خانه > خارج از سیاست > زنان > مردسالاران ایرانی و دوگانهی مادر-لکاته | |||
مردسالاران ایرانی و دوگانهی مادر-لکاتهمزدا اقبالدر روزهای اخیر صدا و سیمای جمهوری اسلامی که در ایران بهعنوان تریبون رسمی کودتاچیان حاکم از آن یاد میکنند اقدام به پخش برنامهای سهقسمتی در تخطئهی کمپین یک میلیون امضای زنان ایران کرده است. بغض و کینه نسبت به سوژههای مورد تخریب جز ذاتی ذهن سازندگان این نوع برنامههاست، لیکن میزان دشمنخویی و کینهورزی نسبت به یکی از نمادهای حیات مدنی جامعه ایران یعنی کمپین یک میلیون امضا، بسیار بدیع مینمود. اگر به این حقیقت، خشونت سبوعانه و دور از انتظار حاکمیت را در روز سیزدهی آبان در مواجهه با زنان دختران در نظر آوریم، ذهنیت حاکمان ایران را در مورد زنان مدرن و مستقل مملکت عریانتر از همیشه درمییابیم. بهراستی وحشت حاکمان یا - بهتر بگویم - ذهنیت حاکم بر ایران از زن خودآگاه امروز از کجا ریشه میگیرد؟ چرا ترکیبهایی چون برابری جنسیتی، رفع تبعیض علیه زنان و حقوق برابر اینچنین آنها را به خشم میآورد؟ تازه اینها مفاهیمی است که بسیارانی بهدرست یا غلط برای آنها ما-به-ازای شرعی در اسلام یافتهاند، وگرنه مفهوم (یا حتی کلمهی فمینیسم) در گوش کارگزاران و نیروهای حکومت از کفر ابلیس هم بدآهنگتر و شومتر است. واضح است که تبعیضات سیستماتیک علیه زنان تحت لوای حکومت دینی چیزی متاخر یا مربوط به یک سال/دوسال یا بیستسال اخیر نیست. چه بهرای بسیاری از تاریخدانان معاصر ایران، نطفهی انقلاب اسلامی از سال چهل و دو و اعتراض آیهالله خمینی به اعطای حق رای به زنان توسط شاه بسته شد. گرچه همین حق رای در سالهای بعد و با شروع حکومت تحت زعامت آقای خمینی ابقا شد و حکومت در جهت استفادههای سیاسی مشخص آن را ملغی نکرد، لیکن در ازای آن بسیاری از حقوق تثبیتشده زنان در آستانهی انقلاب سلب شد و زنان ایران به پاداش شرکت فعال در انقلاب اسلامی، از بسیاری از بدیهیترین حقوق خود محروم شدند. گرچه عمدهی آزادیهایی که در رژیم گذشته به زنان داده شده بود سویهای از بالا به پایین داشت. به این معنا که در راستای تحقق برنامههای مدرنیزاسیون شاهان پهلوی حقوق شایان توجهی به بانوان اعطا شد، بیآنکه در بدنهی جامعه آمادگی ذهنی برای هضم این حقوق بهویژه در میان خود زنان وجود داشته باشد. نباید از یاد برد که جامعهی ایران از بدویت قهقرایی قاجاریه که در آن زن چیزی در حد چارپایان و مجانین بود وارد عصر مدرنیزاسیون پهلوی شد. به دیگر سخن، حقوقی که زنان غربی برای کسب آن قرنها مبارزه کردند و خود آن را به دست آوردند، اینبار بیوجود جنبشی آنچنانی و بیتلاش آگاهانهای، از جانب حاکم یک جامعهی جهانسومی به زنان آن هبه شد. صحبت اما این نیست که زنان مملکت آزادیهای دادهشده را قدر ندانستند و بهاصطلاح بادآورده را به باد دادند (کما اینکه در یک مضحکهی تاریخی، زنان مبارز مارکسیست ما در آستانهی انقلاب حجاب اختیاری را به گوشهای انداختند و چادر-به-سر شعار «حزب فقط حزب الله» سردادند) بلکه خود