تاریخ انتشار: ۲ اردیبهشت ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
داستان پناهنده‌ی همجنس‌گرای ایرانی به روایت گاردین:

«از کشورم متنفرم»

برگردان: بنفشه سرتیپی

امیر یک همجنس‌گرای ایرانی است که به خاطر انجام کاری که از نظر دین، نادرست شمرده می‌شد، از اجتماع طردش کردند. او بازداشت شد و دادگاه، او را به زندان و ۹۰ضربه شلاق محکوم کرد.

وقتی که حکم اعدام برایش صادر نشد، برای پناهنده شدن، ایران را ترک کرد. او چهار سال در لندن بود و از ترس استرداد به ایران، از ثبت‌نام برا‌ی پناهندگی خودداری کرد.


وی داستان زندگی خود را به این شرح تعریف می‌کند:

در ۱۳سالگی در مدرسه، دوست‌پسر داشتم. معلم دینی به دوستی و رابطه‌ی ما پی برد. آخر همه چیز کاملاً عیان بود؛ ما همیشه با هم بودیم و همه چیز را بین خودمان تقسیم می‌کردیم.

مسوولان مدرسه به ما هشدار دادند که از یکدیگر جدا شویم، در غیر این صورت سر و کارمان با قوانینی خواهد بود که مخلف همجنس‌گرایی است. اما ما به تذکرات آن‌ها توجهی نکردیم و رابطه‌مان را همچنان ادامه دادیم؛ این رابطه تا دو سه سال ادامه داشت.

به خاطر این‌که به حرف‌های آن‌ها گوش ندادم، به کلاس دیگری منتقل شدم. کتک خوردم و انگشتانم تا حد در رفتگی کشیده شدند. آن‌ها با والدین دوستم صحبت کردند و به آن‌ها گفتند کاری که ما انجام می‌دهیم، مغایر دین است. خانواده‌ی دوستم هم مساله را به والدین من اطلاع دادند. رفتار خانواده‌ام با من تغییر کرد. آن‌ها رختخواب من را به زیرزمین منتقل کردند و از آن پس دیگر به آن خانواده تعلقی نداشتم.

دوست‌پسر من هم از مدرسه اخراج شد و همراه با خانواده‌اش از تهران مهاجرت کرد. والدین او متوجه شده بودند که اگر در تهران بمانند، دچار مشکلات بزرگی خواهند شد.

من دیگر دوستم را ندیدم. او چند سال بعد به من تلفن کرد و گفت که همیشه به من و لحظه‌های خوبی که با هم داشتیم فکر می‌کند. او گفت که هنوز تمایلات همجنس‌گرایانه دارد و اضافه کرد: «نمی‌توانی خودت را تغییر بدهی.»

بعد از این‌که از مدرسه اخراج شدم، زندگی متفاوتی را آغاز کردم. به طور مرتب با یک همجنس‌گرای بزرگ‌تر از خودم ملاقات می‌کردم، اما او دایم‌الخمر بود. من هم شروع به نوشیدن الکل و خورن قرص کردم.

از دست رفته بودم و چیزی برای باختن نداشتم. خانواده‌ام با من بدرفتاری کرده بودند. خواهران و برادرانم از دیدن برادر همجنس‌گرای خود، نفرت داشتند. آن‌ها در مورد من ذهنیت دیگری داشتند، چراکه ما خانواده‌ی بسیار مذهبی بودیم.

یک شب که با دوستم در راه بازگشت به زیر زمینم بودم از سوی حزب‌الله بازداشت شدم. (آن‌ها سوار بر پاترول، در خیابان‌ها به دنبال کسانی می‌گشتند که مواد مخدر خرید و فروش می‌کردند.) به خاطر بوی الکل، سه روز بازداشت شدم.

می‌دانستم که نوشیدن الکل، خلاف شرع است. آن‌ها پرونده‌‌ی من در مدرسه را بررسی کردند و دیدند که سال‌های طولانی با یک پسر ارتباط داشتم. گفتند که ۹۰ضربه شلاق به من خواهند زد. تمام مدت شلاق خوردن، گریه می‌کردم و مادرم را صدا می‌زدم. برای ماه‌ها نتوانستم روی پشتم بخوابم.

