تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

خشونت سیاسی در جهان غرب و جهان اسلام

حسین نوش‌آذر

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

موسسه‌ی روابط بین‌الملل در آلمان (ifa) که از موسسات وابسته به وزارت امور خارجه آلمان است، زیر نظر پرفسور دکتر یوخن هیپلر PD Dr. Jochen Hippler همایشی در مالتا برگزار کرد. در این همایش دانشمندان مسلمان و مسیحی به موضوع خشونت سیاسی در جهان غرب و در جهان اسلام پرداختند و تمایزها و تشابهاتی را بررسیدند که در فرهنگ اسلامی و مسیحی در رویکرد به خشونت سیاسی وجود دارد. حاصل این چالش‌ها جستاری‌ست پژوهشی که با عنوان: «جنگ، سرکوب و ترور» توسط ایفا به زبان‌های انگلیسی، عربی و آلمانی انتشار یافته است. این جستار در سه فصل تنظیم شده است. در فصل نخست، پروفسور هیپلر به مدرنیسم و خشونت سیاسی می‌پردازد، و در دوفصل بعد، دو دانشمند عرب ِ مسلمان، نصر حمید ابو سعید و امر حمزاوی نظریه‌ی هیپلر را با رویکرد به قرآن نقد می‌کنند.

مذهب و خشونت سیاسی

هیپلر پیش از آن که به موضوع اصلی بحثش، یعنی به خشونت سیاسی و مدرنیته بپردازد، ابتدا پیشینه‌ای از جنگ‌های خونین در دوران پیشامدرن به دست می‌دهد. او به این نکته اشاره می‌کند که تاریخ تمدن همواره با جنگ و کشتار توأم بوده است. در این میان به گمان او ارباب قدرت از مذهب برای به‌دست آوردن مشروعیت سیاسی سوءاستفاده کرده‌اند. هیپلر در فصلی مجزا به مذهب و خشونت سیاسی می‌پردازد و به این نتیجه می‌رسد که هیچ‌یک از مذاهب عامل خشونت نیستند. بل‌که عاملان خشونت در قرائتی که از مذهب و از تفسیر متون مقدس به دست می‌دهند، زمینه‌های خشونت سیاسی را با تکیه بر مذهب فراهم می‌آورند. مذهب اگر تنها محدود باشد به رابطه‌ی میان انسان و خدایش، نمی‌تواند مورد سوءاستفاده‌ی ارباب قدرت قرار گیرد. اما، همین‌که مذهب به قلمرو اجتماع و سیاست درآید، و به یک پدیده‌ی اجتماعی تبدیل شود، خشونت‌زاست. خشونت‌زایی مذهب به نظر نویسنده بستگی دارد به سه عامل:

- تا چه حد متن مقدس قابل‌تفسیر است و چه محتوایی را تبلیغ می‌کند.
- شرایط اجتماعی و سیاسی یک جامعه چه اقتضایی دارد؛ چه رقابت‌هایی بر سر قدرت در جامعه هست و جامعه با چه تناقض‌ها و با چه مشکلاتی درگیر است.
- مذهب چه وظیفه‌ای در جامعه دارد: قرار است که قدرت را تثبیت کند؛ یا برعکس، مردم را تهییج و بسیج کند و در جامعه انشقاق به‌وجود بیاورد.

هیپلر از مسیحیت مثال می‌آورد که به رغم محتوای نوع‌دوستانه‌اش جنگ‌های استعماری و کشتار بومیان آمریکا، راسیسم و حتی فاشیسم را توجیه می کرد و به آن مشروعیت می‌داد.