حاکمیتِ گذشته هم در ایجاد زمینههای فرهنگی لازم برای نهادینهکردن این حقوق تازهیاب در ذهنیت جامعه موفق نبود. یک مثال عینی این عدمموفقیت آنجاست که، در حالیکه در کشور وزیر، وکیل، نمایندهی مجلس، سناتور، قاضی، ورزشکار موفق زن وجود داشت در سینمای فارسی بهعنوان یکی از رسانههای اصلی آن دوران در بر پاشنهی سابق میچرخید و نقشهای زنانه همان نقشهای قالبی همیشگی بودند: مادر-لکاته. این که چرا در این تقسیم بندی اسمی از همسر یا معشوقه به میان نیاوردیم به این علت است که همسربودن در فرهنگ سنتی ذیل مادربودن قرار میگیرد و همسر بیقدرت زادآوری در این فرهنگ و فیلمفارسی به عنوان تصویر آن هیچگاه شان یک همسر را ندارد و با رضا و تسلیم به حاشیهایبودن و در سایهی زن جدید قرار گرفتن مطیع است و خود را ناقص میداند. معشوقه هم در این فضای فکری تا زمانی که به مقام همسری قهرمان فیلم مفتخر نشده جایگاهی بیش از یک لکاته (گیریم لکاتهای نشانشده) ندارد. در عمدهی این آثار، معشوقهی قهرمانِ گردنکلفت فیلم یا ساکن فعلی یا قبلی فاحشهخانه است یا رقاصهای در کافه و همهی فیلم هم جز ماجرای رستگاری او از طریق ریختن آب توبه بر سرش در انتهای داستان نیست. تاکید بر فضای فیلمهای آندوران در این جا تنها ایضاح یک مثال نیست، بلکه نگارنده الگوی حاکم بر این دست آثار را کهنهالگوی ذهنی مردان سنتاندیش و محافظهکار ایرانی تا به همین امروز می داند. قسمبندی زنان در فیلمهای کافهای دههی چهل یا پنجاه به همان شیوه در فرهنگ مردسالارانهی بخش سنتی جامعهی ما جاری و ساری است. فیلمفارسیها را اکثرا به یاد داریم یا به لطف شبکههای ماهوارهای فارسیزبان بارها خواسته و ناخواسته دیدهایم. با حضور ابرمردی از سنخ ناصر ملکمطیعی، فردین، بیک ایمانوردی و ... که مراماش مردانگی است (فیزیکی و ذهنی) خیلی پایبند ظواهر شرع نیست ولی بیدین و ایمان هم نیست، پاتوقاش کافه است، نوچه دارد، عرق دوآتشه میخورد، رقص لختی میبیند، نشمههای محل برایاش غش و ضعف میکنند، البته دستی به سر و گوش همهشان میکشد ولی خیلی هم به آنها رو نمیدهد، اصولا زنها را خیلی در معقولات به حساب نمیآورد، خودش نشمهی اختصاصی دارد، وضع مالیاش خوب است گرچه معمولا او را سر کار نمیبینیم. معمولا هم در یک خانه درندشت حوضدار با ننهاش زندگی میکند، ننهای که مظهر پاکی و عفاف است و کاری جز نماز و دعا، غیبت با زنهای محل، غمخواری برای پسر رستمصولتاش و یافتن سر و همسری برای او ندارد. خواهری هم اگر دارد فکر و ذکرش درس و مدرسه است و احتمالا با یکی از نوچههای خانداداش سر و سری در حد مجاز دارد و هیچ وقت هم روی حرف آقاداداش حرفی نمیزند. همهی امید او این است که بهزودی شوور کند (یا با نوچهی خانداش یا اگر درسخوان باشد بعد گرفتن تصدیقاش با یک ادارهجاتی) و کاکلزری و پیرهنپری بزاید. نشمهی اختصاصی آقای جاهل هم موجود مفلوک و قابل-ترحمی است که تنها داراییاش در زندگی، بذل توجه جاهل است. او با آنکه میداند هرگز شانس و لیاقت همسری گندهلات را ندارد برای داشتن