خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > عطا و لقای آل احمد | |||
عطا و لقای آل احمدرامین مستقیمجلال آل احمد از تأثیرگذارترین نویسندگان در سالهای پیش از انقلاب ضد سلطنتی در ایران بود. آل احمد که در خانوادهای مذهبی و سنتی پرورش یافته بود، در جوانی با حزب توده همکاری میکرد، اما پس از کودتای ۲۸مرداد و شکست نهضت ملی راه دیگری در پیش گرفت. «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «سنگی بر گوری» از مهم ترین آثار غیرداستانی او هستند. پس از درگذشت نابهنگام و زودرس آل احمد در ۱۸شهریور ۱۳۴۸شایعاتی مبنی بر قتل او توسط ساواک درگرفت. اما سیمین دانشور، همسر او در «غروب جلال» که چندی پیش منتشر شد، این شایعات را تکذیب کرد. رامین مستقیم در مقالهای که میخوانید به جلال آل احمد به عنوان یک داستاننویس و به عنوان یک اندیشمند میپردازد و این دو سویه از تلاش سیاسی و اجتماعی او را با هم میسنجد.
اگر خود آل احمد زنده بود به شما می گفت که در ایران هیچ مردهی بد و هیچ زندهی خوبی وجود ندارد. قضاوت ما در مورد مردگان ادبی همیشه میل به خوبی دارد .دستکم وقتی به مناسبت سالمرگ یا زاد روز نویسندهای مینویسیم خود را محکوم میدانیم که تن او را در گور نجنبانیم. من در صدد هستم که در این مقاله روح آل احمد را از خودم شاد و ناشاد کنم. در حقیقت به دلیل سالمرگ او نسل خودم و نسلهای پیش از خودم را به عنوان مخاطبان او به محاکمه بکشم . پس اگر از قوت داستانهای کوتاه آلاحمد مینویسم، ستایش از این آثار سزاوار نویسندهی آنها یعنی جلال آل احمد است، اما وقتی نگرش و برداشتهای نسنجیدهی او در مقالات و کتا بهای غیرداستانیاش را به نقد میکشم، خودم و همنسلهایم و نسلهای پیش را مقصر میدانم که به موقع چون و چرا نکردهاند و پیرانهسر یادشان آمده که ذهن انتقادی نداشتهاند و بهای نداشتن این ذهنیت انتقادی هم برای ملت ایران بسیار سنگین بوده است. ما هنوز جلالایم همنسلهای من هنوز هم شخصیتهایی مانند آلاحمد را یا ستایش میکنند و یا از آنها نفرت دارند. آنها زندگی میکنند که کسی یا کسانی را بپرستند، منتهی به نوبت مرادشان عوض میشود. اگر از جلال سر میخورند به ستایش آشوری میپردازند. بسیار شنیده میشود که میگویند:«فلانی عجب نویسندهای است!» اما شنیدهایم که بگویند این فلانکس چگونه مینویسد یا چه میخواهد بگوید و در پاسخ به چه پرسشی مینویسد؟ بسیاری از ما هنوز مثل جلالایم :ناآرام ،جستجوگرِ و بیحوصله. میخواهیم زود به فلسفهای دست یابیم که اکسیری برای درمان همهی دردهای ما باشد. چهار سالی تودهای هستیم، چند صباحی هم لامذهب. در رمضان تا جایی که معده سوراخ نشود روزه میگیریم و نماز میخوانیم و در همان حال البته عرق هم میخوریم و گاهی استدلال میکنیم: «برای کاستن از فشارهای روزگار تریاک یا عرقِ ارمنیکش بدک نیست» یا میگوییم: «اگر دفتر غم را به باده نشوریم چه کنیم. برای تمرکز در نوشتن خوب است.» کتاب میخوانیم. عرفان و شریعتِ دین ما را میگیرد و ما را به عشقِ تعالیبخش میرساند. خلا صه هویت چهلتکه پیدا میکنیم. زمانی ایران پس از اسلام و زمانی پیش از آن را میستاییم . سیاستمداری را ستایش میکنیم که خوب با وضع موجود دربیفتد. خب، بعد چه میشود؟ بعداً تصمیم میگیرم. یک تنه برای شرق و غرب نسخه میپیچیم. ولی خودمان در زندگی روزمره درمیمانیم. اگر رفیقی از ما از آمریکا بورس تحصیلی بگیرد، سناریوهای فراوانی دربارهی توطئه امپریالیسم غرب برای فرار مغزها و جلب همکاری برای سیا و اینتلجنس سرویس و محافل مشکوک به هم میبافیم. اما همینکه چند سال بعد همین بورس را به ما هم میدهند، از آن به عنوان امکانی برای تبادل اندیشه و ایجاد گفتمان یاد میکنیم. برای مثال میتوانید به نامههای جلال آل احمد به همسرش و توجیه سیاسی اعطای بورس یکساله به او مراجعه کنید( صفحه ۸۴کتاب دوم بخش اول نامههای جلال به سیمین. تدوین و تنظیم مسعود جعفری). بعد وقتی آلاحمد خودش به آمریکا مشرف میشود، بینید چهها میگوید ( کارنامهی دوماههی هاروارد از مجموعه گزارشها .انتشارات فردوسی صفحه ۹۹) از این گزارشها پیداست که آلاحمد در آمریکا زنبارگی پیشه کرده بوده و در همان حال از ابراز عشق به همسرش و چاپلوسی مدام به او غافل نمانده.، بادهپیمایی میکند، سیگار بدبو میکشد و با این همه فکر میکند جامعه قدر او را نمیداند.
دیدار در حیاط دبستان برای من نوشتن دربارهی آلاحمد یادآور حیاطِ دبستانی است که کلاسهای اول و دوم ابتدایی را در آنجا به بازی گذرانده بودم. حیاطی که آن همه بزرگ بود و کندههای درختهای گردوی آن، صخرههایی بودند که پشت آنها با تفنگی چوبی به سوی همکلاسهای شرورم شلیک میکردم: کیو کیو! گاهی هم نفس یاری نمیکرد که در زنگ ورزش و در بازی الک دولک عرض و طول حیاط را بدوم.اما وقتی چند سال پیش، از کنار آن مدرسهی ابتدایی رد شدم و از بالای دیوار به داخلِ حیاط سرک کشیدم، دلم گرفت. با خودم گفتم: عجب! چه حیاط کوچکی، پس چرا در آن سالها آنقدر بزرگ به نظر میرسید؟ بیش از ده اثر از جلال آل احمد را پیش روی خودم میگذارم. از خودم می پرسم، باز خواندن کدامیک از این آثار به زحمتش میارزد؟ پاسخ قاطع امروزی من این است: داستانهای کوتاه و بخشی از گزارشهایی که تکنگاری یا مقاله نام دارند.البته در همهی احوال باید مواظب تعمیمهای گل و گشاد و گز نکردهی جلال آلاحمد باشیم. ننگ بیحجابی داستانهای کوتاه جلال آلاحمد که مجموعهی «پنج داستان» نمونههای برجستهی آنها را در خود جای داده است، ذهن یک آخوندزادهی زیرک و شیطان، با نگاهی تیزبین به مادر و خواهرهایش را آشکار میسازد.از آنجا که در سالهای دههی بیست تا چهل در میان آخوندزادگان کسی نبود که صادقانه به داستاننویسیِ روی بیاورد،همین چند داستان در مجموعهی «پنج داستان» نعمت درخوری است. داستانهای مجموعهی «پنج داستان» آثار ماندگاریاند که ما را به بالای گلدستهیمسجد میبرد و به جشن فرخندهای که به مناسبت کلاهی شدن اجباری عمامهداران و بیحجاب شدن زنان خانوادههای مذهبی و مؤمن برگزار میشود.