تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگوی یک ناشناس با رضا براهنی پیرامون داستان بلند «بعد از عروسی چه گذشت» - بخش دوم

«بایاتی»‌های مادرم و داستان شش انگشت او

تحریریه‌ی فرهنگ زمانه

موضوع مصاحبه‌‌ای که در سه بخش در زمانه منتشر می‌شود، رمان کوتاهی است به نام «بعد از عروسی چه گذشت» نوشته‌ی رضا براهنی. این مصاحبه را خانمی با نویسنده انجام داده که نام او را آقای براهنی نخواستند یا نتوانستند افشاء کنند.

بخش نخست این مصاحبه که در آن رضا براهنی به «زندان و زندانی و ادبیات زندان» پرداخته بود، دیروز در همین ستون منتشر شد. امروز بخش دوم این مصاحبه را می‌خوانیم. در این بخش رضا براهنی پاره‌ای از نظراتش پیرامون رمان‌نویسی را بیان می‌کند و در آن میان گریزی هم به خاطراتش می‌زند.


رضا براهنی

چرا در «بعد از عروسی چه گذشت» به ساخت نمادها و نشانه‌ها به شکل آگاهانه پرداخته‌اید؟ (مثل تصویر پایانی کتاب)

نویسنده به همه چیز به صورت آگاهانه می‌پردازد، حتی موقعی که وانمود می‌کند که به صورت آگاهانه نمی‌پردازد. در بسیاری از رمان‌هایم و قصه‌های کوتاهم، هم رؤیا نوشته‌ام و هم تعبیر رؤیا. با آگاهی کامل نوشته‌ام. من در رمان چهار استاد بزرگ داشته‌ام، داستایوسکی، جویس، پروست و فالکنر. ضمن اینکه مدام رمان نو خوانده‌ام، و تئوری رمان، رمان و تئوری رمان تدریس کرده‌ام.

خواب باید عینی‌تر از بیداری روایت شود تا نزدیک‌تر بیاید، حتی اگر قرار باشد صورتی از تجلی، شهود، یا به قول غربی‌ها Epiphany داشته باشد. هم نگارش تجلّی و شهود و هم نگارشِ عشق و جنسیت احتیاج به جزء به جزءنگاری دارند. باید آنها را پله پله، با مهارت، مهارتی سراسر واقعی و فریبکارانه بسازید.

زبان، سبک و هر پدیده‌ی دیگر، فقط در خدمت بیان مطلب نیستند: شیوه‌ی بیان، پله‌هایی که در بیان برای صعود از نردبان انگیزش و هیجان تا اوج آن، و بعد پایین آوردن توسن تجلّی و شهود از نردبان آسمان، که همه‌ی اینها با جزء به جزءنویسی سروکار دارد، باید حتی در خیالی‌ترین وجه آنها، واقعی جلوه کنند.

نویسنده‌ی واقعیت‌گرا کسی است که خیال را از پشت سر، به تدریج، با دقت، بدون ترس، بدون لرزش قلم، به برابر دو چشم نویسنده و خواننده منتقل می‌کند. هم‌زمان، از حضور این شخصیت، خواه در نثری پنهان از شخصیت دیگر، و خواه در نثری در حضور او و شخصیت‌های دیگر، به کل رمانی که نوشته می‌شود.

در عین حال، هر کسی که در عصر ما رمان سیاسی صرف نوشته، باخته است. ایرانی و خارجی‌اش فرقی نمی‌کند. رمان، مثل هر چیز دیگر جدی در عصر ما، پیش از آن‌که عمداً سیاسی شود، خود به خود سیاسی است. اما شما سیاست نمی‌نویسید، رمان می‌نویسید.