همان اندک توجه بیشتر به خودش، تن به هر خفتی میدهد: بیمحلی یا کممحلی، کتکخوردن، خدمتکاری پای بساط دود و عرق مرد، تیمار زخم چاقو بر بدن او و البته تعدیل تکانههای عرقالنسا در او یک یا دو شب در هفته و شاید کورسویی از امید که شاید روزی دل فِری-دستقشنگ، عباس-چاخان یا حسن-قرقی به رحم آید و عاقبت آب توبه را بر سرش بریزد و سایهی سرش شود. سودای محال. اگر هم ابرمرد فیلم دچار عاشقیت شود و گلچهرهای دل از او برباید، درام قضیه، راز پنهان زن و کشف آن توسط مرد و رفع و رجوعاش میباشد. مثلا اینکه زن به ظاهر اشرافزادهایست، خدم و حشم دارد و دور از دسترس و مال از-ما-بهتران به نظر میرسد، اما همین که مرد روی حساب خاطرخواهی پاپی میشود و در زندگی او سرک میکشد پی میبرد که زن بهواقع فاحشهای بیش نیست که دست اقبال او را از شهر نو به در آورده به لطف پااندازی حرفهایحال فقط در خانهی اعیان و اشراف سرویس میدهد. حال قهرمان سبیلکلفت داستان با عنایت بخشی یا جلال پیشواییان قضیه و دار-و-دستهی مربوطه درمیافتد تا مالکیت زن را مونوپل کند، به نام خود سند بزند. الغرض، آنچه معمولا این میان مفقود است شعور و فرهنگ و استقلال رای و زنانگی محترم زنهاست. آنها هماره زیر سایهی مردان لکولکی میکنند. اینجا صحبتی از ارزش زن به-ما-هو-زن نیست، فقط اینکه سند مالکیت به نام کیست اهمیت دارد. که چهکسی سایهاش را بر سر او بیاندازد. وگرنه زن بیسایهسر میسوزد و میپژمرد و محکوم به فناست. نکتهی کلیدی ماجرا اما چیز دیگری است: زنان فاحشه، رقاصهها، زنان کابارهای، همخوابهها و بهطور کلی لکاتهها مکمل وجودی جاهلها و گندهلاتها هستند. یعنی بیوجود آنها زندگی آنها لنگ میزند. گندهلات اگر خود ناموسدار هم باشد کار و کاسبی دیگری جز پلکیدن دور-و-بر لکاتهها ندارد. به دیگر سخن، همانگونه که با یک متلک یا نگاه چپ به زن و خواهر و مادر و معشوقهاش دست به گزلیک و قمه و ساطور میبرد، خود ابایی از لاسیدن و چشمچرانی و حتی قُرزدن زن و خواهر و معشوقهی دیگران ندارد و ایرادی در آن نمیبیند. اگر پای زنی وابسته به او در میان باشد، بایستی که عابد و زاهد باشد،کنج مطبخ بماند و بچه بزاید و پاپی امورات مرد نشود و به قدر کوپناش حرف بزند و محل سگ هم به دیگر جاهلهای محل نگذارد. اما زن غیر هماره میتواند سیبل خواهشهای نفس امارهایِ جاهل لوطیمسلک و بامعرفت قصه قرار گیرد. صحنهای از فیلم قیصر (بهقولی آغازگر موج نوی سینمای ایران) میتواند مثالی سمبلیک باشد. آنجا که در اواخر فیلم در شب پیش از انتقام نهایی، قیصر از فرصت همخوابگی با معشوقهی کریم آبمنگل نمیگذرد. خلاصه در جهان فیلمفارسی، زن ضعیف، سفیه، بیپناه، فتنهگر، بیابتکار، بیرای و نظر، ابژهی بهرهکشی و خلاصه انگل مردان است. زن یا والدهی آقامصطفی است، یا منزل آقامصطفی یا صبیحهی آقامصطفی و اگر هیچکدام نیست نشمهی آقامصطفی و اگر این هم نیست که ولمعطل است. یعنی همواره زن باید ذیل مردی تعریف شود در غیر این صورت لکاتهای بیش نیست و البته همین لکاته باید باشد تا