به سادگی و از زاویهی دید پسر بچهای ده - دوازده ساله پذیرش تدریجی ننگ بیحجابی در متن خانوادههای مبادی آداب و پایبند به شعائر مذهبی بیان شده است. در داستان کوتاه «جشن فرخنده»، پدر راوی داستان، امام مسجدی است و برای خود مریدانی دارد اما به جشن فرخندهی هفدهم دی دعوت میشود و مجبور میگردد تا تن به «زندقه» بدهد. از نظر امام مسجد، پدر راوی، بی روسری و چادر در انظار ظاهر شدن یعنی «سر و کون برهنه». عموی راوی برای کلاهی نشدن «خدا و پیغمبر» را شفیع قرار میدهد. مادر راوی که از دید پسرک بسیار تحقیر شده و زحمتکش است، مثل بسیاری از زنان همنسل خود خرافی است، اما نویسنده او را بیکم و کاست در برابر ما قرار میدهد. برای بچهدار شدن نسخهی مادر این است: «حیف که توپ مرواری رو سر به نیست کردهن. وگرنه بچه رو دو دفعه که از زیرش رد میکردن انگار آبی که رو آتش بریزن.» اگر توپ مرواری نیست، مادر راوی به چند بار رد شدن از زیر لولهی تفنگ امنیه رضایت میدهد. اگر توپ مرواری اثر صادق هدایت را خوانده باشید ارتباط پرستش نماد رجولیت با بارداری را متوجه میشوید. پدر راوی چند چهره دارد. در بندی از داستان با وصفی که نویسنده به دست میدهد با شخصیت پدر مععم آشنا میشویم. او برای بازاری «سفرهای کربلا و مکهاش را» میگفت و برای«یک اداری قصهی سفر هند.» چه کسی بهتر از جلال آل احمد میتوانست چندچهرگی یک آخوند را با این صداقت بنویسید؟ سرب داغ و سم اجنه در داستان «خواهرم و عنکبوت»، از دیگر داستانهای این مجموعه، همدردی راوی با خواهر مریض و مادر زحمتکشاش بسیار خواندنی است. راوی در سه داستان «جشن فرخنده»، «گل دسته» و «خواهرم و عنکبوت» از شیطنت طبیعی سن خود در بازی با حشرات و ماهی و پرنده و چرنده دست نمیکشد و این همه در بستری از سنت و عرف که معمولاً آن را نادیده میگیریم روی میدهد. خواهر رو به مرگ راوی، خودش را با عنکبوتی که در کنج اتاق تار تنیده مقایسه میکند و این توازی تا پایان داستان از زاویهی دید راوی پسربچه ادامه مییابد. این موضوع به تنهایی همهی رنج خواهر را به خواننده منتقل میکند و در همان حال با پدیدهی کرواتی شدن کارمندان دولت در عهد پهلوی اول آشنا میشود. پسر پدری که عمامه به سر دارد در این داستان رنج میبرد و رنج او سر کلاس حساب قابل لمس میگردد. وقتی کمی پیش از پایان داستان سرب داغ بر سینهی سرطان گرفتهی خواهر می گذارد، زندگی آن دوران با همه رنجهای آدمیان آن عصر بر سرمان آوار میشود. «عنکبوت» نماد سرطان میشود و در پایان به دست راوی برمیگردد اما شیشهای که روی آن پوشیده از تارهای عنکبوت است، با ضربهی راوی میشکند، همانطور که سرب داغ درد و بیمار را با هم میکشد. پیش از آنکه به دو داستان