به خاطر این‌که از مدرسه اخراج شده بودم، در کنار پدرم کار کردم. او در یک شرکت ساختمانی کار می‌کرد. می‌دانستم که که دیگر علاقه‌ای به من ندارد، اما مادرم به او گفته بود که من را با خودش به شرکت ببرد. حداقل برای دو سال با او کار کردم.


در طول آن سال‌ها با فردی به طور مخفیانه ارتباط داشتم. می‌دانستم که اگر از سوی پلیس دستگیر شوم به دردسر جدی می‌افتم. یک شب در راه بازگشت به خانه، این اتفاق افتاد، دستگیر و زندانی شدم. حکم نهایی را می‌دانستم، می‌دانستم که اعدام خواهم شد و در سلول گریه می‌کردم.

می‌خواستم والدینم را ببینم. بالاخره یک روز پدرم را در راهروی زندان دیدم که می‌گفت: «می‌توانیم به خانه برویم.» از او پرسیدم که چگونه موفق به آزادی من شده است. گفت که با پرداختن پول زیادی به یکی از همسایه‌های متنفذمان، توانسته من را آزاد کند.

وقتی به خانه رسیدیم مادرم گفت که باید برای ترک خانه آماده شوم. با دوستانم در لندن تماس گرفتم و مادرم هزینه پاسپورت جعلی و مسافرت را متقبل شد.

براساس قوانین کشورهای اروپایی، باید در اولین کشور اروپایی ورودی تقاضای پناهندگی کرد. یونان، اولین کشور اروپایی بود که به آن پا گذاشتم. با چهار ایرانی دیگر که در ترکیه دیده بودم‌شان و البته هرگز درباره‌ی مشکلات‌شان از آن‌ها سوال نکردم، وارد یونان شدیم. آن‌ها ما را دستگیر و برای سه ماه در قرنطینه نگه داشتند.

وقتی بعد از دو ماه و نیم شروع به اخراج دوستانم کردند، واقعاً نگران شدم. پاسپورت نداشتم و می‌دانستم اگر به ایران بازگردانده شوم به خدمت سربازی فرستاده خواهم شد. سرانجام من را آزاد کردند و اجازه یافتم که برای چندماه با برگه قرمز در یونان زندگی کنم. اما آن‌جا هیچ دوستی نداشتم. دوستی در لندن داشتم که به من می‌گفت به لندن بیا تا بتوانی آزادانه زندگی کنی.

بنابراین با یک کامیون و بعد یک کشتی بزرگ به ایتالیا، فرانسه و سرانجام لندن رفتم. در طول سفر می‌شنیدم که ممکن است به یونان بازگردانده شوم. خیلی از این قضیه وحشت داشتم. خجالت می‌کشیدم بگویم، اما در دوران حبس در یونان مورد تجاوز قرار گرفتم. آن هم توسط یک پناهجوی دیگر که البته از من بسیار تنومندتر بود. وقتی این مساله را به نگهبانان گفتم. تنها گفتند که ساکت شوم. تجربه بسیار بدی بود.

چهار سالی‌ست که در لندن هستم و حتی برای دریافت خانه هم تقاضا نداده‌ام. کسی نمی‌داند که این‌جا هستم. برای پناهندگی هم درخواست نداده‌ام، برای این که می‌ترسم به یونان یا ایران بازگردانده شوم. در واقع یک پناهنده‌ی غیرقانونی هستم.

وقتی به لندن رسیدم دوستم برای مدتی اجازه داد که نزد او بمانم، اما بعد گفت که هم‌خانه‌اش، از بودن من در آن خانه ناراحت است. از آن به بعد در ساختمانی که در آن کار می‌کنم، می‌خوابم. بعد از دو یا سه ماه، کمی پول به دست آوردم. اوضاع بهتر شد.

با پسری انگلیسی آشنا شدم و سه سال با یکدیگر بودیم. او را در یک مهمانی دیدم و عاشق هم شدیم. تلاش کردیم که زندگی عادی داشته باشیم اما خیلی سخت بود. من هیچ تحصیلاتی، شغلی، پزشکی و دندانپزشکی نداشتم. وقتی چیزی نداشته باشی، برنامه‌ای هم برای زندگی نداری آن وقت است که منزوی می‌شوی.