به زور نمی‌توان رمان را سیاسی کرد. از این بابت، له و علیه یک موضوع سیاسی دخیل نیست. رمان باید رمان باشد، وقتی که اول رمان شد، هم‌زمان با آن خود به خود سیاسی هم هست. رمان سیاسی رمانی نیست که آن را پر از آدم‌های سیاسی بکنیم. گاهی یک شخصیت خوب آفریده شده، سیاسی‌تر از شخصیتی است که به ظاهر سیاسی است.

طبیعی است که در نوشتن رمان، سیاسی بودن و غیرسیاسی بودن آن نیست که اهمیت دارد. خود نگارش رمان هر چیزی را که تعمداً طرح‌ریزی شده باشد، به هم می‌ریزد. ارثی که رمان از والد یا والده‌اش می‌بَرَد، ارثی است به همان اندازه ناخودآگاه که بچه از والدینش می‌بَرَد. رمان ناخودآگاه از ذهن نویسنده ویژگی‌های خود را انتخاب می‌کند.

نخستین قصه‌ای که به فارسی خواندم، تا آنجا که به یاد دارم «زنی که مردش را گم کرده بود» از صادق هدایت بود. من در آن زمان مادرم را می‌دیدم، در حالی که مادرم هرگز مردش را گم نکرده بود. پدرم تا آخر عمرش در کنار مادرم بود. وقتی «بازنویسی بوف کور» را می‌نوشتم، هدفم نشان دادن این نکته بود که هدایت دقیقاً همه چیز را انتخاب کرده، و عمداً قصه را به آن صورت که نوشته، نوشته است، و حتی انتخاب ناخودآگاه فردی و جمعی برای آن قصه، انتخاب خود هدایت است، و چون با حسی عمیق نوشته شده، ما آن را به حساب شخص هدایت می‌گذاریم، خصوصاً از این نظر که در اول شخص نوشته شده.

اولین رمان فارسی، یعنی بوف کور، در سال تولد من ـ تقریباً ـ نوشته شده. حالا که به آن رمان نگاه می‌کنیم، انگار هدایت با تولدِ رمانِ بوف کور نوشته شده. سیاست همیشه در رمان خوب به صورت اُریب وارد رمان می‌شود. شوخی نکنیم هدایت نه داستایوسکی است، نه تولستوی، نه فلوبر، و نه، نه، نه، نه، نه دهخدا، جمال‌زاده، هدایت به ما تجاوز زبانی را در حوزه‌ی زبان‌شناسی در ادبیات روز یاد دادند.

من خودم، شخصاً باید دستم را دراز می‌کردم و استادان خودم را شخصاً برمی‌گزیدم. در ابتدا عمداً نبوده، بعد در طول سال‌ها عمدی بوده، و بعد رهاشان کرده‌ام. رفتن به ریشه‌ها اهمیت دارد. گاهی اتفاق نیفتاده، بعداً که اتفاق افتاده، من دیده‌ام ریشه‌هایم را شفاهاً، حتی در زبان مادری خودم، داشتم، اما در ابتدا به آنها به صورت ادبیات نگاه نمی‌کردم.

مثلاً اول باید مروج الذهب مسعودی را می‌خواندم، بعد عهد عتیق و عهد جدید را. در حالی‌که برعکس شده، هرچند قرآن را قبل از عهد عتیق و عهد جدید و مسعودی خوانده‌ام. کتاب‌های جدید دنیا را در کنار این کتاب‌ها خوانده‌ام. و از همان آغاز به این فکر بوده‌ام که ذهنیت یک مردم را چگونه می‌توان نوشت.

کار مورخ را راهبر می‌دانم، اما کافی نمی‌دانم. رمان، کتاب مقدس نیست. اما داستایوسکی عهد عتیق روس را نوشته است. عهد عتیق در دوران جدید می‌شود رمان: وقتی حوادث با تسلسل زمانی با آدم‌های مشخص از ابتدای بشریت نوشته می‌شود. عهد عتیق سرمشق رمانی است که به وسیله‌ی ملت‌های فاقد رمان تا زمان نگارش رمان نوشته می‌شود.

