تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

کتاب دعا خواندن در اصفهان

گری شوارتز

سه هفته پيش، در مراسم عبادی عصر جمعه در کنيسه‌ی اصلی اصفهان شرکت کردم. آخرين باری را که به مراسم عبادی کابالات شابات به خاطر ندارم، اما در اين ۴۰ سال گذشته بيش از يک بار در هر ده سال به اين مراسم نرفته بودم. هر چقدر در کنيسه‌های نزديک محل زندگی‌ام، زياد آفتابی نمی‌شوم، در سفرهايی که به مکان‌های عجيب و غريب دارم درباره‌ی يهوديت احساساتی می‌شوم. نتيجه‌ی اين وضعيت در ايران خيلی شديدتر بود چون رهبران‌اش اعلام جنگی مقدس عليه اسراييل می‌کنند که قديمی‌ترين جامعه‌های يهودی در آن سکونت دارند.


عکس‌ها از گری شوارتز

تصميم‌ام را برای اين ملاقات با افرادی که در ايران ديدم در ميان گذاشتم و منتظر نوعی واکنش منفی بودم. اگر کوچک‌ترين نشانه‌ای می‌ديدم که ممکن است باعث خجالت يا به خطر انداختن مؤمنين حاضر در کنيسه شوم، به اين مراسم نمی‌رفتم. اما کسی چيزی نگفت و حتی کوچک‌ترين اشاره‌ای هم نکردند و در نتيجه من رفتم. کنيسه دو ساختمان دورتر از محل اقامت من یعنی هتل عباسی قرارداشت؛ در ميدانی به نام فلسطين. (در دوران کودکی‌ام، کلمه‌ی فلسطين به همان اندازه که بعداً کلمه‌ی اسراييل برای‌ام دلگرم‌کننده بود، مايه‌ی شوق و دلگرمی‌ام بود). کنيسه از داخل خيابان نشان و علامتی نداشت، و پشت دروازه‌ی آهنين سبزی بود. اما ساعت ۵:۳۰ غروب جمعه، دروازه چهار تاق باز بود و من با دوربين و اسباب توريستی‌ام داخل شدم.

زن جوانی که مشغول جارو کشيدن کنيسه بود با لبخندی به پهنای صورت‌اش به من سلام‌ داد. به جز فارسی، چند کلمه‌ای عبری متعارف و چندين عبارت انگليسی هم می‌دانست، اما از حرف‌های‌اش فهميدم که مراسم حدود يک ساعت ديگر شروع می‌شود.

کار احمقانه‌ام اين بود که وقتی مردم آرام آرام داشتند می‌آمدند، آن‌جا نماندم؛ چون می‌توانستم با مردم گپی بزنم. برگشتم به لابی هتل و استراحتی کردم و بعد نزديک وقت شروع مراسم برگشتم.

با تعجب متوجه شدم که بيرون در ورودی يک جاکفشی هست، درست مثل مسجدها، و مردم کفش‌های‌شان را در می‌آورند. کفش‌های‌ام را در آوردم و رفتم تو. اول، هيچ کس توجهی به من نمی‌کرد، اما در طول ۷۵ دقيقه‌ای که آن‌جا بودم، افرادی بيشتری از کسانی که کنارم نشسته بودند سر صحبت را با من باز کردند. می‌خواستند اسم‌ام را بدانند و اين‌که از کجا آمده‌ام، آيا ازدواج کرده‌ام و بچه دارم يا نه، از اصفهان خوشم می‌آيد يا نه، در هلند چند نفر يهودی هستند و چطور زندگی می‌کنند. مردی که يکی ديگر می‌گفت از ثروت‌مندترين يهودی‌های اصفهان است، مرا به شام در خانه‌اش دعوت کرد، اما متأسفانه آن شب پرواز داشتم و نمی‌توانستم قبول کنم. چند دقيقه‌ای مانده به هشت بود که بيرون آمدم، وسط مراسم خطبه‌ی يک خاخام جوان – که در شهری که من اهل‌اش هستم بخش متعارفی از مراسم روز جمعه نيست. همراه ثروت‌مندم جوری به من می‌گفت که اين خاخام از شيراز آمده است که برای‌شان چيز مهمی است.


