خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و تاریخ > «اميد، نان روزانه آدمی است» | |||
«اميد، نان روزانه آدمی است»حمید حمیدیرابیندرانات تاگور (۷ می ۱۸۶۱- ۷ اوت ۱۹۴۱) موسیقدان، شاعر، فیلسوف و چهرهپرداز هندی بود. شهرتش بیشتر به خاطر اشعار اوست. وی نخستین کسی است که از قاره آسیا توانست به جایزه نوبل دست یابد. پدرش دبندرانات و مادرش سارادادیوی نام داشتند. به تاگور لقب گوردیو به معنای پیشوا داده بودند. تاگوردر بامداد هفتم ماه مه سال ۱۸۶۱ ترسایی زاده شد. او چهاردهمین و واپسین فرزند مهاریشی بود. وی را در میان خانواده رابی میخواندند. سیزده سال و ده ماه از زندگیش گذشته بود که مادرش را از دست داد. از آنجا که پدرش زمینداری بزرگ و پیوسته در سفر بود، نگهداری وی بر گرده برادرانش افتاد. او تحت تاثیر خانواده از کودکی با فلسفه و چهرهپردازی و موسیقی و شعر و نویسندگی آشنا شد. خواندن و نوشتن را در خانه آموخت. او از هشت سالگی شعر میگفت. وی را به آموزشگاههای گوناگون فرستادند ولی او با مدرسه خو نمیگرفت و از آن گریزان بود چنانکه در بزرگسالی مدرسه را آمیزهای از بیمارستان و زندان خواند.
هنگامی که وی دوازده ساله بود پدرش وی را با خود به هیمالیا برد. دیدار از طبیعت و نیایشگاههای هندوان اثر بسیاری در او گذارد. وی دانشگاه تاگور را در جایی که در این سفر دیده و پسندیده بود در آینده برپا داشت. این سرزمین را که خاکی سرخ داشت خریداری کرد و چندی پس از آن در آنجا خانه و باغی ساخت و آنجا را شانتی نیکتان (به معنای رامشگاه) نامید. او از این پس دلبستگی بسیاری به طبیعت پیدا کرد. پدرش بدو سانسکریت، انگلیسی و ادب بنگالی میآموخت. وی در سال ۱۸۷۵ هنگامی که سیزده سال و چند ماه داشت، مدرسه را کنار گذاشت. در همین هنگام بود که مادرش درگذشت. برادرش جویتیریندرانات وی را به خانه خود برد و همسرش کادامبری چون مادر از او پرستاری کرد. در آوریل ۱۸۸۴ کادامبری به دلیلی ناآشکار خودکشی کرد. مرگ وی بر رابی جوان اثر بدی گذاشت. مهاریشی به پیشنهاد ساتیندرانات برادر دیگر رابی وی را برای دانشاندوزی به انگلستان فرستاد. در سپتامبر ۱۸۷۸ رابی به همراه برادرش ساتیندرانات به انگلستان رفت. او را در آغاز برای خواندن حقوق بدانجا فرستادند ولی رابی به موسیقی و شعر و ادب پرداخت. در ۱۸۸۳ رابیندرانات به خواست پدر در هنگامی که بیست و دو ساله بود با دختری از گروه برهمنان به نام بهاوتارینی ری چودری پیمان زناشویی بست. رابیندرانات پس از آن همسرش را مرینالینی میخواند. در۲۲ دسامبر ۱۹۰۱ وی به شانتینیکتان رفت و در آنجا آموزشگاهی را به نام برهماچاریه اشرام گشود. این آموزشگاه در آغاز پنج شاگرد داشت که یکی از آنان بزرگترین پسر خود تاگور بود. همچنین آنجا پنج آموزگار نیز داشت. از آنجا که از میان آموزگاران پنج تن مسیحی بودند برپایی چنین جایی بر هندوان دیندار خوش نیامد. در همان سال همسرش مرینالینی سخت بیمار شد، وی را به کلکته بردند ولی در۲۳ نوامبر ۱۹۰۲ درگذشت. از او پنج فرزند به جای ماند. چندی پس از آن دومین دخترش رنوکا بیمار گشت و سرانجام در سپتامبر ۱۹۰۳ نه ماه پس از مادر و در سیزدهسالگی در گذشت. چندی پس از آن در پی مرگ یکی از شاگردانش به بیماری آبله مبتلا شد و چون این بیماری واگیردار بود به ناچار آموزشگاه را به جای دیگری به نام شلیدا برد. در ۹ ژانویه ۱۹۰۵ پدرش مهاریشی در هشتاد و هشت سالگی جان سپرد. در۲۳ نوامبر ۱۹۰۷ جوانترین پسرش سامیندرا مرد و پدر را داغدار کرد. وی هنگام مرگ سیزده ساله بود. این