تاریخ انتشار: ۱ آذر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
فهم روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد - بخش نخست

پوپولیست‌های پرهیزکار

عباس میلانی
برگردان: آصف نیکنام

محمود احمدی‌نژاد، رییس‌جمهور ایران، که در انتخابات سال ۲۰۰۵ پیروزی دور از انتظاری به دست آورد، در آمریکا به مثابه یک عوام‌فریب خطرناکِ یهودی‌ستیز بدنام شده است. اما احمدی‌نژاد را باید بسیار جدی گرفت؛ و نه تنها برای تهدیدها، حملات لفظی و تحریک‌های سیاسی‌اش.

احمدی‌نژاد هر بار که صحبت می‌کند و هر کسی را که مخاطب قرار می‌دهد، با جمعیت میلیونی مخاطبان‌اش از میان شهروندان ایرانی و همچنین بقیه‌ی مسلمانان جهان سخن می‌گوید. او مخاطبان‌اش را به خوبی می‌شناسد و در عین این‌که ممکن است شلختگی و دستپاچگی‌اش را در سخنان‌اش نشان بدهد، گفتمان و رفتار او، بیان‌گر یک پوپولیسم پرهیزگارانه‌ است که به دقت تهیه شده و پیام سیاسی زیرکانه‌ای را منتقل می‌کند.

او از بسیاری جهات محصول تاریخ معاصر ایران است و فهم سال‌های اولیه‌ی زندگی او و به قدرت رسیدن‌اش، پرتو نوری بر وضعیت فعلی ایران، مسیر سیاست‌های احتمالی خودِ او و آینده‌ی اصلاحات سیاسی در ایران می‌اندازد.

محمود احمدی‌نژاد در ۲۸ اکتبر سال ۱۹۵۶ به دنیا آمد و چهارمین فرزند یک خانواده‌ی فقیر بود که در روستای کوچکی در نزدیکی تهران، پایتخت ایران زندگی می‌کردند.

چند سال بعد، پدرش در جریان موج عظیم مهاجرت روستاییان ایران به شهرها که در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ به خاطر سیاست‌های شاه در پاسخ به فشارهای آمریکایی‌ها آغاز شد، خانواده‌شان را به تهران برد.

محمد رضا پهلوی، شاه وقت ایران، ابتدا در سال ۱۹۴۱ به سلطنت رسید و سپس با کمک آمریکایی‌ها و انگلیسی در کودتای سال ۱۹۵۳ علیه محمد مصدق نخست وزیر وقت ایران دوباره به سلطنت بازگشت. پس از کودتا، شاه به طور گسترده‌ای، چنان‌که سفیر آمریکا گفته بود، «دست‌پرورده‌ی آمریکا» شناخته شد.

در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰، توصیه‌های آمریکا مهم بود. با آغاز جنگ سرد و نگرانی درباره‌ی افزایش قیمت فرآورده‌های نفتی، دولت آیزنهاور نگران شده بود که دولت سرکوب‌گر شاه ممکن است زمینه‌ی یک انقلاب اجتماعی را فراهم کند.

فشار حاصل برای آزادتر کردن جامعه، که در طول سال‌های ریاست جمهوری کندی افزایش یافت، شاه را وادار کرد که یک سلسله اصلاحات اجتماعی-اقتصادی را که مجموعاً مشهور به «انقلاب سفید» شد، در کشور پیاده کند («سفید» در اشاره با ماهیت غیرخشن آن بود.)

در این اصلاحات به زنان حق رأی و مشارکت در فرایند سیاسی داده شد؛ آموزش و تعلیم و تربیت سکولار شد و دسترسی به مدرسه‌ها افزایش یافت و تلاشی (ناکام) انجام شد برای این‌که اقلیت‌های دینی ایران - عمدتاً بهایی‌ها، یهودیان و مسیحیان – هنگام قبول مسئولیت و پذیرفتن منصبی، به کتاب مقدسی که خودشان می‌خواهند سوگند بخورند.

