تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

روزی که چيز زيادی را عوض نکرد

می‌گويند دنيا ديگر هرگز مثل قبل نمی‌شود. اما آيا واقعاً يازده سپتامبر وضعیت روابط جهانی را عوض کرد؟ با اين همه خشم و هياهو، دنیا بسيار شبيه است به دنيای روز دهم سپتامبر.
ساعت ۸:۴۵ يازده سپتامبر ۲۰۰۱، در عصر بعد از جنگ سرد زندگی می‌کرديم. ساعت ۹:۳۷ دقيقه‌ صبح آن روز، درست پنجاه و ده دقيقه بعد که سومين هواپيمای ربوده شده به پنتاگون خورد، دوره‌ی پس از يازده سپتامبر آغاز شد. همه گفتند که همه چيز عوض شده است.

اين اتفاق آغاز فصل تازه‌ای در تاريخ بود. تصوير نابودی هزاران نفر انسان در آوار و آتش فرو ريختن برج‌های دوقلو، که به طور زنده از تلويزيون پخش می‌شد، نشانه‌ای برای تمام اعصار بود. قبل از اين فاجعه، جهانی وجود داشت که پس از آن جهان بسيار متفاوتی آغاز شد. فرض اين که این رويکرد نمونه‌ی ديگری از نارسيسيم آمريکايی است، بسيار وسوسه کننده است. (به آمريکا حمله شد، در نتيجه دنيا عوض شد). اما واقعیت اين نبود. بنا به يک نظرسنجی که مدت کوتاهی بعد از حملات توسط مرکز تحقيقات پيو انجام شد، صاحب‌نظران سراسر دنيا اتفاق نظر چشمگيری درباره‌ی معنای حملات يازده سپتامبر داشتند.

در اروپای غربی، ۷۶ درصد از کسانی که در نظرسنجی شرکت کرده بودند گفتند که اين اتفاق در حد نقطه‌ی عطفی در تاريخ بود. در روسيه ۷۳ درصد و در آسيا ۶۹ از مردم با اين نظر موافق بودند. در خاورميانه و آمريکای لاتين، درصد صاحب‌نظرانی که معتقد بودند يازده سپتامبر سرآغاز دوره‌ای تازه است، به ۹۰ در صد رسيد. به ندرت پيش آمده است که اين اندازه درباره‌ معنای يک واقعه‌ واحد اتفاق نظر وجود داشته باشد.

پنج سال بعد از اين واقعه، بايد اين واکنش را زاييده‌ شوک و بهت دانست. يقيناً برای بعضی لحظه‌ای سرنوشت‌سازتر وجود نداشت. همه‌ ما از آن‌چه داشت به فرجام خود نزديک می‌شد، هراس‌ناک بوديم. جهانی شدن مطئمناً داشت متوقف می‌شد. مرزها – مخصوصاً با نياز به حفظِ آن‌ها – یک نوزايی را از سر می‌گذرانيدند چون دولت‌ها می‌خواستند در برابر حمله‌ بعدی برای خود سپری فراهم کنند. تجارت جهانی، گردش سرمايه و مهاجرت ديگر مثل گذشته نبود. با داغ شدن امکان تحقق «برخورد تمدن‌ها»، اقتصادهای ملی رو به سردی می‌رفتند. صنعت‌هايی مثل گردشگری و مسافرت هوايی فلج می‌شدند.

با همه‌ی اين‌ها، اگر به روند جريانات بعد از يازده سپتامبر نگاه کنيد، نکته‌ی چشمگير اين است که چيز زيادی عوض نشده است. از شدت نیروهای جهانی شدن کاسته نشده است؛ در واقع، اگر هم اتفاقی افتاده باشد، سرعت گرفتن جهانی شدن است که رخ داده است. عمده‌ موضوعاتی که صبح آن روز درباره‌ آن‌ها بحث می‌کرديم کماکان همان‌ها هستند. در برابر گستره‌ی وسيع راه‌ حل‌های داده‌های سياسی، اقتصادی و اجتماعی، ثابتات متغيرها را از ميدان به در می‌کنند. و پنج سال بعد از آن واقعه، سياست خارجی ایالات متحده‌ی آمريکا از منظر راهبردی وضوح بيشتر نسبت به روز ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۱ ندارد.

