خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > «انگار معلمی درخونات است» | |||
«انگار معلمی درخونات است»سمیه دهبانsomaye@radiozamaneh.comخیلیوقت بود که میخواستم با او تماس بگیرم؛ حتی یکدفعه زنگ زدم، خانه نبود. با دخترش صحبت کردم. او مرا خوب بهیاد داشت. با هم حرف زدیم. دفعهی آخری که به ایران رفتم خیلی تلاش کردم تا ببینمش، اما خانهشان عوض شده بود. پریشب با یادش بهخواب رفتم و صبح وقتی مادرم زنگ زد تا مثل هر روز مرا با صدای مهربانش بیدار کند، بعد از قربانصدقه رفتن همیشگیاش بهمن گفت: میدانی دیروز چه کسی زنگ زد؟
بهترین موقعیت بود. اول که آمدم رادیو به او زنگ زدم. همسرش گوشی را برداشت و گفت که هنوز نرسیده است. دوباره زنگ زدم و بالاخره... صدایش هنوز همانطور گرم و صمیمی بود. میتوانستم مهربانی نگاهش را حس کنم. با هم کلی حرفهای خودمانی داشتیم. بعد از کلی گفتن و شنیدن، از او خواستم تا در برنامهسازی امروز کمکم کند. از او خواهش کردم مهمان امروز برنامهام باشد و برایم از روز معلم بگوید. معلم ادبیات دورهی پیشدانشگاهی من، از معلمی و روز معلم میگوید: من مطمئن هستم تمام کسانی که این شغل را انتخاب میکنند، شاید از قبل برایشان رقم خورده و شاید در خونشان بوده است. بههر حال من با همهی عشقم و با همهی وجودم، این شغل را انتخاب کردهام و مفتخر هستم که در این راه خدمت کردهام. آنهم در کنار شاگردهای خیلی خوبی که الآن برخی از آنها خود استاد برجستهای هستند که باعث افتخار من است. اگر بخواهم از خاطراتم بگویم، خاطرات تلخ و شیرینم خیلی زیاد هستند. در طول همهی این سالها، بهواسطهی الفتی که بین من و شاگردانم پیش آمده، طبعاً ماجراهایی نیز پیش آمده است. خیلی از آنها خوشحالکننده و بعضی از آنها نگرانکننده بوده است. در هر صورت الآن که من دوران بازنشستگیام را میگذرانم، یک بخش بزرگ از زندگیام با خاطرات آنموقع رقم خورده است. احساس خیلی خوبی دارم و بعضیوقتها با این احساس خوشم. همهجور هدیهای هم دانشآموزان به من دادهاند اما یکی از هدایایی که برای من اصلاً فراموش نمیشود، امروز است و این غافلگیریای که تو در موردم بهکار بردی. ١٢ اردیبهشت سالروز شهادت آقای مطهری، بهنام روز معلم در ایران نامگذاری شده است. روز معلم در سالهای قبل از انقلاب، چه روزی بود؟ من پیش از انقلاب معلم نبودم و سابقهی خدمتم به بعد از انقلاب برمیگردد. از آنموقع، روزی بهنام معلم بهخاطرم نمیآید. اگر اشتباه نکنم، قبل از ایام نوروز، شادیهایی را که سراپای وجود ما دانشآموزان، بهخصوص دختربچههای دبستانی را دربرمیگرفت، با معلمهای خود تقسیم میکردیم و شاخهی گلی را به او هدیه میدادیم. این هفتهی معلم و برنامهی بزرگداشت معلم، بعد از انقلاب همانطور که شما اشاره کردید، به سالهای پس از شهادت استاد مرتضی مطهری برمیگردد. بعد از آن این روز را روز معلم نامیدند.