از ارتباط با دوستم خوشحال بودم. اما کم‌کم از او سیر شدم. اول از خودم بدم آمد. دیگر از این شیوه زندگی‌ام ناامید شده بودم و مجبور بودم که موقعیت خودم در انگلیس را قانونی کنم. از کشورم متنفر بودم و آینده‌ای نداشتم. هیچ چیز نداشتم. از ۱۵سالگی یا در زندان بودم، یا شکنجه می‌شدم و یا در حال فرار بودم.

می‌خواهم یک زندگی عادی داشته باشم. دوست دارم به طور داوطلبانه به کسانی که در وضعیتی مشابه وضعیت من به سر می‌برند، کمک کنم. نمی‌دانم زندگی چگونه است و می‌خواهم این تجربه را به دست بیاورم. این تنها بخش کوچکی از داستان زندگی من بود. واقعاً نمی‌دانم بقیه‌اش را چگونه تعریف کنم.

Share/Save/Bookmark

منبع: هفته‌نامه‌ی‌ گاردین

نظرهای خوانندگان

امير عزيز
من هم به عنوا ن ايك همجنسگر ا كا ملا متا سف شدم از اتفا ق ها اى كه متحمل شدى در زندگيت. هميشه اگا ه با ش كه با اينكه طرد شدى و با مصا ئب بيشما رى روبرو بودى ولى تنها نيستى. مطمئن با ش بلا خره خدوا ند تو رو مى بينه و تا بقيه عمرت ازت حمايت مى كنه. صبرت عبرت آموز و تحسين اميزه.

-- همدلى تنها ، Apr 21, 2008

Amir Jân Sabour bâsh...

-- Behnam ، Apr 22, 2008

خیلی غم انگیز بود و معلوم بود صادقانه نوشته شده بود. ای کاش فرصت درس خواندن پیدا کنی تا شغلی بتوانی پیدا کنی

-- پرتو ، Apr 22, 2008

نیاز بسیار به پناهنده شدن، استعداد جوانان ما را در داستان پردازی خیلی تقویت کرده. هر کس از چند خیابان تهران هم گذر کرده باشه می فهمه این داستان چقدر غلو شده است.

-- امین ، Apr 22, 2008

علاقه بسیار به پناهنده شدن، استعداد جوانان ما را در داستان پردازی خیلی تقویت کرده. هر کس از چند خیابان تهران هم گذر کرده باشه می فهمه این داستان چقدر غلو شده است.

-- امین ، Apr 22, 2008

تو ایران اگر نگی من همجنسگرام هیچ کس به تو کاری نداره، مشکل ایرانیا رابطه با جنس مخالفه نه همجنس. اینا به نظر من یک مشت خزعبلات برای جلب توجهه

-- اسم ، Apr 22, 2008

سلام عزىزم من هم بك همجنسگراهستم و بسىار از مشكل تو و دىگر همجسنگراىان متاسف هستم پىشنهادى كه بتو و دیگر دوستانم دارم اىنست كه به محض امدن به اروپا با فردى ازدواچ كنىد, اىن بهترىن و راحتترىن راه در وهله اول است در فرصت مناسب مىتوانى مرد مورد علاقه ات را بىابى و زندگى ارامى را دنبال كنى.
من اىنكار را كردم و حال هم از شریک زندگی ام كه ىك خارجى است خىلى راضى هستم .
موفق باشى.

-- saman ، Apr 22, 2008

مرده شور رادیو زمانه راببرند!
این روزها هروقت سر می زنیم باید اسم نحس همجنس بازها را ببینیم.
پول حرام و دزدی غربیها که به جیب زمانه می رود ،معلوم است که باید خرج چه چیزهای مشمئز کننده ای شود!

