خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > «شرم علت اصلی افسردگی است» | |||
«شرم علت اصلی افسردگی است»برگردان؛ ونداد زمانیv.zamaani@gmail.comبسیاری بر این عقیدهاند که افسردگی روانی، به اصلیترین بیماری مسری جهان تبدیل خواهد شد. منتقدین و صاحبنظران در تبیین این پدیده، به عوامل مختلف اشاره میکنند. عدهای معتقدند این ارزشهای موجود در جامعه است که به این بیماری دامن میزند، یا میگویند شاید بشر زیادی لوس و لطیف شده است. شاید همهی ماجرا، ساخته و پرداختهی کمپانیهای داروسازی است! افسردگی روانی، عنوان فراگیری است که مشخصات روحی و رفتاری متعددی را در بر میگیرد. بر طبق تعریفی که از نظر علمی پذیرفتهشده است، پدیدههای نظیر تشوش، بیخوابی، دلسردی، ضعف، بیمیلی، تردید، پریشانی، بیتوجهی به فعالیتهای روزمره، احساس عذاب از زبونی و شکست و افکار مربوط به مرگ و خودکشی از جملهی علایم این بیماری هستند.
دکتر فریتس، استاد اخلاقیات دانشگاه مذهبی شهر کامپن هلند، توضیح کاملا متفاوتی را برای افزایش قابل ملاحظه افسردگی در جوامع اروپایی ارایه داده است. از دیدگاه این استاد مدرسهی فلسفهی مذهبی، دلایلی نظیر طمع شرکتهای دارویی در واداشتن مردم برای استفاده روزافزون از دارو، پایههای علمی ندارد و عملا نمیتوان کسی را بدون زمینهی قبلی وادار به مصرف داروهای ضدافسردگی کرد. دکتر فریتس بهدرستی به این نکته هم اشاره میکند که ضعیفترشدن بیش از پیش چتر حمایتی دولتهای اروپایی برای افراد کمدرآمد جامعه، بهخصوص در ٣٠ سال گذشته، مغایر با ادعایی است که معتقد است اروپاییها از سر سیری و دلخوشی به افسردگی رسیدهاند. او معتقد است که آمار افزایش درصد افسردگی در چندین دههی گذشته، با کاهش بیمههای اجتماعی در اروپا همزمان بوده است. دکتر فریتس به دیدگاههای دکتر «ترودی دهو» استاد دانشگاه و نویسندهی کتاب «فراگیری افسرد گی»1 اشاره میکند. خانم دهو معتقد است که سلطهی تفکر نیولیبرالیسم از دههی ٨٠ میلادی در غرب، منجر به شیوع همگانی افسردگی شده است. او معتقد است که فرهنگ سوداگرانهی نیولیبرالیسم دستآوردی جز افسردگی ندارد، چرا که این فرهنگ بشر را بهعنوان یک شرکت خصوصیای تصور میکند که پیوسته و یکتنه با سایر شرکتهای خصوصی جامعه در رقابت است.