به انجیل که می‌رسید، یعنی عهد جدید، چند راوی زندگی و مرگ یک نفر را می‌نویسند و یا تعریف می‌کنند. به قرآن که می‌رسید آن مجموع خاطرات با فاصله‌گذاری خاص بیان می‌شود. شما باید از مجموع حوادث مربوط به یک شخص از طریق قرائت کل قرآن دسترسی پیدا کنید. پدیده‌ی تأویل، بیش از هر جای دیگر و هر مقوله‌ی دیگر، اسلامی است، به دلیل اینکه زبانِ اشاره نیازمند تأویل است و تأویل، هم به حدیث و هم به تاریخ انبیایی که در خاورمیانه پیش از اسلام آمده‌اند، احتیاج دارد و در این مورد زندگی پیغمبران سامی، قرائت تورات و انجیل را به اضافه‌ی روایات مربوط به عصر قرآن، به اضافه‌ی کل ادب مربوط به این روایات و تواریخ، برای درک یک شیوه ضروری می‌کند.


رمان بعد از عروسی چه گذشت

ارتباط این مقوله را به کار خودم بگویم. من انسان مرکبی هستم، در جایی به دنیا آمده‌ام که خواندن و نوشتن به زبان مادری‌ام قدغن بوده. علاوه بر این پیش از برادرم محمد نقی، که سه سال از من بزرگ تر بود، و همان استاد معروف روانشناسی است که تقریباً ده سالی است درگذشته، خانواده‌ی ما آدم باسواد نداشت. به همین دلیل خودِ باسواد شدن برای ما یک روایت بود و برای من هنوز هم هست.

ما امکان یادگیری به چهار زبان غیرمادری داشتیم: فارسی، انگلیسی، عربی، فرانسه. من از این چهار زبان، دو تایش را مثل زبان مادری یک آدم تحصیل کرده می‌دانم. عربی را می‌خوانم و می‌فهمم، و اگر کلمه‌ای را ندانستم، می‌پرسم. مطلب فرانسه را می‌خوانم، وگرچه پس از زبان فارسی، آثارم، بیش از هر زبان دیگر به زبان فرانسه چاپ و یا اجرا شده، هرگز بیش از یک ماه در هر فرصت داده شده در فرانسه نبوده‌ام.

به همین دلیل فرانسه را در قرائت روی هم بی اشکال می‌خوانم، اما به ندرت حرف می‌زنم. پس بزرگ‌ترین مشکل من چه بوده؟ زبان مادری. من روحیات و حالات و حوادث مردم آذربایجان را در رمان‌هایم نوشته‌ام، و یا زندگی آنها را در شهرهای دیگر در کنار اقوام دیگر، و اقوام دیگر را در میان و در کنار آنها.

همه را به اقتضای ضرورت زمانه به فارسی نوشته‌ام، و از این نظر در نگارش قصّوی به دنبال نویسندگانی در جهان رفته‌ام که آدم‌های مناطقی را که قبلاً رمان نداشته‌اند، به قامت آدم‌های عهد عتیق نوشته‌اند و یا به قامت آدم‌های ایلیاد و اودیسه.

تقلیل دادن نگارش حماسه به رمان، وظیفه‌ی اصلی منِ رمان‌نویس بوده است. یک چیز، به ویژه، سابقه‌ی اصلی من با بقیه‌ی جاهاست، هرچند صدها سابقه‌ی دیگر هم بوده، و آن موضوع انقلاب است: انقلاب مشروطیت که در این صد و اندی سال گذشته پیوند جدی تاریخی بین مرکز و اطراف بوده است.

از این نظر این مقدمه‌ی بسیار طولانی را چیدم تا بگویم که در این تردیدی نیست که شما موقع نگارش رمان آن‌قدر مسائل مختلف به ذهن‌تان هجوم می‌آورند که نمی‌دانید کدام یکی را انتخاب کنید. اگر شما بخواهید به نمادها و نشانه‌های آگاهانه پرداخته شده توجه کنید، باید این زمینه را که به ویژه در مورد رمان منبعث از رمان گونه‌های قدیم شرقی است، به حساب بیاورید.

