خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و تاریخ > پدر من هم کمونیست بود ولی... | |||
پدر من هم کمونیست بود ولی...ونداد زمانیv.zamaani@gmail.comنویسنده و روزنامهنگار اسلواکی مارتین سیمیکا و معمار معروف مجارستانی لزلو رایک نه تنها به نسل جدید مخالفان سوسیالیسم دولتی در اروپای شرقی تعلق دارند، بلکه پدرانشان کمونیستهای معروفی بودند که قبل از فروپاشی اردوگاه شرق به دلیل مخالفت با دیکتاتوری دولتی به زندان افتاده بودند. نشریه بینالمللی «ماگیار» مصاحبهای را با این دو هنرمند ترتیب داده تا به بررسی پارهای از سئوالهای بیپاسخ دربارهی مخالفان قدیمی حکومتهای سوسیالیستی در بلوک شرق بپردازد و از این طریق اشارهای نیز به دیدگاههای نسل جدید روشنفکران اروپای شرقی داشته باشد.
آیا از شرایط روزگاری که ازپدرت یک کمونیست ساخت اطلاعی داری؟ اطلاعات کاملی در این زمینه دارم چون مفصلاً با پدرم دربارهی آن حرف میزدیم. پدرم وقتی که در سال ١٩٤٨ به عضویت حزب کمونیست در آمد، ۱۸ ساله بود. انگیزهاش بیشتر به موجی که همه اروپای شرقی و چکسلواکی را در آن دوره فرا گرفته بود برمیگردد. اکثریت روشنفکران و بهویژه نویسندگان و هنرمندان کشور دمکراتهایی با گرایشهای چپ افراطی بودند که در جنبش دمکراتیک و حزب کمونیست فعالیت میکردند. در آن زمان کسی از اینکه هم روشنفکر باشد و هم کمونیست احساس غیرعادی نداشت. دو دلیل اساسی را میتوان برشمرد که کمونیست بودن را جذاب کرده بود. اول اینکه همه نظر خوبی نسبت به ارتش سرخ و شوروی داشتند چون آنها باعث آزادی و رهایی کشور از چنگ فاشیستها شده بودند و دوم اینکه، رئیس جمهور تبعیدی و خوشنام کشور «آدوارد بنه» شوروی را دوست ملت خود میدانست. مادربزرگم در جریان بمباران امریکاییها کشته شده بود و پدربزرگم هم قبل از جنگ فوت کرده بود. پدر یتیم شدهی من توسط مؤسسات دولتی نگهداری شده و حتی به پشتوانهی کمکهای دولتی فرصت یافت تا تحصیلات دانشگاهیاش را به پایان برساند. پدرم میگفت: «فکر میکردم کمونیستها آدمهای خوبی هستند چون به من خیلی کمک کرده بودند.» میدانستم که دلائل شخصی پدرم برای عضویت در حزب کمونیست چه بود. ولی از دههی ٥٠ و فعالیتهایی که برای حزب کرده اطلاع چندانی ندارم. او از اعضای عالی رتبهی حزب نبود ولی در سطح دانشگاهها شناخته شده بود. لزلو رایک، پدر تو ولی خیلی زودتر از بقیه کمونیست شده بود. پدر تو در دهه ٣٠ در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت داشت و از همان زمان امیدوار بود که مجارستان روزی به یک کشور کمونیستی تبدیل شود. پدرم اگر زنده بود امسال ١٠٠ ساله میشد. شاید بتوان گفت نسل پدر من جزو برپاکنندگان سیستمی بودند که از پدر یتیم مارتین سرپرستی کرده بود. ایدهی آموزش عمومی و تحصیلات رایگان در تمام سطوح، عقیدهی مهمی بود که هم در مجارستان و هم در سایر کشورها، توسط کمونیستها تبلیغ میشد. اما برعکس چکسلواکی، سوسیال دمکراتهای مجارستان زیاد قوی نبودند. کمونیستها نیز تحت تعقیب بودند و میبایست خطر زندانی شدن و حتی شکنجه را به جان بخرند. در ضمن، مجارستان به خاطر قرارداد «ورسای»، برعکس چکسلواکی که بعد از جنگ، هویت ملیاش را بازپس گرفته بود تقریباً به چندین تکه تقسیم شد. ٧٠ درصد اراضی و جمعیت کشور را از دست داد. به همین دلیل ملیگرایی و وطنپرستی نقش عمدهای در ساختمان سیاسی کشور پیدا کرده بود. برای مثال در همان زمان که پدر کمونیست من به جنگ فاشیستهای اسپانیا رفته بود عمویم عضو گروه فاشیستی مجارستان بود.
