خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > ساراماگو، نویسندهای آرزومند و متعهد | |||
ساراماگو، نویسندهای آرزومند و متعهدنادر افراسیابیخوزه ساراماگو، نویسندهی پرتغالی جمعهی هفتهی گذشته، هجدهم جون در تبعیدی خودخواسته درگذشت. ساراماگو، یکی بود از بازماندگان نسل کمیاب نویسندگان متعهد و آرمانگرا که در طول زندگیاش اعتقادش را به پدید آمدن انسان برتر، بینا و آگاه از دست نداد. ساراماگو هم مانند همهی نویسندگان جدی به موضوع «مرگ» فکر کرده بود. دو سال پیش، وقتی که خوزه ساراماگو تازه از بستر یک بیماری سخت، برخاسته بود، در مصاحبهای با روزنامهی «ال پاسو» چاپ اسپانیا دربارهی مرگ گفته بود: « به دلیل آرامش و خونسردی ذاتیای که از آن برخوردارم میتوانم بدون واهمه به مرگ فکر کنم. مرگ به نظر من یک امر طبیعی است. اما با این حال انسان میبایست تا میتواند با مرگ مقابله کند. انسان نباید امیدش را از دست بدهد و خودش را تسلیم مرگ کند.»
خوزه ساراماگو یک نویسندهی ناامید و مرگاندیش نبود. او نویسندهای بود مبارز و متعهد و مثل همهی اشخاصی که در زندگی به آرمانی اعتقاد دارند، خوشبین بود و به سادگی تسلیم نمیشد. او در زندگیاش هم به همین شکل عمل میکرد. با چیزهایی که نمیپسندید مبارزه میکرد، در امور سیاسی و اجتماعی دخالت میکرد و آنچه را که فکر میکرد درست است به زبان میآورد. ساراماگو یک نویسندهی برج عاجنشین و گوشهگیر و خودخواه نبود. با وجود شهرت و اعتباری که داشت و با وجود آنکه سنی از او گذشته بود، یک وبلاگ پربیننده داشت و در وبلاگش از هر فرصتی استفاده میکرد تا در سیاست جهانی دخالت کند. همین چندی پیش بود که در وبلاگش از گلوبالیزم و زیادهخواهی بانکدارها و از سارکوزی رئیس جمهور فرانسه، و برلوسکونی، رئیس جمهور ایتالیا و از پاپ انتقادات تندی کرد و اسرائیل را به خاطر محاصرهی نوار غزه محکوم کرد و ارتش اسرائیل را با ارتش آلمان در زمان دیکتاتوری هیتلر و سلطهی فاشیزم مقایسه کرد. ساراماگو مخالف اسرائیل بود و در سال ۲۰۰۲ وقتی از اردوگاه فلسطینیهای آواره در غزه دیدن کرد، در سخنانی گفت: روح آشویتس زنده است. آشویتس اردوگاهی بود که نازیها در لهستان کنونی، در شهری به همین نام تأسیس کرده بودند و یهودیها را در آنجا به کار اجباری وامیداشتند و پس از آن که آنها توانایی کار کردن را از دست میدادند، اسرای یهودی را میسوزاندند. آشویتس مرکز هولوکاست است و برای اسرائیلیها شاید هیچ چیز بدتر از این نباشد که آنها را با زندانبانان اس اس در آشویتس مقایسه کنند. جای تعجب نیست که بعد از این سخنرانی در اردوگاه آوارگان فلسطینی، ساراماگو را به ضدیت با یهودیان متهم کردند. با این حال ساراماگو پافشاری کرد که حتماً این سخنرانی در کتابی منتشر شود و وقتی که ناشر آلمانیاش (انتشارات روولت) با این انتشار این کتاب مخالفت کرد، ساراماگو بلافاصله ناشرش را تغییر داد. بعد از این جنجالها ساراماگو را به لجاجت و خودسری متهم کردند. ساراماگو از آن نویسندههاست که دیر شروع به نوشتن کرد. با وجود آن که نخستین کتابش را که یک دفتر شعر بیاهمیت بود در بیست و پنج سالگی منتشر کرده بود، اما بیست سال بعد، در میانسالی توانست خود را به عنوان یک نویسنده بشناساند. ساراماگو در یک خانوادهی کشاورز فقیر به دنیا آمد. پدر او آنقدر تنگدست بود که وقتی از ده به لیسبون مهاجرت کردند، نتوانست شهریهی ثبت نام خوزهی نوجوانان در دبیرستان را تأمین کند. او ناچار تراشکاری یاد گرفت و با وجود کار سخت جسمانی، از هر فرصتی برای مطالعه استفاده میکرد. میگویند در همان سالها بیشترکتابهای کتابخانههای لیسبون را خوانده بود. او یک نویسندهی خودساخته