مدرنیته و خشونت سیاسی

هیپلر در همان نخستین صفحات جستارش آماری از قربانیان خشونت سیاسی در قرن بیستم ارائه می‌دهد. مطابق این آمار از اول قرن بیستم تا سال ۱۹۸۶م بیش از دویست میلیون نفر در جهان قربانی خشونت سیاسی شدند. پس ما حق داریم از خودمان بپرسیم چه پیوندی میان مدرنیته و خشونت سیاسی وجود دارد. اما هرگز نباید فراموش کنیم که خشونت در دوران پیشامدرن هم وجود داشته است، اما مدیریت خشونت و سلاح به این حد از تکامل نرسیده بود. اصولاً سه نظر درباره‌ی مدرنیسم و خشونت وجود دارد. عده‌ای گمان می‌کنند مدرنیته اصولاً نافی خشونت است. عده‌ای دیگر بر این باورند که مدرنیته نوعی از توحش و زمینه‌ساز خشونت است، و سرانجام گروهی اعتقاد دارند که خشونت در ذات انسان است. هیپلر هر سه این نظریه‌ها را رد می‌کند. او بر این باور است که در مدرنیته یک دوگانگی وجود دارد. از یک سو مدرنیته انسان‌دوستانه است و از سوی دیگر مولد خشونت و ویرانگری‌ست. به نظر نویسنده مدرنیته به هیچ وجه به معنای گسست از دوران پیشامدرن نیست. بلکه مذهب و حتی بنیادگرایی مذهبی پدیده‌هایی هستند که در جامعه‌ی مدرن هم وجود دارند و حتی بخشی از مدرنیسم به شمار می‌آیند. با این تفاوت که در دوران مدرن در اثر پیشرفت صنعتی وسایل کشتار جمعی به وجود آمد. مدیریت جامعه هم تغییر کرد و به کمال رسید. از سوی دیگر به نظر هیپلر در دوران مدرن خردگرایی قائل به مقصود است. یعنی بیش از هر چیز با توجه به هزینه به سودآوری نظر دارد. اگر هزینه‌ی خشونت سیاسی بیش از سودی باشد که از آن عاید می‌شود، خشونت شکل نمی‌گیرد. بدون سلاح‌های کشتار جمعی و مدیریت‌های کلان فجایعی مانند بمباران اتمی هیروشیما، استالینیسم و فاشیسم در جهان اتفاق نمی‌افتاد. به نظر نویسنده از مهم‌ترین دستاوردهای مدرنیته نهادینه کردن خشونت سیاسی‌ست. در جامعه‌ی مدنی ممکن است فرد وظیفه‌ای به عهده داشته باشد که در نهایت به خشونت سیاسی بینجامد و آن را سامان بدهد، بدون آن که فرد مستقیماً خود را عامل خشونت بداند. به این شکل خشونت در سطح جامعه عمومیت پیدا می‌کند، تا آن حد که هر فرد در آن سهیم است، بدون آن که خود را سهیم و مسوول بداند.

دولت و خشونت سیاسی

از مهم‌ترین دستاوردهای مدرنیته بی‌تردید «دولت ملی» و «جامعه‌ی مدنی»‌ست. دولت و مدنیت این امکان را به وجود آوردند که خشونت در داخل جامعه‌ی مدنی کاهش پیدا کند، اما همزمان به خارج، یعنی به کشورها و حتی قاره‌های دیگر صادر بشود. در واقع هیپلر اعتقاد دارد که صدور خشونت یکی از پیامدهای مدرنیته است. او با آمار و ارقام نشان می‌دهد که با پیدایش جامعه‌ی مدنی خشونت در اروپا کاهش پیدا کرد، اما همزمان فاجعه‌ی دو جنگ جهانی و قتل عام یهودیان اتفاق افتاد. در واقع در غرب با پیدایش و تکامل دولت، توانستند صلح و رفاه را در جوامع غربی تضمین و تثبیت کنند، اما دولت، خود به عامل خشونت تبدیل شد. علاوه بر این نباید فراموش کنیم که همزمان با پیدایش جامعه‌ی مدنی در اروپا اشخاص شرور در لباس اروپاییان استعمارگر به مستعمرات اعزام می‌شدند و بدین ترتیب دولت موفق شد، با کاهش دادن خشونت‌های داخلی جامعه را مدنی کند. نویسنده به این نکته اشاره می‌کند که صدور خشونت در دوران پیشامدرن ریشه دارد. در جنگ‌های صلیبی هم اشرار را در لباس نظام به خاورمیانه اعزام می‌کردند و به این تمهید تلاش می‌کردند خشونت را در جامعه کنترل کنند. هیپلر ساختار دولت و جامعه‌ی مدنی در غرب و در کشورهای اسلامی را با هم مقایسه می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که جامعه‌ی مدنی در کشورهای اسلامی به درستی شکل نگرفته و دولت برآمده از آرای مردم نیست و در نتیجه مدرنیته هم در چنین جوامعی به شکل معیوب به وجود آمده است. دولت نه می‌تواند خشونت داخلی را به کل مهار کند و نه آن‌قدر قدرت دارد که بتواند خشونت را به بیرون از مرزهای خود صادر کند. نویسنده از این طریق خاصیت استبدادی دولت‌ها در کشورهای جهان سوم را توضیح می‌دهد.

جهان‌بینی و خشونت سیاسی

هیپلر می‌نویسد: خشونت سیاسی به یک گفتمان نیاز دارد. خشونت سیاسی وقتی کارساز است که موجه باشد، یا آن را مشروع و موجه جلوه دهند. خشونت سیاسی دو پیش‌شرط دارد:
- تعلق به یک دسته، گروه یا حزب با هدف مشخص سیاسی و فرهنگی
- دلیلی محکمه‌پسند که با آن بتوان رویکرد به خشونت را توجیه کرد.