اما محور این «انقلاب» اصلاحات ارضی بود. شاه با این کار، در کنار سایر مؤلفه‌های انقلاب سفید، به خیال تحلیل‌گران آمریکایی، حمایت اشراف زمین‌دار سنتی اما فاسد را در برابر طبقه‌ی روستایی آزاد شده و طبقه‌ی متوسط تکنوکرات‌ها، معلمان و مغازه‌داران تازه به دوران رسیده به دست می‌آورد.

دولت کندی امیدوار بود که اصلاحات ارضی ابتدا باعث تغییرات اجتماعی عمیقی ‌شده و سپس – چنان‌که نظریه‌های معاصر مدرنیزاسیون پیش‌بینی می‌کردند – منجر به تحول سیاسی و دولتی لیبرال‌تر شود.

اما برنامه‌ی اصلاحات ارضی ایران از همان ابتدا با مشکل مواجه شد. با وجود این‌که شمار قابل توجهی از روستاییان زمین دریافت کردند، اما هر قطعه زمین معمولاً چندان کوچک بود که نمی‌شد با آن زندگی کل خانواده را تأمین کرد.

علاوه بر این، افزایش درآمدهای نفتی تهران و سایر شهرهای بزرگ را تبدیل به «اِل دورادو»‌هایی مجازی می‌کردند. اصلاحات ارضی به جای این‌که یک طبقه‌ی روستایی واجد حق رأی و یک طبقه‌ی متوسط شهری تولید کند، باعث شد میلیون‌ها روستایی در جست‌وجوی زندگی‌ بهتر به شهرها مهاجرت کنند؛ که باعث تسریع مهاجرت مردمی مانند احمدی‌نژادها به تهران شد.

از حیث سیاسی نیز وضع چندان بهتر نبود. اپوزیسیون سکولار – چپ و مرکز – هرگز اصلاحات را به عنوان اصلاحاتی راستین قبول نکردند. اپوزیسیون تلخ‌کام از کودتای سال ۱۹۵۳ علیه یک نخست‌وزیر ملی‌گرای مقتدر رژیم شاه را نامشروع می‌دانست؛ آن‌ها رژیم شاه را ملعبه‌ی آمریکا می‌دانستند که قادر به ایجاد هیچ تغییر واقعی نبود.

خود شاه هم که معتقد بود رشد اقتصادی ضامن بقای خودِ اوست، حاضر نبود قدرت سیاسی‌اش را با طبقه‌ی متوسط جدید سهیم شود و یقیناً حاضر نبود آن را در اختیار توده‌های فقیری که به شهرها روی آورده بودند، بگذارد.

حتی مهم‌تر از این، رژیم شاه هیچ تلاشی نمی‌کرد که خانواده‌هایی مانند احمدی‌نژادها را که فوج فوج به شهرها روی آورده بودند، اما با روحیه‌ی جهان‌شهری آن راحت نبودند، با این فضا آشنا و مأنوس کند.

علاوه بر این، از همان آغاز روحانیون محافظه‌کار، انقلاب سفید را بی‌حرمتی به اسلام می‌دانستند و حرکتی خطرناک برای نزدیک شدن به مدرنیت غربی: آیت‌الله خمینی بلافاصله اصلاحات پیشنهادی را محکوم کرد و رهبری مخالفان را بر عهده گرفت.

پس از آن او به خاطر سخنرانی علیه شاه، اصلاحات و لایحه‌ای که به شهروندان آمریکایی مصونیت قضایی در دادگاه‌های آمریکایی می‌داد، هشت ماه در حبس خانگی بود.

بازداشت او در سال ۱۹۶۳ باعث اعتراضات شهری گسترده‌ای شد که مشهور به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است و منجر به مرگ عده‌ای زیاد شد – به روایت اپوزیسیون هزاران نفر، و به روایت منابع معتبرتر ۴۰۰ نفر.

