خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > «راوی مردد» | |||
«راوی مردد»ونداد زمانیv.zamaani@gmail.comتهران بزرگ آشوب زده است و مردم در حال فرار از شهر هستند ولی در این گیرودار، «شادی» دختر مجرد شمال شهری و قهرمان ناخلف قصه، همهی نگرانیاش در این نهفته است که مبادا حبهای تریاکش تمام شود. «قوطی را باز میکنم. فقط شش تا. یعنی یک روز و نیم. اگر سیامک جنس نداشته باشد؟ اگر رحیم توی این خر تو خری یک جایی گم و گور شود؟ فکر نکن الاغ؛ قانون اول نیوتن یادت نرود. هیچ وقت توی خماری فکر نکن، چون از ماتحتت فکر میکنی؛ قانون دوم هم اصلاً مهم نیست، چون وقتی خمار نباشی همه چیز خود به خود درست میشود. یکی میگذارم زیر زبانم و تلخیاش را میمکم.» (نگران نباش، ص ٩)
پرداختن به کیفیت وجودی انسانها و اینکه به چه میاندیشند و چه احساسات خودآگاه و ناخودآگاهی را برملا میسازند و مهمتر از همه آنکه با چه سرعتی قادر خواهند بود از دنیای واقعی گریزی به دنیای شخصی بزنند و با همان سرعت امکان آن را داشته باشند تا به دنیای روزمره بازگردند، از قرن نوزده میلادی به دغدغهی اصلی رماننویسان تبدیل گشت. قرن نوزده میلادی زمانهی در هم ریختن تفکرات مسلطی بود که به لحاظ ایدئولوژیک سایهی مقدس خود را بر جان و روان بشر افکنده بود. داروین اولین ضربه را بر باور متافیزیکی اروپا وارد آورد، وقتی که در کلیسا برای اولینبار بخشهایی از کتابش را که شرح مستندی از حیوانیت انسان بود و مرثیهای در مرگ انسان آسمانی، قرائت کرد. پس از او فروید، با برملا کردن لایههای تاریک و ناشناختهی ناخودآگاه بشر، ضربهی محکمتری به باورها و تلقیات ماورالطبیعیه وارد آورد. قبل از هر دو آنها، نیچه از مرگ خدا سخن گفته بود و در کشاکش تغییرات اساسی فوق بود که ادبیات اروپا توجه و دقت خود را معطوف انسان نوین برآمده از انقلاب صنعتی ساخت. شخصیتهایی چون «جین ایر» اثر امیلی برونته، «مارلو»ی ژوزف کنراد، «جان» در «سرباز با شرف» اثر فورد مکس فورد و شخصیت معروف داستانهای جیمز جویس «استفان»، توانایی آن را پیدا کردند تا لایههای متفاوتی از شخصیت هر لحظه پیچیده شونده انسان مدرن را ضمیمهی هویت خود سازند. «نگران نباش» یک رمان مطرح ایرانی است که انگیزههای نگارش خود را با تمام وجود به انعکاس تنشهای بسیار پیچیده و تحمیلی بر بزرگترین شهر ایران اختصاص داده است. رمانی که توسط منتقدین و نویسندگان مطبوعات کشور در سال ١٣٨٧ به عنوان بهترین اثر سال برگزیده شد و در عین حال با پنج بار تجدید چاپ در همان سال اول نشان داد که از توجه و پشتیبانی خوانندگان جدی کشور نیز برخوردار است. حضور پرقدرت داستان «نگران نباش» اثر خانم مهسا محبعلی در صحنه ادبی کشور، بیشک میتواند توقع و کنجکاوی کافی را برای بررسی داستان فوق در حیطهی ادبیات تطبیقی ایجاد کند. رمان «نگران نباش» متنی است که همخوانیهای بیتردیدی با ساختار رمانهای مدرن ادبیات انگلیسی و از جمله با آثار نویسندگان صاحب سبکی چون ویرجینیا وولف و ویلیام فالکنر دارد.
