سفر به افغانستان
نوید کرمانی ترجمه: ناصر غیاثی
اردوگاههای نظامی
بازدیدکننده وارد افغانستان که میشود، در همان فرودگاه کابل جلیقهی ضدگلوله میپوشد و کلاهخود میگذارد. سربازهای انگلیسی او را در ستونی از لندروورهای ضد گلوله به مقر ِ اصلی ِ ایساف میبرند: محل استقرار ِ نیروهای بینالمللی که قرار است امنیت ِ بازسازی ِ کشور را از نظر نظامی تامین کنند. او شهر را تنها از خلال یک شکاف میبیند، شکافی کوچکتر از توری ِ برقع که زنان ِ کابل دیگر مجبور به سر کردناش نیستند. روز بعد وقتی سربازها او را به مرکز ِ آموزش ِِ ارتش ِ افغانستان میبرند، میتواند مثل یک نگهبان دستکم از پشت بام بیرون را ببیند.
نام اردوگاهی که از کانتینرها، خانههای پیشساخته و چادر تشکیل شده و در آن مربیهای آمریکایی زندگی میکنند، آلامو است. اینجا ساکت و آرام است، آرامتر از مقر اصلی ِ امریکاییها در باگرام، جایی مثل یک شهر کوچک، که سه هزار سرباز، پنج هزار غیرنظامی و دو هزار کارگر روزمزد افغانی زندگی میکنند؛ شهر کوچکی که میتوانست در غربمیانهی امریکا باشد، یا در بالکان، در افریقا یا در عراق: یک مرکز ِ خرید با تمام نعمتهای موجود در بازارهای امریکا، پست، بانک، سالن ِ ورزش، آرایشگاه، سالن ِ زیبایی و سلامتی، کلاسهای آموزشی ِ امور سرگرمکننده، یک "چادر ِ خانگی" به سبک قرقیزی بهعنوان ِ محل فروش یادگاریهای آسیای ِ مرکزی، فرشفروشی، بورگا کینگ، پیتزافروشی چییانو، کافه و حتی ایستگاه اتوبوس. در اردوگاه ِ کوچک آلامو برعکس فقط غذاها "محلی"، یعنی امریکایی است.
بازدیدکننده از افسر خوشبرخوردی که او را میگرداند، میپرسد: «به نظر شما حیف نیست که اصلن شهر را نمیبینید؟» سرگرد وبر پاسخ میدهد:«ای بابا، این که مسئلهای نیست. وقتی بخواهم بروم بیرون، از سه نفر از همقطارانم میپرسم و میرویم ایساف یا باگرام پیش بچههای خودمان.»
حتمن باید سه نفر همقطار همراه هم باشند، چون نیروهای خارجی اساسن فقط وقتی اجازهی حرکت در شهر را دارند که در معیت یک ستون، متشکل از دستکم دو ماشین ِ ضدگلوله و دو سرباز باشند. بعضی از سربازها خودشان هم این را عجیب میدانند که فقط با جلیقهی ضدگلوله، کلاهخود و مسلسلهای پر با مردمی روبرو میشوند که میخواهند کمک ِ حالشان باشد. میگویند:«اما این چیزها البته به دلایل ِ امنیتی ضروریست دیگر.» البته که بازدیدکننده میفهمد.
در طول سفراش، هر سه روز یکبار یک بمبگذار ِ انتحاری خودش را در گوشهای از کشور منفجر میکند. بازدیدکننده به سربازانی برمیخورد که دوستانشان دیروز کشته شدهاند. او این را هم میفهمد، که مقابل هر غذاخوری، در هر حمام و در هر توالت مواد ِ ضدعفوفیکننده هست، که سربازها موظفند به دقت از آن استفاده کنند. این کار به دلایل بهداشتی ضروریست. او میفهمد که در غذاخوریها اصولن از هیچنوع مواد خوارکی افغانی استفاده نمیشود. یعنی عملن هر دانه برنج و هر قطره آب از خارج وارد میشود. این امر ضروریست، نه آنطور که او هم حدس میزد به دلایل ِ امنیتی، بلکه آنطور که نمایندهی شرکت آلمانی- سوئیسی توضیح میدهد: «در غیر اینصورت ممکن بود قیمتها در بازارهای محلی سر به فلک بزند». این شرکت در سراسر دنیا در حوزهی تهیهی مواد غذایی برای مناطق بحرانی در صدر قراردارد.