فشار بر ایران برای لیبرال‌تر شدن، که در طی بیشتر سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ ادامه داشت، با دولت نیکسون به پایان رسید. دیدگاه‌های نیکسون این تفکر را که آمریکا باید پلیس جهان باشد، طرد کرد و به جای آن خواستار تقویت قدرت‌های نظامی محلی شد به صورتی که ایران به عنوان نیروی برتر در خلیج فارس عمل کند.

شاه که به او اختیارات تام برای خرید تسلیحات تازه داد شده بود – در برابر فشارهای سیاسی فزاینده از پایین – بیشتر به سمت استبداد و تحکم پیش رفت. او با بی‌اعتنایی به لفظ و معنای قانون اساسی، تمام احزاب موجود را ممنوع اعلام کرد و یک نظام تک‌حزبی تازه را وضع کرد.

او این حزب تازه را «رستاخیز» نامید و دستور داد که هر ایرانی باید به این حزب بپیوندد و نهایتاً دستور داد که مقامات احزاب یک ایدئولوژی برای کشور «مبتنی بر قوانین دیالکتیک» وضع کنند.

* * *

مانند میلیون‌ها نفر دیگر که در طی آن سال‌ها به شهرها کشیده شدند، خانواده‌ی احمدی‌نژاد در یکی از فقیرترین محلات تهران ساکن شد. این افراد به همراه خود محافظه‌کاری و اسلام سنتی روستاییان را نیز به شهرها آوردند.

احمدی‌نژاد پدر که تلاش می‌کرد با شغل‌های عجیب امرار معاش کند، اعتقادی تزلزل‌ناپذیر نسبت به اسلام را در پسرش پدید آورد. حتی با معیارهای سایر روستاییان، این خانواده اعتقادی بسیار محکم داشت.

احمدی‌نژاد در دوران کودکی به همراه پدرش به مسجد می‌رفت و مُصر بر اجرای همه‌ی فرایض و مناسک دینی بود؛ حتی پیش از این‌که به سن تکلیف برسد. خانواده‌ی او مرتب در مجالس مذهبی محله شرکت می کردند و خود احمدی‌نژاد سخت مشتاق فرا گرفتن و قرائت قرآن بود.

احمدی‌نژاد دانش‌آموزی سخت‌کوش و منضبط در دبیرستان شد و اغلب شاگرد اول کلاس بود. در سال ۱۹۷۶ در امتحان ورود به دانشگاه شرکت کرد و اکنون مدعی است که در میان ۴۰۰ هزار نفر شرکت‌کننده رتبه‌ی ۱۳۲ را در آن سال آورده است (اگر چه دانشگاهی که او در آن پذیرفته شد – یعنی علم و صنعت – یک مؤسسه‌ی دانشگاهی درجه دوم بود که پذیرفتن ادعای او را دشوار می‌کند.)

آن سال‌ها شاهد رشد سریع مسجدها و نمازخانه‌های تازه در مدارس و دانشکده‌های ایران بود. شاه که نگران قدرت فزاینده‌ی حریفات سیاسی چپِ خود شده بود، پرهیزگاری جوانانی مانند احمدی‌نژاد را چاره‌ی مقابله با کمونیسم یافت. او نتوانسته بود متوجه بلندپروازی روحانیونی مانند آیت‌الله خمینی و جاذبه‌ی بالقوه‌ی آن‌ها برای طبقه‌ی بیگانه شده‌ی فرهنگی و کارگران ناراضی ایرانی شود.

خمینی خود از سال ۱۹۶۵ در نجف عراق در تبعید به سر می‌برد، اما درس‌های «ولایت فقیه‌»‌اش – اندیشه‌ی بدیع او درباره‌ی ولایت یک فقیه برجسته‌ی مسلمان – آشکارا میان پیروان‌اش در ایران دست به دست می‌گشت.