رویدادهای تلخ بر شعرهای تاگور اثر بسیاری گذارد. در آغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی» نهضت تازهای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ متفکر اروپایی نمیتواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد و مستقل به وجود آورد. تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود. او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد. مادر و برادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه و منطق برخوردار بوده و مشوق او در دانش اندوزی بودند. بحثهای پرشور آنان پایه فهم عمیق و جهانبینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت. تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد. تحصیل در رشته حقوق هرگز نمیتوانست شخصیت نوجو و پرسشگر وی را قانع کند. از این رو پس از یک سال بعد از عزیمت به انگلستان به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنهای که در تمام زمینههای زیست، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانههایی لطیف و پرشور منتشر کرد. در این اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزهجویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالیترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود. آثار اولیهی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایهای از فولکلور پیوند خورده بود، لیکن در سال ۱۸۷۸ منظومههای «ترانههای آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایدههای انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت. انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد. او برای اندیشههای خود قالبی از رمانتیسم داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود. تاگور درسال ۱۸۸۴ مدرسه نمونهای به نام «سنگر صلح» با هزینهی خود تأسیس کرد و اصول و عقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود. این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد. او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنجها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد. او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت. رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کردهی کودکان، و دستهای پینه بستهی مردان دهقانی که هیچگاه شکم خود را سیر ندیده بودند. تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت. شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانههای او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود. او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر در آورد و نمایشنامههای کمنظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگهای گرسنه»، «امید دهقان» و «مهتاب درخشنده» را میتوان نام برد. در سال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام «آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرار گرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایستهای قرار دادند. اشعار تاگور به اغلب زبانهای اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت. شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است. او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را میشناخت و همیشه آمادهی مبارزه با بیداد، ظلم و شقاوت بود و مبارزه پیگیر و بیامانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود. تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیهی کشورهای اروپایی ، چین، آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی، ایران، آمریکای جنوبی و کانادا دیدن کرد. تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ، پاریس، برلین، نیویورک و مسکو مورد توجه قرار گرفت. وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانههای خود آهنگهای جالبی ساخته است.