امورات جانبی مردان مرد بگذرد. زن-مادر زندگی رسمی آقامصطفای فرضی را تشکیل میدهد و زن-لکاته زندگی غیررسمی او را. به قول شاعر هم فال است و هم بسیار تماشا. چرا که هم زن-مادر و هم زن-لکاته هر دو مطیعند و در اختیار. نمیگذارند آب در دل حضرتاش بجنبد. بهغایت قانعند و حرف اضافه نمیزنند و از این که زیر سایهی آقایشان هستند شاد و شکر گزارند. در این میان معمولا خبری از موی دماغ نیست. موی دماغ کیست؟ یا چه کسی میتواند باشد؟ میتواند زنی باشد که در قالبهای پیشساخته جاگیر نمیشود و سر میرود. زنی که جدل میکند،کلکل میکند، نمیخواهد در ذیل گندهلاتهای محله تعریف شود. نه چادرنماز گلگلی به سر میاندازد و نه اینکه نیمهعریان بر سن کافه قر میدهد، لیکن از نمایش زیبایی خود ابایی ندارد و آن را مجوزی برای دستدرازی به خود هم نمیداند. مدرن است، باسواد است. از راهی بهجز رقاصگی و فاحشگی در کافه و روسپیخانه امرار معاش میکند ودستاش به جیب خودش میرود. از حق و حقوق خودش آگاه است و خلاصه اقتدار شاخ سبیل فری و تقی و ممد و قیصر را به چالش میکشد. قدر مسلم چنین موجودی اگر در محله ظاهر شود چون بهطور مشخص در طبقهبندی ذهنی کوچهمردها نمیگنجد، وصلهی ناجور است. خیلی که همت کنند او را شکل دیگری از لکاته فرض کنند. شاید چون که بهمانند لکاته او هم ذیل مردی تعریف نمیشود و هم چون او دست در جیب خود دارد و همین عصیانگرش ساخته است. البته شاید تنها بدین سبب لکاتهاش بخوانند که نام دیگری در قاموس خود برایاش نمییابند. اما تفاوت ره از کجا تا به کجاست. لکاته جزیی از سیستم محله است. لازم و ملزوم جاهل. این تازهوارد سلوکی دیگر دارد. زیباست اما اجازهی دستدرازی نمیدهد. روی پای خود ایستاده و به لطف جاهلها برای گذران زندگی محتاج نیست. مردش را خودش برمیگزیند و باجی به گردنکلفتها نمیدهد. از همه بدتر حرفهای عجیب و غریب میزند که اگر به گوش مادر-لکاتهها برسد آنها را هوایی میکند و شاید که از اطاعت مطلقهی آقاهایشان سر بتابند. پس جاهلان را چارهای باید اندیشیدن: نخست، از آنجا که پای ضعیفهای در میان است و صحبت جنس مونث که میشود مردان سبیلکلفت و رستمصولت حس تملکشان گل میکند پس به زبان خوش هر یک به سهم خویش در کار اغوای او بر در میآیند. ولی او را با جاهلان و قلدرمابان کاری نیست و وقعی به دلبریهایشان نمیگذارد. پس کم کم باب شایعه و تهمت و افترا باز میشود و همهی زخمخوردگان راه وصال، زندگانیاش را زیر ذرهبین فضولی میبرند تا به قول خود آتویی بتراشند از برای باجگیری. لیک او بیدی نیست که از این بادها بلرزد و عرصه را ببازد (استادهام چو شمع مترسان ز آتشم) کار به تهدید میکشد ... به آزار و ایذاء و شاید ... تجاوز ... شاید که این وصلهی ناجور، این موجود سرکش، این ضعیفهی پردل و جرات بشکند، سر فرو آورد ... یا آنکه برود و رحل اقامت در جایی جز حوزهی استحفاظی جاهلها بیافکند ... یا ... بمیرد. در قسمت بعد حدیث جاهلان امروز و مواجهشان با ضعیفههای سرکش و پردل و جرات را مرور میکنیم.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ghesmatt e film e fasrsi ro kheili kesh dadi va mitoonesty zodtar beray sar e asl e matlab vali dar kol az maghalat khosham omad va monatzer e ghesmat e 2th ham hastam pirooz bashi