از دید خانم دهو، موثرترین دلیل افزایش افسردگی آن است که افراد برای موفقترشدن، برای بیشترداشتن، برای اینکه مدیر خوب و منظبطی برای شرکت خصوصی خود باشند، متحمل فشار کمرشکنی می شوند و آنها را در معرض توقعات بیش از حدی قرار میدهد که باعث از هم فروپاشی روحی و روانیشان میگردد. خانم دهو این نکته را مورد توجه قرار میدهد که بالابودن توقع جامعه از افرادش و تصحیح مداوم چهرهای که افراد با جدیت تمام ناچارند از خود و برای خود خلق کنند، اجتماع را به دو تکهی کاملا مجزا تقسیم میکند. اجتماع به دو گروه اقلیت برنده و اکثریت بازنده تقسیم میشود. نکتهی مهم این است که در هر دو گروه اجتماعی مطرحشده (بازنده و برنده) افسردگی شایع است؛ آنها که برنده شدهاند تازه درمییابند که برای نگهداری و رشد بیشتر دستآوردهای خویش باید بر ظرفیت و همت خود بیافزایند، تلاش بیشتری کنند و چهرهی جدیدتر و دارایی بیشتری به دست آورند. از سوی دیگر، خیل عظیم بازندگان و کسانی که از قطار ثروت و شهرت عقب افتادهاند نیز، نمیتوانند آنچه هستند و میتوانند باشند را بپذیرند و همهی وجودشان با یاسی شرمآور آکنده میگردد. از دید نویسندهی کتاب «فراگیری افسردگی»، نباید ریشهی بیماری افسردگی را در احساس دلتنگی و ملال رمانتیک قرن نوزده جستجو کرد. این بیماری هویتی، با درویشمسلکی صوفیانه و بینیازی کشیشهای قرون وسطی نیز تفاوت دارد. دکتر فریتس، ضمن اینکه نظرات خانم دهو (مسابقهی بشر برای بیشتر خواستن و رقابت با دیگران) را میپذیرد، از نظرات خود میگوید و مشکل افسردگی را نه در رقابت با دیگران بلکه در رویارویی فرد با خود میداند. دکتر فریتس به این نکته میپردازد که مشکل روحی بشر از آن موقع آغاز گشت که نیچه، فیلسوف آلمانی، از مرگ خدا سخن گفته است. دکتر فریتس معتقد است پس از آنکه که همهی وظایف خداوندی به انسان قرن بیستم محول شد و پس از آنکه دست سرنوشت و جبر الهی از ذهن بشر جدا گشت، بشر مسوولیت بزرگی را بر دوش کشید که از نظر روحی آمادگی آن را نداشت. بشر، وقتی دست رد به سینهی تقدیر زد و سرنوشت از پیش تعیین شده را نپذیرفت، هر چند از گناه فاصله یافت ولی عذاب جدیدی گریبان روحاش را گرفت که پایه و اساس افسردگی فراگیرش گشت. در نگاه دکتر فریتس، وقتی بشر نتوانست در دنیای بی در و پیکری که فقط بر پایهی سود شخصی قرار گرفته به آرامش و بینیازی برسد جای گناه را با شرم عوض کرد. شرمی که انسان هر چه بیشتر تلاش میکرد بیشتر از همیشه در آن غوطهور میگشت.
اسطورهی مدرن بشر این است که ما قادر به تصحیح و رشد هستیم؛ ما بدین خاطر با افراد دیگر رقابت نمیکنیم که قضاوت و نگاه دیگران برایمان مهم است، بل رقابت میکنیم تا خود را در معرض آزمایش خویش قرار دهیم و بتوانیم بر حد تواناییهایمان بیافزاییم. دکتر فریتس افسردگی را نوعی خودآزاری میپندارد، او میگوید ما از فرهنگ گناه فاصله گرفتیم و به دامان فرهنگ شرم درغلتیدیم؛ شرم نه از دیگران بلکه از باختن و کوتاهآمدن و نفر اول نبودن. حتی آنهایی که به خاطر دستآوردهای خود مورد احترام دیگران قرار میگیرند نیز به شکلی سیریناپذیر از خودشان شرمنده میمانند چرا که در طلب دستآورد و دارایی بیشتری هستند. فرهنگ و ارزشهای معاصر میگوید اگر از خودتان راضی باشید و اگر به کمبودن و کمداشتن قناعت کنید این بدان معناست که شخصیت بازندهای دارید. هویت انسان جدید شبیه ماشین