به همین دلیل، یک یا چند تصویر از پایان هر رمانی دارم. شما در پایان بعد از عروسی چه گذشت، تصویر پایانی کتاب را منبعث از نمادها و نشانه‌ها به شکل آگاهانه می‌بینید. هر چیزی که از ذهن شما گذشته باشد که برخاسته از قرائت کتاب من باشد، چون پیش از خوانده شدن این کتاب از ذهن شما نگذشته بود، حتماً منبعث از نوشته‌ی من است.

آن را در حضور تفسیر شما از مسئله درست می‌دانم. اما رمان من قابل‌تفسیر به تاریخ به آن صورتی که پیش می‌آید نیست. من یک ساختار درست کرده‌ام که در آن تفاسیر مختلف می‌گنجد، که یک یا دو تا از آنها هم ممکن است تصور شما از آگاهانه بودن تصویر پایانی کتاب باشد. اگر چنین باشد شما به من استعداد پیشگویی آینده‌ای را نسبت می‌دهید که من به آن صورت در خود سراغ ندارم، اما آنچه من به صورت رمان می‌نویسم از دید عمومی من در مورد مسائل جدا نیست.

در جایی تاریخ وارد می‌شود و در جای دیگر اسطوره، و غالباً اسطوره ساختار ناخودآگاه تاریخ است، در همه‌ی این موارد ما با ساختار، و در تفسیر یک اثر با ساختارزدایی آن اثر، سروکار داریم. هرگز تصور این را نباید کرد که پایان رمان عذاب الیم تاریخ آینده است. هشدارهای مقالات اولیه‌ی من در آغاز انقلاب از آغاز انقلاب فراتر می‌رود.

من پیوسته دغدغه‌ی روشنایی آینده داشته‌ام، اما شخصیت رمان من به من نهیب می‌زند، آن هم درست در مقطع نگارش آن رمان ـ بی آن‌که بر زبان بیاورد ـ آن هم درست در روز تولدم در سال ۵۷، که برگرد به همان پایان مقاله‌ی «در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد؟» که هنوز آن روز نیامده است، و «تا جنینی کار خون‌آشامی است.»

آیا لحظه‌هایی از روایت، حضور نویسنده در پس زمینه‌ی موقعیت‌ها یا ذهن رحمت دیده نمی‌شود؟

سئوال بسیار خوبی است، مثل همه‌ی سئوال‌های دیگر. در هر رمان بعضی چیزها هست که از زندگی شخصی خود نویسنده گرفته می‌شود. اگر فرصت کردید یادداشت‌های داستایوسکی را پیش از نگارش جنایت و مکافات بخوانید. داستایوسکی قمارباز، آن‌قدر بی‌پول است که انواع مختلف چیزها از ذهنش می‌گذرد، و بعد در جنایت و مکافات آن جنایت اتفاق می‌افتد.

مادر من که اواخر عمرش بیماری «آلزایمر» گرفته بود، ما که از نشانه‌های بیماری دقیقاً خبر نداشتیم، فقط خنده‌مان می‌گرفت. در یکی از این حوادث عجیب بود که پی‌بردیم که او واقعاً حوادث را عوضی می‌گیرد. مادرم که گم شده بود، پس از آن‌که پیدا شد ـ این را در آزاده خانم ... آورده‌ام، برایم نقل کرد که رفته بوده پیش مردگان، و آنها او را از خود رانده‌اند که تو هنوز نمرده‌ای، از میان ما برو بیرون.

یک بار هم در خانه‌ی سالمندان، هر دو دستش را بلند کرد و به من گفت، نگاه کن، تازه متوجه می‌شوم که دست راست من شش تا انگشت دارد. من نگاه کردم دیدم هر دو دست پنج انگشتی هستند، و او گمان می‌کرد دست راستش شش انگشتی است. بعضی چیزها پیش از آن‌که رمان شوند، رمان هستند.