افغانها، آمریکاییها، انگلیسیها، آلمانیها
اینکه افغانها به هیچ وجه نباید با مواد غذایی تماس پیدا کنند و در آشپزخانه تنها اجازهی ظرف شستن دارند، درحالیکه بهکارگیری ِ بخش بزرگی از کارکنان ِ ایساف نپالی یا هندی هستند ، باز هم نه به دلایل بهداشتی، بلکه به دلایل امنیتی است. سرآشپز میگوید: «طبیعی است که ترجیح میدادم از افغانها استخدام کنم. آنها ارزانتر و در عین حال دوستداشتنیاند. اما قرارداد ِ ما این را اکیدن ممنوع اعلام کرده و باید این را فهمید.» بازدیدکننده میگوید: «بله، البته».
سرآشپز میگوید: «گاهی اوقات وقتی راجع به این چیزها فکر میکنم، خودم هم تعجب میکنم. ما اینجا در افغانستانایم، اما اینجا ربطی به افغانستان ندارد، میوه را از امریکای جنوبی وارد میکنند، شنیتسل را از آلمان، آب را از خلیج فارس و آشپزها را از نپال. اما عجیب و غریبتر از این را میتوان در اردوگاه باگرام ِ امریکاییها دید. چرا؟ چون آنها از کوبا خرچنگ وارد میکنند. تصوراش را بکنید: از کوبا!».
بعد سرآشپز که دوست دارد افغانهای بیشتری استخدام کند و واقعن هم عامل عدم پیشرفت کشور نیست، غمگین شانه بالا میاندازد. اما پس چه کسی عامل است؟
فرماندهی انگلیسی، سرتیپ نوجه و سرهنگ موس شیوهای تحسینبرانگیز دارند: شوخ، مودب، رک و با نوعی روراستی ِ که خلع سلاحات میکنند، به این معنا که با تایید استدلالت، آن را از خنثی میکنند. «پلیس افغانستان که تحت آموزش ِ نیروهای امریکایی و آلمانی هستند، چطورند؟». «کارایی کم، فرماندهی ِ بد، رشوهخوار، علاوه براین هرمی که روی نوکش ایستاده: تعداد افسرها از نگهبانها بیشتراست». «تعداد بالای انصرافیها؟». «وقتی پلیسی که در ایساف تعلیم میبیند، کمتر از وقتی حقوق میگیرد که برای ایساف بهعنوان نظافتچی کار میکند، جای تعجب ندارد». «جنگسالارانی که پرزیدنت کرزای بهعنوان مسئولینِ امنیتی در استانها منصوب میکند؟». «کانگستر». «رشوهخواری؟». «خوب، برادر ِ خود ِ کرزای را ببینید». «امریکاییها چی؟». «خوب، آموزش ِ پلیسی ِ آنها بر خلاف آلمانیها واقعن خوب است. میدانید؟ آلمانیها(کلنل مووس شروع میکند به کرکر خندیدن)، میدانید؟ آلمانیها خیلی خیلی دقیقاند، و این البته خوب هم هست. من به آنها احترام میگذارم. اما قرار نیست در افغانستان برای ردههای میانی ِ پلیس در یک شهر بزرگ اروپایی مامور تربیت کنیم».