متد فلسفی این نابغهی بزرگ مبتنی بر درونبینی و اعتماد به توانائی و توانمندی در وجود انسان است. اندیشههای فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است. تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود را منتشر کرد و داستانهای بزرگ، مقالات، نمایشنامههای او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. از آثار جاویدان او میتوان «سلطان قصر سیاه»، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشتههای گسسته»، «نامههایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»، «مذهب بشر»، «شخصیت»، «نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیترا» را نام برد. گزیدهای از سخنان رابیندرانات تاگور عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن! رابیندرانات تاگور من با عشق به تو تنها به میعادگاهم میآیم، اما این من، در ظلمت کیست کنار میآیم تا از او دوری کنم، اما نمیتوانم از او بگریزم، او وجود کوچک خود من است، آقا و سرور من. حیا و شرمندگی نمیشناسد و شرمندهام که همراه با او به درگاه تو آمدهام. رابیندرانات تاگور آسمان برای گرفتن ماه تله نمیگذارد، آزادی خود ماه است که او را پایبند میکند. رابیندرانات تاگور اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تواند. رابیندرانات تاگور خشم زن مانند الماس است، میدرخشد اما نمیسوزاند. رابیندرانات تاگور امید، نان روزانه آدمی است. رابیندرانات تاگور رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست، زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. خورشید هنوز طلوع میكند گلها باز میشوند و جلوه میكنند و می روند. نیستی نیست. تولد هر كودك، نشان آن است كه همه تحولات بزرگ عبارتند از نزاع «درون» علیه هجوم از «بیرون» ... همه حركتهاى بزرگ انسانى مرتبط با اندیشهها و آرمانهاى بزرگ است. در یك خانواده سنتى هندو به دنیا آمده بود اما همه قیدهاى خرافه و قشرىگرایى را گسست و به بررسى آیینها و ادیان مختلف جهان و مطالعه عبرى، یونانى، عربى، فارسى، انگلیسى و فرانسه پرداخت و سفرهاى گسترده در سراسر اروپا كرد و سرانجام در بریستول درگذشت. او به تحقیق دریافته بود كه رشته وحدتى معنوى، كل بشریت را به هم پیوند مىدهد و هدف دین آن است كه انسانها را به آن وحدت و یگانگى بنیادین در روابط انسانى، برساند. تاگور افزون بر علاقهمندیهای ادبی و فلسفی، درحركتهاى ملى هند نیز شركت مىجست اما به شیوه غیراحساسى و خاص خود، با گاندى رهبر سیاسى هند جدید دوستى صمیمى داشت. تاگور در ۱۹۱۵ ازسوى حكومت بریتانیا نشان شوالیه دریافت كرد اما چندسال بعد در اعتراض به سیاستهاى بریتانیا در هند آن را بازگرداند. تاگور زمانى كه هنوز بیست سال بیشتر نداشت در بنگال به عنوان یك شاعر ملى شهرت پیداكرد و باترجمه پارهاى از اشعارش، به سرعت درغرب نیز شناخته شد. شهرت او چنان فزونى گرفت كه درغرب از او باعنوان «صداى میراث معنوى هند» یادمى شد. تاگور در انواع مختلف ادبى از جمله نمایشنامهنویسى، داستاننویسى، مقالهنویسى و سفرنامهنویسى قلم