در عین این‌که آن عده از رهبران روحانی که می‌خواستند از سیاست به دور بمانند، پاداش‌های خوبی از رژیم شاه می‌گرفتند، کسانی که از نسخه‌ی فعال و سیاست‌گرای تشیع خمینی طرف‌داری می‌کردند، به زندان می‌رفتند.

در سال ۱۹۷۷، سیاست آمریکا در ایران یک بار دیگر ناگهان تغییر کرد. سخنان پرزیدنت جیمی کارتر درباره‌ی حقوق بشر و تمایل ظاهری او برای زیر فشار قرار دادن شاه برای ایجاد آزادی در کشور، اپوزیسیون ایرانی را که مدتی مرعوب و مطیع شده بود، تقویت کرد.

در آن زمان احمدی‌نژاد دانشجو بود و در سازمان‌دهی به دانشجویان مسلمان فعال شده بود. برای جوانی مثل احمدی‌نژاد، سیاست آزادسازی شاه، فرصتی برای ورود امن و بی‌دردسر به دنیای سیاست بود. اما برای شاه، این سیاست «گشایش» ویران‌گر تمام شد. ترکیبی از عوامل شخصی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست به دست هم دادند و طوفان سیاسی تمام عیاری را پدید آوردند: انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷.

گشایش‌های سیاسی برای رژیم‌های استبدادی خطرناک هستند. شاه تحت فشار مستقیم آمریکا در زمان افت سریع درآمدهای نفتی و کاهش رشد اقتصادی، ناگزیر به آزادسازی شده بود.

در سال ۱۹۷۶، او چنان‌که سازمان سیا گفته بود رو به «ول‌خرجی» آورده بود و حدود دو میلیارد دلار بذل و بخشش کرد و به کشورهای دیگر قرض داد. اما کمتر از دو سال بعد، ایران باز به قرض کردن افتاده بود.

خود شاه نیز بیمار بود. او سرطان غدد لنفاوی داشت و شیمی‌درمانی می‌کرد و داروی‌های‌اش باعث افسردگی و پارانویای او شده و تبدیل به فردی سست‌اراده شده بود. از همان روزهای آغاز سلطنت، او بیزاری و نفرت خود را از درگیری و ناتوانی‌اش در تحمل فشارها را نشان داده بود و داروها تنها این تمایل را تشدید می‌کردند.

احمدی‌نژاد و خانواده‌ای در شمار میلیون‌ها نفری بودند که پیاده‌نظام انقلاب اسلامی آیت‌الله خمینی به شمار می‌رفتند. خمینی و متحدان‌اش از شبکه‌ی در هم تنیده‌ی مساجد، کلاس‌های مذهبی، مجالس قرائت قرآن و حتی سالن‌های سخنرانی مدرن برای تثبیت موقعیت خود در میان خانواده‌های سنتی استفاده می‌کردند.

آن‌ها همچنین متحدان تازه‌ای از میان طبقه‌ی متوسط تازه به دوران رسیده با ارایه‌ی روایتی معتدل‌تر و عقلانی‌تر از تشیع به دست آوردند. موفقیت‌آمیزترینِ این تلاش‌ها از سوی علی شریعتی می‌شد که سخنرانی زبردست بود و سخنرانی‌های‌اش عناصری از مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، ساختارگرایی، و نظریه‌های پسا استعماری فرانتس فانون را به همراه تشیع برای ایجاد یک ایدئولوژی برای عمل اجتماعی در خود داشت.

روحانیون از طریق قرن‌ها زیستن در میان این جامعه می‌دانستند که طبقه‌ی متوسط در تعیین آینده‌ی ایران نیروی غالب خواند بود. هر کس که با آن‌ها متحد می‌شد، آینده‌ی کشور را در اختیار داشت. متحدان طبقه‌ی متوسط تازه‌ی روحانیون با تکیه بر پرهیزگارهای طبقه‌ی فقیر آن‌ها را تبدیل به نیرویی هول‌آور کردند. احمدی‌نژاد این درس را خوب آموخته بود.