-- ژاله -ر و هوشنگ خان ، Apr 22, 2008

ایران مهد همجنسبازان است سوزنی سمرقندی که حکیمی بزرگ است سیصد صفحه در مورد اندام و کپل مرد نوشته است، ایرج میرزا همین طور توجه کنید « آب نبات پدر سوخته ،،،نقل و نبات است پدر سوخته ،،، قافیه هرچند غلط می شود،،، بابا لواط است پدر سوخته» ... حتا حافظ که حاضر است آن شیرین پسر خونش را هم بریزد و وصالی حاصلش شود « گر آن شیرین پسر خونم بریزد دلا چون شیر مادر کن حلالش». بنا بر این از چنین کشور شنگول پروری متنفر نباش عزیز دل...همه می کنند و بعد هم کتمان هم می کنند. در حوزه ها علمیه که باید آنان را حوضچه های عملیه نامید همجنسبازی بیداد می کند. واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند*** چون به خلوت میروند خودکار دیگر می کنند. این رسم بوده و هست. تو هم برادر بدان که در همان غرب هم همین منافقت وجود دارد و تا همین دیروز قتل همجنسبازان به وفور بود و حالا هم گاهی هست. بنا بر این جنسبازی امری طبیعی ست حالا یکی همجنسباز است، یکی ناهمجنسباز است یکی خودکفاست، و یکی هر دو و هر سه را با هم است که این یکی آخری در جوامع ایران و جهان پر است و خصوصا در مدارس علمیه ی مذهبی تمامی مذاهب جهان و خصوصا ایران. قربانت

-- شاشا از تهران ، Apr 22, 2008

امیدوارم که اینجور متنها و البته نوشته های جدیتر باعث بشه که مردم به خودشون اجازه ندن توی زندگی خصوصی دیگران دخالت کنند و حق انتخاب شریک زندگی متناسب با خواستهء دوطرف به رسمیت شناخته بشه

-- مژده ، Apr 22, 2008

من در مقطع راهنمایی به مدرسه ای میرفتم
که تقریبا نیمی از شاگردان کلاسم
همجنسگرا بودن و در کلاس یا دستشویی
مدرسه با هم رابطه برقرار میکردند البته مراقب
بودند که معلمان و کارکنان مدرسه متوجه نشوندو بیشتر بچه های مدرسه از این موضوع اطلاع داشتند منتها هیچ چیز نمی گفتند.
در مورد علت رشد شدید همجنسگرایی عواملی مثل جدا کردن دختران وپسران از یکدیگر و بالا رفتن سن ازدواج به خاطر وضع بد
اقتصادی همچنین کاهش ایمان مذهبی مردم
می باشند

-- حسین ، Apr 22, 2008

دراینکه ایشون همجنس گراست و متحمل سختی درکشوری شده که با این مسائل میونه خوبی نداره شکی نیست اما در نقل این مصیبت کمی پیازداغشو زیاد کرده ان این جوون.خوب البته پناهندگی گرفتن از انگلیس یا هر کشور اروپایی ایدئال نسبتا بزرگیه نه تنها برای یک همجنس گرا بلکه برای اکثر جهان سومیا

