خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > «محمد جلالی آخرین شاعر ملی است» | |||
«محمد جلالی آخرین شاعر ملی است»ایرج ادیبزادهadibzadeh@radiozamaneh.comانتشار همزمان سه کتاب شعر از محمد جلالی (م. سحر) شاعر ایرانی ساکن پاریس، با نامهای «داوری»1، «گفتمان الرجال»2، «قصهی ما راسته»3، گفتوگوها و اظهارنظرهایی را در محافل ادبی و میان شخصیتهای ادبی و نویسندگان ایرانی برانگیخت.
داریوش آشوری، نویسنده و پژوهشگر، م.سحر را در زمرهی شاعران کلاسیک دوران مشروطه به شمار میآورد و به دلیل حس قوی میهنپرستی وی در اشعارش میگوید: «محمد جلالی آخرین شاعر ملی است.» دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامهنگار، دو ویژگی در شعرهای م. سحر میبیند؛ احاطهی او به زبان واژگان شعری و بیان شاعرانه و دیگری نوعی وطن پرستی ناب، دور از شعار و خالی از رنگ و نیرنگ. شجاعالدین شفا، نویسنده و پژوهشگر نیز با خواندن سه کتاب تازهی م. سحر در نامهای خطاب به او، طنز وی را با کارهای عبید زاکانی در هفت قرن پیش مقایسه کرده و مینویسد: «در این راستا، من دو استاد طنز دیگر را نیز در حال حاضر شریک شما میشناسم؛ یکی از آنها ایرج پزشکزاد و دیگری هادی خرسندی است و میتوانم بگویم تفنگ بیصدای این سه تفنگدار در رویارویی با جماعت آخوند، به مراتب کاراتر از تفنگهای پرصدا، ولی بیخاصیت سه تفنگدار الکساندر دومای است.» در گفتوگویی با محمد جلالی (م. سحر)، ابتدا از او در بارهی محتوا و مضمون کتابهای تازهاش میپرسم: نام یکی از این کتابها «داوری یا عریضةالنساء» (اندر باب بیشوهری در ایران)، دیگری «قصهی ما راسته» و سومی «گفتمان الرجال» نام دارد. کتاب «داوری» که یک مثنوی بلند حدود ۲۵۰ صفحهای است، تحت تاثیر تصویری که در اینترنت دیدم، سروده شده است. این تصویر نشان میداد که تعدادی از زنان محجبه در ایران تظاهرات کرده بودند و روی پلاکاردی که در دستشان بود، نوشته شده بود «بیشوهری در ایران، خیانت است به قران!»
این مثنوی به این صورت شروع شد و میخواست بیان احوال وضعیت زنان در ایران باشد. البته ادامه پیدا کرد و حدود ۲۵۰ صفحه شد. منتها در این مثنوی که به این صورت آغاز شد و تداوم پیدا کرد، داستانها و مسائل مختلفی مطرح شدهاند. اسم داوری را هم من در آخر انتخاب کردم، چون به نظرم رسید که این کتاب کیفرخواستی است علیه کسانی که در این ۳۰ سال جامعهی ما را به این روز انداختهاند. یک منظومهی طنزآمیز است که ضمن طنز، جد هم مطرح میشود و در واقع نقدی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از ۶۰-۷۰ سال تاریخ معاصر ایران است. در ارتباط با کتاب «گفتمان الرجال»، من شروع کرده بودم به نوشتن دوبیتیهای طنزآمیز با لحن دوبیتیهای محلی و از تیپ دوبیتیهای باباطاهر، از زبان گروههای مختلف اجتماعی. وقتی مجموعهی این دوبیتیها تمام شد، اسم «گفتمان الرجال» راگرفت. چون از قول رجال و گروههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران صادر شده بودند.