زد اما مقدم برهرچیز یك شاعر بود. شاعرى با دركى پرطراوت از هستى. براى او هستى و وجود، خود بزرگترین شگفتىها و حیرتها است. «این كه من هستم شگفتى حیرت افزاى مستمر زندگى است.» «بنیادىترین شوق و تمناى زندگى تمناى وجود داشتن است.» در شعر و اندیشه تاگور احساس وحدت و همدلى با هستى و شور عشقى كه در تاروپود عالم وجود جریان دارد برجسته است: «براى ما والاترین هدف این جهان آن نیست كه صرفاً درآن زندگى كنیم، آن را بشناسیم و ازآن بهره بجوییم. بلكه خودمان را با وسعت بخشیدن به احساس همدلى و یگانگىمان با آن از عمق وجود بشناسیم و به كمال ره بجوییم. نه آنكه از عالم بیگانه شویم و بر آن چیرگى و سلطه یابیم بلكه دركى ژرف از آن پیداكنیم و به وحدت و یگانگى با آن برسیم.» معروفترین كتاب شعر رابیندرانات تاگور، گیتانجالى نام دارد كه در ۱۹۱۰ منتشر شد و ترجمه انگلیسى آن مورد استقبال فوقالعاده محافل ادبى در اروپا و آمریكا قرارگرفت و باتوجه به مجموعه آثارادبى تاگور تا آن زمان جایزه نوبل ادبیات را درسال ۱۹۱۳ براى او به ارمغان آورد. تاگور و گاندى، معاصر و از دوستان صمیمی بودند و یكدیگر را تحسین مىكردند. تاگور گاندى را «روح بزرگ در جامه روستایى» مىخواند و گاندى او را «نگهبان بزرگ». مع الوصف این موضوع مانع از آن نبود كه میان آنها از پارهاى جهات اختلاف وجود نداشته باشد. تاگور در اكتبر ۱۹۲۱ نخستین مقاله اصلىاش درباره گاندى و نهضت استقلال هند را با عنوان «نداى حقیقت» منتشر ساخت و درآن استدلال كرد كه حقیقت هم به دل وابسته است و هم به سر. درحالى كه گاندى عمدتاً بر عشق و حقیقت درونى تأكید مىكرد. تاگور اطاعت محض همگان در برابر پیام گاندى، یعنى تصویر چرخ متحرك كه نماد استقلال و خوداتكایى هند در صنعت بومى و خانگى بود را نمىپذیرفت. تاگور مىخواست رهبران و اقتصاددانان هندى درباره طرح گاندى تحقیق جامعى كنند و معلوم كنند كه آیا اصولاً چنین طرحى از لحاظ اقتصادى معنى دارد یا نه. تاگور خود در اینباره تردید داشت و بعید مىدانست كه چنین طرحى به پیشرفت هند كمك كند. گذشته از این تاگور به سوزاندن پارچههاى خارجى در هند به این دلیل كه خارجى است اعتراض مىكرد. گاندى بر خودكفایى در هر حوزهاى از زندگى پاى مىفشرد در حالى كه تاگور هند را مثل هر كشور دیگر نیازمند همكارى بینالمللى و شركت جستن در فعالیتهاى كل بشر مىدانست. به اعتقاد او در عصر جدید، هند باید از خارج مثلاً در زمینه علوم چیزها بیاموزد. تاگور بر آن بود كه هند پیامى براى جهان دارد اما هند هم باید «پیامهاى دیگران» را در قلمرو فرهنگ خود جذب كند. در این مورد این مثال را مىزد: «وقتى خانهاى آتش مىگیرد همه ساكنان خانه به بیرون مىدوند و هر یكى براى خاموش كردن آتش سطلى آب بر آن مىریزد.» او به نهضت استقلال هند به شیوه خود، مدد مىرساند ولى در عین حال به افقهاى فراسوى ملىگرایى نیز نظر داشت. او (به تعبیر یكى از زندگینامهنویسانش، شاید بهویژه پس از دریافت جایزه نوبل در۱۹۱۳) بیشتر بر دلمشغولىها و علایق بین المللى خود پاى مىفشرد و تأكید بیش از حد بر ملىگرایى را نه تنها در هند بلكه در ژاپن و چین و غرب مطرود مىشمرد. تاگور اهل دیالوگ و گفتوگو بود. گزارش گفتوگوهاى او با شخصیتهاى معروفى چون رومن رولان، آلبرت انیشتین، اچ.جى.