بود و مثل اغلب انسانهای خودساخته آنچه را که دوست میداشت، خودش به خودش میاموزاند. روزنامهنگاری را بدون مربی و خارج از دانشگاهها آموخت. ساراماگو در جوانی در دفتری کار گرفت و با کارمندی و مقالهنویسی برای روزنامههای لیسبون زندگیاش را میگذراند. در آن زمان کشور او گرفتار دیکتاتوری سالازار بود و ساراماگو هم به عنوان یک نویسندهی آزادیخواه به جای آنکه به فکر بردن جوایز ادبی و زد و بندهای مافیایی باشد، در مقالاتش به حکومت حمله میکرد. ساراماگو در سال ۱۹۶۹ به عضویت حزب کمونیست پرتغال درآمد و تا زنده بود، خود را یک کمونیست مینامید. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اعتقاد او به کمونیسم نه تنها کمتر نشد، بلکه حتی از هر فرصتی استفاده میکرد و اعلام میکرد که کمونیست است. ساراماگو نخستین رمانش را در سال ۱۹۸۰ منتشر کرد. این رمان یک رمان سیاسی با مایههای انقلابی بود که در پیشزمینهی روستا اتفاق میافتاد و دهقانان را به انقلاب دعوت میکرد. در همان سال در جهان انقلاب ایران و انقلاب نیکاراگوئه پیروز شده بودند و روشنفکران جهان به سیاست علاقه نشان میدادند. ساراماگو دو رمان دیگر هم منتشر کرد؛ یک رمان سیاسی و یک رمان تاریخی و در این دو اثر به مبارزه با کاتولیکها و سلطهی پاپ در جهان مسیحی برخاست. ساراماگو در آثار تمثیلی و حماسیاش از حقوق مردم دفاع میکند و از سویی دیگر به تاریخ پرتغال هم میپردازد. مهمترین اثر او و شاهکارش بیتردید رمانی است به نام « Memorial » که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد و شاید بتوان آن را به «بنای یادبود» ترجمه کرد. ساراماگو در این اثر تاریخچهی احداث یک صومعهی عظیم را روایت میکند. در جریان ساخت این بنا دو هزار کارگر جان باختند. یک سال پس از انتشار جهانیترین و معروفترین اثرش «کوری» جایزهی ادبی نوبل سال ۱۹۹۸ را از آن خود کرد. بسیاری اعتقاد داشتند که این جایزه حق ساراماگوست. اما بسیاری هم اعتقاد داشتند که بهتر بود جایزهی نوبل به نویسندهی دیگر پرتغالی و رقیب ساراماگو، به آنتونیو لوبو آنتونس تعلق میگرفت. ساراماگو در پاسخ به این انتقادات به پیشینهاش اشاره میکرد و میگفت: قرار نبوده که او نویسنده باشد، چه رسد به آنکه روزی جایزهی نوبل را به او اهداء کنند. ساراماگو در خطابهی نوبلاش بیش از همه از پدربزرگش تجلیل کرد که مردی بیسواد بود و حتی نمیتوانست اسم خودش را بنوسید و با این حال به گمان او خردمندترین مردی بود که در زندگی شناخته بود. ساراماگو مانند برتولت برشت در بسیاری از رمانهایش با زبانی حماسی تمثیلهای داستانی روایت میکند. او در این تمثیلها هرگز امیدش را به انسانها و آیندهی بهتر و عادلانهتر از دست نمیدهد. ساراماگو در تمثیلهای داستانیاش به ما میگوید: آی آدمها! شماها میتوانید جهان را تغییر بدهید. فقط کافیست که آستینهاتان را بالا بزنید و دست به کار بشوید. ساراماگو از نسل نویسندگانی است که گمان میکنند ادبیات برای بشریت مفید است و تلاش میکنند با ادبیات به یاد انسانها بیاورند که هنوز چیزی به نام انسانیت و عدالت وجود دارد. ساراماگو به رغم سویهی آموزشی و اخلاقی آثارش یک نویسندهی فروتن بود و درست به همین دلیل معاصر ما نبود. او نویسندهای بود از نسل قبل که از دل فقر و محرومیت اجتماعی سربرآورده بود و دنیای بهتری را تمنا میکرد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اولین جایی که خوندم این نویسنده خوشبین بوده؟این نویسنده به بدبینی معروف هست و در نوشته هاش هم معلومه؟؟؟!!!!!در سوال و جوابهاش با خبرنگاران هم گفته تنها افراد احمق ،پولدارو بی احساس می تونند خوش بین باشند
-- khannade ، Jun 22, 2010