نیمرخ یک الپر
وقتی جو مایکل موری مرا میگیرد
گفتگو: معصومه ناصری
«الپر» اسم وبلاگ علی پیرحسینلو است. وبلاگنویس اصلاحطلب و هوادار «حزب مشارکت» که اگر یادتان باشد بشدت از نامزدی دکترمصطفی معین در انتخابات ریاست جمهوری حمایت میکرد. او در وبلاگش گاهی مذهبیست، گاهی سیاسی و البته گاهگداری هم از عشق حرف میزند.
بخش اول گفتگو با یک الپر
بخش دوم گفتگو با یک الپر
برادر الپر! تو بچه پایین شهری؟
بچه که نیستم. بزرگ شدم. ولی خیلی هم پایین شهر محسوب نمیشود.
مسجدی که میری اسمش چیه؟
من متاسفانه مسجدی الان نمیروم، ولی مسجدی که همسایه تقریبا دیواربهدیوار خونهمون هست، مسجد علیاکبر است.
تو که بچه مذهبی هستی، برای چی مسجد نمیری ؟
متاسفانه ساعت کاریمان یکجوریست که به ساعات ظهر و مغرب نمیخورد. گرچه میخورد هم خیلی احتمالا رغبت به مسجدرفتن نداشتم.
ولی فکر میکنم که مثل خیلی از جوانهایی که الان توی این حدود سنی هستند، تو هم یک دوران مذهبیت شدید داشتی، نداشتی؟
من الان هم خودم را مذهبی میدانم، منتها، آره، واقعا اگر مسجد رفتن و امثالهم را معیار قرار بدهیم،شاید تا ۶ـ۵ سال پیش مسجد هم یکی از جاهایی بود که نسبتا مرتب میرفتم.
تو از کی تصمیم گرفتی که اصلاحطلب بشی، رفرمیست بشی؟
تصمیم نگرفتم، شدم، بعدا فهمیدم اصلاحطلب شدم. در واقع ما یک چیزی شدیم که بعدا اسممان را گذاشتند اصلاحطلب.
یکجورایی به نظر میرسه که این جماعت اصلاحطلب اهل دین و ایمان و این قضایا نیستند. ولی وبلاگت را که نگاه کنیم میبینیم هم اهل زیارت عاشورا هستی هم شب قدر...
نه قربونت زیارت عاشورایی نیستم ...من تکذیب میکنم، یعنی هیچ اعتقادی به زیارت عاشورا ندارم اما دعای کمیل چرا...
منظورم این است که دعای کمیل و شب قدر و این برنامههات سر جایش هست. به نظرت مذهبیبودنت بهخاطر کمتر اصلاحطلب بودنت است یا ورژن متفاوتی از بقیه اصلاحطلبها هستی ؟
من این را میپذیریم که اصلاحطلبها به لحاظ سبک زندگی و اعتقادات مذهبی متنوعاند. از آدمهای خیلی کمتر دیندار یا شاید بعضا لائیک در میانشان هست تا آدمهای بشدت مذهبی. اتفاقا من فکر میکنم شخص من، به لحاظ عقیدتی متوسط اینها هستم. یعنی خیلی هم نسبت به خیلی از اصلاحطلبهایی که خودم میشناسم مذهبی نیستم.
الپر، اصلاح طلب
الپر 1371 عکس: آلبوم خانوادگی فردوسی
اگر سهتا برچسب بخواهی بچسبانی به خودت که معرف الپر باشند این سهتا برچسب چی هستند؟
در وهله اول اصلاحطلببودن است، در وهله دوم فکر میکنم نگاه اجتماعیداشتن به یکسری مسایل و در وهله سوم هم پرهیز از محافظهکاریست. من پارسال و پیرارسال خیلی رادیکال بودم و فکر میکنم الان یک قدری شاید نسبت به آن موقع محافظهکارتر شده باشم.
این نتایج بالارفتن سن و سال است؟
نه، نه! مساله واقعا سن و سال نیست...
نتایج روی کارآمدن آقای احمدینژاد است؟
نه، واقعا چون اتفاقا در دوره آقای احمدینژاد من تندترین نوشتههایم را نوشتهام. به نظرم یکی از دلایلش این است که من در این دوران اخیر اسمم مطرح شد. مخصوصا بعد از آن نوشتهای که در مورد افشاری و اینها داشتم، اسم واقعیام خیلی بیشتر از اسم وبلاگیام مطرح شد. در حالیکه هم به لحاظ سلیقههای شخصی و هم به لحاظ روابط اجتماعی- سیاسی دوست داشتم و سعی میکردم همیشه هویت وبلاگیام سیر خودش را طی بکند و هویت بیرونیام سیر خودش را. همین الان هم حتی یکسال است که من توی روزنامهای کار میکنم که هیچوقت توی وبلاگم نگفتهام من اینجا کار میکنم.