ولز موجود است. این گرایش غیرمصلحتى او به ارتباط و گفتوگو با دیگران و در نوردیدن مرزهاى ملىگرایى پیوندى عمیق با شعر و اندیشهاش، و با میل او به همدلى با عالم هستى و وحدت داشت. «معناى اصیل وجود ما در جدایى از خدا و دیگران نیست بلكه در تحقق مداوم وحدت است.» اما به دید او این وحدت (ارتباط عمیق میان شرق و غرب) به معناى یك دست و همگن كردن همه فرهنگها و انسانها نبود. او بر این نظر تأكید مىكرد كه «گرایش كلى در تمدن جدید آن است كه جهان را یك شكل و یك دست كند... فكر باید جهانشمول باشد اما فرد نباید قربانى شود.» تاگور در سرود (زیارت هندى) طرحى از شریفترین آرمانهاى ملى خود را براى هند به تصویر مىكشد. روادارى، پذیرندگى، تعامل و تلاش براى نیل به كمالات انسانى از طریق همدلى و همبستگى عمیق با طبیعت و بازشناسى نامتناهى از متناهى كه یكى از موضوعات اصلى آثار اوست. در بخشى از این سرود، تاگور آریایىها و غیر آریایىها، هندوها و مسلمانان و مسیحیان را ندا مىدهد كه ذهن خود را بشویند و دست در دست هم در جمعى فرخنده كینه و اهانت را به كنار نهند و از آب مقدس وحدت بنوشند. عشق، جام درد مرا با شادمانى پر مى سازد عشق از نگاه تاگور: «در عشق همه تضادها و تناقضهاى هستى در هم محو مىشوند. عشق حركت و سكون را توأمان و در آن واحد در خود دارد. قلبهاى ما كه هر دم در تغییر و دگرگونى است در عشق به آرامش و اطمینان و سكون مىرسد. عشق یك راز بىپایان است. زیرا هیچچیز دیگرى براى تبیین و توصیف آن وجود ندارد.» تاگور عشق را در پیوند عمیق با حقیقت مىدید و آن را یك امر احساسى و رمانتیك صرف نمىدانست. «عشق یك امر احساسى صرف نیست، حقیقت است. عشق، سرور و طراوتى است كه در تارو پود كل عالم خلق جریان دارد.» رنج از نگاه تاگور: «مهمترین درسى كه انسان مىتواند از زندگىاش بیاموزد این نیست كه در این جهان درد و رنج وجود دارد، بلكه به او بستگى دارد كه آن را به صورت خیر درآورد. این امكان براى او وجود دارد كه آن را به شادمانى و بهجت دگرگون كند. آزادى و رهایى انسان در این نیست كه از دشواریها و دردسرها بركنار باشد بلكه در این است كه آنها را به عنصرى در شادمانى و سرور خود بدل سازد.» خطا و حقیقت: «اگر در خود را به سوى همه خطاها ببندى حقیقت پشت در خواهد ماند.» نامه عاشقانه رابیند رانات تاگور به همسرش بیا...همانگونه که هستی بیا با آرایشت دیر مکن ... در سکوت شب پنداشتم، سفرم پایان گرفته است، اما ببین، چه بیانتهاست خواهش تو در درون من. کتاب گیتانجلی تاگور موجب اهداء جایزه نوبل به وی گردید. به گمان من تاگور را باید با اشعار "گیتانجالی"اش شناخت. عارفانههایی زیبا که جایزهی نوبل را هم برایش به ارمغان آورد. این اولینبار بود که نام اندیشمندی از شرق در شمار برندگان جایزه نوبل قرار میگرفت و طبیعی است نگاه ادبدوستان جهان متوجه نیم قاره هند شد. در شرایطی که نام آورانی چون رودیارد کیپلینگ، سلما لاگرلف، موریس مترلینگ و گرهارت هوپتمان برندگان این جایزه بودند. این پرسش از ذهن متفکران گذشت که "تاگور کیست و این شاعر بینام و نشان بنگالی در چه پایگاه رفیعی از ادب بوده که به دریافت چنین افتخاری نایل امده است؟" تاگور، شاعر، عارف و نمایشنامهنویس هنرآفرین پنجاه و دو سالهی هندی تا پیش از آن تاریخ، جز برای مردم هند شناختهشده نبود. او مدت ۳۵سال شعر میسرود و ترانه میسرایید و داستان مینوشت و نمایشنامه خلق میکرد و بر صحنه تأتر ظاهر میشد و آهنگ میساخت و نقاشی میکرد و مقالات انتقادی مینگاشت و هرگاه و بیگاه نیز به ایراد سخنرانی میپرداخت. اما هرچه را که او میگفت و یا بر صفحه کاغذ میآورد جز به زبان بنگالی نبود و در این صورت، غیر از مردم هند، بهویژه ساکنان مناطق خاوری این نیم قاره، با آثار او آشنایی نداشتند. در سال ۱۹۱۲، پیش از آنکه تاگور