خانه > گزارش ويژه > تاریخ > زندگی سیاسی ـ اجتماعی محمودخان اشرفزاده | |||
زندگی سیاسی ـ اجتماعی محمودخان اشرفزادهاحمد احقریبرخی از نامهای ماندگار از انقلابیون مشروطه در برلین ثمره کار و فعالیت آنها طی سالها و دههها بوده که نسلهای بعدی هم از آن بیبهره نماندهاند. در بین این بزرگان افرادی هم یافت میشود که امکان کار و فعالیت درازمدتی نداشتند، چرا که سرنوشت آنها تنها در سنین جوانی رقم خورده و در همان جوانی نیز جان خود را از دست دادند. عرض عمر این دسته از «برلنی»ها بزرگتر از آن بود که طول عمر کوتاه آنها، مانع از ماندگاری نامشان شود. محمودخان اشرفزاده از زمره این جوانان نامدار است.
زندگی قبل از مهاجرت محمود در سال ۱۲۶۴ در شهر تبریز متولد شد. او فرزند میرزا علی اشرف خان معروف به قنسول و نوهی میرزا علیاکبر مترجم باشی بود. پدربزرگ محمود از ثروتمندان معتبر تبریز بود و با تسلط به زبانهای فارسی و روسی در سفارت روسیه به شغل مترجمی اشتغال داشت. مسجد صاحبالامر و گلدستهها و گنبد آن از یادگارهای میرزا علیاکبر در تبریز هستند. پس از او میرزا علیاشرف خان در سفارت به سمت مترجم باشی منصوب شد و به این علت لقب قنسول گرفت. با وجود مقامی که در میان روسها داشت به خاطر عرق ملی و میهنپرستی همواره از آزادیخواهان و مبارزان تبریز حمایت میکرد و در بسیاری موارد از نفوذ و مقام خود برای جلوگیری از تعقیب و آزار آزادیخواهان استفاده می کرد، تا جایی که از به خطر افتادن مقام خود نیز ابایی نداشت. پس از حمله روسها به تبریز، با وجود امکان کسب تابعیت روس، آنقدر میهنپرست بود که هرگز تابعیت ایرانی خود را ترک نکرد. محمود خان آزادیخواهی و میهنپرستی را از کودکی و در سایه تربیت خانوادگی خود آموخت.
محمود خان به شهادت تاریخ، جوانی بسیار روشنفکر و پیشرو بود. او در کنار آذری و فارسی به زبانهای روسی و فرانسوی هم تسلط کامل داشت. از همان جوانی به کار مطبوعات رو آورد و در مجلات و روزنامههای گوناگونی که از ارگانهای شناخته شده مشروطهطلبان بودند، قلم میزد. دکتر جمشید بهنام از فعالیتهای مطبوعاتی او در روزنامههای عدالت، شفق و آزاد (تبریز) نام میبرد. اشرفزاده در اواخر دهه ۸۰ شمسی قرن گذشته (۹۰ ـ ۱۲۸۰) از تبریز به ارومیه رفت و در آنجا به عنوان کارمند گمرک مشغول به کار شد اشتیاق او به کار روزنامهنگاری باعث شد هفتهنامهای با نام فروردین در ارومیه منتشر کند. او همزمان در روزنامه فروردین، ارگان حزب دمکرات ارومیه به ریاست میرزا حبیبالله آقازاده که از سال ۱۲۸۹ در این شهر انتشار مییافت، مقالاتی مینوشت. در آن سالها تبریز با بهانه آذوقهرسانی به مردم، به تسخیر روسها در میآید. صمدخان شجاعالدوله برای فراهم ساختن مقدمات بازگشت محمدعلی میرزا از کمک روسها بهره میگیرد و آنها را به عملیات در آذربایجان تشویق میکند.