ماجرا این نیست که مثلا بترسم برخوردی بکنند. خیلی قبل از اینها میدانستم کسانی که احتمال دارد بهخاطر نوشتههای سیاسیام با من برخورد بکنند، خیلی زودتر از اینها میدانستند و حتی بهشان جواب پس دادم. اما بههرحال من را، درست یا غلط، به عنوان مشاور وبلاگی دکتر معین میشناسند. خب این یکسری محدودیتها برای شخص من بهدنبال میآورد که...
ولی خب! به این ترتیب تو هم در بین بلاگرها صاحب سمت شدی!
سمت را دیگران دادهاند به من، خودم ندادم. ولی این لاجرم باعث محافظهکاری میشود.
خب دریافتیات آخر ماه از آقای معین چقدر است؟!
یکبار نشریه «یالثارات» نوشت که دکتر معین نفری پنجتا سکه به وبلاگنویسها داده که اینکار از طریق پرستو دوکوهکی صورت گرفته، به ما که ندادند...
سر آن قضیه بیمعرفتی کردید، به یک عدهای دادید این سکهها را به یک عدهای ندادید...
والا به جان تو! منهم نگرفتم. یعنی اگر پرستو گرفته باشد و به ما نداده باشد خیلی بیمعرفت است. مثل همان چمدانهای دلار که من آن دنیا از کسانی که این چمدانهای دلار را گرفتند و به ما ندادند و ما فقط فحشاش را خوردیم نمیگذرم.
کسی را میشناسی که از این چمدانها چیزی بهش رسیده باشد؟
خود شماها.
مال ما توی چمدان نبود!
مشکل شما این است که وقتی رسیدید که پولها از چمدان درآمده بود! اما نه واقعیتاش این است که چمدان دلار را باید تعریف کرد. یعنی بستگی دارد البته قبلا اینطور فکر نمیکردم. زمانیکه مثلا ماجرای افشار را مینوشتم، اینقدر راحت راجع به این ماجرا فکر نمیکردم. برای کار رسانهای شاید بد نباشد که توی یک سطوحی بالاخره از نهادهای بینالمللی کمک گرفت ولی با پول گرفتن برای کار سیاسی واقعا هنوز هم بشدت مخالفم.
این سهتا برچسبی که گفتی، هر سهتاش روی سمت و سوی فکری- سیاسی بود. اینکه اصلاحطلب هستی، نگاه اجتماعی داری و ...یک «الپر»ی هم وجود دارد این وسط که روزنامهنگار است. تو یک اکتیویستی که روزنامهنگاری هم میکنی یا یک روزنامهنگاری که کار اکتیویستی هم میکنی؟
یکروز آقای جلاییپور به من گفت که حاجی! یکذره این اکتیویتهات را بیار پایین و (با همان لحن خودش) برو آنالیز شو! حالا نمیدانم چقدر من توانستم اهل آنالیز بشوم البته الان خیلی هم مثل چهارسال قبل اکتیویست نیستم.
مثلا اگر یک روزنامهنگار بیطرف بودی، همین مواضع را نسبت به آقای احمدینژاد و دولتش یا مثلا آقای مصباح و دیگران داشتی؟
فکر میکنم که اگر این برچسب انتساب به دکتر معین و اصلاحطلببودن و مشارکتیبودن روی من نبود، خیلی راحتتر بودم و دستم بازتر بود برای انتقاد از احمدینژاد. من احمدینژاد را واقعا یک خائن به مملکت ایران میدانم.
تو که از من نخواهی خواست که این کلمه خائن به مملکت را از مصاحبه دربیاورم؟
نه! برای چی؟ من این را توی وبلاگم هم نوشتهام. من عمیقا اعتقاد دارم آقای احمدینژاد کفایت سیاسی برای اداره کشور ندارد و دارد خیانت میکند. خیلیها معقتدند که آدم صادقی هست. منهم در این مورد که آیا واقعا در درونش اعتقاد دارد به این چیزهایی که میگوید یا نه داوری نمیکنم. خیلیها هم معتقدند که واقعا دوست دارد برای کشور کار بکند، ولی واقعا نمیفهمد چهجوری باید برای کشور کار بکند. با این کارهایش دارد کشور را به قهقرا میبرد.
<strong!فیتیلههای پایین
الپر 1376 سمینار دکتر شریعتی عکس: اورکات
تو خیلی در انتقاد کردن بیپروا هستی...
ولی مودبم. نسبت به پارسال- پیرارسال خیلی مودبتر شدهام.
نمیدانم. این کلمه خائن به مملکت توی یک...
خائن اصلا حرف بیادبانهای نیست...
توی جامعهای که میشناسیمش و سطح تحملش را هم میشناسیم چقدر قابل تحمل است.
