خانه > گزارش ويژه > ايرانيان > فرار از سرزمین نفت و تقوا | |||
فرار از سرزمین نفت و تقوامهرزاد حافظیتاملی بر آمار صندوق بینالمللی پول نشان میدهد که ایران در بین 91 کشور در حال توسعه و توسعه نیافته، مقام اول نخبهگریزی را دارد. بر اساس آمار ارائه شده در این گزارش، حد فاصل دوره پانزده ساله 1375-1360بالغ بر دو میلیون نفر از نخبگان ایران را ترک کردهاند که تقریباً 70 درصد آنان از نخبگان علمی و تحصیلکردگان بودهاند. پس از سال 1375 به بعد نیز از این سیر مهاجرت کاسته نشده و حتی موجهای پردامنهتر و جدیدتری از مهاجرت پدیدار شده است؛ بهطوری که در 1378 بیش از 800 نفر با مدرک دکترای تخصصی عطای زندگی در ایران را به لقایش بخشیدهاند. تردیدی نیست که دولتهای پس از انقلاب، دچار بدبینی بدخیم نسبت به نخبگان کشور زیرچکمههای خود هستند. خوششانسی فوتبالیستها، دَمبلزنان و کشتیگیران دخلی به این موضوع ندارد. علت سردستیاش همین اشتباهشان است که حقوق روشنفکران را با حقوق نخبگان یک کاسه میدانند. خب، روشنفکر که از نظر ایشان جایی نداشته و ندارد اما نخبه، حداقل اساسنامه دارد. بگذریم از این که وقتی خوب قضیه را ریز میکنیم، میبینیم که منظورشان از نخبه فوتبالیستها یا دمبلزنان هستند. امیدواریم روزی برسد که دَمبلزنان یا فوتبالیستها بتوانند ایدهای دولتپسند برای شکستن نرخ مثلا تورم کمرشکن بدهند. در همین حال میگویند صدها اقتصاددان، جمعیتشناس، تحلیلگر مسایل انسانشناسی بومی و هزاران هزار پزشک و مهندس متخصص امور، حاضرند با حقوق معمول یک مدیر میانی کنونی در کشور نفت و تقوا، نسبت به ساماندهی معضلات کشور تلاش شبانهروزی کنند، اما بیش از هشت نهم این حجم دانش ملی، زاویهنشین اندوهاند. مرور تاریخ اشتغال نخبگان ایران نشان میدهد که از نظر دولت، نخبگان اعتماد دولت اسلامی را بر نمیانگیزند. دولتیان میفرمایند، اگر ایشان طرحی در چنته دارند بدهند و شک نداشته باشند که طرحهایشان در صورت کار آفرین بودن مشمول تسهیلات سرمایهگذاری برای اشتغالزایی جوانان تحصیلکرده خواهد شد. غافل از اینکه طرحها و ایدههای خلاقانه در راهرو های بوروکراسی فاسد کشور به راحتی آب خوردن مصادره میشوند. ای کاش، ای کاش، ای کاش داوری در کار بود! پس فرصت کارآفرینی نخبگان چیست؟! به آن هم میرسیم. طرح کار آفرینیتان را بدهید. نظامنامهای تقدیمتان میشود. سرداری با شما ملاقات میکند. مجموعهای عریض و طویل تاسیس میشود. بودجهای به آن مجموعه تخصیص داده میشود. کار کار آفرینان نخبه روی ریل میافتد و شما، نخبه گرامی، رانده میشوید به زاویه کتابخانهها تا آن جا، وظیفه خطیرتان را دنبال کنید. پس از آن، شما اگر بخواهید با مدیر عامل ستارهدار ملاقاتی داشته باشید، باید وقت بگیرید. شاید به همین دلیل است که خبرگان نمیتوانند دم بر بیاورند که چرا یک مدیر همزمان در چند پست کلیدی تصدی امور را در دست دارد؟! چه کسی از مرگ نمیترسد؟! همه میترسند. علت دارد که مدیریتها و پستها، از حجرهای به حجره دیگر، بین مومنین دست به دست میگردد. این روزها تنور انتخابات مجلس هشتم گرم است. مجموع رسانهها و تریبونهای دولت خدمتگزار، بیوقفه سرگرم دعوت مردم آماده بهگزینی، به حضور پرشوری دیگر در برپایی کارناوال شایستهسالاری است. شعاری که از این تریبون تا آن تریبون، دهان به دهان میگردد. انتخاب اصلح و نخبگان بیادعاست. شبکه پاستوریزهسازی امور تمام تلاش خود را برای مجلس موعود هشتم عملی ساخته و منتظر است تا انتخاب هوشیاران دشمنشکن را تا بهارستانی دیگر ساقدوشی کند؛ هرچند که حالا میدانند، رایدهندگان به قاب تهی