این کتاب هم نقد اجتماعی، فرهنگی و فکری جامعهی ایران است. برای نمونه، دوبیتیهای شیخ ابوالمدرن چپستانی یا دوبیتیهای طوطی خان چپ آوازه، دوبیتیهای حاج شیخ عبدالرفرم سکولاری، دوبیتیهای آقابالاخان وجیهالمله، دوبیتیهای جناب دبیرنظام پلیسالاسلام و… «قصهی ما راسته» داستان زبان فارسی است و منظومهی بلندی است که بر اساس وزنهای عامیانه و فولکلوریک سروده شده است؛ «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکی نبود»... به این صورت، بر وزن متلها و با لحن محاورهای شعر عامیانهی فارسی شروع شده و انتقادی است از کسانی که به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی، نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران بیمهری میورزند، جایگاه زبان فارسی را تنزل میدهند و مدعی هستند که این هم زبان قومی است مانند بقیه. در صورتی که نقش بسیار مهم، تاریخساز و فرهنگساز زبان فارسی را که زبانی مربوط به همهی اقوام ایرانی است و نه تنها ایران، بلکه افغانستان، تاجیکستان و خیلی از کشورهایی که امروزه به زبان فارسی تکلم نمیکنند ( مانند هند، پاکستان و ترکیه) ولی این زبان نقش اساسی در بُنمایهی فرهنگی و تاریخی این کشورها داشته است، نمیتوان نادیده گرفت. در هر صورت این شعر هم پاسخی است به آن سری از افکاری که به نوعی در پشت آن مسالهی سیاسی و جداییخواهی است، ولی نیش حملهشان به زبان فارسی است. در واقع، داستان طنزآمیزی از ماجرای زبان فارسی است.
برای این که از دنیای شعری شما دور نشویم، چند دوبیتی از کتاب گفتمان الرجال را از زبان خود شما بشنویم: پس اجازه بدهید، دوتا دو بیتی از دوبیتیهای دلالالاسلام، حاج آقای عبدالبورژوای میدان باری را برایتان بخوانم: ز تجارُم، به بازارُم گذر بی دوتا دوبیتی هم از دوبیتیهای مولانا نورالدین ابنابیالفَکور سری لاهوتی و پایی زمینی
آقای جلالی، شما با وجود این که بیش از ۳۰ سال است در خارج از ایران زندگی میکنید، اما به قول داریوش آشوری عمیقاً ایرانی ماندهاید و به ویژه آنچه در این سالها در ایران و بر ملت ایران گذشته است را در شعرهایتان بازگو کردهاید. خودتان م.سحر را بیشتر یک شاعر اجتماعی میدانید یا تغزلی و حسی؟ من شعر را از خیلی کودکی شروع کردم. فکر میکنم خواندن و نوشتن را که یاد گرفتم، هشت یا ۹ ساله بودم که ابیات منظوم مینوشتم. در دبیرستان هم غزل مینوشتم. همیشه طبعام بیشتر با غزل، تغزل و اشعار عاطفی جور بوده است. اگرچه من هیچوقت در ایران کاری منتشر نکردم. چهارسالهی دورهی دانشگاهام را در دانشکدهی هنرهای زیبا گذراندم، اما حتی نزدیکترین دوستان من اطلاع نداشتند که من شاعری غزلسرا هستم. من اصولاً طبع جنگی نداشتم و قصد این که از طریق شعر وارد دعواهای سیاسی بشوم در میان نبود. اما اتفاقاتی که افتاد و ما و نسل ما گرفتار آن طوفانها شد را نمیشد ندیده گرفت و نمیشد در برابر این همه ویرانی، این همه خسارت و نابودی از لحاظ جانی، مالی، مهاجرت بزرگ، جنگ و… سکوت کرد. در نتیجه من خود را ناگزیر میدانستم که عکسالعمل نشان بدهم. این عکسالعملها در شعر من بروز کرد. به همین دلیل بود که در سال ۱۳۵۸ که در اینجا دانشجو بودم، اولین کتابام که مایههای اعتراض در آن هست، به اسم «یاد آر، ز شمع مرده یاد آر» در پاریس منتشر شد. بعد هم ماجرای حزب توده و پیوستن آنها به حکومت دینیای که حاکم میشد، موجب شد نمایشنامهی طنز آمیز «حزب توده در بارگاه خلیفه» را بنویسم. بعد از آن کتاب «قمار در محراب» که