تقصیر من نیست. این جامعه من را تحمل میکند. این جامعه خیلی بیرحمتر از من است. جامعه جامعهایست که صبح درود بر مصدق میگوید و شب مرگ بر مصدق. لذا ماها اگر نخبههای این جامعه باشیم، اتفاقا فکر میکنم توی نقد اگر نه به همین اندازه بلکه یکدهم این جامعه باید بیرحم باشیم. اگر بیرحم نباشیم، همین مقدار منافع این جامعه هم که توی این صدساله حفظ شده و جلو رفته از دست میرود.
چی باعث میشود تو اینقدر محکم بایستی روی موضعات و بگویی آقای احمدینژاد شخص اول دستگاه اجرایی کشور...
دوم.
از لحاظ اجرایی اول است. البته تو راجع به شخص اول نظام هم صحبت کردهای.
من واقعا نسبت به شخص اول نظام انتقاد دارم، ولی فکر نمیکنم آقای خامنهای دارد خیانت به کشور میکند و از این لحاظ هم شکاف گستردهای بین اصلاحطلبها با اپوزیسیون خارج از کشور هست .
این را صادقانه میگویم، حالا ایشان رهبر باشد یا نباشد. فکر میکنم در بین علمای دارای صبغه فقه سنتی در حوزه علمیه، اگر چنین صبغهای را قائل باشیم برای ایشان، واقعا یکی از روشنفکرانشان آقای خامنهایست. این را توی وبلاگم هم نوشتهام یعنی چیزی نیست که تعارف بکنم از روی مجامله هم نمیگویم. در عین حال من خیلی انتقادات جدی هم به ایشان داشتم و اینها را هم نوشتهام .
تو خودت میدانی که در ایران بابت بهانههای خیلی سادهتر گاهی گیر میدهند به بعضی آدمها و اذیت میکنند وبعضی از همین دوستان خود تو دچار مشکل شدهاند. میخواهم بدانم چی باعث میشود که تو با شجاعت این حرفها را بزنی، این انتقادها را بنویسی و فیلتر نشوی و همچنان به کارت هم ادامه بدهی، روزنامهنگار باشی و به زندگیات هم به نظرم آسوده ادامه بدهی؟
اولا من که یکذره کلا فیتیله را ناخودآگاه بدون اینکه تصمیمی داشته باشم کشیدهام پایین و کلا کم مینویسم...
یکی از آخرین یاداشتهایت در مورد آقای جنتیست که رییس شورای نگهبان است با اسم «منطق تف». به نظرم محتوایش هیچ شباهتی به فیتیله پایین کشیدن ندارد.
آره، شاید! در مورد آقای جنتی قبلا هم گفته بودم. خب واقعا راست میگویم دیگر واقعا شهید مطهری سرمایه بزرگ این نظام است. آنموقع آدمی مثل این بیاید و توی تریبون نماز جمعه با همه امکانات ملی که در اختیارش هست بگوید این طرفدار منطق تف بود. خب این آدم خرفت شده دیگر، اگر نشده پس اسمش را چی میگذارید؟همین را من توی وبلاگ نوشتم.
اتفاقا یک آیه قرآنی است. شاید از این جهت من حرف مذهبی دارم میزنم. قرآن میگوید آقا تو به ۹۰ـ۸۰ سال که میرسی آنموقع علمات را از دست میدهی. آیهاش را هم آوردم.
این حرفی که میزنی خطرناک است. با این حساب ممکن است خیلیها برچسب «ارذل العمر» به آنها بخورد. همین بود دیگر؟ «و منكم من يرد الي ارذل العمر ...
«و منكم من يرد الي ارذل العمر لكي لايعلم بعد علم شيئا»
خب ما خیلی از این آقایان داریم که در واقع به نظر میرسد ارذل العمر هستند.
حالا من مفسر قرآن نیستم. ولی «ارذل العمر» معیار سنی ندارد، معیار محتوایی دارد و این حرف آقای جنتی به نظرم مصداق آن است.
میخواستم برگردم به آنجا که گفتی من فیتیلهام را کشیدم پایین.
نه! در این مورد فیتیلهام را نکشیدهام پایین. اینکه میگویم فیتیله را کشیدم منظورم این است که مدتیاست یادداشتهایی که خیلی وقت بگذارم رویش و قرص و محکم بخواهم بنویسم نداشتهام.
الپر؛ پشت میز مذاکره سازنده!
الپر 1384در کسوت مشاور وبلاگی دکتر معین عکس زن نوشت
پرونده وبلاگنویسها سر چی شکل گرفت؟
خب آخر ما یک پرونده وبلاگنویسها نداشتیم، یک مجموعه بودند مثلا مجتبی سمیعینژاد از سابقونشان بود و تا این اواخر هم پروندهاش ادامه داشت.
میخواهم بدانم که تو داغتر مینویسی یا آن بچههایی که سر پرونده بلاگنویسها یک مدتی را آب خنک خوردند.