به نظر نویسنده جهان‌بینی‌های سکولار و مذهبی هر دو این پیش‌شرط‌ها را فراهم می‌کنند. بدون جهان‌بینی خشونت سیاسی مطلقاً بی‌معنی‌ست. اهمیت جهان‌بینی در رویکرد به خشونت سیاسی به چهار دلیل است:
- جهان‌بینی به کارگزاران خشونت برای اعمال خشونت انگیزه می‌دهد و خشونت را موجه جلوه می‌دهد.
- جهان‌بینی برای کارگزاران خشونت هویتی دست و پا می‌کند و در آنها احساس تعلق خاطر به یک گروه، سازمان، یا حزب را به وجود می‌آورد.
- جهان‌بینی خشونت را در پیوند با مفاهیمی مانند ملیت، قوم، نژاد، مذهب و طبقه‌ی اجتماعی قرار می‌دهد.
- مرز و فاصله‌ای به وجود می‌آورد با جوامع یا سازمان‌ها و دسته‌های دیگر.

در واقع به نظر نویسنده مهم‌ترین وظیفه‌ی جهان‌بینی این است که کارگزاران خشونت ساده‌تر و بدون احساس گناه بتوانند خشونت کنند؛ باور کنند که خشونت هدف نیست، بلکه وسیله‌ای‌ست اجتناب‌ناپذیر برای رسیدن به یک هدف متعالی یا به یک آرمان سیاسی یا ملی. چگونگی توجیه خشونت بستگی دارد به گفتمان‌ها و جهان‌بینی غالبی که در جامعه وجود دارد. برای مثال در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ در خاورمیانه و خاور نزدیک خشونت سیاسی تحت جهان‌بینی ناسیونالیسم عربی شکل می‌گرفت، در حالی که از ۱۹۷۰ تا امروز تحت بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی خشونت شکل می‌گیرد. با این‌حال اهداف سیاسی در این مدت به هیچ‌وجه تغییر نکرده است. هیپلر از اینجا به این نتیجه می‌رسد که در جامعه تنها یک جهان‌بینی غالب، جهان‌بینی‌ای که قبول عام یافته باشد، می‌تواند خشونت سیاسی را موجه جلوه دهد. هیپلر از این بحث به یک نتیجه‌ی مهم می‌رسد: جهان‌بینی‌های سکولار به اندازه‌ی جهان‌بینی‌های مذهبی می‌توانند برای توجیه خشونت سیاسی از جنگ گرفته تا قتل عام مردم بیگناه مورد سوءاستفاده قرار بگیرند. بنابراین مشکل این نیست که جهان‌بینی‌های سکولار یا مذهبی در محتوا چه تفاوت‌هایی با هم دارند. بلکه مشکل در میزان تفسیرپذیری و کارآیی اجتماعی و سیاسی یک جهان‌بینی‌ست. جهان‌بینی هرچه تفسیرپذیرتر باشد و در جامعه قبول عام بیشتری یافته باشد، به همان اندازه می‌توان از آن در رویکرد به خشونت سیاسی و مشروع و موجه جلوه‌دادن خشونت بیشتر سوءاستفاده کرد.


