تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
سفرنامه کابل - بخش نخست

کابل، جایی که همه "جان" هستند

مریم خرمی

بخش نخست از سفرنامه کابل را «اینجا» بشنوید.

هفته آخر سال ۸۵ برای نخستین‌بار به کابل رفتم. پارادوکس‌های مختلفی را از لحظه ورود دیدم که خیلی برایم جالب بودند. نمادهای زندگی خیلی مدرن و خیلی سنتی به شکل عجیبی به چشم می‌آمدند و شاید این پارادوکس‌ها و همچنین شباهت‌ها و تفاوت‌های فرهنگی و زبانی ما و افغان‌ها بود که کابل را برایم شهری بسیار جذاب کرد.


فرودگاه کابل

هنگام ورود به فرودگاه کابل، با ساختمان در حال ساختی روبرو می‌شم که خاکستری است، سرد و بتونی. اولین احساس‌ام بسیار دوگانه است. در اطرافم افغان‌های زیادی هستند که شاد و پر سر و صدا، منتظر گرفتن چمدان‌هایشان با هم صحبت می‌کنند. در نقطه مقابل آن‌ها تعداد زیادی خارجی با چهره‌هایی بسته در گوشه‌ای ایستاده‌اند و بعضی‌شان موبایل به‌دست، با راننده‌ای که قرار بوده به دنبالشان بی‌آید صحبت می‌کنند.

هاشم، یکی از همکارانم در بنیاد آرمانشهر، که مهمانشان بودم قرار است به دنبال من بی‌آید. من یک کمی نگران ‌ام چون هیچوقت هاشم یا دیگر همکاران افغانم را ندیده‌ام. در حال پرکردن فرم‌های ورود هستم که آقایی به طرفم می‌آید: "شما مریم جان هستید؟". خیلی تعجب می‌کنم(راستش مو به تنم سیخ می‌شود)، مریم جان؟ کی به تو اجازه داده که من رو مریم جان صدا کنی؟ من که تا به حال تو رو ندیده‌ام! البته بعدها می‌فهمم که اینجا همه را به اسم کوچک صدا می‌کنند، و "جان" برای دوستی و احترام است. اینجا همه "جان" هستند.


فرودگاه کابل

کمی طول کشید تا به فارسی(یا به قول خودشان دری) حرف زدن افغان‌ها عادت کنم. خیلی شیرین حرف می‌زنند. مثلا وقتیکه می‌خواهند بگویند ناراحت نشدی می‌گویند خفه نشدی؟ دلت تنگ شده؟ دق شدی؟ و...

وقتیکه وارد خیابان می‌شوم، اولین چیزی که به چشم‌ام می‌آید خیابان‌های خاکی و پر از چاله چوله‌ای است که ماشین‌های لوکس و بسیار گران قیمتی در ترافیک سنگین آن‌ها ایستاده‌اند. بیشتر ساختمان‌ها قدیمی هستند ولی در بعضی مناطق ساختمان‌سازی هم دیده می‌شود. دیدن ساختمان‌های شیک و چند طبقه با نمای سنگی و آجرهای رنگی در فضای پر از گرد و غبار شهر خیلی جلب توجه می‌کند. با خودم فکر می‌کنم: حتما کسانی که چنین ساختمان‌های شیکی را ساخته‌اند امید داشته‌اند که زندگی خوبی را اینجا شروع کنند.


مرکز شهر، یکی از خیابانهای فرعی

این فکر بی‌جواب نماند و در گفتگو با نادر نادری سخنگوی کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان فهمیدم که ابتدا بعد از سقوط طالبان مردم افغانستان بسیار امیدوار بودند و«بیش از حد امیدواریشان شکل گرفته بود و این امیدواری را می‌شد در قیمت ملک و ساختمان در کابل دید، چون مردم برای طولانی مدت برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری می‌کردند. هرکس می‌خواست خانه‌ای بسازد و آن‌را به شکلی که دوست دارد و سبک جدید آباد کند.»


مرکز شهر- اطراف رودخانه(دریای کابل)

گشت زدن در بازارهای شب خیلی جالب است. سر و صدای فروشنده‌ها که اجناس خودشان را تبلیغ می‌کنند، چانه زدن بر سر قیمت و خلاصه جنب و جوش خاص بازار. مغازه‌های بازار مندوی که بازار قدیمی شهراست و نزدیک رودخانه کابل (به قول افغانها: دریای کابل)، خیلی شبیه مغازه‌های بازار تهران است: کوچک و شلوغ. در بازار زنان کمی به‌چشم می‌خورند، زنهایی عموما با برقع (یا به قول خودشان چادری) بر سر. برقع در واقع چادر بلندی‌ست که چهره را کامل می‌پوشاند.