انتقاد سرسختی از دستآویز کردن دین در قدرت و بازی گرفتن مذهب و ایمان مذهبی مردم برای کسب و حفظ قدرت است، منتشر شد. این سه کتاب هم ادامهی همان روال است. اما من عمیقاً خودم را یک شاعر غزلسرا میبینم و بیشتر کارهایی که شخصاً دوست دارم، تغزلها و کارهای عاطفی و شخصی سروده شده، چه در اوزان نیمایی و چه در اوزان کلاسیک هستند. بیشتر خودم را در اینگونه شعرها پیدا میکنم. اما از این بابت هم اظهار پشیمانی نمیکنم که چرا شعر سیاسی گفتهام. ناگزیر بودیم بگوییم. همه فریاد کردند؛ هر کسی به زبان و صدای خود. من چنین فرصت و آمادگیای را داشتم که این اعتراض را به زبان شعر بیان کنم و از این طریق صدای بیصداها باشم و امیدوارم توانسته باشم تا حدی صدای بیصدایان کشورم و نسلام را انعکاس داده باشم. صدای بیصدایان میزند موج مو اون جانُم که جسمُم در سفر بی مو که دلدادهی مِهرِ دیارُم به جز ایران که با وی زیسته ستُم نه هرگز درغمِ تشریف و جامه دکتر صدرالدین الهی، از ورای سه کتاب اخیرتان، دو ویژگی در شعر شما دیده است؛ بیان شاعرانه و نوعی وطنپرستی ناب، دور از شعار و خالی از ننگ و نیرنگ و بر فراز این دو، جرأت گفتن و نترسیدن از این که چه خواهند گفت: حقیقت این است که من هیچ نوع خودسانسوری را به خودم تحمیل نمیکنم. یعنی اصولا نمیتوانم. فکر میکنم هر هنری همینطور است. در لحظهی خلاقیت کسی نمیتواند فکر کند که اگر این را بگویم چه خواهد شد، فردا چه کسی بدش میآید و چه کسی خوشاش خواهد آمد. این صحبتها در کار سرایش و سرودن شعر نیست. برخی از اشعار شما،رنگی انتقادی دارند و بسیاری از آنان از رویدادهای سالها و به ویژه ماههای اخیر تاثیر بسیار گرفته است. فاجعهی مرگ ندا، دختر جوانی که در راهپیمایی اعتراضی دور از خشونت مردم ایران شرکت کرده بود، آخرین نگاه معصومانهاش را بر بیرحمی و شقاوتی که بر او گذشته، باز نگاه داشته است. شما نیز چند شعر در بارهی ندا گفتهاید: نـدای شهید ما این دخت وطن فدای ایران شده است شما جنبش اعتراضی مردم ایران در چند ماه اخیر را از نگاه یک شاعر چگونه دیدید؟ من هم مانند همهی ایرانیها، در این ۳۰ سال جز این که فلاکت و بدبختی جامعه را ببینیم و رنج بکشیم و غصه بخوریم، کار دیگری از دستمان برنمیآمد و کاری انجام نمیگرفت. در واقع همه چشمانتظار حرکتی بودند. اما دیدن به حرکت درآمدن جامعهی ایران، آن هم برای تحقق نظرگاه و کسب حقوقشان که همان مسالهی رأی بود و این که «رأی من کجاست»، فکر میکنم برای همهی ایرانیها خیلی شوربرانگیز و اشتیاقآفرین بود. در میان ایرانیها، برخی که شاخکهای حسیشان قویتر است، اگر شاعر یا هنرمند باشند، طبیعی است که متأثر میشوند. بالطبع من هم متأثر شدم و طی این چند ماه، هر اتفاق مهم و هیجانانگیز و یا دردناکی که در جامعه اتفاق میافتاد، مرا متأثر میکرد و به تاثیر از آن، شعرهایی را هم میسرودم. یکی از آنها هم همان شعر «جنبش سبز» بود. این شعر قصیدهای بود که روز اول بعد از انتخابات و قبل از سخنرانی آقای سید علی خامنهای سروده شده بود. این قصیده خطاب به ایشان است و ایشان را برحذر میداشت از کاری که ایشان سرانجام کردند و دستور کشتن دادند. ما بیشماریم ▪ ▪ ▪ پانوشتها: ۱ـ داوری یا عریضةالنساء (اندر باب بی شوهری در ایران): این کتاب، منظومه ای ست طنزآمیز و بلند ( یک مثنوی ٢٣٥ صفحه ای) در زمینهء نقد سیاسی و فرهنگی و فکری و اجتماعی ایران معاصر. ۲ـ گفتمان الرجال: این کتاب منظومهایست، طنزآمیز شامل دوبیتیهای بههم پیوسته