خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > اعترافنامهی ملکالشعرای آمریکا | |||
اعترافنامهی ملکالشعرای آمریکابرگردان ونداد زمانیv.zamaani@gmail.comهرگز به ذهنم خطور نکرده بود که ملکالشعرای ایالات متحده آمریکا خواهم شد. روزی که از طرف کتابخانهی کنگرهی آمریکا با من تماس گرفتند در حال حمل سبد خرید مایحتاج خانگی از ماشین به درون خانه بودم. آنها در تماس تلفنیشان بدون این در و آن در زدن مستقیم رفتند سر اصل قضیه و گفتند: «پیشنهاد ملکالشعرا شدن من یک عزت و افتخار است و نه یک درخواست برای پذیرش یک شغل». البته، بهت ناشی از شنیدن این خبر ذهنم را کاملاً در هم پاشید ولی بدون آنکه پاکت خرید از دستانم بیفتد به آنها گفتم که اجازه دهند در بارهی پیشنهادشان کمی فکر کنم. شنیده بودم که زندگی شلوغ، مسافرتهای ناتمام و برنامههای پر طمطراق برای افزایش علاقه مردم به شعر، بخش بزرگی از وظایف شاعر رسمی کشور است. ولی من کجا و دنیای شلوغ ملک الشعرای کجا؟ اولین احساسم این بود که « من را چه به این کار؟ این قبا، وصلهی تن ما نمی گردد ».
بی دلیل نبود که ٣٧ سال گذشته زندگیام را در یک روستا در ایالت «نیوهمپشایر» سپری کرده بودم چون میخواستم با صدای خروس بیدار شوم و شبها در همهمهی پارس سگها بخوابم. به همسرم گفتم: «اصلاً امکان ندارد»، و تصمیم گرفتم که صبح زود جواب منفیام را در مؤدبانهترین شکل ممکن به آنها اطلاع دهم. ولی وقتی فرزندانم یادآوری کردند که من از انصرافی که خواهم داد سخت پشیمان خواهم شد، در شگفتی تمام، تذکر فرزندانم بر من کارگر افتاد. از تابستان سال ٢٠٠٧ کارم را شروع کردم و از همان زمان تا چندین هفته صدای زنگ تلفن خانه قطع نمیشد. مصاحبههای تلفنی و شخصی، حضور در برنامههای رادیوی و تلویزیونی و صدها ایمیل و نامه، زندگی آرام سابقم را از این رو به آن رو کرد. صندوق پستیام پر شده بود از کتابها و دستنوشتههایی که شاعران ارسال کرده بودند تا از نظر من دربارهی آثارشان آگاه شوند. باید اقرار کنم که پس از مدتی، از توجهی که به من میشد لذت می بردم. از یک سو، آشنایی با آدمهای متفاوت و گفتگوی هر روزه دربارهی شعر و از سوی دیگر اتفاقات غیرعادی در ملاقاتهای روزانه بر علاقهام میافزود. از من خواستند که در مجمع سالانهی بازرگانان تگزاس شعر بخوانم، در بستنیفروشی معروف نیویورک باید در حین خوردن یک بستنی بزرگ دیده شوم و یا در قصابی، در حالی که قصاب در حال قطعه قطعه کردن جسد یک حیوان بیچاره است برای عکاس ژست بگیرم. چندین بار نیز از طرف خانم بوش به میهمانیهای کاخ سفید دعوت شدم، ولی از آنها سر باز زدم. در سال ١٩٣٦ میلادی آرتور هانینگتون، کارخانهدار بزرگ یک بنیاد خصوصی تأسیس کرد که از آن زمان [تا امروز] هزینههای ملکالشعراهای آمریکا را به عهده گرفته است. جمهوریخواهان محافظهکار همیشه به دیدهی مشکوک با شاعران بر خورد کردهاند. از نگاه آنان، هنرمندان به مذهب و ارزشهای خانه و خانواده اعتقادی ندارند. محافظهکاران بر این باورند که شاعران زیادی آزادمنشاند و روابط جنسی بیبند و باری دارند.