حمله به برج‌های تجارت جهانی و پنتاگون بدترين نوع تروريسم تئاتری بود. اما در عصری که تصوير معمولاً ماده را مغلوب می‌کند، قصه‌ی فاجعه‌بار آن روز به عصری جديد رهنمون‌مان نشد. نه، اگر روزی در جهان بوده که دنيا را برای هميشه عوض کرده است، ۱۵ سال پيش بود، نه پنج سال پيش. شب سال نو ۱۹۹۱ ميلادی.

در چنين روزی، دور از چشم دوربين‌ها، اتحاد شوروی بالاخره لنگ انداخت، خود را منحل کرد و رسماً به جنگ سرد پايان داد. از آن لحظه به بعد، حاکميت ايالات متحده ابرحاکميت شد - «تنها ابرقدرت»، «قدرت برتر»، «مقتدر جهانی»، هر چه دوست داريد بنامیدش. و از آن لحظه به بعد، تعادل قدرت در جهان از ميان رفت – و هنوز هم تعادلی در ميانه نيست. فاجعه‌ يازده سپتامبر، مظهر و عينيت بی‌نظمی تک-قطبی جهانی بود که يک دهه پيش آغاز شده بود. يک روز بعد از يازده سپتامبر، ما هنوز در عصر بعد از جنگ سرد زندگی می‌کرديم، هنوز هم وضع همان است و مشکل دقيقاً اين است.

جايی که کار را رها کرديم

اگر در يکی از دو شهری که روز يازده سپتامبر به آن‌ها حمله شد، بوديد، شايد يکی از روزنامه‌های آن روز را برداشته باشيد. عنوان يکی از مطالب واشينگتن پست اين بود: «تانک‌های اسرايیلی شهری در کرانه‌ی باختری را محاصره کردند». صفحه‌ اول نيويورک تايمز عنوان مطلب‌اش اين بود: «دانشمندان خواستار افزایش لقاح مصنوعی و شبيه‌سازی انسان شدند». در صفحات داخلی روزنامه، خوانندگان ممکن است مطلب کوچک ديگری را هم ديده باشند: «ایران:‌ انکار سلاح‌های هسته‌ای». عنوان‌ها و سرفصل‌های آن روز صبح – قبل از اين‌که از حملات باخبر شويم – نشان می‌دهند که دغدغه‌های ذهنی ما قبل و بعد از يازده سپتامبر تغيير چندانی نکرده است.

اقتصاد جهانی نخستين نشانه‌ها را بروز داد که روزی تازه و تاريک‌تر سر نزده است. روز ۱۰ سپتامبر، ميانگين صنعتی داو جونز با ۹۶۰۵.۵۱ بسته شد. وقتی روز ۱۷ سپتامبر بازارها باز شدند، فقط چهل روز طول کشيد تا بازار بار ديگر بالاتر از اين رقم نرخ‌اش بسته شود. بين سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ ارزش صادرات ماهيانه‌ ايالات متحده‌ آمريکا به طور مستمر از ۶۰ ميليارد دلار به ۷۵ ميليارد دلار رسيده است. ارزش تجارت جهانی در سال ۲۰۰۱ اندکی سقوط کرد يعنی از ۸ تريليون دلار به ۷.۸ تريليون دلار رسيد. بعد از آن وقتی بازار جای خودش را دوباره پيدا کرد، اين ميزان با سرعت بازگشت و هر ساله افزايش يافت تا در سال ۲۰۰۵ به ۱۲ تريليون دلار رسيد.

تجارت‌هايی که صدمه‌ بدی به آن‌ها خورده بود، مثل گردشگری، با سرعت چشمگيری بهبود پيدا کردند. در سال ۲۰۰۱، بيش از ۶۸۸ ميليون توريست به خارج سفر کردند؛ تا سال ۲۰۰۵، اين رقم به ۸۰۸ ميليون نفر رسيده بود – يعنی در ظرف چهار سال ۱۷ درصد رشد داشت. اطمينان خاطر چندان سريع بازگشت که حتی از ساختن آسمان‌خراش هم گريزان نيستيم. بعد از يازده سپتامبر، چهارده ساختمان بلندتر از مرکز تجارت جهانی يا ساخته شده‌اند، يا پيشنهاد شده‌اند يا ساخت‌شان آغاز شده است.