ارومیه نیز همانند تبریز از تعرض روسها مصون نمیماند. مقاومت متهورانه محمود اشرفزاده در برابر ستم روسها و نیز در مقابله با کشتار و سانسوری که در شهرهای مهم آذربایجان برقرار کرده بودند، در بسیاری از اسناد تاریخی آن دوره به ثبت رسیده است. درست همزمان با شروع جنگ تبریز در ۲۹ آذر ۱۲۹۰، روسها برای دستگیری محمود خان به ارومیه مأمور فرستادند. در کتاب رجال آذربایجان در عصر مشروطیت درباره این اتفاق چنین میخوانیم: «میرزا محمودخان اشرفزاده... پس از ورود قوای روس... در روزنامه فروردین چاپ ارومی در ستون مخصوص تحت عنوان داغدان باغدان از دولت روسیه و شخص نیکلا بد نوشت. قونسول روس هر چه قوه داشت سعی کرد که او را از آزادیخواهی منصرف سازد؛ چه، وی تا اندازهای به دولت امپراطوری بستگی داشت و قونسول نمیخواست درباره او اقدامات شدید کند. اما این همه مؤثر نیفتاد. بالاخره کماندان روس وی را توقیف نمود و مضروب ساخت... میگویند صاحب منصبی که مأمور کتک زدن به او بود گریه میکرده و میگفته که با این جوان باید ما بهتر از این رفتار کنیم، این جوان وطنپرست است.» کسروی در «تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان» ماجرا را اینگونه نقل میکند: «او با دلیری و مردانگی که در برابر بازپرس و شکنجه روسیان نشان داد خود را از نکوهش بیرون آورد. زیرا روسیان چون پرسیدند انکار نکرد و چون بازخواست کردند گفت اینجا کشور ماست و ما آزادیم. روسیان او را به چهار پاره بستند چندان چوب به پشتش زدند که از خویش رفت و چون به خود آمد گفتند بگو نفهمیدم و آمرزش بخواه. گفت فهمیدهام و آمرزش نمیخواهم. دوباره چندان زدند که بیهوش شد ولی باز همچنان ایستادگی نمود و بار سوم چوب زدند و با بدترین حالت رهایش کردند.» در تاریخ مجلات و جراید ایران آمده: «سردبیر فروردین در سرمای زمستان در زیر چوب و شلاق تا زبانش یاری میکرد با صدای بلند فریاد میزد یاشاسون آذربایجان، یاشاسون مشروطه! این پایداری به حدی در حاضرین اثر کرد که زنهای تماشاچی بنای گریه گذاشتند و یک صاحب منصب روس که کلاه اشرافزاده را نگه داشته بود جمله مختصری به روسی نوشت و در آستر کلاه او گذاشت و آن این بود: تبریک میگویم تو را ای بهادر ایران...»
زندگی در مهاجرت پس از واقعه شلاق، محمود را از اداره گمرک اخراج کردند و او برای گریز از تعقیب و آزار روسها و ایادی محمدعلی میرزا به ناچار ارومیه را ترک و راهی مهاجرت شد. در سلماس به نزد مجاهدان تبریز رفت و از آنجا به استامبول رفت. پس از چند ماه عازم پاریس شد و در آنجا در سفارت ایران مشغول به کار گردید. او به همراه محمد قزوینی، پورداود و کاظمزاده به فعالیت در انجمنی ایرانی پرداخت و در جراید فرانسه به ویژه در مجله «جهان اسلامی» با نام مستعار «آذری» مقالاتی علمی و تاریخی به زبان فرانسه مینوشت. او همچنین از نویسندگان اصلی مجله «ایرانشهر» بود که به زبان فارسی در پاریس منتشر میشد. محمود اشرفزاده از بانیان برگزاری تظاهراتی بود که توسط جمع ایرانیان و با همدردی فرانسویان برضد کشتار تبریز در پاریس برگزار شده بود. او در سال ۱۹۱۵ (۱۲۹۴) به دعوت تقیزاده از پاریس به برلن رفت و به کمیته ملیون ایرانی پیوست. از این زمان سرنوشت او با ملیون ایرانی پیوند خورد و در همان سال از سوی این کمیته به اتفاق علینقی راوندی و سعدالله درویش برای مأموریت به شیراز انتخاب شد.
... و آن واقعه آخر اشرفزاده ابتدا از برلن به شهر حلب رفت و در آنجا با تعدادی دیگر از ملیون ایرانی از جمله پورداود، یکانی، امیرخیزی، راوندی، درویش، جمالزاده و یک هندی و چند آلمانی دسته جمعی قرار گذاشتند از راه رودخانه با کشتی عازم بغداد شوند. اسماعیل یکانی که در استامبول توانسته بود پشتیبانی انور پاشا را برای مساعدت مأمورین عثمانی جلب نماید، موفق شد در ظرف سه روز برای این سفر «شخطوری» تهیه کند. این قایق از دو تا زرورق بزرگ متصل به هم با اتاقی روی آن درست شده بود و دو نفر پاروزن نیز آن را هدایت میکردند. اشرفزاده همراه با فون هنتیگ آلمانی و دو رفیقش، امیرخیزی، ناله ملت، پروفسور برکتالله هندی، درویش و کاظم بیگ افسر عثمانی از شهر دیرزور که دجله از میان آن میگذرد، بدون مشکل به بغداد رسیدند.