البته ترس و نگرانی سیاستمداران مذهبی، کمابیش دربارهی شاعران صحت دارد، چون مطمئن هستم که بیشتر شاعران ما، به درد شبنشینی در خانهی مردم سالخوردهای که دوست دارند دربارهی کتاب مقدس صحبت کنند نمیخورند. فکر میکردم بعد از چند ماه سر و صداها میخوابد، ولی دریغ از آرامش. سالهای متمادی در مقالات انتقادی میخواندم که شعر در آمریکا خریداری ندارد و خودم به عنوان یک استاد دانشگاه از بیمهری آشکار دانشجویان نسبت به شعر دلگیر بودم. در حین آنکه شعر جدی در حال از دست دادن رابطه اش با مردم بود ولی در این میان البته اشعار میهنپرستانه و جملات نغز و اشعار استفاده شده در کارتهای تبریک همچنان مورد پسند « امریکاییهای اصیل محافظه کار» بود. با ناباوری ولی با میمنت تمام باید اعتراف کنم که در حال حاضر وضعیت شعر و علاقهمندان به آن کاملاً تغییر کرده است. با وجود آنکه آموزش ادبیات در مدرسهها کاهش فاحش داشته است و هر سال از جمعیت کتابخوان کشور کاسته میگردد، ولی در حال حاضر بیشتر از هر زمانی در آمریکا شعر نوشته و خوانده میشود. این موج گستردهی علاقهمندان به شعر و ادبیات چه کسانی هستند؟ آیا انگیزه و گرایش جدید، در حقیقت پاسخی است به جستجوی بشر معاصر در یافتن معبدگاههای جدید؟ آیا به دنبال آرامشی میگردند که مذاهب سنتی نمیتوانند آن را ارائه دهند؟ به نظر میرسد با وجود انتخاب مسیر جنگ و خشونتی که آمریکا در ده سال گذشته طی کرده است ، جذبهی بیشتر به سمت شعر، واکنشی است صلحآمیز در مردمی که به جستجو و گفتگوی درونی نیاز دارند. ملکالشعراهای سابق به سهم خود پیشنهاداتی را برای گسترش علاقهمندی به شعر مطرح کردند. یکی پیشنهاد تهیه و انتشار منظومههای شعر کشور را داد که با اجرای آن توانستند در تمام هتلهای کشور در کنار کتاب مقدس اشعار را در دسترس مردم قرار دهند. یکی دیگر از آنها به جنگ با روزنامهها رفت و از آنها خواست تا در هر شماره از آثار شاعران آمریکا قطعهای چاپ کنند. در دورهی یک ساله ملکالشعرایی من برنامهی مشخصی اجرا نکردیم چون به اعتقاد من شعر آمریکا در دوره معاصر احتیاج به کمک نداشت. نگاهی اجمالی به هزاران وبلاگ ویژهی شاعران و صدها مجلهی اینترنتی مختص به شعر، گواهیدهندهی موج فراگیری است که در کشور وجود دارد. پیدایش هزاران سایت شخصی شاعران و صدها مجلهی اینترنتی در طی سالهای گذشته بر این نکته تأکید میورزد که رشد و حضور فراگیر شعر در طول تاریخ آمریکا بیسابقه بوده است. اگر از من که در صحنه شعر کشور حضور فعالی داشتم بپرسید به شما میگویم که در حال حاضر چیزی امیدوارکنندهتر و جالبتر از شعر و شاعری در آمریکا وجود ندارد. I spit on fools who fail to include منبع: • The New York Review of Books , Confessions of a Poet Laureat
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
هر وقت هر کس آمد راجع به شوروی سابق یا استالین یا هر کمونیست دیگری حرفی انتقادی زد این مارکسیست های روسی پریدند وسط ای داد و ای بیداد که غرب و امپریالیسم میخواهد سوه استفاده کند . جنایات هیروشیما را بپوشانند و ...
