خانه > گزارش ويژه > همسايگان > معجزه آرام | |||
معجزه آراممایکل الیوتاز شاعر انگلیسی، سموئل تیلور کالریج نقل میشود که میگفت تماشای بازیگری ادموند کین، هنرپیشه بزرگ نمایشهای تراژیک لندن ۲۰۰ سال پیش، مانند "خواندن صاعقهوار آثار شکسپیر" است. بهراستی هم ما همیشه دوست داریم که لحظات مهم و حساس تاریخمان مملو از فضایی دراماتیک باشد که در آن چندین قهرمان صحنهگردانی میکنند.
اگر با این معیار بسنجیم، روندی که به امضاء عهدنامه رم در ۵۰ سال پیش انجامید امری بیاندازه عادی و پیش پاافتاده به حساب میآید. این روند چیزی نبود بهجز یک رشته جلسههای طولانی با حضور اداریان فراموششده در اتاقهایی آکنده از دود تنباکو. در این جلسات هیچ خونی ریخته نشد و سخنرانیهای بهیادماندنی چندانی هم قرائت نشد. قهرمانان این روند، کسانی بودند که توانستند با چانهزنیهای خود، به هنگام قهوه نوشیدنهای عجلهای، طرفین بحثها را راضی به بستن قرارداد بکنند یا کسانی که بند بند قرارداد را به گونهای خوب و مقبول تنظیم کردند که نظر همگان را تأمین کرد. ولی همین عهدنامه رم و «جامعه اقتصادی اروپا» که با آن شکل گرفت بهراستی یک رخداد سرنوشتساز بود. اروپای امروز بزرگترین منطقه بههمپیوسته در جهان به شمار میآید که در آن صلح و رفاه همگانی برقرار است. البته پُر واضح است این نهاد را که در سال ۱۹۵۷ «جامعه اقتصادی اروپا» نام داشت و امروزه «اتحادیه اروپا» نام گرفته، نمیتوان تنها عامل رسیدن به این نتیجه سعادتمندانه دانست. پس از کشتار و خونریزی جنگ دوم جهانی، اندیشه و نیروی آمریکایی نیز به همان اندازه اروپائیان، در ایجاد نهادهای جدید تقویتکننده پیوندهای میان کشورهای اروپا سهیم بود. این اندیشهها و نیروها به این نتیجه رسیدند که تشکیل چنین نهادهایی برای پرهیز از جنگ و فجایع آن الزامی است. به راستی هم تاریخ و پیشینه تشکیلات ناتو و طرح مارشال که هر دو در واشنگتن پی ریزی شدند به پیش از تشکیل «جامعه ذغالسنگ و فولاد اروپا» یعنی شکل اولیه «جامعه اقتصادی اروپا» برمیگردد. با این اوصاف، تصمیم شش کشور اروپایی در سال ۱۹۵۷ برای یککاسه کردن اقتدار و حاکمیت خود در قالب نهادهای چندملیتی را میتوان گسستی اساسی با گذشته بهشمار آورد. پس از اینکه معلوم شد فرمول «جامعه اقتصادی اروپا» کار میکند، یعنی ثبات ایجادشده توسط بازارهای مشترک، آشکارا، پایه و مایه رشد اقتصادی شده، توجه همگان به اینسو جلب شد. چیزی نگذشت که هر کسی که میتوانست ادعای اروپایی بودن کند خواستار الحاق به این «جامعه» شد. با فروریزی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹، وقت آن رسیده بود که اتحادیه اروپا گسترش چشمگیری را به سوی شرق آغاز کند، و تدریجاً هم همینطور شد. اتحادیه اروپا امروزه ۲۷ عضو دارد که شامل سه جمهوری پیشین شوروی هم میشود. اتحادیه اروپا، بهحق، تحسین و تمجید زیادی را برانگیخته ولی آنگونه که شاهدیم به عنوان سرمشقی برای دیگران عمل نکردهاست. هیچیک از گروههای چندملیتی، از مرکوسور آمریکای لاتین گرفته تا آسئان جنوب شرق آسیا، نتوانستهاند نهادهایی به درجه قدرت نهادهای این اتحادیه بهوجود بیاورند. این طور که پیداست، تاریخ و جغرافی اروپا، منحصر بهفرد