از طریق نگاه دقیقتر به چند تمهید بارز در رمان خانم محبعلی و بازخوانی تکرار تجربههای ایشان در آثار کلاسیک مدرن، مقایسهای را پی میگیریم که بین تکنیک روایت داستان ایرانی «نگران نباش» و آثار نویسندگان انگلیسی وجود دارد. مقدمتاً میتوانیم در این شیوهی مقایسه، نگاهی به نحوهی کنترل زمانهای واقعی و داستانی در رمان «به سوی فانوس دریایی» ویرجینیا وولف داشته باشیم و از آن طریق به زمان داستانی رمان ایرانی و ماجراهایی که فقط در طول یک روز بر «شادی»، قهرمان قصه خانم محبعلی گذشت بپردازیم. رمان «به سوی فانوس دریایی» از پیشگامان ادبیات مدرنی است که روایت ماجراهایی که در آن روی میدهد، از طرح داستانی مشخصی نشأت نمیگیرد و تنشهای روحی و روانی شخصیتهای اصلی تعیینکنندهی مسیر داستان میگردند. داستانی که با بیاعتنایی به وحدتهای سهگانهی دراماتیک (زمان، مکان و موضوع) تکه تکه و پراکنده به جای یک نتیجهگیری اصلی در انتهای قصه، سرشار از لحظههای بسیار کوتاه ولی مملو از درک و شهود در تمام قسمتهای رمان است. «به سوی فانوس دریایی» در به کارگیری زمان دراماتیک قصه نیز، سبک و سیاق خاصی خلق کرده است که در اوج پیدایش ادبیات مدرن به الگوی داستاننویسی ادبیات اروپا و در ادامه به سبک مسلط رماننویسی جهان تبدیل گشته است. در بخش اول قصه «به سوی فانوس دریایی»، قهرمان اصلی خانم رمزی، در حین بافتن بلوزی برای پسرش و درخواست از او برای لحظهای ثابت ماندن (پسرم لطفاً بدون حرکت باش تا آستین تو را اندازه بگیرم)، بیشتر از ٥٠ صفحه از متن رمان را به خاطرات تکهتکه شده و حتی بدون ارتباط با پسرش اختصاص میدهد و بعد از یک سفر طولانی سیال ذهن دوباره به زمان حال و به پسرش که هنوز بدون حرکت ایستاده است برمیگردد، تکنیکی که خانم محبعلی نیز در سرتاسر رمان کوچکش «نگران نباش» چندین بار به کار میبندد. در همان اوائل داستان، خوانندهی قصه ایرانی از زبان «شادی» متوجه لحظهای میشود که او حب تریاک را در دهان گذاشته است و خوانندگان قصه، بیتابانه از صفحه نهم کتاب، منتظر احساسات و عوالم تخدیری هستند که باید با مکیدن حب تلخ تریاک در دهان شادی آغاز شود. اما مهسا محبعلی لذت انتظار شادی برای بر سر کیف رسیدن، و احساس تعلیق در خوانندگان را تا سرحد ممکن افزایش میدهد.