ضعیفتر مجموعهی پنچ داستان، یعنی به داستانهای «شوهر آمریکایی» و «خونابه ی انار» بپردازم به داستان بلند «سنگی برگوری» که از قلمرو ادبیات اعترافی میآید نگاهی میاندازیم. این داستان به لحاظ شجاعت در اعتراف از پیشگامان است و پس از بیش از چهل سال خلفِ صالح ندارد. سنگی بر گوری که در زمان وزارت فرهنگ اسلامی آقای عطاء الله مهاجری چاپ رسمی نیافت و این هم زهر خندهی این زمانه ماست. تا یادم نرفته بگویم که داستان کوتاهی از آل احمد به نام «غسل» خواندهام که وسواس پیرمردی معتاد به غسل روز جمعه در حمام خزینه را نشان میدهد و با صداقت و مهارت ستودنی ما را به درون ذهن پیرمرد میبرد که فکر میکند صبحی بدون دیدن سم اجنه حمام غسل بکند و طهارت او کامل است و افسوس که پس از هر بار غسل چشمش باز هم به سم میافتد. خوب حدس زدهاید. خوانندهی داستان «غسل» به یاد پاشنهی شقاق یافتهی دلاکهای حمامهای قدیمی میافتد و حتماً در آن روزگار هیچ حمامی بدون اجنهی سمدار نبود! سنگی بر گوری درخودزندگینامهی «سنگی بر گوری»، مردی مسلمان برای درمان نازایی همسرش به یک پزشک مرد مراجعه میکند. وقتی پزشک زن او را معاینه می کند، به او احساس جاکشی دست میدهد. در بخشهایی از کتاب این مرد با شهامت مینویسد که چگونه به همسرش خیانت کرده است. با خواندن نامههای جلال به همسرش که انتشارات نیلوفر آنها را در چندین جلد منتشر کرده است، درمییابیم که آل احمد در «سنگی بر گوری» صادق بوده و هنگام نوشتن کتاب به همان صداقت در زمان نوشتن «کاغذ» (نامه نوشتن را جلال آلاحمد به شیوهی همروزگارانش کاغذنویسی میخواند ) بوده است. این نوع اعترافنویسی هیچوقت، نه در پیش از انقلاب و نه در سالهای پس از آن مقلدی نیافت. از خود میپرسم چگونه شد که داستاننویسی با چند داستان بسیار خوب از محیط مذهبی به نظریهپردازی دربارهی غرب و شرق بدل شد و دربارهی شکست و پیروزی مشروطیت قضاوت کرد؛ و مهمتر اینكه، در نیمهی دوم سدهی گذشته آن همه مرید پیدا کرد، چنانکه هنوز هم نمیتوان گفت بالای چشم او ابروست؟ پاسخ مختصر این است که خوانندگان آثار داستانی آل احمد كتابهای نظریه پردازی او را با فکر منتقدانه نمیخوانند. مثلاً چطور میشود در داستان شوهر آمریکایی که تکگوئی یک زن در فاصلهی دو لیوان ویسکی است، نویسنده بتواند از دریچهی چشم روایتگر داستانش در این فرصت کوتاه همهی زندگی او را روایت کند؟ آلاحمد یک نویسندهی ضدآمریکایی است، اما آمریکا را نمیشناسد تا آن حد که میگوید جشن شکرگزاری در آمریکا پس از کشتن آخرین سرخپوست آغاز شد. نه آنکه اروپائیان سرخپوست نکشتند که بسیار کشتند و نویسندگان آمریکایی هم در داستانهایشان به این موضوعات پرداختهاند. بحث بر سر این است که نویسندهی پر مرید ما هرچه به ذهن اش میآمد می نوشت با این هدف که جوّ ضد آمریکایی در دوران جنگ ویتنام را راضی کند و بر تعداد مریدانش بیفزاید. در همان داستان از قول یک دوست ایرانی مقیم آمریکا میگوید: «اینها (آمریکاییها) همهشان این کارهاند.