در محله شهر نو دو پاساز چند طبقه و شیک هست به نام صفی لند مارک و کابل سیتی سنتر. چند نگهبان جلوی در صفی لند مارک ایستاده‌اند و افرادی را که وارد می‌شوند بازرسی می کنند. از کبیر، دوستی که همراهم است می‌پرسم:
خب اسم اینجا صفی لند مارک هست؟ چند ساله گفتید ساخته شده؟
دوسالی می‌شود.
دوسال؟ پس برای چی وقتی می‌خواهی بیایی تو، بازرسی‌مان می‌کنند؟
به‌خاطر مسایل امنیتی و اینکه مبادا مواد منفجره گذاشته باشند.
همه‌ی آدم‌ها می‌توانند بیایند توی این مغازه‌ها؟
بله، اما همه نمی‌توانند از اینجا خرید بکنند.

کبیر راست می‌گوید، حقوق متوسط یک کارمند دولت افغانستان ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰‌ افغانی ست که معادل ۵۰ تا ۶۰ دلار است. ولی اجناسی که در پاساژ صفی لند مارک به‌فروش می‌رسند قیمت‌شان فرق چندانی با قیمت فروشگاه‌های اروپایی نمی‌کند.


مغازه موبایل فروشی

در طبقه‌ی اول، کافه‌ای قرار دارد که جوانانی دور میزهای آن نشسته‌اند و قهوه وچای می‌نوشند. ما هم می‌رویم آنجا و می‌نشینیم. در این پاساژ زن‌های بیشتری را می‌توان دید. آن‌ها روسری‌های خیلی کوچکی به سر دارند یا شالهای رنگی سر کرده‌اند. خلاصه از لحاظ ظاهری هیچ فرقی با کافه‌های شمال شهر تهران نمی‌کند.

آدرس پیداکردن در کابل خیلی سخت است. خیابان‌ها اسم مشخص ندارند، خانه‌ها هم پلاک. ولی موبایل به کمک همه آمده است. تقریبا همه موبایل دارند. من هم به‌محض اینکه رسیدم یک موبایل خریدم، که برای پیدا کردن آدرس و قرار ملاقات به کمکم آمد.

تمام این تضادهای ظاهری با وجود نیروهای خارجی نظامی و غیرنظامی چهره‌ی عجیبی به شهر داده است. خیابان‌های زیادی در کابل بسته‌ است که عموما نیروهای نظامی خارجی آنجا رفت‌وآمد می‌کنند. و مناطقی هم هستند مثل محله‌ی «وزیر اکبرخان» که بیشتر مهمان‌خانه‌های ارگان‌های خارجی و سازمان ملل در آنجا قرار دارند. توی «وزیراکبرخان» متوجه می‌شوم که خیابان‌های آن شماره دارند و خانه‌ها هم پلاک.

در شهر، رستوران‌ها و هتل‌های بسیار گرانقیمت و لوکسی هستند که بیشتر خارجی‌ها به آنجا رفت‌وآمد می‌کنند. در در برخی از رستوران‌ها مشروبات الکلی سرو می‌کنند، اما افغان‌ها اجازه‌ی ورود به آن‌جا را ندارند. حتا دیسکویی هست که افغان‌ها اجازه‌ی ورود به آن را ندارند، ولی خارجی‌ها می‌توانند بروند.

گاهی در کوچه‌ای پر از چاله‌ـ چوله و گلی، پشت دیوارهای خاکستری که اصلا فکرش را نمی‌کنی چیزی باشد، رستوران شیک و بسیار اروپایی‌پسندی وجود دارد که وقتی وارد می‌شوی اصلا فراموش می‌کنی اینجا کابل است.