مادرم هزاران قصه بلد بود، اما من نمی‌دانستم شعر می‌گوید. کاملاً بی‌سواد بود. در آمریکا که بودم، پیش از انقلاب به دیدن ما، با هواپیما، تنها، به آمریکا آمد. شبی در مریلند، زمانی که ساعدی هم یک ماهی مهمان ما بود، از من پرسید که آیا من می‌دانستم او هم شعر گفته.

او آن شب ده‌ها «بایاتی» [چهار پاره‌ی ترکی] خواند که ساعدی و من به گریه افتادیم. همه‌ی اینها مربوط به این قضیه بود که من با رفتن به آمریکا از آب گذشته‌ام و به او بی‌وفایی کرده‌ام. سه چهار ماه بعد از آن، دوست شاعرم «ویلیس بارنستون»، و زندگی‌نامه‌نویس «بورخس» از من تلفنی خواست که اگر شعرهایی از شاعران زن ایران ترجمه کرده‌ام به کتابی که او از زنان شاعر جهان به ترجمه‌ی انگلیسی درمی‌آورد، به او بدهم.

ضمن صحبت تلفنی با او جریان «بایاتی»ها را هم گفتم. گفت، چند تا از آنها را هم ترجمه کن، برایم بفرست. ترجمه‌های فروغ را که می‌فرستادم، ترجمه‌های بایاتی‌ها را هم فرستادم. تقریباً بیست و پنج یا سی سال بعد، وقتی در این جا در دانشگاه تورنتو درس می‌دادم، «ای میلی» از یک استاد دانشگاه دستم رسید که از من توضیحاتی درباره‌ی شاعره‌ای به نام «شکوه تازه» می‌خواست.

در ابتدا نوشتم که این شاعره را نمی‌شناسم. چند روز بعد توی شناسنامه‌ام به تصادف دیدم یک زنگ توی مغزم به صدا درآمد. سال‌ها بود که به فکر نام فامیلی مادرم نیفتاده بودم. و هیچ چیز تعجب‌آور و خنده دارتر از این نبود که «بایاتی»های مادر من در کنار شعرهای شاعران بزرگ زن جهان، منجمله فروغ فرخزاد چاپ شده باشد.

شما فکر می‌کنید این قصه را بورخس نوشته است. نه! این قصه به سراغ زندگی من آمده. به همان صورت که مادرم گمان می‌کرد یک دستش شش انگشت دارد. من در رمان‌هایم حضور دارم، به انواع مختلف. اما در موقعیت. اگر زندان شاه نمی‌رفتم، زندگی «رحمت» را نمی‌نوشتم، بعد از عروسی چه گذشت نوشته نمی‌شد.

اما به خود عنوان اگر توجه می‌کردید، شاید سئوال می‌کردید این عنوان آیا مناسب این قصه هست؟ من خانواده‌ی بزرگی ندارم. وقتی همسر آینده‌ام فهرست آدم‌هایی را که دعوت می‌کرد به دستم داد، من مقابله به مثل کردم. من علاوه بر برادر و خواهر و چند آدم نزدیک، خانواده‌ی اصلی خودم را دعوت کردم، یعنی اعضای کانون نویسندگان ایران را به اضافه‌ی استادان دانشکده‌ی ادبیات را، و بعضی‌ها را از نوع خودم که هم نویسنده و هم دانشگاهی بودند.