جمهوری نهم نیز خیره بر انتخاب میمون خود، لب به دندان میگزند. مردمی که رایشان ملاک است با خون جگر نخبه میپرورند و در بیمصرف ماندن دانش و بینش خود، نان در خون جگر میزنند و از خود میپرسند: بار الها! تو بگو! نخبه به چه کسی گفته میشود؟! و خودشان نیز جواب خودشان را میدهند: والله! هر کسی، در هر جایگاهی که بتواند برای این مملکت مفید واقع شود، نخبه است! اما بوروکراسی دیوانه ایران، میدان پرورش ویروس تبارسالاری مومنین، فامیل بازی متقین، پارتیبازی و ارتباطات خانوادگی اصحاب نسبی و سببی راست و چپ است. بخشی از تاثیرات مدیریت کلان بازار اشتغال مومنین را در نگاه دیگران مرور میکنیم. نشریه میس در گزارش ویژهای به بررسی تحلیلی نتایج اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بیکاری در ایران پرداخته و آورده است: بحران بیکاری گسترده در ایران 40 درصد مردم این کشور را که 28 میلیون نفر را شامل میشود، به زیر خط فقر مطلق یا نسبی برده است. هزینههای اقتصادی بیکاری در ایران به عنوان یک چالش بزرگ اقتصادی تا حد زیادی شفاف، آشکار و قابل محاسبه است و برکسی پوشده نیست که نیروی کار آسیب پذیرترین عامل تولید است و در صورت از دست رفتن یا آسیبدیدن دیگر قابل جبران نیست. همین نشریه در ادامه به نتایج اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بیکاری در ایران پرداخته و میافزاید: نتایج غیراقتصادی و معنوی بیکاری معمولا مخفی است و به راحتی نیز قابل محاسبه نیست. در ایران همانند دیگر کشورها بیکاری گسترده یک جاده مستقیم به سمت فقر است و مطابق آخرین آمارهای ارائه شده از سوی سازمان رفاه، 12 درصد از جمعیت این کشور که 9 میلیون نفر را شامل میشود زیر خط فقر زندگی میکنند و 17 درصد، یعنی11 میلیون نفر نیز فقیر هستند و این در حالیست که بر اساس آمارهای واقعی 40 درصد جمعیت ایران زیر خط فقر مطلق و نسبی زندگی میکنند و نتایج بررسیها نشان میدهد که بیکاری مهمترین عامل این میزان فقر در ایران است. تحلیل این گزارش این است: فقدان فرصت شغلی مناسب برای قشر تحصیلکرده و نخبگان جامعه ایران موجب بروز معضل فرار مغزها شده و برآورد میشود که سالانه بین 100 تا 225 هزار نفر از متخصصان و تحصیلکردهای ایران کشور خود را ترک میکنند. چینش مهرههای شطرنج قدرت در سی سال گذشته ایران، حاکی از این است که فاصله بین ذهن و عمل به اعتماد حجرهنشینان قدرت فاصلهای نجومی است. سی سال فرصتی بسیار مطلوب برای عبور از چالشهای اجرایی و مدیریتی کشور بود که متاسفانه دولتهای ایران پس از 57 آن را تبدیل به توهم تهدید داخلی نمودند. نخبهستیزی عوام نیز مولود راندن نخبگان به زاویه تاریک غیظ و غضب است. «پرسش» که نخستین منزل پارسایی اندیشه است در رسانههای ما هیچ جایی ندارد، چرا که التزام به تقلید، شرط نخست نفس کشیدن در سرزمین نفت و تقوا است. اگر توهم نخبهنوازی مقامات قدرت پرست و روشنفکر و نخبهکش کشور میتوانست از شبکههای تو در توی کارپردازان خودی نظری به بیرون بیندازد، گردانندگان و هزینهکنندگان سرمایهها و ذخائر این کشور، وحشتزده مرور ارقام نجومی اختلاس و ارتشا خود نمیشدند و دولتهای خدمتگزار، وجدان کاری تاریخ مصرف گذشته خود را صرف مشروعیت بخشیدن به سازمان تعزیرات حکومتی نمیکردند. دولتیان فرمودهاند: ما اقتصاددان نمازنخوان نمیخواهیم! با چنین هیولاهایی میتوان از ضرورت یا ایجاد فضای گفتمانی با نخبگان و روشنفکران و متخصصین دلسوز کشور سخن گفت؟! بیکاری نخبگان زاییده توهم دینگریزی یا خرافهستیزیشان نیست؛ پدیدهیی است حاصل بیماری بیاعتمادی دولت به مردم، که