پارادوکس عجیبی است. بقول آقای نادری: «نمی‌شود در کشوری که سه دهه مشغول جنگ بوده است توقع داشته باشیم که افغان‌های زیادی باشند که تحصیلات عالیه داشته باشند و با ساز و کارهای نوین آشنایی داشته و در شرایط جدید بتوانند از امکانات استفاده کرده و کار کنند. در سه دهه گذشته شاید سالی ده هزار نفر لیسانسه در افغانستان می‌توانستیم تولید بکنیم، که از این ده هزار نفر شاید پانصد نفر می‌توانستند درسشان را تمام کنند و شاید پنجاه نفر واقعا متخصص هستند، چون کیفیت آموزش در افغانستان در نتیجه جنگ بسیار پایین آمده بود. با این تعداد کم افراد مسلکی (متخصص) در کشوری که سر تا پایش جنگ است مجبوریم متخصص از بیرون بیاوریم. وقتی که متخصص از بیرون می‌آید، سلیقه کشورهای کمک کننده هم با آن تخصص‌ها می‌آید.»

صبح یک روز جمعه به عروسی دعوت شده بودم. خیلی خوشحال بودم که یک عروس افغان را هم می‌بینم. وقتی به سمت سالن عروسی می‌رفتیم، توی ماشین با دوستان، راجع به پارادوکس‌هایی که در کابل می‌دیدم صحبت می‌کردم. قیس گفت: «بعضی از روندها در جامعه افغانستان ‌جالب است، خصوصا در شرایط فعلی. از یک نگاه شما متوجه می‌شوید مردم در وضعیت خیلی بدی به‌سر می‌برند. جدا از اینکه برق و آب ندارند و رفاه و آسایش نیست ولی جالب اینجاست که خیلی‌ها سعی می‌کنند محافل (جشن‌ها)‌شان را در رستوران‌ها یا هتل‌های خیلی خوب و شیک برگزار کنند وبه‌کل در این محافل خیلی زیاد خرج می‌کنند.»

جشن بسیار بزرگی بود، هشتصد نفر مهمان. زن‌ها و مردها توی سالن‌های جدا بودند. بیشتر زنها با برقع تو می‌آمدند و بعد در می‌آوردند.

در عروسی با خاله‌ی داماد هم‌صحبت می‌شوم، او به من می گوید که بیشتر از پانزده هزار دلار هزینه این عروسی شده است. هفت‌ هزار دلار هزینه‌ی جشن عروسی، و هشت هزار دلار دیگر برای طلا و اینجور چیزها مصرف شده. باورم نمی‌شه! یعنی داماد اینقدر درآمدش خوبه؟ مگه شغلش چیه؟ خاله به من می‌گوید: آری! داماد شغل آزاد دارد. مثل من مامور دولت نیست. برای من که مامور هستم خیلی هزینه گزافی‌ست!.... با خودم می‌گویم: برای من هم که حقوق اروپایی می‌گیرم هزینه بسیار گزافی ست!

شاید در آخر از من بپرسید،‌ امنیت چی؟ آیا در کابل امنیت وجود داشت؟ خطرناک نبود؟ بمب‌های انتحاری،‌ طالبان؟ در جواب این سوال فقط می‌توانم بگویم: خب مردم آن‌جا زندگی می‌کنند. اگر مردم می‌توانستند آن‌جا زندگی کنند، چرا من نتوانم؟ حتا می‌توانم به‌عنوان یک توریست به آنجا بروم. ولی با اینحال این پارادوکس هم بود که بالاخره بمب‌های انتحاری هستند. نصیر دوستی که شهر را به من نشان می‌داد، با خنده به من گفت: «این بمب‌ها که برای شما نیست. کسی که به شما غرض ندارد!» ولی خب بمب انتحاری، اگر از بدشانسی من منفجر بشود چی؟ آنوقت که دیگر کسی از من نمی‌پرسد که به من ربطی دارد یا نه و اینکه کسی من راهدف قرار داده است یا نه؟

زندگی در کابل جریان دارد. با همه تضادهایش که باهم رشد می‌کنند. ولی این سوال برای من بود و همچنان هست که آیا دولت و مردم افغانستان با کمک جامعه‌ بین‌الملل می‌توانند در طولانی‌مدت فاصله‌ی این تضادها را کم کنند؟‌ افغانستان کشور بسیار پیچیده‌ای‌ست. قومیت‌های مختلف،‌ حضور خارجی‌ها، جنگ‌های طولانی. همه و همه یک ويژگی‌ خاصی را به آن داده است و در عین‌حال یک جاذبه‌ی خاصی دارد. در برنامه‌های بعدی از یکسری مشاهدات دیگر صحبت خواهم کرد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مریم جان!
عالی نوشتید، بسیار لذت بردم...البته تشکر از معرفی ریالیستیک وضعیت کابل و کابلیان.
من حتما این تجربه شما را با دوستان خویش شریک خواهم کرد.
سلامت باشید.