برای نخستین بار موطن خود را ترک گوید و عازم انگلستان شود، مجموعه یکی از آثار خود را به نام گیتانجالی که میتوان آنرا ارمغانهای شعری ترجمه کرد، به زبان انگلیسی برگردانده بود و این کار دقیق را خود به عهده گرفته بود. این تنها اثری بود که از وی به زبانی غیر بنگالی نوشته شده بود. در اینصورت باید پنداشت که داوران فرهنگستان سوئد به موجب این اثر که چندماه بعد در انگلستان به طبع رسید، وی را مستحق دریافت جایزه دانسته بودند. حقیقت امر هم جز این نبود. گیتانجالی با یکصد و سه قطعه شعر صوفیانه، چنان اثری گرانقدر و والا و کم مانند تشخیص داده شده بود که هیئت داوران، سرایندهاش را شایستهی دریافت جایزه دانستند. رابین درانات در روز ۲۴ ماه مه سال ۱۹۱۲، در معیت پسر و عروس خود، از طریق دریا، بمبئی را به قصد لندن ترک گفت. به هنگام ترک سرزمین هند، جز لوازم مختصر سفر که برای یک فیلسوف وارسته هندی ضروری بود، کیفی ارزشمند به همراه داشت. این کیف متضمن ترجمهی گیتانجالی بود و همچنین شعرهای پراکنده دیگر که در راه میسرود و یادداشتهای سفر که برای ماهنامه ادبی خویش مینگاشت و بعدها این مجموعه را زیرعنوان اندوختههای سفر منتشر کرد. مسافران در یک بعد از ظهر تابستان، وارد لندن شدند و به موجب برنامهای که مؤسسه مسافرتی توماس کوک و پسران برای آنان ترتیب داده بود از طریق ترن زیرزمینی به سوی مسافرخانهای رفتند که در کوی بلومزبری واقع بود. اقامت در هتل، پس از یک سفر چند هفتهای و خستگیآور، آنان را از خود بیخبر کرد به گونهای که شاعر متوجه نشد امانت گرانقدری که همراهش بود، در اثر بیتوجهی فرزندش مفقود شده است. صبحهنگام وقتی آماده میشد که به دیدار دوست دیرینش سر ویلیام روتنستاین، صورتگر نامی انگلیس برود، دریافت که چه مصیبت عظیمی بر او فرود آمده است. سفر او به انگلستان، بدون ترجمهی گیتانجالی یک کار بیهوده و تحمل ناپذیرتر بود. اینکه سالها رنج و بیخوابی و تلاشش به هدر رفته بود. تکاپو و جستجو برای پیدا کردن کیف آغاز شد تا سرانجام وقتی متصدی بخش اشیا گمشده ترن زیرزمینی امانت او را به وی بازگرداند، گویی پروردگار، سراسر عالم را به او بخشیده بود. در این گردهمایی دوستانه که در شامگاه ۷ ژوئیه سال ۱۹۱۲ صورت گرفت، ویلیام باتلر ییتز، شاعر نامدار ایرلندی که دهسال پس از تاگور به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد، حضور یافته بود تا بخشهایی از اشعار تاگور را برای حاضران که در آن میان مشاهیری چون عزرا پاوند، شاعر نوگرای آمریکایی و بانو سینکلر، منتقد و شرح حال نویس انگلیسی نشسته بودند، بخواند. موفقیت برای تاگور ورای تصور بود. همه را شوق و حیرتی بیسابقه دست داده بود. ییتز که خود شاعری پیشرو بود، اصرار داشت که این مجموعه اشعار هرچه زودتر به طبع برسد و خود آماده شده بود که دیباچهای برای آن بنگارد. سرویلیام راتنستاین بعداً پیرامون آن شب نوشت: من این شعرها را خوانده بودم. در دستم مضامینی بود که به گفته بزرگترین صوفیان برابری میکرد. وقتی آنها را به دوست منتقدم، آندرو برادلی نشان دادم با من هم عقیده شد. با مطالعه آنان اطمینان یافتیم که در میان ما شاعر بزرگی ظهور کرده است. یادداشتی در این باره به ییتز فرستادم و جواب نداد. وقتی مجدداً یادآوری کردم، خواهش کرد شعرها را برایش بفرستم. این کار را کردم. پاسخش سراسر شور و هیجان بود. به لندن آمد. با دقت شعرها را بررسی کردیم و تک تک نظریه اصلاحی میداد اما در اصل دست نمیبرد. وقار تاگور و ظاهر جذاب او، رفتار ملایم و خرد آمیخته با