فیلمی که داریم به کوشش یکی از مترجمان معروف که در آن زمان دانشجوی دانشکده‌ی ادبیات بود و شرکت نفتی هم بود، گرفته شده، نه توسط خود او، بل‌که به کوشش او. وقتی که شما از یک سو شاعران معاصر را دارید از سوی دیگر رمان‌نویس‌ها را، و باز از سویی روزنامه‌نگاران را دارید و از سوی دیگر استادان دانشگاه را از دو نسل، و در میان آنها، ایستاده در گوشه‌ای، سه نفر را دارید که نه نویسنده هستند، نه شاعر، نه استاد، نه رمان‌نویس، نه قوم و خویش من و همسرم، و همه می‌گویند این سه نفر از کجا آمده‌اند، و حالا هم در فیلم ایستاده‌اند و بِر و بِر دوربین را نگاه می‌کنند، می‌توانید تصور کنید که سید حسین نصر و رضا داوری آنجا باشند، اما نمی‌توانید تصور این را بکنید که نصرت رحمانی هم آنجا باشد.

هر چند می‌توانید تصور این را بکنید که نصرت رحمانی در کنار سیمین دانشور آنجا بوده باشد. به رغم حضور آن سه نفر، و آن همه مطبوعات جنجالی، تصورش را بکنید که پرویز ثابتی مقام عالی‌رتبه به من در زندان تهمت این را زده باشد که من با دانشجویان دختر دانشگاه رابطه داشته‌ام، و بعد او در آن جلسه، آن هم از زبان خود من آموخته باشد که زن من همان دختر دانشگاه است که من دو سه سال پیش از آن‌که این اتهام را به من بزند، با او ازدواج کرده‌ام.

پس فکرش را بکنید که بعد از عروسی چه گذشت، بیش از آن مقداری که شما تصورش را می‌کنید، دست‌کم در عنوانش به من ارتباط دارد. اما تخیل من به این قضایا از دید رمان نگاه می‌کند. رمان حوزه‌ی واقعیت را، هم بیان، هم حذف، هم جانشین‌سازی، و هم به دلیل فرم رمان متقلب، مخدوش، نو و بدیع می‌کند تا فضای جدیدی بسازد که در آن رمان صاحب تفسیری برای صحنه‌های دیگر، و چه بسا صحنه‌های بعدی باشد که حوادث اصلی زندگی قبلی در سایه‌ی آن خیال و تخیل قصوی دیده شوند.

بی‌شک، به رغم همه‌ی به اصطلاح نوآوری که در ادبیات کرده‌ام، به شدت و از فرق سر تا نوک ناخن پای چپم، انسانی سیاسی هستم. کیست در عصر ما، که جدی باشد و سیاسی هم نباشد. اما من فقط سیاسی نیستم. موجودی سخت درونی و عاطفی هستم که تجاوز به قلمم را تجاوز به ناموس بشریت می‌دانم، و درون این پیچیدگی‌های تاریک و روشن است که تا حسی را، حتی اگر دیگری آن را به من منتقل کرده باشد، تا عمق روانم حس نکرده باشم، نمی‌نویسم.

این ترکیب غیرّیت است با فردیّت. اگر برای خودم اتفاق افتاده باشد، به آن حس و رنگ و رو و درونی از دیگری می‌دهم، و اگر برای دیگری اتفاق افتاده باشد، به آن اعماق روانم را نسبت می‌دهم. «او»های رمان‌های من، «من»های من، «من»‌های رمان‌های من، «او»های من هستند. ما نویسنده‌‌ها یا او می‌نویسیم یا من. «تو» و «ما» و «شما» و «ایشان» هم در همان دو تا هستند.

Share/Save/Bookmark

ادامه‌ی پاسخ‌های رضا براهنی فردا در رادیو زمانه
بخش پیشین:
انسان شقه‌شده‌‌ی واقع‌گرا
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

استاد براهنی به عنوان منتقد ادبی بیشتر شناخته شده تا به عنوان رمان نویس وشاعر.آیا بهتر نیست نقد خود آثار براهنی واز جمله رمان هایش را به عهده منتقدان دیگر بگذارید و خود ایشان در زمانه به نقد وبررسی آثار دیگرن پردازند یا در این زمینه با وی مصاحبه کنید.
با تشکر.

-- امید ، Jun 4, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)