-- orzala ، Jun 21, 2007

سلام مريم عزيز. فكر كنم شما را در كابل ديدم. مطلب خوبي است. سفرنامه افغانستان من هم در جديدمديا منتشر شده.خوشحال ميشم نگاه كنيد. موفق باشيد.

-- شهاب ، Jun 21, 2007

تشکر مریم جان (این جان هم از همان جان گفتنهای افغانی است، "خفه نشی")!
خیلی وقت بود روایتی به این زیبایی از کابل نشنیده بودم. در این گزارش، هم نگاه ایرانی موجود است که به دنبال نقاط مشترک با افغانهای همزبان می گردد و هم دید اروپایی. این دید دوگانه اروپایی - ایرانی به جامعه افغانی، باعث شده که گزارشگر فارغ از بیگانگی های اروپایی ها و خودبزرگ بینی و غرور بیجای ایرانیها، دست به قلم ببرد. من هرچه مطلب از گزارشگران ایرانی در مورد افغانستان خواندم، سرشار از تحقیر و به رخ کشیدن کاستی های جامعه افغانی بود. آن دسته که من نوشته هایشان را در مورد افغانستان خوانده ام از هر فرصتی برای نشان دادن برتری خود بر افغانها استفاده می کنند. بدون توجه به این مهم که افغانها، در سی سال گذشته، به جز جنگ، ویرانی و دخالتهای ویرانگر همسایه ها، حتی اندک فرصتی برای نفس کشیدن نداشته اند، چه رسد به بازسازی فرهنگ و مدرنیزه کردن زندگی. منظورم این است که نوشته "مریم جان" از این لحاظ، متفاوت و مثبت است.
کاشکی بیشتر در افغانستان می ماندی و به شهرهای دیگر هم سر می زدی. موفق باشی

-- آرش ، Jun 21, 2007

سلام مریم عزیز،
تو در دل افغان ها جا داری. این جا سرزمین تو ست. هر گاه که خواستی باز هم بیا.

-- آصف ، Jun 21, 2007

ضمن تشکر این پارادوکس در مورد زنان چگونه است . زنان تحصیلکرده و زنان سنتی .ممنون

-- م. ج ، Jun 22, 2007

سومین برنامه راجع به زنان وجنبش زنان است. فکر کنم هفته بعد پخش بشود.

-- مریم ، Jun 22, 2007

مریم عزیز سلام!
خیلی جالب بود خیلی زیاد
برای منی که در افغانستان هستم و از همین دیار، شاید این موضوع کمتر قابل درک باشد ولی با نوشته زیبای خود موضوعات زیادی را برایم قابل درک ساختی و فرصت فکر کردن را برایم مهیا ساختی.

ممنون
موفق باشی

-- زینب ، Jun 23, 2007

من در طول زندگی خودم با افغانهای زیادی برخورد کردم و حتی یک بار این احساس به من دست نداد که با یک خارجی روبرو هستم. افغانها یکی از خون گرم ترین ملل دنیا هستند و البته موسیقی خیلی خیلی قشنگی دارند که من واقعا از شنیدن آن لذت می برم.

-- شهرام ، Jun 23, 2007

hi, i had travel to kabul for two years ,you can see some of my pictures in www.panoramio.com

-- reza zandi ، Jul 3, 2007

مریم جان سلام!
بسیار عالی نوشته بودی. به عنوان یک افغانی که سالهای زیادی را در ایران گذرانده و الان در کابل زندگی می کند، جالب بود. مخصوصا اینکه توسط یک ایرانی نوشته شده بود. متاسفانه بسیاری از ایرانی هایی که به اینجا می آیند سریعا اینجا را با تهران یا دیگر شهرهای ایران مقایسه می کنند و نتیجه ای که می گیرند اینه که ما ایرانی ها ...
درست است که جریان مدرنیزه شدن ایران و افغانستان تقریبا همزمان شروع شد ولی جنگهای داخلی افغانستان را نسبت به ایران بسیار عقب انداخت.

-- رضا ، Jul 12, 2007

مريم خانم زنده باد افغانستان ايران تاجيكستان زنده باد نوروز زنده باد شادي

-- ا ردشير ، Aug 5, 2007

That,s was very nice.

-- Jaghob ، Jan 11, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)