متانتش همه را تحت تأثیر قرار داده بود. این سرآغاز یک موفقیت بود. مشاهیر ادب و هنر انگلیس، نامورانی چون جرج برناردشاو، اچ، جی، ولز، جان گالزورتی، جان میزفیلد، و سی اف آندروز گرد او را میگیرند و دیدارش را بسی گرامی میشمارند. گیتانجالی یا منظومه ارمغانهای شعری به انجمن هند سپرده میشود تا ترتیب چاپ آن داده شود. شاعر به آمریکا میرود و در آنجا میشنود که اثرش به طبع رسیده و مورد توجه و ستایش منتقدان زمان قرارگرفته است. این تحسینها و خوش آمدگویی باری است بر شانه او. با حجب و فروتنی به برادرزاده خود مینویسد: این موجها ستایش مرا خشنود نمیکند. نمیدانم چرا در نهادم جدالی برپا شده است. در همین دوران بود که تاگور، بنا به اصرار دوستان خود، نسخهای از کتاب گیتانجالی را با تعدادی از مقالات منتقدان انگلیسی برای آکادمی سوئد فرستاد و ماجرا را به کلی از یاد برد تا این که در روز ۱۳ نوامبر همان سال، وقتی در خانه خویش در هند نشسته بود و روزنامه امپایر را که عصرها به طبع میرسید از مقابل نظر میگذراند، خبری به این مضمون در آن خواند: این نخستین بار است که ادبیات اصیل این اقلیم از امپراتوری انگلیس به عنوان یک ادب قدرتمند جهانی یاد میکند و این اولین مرتبه است که یک شاعر آسیایی از سوی فرهنگستان سوئد بر پایگاه افتخار قرار میگیرد. بدین مناسبت جایزه نقدی ۸۰۰۰ لیره انگلیسی به وی اعطا میگردد. رابین درانات تاگور، شاعر بنگالی، اشعار خویش را به زبانی سروده است که با زبانهای اروپایی به کلی بیگانه است. در آن شامگاه وقتی تلگرام این موفقیت (جایزه ادبی نوبل) بدو رسید، جملهای که فیلسوف هندی به زبان راند، این بود: من از این پس روی آرامش را نخواهم دید. (گیتانجالی، حسن شهباز، انتشارات علمی، ۱۳۶۳) کتاب «ماه نو ومرغان آواره» سروده رابیندرانات تاگور با ترجمه ع. پاشایی در ایران منتشر شده است. در این کتاب میتوان به گوشههائی از جهان تاگور که بیاندازه وسیع و بینهایت است، پی برد. در اینجا تمایل دارم چند نکتهای رابه عنوان تاویل و برداشت یک خواننده برای شما بازگو نمایم. اگر چه بررسی دقیق و علمی آثار تاگور از حد و توان نگارنده بیرون است اما برای آشنایی اولیه با آثار وی ضروری میدانم تا به صورت بسیار فشرده به چند نکته زیر اشاره نمایم:
۱- طبیعت: طبیعت در شعر تاگور حضور زنده و مداوم دارد. نگاه تاگور به طبیعت برخاسته از عشق فراوان او به طبیعت میباشد. او آواز پرندگان را میستاید. آبشاران را آنگونه که هست درود میفرستد و برگ درختان را ورقی از دفتر هستی میداند که به انسان زندگی را میآموزد. به نظر او جهان روح جانداری دارد. با انسان سخن میگوید و صدای آدمی را میشنود: تضاد: یکی از عناصر بسیار مهمی که در شعر تاگور به چشم میخورد، عنصر تضاد است. این تضاد به دو صورت جلوه و حضور یافته است. یکی به شکل بیرونی و دیگری به شکل درونی که از راه حواس قابل درک نیست. این دو شعر را نگاه کنید: در هریک از این دو شعر دو نوع تضاد به چشم میخورد. در شعر نخست تضاد میان کوچک و زمین و در شعر دوم تضاد میان میدرخشد و تیره یا روشن و خاموشی و یا کوچک و بزرگ، برقرار است. این تضاد در کل آثار اشعار «ماه نو و مرغان آواره» به چشم میخورد. شاید این امر ناشی از دید فلسفی شاعر باشد که جهان را ترکیبی از تضادها میداند و باورمند است که تکامل جهان ریشه در تضاد میان پدیدهها دارد و اگر این تضاد از آن برگرفته شود جهت نزولی و انحرافی خود را خواهد پیمود. حکمت: حکمت شاخصه اصلی سرودههای تاگور به شمار میرود. هر سروده، زبان حکمت است