خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > درويش سرگردان و مارگاريت | |||
درويش سرگردان و مارگاريتونداد زمانی«سرگردان» بخش اول شعر بلند1 شاعر بزرگ رمانتيک ويليام وُردزوُرس، در اوائل قرن نوزده ميلادی، بيش از هر چيزی بيانکننده نارضايتی عميق اين اديب انگليسی از تأثيرات منفی گسترش امپراطوری بريتانيا در جهان بود. وُردزوُرس در منظومه بلندش از زندگی اسفبار خانوادهای روستايی حکايت میکند که در آن، شوهر خانواده بعد از خشکسالی چندساله، برای امرار معاش تنها چاره را در پيوستن به ناوگان دريايی بريتانيا میبيند.
همسر تنها شده اين سرباز استعمار چشم بهراه شوهر؛ چنان دستخوش فقر و گرسنگی میگردد که پس از دست دادن دو فرزند در غياب همسر، که بهطور قطع در جنگهای استعماری کشته شده است کارش به جنون کشیده و میميرد. ويليام وُردزوُرس که تعريفش از شعر، «احساس لحظهايی پرشکوه و خودجوش»2 است؛ با هنرمندی تمام در منظومه بلندش، بر طبق سياق بقيه شاعران رمانتیست؛ از طرفی دلخسته از عقلگرايی عصر روشنگری است و از طرف ديگر، معترض و مأيوس ازانقلاب صنعتی. با نگاه دقيقتر به شعر «سرگردان»، متوجه میشويم که از دید شاعر، زيادهطلبی و طمع امپراطوری ارمغانی جز ويرانی بنياد خانواده؛ سنت ساده زيستن و دوری از طبيعت را نصيب جامعه انگليس نکرده است. راوی اين شعر که گويی به يک زيارت مذهبی درون طبيعت رفته است، در ابتدای شعر در حال تلاش است تا يک روايتگر مجزا از خودش خلق کند تا بازگوکننده داستان تراژيک زنی باشد که هم شوهر و فرزندان؛ و در پايان جان و روان خودش را نیز از دست میدهد. درويش سرگردان روايتگر مارگاريت میگردد. او مردی است که شخصيتش ترکیبی از سنتهای گذشته و عشق و وابستگی به طبیعت است. درويش سرگردان، معلمی بود که به ناگهان سر به طغيان گذاشته و به خاطر عشقش به طبيعت، ترک کار و دنيا کرده و دستفروشی سرگردان شده است. شاعر آرزو دارد تا انعکاسی از هويت خود را در او جستجو کند: Had I been in a class which would have deprived me سرگردان مردی است که ريشهاش به جاودانگی طبيعت میرسد: سرگردان، مارگاريت و همسرش، کشاورز به سربازی رفته را به خوبی می شناسد. درويش سرگردان از قحطی میگويد و از نابود شدن توليد و صنايع محلی، او در حقيقت به دنبال پاسخی است برای تصميمی که شوهر مارگاريت گرفته است، او سايههای طمع و زيادهخواهی را در شوهر مارگاريت سراغ میگيرد. شوهر کشاورز چارهای ندارد که به طمع پول وسوسه سرباز امپراطوری شدن را بپذیرد. کمبود و قحطی برای کشاورز بسیار سخت است، چون او به مصرف و آسايش جديد دل بسته بود: A sad reserve it was for him who long/ had filled with plenty, and possessed in peace, ( 566-67) کشاورز با به جا گذاشتن پيش قسط سربازی، بدون خداحافظی خانواده را ترک میکند و ديگر از سفر نظامی بر نمیگردد. مارگارت بعد از چندين سال چشمانتظاری، و پس از دست دادن دو فرزندش، در حسرت انتظار شوهرش میميرد. ويليام وُردزوُرس در بخش پايانی اين تراژدی که مستقيما ناشی از تحولات مربوط به گسترش جاهطلبیهای استعمار بريتانيا است، به ايدهآلهای رمانتيست خود پناه برده و بهناچار، عاقبت آرامی را در آغوش طبيعت برای مارگاريت رقم می زند: پاورقیها: ۱- « گشت و گذار» ۲- “،The spontaneous overflow of powerful feelings,”
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
منظور؟
-- بدون نام ، Dec 28, 2009سرباز استعمار مرا به یاد بسیجی ها می اندازد... طمغ دستمزد، مردم فقیر را ناچار می سازد که تن به هر جنایتی بدهند.
-- یک سبز ، Dec 28, 2009ایجاد فشار و شرایط سخت اقتصادی در انگلستان آن دوران هم به دلیل اوضاع جوی و قحطسالی بود و هم به طور مصنوعی و عمدی تا مردم فقیر را وادار کنند به جنگ بروند همانطور که در این شعر هم آمده. این سیاستی بسیار قدیمی است که سابقه آن به هزاران سال پیش و ایجاد شدن دولت-شهرهای بزرگ و کوچک اولیه و بعد هم امپراطوری های بزرگ (همچون هخامنشیان و دیگران) می رسد. هنوز هم این سیاست در همه جای دنیا اعمال می شود، از کشورهای کوچک بگیر و بیا تا برسی به امپراطوری های مدرنی همچون آمریکا یا حتی شوروی سابق و روسیه کنونی و بقیه. در جنگ ایران و عراق هم بسیاری از جوانان و نوجوانانی که از ایلات و عشایر یا روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ ایران داوطلب یا تشویق به رفتن به جنگ می شدند نیز از همین دست انسانهای مستأصل و فقیر جامعه بودند.
-- عاشق طبیعت ، Dec 28, 2009سلام
-- رضا ، Jan 4, 2010داستان خوبیهباید برمبخونمش
مرسی