ببین، داغترنوشتن لزوما معیار مثبتی نیست، ولی هیچکس آن روزگاری که من از مجتبی سمیعینژاد دفاع کردم جرات دفاعکردن از او را نداشت. هیچ کس تو آن روزگار که دادستانی شروع به قلموقمعکردن این بچهها کرده بود و الان بعد از سهسال هم، همین یکماهـ یکماه ونیم پیش، مسئولش بالاخره بدون ذکر نام با ایسنا مصاحبه کرد و گفت که چنین دفتری وجود دارد ( یعنی اعتراف کرد به این مساله) سه سال قبل من در مورد این دفتر نوشتم و کلی از سوتیهاشان را هم درآوردم. از جمله همان وبلاگ مجتبی سمیعینژاد را برداشته بودند، پسوردش را به زور گرفته بودند و به اسم خودش توی آن مطلب گذاشته بودند. یکی از افتخارات وبلاگنویسی من این است که خیلی جاها از حق دفاع کردم که خیلیها جرات نمیکردند.
این دفاع از حق، غیر از آن فحشهایی که خوردی، چقدر برایت هزینه داشته؟
هزینه زیادی به لحاظ امنیتی و قضایی حساب بکنی، نداشته. به لحاظ آبرویی تا حدی داشته بالاخره...
یعنی چی آبرویی؟
خب بالاخره من خیلی جاها بود که یک چیزی نوشتم، بعد خیلیها علیه من نوشتند. حتی بعضی موارد بود که مسایل شخصیام را برداشتند نوشتند توی وبلاگ و اینها که برای من خیلی ناراحتکننده بود.
پس هیچوقت از لحاظ قضایی بهت گیر ندادند؟
از لحاظ قضایی نه.
احضار نشدی، دعوت به مذاکره نشدی؟
مذاکرات سازنده داشتم. اتفاقا خوب هم بوده. حتی من از آنها خوشم آمد، ولی چون آنها از من خوششان نیامد، ادامه پیدا نکرد.
چندتا آیه قرآنی گذاشتی روی میز مجاب شدند؟
نه...
یا دعای کمیل خواندی؟
نه اتفاقا.
نمیخواهی در موردش حرف بزنی؟
خب خیلی به صلاح نیست. به نظر من واقعا سیستم اطلاعاتی برای کشور لازم است. کشوری مثل ایران که انبوهی از گرگها در نزدیک و دورش نشستهاند و این گرگها در کمینش هستند، اگر سیستم اطلاعاتی آهنین و قوی نداشته باشد، خیلی راحت چنگ میاندازند به تنش و میخورندش. ولی خب این سیستم طبعا اراده آهنیناش را باید محدود به قدرتهای خارجی بکند، نه مربوط به مردم بدبخت داخلی.
توی آن موردی که در مورد خودم بودم یکسری سوالها داشتند، از جمله یک مورد مهمش این بود که آنموقع با رادیو فردا مصاحبه کرده بودم بهمن گفتند که چرا مصاحبه کردی و باید تعهد بدهی که مصاحبه نکنی. منهم روی برگهای که بهعنوان تعهد بهم دادند که بنویسم، نوشتم خب من نمیدانستم و این اشکال سیستم شماست که کسی مثل من که در معرض مصاحبه است، این را نمیداند که شورای امنیت ملی که طبق قانون اساسی ظاهرا حق دارد منع بکند ما را از کاری،در این مورد مصوبهای دارد که چنین مصاحبهای غیرقانونیست. قانون درگوشی که قانون نمیشود. اگر قانون است خب علنی بگویید که کسی توی جامعه اگر به آن نقد دارد نقد کند و ما هم عمل بکنیم.
یعنی تو تعهد دادی که مصاحبه نکنی و...
آره و گفتم که من نمیدانستم و از الان که بهم گفتند من بچه خوبیام، حرف گوش میکنم، مصاحبه نمیکنم.
فقط مشکلشان با رادیو فردا بود ؟
مصوبهای شورای امنیت ملی احتمالا همان سالهای اصلاحات هم بوده، یعنی زمان احمدینژاد هم نبوده داشته که گفته بودند مصاحبه با رادیو فردا و رادیو آمریکا و (صدای آمریکا) voa و رادیو اسراییل ممنوع است.
با این حساب تو خودی حساب میشی الپر!؟
از نظر کی؟
از نظر برادرهایی که در دستگاه اطلاعاتی امنیتی هستند و علیالقاعده اگر بقیه وبسایتها و وبلاگها را میخوانند و فیلترمیکنند وبلاگ تو را هم میخوانند و جسارتهایت را هم میدانند.
آنها به من گفتند که ماها اتفاقا بیشترین تلاشمان را میکنیم که در میان عموم سایتها و وبلاگها بهجز موارد غیراخلاقی (این موارد طبعا بهزعم آنها باید همهاش فیلتر بشود و حتی آن کلمات هم باید فیلتر بشود، زن هم باید فیلتر بشود) آنهایی را فیلتر کنیم که قطعا برانداز هستند. گفتند این فیلترینگهایی که میکنند، کار مرتضوی و دادستانی و امثالهم است که برای من هم کاملا قابل قبول بود. یعنی الان را نمیدانم، ولی آن موقع وضعیت همینجور بود. اینها خیلی دوست نداشتند فیلترینگ به وبلاگها و سایتهای معمولی هم برسد.