در همین فاصله است که شادی مروری دارد بر رفتار تک تک اعضای خانواده و واکنشهای هیجانزدهشان به خاطر زلزلههای کوچکی که تهران را از ساعاتی قبل میلرزاند. نویسنده با زیبایی و صبوری تمام بر زمان دراماتیک قصه میافزاید تا آنکه بالاخره، در چند صفحه آنطرفتر قصه، آن هم به طور اتفاقی و در وسط یک جمله و در یک موقعیت ناگهانی، تأثیر تریاک حل شده در بدن شادی را به پیش میکشد: «جانور کوچک از روی مهرههای پشتم آرام پایین میرود و خودش را توی لگنم میاندازد. باز چیزی از درونم شَره می کند. مک میزنم و تلخی آب شدهاش را فرو میدهم.» (نگران نباش، ص ١٣) قهرمان اصلی قصه ویرجینیا وولف «خانم رمزی» در بخش اول رمان، در طی ٨ ساعت از زمان قصه که برش بسیار کوچکی از ١١ سال زندگی خانواده «رمزی» است، بدون هیچ ارتباطی با طرح داستان، با مرور خاطرات بیاختیار و افسار گسیخته ، ٦٠ درصد از حجم کل رمان را به خود اختصاص میدهد. شکل برخورد با زمان درون قصه «به سوی فانوس دریایی» جالبتر خواهد شد اگر متوجه شویم که در بخش دوم که ١١ سال از زندگی خانواده رمزی را شامل میگردد، فقط چند صفحه از متن رمان را به خود اختصاص داده است. زمان قصه رمان «نگران نباش» نیز بر سیاق همین ترفند، دربرگیرندهی فقط برشی از یک روز زندگی «شادی» است. به عبارتی، داستان مدرن خانم مهسا محبعلی نیز ضمن پناه بردن به دغدغههای روحی و روانی قهرمان قصهاش و با نقب مداوم به روایتهای تکهتکه و پراکنده خودآگاه و ناخودآگاه «شادی»، توانایی کند کردن و حتی ایستای زمان را، هم به لحاظ تکنیک روایت زمان درون قصه و هم به لحاظ مضمون ماجراهای روایت شده فراهم میکند. شادی قهرمان داستان «نگران نباش»، با صمیمیتی ذاتی، منعکس کنندهی ذهن مدرنی است که به راحتی لایههای گوناگونی از شخصیت انسان معاصر را در تهران زلزله زده به نمایش میگذارد. شادی که برای به دست آوردن تریاک به خانهی دوستش «اشکان» میرود و پس از دهها ماجرای عجیب و جذاب و پی بردن به اینکه اشکان دست به خودکشی زده است و در حین تلاش برای نجات اولیه دوست دم مرگش، چنان بیقرار و مشوش، ذهنش را به هر سو میچرخاند که گاهی همراهی با افکار سراسیمه و چند لایهی او دور از انتظار میشود: «اصلاً به من و تو چه که مامان پروینٍ تو و آذر و مامان مینوی من، یک روزی همکلاسی و همرزم بودهاند؟ حالا که مینو لباسهای شبش را زیر بغل زده و با بابک عزیز دلش در راه کلاردشت است تا توی ایوان رو به دره بنشیند و جیب پولدارها را خالی کند... پروید هم دارد توی خیابان دنبال آخرین بازماندههای دوران مبارزاتش میگردد... به من و تو چه که آذر زیر آن همه خاک که معلوم نیست کجا است خوابیده؟» (نگران نباش، ص ٦٣) شادی در این فصل ١٠ صفحهای، زمینههای ایجاد سه نوع روایت همزمان را به آرامی تدارک میبیند. به نظر میرسد یک آهنگساز بعد از معرفی یک ساز و پردهای از موسیقی به خود و شنوندگانش فرصت میدهد تا با ساز دوم و سوم و نغمههای جداگانهاش آشنا شوند. در اجرای همین تمهید است که در ادامهی مخمصهای که شادی خود را در خانه اشکان قرار داده است یکی از دوست پسرهای خواهر اشکان زنگ میزند و صدای ناله و زاری تصنعیاش بر روی جوابگیر تلفن، شادی را وا میدارد که در آن هرج و مرج به فکر مرد و پیام چندشآور تلفنیاش باشد و حتی به جای «الهام» خواهر اشکان گوشی را برداشته و به او جواب دهد: «الهام؟» صدای هق هق فرو خورده، حتماً یکی از آن مو قشنگهای دماغ عمل کرده است که الهام جفت پا رفته تو حالش.»