(قبرکن) و برای همهی بشریّت!»اگر کسی این جمله را در نماز جمعهی تهران بگوید، برایش تکبیر میفرستند. در «خونابه انار»، داستان کوتاهی که در آخر همان مجموعهی «پنج داستان» آمده، در دخمهی زرتشیان دو لاشخور با هم دربارهی لاشههای مردگان حرف میزنند. یکی از آن دو لاشخور میپرسد: «پس چرا سوشیانت ِ اینها ظهور نمیکند؟» باید از آلاحمد پرسید: چرا با همان شهامتی که در «سنگی بر گوری» داری، نمیپرسی: «چرا سوشیانت اینها ظهور نمیکند؟» قبایی که به تن نویسنده زار میزند پرسش دیگر این است که اگر مخاطبان معاصر آل احمد به تعمیمهای گز نکردهی او در گزارشهای مجلهای او دقت میکردند و مچش را میگرفتند،آیا باز هم او را هوا بر میداشت که نظریهپرداز شود و در «غربزدگی» ماشینیسم را با غرب یکسان بداند و در [در خدمت و خیانت روشنفکران» برای جنبش مشروطیت منحنی سینوسی بکشد و روی محور مختصات، روحانیون و روشنفکران را نمایش دهد؟ در گزارش «در شهر یزد» که حاوی نکات دقیقی از جمله جیرهی غذایی یتیم خانهی شهر است، آلاحمد مینویسد: «اگر کارخانه دوچرخهسازی فیلیپس همین یک شهر را به عنوان مشتری داشته باشد،دست کم تا صد سال دیگر نانش توی روغن است.» واضح است که این عبارت اصلاً دقت ندارد، اما در آن اغراق بسیار جالبی نهفته است که کمدانایان را خوش میآید. جلال آلاحمد وقتی که در سال ۱۳۴۳ به کنگرهی مردمشناسان در مسکو دعوت میشود، میداند که «این قبا [مردمشناسی] به تنش زار خواهد زد». او خوب میداند داستاننویس است نه عالم مردمشناس. اما مخاطبان آلاحمد در آن سالها اهل پیزور لای پالون گذاشتن هستند و از نویسندگان توقع دارند و نویسندگان محترم هم شهامت هر چیزی را دارند، جز گفتن این حرف که: «نمیدانم، این کار از من برنمیآید. به کارشناس مراجعه کنید.» رد تعمیمهای گز نکردهی جلال را در نامهای که او در تاریخ ۱۹بهمن ۱۳۳۱ نوشته است، میبینیم. معلوم است که از آن موقع درک کجتابی از غرب داشته است. مینویسد: «قربان تو لوکوماتیو بروم که از کلهات دود برمیخواسته! چقدر بر آن تاثیر داشته که گرچه در گوشه دنج یک ویلا دانشگاهی به سر بردهای، باز هم از آن در امان نماندهای. یعنی از تأثیر این ماشینسیم که در کارهای نویسندههای آمریکایی اینقدر عیان است.» داریوش آشوری کمی بعد از انتشار غربزدگی نوشته است: در کتاب نفرین زمین که سال ۱۳۴۶ منتشر شد باز هم همان نگرش پس از ۱۵ سال حاکم است: ... یک روزی بود که اسکندر به ظلمات میرفت دنبال سرچشمهی حیات. اما حال همه میروند دنبال سرچشمه ماشین. ماشین برق میزند. منبع نور است. اما آب حیات توی ظلمات بود. می فهمی درویش؟( صفحه ۵۹) مگر معلم یا مدیر مدرسه بودن و گزارشهای دقیق و داستانهای کوتاه نوشتن چه کم داشت که آلاحمد از حزب توده و طرفداری کارگران برید و به ستایش شیخ فضل الله رسید که سالها بعد، پس از سرنگونی نظام پادشاهی، بزرگراه آل احمد، خیابان کارگر را به اتوبان شیخ فضل الله وصل کند؟ چگونه معاصران آلاحمد بینقد و پرسش این تعمیم گزنكرده و پرمغالطه را بر او بخشیدند: «پس غربزدگی مشخصهی دورانی است كه ما هنوز به ماشین دست نیافتهایم و رمز آن و ساختمان آن را نمیدانیم.»(صفحه ۲۰ از نخستین شماره كتاب ماه خرداد ۱۳۴۱) . در همان شماره دكتر هومن یك یادداشت فلسفی دارد و آرامش دوستدار نامهای از زیگبورگ آلمان در آوریل ۱۹۶۲به همین شماره مینویسد. چگونه است كه اینگونه تعمیمهای نسنجیده نقد نشده است؟ با آنكه داریوش آشوری در همان سالهای دههی چهل مقالهای علیه «غربزدگی» آل احمد نوشته و در آغاز انقلاب اسلامی دكتر آدمیت در ضمیمهی مجله آرش از آشفتگی فكر تاریخی آل احمد خشمگین شده و آرامش دوستدار در سالهای اخیر در كتاب «درخششهای تیره» پنبهی آل احمد را زده است، میپرسیم چرا با وجود این تلاشها از مریدان آل احمد كاسته نشده است؟ چپونه است که هنوز هم «سالروز غروب»او را فرونشستن جلال و شكوه اندیشه میدانند؟ برای من آلاحمد، داستاننویس صادق محیطهای سنتی و گزارشنویس تیزبین و معلم ادبیات فارسی دبیرستان است كه قلمی روان اما ذهنی آشفته دارد و در جامعه ی ایران تا مرز فاجعه دربارهاش اغراق میشود. آلاحمد میتوانست دبیری تاثیرگذار بماند، اما متفکر و نظریهپرداز شد و پیروانی پیدا کرد و لعنت روزگار را برای خود خرید .
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ما که در آن دوران . دانشجو بودیم. دنبال او رفتیم و تائیدش کردیم . بعنوان یک نظریه پرداز سیاسی. وبعد ها در سال 1357. و پس از آن بهایش را همراه با ملتی هنوز داریم می پردازیم.
-- مسعود چم آسمانی ، Sep 12, 2010آل احمد ... روشنفکری است که در عرصه نویسندگی ایران نمودار داشته است. متأسفم از اینکه وقت و انرژی ام را تلف کرده و کتابهای وی را خوانده ام!
-- بدون نام ، Sep 12, 2010نسل من حساسیت روانی به واژه غربزدگی پیدا کرده است. در دورانی که همه از کامپیوتر غربی ها، موبایل غربی ها، اسلحه غربی ها و علم پزشکی غربی ها و و...
استفاده کرده و می کنند و لاک ناخن را پدیده ای می دانند که تمام مردیتشان را به لرزه در می آورد! اینهم باز ما متشکر از این آقا هستیم!!!!! ولی ایده های ماکس و لنین به هیچ عنوان غربی نبود فقط فراموش می کنیم که ماکس هم غربی بود و انجا می زیست!
پیداست آل احمد چنان زخمی به بدنه روشنفکر غربزده و فکلی ایرانی زده است که هنوز بعد از پنجاه سال نه تنها التیام نیافته که هر روز چرکین تر شده. دشمنی روشنفکر غربزده با آل احمد تمامی ندارد و این نشان از موفقیت اوست.
-- میم ، Sep 12, 2010آل احمد : تیپیکال ایده های اشتباه در زمان اشتباه!
-- بدون نام ، Sep 12, 2010دقیقا زمانی که تمامی شرایط برای کاشت و نمو ایده های مدرنیته آماده بود پدیده هایی از این دست سر بر آوردند.