مهاجرپذيری ايالات متحده‌ی آمريکا در برابر جهان ظاهراً قربانی ديگر يازده سپتامبر بوده است. رؤسای دانشگاه‌ها، مديران اجرايی، و البته کسانی که برای کار يا تحصيل سفر می‌کنند با صدای بلند شکوه کرده‌اند که ايالات متحده دچار ذهنيت «آمريکای دژگونه» شده است. این نگرانی به حقی است، اما وضع آن اندازه خطير نيست که ادعا شده است. مثلاً، ايالات متحده در سال ۲۰۰۵ تعداد ویزاهای کاری که صادر کرده است، بيشتر از سال ۱۹۹۸ بوده است، که اوج کاميابی آمريکا در مشاغل دات-کام بود. سال گذشته، ويزاهای دانشجويی از تعداد ویزاهای سال ۲۰۰۲ فقط ۵۴۱ ويزا کمتر بود.

همچنین در سال ۲۰۰۵، ايالات متحده نسبت به سال ۲۰۰۱، ويزاهای کار H1B را برای خارجيان بسيار کمتر رد کرد – که ویزايی است برای کسانی که مهارت‌های شغلی ويژه دارند، مثل پزشکی، مهندسی يا علوم پايه. در واقع، سال گذشته، در ظرف پنج سال اخیر، پايين‌ترين ميزان رد ويزا را داشته است. تعداد افرادی که شهروند آمريکا شده‌اند نيز رو به افزايش است. در سال ۲۰۰۵ خارجيان بيشتری نسبت به سال ۱۹۹۸ مقيم شدند و تعداد اقامت‌ها از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۵ دوازده درصد جهش داشته است. ممکن است سطح کلی مهاجرت‌های قانونی از سال ۲۰۰۱ تا حدودی افت کرده باشد، که نقطه‌ی اوج‌اش همان سال بوده، اما به سختی بتوان گفت که آمريکا خود را از بهترین‌ها و مستعدترين‌های جهان محروم کرده است.

با اين‌ حال، مطمئناً شکاف ميان آمريکا و جهان رو به گسترش است. جز اين اگر بود، چطور می‌توان گرايشات ضد آمريکايی سال‌های اخير را توجيه کرد؟ درست است که احساسات ضد آمريکايی امروزه گسترده و عميق است، اما اين هم درست است که این مسأله‌ی تازه‌ای نیست. در شب يازده سپتامبر، اروپايی‌ها میزان اعتمادشان به جورج بوش، رييس جمهور آمريکا، فقط اندکی بيشتر از اعتمادشان به ولاديمير پوتين رييس جمهور روسيه بود. بنا به يک نظر سنجی که در ماه اوت سال ۲۰۰۱ توسط مرکز تحقيقاتی پيو انجام شد، اکثريت زيادی از ملت‌های چهار کشور اروپای غربی – بيش از هفتاد در صد – دستگاه دولت بوش را تک‌رو می‌دانستند. آن‌ها قبل از جنگ علیه تروريسم و حمله به افغانستان و عراق اين اعتقاد را داشتند که وقوع اين‌ها خود بيش از هر چيزی عامل مهم‌تر ناسازگاری با آمريکا بوده است.

اما گرايش ضد آمريکایی نسب‌نامه‌ای بلندتر از عمر دولت بوش دارد. ريشه‌های اين امر در هراس جمعی جهان از اين نکته نهفته است که روزی برتری آمريکا ممکن است به جايی برسد که ايالات متحده همه را مغلوب کند. در سال ۱۹۸۳، بنا به يک نظر سنجی نیوزويک که توسط سازمان گالوپ در شش کشور برزيل، انگلستان، فرانسه، ژاپن، مکزيک و آلمان غربی انجام شده بود، تنها برزيلی‌ها سياست دولتی آمريکا را تأييد کرده بودند. در همان نظرسنجی، اکثرت برزيلی‌ها، ژاپنی‌ها و مکزيکی‌ها معتقد بودند که حضور قوی نظامی آمريکا در سراسر جهان امکان وقوع جنگ را افزايش می‌دهد.

طبيعتاً این ترس‌ها با پايان مسابقه‌ی ابرقدرت‌ها افزايش يافت. در سال ۱۹۹۵، سازمان اطلاعات ايالات متحده یک نظرسنجی انجام داد که بنا به آن اکثريت مردم جهان گفته بودند که ايالات متحده‌ی آمريکا عزم‌ کرده است که بر آن‌ها سلطه پيدا کند. حتی با داشتن رييس جمهور محبوبی چون بيل کلينتون، ۸۳ درصد در اسراييل، ۷۷ درصد در مراکش، ۷۱ درصد در کلمبيا و ۶۱ درصد در بريتانيا آمريکا را گردن کلفت می‌دانستند. در دسامبر سال ۲۰۰۱، بيزاری از قدرت آمريکا هنوز دليل عمده‌ی تنفر از آمريکا در اروپا، روسيه و آمريکای لاتین بود و در بسیاری جاها دومین دليل نزديک به اين دليل بود. اما باز این که احساسات ضد آمريکايی پس از حمله‌ی آمريکا به عراق سر باز کرده است هم معقول است. برای بقيه‌ی مردم جهان، اين ماجرا تحقق هراس از سلطه‌ی آمريکايیان است که سال‌ها در دل داشتند.