فون هنتیگ، همسفر آلمانی اشرفزاده که قدری فارسی هم میدانست و علاقه زیادی به ایران داشت، در این سفر مأموریت داشت به افغانستان برود. او به خاطر شجاعتش در برابر روسها از هیندرنبورگ که بعدها رئیس جمهور آلمان شد، مدال افتخار گرفته بود. فن هتینگ پس از جدایی از دوستان ایرانی و در راه بازگشت از افغانستان با ماجراهای فراوانی روبهرو گشت که به هنگام بازگشت به آلمان از او به عنوان «قهرمان ملی» یاد کردند و دربارهاش کتابها نوشتند. محمد علی جمالزاده در خاطراتش بهترین تصاویر را از آخرین روزهای زندگی محمود اشرفزاده مکتوب میکند. جمالزاده که خود نیز از سوی کمیته ملیون در کرمانشاه مأمور فراهم سازی امکانات مقاومت در بین ایلات و عشایر بومی شده بود، در آن روزهای ماه اوت ۱۹۱۵ (۱۲۹۴) محمود خان را ملاقات و با او نشست و برخاست داشت. ماجرا در منطقه مربوط به ایل کاکاوند روی داد. مرکز ایل کاکاوند در هرسین است که از کرمانشاه ۱۲ کیلومتر فاصله دارد. جمالزاده قرار بود با رئیس ایل، اعظم السلطنه خان، سوگندنامهای برای تهیه قشون و سواره نظام امضاء کند.
جمالزاده مینویسد: «اشرفزاده از جوانان با فضل و وطنپرست و پرشور تبریز... با دو نفر از جوانان ایرانی دیگر از اعضای کمیته مأمور بودند از راه بغداد و کرمانشاه خود را به شیراز برسانند. اسبها خریدند و شب مهتابی بود که با دوستان آنها را بدرقه کردیم و به منزل برگشتیم ولی یکی دو ساعت بعد خبر رسید که در همان نزدیکی کرمانشاه مورد حمله دزدان واقع شدهاند و اشرفزاده تیر خورده و به قتل رسیده است. جنازه را به شهر آورده و با احترام در نزدیکی شهر به خاک سپردیم و ضمناً معلوم شد که قتل او به تحریک مخالفین بوده است که نمیخواستهاند چنین هیأتی به شیراز برسد.» قتل ناجوانمردانه اشرفزاده ملیون ایرانی را در برلین جریحهدار کرد. ماجرای این قتل در روزنامه کاوه شماره ۱۱ سال اول منعکس شد. جمالزاده داستان را اینگونه پی میگیرد: «روزی که در هرسین برای تماشای اسبهای سالار جنگ... پسر اعظم السلطنه... به سرطویله او دعوت شدم ناگهان در میان اسبها چشمم به اسب اشرفزاده افتاد که آن را خوب میشناختم و مطالبی دستگیرم شد که نتوانستم ابراز بدارم...» محمد خان اشرفزاده به هنگام مرگ سی سال بیشتر نداشت. جمالزاده قصه دشمن خونی خود را در ژوئن ۱۹۱۵، یعنی دو ماه پیش از مرگ اشرفزاده به او نشان میدهد. دکتر بهنام معتقد است که داستان «دوستی خاله خرسه» جمالزاده، داستان کشته شدن یک جوانمرد ایرانی به دست یک روس نابکار، که در زمان مبارزه ملیون ایرانی با قوای روسیه در کرمانشاه نوشته شده، از قتل اشرفزاده متأثر است. منابع: ۲. خاطرات سید محمد جمالزاده، به کوشش ایرج افشار ـ علی دهباشی، نشر شهاب و انتشارات سخن، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۳۶، ۹۳ و ۹۴ ۳. رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، به کوشش : طباطبائی مجد چاپ یکم ص ۳۱۶، انتشارات زرین ۴. تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان، احمد کسروی، ص ۳۹۲ ۵. ائل سوزو |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
نوشته بسيار خوب و پراطلاعی است. روز دوّم فروردين سال نو با نام و ياد اين مرد آزاده شريف ميرزا محمودخان اشرف زاده برايم مزين شد. از نويسنده گرامی سپاسگزارم.
-- حسين کمالی ، Mar 21, 2009مقالهٌ بسیار خوبی است و شناختن آزادگان دلپذیر.
-- نیکی ، Mar 23, 2009