حالا به نظرت «زن نوشت»، «کسوف» ، «زیتون» و... اینها براندازند؟
خیلی کار غلطی کردند که اینها را فیلتر کردهاند...
با آن منطقی که به تو گفتند و تو پذیرفتی؟
نه! من مطمئنم آن موقع کار آنها نبود. زیتون شاید فیلتر بود. من اولش که با آن آقایی که با من صحبت کرد مواجه شدم گفتم که اتفاقا من خیلی خوشم آمد از شما، چون معدود آدمهایی از نسل شما هستند که میشناسند وبلاگ و اینترنت را و شما خوب میشناسید. یک وقتی ما با یک آدم، ولو دشمن، ولی دانا طرف هستیم و این خیلی بهتر است تا کسی که اصلا اوضاع را اصلا نمیشناسد و بعد میخواهد برایش تصمیم بگیرد.
به نظرت نسبت به این برادرها زیادی مثبت نیستی؟
نه، واقعا شنونده رادیوی شما اینجوری حساب نکند که من خیلی میترسم از آنها. الان را نمیدانم. من اصلا وزارت اطلاعات و اطلاعات ناجا و اطلاعات سپاه و نهادهای اطلاعاتی الان را نمیشناسم. ولی زمان اصلاحات آن چیزی که من میشناختم خیلی خوب بود، یعنی آن فضای دوران آقای یونسی اگر ادامه پیدا میکرد، ما همان حالت ایدهآلی که گفتم داشتیم. یعنی یک سیستم اطلاعاتی شایسته کشوری مثل ایران.
به نظرت در دفاع از دوران اصلاحات زیادی از آن طرف بوم نیفتادهای، اینقدر که از سیستم فیلترکننده هم داری دفاع میکنی؟
من از سیستم فیلترکننده دفاع نمیکنم. توضیح دادم که آنها منطقشان چی بود. من هم اتفاقا به آنها گفتم که من فکر میکنم اگر شما اصلا فیلتر نکنید از اینکه اینجوری فیلتر بکنید بهتر است. حالا چرا بحثمان کشیده به بحثهای اطلاعاتی...
آخر بحث هزینهها بود و اینکه آیا هزینهای دادی یا ندادی.
اگر در مورد خودم میخواهی یکذره هم در مورد این توضیح بدهم، موارد شخصیام. گفتم هزینههای شخصی دادم، هزینههای قضایی و امنیتی هم نه. اگر نخواهیم تعارف بکنیم، بعضی از آدمهایی که هزینه میدهند، آنچیزی که اسمش را میگذارند هزینه مثل تحت فشارقرارگرفتن و احتمالا بازداشت و بازجویی و زندان و امثالهم، واقعا افرادی هستند که بیشتر از این طریق میخواهند اعتباری پیدا بکنند.
به نظرت هیچ راه بهتری برای معروف شدن نیست؟
خب بعضیها حالا راه بهتری شاید ندارند. ولی میشناسم آدمهایی از این دست که گفتم. یک وقت ممکن بود شنیده باشم ولی من واقعا آدمهایی را میشناسم توی فضای روزنامهنگاری، فضای فعالیت سیاسی، فعالیت دانشجویی که فقط ته دلشان برای معروف شدن دارند فعالیت میکنند.
تو حواست به چه خط قرمزهایی هست برای اینکه باهات برخوردی نشه؟
اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم به این سوال، خیلی موقع نوشتنهایم فکر نمیکنم به اینکه برخوردی آیا با من میشود یا نمیشود. آدم به چیزی که اعتقاد دارد، برایش جواب هم بخواهد پس بدهد یا هزینه هم بخواهد پرداخت بکند، میارزد. ولی چیزی که بیجا رادیکال باشد، تند باشد و آدم بخواهد هزینهاش را بپردازد واقعا نمیارزد.
توی پستهایی که تو داشتی توی وبلاگت سر قضیه انرژی هستهای میبینم نوشتهای با دست خود خود را به هلاکت نیفکنید، قطعنامه را بپذیرید. آیا با امید تاثیر این را مینویسی؟
یک وقتهایی سیستم در معرض انتخاب است که بپذیرد یا نپذیرد. من هم به سهم خودم به عنوان شهروند کوچک این جامعه فکر میکنم بهتر است بگویم که آقا بپذیر.
و فکر میکنی که توی جامعه ایران و این فضای سیاسی که در آن بسر میبریم امیدی هست که این سخنان به گوش کسی برسد؟
ببین من آن چیزی که میدانم این است که وبلاگ خودم توی برهههایی که فعال شده خیلی تاثیرگذار بوده. خیلی وقتها مثلا شنیدم فلان جا بحث جدی سیاسی بوده، یک حرف خیلی ساده، یک نکته یا یک عبارتی که من مطرح کردم تاثیرگذار بوده.
