خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > سفرنامهای بی«سفر» | |||
سفرنامهای بی«سفر»ایرج ادیبزادهadibzadeh@radiozamaneh.comاین روزها کسانی که با قطارهای بینشهری از یکی از بزرگترین ایستگاههای مترو پاریس - لوکزامبورگ میگذرند با تابلوهای غولپیکری روبهرو میشوند که دیوارهای آنجا را پوشاندهاند.
این تابلوها تحت عنوان «راههای موازی» تازهترین نمایشگاه کارهای رضا دقتی، عکاس، معمار و فعال حقوق بشر و یک چهرهی سرشناس جهانی را تشکیل میدهند. نمایشگاه عکسهای غولپیکر رضا دقتی داستان قول پدری به پسرش را روایت میکند. زمانی که پسر، «دلآزاد» نوزاد چندماهای بیشتر نبود، پدر رضا به او قول میدهد زمانی که ۱۵ ساله شود، دو نفری سفری به دور دنیا را آغاز کنند. سال پیش، زمانی که پسر ۱۷ ساله شده بود، نخستین مرحلهی این سفر روی جادهی حماسی «راه ابریشم» آغاز شد. دستآورد این سفر رضا و پسرش دلآزاد، عکسهایی استثنایی است، یک کتاب و داستانهای این سفر و پنج فیلم مستند که با همکاری مترو پاریس، شبکهی تلویزیونی «نشنال جئوگرافی» و شرکت «سنی» در ایستگاه مترو لوکزامبورگ - پاریس به نمایش درآمده است. سفری پرماجرا و دیدنی.
نمایشگاهی که از ۲۷ آوریل آغاز شده و تا ۱۲ سپتامبر، شهریورماه آینده ادامه دارد. شش تابلوی بزرگ ۱۶ در ۷ متر که در میان آنها دختری است از افغانستان، دیگر بر زمینهی تمام سبز، زنی از اویغورهای ترکستان شرقی سوار بر اسب و عکسی از دراویش ترکیه است. تابلوی بزرگی نیز از مسیری که پیموده شده و تصاویری از مردم آنجا است. دلآزاد دقتی، ۱۷ ساله از آغاز سفری که همراه پدرش انجام داده است با شنوندگان زمانه سخن میگوید: ما از اول میخواستیم دور دنیا برویم اما از اونجایی که باید به مدرسه بروم خیلی سخت میشد یک سال دور دنیا برویم. گفتیم چند سفر به جاهای مختلف میرویم که دور دنیا باشد. اولین سفر از شهر پکن در چین تا پاریس رفتیم. بعد قطار، هواپیما و ماشین گرفتیم، شهرها، دهها و آدمها را دیدیم.
چه مدت زمانی طول کشید؟ ۵۵ روز. به همراه پدر چهکار میکردید؟ من یک دوربین فیلمبرداری کوچک و یک دوربین عکاسی داشتم و هر روز بلاگ مینوشتم که بعدها این وبلاگ به شکل کتاب منتشر شد. موضوع این کتاب داستان این بود که سفر چطور بود و چه کردیم. بعد هم از فیلمهایی که با دوربین فیلمبرداری کوچکم گرفته بودم، یک فیلم ساختم.
چه چیزی واقعاً برایتان در این مسافرت جالب بود؟ در سفری اینطوری میتوانی آدمهای مختلفی را ببینی و با آنها حرف بزنی. کسانی که پول زیادی ندارند و فقیر هستند ولی دلشان و هر چه را که دارند به شما میدهند. بعد میبینید در کشورهای آسیایی، آدمها به جز پول فکرهای دیگری در سر دارند. چه رویدادی برای شما در این سفر اتفاق افتاد که هیچگاه یادتان نمیرود؟ یک نقاش از ترکستان شرقی بود که از پنجاه سال پیش در تبت جایی مثل چین زندگی میکند. آنجا گروهی هستند که زبان ترکی حرف میزنند. او یک نقاش است که در نقاشیهایش داستان اویغور را نشان میدهد. با او زیاد حرف زدم و فهمیدم برای او جنگ مهم نبود و میخواهد با نقاشیهایش اویغورهای دیروز، امروز و فردا را نشان دهد که داستانی دارند و کشورشان جایی با داستانها و زبانهای معروف است.