-- tavahomi ، May 1, 2010رفیق کی ما باید بفهمیم که استالین چه جنایتهایی کرد که از نظر شما آنها سوه استفاده نکنند ؟
رفیق آمریکایی ها هیچ جنایاتی را سانسور نکردند . خودشان مطرح کردند در بوق گذاشتند و در مورد ان دادگاه تشکیل دادند و ساعتها بحث و جدل کردند حتا در کوران جنگ و به همین دلیل تمام اباد جنایت آنها آشکار است . اما مال استالین هنوز از نظر مارکسیست های روسی مثل تو اما و اگر دارد چرا ؟
چون هیچ وقت شما کمونیست ها نمیگذارید این مسائل بدون تعصب به قصد کشف حقیقت بررسی شود .
رفیق اگر میگویی آنها صلاحیت ندارند جنایات مقدس شما را بررسی کنند چرا شما خودتان بر رسی نکردید در این ۶۰ تا ۷۰ سال . حتا انگلیس بعد از سی سال اسناد امنیتی را در معرض افکار عمومی میگذارد. چرا شما از کالبد شکافی جسد مارکسیسم روسی وحشت دارید؟
چقدر عذر و بهانه شما شبیه قصه آبروی رژیم و کهریزک است در مقابل ابوغریب .
آقای ونداد زمانی گرامی
"سفرهای ناتمام" در اینجا باید (و دقت بفرمایید: "باید"، چون سلیقه ای نیست و فنی است!) به این صورت ترجمه شود:
"سفرهای بی پایان" یا "تمام نشدنی" و مانند آن.
امیدوارم مرا به خاطر این گستاخی ببخشید ولی شما دقیقاً همین خطای کوچک اما مهم را پیش از این هم در ترجمه های دیگر خود داشته اید و عجیب تر آنکه ویراستار «زمانه» نیز اصلاً به این موضوع توجهی ندارد!
"بی پایان" یا "تمام نشدنی" از معادل های فارسی درست برای واژه endless در انگلیسی هستند که در مثال بالا نیز احتمالاً عبارت انگلیسی endless journeys باید بوده باشد یا endless trips یا چیزی معادل آن، یعنی شخص باید به سفرهای متعددی برود که هر کدام به نوبه خود سفرهایی "تمام شده" و "کامل" خواهند بود، اما داستان سفر رفتن های پی در پی و خسته کننده و چه بسا تکراری و کسالت بار، "بی پایان" و "تمام نشدنی" خواهد بود ...
در حالی که "ناتمام" که شما در اینجا آورده اید، معادل درست unfinished است و معنایی کاملاً مغایر و حتی در بیشتر موارد نامربوط (و گاهی هم متضاد) با endless دارد.
مثال:
رکویم "ناتمام" (یا همان unfinished) اثر موزارت
یعنی اثر "تمام و کامل" نشده (کار به درستی "پایان" نمی یابد اما در همین "ناقص" بودن خود نیز اثری کامل و احتمالاً مهم ترین اثر آهنگساز نیز هست، یکی به دلیل زیبایی و ارزش های هنری و حتی فلسفی در آن، و دیگری به همان خاطر "ناقص و ناتمام" ماندن که آن را اثری "ویژه" می کند.)
مثال دو:
شغل بی پایان
یا
endless job
که کنایه و اشاره ای به کار کردن به طور مداوم و همه روزه است. در این حالت بسیاری از وظایف و کارهای محوله به طور روزانه یا هفتگی یا سالانه و غیره، "تمام" می شوند و هر کار در جا و به نوبه خود، "پایان" می یابد، اما مجموعه کارهای تازه و نویی که به کارمند یا کارگر داده می شود، "پایانی" ندارند و این شغلی "بی پایان" یا "تمام نشدنی" است اما به هیچ وجه "ناتمام" نیست.
امیدوارم منظور خود را به درستی بیان کرده باشم.
با احترام
-- مترجم ، May 2, 2010دوست مترجم عزیز
-- ونداد زمانی ، May 2, 2010به نکته درستی اشاره کردید. تلاش خواهم کرد که این اشتباه را تکرار نکنم.
با درود
آقای ونداد زمانی گرامی
سپاسگزار از اندیشه باز و انتقاد پذیر شما!
با مهر
-- مترجم ، May 2, 2010