بالاترین جایی که ازش خبر رسیده بهت که مثلا در مورد یک پست وبلاگت صحبت کردند کجا بوده؟ بیت رهبری یا دفتر ریاست جمهوری؟
این را نمیتونم بگم!
پس بیت رهبری؟
نه، از بیت رهبری که به من خبر نمیرسد ولی پستهای من نه اینکه مطرح بشود ولی گاهی وقتها معناسازیها واقعا گشایش ایجاد میکند.
چون میدانم طرفدار معین بودی برایمان بگو که آن شب که شما شکست را پذیرفتید و آقای معین شکست را پذیرفت، چطور زندگی کردی بهعنوان مشاور وبلاگی آقای معین البته؟
رفتیم ماشینها را آتیش زدیم.... ما که از فرانسه مدنیتر برخورد کردیم.
میخواهم که یک جواب صادقانه بدهی. شما واقعا فکر میکردید که آقای معین رییس جمهور میشود؟
فکر میکردیم؟
یا گمان میکردید، خیال میکردید...
آره، آره. ما فکر میکردیم رییس جمهور میشود. روز جمعه که پهلوی دکتر معین بودم که تصور میکردیم رییس جمهور شد. ولی حدود یک هفته پیشاش هم باز پیش دکتر معین بودم که بعدش رفتیم عروسی دختر آقای ابطحی، توی راه داشتیم برنامه میریختیم برای اینکه اگر اینجوری شد رییس جمهور شد ایشان چطوری ادامه بدهیم، رییس جمهور نشد چهجوری ادامه بدهیم. ولی آره، ما، هم خیلی دوست داشتیم و هم اعتقاد داشتیم که ایشان رئیسجمهور میشود.
نامزد محبوب انتخاباتیات که در دوران فعالیتهای تبلیغاتیاش وبلاگ زده بود و وبلاگ مینوشت چی شد که از تب و تاب وبلاگنویسی افتاد؟ رفت تا دوسال دیگر که بخواهد دوباره در انتخابات شرکت کند؟
واقعیت این است که دکتر معین وبلاگش را هم دوست دارد و هم دوست دارد بنویسد. ولی یک شخصیت خاصی دارد که بیرون کسی نمیشناسدش. دکتر معین یک دکتر متخصص است که بیشتر از اینکه به اداره مملکت عشق بورزد، به مداواکردن یک بیماری که از شهرستان میآید و پشت در اتاق دکتر منتظر است که وارد بشود عشق میورزد.
خب شما چهجوری این آدم را نامزد انتخابات ریاست جمهوری کردید؟
ببین این آدم واقعا از خاتمی موفقتر میشد. چون خاتمی بهطرز فجیعتری غیرسیاسی و آرمانهایش دور از فضای واقعی سیاسی است. دکتر معین بیشترین دغدغههایش توی همان فضای مرکز طبی کودکان و آن انجمن آسم و آلرژی و کارهای علمی آنجوری میگذرد، منتها چون خودش یک چیزی را میبیند، که البته این واقعی هم هست، میبیند که انتظار اکثر مخاطبهای آن وبلاگ این نیست که دکتر معین در مورد مسایل حوزه تخصصیاش بنویسد بلکه باید برود فقط در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی و اینکه جبهه حقوق بشر چی شد بنویسد...
راستی این جبهه دمکراسی حقوق بشر چی شد؟
جبهه دمکراسی را بذار من نگویم...
این هم یک افه تبلیغاتی بود عین وبلاگ دکتر معین؟
نه آقای دکتر مصطفی معین میخواست که جبهه دمکراسی و حقوق بشر زده بشود بعد احزاب گفتند با ما بزن. بعد از یکسالونیم- دوسال که پروژه را معطل اساسنامه و مرامنامهنوشتن کردند، حالا احزاب شل شدهاند.
عشقولانه!
الپر 1386 روزنامه نگاری با فیتیله پایین کشیده!
میبینم توی وبلاگت نوشتی shame on you Ahmadi nejad!
یک لحظه جو مایکل موری من را گرفت.
این یخ حلقهسیمرغ شما نگرفت انگار.
من یک ایدهای اول مدنظر داشتم که آن ایده نگرفتقدم اول را رفتم، ولی خب خیلی موفق نبودم و خیلیها هم نیامدند. غیر از من فعالشان جواد روح است.
فکر میکنم سوالهایم تمام شد. آیا من دیگر چی میخواستم بپرسم از الپر بلاگر ؟
آخر سوالهایت خیلی سیاسی شد و بعد سراغ دستگاه اطلاعاتی و نظام و خودی و غیرخودی رفتی و اینها.