پرقدرتی است که انگیزهی بالایی برای حرکت دارد ولی سوخت آن از روح و روان محدود بشر مایه میگیرد و دیر یا زود این منبع روحی تخلیه خواهد گشت. افسردگی بشر معاصر نتیجهی از دست دادن این انرژی روحی و روانی است؛ یعنی، انرژی متعادلکنندهی بشر در مسابقهی پوچ و ناتمام اقتصاد سوداگرانه به هدر میرود. در این سیستم اقتصادی، کسی افسرده است که قدرت و انگیزهی حرکت به سمت بیشتر و بالاتر و بزرگتر را از دست داده است. دکتر اخلاقیات و استاد دانشگاه فلسفهی مذهبی به بشر معاصر رسما وعدهی بازگشت به گذشته را نمیدهد و خواهان بازگرداندن خدای مردهای که نیچه اعلاماش کرده است نیست، اما تنها راه کنترل افسردگی را در این می بیند که بشر معاصر از مسابقهی ناتمامی که با خود برگزار کرده است دست بردارد. از دید این پروفسور مذهبی، دو راه انسانی در پیش روی بشریت وجود دارد؛ اولین راه آن است که امید و هدف بشر برای زندگی باید بیرون از انگیزههای فردی باشد (هرچند پروفسور خیلی دلاش میخواست که نام خدا را بیاورد ولی به این بسنده کرد که بشر باید دلیلی به غیر از خویشتن عزیز خویش داشته باشد). دومین راه گریز و نجات از افسردگی بشر معاصر در این نهفته است که خویشتن خویش را به همان وضعیتی که دارد بپذیرد، قابلیتها و محدودیتهای خویش را بپذیر، با خودش آشتی کند، و شرمسار خودش نباشد. پانوشت: 1. In 2009, Trudy Dehue, author of the 'De depressie epidemie' won the Eureka Oeuvre prize for the best oeuvre in the field of scientific communication این مطلب ترجمهای است از: Frits de Lange, I am all I have, Trouw Magazine, 2009
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
entekhab zarif shoma ra tahssen mi konam. matalb bsyar mofidy ra bray jumeh Irani dastchin mi konid
-- Iraj ، Jan 6, 2010بی شک تنگناهای زندگی ماشینی و به قول نیچه پذیرفتن مسئولیت های خدا ، انسان را تحت فشار دهشتناکی قرار داده است. اما بشرسکولار از چاله جدید به چاه قدیم مذهب نخواهد افتاد.
-- بابک ، Jan 6, 2010سوسیالیسم آنهم از نوع انتخابی و فردی و نه با انقلاب و کودتا ، مشکل گشای بحرانهای روحی خواهد گشت.
not bad!
-- بدون نام ، Jan 6, 2010خیلی جالب بود و به راستی که سوسیالیسم از نوع انسانی و دمکراتش شاید بتواند با روان آدمی سازگارتر باشد.
-- بدون نام ، Jan 6, 2010افای زمانی نمردیم و یک مطلب کمی طولانی تر
-- kavir-33 ، Jan 6, 2010از شما خواندیم. هم جالب بود و هم رسا.
نکته ای که در این مقاله از قلم افتاده است و جزو علتهای اصلی افسگی است همان ژنتیک بودنش است. بخشی از افراد که افسرد گی دارند آنرا از خانواده به ارث می برند. تحقیقات شان می دهد که فشار و درگیری روحی درحیوانات اجتمای هم دیده شده ا ست. تمدن و زندگی گروهی و قوانین بالاجباری که اعضای گروه های اجتمای باید به آن تن دهند خود افسرده زا هستند. افسردگی قدمتی طولانی دارد ولی بدون هیچ اغماضی باید پذیرفت که درصدسال شیوع یافته است.
-- پروین از سنندج زیبا ، Jan 6, 2010az Ahmadi nezhad beporsin mige; Iran adam afsordeh nadarad
-- sabzbeshomar ، Jan 6, 2010« این بیماری هویتی، با درویشمسلکی صوفیانه و بینیازی کشیشهای قرون وسطی نیز تفاوت دارد.»
-- بدون نام ، Jan 6, 2010ببخشید از کی تا حالا «بینیازی» جزو بیماری های روانی شده؟