دورهی خدمت شما در سالهای پس از انقلاب ١٣٥٧ بوده است؛ یعنی در زمانی که مدارس دخترانه و پسرانه در ایران جدا شدند. آیا هیچوقت پیش آمده است که معلم مدرسهی پسرانه نیز باشید؟ اوایل که کار میکردم ابلاغی برای یکی از مدارس پسرانه به من دادند. من آنموقع خیلی جوان بودم و وقتی به آن مدرسه رفتم، اتفاقاً روابطی که بین من و دانشآموزان ایجاد شد، خیلی خوب بود. تا مدتها این رابطهی معلم و شاگردی و شاید خواهر و برادری- به دلیل اینکه اختلاف سنی ما خیلی کم بود- حفظ شد. آن موقع در منطقهای خدمت میکردم که میتوان گفت خیلی فقیرنشین بود. برخی از آن دانشآموزان ازدواج کرده بودند و بچههای این دانشآموزان هم سن بچههای خود من بودند. روز معلم ، دانشآموزان دختر و پسر چگونه برخورد میکردند و چه تفاوتی در عملکرد آنها بود؟ یادم میآید که یک روز بارندگی بود. من به مدرسه رفته بودم و چون برفپاکن ماشین من در طول راه خراب شده بود دیر به سر کلاس رسیدم. از دانشآموزان عذر خواستم و گفتم میبخشید که دیر رسیدم، برف پاکن من کنده شد و به دلیل بارندگی زیاد، نتوانستم پیاده شوم و آن را پیدا کنم. ظهر که میخواستم برگردم منزل، ابتدا دقت نکردم. باز هم بارندگی بود. در میانهی راه، برفپاککن را زدم، دیدم هر دو برف پاککن کار میکند. خیلی خوشحال شدم و فهمیدم کار بچهها است. فردای آن روز که به دبیرستان رفتم، کیف پولم را درآوردم و گفتم: ممنون، خیلی لطف کردید که این کار را برای من انجام دادید، اما فرق میکند و باید بگویید هزینهاش چقدر شده؟ گفتند: نه خانم، قابلی ندارد. گفتم: نه، حتماً باید حساب کنید. بعد از کلی اصرار گفتند ما آن را از ماشین آقای فلانی کندیم و به ماشین شما زدیم. از ماشین یکی از دبیران مرد برداشته بودند که البته من به ایشان گفتم. اما دانشآموزان دختر بیشتر درصدد برگزاری چنین مراسمی بودند، اما الآن فضا کمی متفاوت شده است. شاید آن ارتباطی که در آن دوره بین من و شما بود، کمتر وجود دارد. فکر میکنید علت این موضوع چیست؟ نمیدانم. شاید به این دلیل باشد که دانشآموز میتواند از هر وسیلهای غیر از معلم برای کسب علم استفاده کند. شاید آن موقع تنها منبع، معلمی بود که وارد کلاس میشد و بههمین دلیل ارتباط او با دانشآموزانش خیلی نزدیک میشد. ولی الآن منابع دیگری نیز برای کسب علم هست و دانشآموزان به جاهای دیگر نیز جذب میشوند. فکر میکنم شاید این ماجرا تا حدودی روی روابط معلم و شاگرد تاثیر داشته است. شما به دانشآموزان رشتههای مختلف درس ادبیات میدادید. آیا تفاوتی بین سطح علاقهی دانشآموزان در بین رشتههای مختلف نسبت به این درس مشاهده کردهاید؟ فکر میکنم وقتی دانشآموزانی که در رشتهی ریاضی- فیزیک درس میخواندند، به ادبیات نیز علاقهمند میشدند، این علاقهشان زودتر و بهتر بارور میشد. نمیدانم چه حالتی بود. شاید نظمی که در اندیشهی آنها وجود داشت با ذوق هنریشان آمیخته میشد. بعضی اوقات کارهای بسیار خوبی از آنها میدیدم. نوشتههای بسیار ارزشمند، شعر و سرودههای فوقالعاده زیبا و موزون. گفتید که دوران بازنشستگی را میگذرانید. از دورهی بازنشستگی و برنامههایی که در این دوره دارید برایمان بگویید. مثل گذشته همچنان دانشآموزم. در حال خواندن هستم. ماجرای مطالعه و کسب آگاهی تمامی ندارد. علاوه بر این مجموعه سرودههایی دارم که شاید به زودی برای چاپ و انتشار آنها اقدام کنم. اگر امروز سر کلاس بودید و آخرین جلسهی کلاس بود، چه متنی را برای دانشآموزانتان میخواندید؟ امروز یکی از دانش آموزان سالهای قبلم برایم اساماسی فرستاده بود: الف مثل ایثار، ب مثل بیانتها، پ مثل پرتو و ت مثل تو، تا ابد، تا همیشه. حالا دیگر تمام حرفها و صداها و واژهها را یاد گرفتهایم و میدانیم زندگی چند بخش است. چرا خورشید بیدریغ میتابد و عشق از کجا آغاز میشود. این را به همهی معلمهایی تقدیم کرده بود که برای پرورش افکار و اندیشهی دانشآموزان خودشان، جوانان هر جای دنیا تلاش میکنند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|