شبکه‌ی رو به رشد مؤسسات اسلامی تقریباً به طور کامل از توجه پلیس مخفی ایران به دور مانده بود. شاه نگران دموکرات‌های سکولار و چپ‌ها بود. او معتقد بود که روحانیون – که با این عناصر همچون او دشمنی داشتند – متحدان استراتژیک او هستند. او هم‌چنین باور داشت که روستاییان آزاد شده که به خاطر زمین‌هایی که شاه به آن‌ها داده بود، سپاسگزار او بودند، به دفاع از او بر خواهند خاست.

شاه اشتباه کرده بود. طبقه‌ی متوسط ایرانی‌ها را هم نمی‌شد در ازای زندگی اقتصادی بهتری به سکوت سیاسی کشاند. انقلاب حداقل تا حدی معلول این اشتباه محاسباتی بود.

(طرفه این است که امروز بسیاری از همان روحانیانی که با جبرگرایی اقتصادی شاه به پیروزی رسیدند، روی همان نوع سیاست دارند حساب باز می‌کنند. این بار آن‌ها این سیاست را «مدل چینی» می‌نامند و بسیاری از رهبران رژیم، از جمله هاشمی رفسنجانی رییس مجلس خبرگان فکر می‌کنند که این مدل تنها راه بقای رژیم در شکل فعلی آن است.

بنا بر این «مدل» رژیم اجازه‌ی تجربه‌ی آزادی اقتصادی را به کشور می‌دهد و در عوض، روحانیان انحصار خود را در قدرت حفظ می‌کنند. به دلایل مختلف، از جمله به خاطر ناتوانی آشکار رژیم ایران در برابری با نرخ پس‌انداز یا بازار داخلی چین، یا به خاطر ناتوانی‌اش در جذب سرمایه‌گذاری خارجی، مدل چینی برای ایران بیشتر یک رؤیاست.)

آثار شریعتی و همچنین نوشته‌های جلال آل احمد به طرفداری از اسلام، که آشکارا یکی از ذی‌نفوذترین روشنفکران نسل خود بود، راه را برای ائتلاف میان بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط و تهی‌دستان سنتی مسلمان هموار کرد.

علاوه بر این، حضور جناح مذهبی جبهه‌ی ملی – دموکرات‌ها سکولاری که نفوذ سیاسی خود را مدیون میراث مصدق نخست‌وزیر سابق بودند – و حضور شخصیت‌هایی مانند مهدی بازرگان، که استاد دانشگاه تهران بود و مردی سخت پارسا با پیشینه‌ی فعالیت دموکراتیک طولانی در دفاع از دموکراسی – این ائتلاف را نه تنها برای طبقه‌ی متوسط، بلکه برای دولت کارتر نیز خوشایندتر کرده بود.

ویلیام سالیوان، سفیر وقت آمریکا در ایران، در تلگرافی در سال ۱۹۷۹، به این امیدهای واهی اندیشیده بود و اشاره کرده بود که تمایلاتی دموکراتیک دارند و ضدکمونیست‌هایی قابل اعتمادند.

نهایتاً، چپ‌های استالینیست به امید این‌که خمینی، شاه را سرنگون کند، و آن‌ها بعد از آن، خمینی را سرنگون کرده و قدرت را به دست بگیرند، به این ائتلاف پیوستند. آن‌ها می‌خواستند نوعی «استراتژی لنینیستی» را در برابر خمینی به کار بگیرند. اما آخر کار این خمینی بود که تمام لنینیست‌ها را از میدان به در کرد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

از بیان زیبا و دور از تعصب شما متشکرم

-- امیر ، Nov 23, 2007

این مقاله برای غربیهاست. چه لزومی داشت که در اینجا بیاید؟ کلی وقت مرا گرفت تا خواندمش چون فکر کردم تحقیقی روی احمدی نژاد کرده،‌ ولی همه اش کلی بافی بود.