این داستانها را با کمک رضا نوشتید یا خودتان آن را نوشتهاید؟ نه من اینها را در بلاگ مینوشتم و بعد مادرم نوشت که اولین بار دوری از پسرش چگونه است و پدرم نیز نوشت و سه تایی با هم چیزی نوشتیم. اولین سفرنامهی سه نفری؛ در این میان چیزی که عجیب بود این بود که از سه نفر یکی در سفر نبود ولی در کتاب نوشتیم که مادری که در سفر نبود چه فکرهایی میکرد. قشنگترین شهر یا منظرهای که دیدید و از آن عکس گرفتید یا فیلمبرداری کردید کجا بود؟ من شهر باکو را خیلی دوست دارم. فامیلم از آذربایجان ایران میآید. دوستهای پدر و عمهام آنجا هستند. عکسهای زیادی گرفتهام و برای من باکو خیلی مهم است. نزدیک ایران است و برای من که ایران نرفتهام، به منزلهی ایران دوم است. به دلیل اینکه ایران نرفتهام، زیاد به آذربایجان میروم. فکر می کنم این نمایشگاه خیلی خوب و نمایشگاه مهمی است و دوست دارم روزی در یکی از ایستگاههای مترو تهران هم به نمایش گذاشته شود.
برای رضا دقتی که در فرانسه و جهان با نام رضا مشهور است، ادای قولی که به پسرش دلآزاد هنگام نوزادی او داده بود، اهمیت فراوان داشته است. بالاخره میبینید که او به وعدهاش عمل کرده است و این مسأله برای من بسیار مهم است. مخصوصاً در میان غربیها. آنها باید بدانند قولی که انسان میدهد چقدر اهمیت دارد. من فکر میکنم سفری که با هم رفتید، سفری بود که با ماجراهایی که قبلاً داشتید فرق میکرد. برای اولین بار با پسرتان رفتید که هم لذت همراهی پسر را داشتید و هم اینکه میخواستید به او چیزهایی بیاموزید و شاید هم از او چیزی یاد بگیرید، اینطور نیست؟ فکر میکنم در واقع آخرین جملهای که گفتید، بهترینش بود. یعنی من خیلی چیزها از او یاد گرفتم. چیزی که برای من بسیار مهم بود، پیغامی که از طریق این سفر و از طریق این داستان میخواهم به همهی مردم برسانم، این است که دنیای امروزی، مخصوصاً در دنیای غرب، وارد مرحلهای شده است که ارتباط فرزندان و پدر و مادرها به نوعی روز به روز کم میشود. اکثر پدرها و مادرها درگیر کارهای بسیار سنگین هستند که وقت بسیار زیادی میگیرد. از طرف دیگر فرزندان نیز به سمت اینترنت و بازیهای الکترونیک کشیده میشوند. برای همین ارتباطات خانوادگی به کل دارد از هم میگسلد. با این داستان هدف من این است که به نوعی به تمام مردم و خانوادهها هشدار دهم که حواستان باشد، چیزی که در طی هزاران سال، نسل به نسل از پدرانمان به ما رسیده است و ما باید به فرزندانمان منتقل کنیم، به خاطر داستانهایی که پیش آمده است و وقت کمی که همه دارند، دارد از بین میرود.
هر کسی بیاید و ببیند چه راهی میتواند پیدا کند. این دو ماه من با دلآزاد دائماً در قطار بودیم و سفر کردیم. میگویند اگر میخواهی کسی را بشناسی، با او به سفر برو. حالا دلآزاد را چطور شناختید؟ روزی که شروع به نوشتن کرد، اولاً دیدم که قلم شیوایی دارد و من اصلاً باور نمیکردم. روزی که به پکن رسیدیم به دلیل اینکه من عکس و فیلم میگیرم یکی هم باید داستانها را مینوشت. آنجا بود که من فهمیدم او چقدر دقیق و عمیق مسائل را نگاه میکند و چقدر هم احساسی مسائل را میبیند. ناشر کتابهای فرانسوی، نوشتههای او را در اینترنت دید و تماس گرفت و گفت که میخواهم نوشتههای او را به شکل کتاب چاپ کنم. دلآزد می گفت این کتابی است که سه نفر نوشتهاند، دو نفر با هم بودند و یک نفر با اینها نبود. بله، راشل، خانم من و مادر دلآزاد نویسنده است و این کتاب جالب است، سفرنامهای است که توسط کسی نوشته شده که سفر نکرده است. راشل پاریس مانده بود با دخترمان جانان و ما به پاریس رفته بودیم. هر روز که امکانش بود من ایمیل میفرستادم و دلآزاد داستانها را مینوشت و راشل آنها را میگرفت. این کتاب بسیار زیباست، زیرا در حقیقت اولین سفرنامهای است که توسط کسی نوشته شده است که سفر نکرده است.