از زبان گروههای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی گوناگون در نقد مسائل سیاسی و فرهنگی جامعه معاصر ایران. این کتاب نیز با طرح های «خاور» مصور شده است. ٣ـ قصهی ما راسته: منظومهای است بلند که در اوزان هجایی و فولکلوریک و به تأثیراز زبان و فرم متلها و ترانههای محلی و مردمی فارسی سروده شد است. این منظومه به تاریخ زبان فارسی و کارکرد این زبان در قوام ملی و هویت فرهنگی و تاریخی ایرانیان می پردازد و به طنز خاص خود، برخی از داوری های سیاسی و غیر منصافانهء رایج در بارهء زبان فارسی را نقد می کند و با زبانی صمیمانه و شوخ، به برخی گفتارهای مرسوم ، پیرامون میراث فرهنگی ایران زمین خرده میگیرد. هرسه کتاب از سوی«انتشارات پیام» منتشر شدهاند و علاقمندان میتوانند به نشانیهای الکترونیک زیر از طریق ناشر یا سراینده این کتاب ها را تهیه کنند: م.سحر(پاریس) : mim.sahar@yahoo.com و m.sahar@free.fr
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
شاعر ملی؟ بگو ملک الشعرا دیگر بابام. آن زبان های دیگر، آن "ملت" های دیگر ایرانی هم اگر توی آدم حساب شوند فوقش ایشان ملک الشعرای ملت فارس است. یا نیشن کاری با زبان ندارد و ایران یک ملت است. ملت زبان غالب.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010انگاری فتوا دادن فقط کار ملا های بیوطن نیست آقای داریوش الله خان الآشوری هم می تواند فتوا بدهد. آقای میمممم سحر تنها یک شاعر متوسط است. من ف6کر می کنم او خودش هم بیشتر از این ادعایی ندارد!! اگر او را شعر نویس نه که شاعر بدانیم آنوقت تکلیفمان با استوره ی بزرگی چون سایه چه می شود، با شاعری چون برهنی چه می شود، چون ساعری دیگر چون نعمت آزرم چه می شود!! با یدالله خان در رویا چه می شود! آخر حرف نباید چندان مفت باشد. گیرم که آشوری چنین خبتی بکند با ناباورانه نگاه کردن خود م سحر چه خواهد کرد!! ای کاش آقای آشوری فقط فتوا در این می داد می توان گفتمان را بر وزن ریدمان داد همین و نه فتوای دیگر! چون ما فعلا گوشمان به اینها آدت کرده و نه آنها!
-- با احترام از تهران میر مسیب ابن مشعر السلطان برمک و طا ، Mar 14, 2010در هر حال میم سحر خردک هوشی دارد و همین هم بس است، وقتی پر باد و پر گازش می کنیم همان هم بوده بوده نیست می شود!
با احترام از تهران میر مسیب ابن مشعر السلطان برمک و طالبی
آقای میر مسیب گویا خرده حسابی با داریوش آشوری دارد و از این فرصت استفاده کرده تا با او تصفیه حساب کند. در ضمن، بد ندیده است که به قول معروف، داخل در حدیث شود و از تهران یا از لندن در بارهء شعر م. سحر و خود شاعر فرمایشاتی صادر کند. سحر شاعر ملی است وکسی نمی تواند از روی رشگ و تنگ نظری او را خرد بنمایاند. بیش از شاعران ملی پیش از خود، در شعر کهن فارسی غوطه ور است. اشعارش پر خون تر و تپنده تر است. نگاهی که به ایران و آیندهء آن دارد با نگاه شاعران مشروطه و پس از آن فرق می کند. دلش با ایران و ایرانی است و نمی خواهد نظاره گر ویرانی آن کشور و برادر کشی های ایرانیان باشد. هر شعری که می سراید، این نگرانی در آن موج می زند. اسیر منّیت های کودکانه و حقیرانهء بسیاری از روشنفکران ایرانی نیست. شعرش به زبان فارسی نیرو می بخشد و آن را پر طراوت تر می کند. او حرمت این زبان کهن را پاس می دارد. در اشعارش دنیای امروز ایرانیان را باز می تاباند. آیندگان شعر او را شاهدی بر زمانهء ما خواهند گرفت. شما هرچه دلتان می خواهد بگویید.