اساطیر اسلامی و خشونت

نصر حمید ابوسعید، بر خلاف هیپلر اعتقاد دارد که خشونت به مدرنیته ربطی ندارد. به نظر او، عصر حاضر در تاریخ تمدن تنها دورانی‌ست که بشر تلاش کرده است، از راه‌های قانونی خشونت سیاسی را مهار کند. ابوسعید به خردگرایی، عدالت و تساهل اشاره می‌کند که از مهم‌ترین دستاوردهای مدرنیته برای بشریت هستند. با این حال، او هم اذعان دارد که به رغم اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و بسیاری از راه‌کارهای مدنی دیگر مدرنیته یکی از خشونت‌بارترین دوران‌های تاریخ تمدن بوده است. ابوسعید با رویکرد به اساطیر اسلامی مثل افسانه‌ی آفرینش و داستان هاییل و قابیل از این نظر دفاع می‌کند که خشونت اصولاً در نهاد انسان است. به گمان او در افسانه‌ی آفرینش با تبعید انسان از بهشت، انسان با قدرت خداوند درگیر شد و از آن پس زندگی او با یک دوگانگی دردناک درآمیخت. از یک سو خداوند به او آزادی و قدرت انتخاب اعطا کرد و از سوی دیگر به او تحکم کرد که سرسپرده‌اش باشد. به نظر ابوسعید ریشه‌ی خشونت را باید در این دوگانگی جست. تاریخ تمدن به گمان این پژوهشگر عرب از تلاش انسان برای از بین بردن محدودیت‌ها و رسیدن به آزادی بی‌حد و حصری که خداوند از او دریغ کرده است، نشان دارد. در نهاد انسان، اما خاطره‌ی تبعید از بهشت و قهر خداوند ثبت است. برای همین به رغم خردگرایی هرگاه که درمانده می‌شود، به خشونت روی می‌آورد. در افسانه‌ی هابیل و قابیل بی‌عدالتی انگیزه‌ی برادرکشی‌ست. خداوند قربانی هابیل را پذیرفت، اما بدون هیچ دلیلی از پذیرش قربانی قابیل سرزد. ابوسعید در تحلیل خشونت سیاسی در جهان اسلام نظریه‌ی جاهلیت سید قطب را تحلیل می‌کند. سید قطب با توجه به تاریخ صدر اسلام و مهاجرت پیامبر اعتقاد داشت که تنها حاکمان جامعه مسوول نیستند. بلکه مردم هم نسبت به احکام اسلام التزام دارند. هرگاه در جامعه‌ای کفر حاکم باشد، حاکم و مردم، هر دو باید مجازات شوند. حاکم به این دلیل که از اسلام سربازمی‌زند، مردم به این دلیل که سکوت می‌کنند. به نظر سید قطب ما همه در دوران جاهلیت به سرمی‌بریم. زیرا عقل انسان را به جای عقل خداوند نشانده‌ایم.

گلوبالیسم و خشونت

امر حمزاوی، اندیشمند دیگر عرب برخلاف هیپلر اعتقاد دارد که خشونت به مدرنیته ربطی ندارد، بلکه از نشانه‌های گذار از مدرنیته و فروپاشی جامعه‌ی صنعتی و ورود به دوره‌ی دیگری‌ست که هنوز مشخصات آن به‌درستی معلوم نشده است. به نظر حمزاوی، در سی سال گذشته با پیدایش گلوبالیسم قدرت دولت ملی کاهش پیدا کرد. بحران محیط زیست، بحران‌های اقتصادی و اجتماعی در غرب و از جمله مشکل بیکاری در جوامع غربی، خطر ایدز، بحران سلاح اتمی در جهان، بحران هویت ملی، و سرانجام تروریسم و خشونت سیاسی مشکلاتی هستند که مدرنیته نمی‌تواند آنها را از میان بردارد. حمزاوی با استناد به اولریش بک، نظریه‌پرداز آلمانی و استاد جامعه‌شناسی در مونیخ به جای مدرنیته از اصطلاح «جامعه‌ی مخاطره‌آمیز» استفاده می‌کند. حمزاوی هم مانند بک اعتقاد دارد که ما مدرنیته را پشت سر گذاشته‌ایم و به یک دوران گذار وارد شده‌ایم به نام «جامعه مخاطره‌آمیز». خطر در دورانی که ما از سر می‌گذرانیم، بیش از هر چیز عامل پیشرفت است. در تحلیل خشونت ناگزیریم فروپاشی جامعه‌ی صنعتی، کاهش قدرت دولت و گذار از مدرنیته به یک دوره‌ی نامشخص دیگر را در نظر بگیریم. به نظر حمزاوی مشکل اینجاست که از قرن هجدهم تاکنون روشنگری پیامدهایی داشته است. به دلیل این پیامدها گذار از مدرنیته به سادگی گذار از فئودالیسم به کاپیتالیسم اتفاق نمی‌افتد. بل‌که کل نظام ارزشی انسان زیر سوال رفته است. خشونت یکی از نشانه‌های تلاش بشر برای یافتن یک نظم جهانی و یک نظام ارزشی دیگر است که بتواند جایگزین نظام ارزشی‌ای بشود که تا اواسط قرن بیستم همچنان معتبر بود.

-------------------------------------

Krieg, Repression, Terrorismus
Eine Studie von Jochen Hippler mit Kommentaren von Nasr Hamid Abu Zaid und Amir Hamzawy
War, Repression, Terrorismus
A study by Jocjen Hippler with commentaries from Nasr Hamid Abu Zaid and Amir Hamzawy

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

همین امروز هم روزنامه اعتماد مصاحبه یی چاپ کرده بود و محمد صادقی پرسش های جالبی را در مصاحبه با دکتر هیپلر مطرح کرده بود و هیپلر جوابهای روشنی داده بود دیدید؟

-- پژمان ، Jun 1, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)