من که نباید از تو سوال موزیک زیرزمینی بپرسم که؟
نه، ولی من واقعا تصور میکنم که وبلاگم تا ۸۰ـ۷۰درصد پوششدهنده شخصیت خودم است. تقسیمبندیهای موضوعیام را اگر ببینید، ۱۵تا موضوع دارم. یک موضوع سیاسی دارم، یک موضوع خیلی سیاسی دارم و همچنین پرت و پلا و گیر فکری و عشقولانه و شاعرانه. شاید اولش که من وبلاگ را شروع کردم به نوشتن بیشتر هدفم گذاشتن شعر و مطالب عشقولانه بود و بعد بهخاطر بودن در فضای سیاسی کشیده شدم به اینجا.
ولی به این عشقت خیلی جفا کردی، چون تا آنجایی که یادم میآید فقط واقعا یادداشتهای عشقولانه کمی داری دروبلاگت؟
واقعیتش این است که الان ۷ـ۶ ماه است که باید بنویسم. یعنی اگر به این صداقت وبلاگ بخواهم پایبند باشم خیلی باید بیشتر از اینها عشقولانه بنویسم، ولی نمیدونم نمیتونم؟ روم نمیشه؟ جور نمیشه؟
برای بلاگر سیاسی افت داره که پست عاشقانه هم داشته باشه توی وبلاگش؟
نه درواقع. من فکر میکنم که اگر تجربهای بهنام عشق را کسی بتواند توی عمق وجود خودش، نه این عشقهای سطحی کنار کوچه و خیابان که صبح میآیند و شب میروند، توی عمق وجود خودش عشق را تجربه بکند، واقعا اگر خاموش بنشیند گناه است. امیدوارم بزودی خبرهای خوب توی وبلاگم بزنم.
Oh my god! تو هم داماد شدی؟
نه حالا که نه. ولی میگن این شتریه که در خونه هر خری میخوابه!
|
نظرهای خوانندگان
اگر اشتباه نکنم، و آقای علی خان پیرحسینلو، آدرس غلط نداده باشند، و بچه خیابان هاشمی و دانشجوی سابق دانشکده کامپیوتر و الکترونیک دانشکده فنی باشد. او را از زمان ورودش به دانشکده فنی تا خروجش پس از سه ترم مشروطی اش و راه اندازی راهپیمایی مشروطیان از امیرآباد شمالی( دانشکده بالا در جرگون بچه فنی ها) تا دانشکده فنی پایین میشناسم. خیلی های دیگه هم او را از نزدیک میشناسند، اوایل با دوستان ما که بعدا اعتماد ملی ایی شدند مثل آقا رضای حجتی و انصاری می پرید. بد نیست ازش در مورد یکی از شیرین کاری های جوانیش بپرسید، شاید ما هم باورمان شد که ایشان اصلاح – طلب شده اند.
یادم نیست کدام دوره اردوی آشنایی با دانشگاه برای دانشجویان جدید الورود دانشکده فنی بود. فکر می کنم توی اردوگاه کردان بود. محسن خان ناصری بدنبال دعوت از کدیور برای مراسم بعنوان مدعو بود. با توجه به اینکه چو افتاده بود که انصار حمله خواهند کرد و جلسه را بر هم خواهند زد . به نظر برخی دوستان هم حجم برنامه های سیاسی ان فدر زیاد شده بود که اصل آشنایی با دانشگاه فراموش شده بود.از طرفی با توجه به اینکه قبلا صابون انصار(این کلمه همیشه مرا به یاد سگهای ناپلئون در شاهکار اورول می اندازد) خورده بود. نمی خواستیم چنین تروماتیسمی را دانشجویان تازه وارد داشته باشند، به ویژه که هنوز کمی عدالت تحصیلی وجود داشت و بچه هایی از شهرستانهای کوچک هم بودند، کمی شاید عجیب به نظر برسد. تازه واردی بود که برای اولین بار پا به یک شهر بزرگ می گذاشت و پدرش که نمی توانست فارسی صحبت کند او را به من سپرده بود.
یادم می آید که سخنرانی از سوی کدیور لغو شد. ولی غروب چو انداخته بودند که انصار نصفه شب حمله می کنند. خواب بودیم که شنیدیم از سوی محل استراحت تازه وارد ها سر و صداهایی می اید و یک عده کاگول بسته اند و را افتادند و با در اوردن ادای انصار بچه های مردم را زهره ترک کرده اند اگر چه فکر می کردند شیرین کاری می کنند.
وحید که شب برای صحبت در مورد معرفی رشته و اساتید پیش اونها رفته بود ، شب همون جا خوابیده بود. می گفت با سر و صدای زیادی همه از خواب پریدند مثل این که خشم شب زده باشند، یکی از بچه ها از طبقه دوم تخت افتاده بود پایین و بقیه هم از ترس جمع شده بودند گوشه اتاق. وحید می گفت از اتاق پریدم بیرون تا ببینم چه خبر است، یکی از چماق بدستان را گرفته بود و کاگولش (نقابش) را از روی سرش کشیده بود. و بعد از این که با تعجب دیده بود یکی از بچه های کادر اردوست یک سیلی نثارش کرده بود. صبح جلسه بود ، من دنبال کارهای تدارکاتی بودم ولی به سید علی و فقیهی گفته بودم بهتر است اینها همین امروز برگردانده شوند تهران از بچه ها هم عذر خواهی شود.