پدرم ١٠ خواهر و برادر داشت و برادر بزرگتر زندگیاش را وفق نگهداری اعضای خانواده کرد. پس از مرگ او، عموی فاشیست به عنوان برادر بزرگتر خانواده، وظیفهی نگهداری و حتی تحصیل خانواده را بر عهده گرفت. پدرم بعد از تحصیلات دانشگاهی برای ادامهی تحصیل به پاریس رفت. او نمونهی بارز یک کمونیست شهری بود و در طی جنگ جهانی دوم به یک قهرمان مقاومت تبدیل شده بود. کمونیستهای مجار دو دستهی متفاوت بودند: کمونیستهایی که از شوروی برگشتند و کمونیستهایی که در داخل کشور با اشغالگران نازی جنگیده بودند و احساسات مستقل ملی داشتند. احساساتی که بعدها به زمینهی دشمنی بین کمونیستهای کشور تبدیل شد. در اواخر دهه ٤٠ میلادی، کمونیستهای از شوروی برگشته که سرشار از بدگمانی به کمونیستهای ملی بودند ضمن قبضهی قدرت، اولین سری محاکمههای بلوک شرق را تدارک دیدند که طی سالهای بعد به بسیاری از اقمار شوروی نیز سرایت کرد. پدرم نیز از اولین قربانیان دیکتاتوری بلوک شرق بود که به جرم جاسوسی برای تیتو اعدام شد. اگر امکان دارد از رابطه خود با پدرتان بگویید؟ مردان جوان معمولاً در تضاد با پدران خود هستند. من ١٤ ساله بودم که پدرم کار دانشگاهیاش را از دست داد و به همین دلیل به من نیز اجازهی تحصیل و برداشتن درس تقویتی در دانشگاه را نمیدادند. با پدرم بارها بحث و جدل کردم تا به او ثابت کنم که او باعث محرومیتهای جدید در زندگی ماست. پدرم تلاش بسیاری کرد تا به من بقبولاند که او مقصر ماجرا نیست. کمونیستهای دولتی به او پیشنهاد کردند که اگر دست از نوشتن بردارد و اعتراضی نکند و یا حتی اگر نظراتش را عوض کند، وضعیت او و خانوادهاش سر و سامان میگیرد. کمونیستهای دولتی سراغ من هم آمدند و خواستند که اعلام کنم حرفهای پدرم ربطی به من ندارد. آنها حتی پیشنهاد کردند که لازم نیست این حرفها را به شکل علنی ابراز کنم. البته همهی این ماجراها به نفع من تمام شد. چون یک روز پدرم از محدودیتهایی که بر من وارد شده بود احساس گناه کرد و مرا به محفل دوستان روشنفکر و هنرمندش برد که در اطراف «واسلاو هاول» گردآمده بودند. مجموعهای از ٢٠ نویسندهی ممنوعالقلم در آن جمع حضور داشتند بود که گاهی دور هم جمع میشدند و دربارهی مسائل سیاسی و فرهنگی گفتگو میکردند. وارد شدن در این محفل به مثابه یک دانشگاه خصوصی بود، دانشگاهی از بهترین ادیبان کشور و این بزرگترین نعمتی بود که یک جوان ٢٢ ساله میتوانست نصیبش شود. بعدها من هم به عضویت گروه در آمدم و از طریق همکاری و آشنایی با همین جمع بود که فصلنامهی «سمیزدات» را به راه انداختیم. بعد از اعدام پدرم شاهد چندین اعتراف و جابجایی عقاید سیاسی درجامعه بودم. در اوائل دههی ٥٠ میلادی صحبت از این بود که به پدرم خیانت شده، بعد از آن به ما اجازه دادند که از تبعید برگردیم. مدتی نگذشت که همه اعلام کردند، مردمی که به خیابان ریختند کار درستی کرده بودند. در اواخر دههی ٦٠ میلادی عدهای از مخالفان مطمئن نبودند که چه کاری درست است... بسیاری از کمونیستهای مخالف رژیم در شورشهای ١٩٦٨ به زندان افتادند. پدر من هم به زندان رفت و وقتی هم آزاد شد از بیماریهای ناشی از زندانی شدن در عذاب بود. هیچگاه از او نپرسیدم که در دهه ۵۰ میلادی وقتی که مهرهی مهم دولتی بود چه کارهایی کرده است. میدانم که بیشتر مخالفان و نارضایان از رژیم، سختیها و محدودیتهای زیادی را تحمل کردهاند و دلشان نمیخواهد که دربارهی گذشته حرف بزنند ولی همیشه میخواستم بدانم پدرم به خاطر اعتقاداتش دست به چه کارهایی زده است. برای مثال میخواستم بدانم آیا وقتی که در دانشگاه درس میداده به اخراج دانشجویان ناراضی از دانشگاه نیز کمک کرده بود؟ Martin Simecka , László Rajk, Dilemma 89: My father was a communist
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
هرگونه کوششی برای بدنام کردن کمونیسم و کمونیست ها، در فرجام خود محکوم به شکست است. کمونیسم، تنها آینده امیدوارکننده آدمیان از چنگال سامانه سرمایه داری امپریالیستی است و با کوشش همه کارگران و زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز، سرانجام راهگشای تاریخ راستین شده، سرمایه داری و جامعه طبقاتی را به گور خواهد سپرد.
-- بهزاد ، May 19, 2010« در آن زمان کسی از اینکه هم روشنفکر باشد و هم کمونیست احساس غیرعادی نداشت» متاسفانه هنوز در زمان ما بسیاری از روشنفکران و هنرمندان ایرانی واقعیت تلخ این جمله را درک نکرده اند
-- رهگذر ، May 19, 2010همه روشنفکر های آنموقع و از جمله توده ای ها کمونیست نبودند بلکه سوسیال دمکرات بودند یعنی یک نوع مترقی از بورژوازی.
-- بدون نام ، May 20, 2010