این نمایشگاهی که در این ایستگاه قطار شهری پاریس ترتیب دادهاید، نمایشگاه خیلی عظیمی است. هر کدام از این تابلوها را که میبینید، ۱۶ متر طول و ۷ متر عرض دارد. ۶ تا از این تابلوها اینجاست که چیزی حدود ۶۰۰ متر مربع مساحت آنها بود. اگر متوجه شده باشید، مقدار زیادی شعرهای مولانا رومی و سعدی شیرازی است. من خواستم این دو را به جز کارهای خودم معرفی کنم. معرفی مولانا رومی و سعدی شیرازی که به هر حال از بنیانگذاران فرهنگ ایران نیز هستند، مهم بود. چرا فکر کردید نمایشگاهتان را در این ایستگاه قطار شهری دایر کنید؟ البته این ایستگاه کنار مجلس سنا و باغ لوکزامبورگ است و میتوان گفت هر روز حدود نیم میلیون نفر با این قطارها از اینجا عبور میکنند. علت اصلی کارهایی که من میکنم و کتابهایی که چاپ میکنم این است که بتوانم تا جایی که امکان دارد با مردم سطح پایین هر جا برقرار کنم چرا که داستانهای من، داستانهای همین مردم است. مردمی که در جنگها، انقلابها و حوادث طبیعی زجر میکشند. اگر یادتان باشد نمایشگاه قبلی که ۶ سال پیش در همین باغ لوکزامبورگ داشتم، «درد مشترک» نام داشت. از اقای شاملو این کلمه را غرض گرفته بودیم. مردمی که زیر زمین سفر میکنند، اکثراً امکان این را ندارند که با آثار هنری و آثاری که وقایع دنیا را نشان میدهند، آشنا بشوند. به همین دلیل درست کردن این نمایشگاه در این مکان برای من خیلی مهم بود. زیرا میخواهم با این کار توجه مردمی را که شاید سالها زندگیشان در قطارها میگذرد اما چیزی به غیر از عکسهای تبلیغاتی مزخرف ندیدهاند، به این آثار جلب کنم و این مسأله برای من خیلی مهم است.
در پایان نظر دو نفر از تماشاگران ایرانی این نمایشگاه را در متروی لوکزامبورگ میپرسم. یک دندان پزشک، آقای مهران همدانی و خانمی که دانشجوی دکترای هنر در پاریس است. خیلی جالب است. ما همیشه از کارهای رضا دقتی لذت میبردیم. همیشه دورادور کارهای ایشان را دنبال میکنیم. امروز که در ایستگاه لوکزامبورگ است، واکنش مردمی که از اینجا رد میشوند و عکسها را نگاه میکنند خیلی جالب است. زیرا بدون اعلام قبلی احساس و نظرشان را راجع به این عکسها بیان میکنند. چه چیزی بیش از همه نظر شما را جلب کرد؟ به خصوص در این تابلویی که پدر و پسر سفر کردهاند. خوبی آن به این است که به طور خلاصه تمام راه سفر و نمونههای منظرههای مختلف و تمام ماجراهایی که در این راه پیش آمده است را میبینیم. اولین چیزی که برایم جالب است این است که میبینم نمایشگاه عکاسی برای بشردوستی است و برای چیزهای تبلیغاتی نیست. چیزی که خیلی برایم جالب بود این بود که برعکس همیشه که عادت دارم تبلیغ ببینم، چیز دیگری میبینم که واقعاً جذابیت بیشتری دارد. جاهای مختلف که سفر کردهاند و کارهای مختلفی که انجام دادهاند با رزومهای که آمده است به نظر من خیلی جالب است. و سرانجام نمایشگاه عکسهای غولپیکر رضا، تا ماههای آینده سپتامبر، شهریورماه آینده در ایستگاه قطارهای بین شهری مترو لوکزامبورگ - پاریس ادامه دارد. او تابلوی سبز رنگ زنی سوار بر اسب از اویغورهای ترکستان را به ایرانیانی هدیه کرده است که این روزها برای آزادی فرهنگ، آزادی ایران و رهایی تلاش میکنند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
شرافت هنری و نیز انسانیت رضا دقتی عمیقاّ امیدبخش و دلگرم کننده است ...
-- یاری ، May 9, 2010afareen
-- guissou ، May 10, 2010