است. کشورهای قاره اروپا به آن اندازه کوچک و نزدیک به هم هستند که بتوانند همدیگر را درک کنند و ارزشهای فرهنگی مشترکی داشته باشند. در عین حال، همه اروپا در قرن بیستم شاهد آنچنان کابوسی بوده که مشکلی بر سر راه متقاعد کردن رهبران دوره پس از جنگ اروپا در مورد لزوم همکاری نیست. ملیگرایی در اروپا وجهه خوبی ندارد ولی در بیشتر نقاط دیگر جهان که در آنها خاطره دوران استعماری همچنان زنده است، منبعی برای غرور و هویت بهشمار میآید. گرچه آمریکائیان در تولد اتحادیه اروپا نقش ماما و قابله را داشتهاند و دین اچسون، وزیر امور خارجه آمریکا در دوره پس از جنگ، نپیوستن بریتانیا به «جامعه ذعالسنگ و فولاد» را یک اشتباه تاریخی نامید ولی آمریکائیان از آن موقع اغلب در مورد فقدان حس غرور و جسارت ملیگرایانه در اروپا اظهار شگفتی کردهاند. همانطور که راجر کوهن مقالهنویس روزنامه «اینترنشنال هرالد تریبیون» اخیراً در ستون خود در این روزنامه نوشت "عظمت و شکوه ساکت و آرام اروپای پسا-ملی و پسا-مدرن، با عظمت آمریکای جوان، پرشور و پرچمبه دست، یکی نیست". البته درباره اختلاف هویتی اروپا و آمریکا نمیشد در اوایل دهه ۱۹۹۰ به راحتی داوری کرد. در آن زمان ژاک دلور رئیس کمیسیون اروپایی بود، واحد پول یگانه در دست طراحی بود و فرانسوا میتران و هلموت کوهل در حال شکل بخشیدن به سیاست اروپا بودند. همه تقریباً مطمئن بودند که تنوع اقتصادی اروپا به اتحاد سیاسی خواهد انجامید و اتحادیه اروپا دومین ابرقدرت دموکراتیک در حوزه اقیانوس اطلس خواهد شد. اما این رؤیا در پی دودلی اروپا در زمینه شرکت در جنگهای بالکان از هم گسست. اروپائیان به این درک ضمنی رسیدند که رأیدهندگان اروپا قابلیت هضم نمودهای ابرقدرت بودن یا به عبارتی قابلیت پذیرش کشتار را ندارند. در سال ۲۰۰۵، رأیدهندگان در فرانسه و هلند (دو عضو از اعضاء مؤسس اتحادیه)، پیشنویس قانون اساسی اروپا را رد کردند. بدون پذیرش قانون اساسی، اتحاد سیاسی غیر ممکن است. خاویر سولانا، فرمانروای ملک سیاست خارجی اروپا که بسیار هم مورد احترام است هر اندازه هم که در خاورمیانه تکاپو و رفتوآمد کند (آنطور که اخیراً انجام داده) باز هم ابهت و وزن وزیر امور خارجه آمریکا را ندارد. اما شاید معیارهای قدیمی قدرت و نفوذ، دیگر در زمانه ما جوابگو نیستند. هرچه باشد کابوس و فجایع عراق گواهیِِ رسا و غرّایی برای نمایش محدودیتهای قدرت سختافزاری است، قدرتی که توسط افراد سلاحبهدست استعمال میشود. کشورها و مردم اتحادیه اروپا در مورد کمک به فقرا و محرومان برخوردی سخاوتمندانه دارند، ایشان در مورد سیاستهای مرتبط با چالشهای زیستمحیطی مهم از خود حساسیت نشان میدهند و بالاتر از همه، نهادهایی که در شکلگیری اتحاد روزافزون اروپا سهیماند توانستهاند زندگی بهتری برای ساکنان این کشورها بهوجود بیاورند. این شاید یک موفقیت سربزیر و کوچک بهنظر بیاید ولی برای همه کسانی که بدبختیهای آن زمان اروپا، یعنی بدبختیهایی که منجر به عهدنامه رم شد را به خاطر دارند این یک معجزه خیرهکننده است. ترجمه از مانی پارسا Link and title in English: The Quiet Miracle, by MICHAEL ELLIOTT |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|