-- احمد مجلل ، Nov 23, 2007

به به به به ...به شما آقای رضا مجلل که کاملا
مجللانه اعلام کرده اید که چون وقت شما گرفته
شده نباید این گونه مطالب گذاشته گردد

واویلا

من میگم شما یه لقمه دیگر بخورید ما سفره را
جمع کنیم کلا

مردک از این نوشته چه مطلبی به مردم داخل ایران
نزدیک تر و مهم تر است میشه بگی ؟؟؟؟؟؟؟؟ کیل بیل فرمانده

-- nana ، Nov 24, 2007

آقای احمد مجلل
به قول شما "مقاله".. که غربی و شرقی ندارد برادر . لزوم آمدن اینگونه مطالب هم به دلیل وجود خواننده هائی چون بنده است . ببخشید وقت شما گرفته شده ولی من لذت بردم . موفق باشید !

-- منوچهر هنرمند ، Nov 24, 2007


سپاس

آموزنده بود

برو جلوتر ببينيم به كجا مي رسيم .

-- كاوه ، Nov 24, 2007

I’m 24 years old. I lost two members of my family just after the revolution, but no one tells us why many things happened during the revolution. I t is essential for our generation to know more about the things which our destiny was its outcome. So thank you so much Mr Milany, for letting us know more about the things which we should have learned in our history classes.

-- شادی ، Nov 24, 2007

ma nasle jawan nyaz be tarykhtscheye sasman mojahedin khalgh darim, lotfan dar in mored matalebie ra tahie konid mersi

-- nima ، Nov 24, 2007

تاريخ شصت سال اخير ايران - تا آنجا که سن من اجازه مي دهد - پر از سوء تفاهم هاي فرهنگي و سياسي واجتماعي است.از تازه ترين هايش ، يکي همين استاد عباس ميلاني!

-- شاهد ، Nov 24, 2007

نویسنده برهانی را طرح و سپس با کمال تعجب رها می کند.من که نفهمیدم مرور تاریخ معاصر ایران با نگاهی کاملا شخصی و ذهنی-آنهم به صورتی که آشکارا معلوم است برای مخاطب غربی نوشته شده و احتمالا یک نسخه انگلیسی هم داشته- چه ربطی به برهان اول نویسنده داشت که« احمدی نژاد را باید بسیار جدی گرفت». حقیقتش این برهان یا بهتر بگویم این «تز» اولیه چنان مرا کنجکاو کرد که مقاله را تا آخر خواندم (= تحمل کردم).اما در پایان به حیرت افتادم که آیا ایشان خواننده اشان را به بازی گرفته اند یا خودشان را؟فرض بگیریم همه برداشت آقای میلانی از تاریخ معاصر ایران درست باشد- چیزی که من شخصا کاملا با آن مخالفم-این بازخوانی شخصی تاریخ معاصر باید دست کم ربط یا پیوندی با این گزاره او پیدا می کرد که چرا« احمدی نژاد را باید بسیار جدی گرفت».اما حتی دریغ از یک اشاره درپایان مقاله یا بازگشت به چیزی که نویسنده خود در آغاز مقاله طرح کرده. آقای میلانی مثل کسی هستند که معما طرح می کنند اما خودشان پاسخش را نمی دانند با این حال بدشان هم نمی آید که دیگران به جای ایشان معما را حل کنند.واقعا که!