-- یک دوست قدیمی ، May 16, 2007به نطر می رسد که علی خان پیر حسینلو پس از ترک دانشکده فنی 2 یا 3 سال بعد از ورودش ان را ترک کرد، امید وارم که این عادتها یش را هم ترک کرده باشد.
بهرحال در مورد مصاحبه با توجه به شناختی که ار موسسین حزب مشارکت اسلامی دارم، بعید می دانم که جایی برای سکولارها یا لائیکها باشد. متاسفانه این اصل در مرامنامه هیچ یک از احزاب وجود ندارد، شاید چون این جوری فقط می شد مجور از وزارت کشور گرفت، بهر حال کسی دنبال این قضیه نیست چون شاید در صورت تحقق این مهم ان معدودی که پیر حسینلو می گوید، در جامعه اکثریت پیدا کنند.
هنوز هم مثا بچه انجمنی های سابق حرف میزنی:
-- بدون نام ، May 16, 2007این عشقهای سطحی کنار کوچه و خیابان که صبح میآیند و شب میروند،
ادبیاتت رو عوض کن برادر
آهای
-- من ، May 16, 2007صفحه رو باز کردم. اون بال شبیه عکس شهرام سروری بود. دقت کردم خودش بود. چقدر حال کردم این ور دنیا. دلم تنگ شد. بازم ای ول.
ای ول به مدرسه ای که می رفتیم.
اینم دیگه برا ما شاخ شده
-- اسماعیل ، May 16, 2007واقعا نميدونم چي بگم به اين آقا. اسم خودش رو ميذاره شيعه بعد سلام دادن به امام حسين عليه السلام و مخالفت با دشمنانش رو قبول نداره و تكذيب ميكنه.
-- سارينا ، May 16, 2007اين چه دموكراتيه كه به منتخب اكثريت مردم فهيم ايران ميگه: خائن! ننگ بر تو!
اين يعني يك تف غليظ توي صورت شهروندان ايراني.
اينا چه جوري ميخوان با اين طرز تفكرات غير اسلامي و غير ايراني خودشون بر يك ملت مسلمان و ميهمندوست حكومت كنند.
چه خوب شد كه دوستم نذاشت من به معين رأي بدم. خيلي خوشحالم.
یعنی چی اون جمله ی:این عشقهای سطحی کنار کوچه و خیابان که صبح میآیند و شب میروند...
-- آذر ، May 16, 2007ببخشید جناب الپر شما از زمان تولد تا حالا عاشق یه نفر شدی و حالا هم عاشق همونی؟ بسه این حرف ها ...
دوم این که من فکر نمی کنم معین می توانست از خاتمی بهتر عمل کنه. معین حتی نتوانست اون طور صحبت کند که رای جمع کند و با اون لحن خجالتی اش چه طوری می خواست جلوی مخالفانش بایستد؟ البته خودم بهش رای دادم ولی خب مجبور بودم دیگه!!!
اين سارينا جان چرا اسم واقعيش رو ننوشته نمي دونم چيه ولي تو مايه هاي عباس و علي و زهرا و فاطمه و .... چرا اسمش رو گذاشته سارينا ؟ادبياتش به سارينا نمي خوره ! در ضمن و محض اطلاع اين دوست عزيزم بايد بگم تفكرات غيراسلامي و غيرايراني با هم اصلا جمع نميشه چون يا تفكرات غير اسلاميه يا ايرانيه و يا برعكس غير ايرانيه و اسلاميه ! بنابراين علي جان يا عباس جان يا فاطمه يا زهرا جان سارينا نما ! سعي كن اطلاعات ايراني و اسلاميت رو با هم ديگه و به موازات هم افزايش بدي كه خداي نكرده گمراه از دنيا نري !
-- شيوا ، May 17, 2007یکجوری زیر عکس نوشته آلبوم خانوادگی فردوسی انگار الپر به فردوسی افتخار داده فردوسی هم تو آلبوم باب مامانش چسبونده
-- بدون نام ، May 18, 2007ببينم اون كه اون وسطه همونيه كه فكر ميكنم؟ كجايي پسر؟ مگه اين جا ببينيمت،...
-- همكلاسي ، May 18, 2007سر مطلبش در مورد افشاری همه بچه های شاخه جوانان مشارکت رو بیچاره کرد. از یه طرف به عنوان عضو شورای مرکزی باید ارش به طور جدی حمایت می کردیم از طرف دیگه فشارها و انتقادات بیرونی و داخل حزب به حدی بود که نمی شد به راحتی این کار رو کرد.بد مخمصه ای بود. آخرشم که خودش جمعش کرد........(این جزو اخبار سوخته بود)
-- سعید نورمحمدی ، May 18, 2007