( نگران نباش، ص ٦٦) شادی پس از مدتی گوش دادن به ضجههای تصنعی مرد آن طرف خط، توجه همیشه فرّار خود را معطوف ویدئویی میکند که تصادفاً در حال پخش شدن است و دوباره به یاد عجز و لابه مرد میافتد: «این جملهی آخری را فریاد زده و حالا دوباره هق هق می کند. دیشب چه گندی زده که اینطوری زار میزند؟ شادی ناگهان گفتگوی درونیاش را - که معمولاً خطاب به خودش و یا شخصیتی غایب است - تبدیل به گفتگو با سگ خانه میکند که در حقیقت آغازی است برای تدارک لایهی سوم روایت. کراسوس پارس می کند. خیلی خوب... میدانم الان باید شخصیتهای این فیلم را معرفی کنم. تصویر را چند فریم عقب میبریم. ببین! آن دستی که میآید توی کادر تا سیخ کباب را بدهد به پروین دست پدر من است.» ( نگران نباش، ص ٦٩) رمان «نگران نباش» متنی است به یادماندنی و سرشار از تمهیداتی چون «راوی مردد»، که توانسته بدون تقلید سطحی، عناصر و عوامل پایهای صنعت مدرن داستان نویسی نظیر «تغییر مداوم نقطه دید»، «گفتگوی درونی»، «حرکت مداوم در بین زمانهای مختلف قصه» را برای ادبیات معاصر ایران به ارمغان آورد. نوشته خانم محبعلی در کنار ابراز موفق توانمندیهای فوق، با درهم آمیزی ارزشها و سبکهای جدیدتر ادبی نظیر چند زبانی بودن و استفاده از قهرمانی که ادعای سلامت اخلاقی ندارد و از همه مهمتر خلق فضای کارناوالیستیک به متنی با خصوصیات پست مدرن نیز نزدیک شده است. ادامه دارد... مهسا محبعلی، نگران نباش، نشر چشمه، چاپ پنجم، ١٤٧ صفحه، ٣ هزار تومان
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
به این می گن یک نقد درست و حسابی... من عاشق لحن سریع قصه شدم و به نظر من نوشته خانم محب علی بهترین رمان ایرانی بعد از انقلاب است.
این تکه رو اگه میشه توضیح بدین لطفا: "خلق فضای کارناوالیستیک" این فضا چه فضایی هستش؟
-- فیروزه ، May 12, 2010این که راوی در یک زمان کوتاه، مثلا یک روز، به زمان ها ی متفاوت می رود و مرور می کند و برمی گردد، از آشناترین تکنیک های رمان مدرن و حتی داستان کوتاه است. بنابراین نگران نباش به جز با فانوس دریایی می توانست با خیلی از رمان های مدرن دیگر هم مقایسه شود. وگرنه این دو رمان کمترین شباهت ها را به هم دارند!
-- ف ، May 13, 2010اصل مهمی که منتقدین باید در بررسی خود قرار دهند این است که امکان بدون شائبه برای خلق یک اثر مدرن تصویری در جهان غیر مدرن راخت تر و پذیرفتنی تر از نوشتن یک داستان مدرن خواهد بود برای همین دلیل است که سینمای ما حتی به فرا مدرن هم نزدیک شده است در حالی که ادبیات ما یا در سطح ادبیات قرن 19 است و یا سراسر ادا و تقلید.
من این داستان معرفی شده را متاسفانه نخوانده ام ولی طبق اشاره ها و دلایلی که نوشته شده ممکن است که داستان این خانم مدرن باشد که البته خیلی نادر خواهد بود.
-- فردیس ، May 13, 2010fبرای فردیس گرامی:
-- س.ر ، May 13, 2010سینمای ما هم آنطور که تصور می کنید نیست. سینمای ما هم در سطح ادبیتمان است. ودر مقایسه با سینمای مدرن غرب چیزی در حد حتی خیلی خیلی پایین. چند فیلمی که به فستیوال ها راه یافتند ملاک نیستند. و از این گذشته راه یابی آنها به فستیوال دلایلی بجز فاکتورهای هنری و سینمایی داشت .