-- بدون نام ، Apr 22, 2008

درود
عزيزم از کشورت متنفر نباش ،از مردم کشورت متنفر باش که هنوز به خودشون اجازه ميدن در خصوصی ترين
بخش زندگی ديگران دخالت کنند.اصلاً ما ايرانی ها عاشق اين هستيم ببينيم تو ی رختخواب ديگران چی ميگذره
از 98%پسرهای دگر جنس گرا بپسرسی ميبينی با لزبين مشکل ندارن که خوششان هم مياد چون اصلاً رابطه
جنسی مثل توالت رفتن ميماند در ذهنه من و شما ی ايرانی و خوب زن چون موجود پست هست اشکال نداره
با هم حرکات جنسی کنند چون آخرش هر دوشون برای حضرت آقا هستند ولی مشکل زمانی آغاز ميشه که به
ان حيثيت فاعلی مردانه تلنگوری ميخوره ،مگه مرد مفعول ميشه وا مصيبتا!انحراف!بی دينی!غير طبيعی!
بريد در کل فقه اسلامی بخوانيد جرم لواط از مساحقه شديد تر هست اين چی را ميرسونه؟يک خورده فکر کنيد کمی
کتاب بخونيد تورو به هر چی قبول داريد تورو جون مادراتون ،پدراتون،تورو به روحه اجدادتون از چيزی که بدتون مياد ابتدا
کسب اطلاع کنيد مطالعه کنيد بدونيد چيه بد با علم ابراز انزجار کنيد.آخه ما مرتب ميگيم فلانی را داريم بهمانی را داريم
بابا ما اگه اينهمه مشاهير داشتيم از روی اونها خجالت بکشيد ،به کشور که گند زديد رفت دسته کم کمی کتاب بخونيد
بجای نگاه کردن به قر کمر فلان خواننده يا شوت فلان فوتباليست يا چه ميدونيم مارک شورت جديد يک کتاب بگيريد دستتون
ببينيد اين کوفت گرفته که ازش حالت تهوع ميگيرد چيه دسته کم طبق امارهای جهانی(چون در ان سطح نيستيد رفرنس نميدم)
6 تا 12%يک جامعه همجنسگرا ی مرد و 2 تا 5% ان از نوع زن ان هستند.ببينيد اين شمار انسان که حتی ممکن الان کنار شما
نشسته باشه و شما خبر نداشته باشيد يا حتی بچه يا برادر يا خواهر يا حتی پدر يا مادرتان يا حتی افراد فاميلتان باشد ،چه مرگشون
هست چی ميخوان از زندگی حرف حسابشون چيه ؟هيچ کس از بيشتر فهميدن سکته نکرده نتريسيد اگه مغزتان را کار بندازيد.

-- روژان ايرانخواه ، Apr 23, 2008

واقعا از زمانه متشکرم که پس از اینکه مشکل همه مردم ایران را حل کرده به حل مشکلات 1% همجنسگرای باقی مانده پرداخته در ضمن نویسنده ای که می خواهد چنین داستانی بنویسداگه یک بار ایران را دیده باشد بسیار خوب است !

-- هومن ، Apr 23, 2008

من قبلا در مورد همجنسگرایی در مطلبی در رادیو زمانه با عنوان همجنسگرایان انسانند کامنت گذاشته بودم که نمی دانم چرا فردای آن روز کل آن عنوان و صفحه فید و ناپدید
شده بود!به هر حال به عنوان یک دگر باش و ترنس ایرانی می گویم که ماجرای بالا تنها قسمتی از داستان پر رنج دگر با شان و همجنس گرایان ایرانی است.. به کامنتها نگاه کنید..خیلی ها ناباورانه به داستان امیر نگاه می کنند و آنرا داستانی برای دریافت پناهندگی میدانند..حال آن که تنها بدترین شرایط می تواند انسانرا وادار به دوری ار آغوش خانواده و نفرت از وطن کند.. هم میهنانش! بجای لعن و نفرین ما از خودتان بپرسید که با او چه کرده اید که به جای عشق ورزیدن به عزیز ترین داشته هایش.. وطن و خانواده.. از آنها متنفر شده..نه.. داستان او خیالی نیست.. نه داستان او و نه داستان من و ما..فقط شدت تلخی اش آنچنان است که می خواهید راه ناباوری پیشه کنید.. رنج ما بخاطر عشق به همخوابگی نیست.. رنج ما بخاطر فهمیده نشدن هویتمان
..احساساتمان..آرزوهایمان و بی احترامی دردناکی است که از سوی همه و ابتدائا از سوی خانواده نصیبمان می شود...همجنسگرایی یک انتخاب نیست..یک هویت است

-- raha ، Apr 23, 2008

رادیو زمانه عزیز همانطور که در یک کامنت بالاتر آمده بود اگر کسی نگوید چه مرضی داره حکومت هم با او کاری ندارد این فرقه (چه عرض کنم)هم بی سر و صدا می توانند با هم باشند . مشکل بزرگتر اینه که این حضرات مخالف عشق و زیبایی هستند و اگر یک دختر و پسر را با هم ببینند تصور میکنند پایه های اسلام متزلزل شده است .

-- ارک ، May 4, 2008

عشق تو تو دلم خونه كرده

-- مهرداد ، May 5, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)