که از دل دریایی تاگور بیرون جهیده است. همین امر باعث شده که اشعار تاگور سرشار از پند و اندرز گردد و جاودانه بماند تا سطح دل و دیده را فتح نماید. به این شعرها نگاه کنید: ای زن تأثیرپذیری ازهایکو: هایکو از قالب های رایج و مشهور در ادبیات ژاپنی است. شعرهای تاگور متأثر از هایکوهای ژاپنی است. دلیل آن هم هم شاید سیر تاریخی مذهب بودایی باشد که از هند به سوی ژاپن رفته است. ذن که یکی از مناسک مذهبی دراین مذهب است هنوز در هند رواج دارد و شعر هایکو از این مسأله متأثر است. سرودههای تاگور نیز جهت فکری خود را به همین سمت میپیماید و نشان میدهد که وی تحت تأثیر مکتب بودیسم به آفرینشهای ادبی دست زده است. شعر اندیشه: شعرهای تاگور بیشتر از این که تصویری باشد، شعر حرف و اندیشه است. شعر او مبتنی بر اندیشههای بزرگ اوست که در کمتر شعر شاعران معاصر به چشم میخورد. او تصویر را درخدمت محتوا قرار میدهد. هیچگاه نمیاندیشد که چگونه میشود اندیشه را در خدمت تصویر گذاشت. این شعر را ببینید: بزرگ شناخت تاگور، زمان و تعمق بیشتری را طلب میکند که آن را به خوانندگان عزیز واگذار میکنم. در پایان چند سروده از این کتاب رابه شما تقدیم میکنم. گریه کنی اگر که از شعله ای سبزه کوچک "آب هایم را همه هر کودکی "تو قطره بزرگ شبنمی شامگاه ممکن تاگور علاوه بر پدیدآوردن انواع آثار ادبى در زمینه نقاشى و موسیقى و آهنگسازى و نمایشنامههاى موزیكال و جز اینها نیز فعال بود. از او طرحها و نقاشىهاى بسیار و آوازهایى كه خود براى آنها موسیقى تصنیف كرد و نیز دو زندگینامه خودنوشت یكى در سالهاى میانى و دیگرى كمى قبل از مرگش به جا مانده است. تاگور در ۷ اوت ۱۹۴۱از دنیا رفت. «مرگ از بین رفتن روشنایى نیست، خاموش كردن چراغ است آنگاه كه روشنایى سپیدهدم پدیدار مىشود.» ▪ ▪ ▪ ترجمه خسرو ناقد انتشار در: مجله بُخارا. ويژه رابيندرانات تاگور. پائيز ۱۳۸۴
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
سلام آقای حمیدی. خسته نباشید.
-- مرضیه ستوده ، May 8, 2010در هیاهو و گرد و غبار دنیای مجازی، این مطلب همچون چشمه ای خنک و گوارااست.
باسلام و سپاس از شما خانم ستوده عزیز و با پوزش از نویسنده و مترجم سخت کوش میهنمان آقای خسرو ناقد،به اطلاع خوانندگان عزیز میرسانم شعر در سکوت شب ترجمه آقای خسرو ناقد می باشد که در سال 1384 در ویژه نامه تاگور در نشریه بخارا منتشر شده ، و مسئولیت این موضوع که بعنوان منبع در کنار همان شعر اعلام نگردیده،با نگارنده بوده و متوجه عزیزانم در رادیو زمانه نمی باشد.با پوزش مجدد از ایشان و با سپاس از عزیزانم برای اصلاح این موضوع.
-- حمید حمیدی ، May 8, 2010با مهر
حمید حمیدی
ممنون از شما
عالی بود
-- azad ، May 8, 2010من متوجه نشدم! چرا اسم آقای خسرو ناقد به عنوان مترجم زير اين نوشته آمده؟! پس آقای حميد حميدی چکاره هست؟ اين نوشته پيشتر در مجله بُخارا. ويژه رابيندرانات تاگور منتشر شده؟ من که سردرگم شدم. شما چطور؟
-- ثمينا ، May 8, 2010ثمینا جان سلام و خسته نباشید
-- حمید حمیدی ، May 9, 2010در نوشتن این مطلب از منابع مختلف استفاده شده که در متن به آن اشاره گردیده است.یکی از این مطالب شعر در سکوت شب است که توسط آقای خسرو ناقد ترجمه شده بود و به دلیل توضیحی که در اولین پست نوشتم،نام ایشان در کنار ترجمه شعر در سکوت شب آورده نشده بود.این نوشتار برای رادیو زمانه بوده و در مجله بخارا منتشر نگردیده است.فقط شعر در سکوت شب که توشط آقای ناقد ترجمه گردیده است در بخارا منتشر شده بود.
با مهر