چه چيزی عوض شده است؟

مشاور وقت امنيت ملی آمريکا در سال ۲۰۰۲، کاندوليزا رايس، درباره‌ اوضاع پس از يازده سپتامبر گفت: «من واقعاً فکر می‌کنم اين دوره با سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۷ قابل مقايسه است از آن‌جا که اين اتفاقات باعث جا‌به‌جا شدن بسترهای تکتونيک در سياست بين‌المللی شد». البته، وسوسه کننده است که يازده سپتامبر را آغاز عصری جديد ببينيم. ويرانی غيرمنتظره و دراماتيک آن روز محتاج برچسب يا نامی برای خود است. اما اين بسترها ۱۰ سال پيشتر از اين جا به جا شده بودند. ايالات متحده روز ۱۱ سپتامبر برای این هدف قرار گرفت که قدر قدرت جهانی به شمار می‌آمد. تلاش‌های القاعده برای سرنگونی رژيم‌های عرب در دهه‌ی ۱۹۹۰ ناکامی ژرفی بود. اسامه بن لادن که نتوانسته بود در جهان عرب به اهداف‌اش برسد، برای ضربه زدن به «دشمن دوردست» يعنی ايالات متحده‌ی آمريکا توطئه‌ای چيد. با ضربه زدن به غولی که دهه‌ها تخت و نگين رژيم‌های عرب را حفظ کرده بود، بن لادن اميدوار بود که جهان را باز‌آفرينی کند. چيزی که رايس روز يازده سپتامبر ديد، انبار باروتی بود که مدت‌ها آماده‌ی انفجار بود.

حملات یازده سپتامبر موازنه‌ قدرت‌ها را تغيير ندادند. در عوض، تنها تفاوت‌های عدم موازنه‌ موجود را بدتر کردند. شايد تنها چيزی که به خاطر يازده سپتامبر تغيير کرد، بودجه‌ پنتاگون بود که سر به فلک کشيد. بودجه هزينه‌های نظامی و دفاعی آمريکا بين سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ سی و نه درصد افزايش يافت. اگر جور ديگری نگاه کنيم، در سال ۲۰۰۱، هزينه ۳۲۵ ميليارد دلاری نظامی آمريکا برابر با مجموع هزينه‌های ۱۴ ارتش بزرگ دنيا بود. تا سال ۲۰۰۵، پنتاگون از اين ۱۴ ارتش بزرگ بعد از خودع ۱۱۶ ميليارد دلار اضافه‌تر خرج کرده بود.

اين افزايش عظيم هزينه‌ کردِ ارتش آمريکا ياريگر تأمين بودجه‌ی جنگ آمريکا عليه تروريسم و حمله به افغانستان و عراق بود. و بعضی‌ها مدعی هستند که اين حرکت‌ها و به طور کلی سياست خارجی آمريکا که زيربنای آن‌هاست، جهان را برای همه مکانی خطرناک‌تر کرده است – همه به جز آمريکايی‌ها. حساب کنيد که بين ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۱ و ۳۱ دسامبر ۲۰۰۵، تعداد ۱۸۹۴۴ نفر در نتيجه‌ی اقدامات تروريستی جان باخته‌اند. فقط هشت نفر از اين مرگ‌ها در خاک آمريکا رخ داده است.

اگر جهان از عدم موازنه‌ی قدرت ميان آمريکا و ديگران قبل از يازده سپتامبر بيزار بود، می‌توان فهميد که اين بيزاری امروزه چه اندازه بيشتر است. شکاف ميان ايالات متحده‌ی آمريکا و بقيه‌ی جهان فقط عميق‌تر شده است. بهتر يا بدتر، تا زمانی که نظام بين‌المللی به شکلی از موازنه نرسد – چه به خاطر پيشرفت ديگران يا به خاطر افول آمريکا يا هر دو – دوره‌ی بعد از جنگ سرد به پايان نخواهد رسيد. تا آن زمان، سال ۱۹۹۱ باز هم مهم‌ترين سال تأثيرگذار باقی خواهد ماند.

ويليام ج. دابسون
مجله سیاست خارجی چاپ آمریکا

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)