-- ّع. فرنود ، Mar 15, 2010با احترام از تهرانم و نه از لندن و هزار البته هیچ خرده حسابی هم نه با آقای داریوش آشوری دارم و نه میم سحر. و نه حتا آنها را دیده ام تنها خوانده ام که چه نوشته اند و در حد خودم قضاوتی دارم، بنا بر این که آنها جای مرا نگرفته اند پس هسچ بخل و حسادتی در کار نیست تنها نظری ست، اما اگر ما از امام و پیغمبر و ولایت احمقانه ی فقیه و رئوحانیت کریه و هم آقای داریوش آشوری و میم سحر نتوانیم انتقادی کنیم و چیزی بگوییم پس خاک بر سر ما نه، بلکه خاک بر سر من که به آنها بهای انتقاد دهم!! میم سحر را بخاطر آنچه خوانده ام شاعرش می دانم و داریوش آشوری را به همان خاطر نویسند. و نه بیشتر. اینک همانها که در این جنوب گند گرفته ی تهران در ایرانند به همان قدر ملی هستند که هر کس دیگر. حتا بقالها و قصاب ها هم اینروز ها کارت ملی دارند!!! حتا اگر موفق هم نشده اند تا کنون سوار هواپیما هم بشوند ولی خیلی ملی تر ملی هایی هستند که با فتوای این و آن ملی می شوند. با اینهمه بنده تنها به بار معنایی کلمات پر از پوچی آقای داریوش آشوری انتقاد کردم همین، بد کرده ام؟؟ ببخشید!! و صد البته در تهران هم هستم و با هزار فیلتر چینی و لندنی و آلمانی و اروپایی با شما تماس برقرار می کنم . اگر زیر سایه ی نحس ولایت نبودم تلفنم را می دادم تا در کوچه و یا از پست بام مسجد یا حسینیه و یا خانه و در حالی که در حال پریدن بر آتش چهارشنبه سوریم با هم تماسی داشته باشیم!
-- با دوباره احترام از تهران میر مسیب ابن مشعر السلطان برم ، Mar 15, 2010شاد باشید هر کجای عالم که هستید و اگر شرابی نوشیدید بیاد ما بامدادیان خماران در زیر سایه نحس هم پیکی بزنید!
شاعر ملّی یعنی شاعری که در شعرش ارزش های ملّی ملتّی را برکشد وبستاید. م. سحر ستایندهء ارزش های ملّی ایران است. مدافع تمامیت ارضی کشور و خواهانِ سربلندی و آزادیِ همهء ایرانیان است. در بسیاری از اشعارش به ویژه در سه دفتری که چند ماه پیش چاپ کرده، ذوقِ سرشار هنری اش را در خدمت این دو هدف به کار برده است. دراین دفترها فُرم های گوناگون شعر فارسی را با استادی تمام آزموده است، چنان که اهل شعررا بی اختیار به تحسین وامی دارد. مهارتش در به کار بستنِ اوزانِ گوناگونِ شعر فارسی، از هجایی تا عروض، انکارناپذیر است. گنجاندنِ ماهرانهء مضامین امروز و واژگانِ روزمره و گفتاری در اوزان کلاسیک کارهرشاعری نیست. در شعر سحر فُرم و مضمون در هماهنگیِ طبیعی شان هستی یگانه می سازند.
-- ع. فرنود ، Mar 17, 2010م. سحر دوستداران زیادی دارد. اما از زمان انتشار «حزب توده در بارگاه خلیفه» بدخواهانی هم پیدا کرده است که هر جا فرصت می یابند بر او می تازند. در چند سالِ گذشته برخی از فعالانِ جنبش های قوم گرایانه نیز به صفِ بدخواهان او پیوسته اند. بدخواهان توده ای اش او را نمی بخشند، زیرا در گرماگرمِ همکاریِ حزب توده با جانیانِ جمهوری اسلامی در شکار جوانانِ ایرانی، منظومهء نمایشی «حزب توده در بارگاه خلیفه» را سرود که سندِ ماندگارِ خیانت و جنایت توده ای هاست. این منظومهء زیبا، تَسخر زن و در عین حال غم انگیز را در سال ۱۳۶۰ سروده است. جالب آنکه پیش بینی هایی هم در بارهء آیندهء حزب توده در آن کرده است که همه درست از آب درآمد. سحر نمی تواند شاهدِ خیانت و جنایت باشد و خاموش بنشیند.