مسلمان‌هايی که با آن‌ها درباره‌ی گروه‌های دينی در کشور صحبت کرده بودم همگی همين چيزها را می‌گفتند. هيچ تنش داخلی ميان شيعيان و سنی‌ها نيست. يهودی‌ها، مسيحی‌ها و زرتشتی‌ها آزادند که مراسم دينی‌شان را انجام دهند. يهودی‌ها اعضای محترم جامعه هستند و هيچ کس به ثروت افسانه‌ای آن‌ها حسودی نمی‌کنند حتی اگر نزول‌خورهايی بدنام باشند. فرصت نکردم که کتاب راهنما را درباره‌ی يهودی‌های اصفهان بخوانم که می‌گفت يهودی‌ها اصفهان بايد قبل از مراسم عبادی خودشان به خطبه‌ی نماز جمعه‌ی مسلمان‌ها هم گوش بدهند. اما متوجه شدم که مسجدِ‌ آن سوی خيابان، روبروی کنيسه، اسم‌اش مسجد الاقصی است. قبة الصخره در ذهن هر کسی هست. يهودی‌های به اندازه‌ی مسلمان‌ها درباره‌ی رابطه‌ی متقابل‌شان، وقتی پای اعتراف می‌افتاد، ملايم و آرام نبودند. آن‌ها سخنانی توهين‌آميز درباره‌ی مسلمان‌های شهر می‌گفتند.

مراسمی که در حال و هوای سفاردی (فرقه‌ای يهودی) از روی کتاب دعای خوب چاپ شده در اورشليم در سال ۱۹۴۷ انجام می‌شد، خیلی تأثيرگذار بود. حدود ۲۰۰ نفر از کل جمعيتی که می‌گفتند حدود ۱۰۰۰ نفر هستند، آن‌جا بودند. کابالات شابات، خوشامد ملکه‌ی سبت، به نوعی سکسی است، و يهودی‌های ايرانی بيشتر از هر کس ديگری آن را می‌فهمند. آن‌ها کل متن غزل غزل‌ها را، که اشعار عاشقانه با شهوانيتی لطيف است زمزمه می‌کنند و آن‌ها را استعاره‌ای از عشق ميان خدا و قوم اسراييل تفسير می‌کنند. اعضای مختلف جماعت به نوبت متن دشوار را می‌خواند و همه با مهارت و تسلط اين کار را می‌کردند. ادعيه را هم اعضای جمع می‌‌خواندند، حتی پسر بچه‌ای بخشی از مراسم را انجام داد. فضا احترام‌آميز و با عظمت بود. زنان اجازه داشتند در فضايی بنشينند که مردان هستند، البته در رديف کنارشان و همچنين در بالکن بدون پرده‌ی بالا. با خودم داشتم فکر می‌کردم که اگر در اصفهان زندگی می‌کردم بيشتر می‌رفتم به شول (کنيسه).


يک غروب را با يهودی‌های ايران لس آنجلس در ماه می‌ گذراندم و يک ساعتی با خويشاوندان‌شان در کشور وطن‌شان سپری کردم، و تازگی با جمعيت يهودی خارج از کشوری که ۲۵ سال است اين‌جا هستند آشنا شده‌ام و جمعيتی ۲۵۰۰ سال است آن‌جا بوده‌اند. من کافر ريشخندگری هستم، ولی شيفته‌ی اين‌ام که متعلق به آن جهان باشم.

اصل مقاله: 282 Reading the prayer book in Isfahan

---------------
فکرش را بکنيد چقدر هول برم داشت وقتی دل هتل در تهران ساک‌ام را باز کردم و ديدم دوربين ديجيتال نيکون D40 تک لنز رفلکس‌ام را در خانه جا گذاشته‌ام و فقط يک دوربين فيلمبرداری سونی آورده‌ام که عکس‌هايی با کيفيت ضعيف می‌گيرد. عکس‌های اين مقاله حتی همان‌ها هم نيستند – اين‌ها صحنه‌هايی از آن قطعه فيلم هستند. لطفا عذر مرا بپذيريد و از اين ماجرا درس بگيريد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام
مترجم این متن را بفرستید کلاس آموزش زبان فارسی....اشک آدم درمی‌آید بس که متن ترجمه بدترکیب و بی‌ریخت است.
دست‌کم یک ویرایش می‌شد. خدا را خوش نمی‌آید آخر...
خسته نباشید و روزگارتان خوش

-- فتانه ، Aug 4, 2007

در ایران ادیان مختلفی در کنار هم با مهربانی و صفا زندگی میکنند بعضی موقع ها وقتی در بعضی از رسانه های خارجی خبرهای در باره ادیان غیر مسلمان که با سختی و ترس میان جامعه اسلامی زندگی میکنند بشدت خنده ام میگردد که چقدر رسانه های خارجی از زندگی اقلییتهای دینی دیگر در ایران ناآگاه هستند. از این مسله ساده می توان به این نتیجه رسید خارجیها و بخصوص سیاستمداران در تمامی مسائل ایران تکرار میکنم تمامی مسائل ایران دارای آگاهی کم یا اطلاعاتی اندکی دارند که ان باعث میشود در داورهای و تحلیلهای خود همیشه دوچاره اشتباه شوند. خداوند به شما درک واقعی مسائل را عطا نماید.

-- Nasser ، Aug 4, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)