-- مرداویج ، Nov 24, 2007

ba dorood

kheili sadeh va roshan bayan shodeh
mamnoon

-- nasser ، Nov 25, 2007

شما بر این باورید که: « شبکه‌ی رو به رشد مؤسسات اسلامی تقریباً به طور کامل از توجه پلیس مخفی ایران به دور مانده بود». اینطور نیست. پلیس مخفی یا "ساواک" شاه، ایندسته را آگاهانه برای مبارزه با نیروهای چپ ایران آزاد میگذاشت. برای نمونه حتا 2 سال پیش از انقلاب، دسته ی قابل ملاحظه ای از زندانیان مذهبی را برای سازمانگری چنین هسته هائی از زندان آزاد کرد! درست است! آنها ابراز ندامت کردند و از شاه پوزش خواستند. و شاه و همان پلیس مخفی اش حتا از قاتلان نخست وزیر ایران، حسنعلی منصور، از جمله هاشم امانی، حاجی عراقی، عسکراولادی، حجت الاسلام انواری از گروه موءتلفه و بسیارانی دیگر برای مبارزه با کمونیست ها گذشت. پس از انقلاب هم که دیدیم. نان و نمکی که در زندان با یکدیگر صرف شده بود، هیچ افاقه ای به حال چپ نکرد و سر ش، برای خدمت به اسلام عزیز، گوش تا گوش بریده شد.

-- آرتا ، Nov 25, 2007

سیستم نگارشی آقای میلانی به این شکل است که هرگاه میخواهند حرفی را در آینده بزبان یا به قلم آورند درچایی غیر مستقیم عنوان میکند . در این نوشته هدف احمدی نژاد یا تاریخ معاصر ایران نبود بلکه هدف طرح شاه بود هدف باز کردن پرونده شاه بود رسالت این مطلب فراهم آوردن پیش زمینه ای برای آماده سازی ذهن خواننده در طرح "معمای شاه " در آینده نزدیک است اساسا تبدیل شدن هویدا به یک معما خود از معجزات شاهانه است و پس از گذشت بیش از 20 سال و مرگ شاه حتی وجود نا موجود شاه هم برای برخی برکت آفرین است . حتما به زودی کتاب آقای میلانی در باره شاه از زیر چاپ بیرون خواهد آمد تنها آنموقع است که پاسخ سوال کنونی خود را خواهید یافت .

-- mohsen ، Nov 25, 2007

من هم گمان میکنم این مقاله بیشتر به درد غیرایرانیها میخورد. چرا که اکثر این موارد را خود ایرانیان میدانند.
البته خواندنش وقت تلف کردن نبود و انکار دانش آقای دکتر میلانی نیست

-- امیر ، Nov 25, 2007

نانا جون! اونکه وقتش با اين مقاله گرفته شد (=تلف شد) اسمش احمد است نه رضا.«مردک» هم خطاب چندان محترمانه اي نيست مخصوصاً از طرف خانمي مثل شما ، ناناجون.

-- محسن ، Nov 25, 2007

من فکر کنم منظور مقاله اینه که باید احمدی نژاد را با توجه به پایگاه اجتماعی که دارد جدی گرفت ( هر چند خودش آدم مضحکی است) همانطور که خمینی در حد رهبری انقلاب نبود ولی با توجه به پایگاه اجتماعیش انقلاب و بدست گرفت

-- علی ، Nov 25, 2007

دوست عزیز آقای مرداویج ،آیا بهتر نبود به جای نگارش متنی بدان بلند بالایی نگاهی به دقت می انداختید به عنوان مطلب و متوجه عبارت - بخش نخست - می شدید که به معنی ادامه دار بودن مطلب و به تعبیر شما حاوی پاسخ معماست ؟
سپاسگزارم از آقای دکتر میلانی

-- حسین مدنی ، Nov 25, 2007

پس قسمت‌های بعدی متن کجاست؟ ده روز دارد می‌گذرد و هنوز منتظر قسمت دوم هستيم. چند قسمت دارد نوشته‌ آقای میلانی؟

-- محمود ، Dec 2, 2007

در باره‌ی نظر آقای ميلانی درباره‌ي نقش طبقه‌ي متوسط در انقلاب يادداشتی در اين آدرس هست.
http://ghorbatzadegan.blogpars.ir/
?blogname=ghorbatzadegan&postarch=29

-- ض. گرگانی ، Dec 9, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)