آسیبهای اجتماعی و اقتصادی فراوانی در جامعه به بار آورده و میآورد و دامنه آتش فسادپذیری جامعه را گستردهتر میسازد. براساس آمارهای موجود طی برنامه چهارم قرار بوده هر سال حدود یک میلیون فرصت شغلی در جامعه ایجاد شود تا بیکاری در کشور به مرز تعادل برسد، اما طبق آمارها بیشترین فرصت شغلی ارایه شده در کشور در سال 82 با 621 هزار بود که این رقم با سقف تعیین شده در برنامه سوم توسعه فاصله بسیاری داشت. با یک حساب سر انگشتی میتوان دریافت که در 30 سال گذشته حداقل 600 میلیارد دلار بابت از دست دادن متخصــــصان خویش متضرر شدهایم. محاسبهاش ساده است: حدود 150 تا 200 هزار نخبه ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند که اگر بهطور متوسط آموزش و پرورش هرکدام از آنها 20 هزار دلار هزینه برداشته باشد خواهیم دید که چه سرمایه عظیم علمی و مالی از دامان ماموطن گریخته و دامان غنوده دشمن گردیده است! البته واقعیت آمار رقمی بالغ بر چهار میلیون نفر را برایمان ردیف میکند. متخصصان علل نخبهگریزی ایران را چنین برشمردهاند: اینجاست که ارتباط بین فرار مغزها با سطح زندگی، نابرابریهای درآمدی، افزایش بیرویه جمعیــــت، رشد فزاینده و لجام گسیخته فارغالتحصیلان دانشگاهی، رشد کند اقتصادی، بی اعتنایی گزینشگران به جایگاه و نقش علم و بیتوجهی یا کم توجهی به تحقیقات و پژوهشهای علمی و تخصصی و عدم برخورداری از یافتههای جدید علمی کمکم دارد، نتیجه عفونتهای خود را نشان میدهد. باید دردمندانه پذیرفت که به ازای هر متخصصی که از کشور میگریزد و یا مهاجرت میکند، یک پروژه تحقیقاتی، یک ابتکار و یک نوآوری بالقوه متعلق به دلهای نگران نسلهای آینده ماست که از دست میرود. کشورهای بزرگ صنعتی اخیرا اعلام کردهاند که تا سال 2020 به 80 میلیون نفر نیروی کار متخصص نیاز دارند. همین کشورها برای جذب سالانه حدود 5 میلیون نفر مهاجر متخصص برنامههای خود را طراحی و تدوین کردهاند. جهان غرب نمیتواند چشم خود را بر نیروی انسانی ارزانتر از مفت ایران بر هم گذارد. حدود ۴۲ درصد مهاجرانی که در دهه 60 به ایالات متحده گریختند امور گردان مدیریت و حرفههای تخصصی آن کشور شدند و بقیه این جمعیت نیز بهطور عمده کارهای حرفهای و تخصصی پیشه کردند. وابستگی به درآمدهای نفتی ما را با واردات انبوه فناوریهای جهان اول روبهرو ساخته است. افزایش نرخ بیکاری دانشآموختگان آموزش عالی (بهطوری که در حال حاضر در برخی از حوزههای علمی، دانش آموختگان با نرخهای20 تا 30 درصدی بیکاری روبهرو هستند) طبیعیترین واکنش به این بیماری مزمن، جستجوی کار در آن سوی مرزها است. با خروج نخبگان از کشور، توان تولید علمی و بنیه اقتصادی کشور تضعیف شده و کارآیی سرمایه فیزیکی نیز رو به کاستی میرود. همچنین بااین برونرفت، خلاقیت و نوآوری کم شده و مزیتهای رقابتی کشور از بین میرود و بدین ترتیب به سمت فقر پایدار پیش خواهیم رفت. به عبارت دیگر، هرقدر نقش و سهم سرمایههای انسانی در توسعه ملی کم بشود به همان میزان نیز برداشتها، انتظارات و دریافتهای نخبگان از چشماندازهای آینده در رفتارها و کنشهای آنان به مراتب کمرنگتر خواهد گردید. مردم ایران حالا از کنار گذاشتن فرزندان نخبه خود سخت نگرانند. تسویه حسابهای دولت با فرزندان خود را میبینند. انتصابات دولت نهم را گره بر گره نهادن میدانند و هراسزده فرداهای این خاک اند. خود را اسیران بربری میدانند و سلاخان نخبگان خود را میشناسند و از پالایشگاه فرهنگ خود نیز ناامید ماندهاند. شاید این همان مفهومی باشد که فیلسوفان معاصر ایران از آن به حاشیهنشینی تاریخ تعبیر کردهاند. عصر سرداران جهانگشاست: احمدینژاد یا قالیباف، هیچ تفاوتی ندارند؛ هر دو روی این سکه گرم کار تسویه نخبگان از سطوح میانی و راندنشان به فرودست انکار است. نه! نمیتوان از دست خدا به حضرت عباس شکایت برد! بیست و نه سال پیش وقتی پیمانکاران پاکسازی، بولدوزرهای خود را مقابل درب ورودی سازمانها و ادارات طاغوتی پارک کردند ذکر تسبیحاتشان این کلمه خوش ترکیب بود: انتصاب مومن اصلح! در کشاکش آن هول و ولا، ایمان و امان به سرعت برق، میرفت که مومنین رسیدند. آن هیمنه و گستردگی فرایند طاغوتزدایی یک نشان تاریخی از خود به جا گذاشته و آن، فرو ریختن طبقه متوسط جامعه و بر آمدن یک «میان طبقه» بود؛ میان طبقهای که از نظر اقتصادی، میل به جهش تا «طبقه فرادست» جامعه را دارد و از نظر فرهنگی و اعتقادی، تا مغز استخوان وابسته به «طبقه فرودست» و امیال سرکوب شدهاش است. انتقال ساختار قدرت سیاسی متکی به «اقتصاد تک محصولی نفت» به شیفتگان خدمت این طایفه، نقطه ثقل زلزله در ارکان رشد و توسعه کشور را نهاد. سهم تاریخی چنین قدرتی سیاسی در گریز نخبگان کشور اصلیترین شاخص فرو غلتیدن جامعهای برخوردار از سرمایههای هنگفت تا سراشیبی سقوط و زوال است. کوی و برزن ایران امروز ما، موزه تلاشهای بیشائبه و افتخار آفرینیهای خداپسندانه این قافله است. اکنون بولدوزهای دولت خدمتگزار جمهوری نهم در کوی و برزن، پُر گاز میتازند و دود مرگ آفرین اگزوز هاشان، میرود تا بیمار خود را به چال مرگ برساند. به راستی چه عواملی میتواند اصلیترین شاخصهای بیکاری نخبگان در ایران باشد؟! بخش نخست: نخبگان در سرزمین نفت و تقوا |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با خنده مزورانه - احمقانه ی کارتونِ مردی که طنابِ دار به گردن خود می بندد از آقای نیما نیستانی، در خواب و بیداری لرزیدم. بنظر نمیرسد که این سارق اِبایی از شناخته شدن داشته باشد. نشانه های خود را امضاء کرده. بخصوص رندی، رد پایی از حافظ.
-- بدون نام ، Mar 4, 2008شاید ایجاد فرصتی وسفر به ریشه و انتقال این کلاش به یک کلینیک روانی (کارخانه شرم سازی؟!)، دور از عقل نباشد. به هر حال، خودم نیز از گرد و خاک کردن های ایشان بی نصیب نبوده ام.
نظر شما چیست؟
با سپاس از پژوهنده و گردآورنده ی اصلیِ عزیز.
پرویز
جدا از تحلیل, این آقا قلم زیبایی دارند. به ایشان تبریک می گویم.
-- آرش ، Mar 4, 2008كامنتي كه ذيل مطلب حاضر گذاشته ايد مفهوم خاص و روشني ندارد . براي اينكه در نوشتن نظر روشنتان موفق و بي غرض رفتار كنيد لازم است چند نكته را در نظر مبارك داشته باشيد :
-- مهرزاد حافظي ، Mar 5, 20081 - مطلبي كه خوانده ايد يك گزارش تحليلي است . اين نوع گزارش تركيبي از اطلاعات و ارقامي است كه پردازشگر آن ممكن است يك فرد يا يك جمعيت يا يك سازمان و نهاد باشد .
2- اين نوع گزارش ها تركيبي از دانش جمعي در باره يك موضوع است . در همين حال ممكن است در يك پاراگراف از ده ها نظر استفاده شده باشد . در قالب گزارش منابع و ماخذ متعدد و كتبي و شفاهي را به آن سنجاق نمي كنند . حاملان بعدي گيج و خسته مي شوند و از اصل مي مانند . اصل گزارش است ؛ نام ها فقط نامند .
3- در پايان يك گزارش راديويي ليست منابع و ماخذ را نمي آورند . اين جور رفتار ها مربوط به محافل آكادميك است .
4 - به نظر مي رسد براي يك گزارش 1000 تا 2000 كلمه اي از دويست ماخذ استفاده مي شود تا ريتم گزارش به شكل صحيح و علمي و به دور از دروغ و صد البته بي حاشيه بوجود بيايد و نوشته شود .
با احترام به همه خوانندگان محترمم
مهرزاد حافظي پشت كوهي