بازسازی
«بسیار خوب، اما تضاد بین صلح پایدار و ایساف، بین جنگ امریکایی علیه ترور و بازسازی ِ کشور چی؟». «هوم، سئوال خوبیست». «جنوب چی؟ تکلیف جنوب با جنگها و تعداد زیاد قربانیان غیرنظامی و چهار هزار کشته در ده یا دوازده ماه ِ اخیر چه میشود؟ چرا طالبانیها بعد از پنج سال هنوز هم و یا دوباره اینقدر قوی هستند؟». ژنرال نوجه میگوید: «مطمئنن دلایلی برای این امر وجود دارد». «چه دلایلی؟». «ببینید، وقتی ما از امریکاییها فرماندهی را تحویل گرفتیم، خود ما هم از وضعی که در برابرمان بود، جا خوردیم. امریکاییها پایگاههایی داشتند که از آنجا تروریست شکار میکردند. ما میخواستیم داخل ِ خود کشور بشویم، تا توسعه پیدا کند». «پس چرا در طول این پنج سال کمترین کمک برای توسعه صورت نگرفته؟». «وقتی ما میخواستیم از ایساف کار سازندگی را شروع کنیم، متوجه شدیم که کمترین امنیتی موجود نیست. بدون اینکه اصلن آمادگی داشته باشیم، مورد حمله واقع میشدیم. دشمن همهجا حضور داشت. مشکل داشتیم، تعداد قربانیهای غیرنظامی زیاد بود، خیلی خیلی زیاد. تلفات ِ خود ما هم خیلی زیاد بود. این اخبار مال تابستان بود، گزارشهایی بود از جنگ و درگیریها. مال ِ آن موقعی که در غرب از عراق شدن ِ افغانستان حرف میزدند. اما حالا ما جنگ را بردیم. اوضاع آرامتر شده. تلاش میکنیم ارگانهای کمکرسانی را راضی کنیم، سرانجام کارشان را در جنوب از سر بگیرند. باید به افغانها ثابت کنیم، که اوضاعشان بدون طالبان بهتر است. این استراتژی ِ بهتری از جنگیدن است».
بازدیدکننده میپرسد: «آیا مشکل در ساختار بازسازی نیست، یعنی در اینکه بخش بزرگی از کمکهای مالی به دست افغانها نمیرسد؟». ژنرال میگوید: «بله». «پس تکلیف ِ شرکتهایی که برای بازسازی از آمریکاییها سفارش میگیرند و سودهای هنگفتی به جیب میزنند، چیست؟». «خوب دیگر، بالاخره آنها از امریکاییها سفارش میگیرند». «تعداد ِ زیاد قربانیان غیرنظامی چی؟ آیا برخلاف جهت هدفتان، ربودن جان و دل ِ افغانها، حرکت نمیکنید؟». ژنرال نوجه میگوید: «ما میدانیم که مرگ هر غیرنظامی به معنای صد دشمن تازه است» و کمی هیجانزده ادامه میدهد: «ما اشتباه میکنیم. ما دقیقن میدانیم، از نظر نظامی نمیشود در افغانستان برنده شد. ما حتمن به منابع بیشتری برای ارتش نیاز نداریم، بلکه به منابع بیشتری برای پروژههای غیرنظامی نیازمندیم. امنیت شرط بازسازیست».
«اگر جنگ عراق نبود، افغانستان حالا کجا بود؟». کلنل مووس اینبار آه میکشد: «خوب، چه بگویم؟ این بحث دیگریست، که آیا جنگ عراق درست بوده یا نه. اما در مورد افغانستان تنها اینقدر میتوانم بگویم که البته در آن صورت پیشرفت قابل ملاحظهتری میکردیم. نمیتوانم بگویم چقدر، اما قابل ملاحظهتر بود. هرطور که باشد، اینجا عراق نیست. این جنگ بُردنیست». ژنرال نوجه ادامه میدهد: «بزرگترین نگرانیای که داریم، این است که افغانستان یکبار دیگر از یادها برود».
----------------------
منبع: http://www.ksta.de/html/artikel/1162473300583.shtml *عنوانها از مترجم است
|