جلال آل احمد یک نویسنده زبردست و بزرگی در جامعه ما محسوب میشود. شخصیت جلال و خصوصیات او باید الگوئی برای نویسندگان دوران معاصر باشد با این تفاوت که جلال فاصله زیادی از دوران مدرنیسم داشت ولی نسل حاضر پیوندی با مدرنیسم دارد. جلال از جامعه روستائی و آب و هوای کوهستانی اورازان در منطقه طالقان زندگی را آغاز و در شهر نشینی زندگی را بپایان رسانید، اما در هر دو حالت با رنگ و بوی زندگی سنتی مواجه بود. زمانیکه جلال قلم میزد اکثریت جامعه ایرانی روستائی و یا روستازادگان شهری بودند. در شرایط سختی که بیسوادی اکثریت کشور را احاطه کرده بود نوشتن آسان نبود، مشکل بزرگتر دیگری هم وجود داشت که اکثر با سوادهای جامعه از نظر فرهنگی بیسواد بودند. جلال در اینچنین شراطی باید با اطراف خودش رابطه بر قرار میکرد که کار بسیار دشواری بنظر میرسید. کتاب غرب زدگی جلال جامعه روشنفکری ایران را به سخن گفتن واداشت و سکوت را شکست تا همه فکر کنند و بتوانند خودشان را بشناسند. فراموش نکنیم که جلال نه مخالف تکنولوژی غرب بود و نه با مدرنیسم دشمنی داشت بلکه هدفش بازگشت هر ایرانی به هویت خودش بود. در زمان آغاز حکومت پهلوی استعمار انگلیس توسط فراموسیونری هویت ما را هدف قرار داده بود تا نابود کند و متأسفانه به هدف شومشان هم رسیدند و پس از سقوط رژیم پهلوی هویت گم شده ما هم آشکار شد. جلال شخصیت آگاهی بود علاوه بر نویسندگی درک عمیقی هم در مسائل سیاسی داشت، غرب زدگی جلال فریاد جامعه روشنفکران متعهد بود که ما باید به خویشتن بر گردیم. بامید روزی که هر ایرانی برای خودش و جامعه اش یک جلال دیگری باشد. خیلی دوست داشتم بیشتر بنویسم ولی مجال نوشتن نیست.
-- خسرو احمدی ، Sep 12, 2010اآل احمد سمبلی از آشفتگی ذهنی نسلی از روشنفکران ایرانی بود که از خانواده های بشدت مذهبی برخواسته بودند و قادر نبودند با روند مدرنیته در جامعه عقب مانده ایران کنار بیایند. اینها روزی دست به دامن کمونیسم می شدند و زمانی پیرو امام حسین و مبارزات ٧٢ تن در کربلا. شاه بیت کلام آل احمد این بود که « تاکنون امضا هیچ آخوند نجف رفته ای زیر قراردادهای استعماری نیست» . پوچی این مدعا را در طی ٣٠ سال گذشته مردم ایران با گوشت و پوست خود حس کرده اند. امثال آل احمد ها و شریعتی ها یکی دو نسل از جوانان دانشگاهی را به زیر عبای آخوندها سوق دادند که آخرین نمونه از این نسل رو به انقراض جناب دکتر احمدی نژاد پدیده هزاره سوم است.
ملت ایران همچنون یک موش آزمایشگاهی در طی ٣٠ سال اخیر مورد آزمایش انواع و اقسام ایدئولوژیهای من در آوردی اسلامی مارکسیستی توحیدی قرار گرفته و به نظر هم نمیرسد که به این زودیها بتواند این افراد و تفکراتشان را از مسند قدرت پایین بکشد.
-- حسن ، Sep 12, 2010سلام به جناب آقای مستقیم
خیلی خیلی با این نوشته حال کردیم و خوشمان آمد. قسمت سر کشیدن در حیاط مدرسه تمثیل جالبیست. خوشبختانه همهٔ ما به خصوص نسل جوان با وجود رسانههای مختلف این امکان را داریم که افق دیدمون رو گسترش بدیم و دنیای مان محدود به افرادی مثل جلال و افق محدود و مغشوش او نباشد، هرچند که حکومت سعی در محدود کردن این دنیا داشته باشد. به امید اینکه از این امکان استفاده کنیم البته! و زحمت کمی مطالعه و خطر کردن به اندیشیدن به قول شاملو به خودمون بدهیم...
دست شما درد نکند. خیلی برای من جالب خواهد بود اگر نقدی هم بر بقیه نویسندگان مثل هدایت بنویسید، هرچند که میدونم زندگی در ایران ملاحظاتی در نگارش شما وارد کرده و خواهد کرد.
شاد و سربلند باشید
علی شیرازی