بدخواهان جدید او که همه از فعالانِ جریان های قومیِ جدایی طلب هستند، بی امان بر او می تازند، زیرا دفاعی که از تمامیت ارضی ایران می کند و هشدارهایی که در بارهء خطرِ این جریان ها می دهد و پیش بینی هایی که در شعرش در بارهء برادرکشی هایِ احتمالی آینده در ایران می کند، به مذاقِ آنان خوش نمی آید.
اما مضمون سیاسیِ سروده های سحر پرده بر شعریت اشعار او نمی افکند. در شعر او دو وجه زمانمندی و بی زمانی را باید از هم تفکیک کرد. این شعرها زمانمند هستند، زیرا بازتابندهء اوضاع و احوالِ زمانه اند. اما چون گوهر نیرومند شعری در خود نهفته اند، زندانی زمان نیستند. در «داوری»، یکی از دفترهای سه گانه، به خوبی می بینیم که چگونه وجه بی زمانی شعر او بر وجه زمانمندی اش می چربد. این شعر ها هرگز شادابی شان را از دست نمی دهند. آن ها را در هر زمانی و به هر مناسبتی می توان خواند و از زیباییِ ناب شان لذت برد.
کسانی که بر م. سحر به سببِ دلبستگی اش به ایران و ایرانی می تازند، دست ِ تهی از ارزش خود را رو می کنند.
با درود
-- خانم خانما ، Mar 18, 2010اول این که گویا آقای داریوش خان تمام شاعر های زن را که اینقدر پر تحرک و پرکارند از یاد برده اند (در عالم مچویی معمول هموطنان عزیز)
و دوم این که فکر کنم در میهمانی های منزل م.سحر باشراب های خوبی از ایشان پذیرایی می کنند
والسلام
این یادداشت، همراه با دو اظهار نظر ی که در آن بالا مشاهده می فرماییید ، در صفحه شخصی فیس بوک من نیز درج شده است .اکنون تصور می کنم شاید بی مناسبت نباشد که هم اکنون جهت اطلاع مراجعان و بینندگان این صفحه به همینجا نیز نقل مکان یابد :
-- م.سحر ، Mar 18, 2010«از آنجا که این مصاحبه را از رؤیت برخی دوستانم در فیس بوک گذرانده بودم ، نابایسته نیافتم که این همینجا قرار دهم و قضاوت را به خوانندگان بسپارم. ـ
در مورد عنوان «شاعر ملی» همانطور که در حاشیه ای در گفتگو با دوست دیگری یاد آوری کرده بودم ، این نظری ست که داریوش آشوری ابراز داشته اند و لابد برای توجیه نظر خود دلایلی دارند ، به ویژه آدونظرگاه ـ یکی مخالف و دیگری موافق شعر م. سحر ـ را درن که ایشان طی چهل سال حضور برجسته درجامعه روشنفکری و ادبی ایران نشان داده اند که اهل تعارفات و رد و بدل کردن سخنان بی پایه نیستند و نزد بسیاری از اهل فرهنگ و اندیشه در کشور ما حرف ایشان معتبر است. ـ
با این احوال شخص اینجانب در هیچ زمینه ای صاحب هیچ دعوی نیست ، هرچند حسن ظن کسانی همچون داریوش آشوری ، محمد جعفر محجوب ، عبدالحسین زرین کوب ، احسان یارشاطر ، صدرالدین الهی ،سیروس آرین پور ، جلیل دوستخواه ، شجاع الدین شفا ، سیمین بهبهانی ، نادر نادرپور و خیلی های دیگر از اهل فرهنگ و ادب جامعه ایران را در بارهء شعر خود مایه مباهات میدانم، با اینهمه همچنان خود را شاگرد کوچک مکاتب بزرگانی همچون بهار و نیما و اخوان می شمارم و دعوی خاصی در هیچ زمینه ای ندارم. بنا بر این ازحاسدان عزیز خود در این شب عیدی تقاضا می کنم که از سوی اینجانب هرگز نگران مقام و شأن ادبی و هنری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی خودشان نباشند.م. سحر نه باکسی رقابتی داشته است و نه چشم طمع به جلال و جبروت کسی دوخته بوده است. ما به همین گوشه دنج خودمان قانعیم و به شاگردی و زندگی دانشجویی مادام العمری خود مفتخر.ـ
شاد و پاینده باشند و سال خوبی داشته باشند.»ـ