-- بدون نام ، Nov 26, 2009بحث بسیار جالبی نویسنده مطرح کرده است . من سالهادر حکومت پهلوی در تلویزیون تهیه کننده تاتر وفیل مبودم و بابعضی از سازندگانفیلم های فارسی برخورد داشتم . آنها معمولا از سواد آکادمیک و فرهنگی برخوردار نبودند . برخی با پشتوانه ی مکانیک سابق( رضا صفائی) در جمع سینمای فارسی معروف به رضامکانیک یا عباس کسائی ( عباس تارزان) اغلب نویسندگان سناریو فیلمها شان خودشان بودن. پس وجود چنین تصویری از زن در سینمای فارسی سابق ارتباط مستقیم با پشتوانه یفرهنگی و طبقاتی سازندگان آن داشت. اشکال از سیستم حکومت بود که در اداره امور سینمائی وزارت فرهنگ وهنر سابق این فیلم ها تصویب واجازه ی ساختشان داده میشد. بحثی است تکنیکی وفرهنگی که در این اظهار نظر نمیگنجد..... بهر حا ل بحثی جالب باز شده و ادامه یآن جاتمهه شناسی و روان شناسی سینمای فارسی را در گذشته باز میکند.
-- مسعود چم آسمانی ، Nov 26, 2009بحث بسیار جالبی نویسنده مطرح کرده است . من سالهادر حکومت پهلوی در تلویزیون تهیه کننده تاتر وفیل مبودم و بابعضی از سازندگانفیلم های فارسی برخورد داشتم . آنها معمولا از سواد آکادمیک و فرهنگی برخوردار نبودند . برخی با پشتوانه ی مکانیک سابق( رضا صفائی) در جمع سینمای فارسی معروف به رضامکانیک یا عباس کسائی ( عباس تارزان) اغلب نویسندگان سناریو فیلمها شان خودشان بودن. پس وجود چنین تصویری از زن در سینمای فارسی سابق ارتباط مستقیم با پشتوانه یفرهنگی و طبقاتی سازندگان آن داشت. اشکال از سیستم حکومت بود که در اداره امور سینمائی وزارت فرهنگ وهنر سابق این فیلم ها تصویب واجازه ی ساختشان داده میشد. بحثی است تکنیکی وفرهنگی که در این اظهار نظر نمیگنجد..... بهر حا ل بحثی جالب باز شده و ادامه یآن جاتمهه شناسی و روان شناسی سینمای فارسی را در گذشته باز میکند.
-- مسعود چم آسمانی ، Nov 26, 2009این دوگانه مادر-لکاته هم خیلی کلیشه ای شده.هرکس میخواد بگه ما هم روشنفکریم یه جمله ای راجع بهش میگه
-- بدون نام ، Nov 27, 2009فکر نمیکنید بهتره که راجع به یه موضوع جدیدتر حرف زد
در پاراگراف دوم «سبعانه» را سبوعانه نوشته اند که آدم را بیشتربه یاد «سبو» و«اعانه»می اندازد تا توحش و خشونت.تاآخر مطلب غلط های املایی و فارسی نویسی بسیاری وجود دارد که دانش نویسنده رازیر سؤال می برد ومطلب را بی اعتبار میکند .محض اطلاع عرض شد.
-- بدون نام ، Nov 27, 2009مطلب بسیار جالبی است در انتظار قسمت بعدی می مانم. من کودک بودم که انقلاب شد اما از مادرم می دانم که خیلی از خانمها قدر آزادی شان را میدانستند و در خانواده و اجتماع موفق و از هم زندگیشان راضی بودند. خیلی از ماها بسیار بی انصافانه و با خشم راجع به رژیم گذشته صحبت می کنیم. در حالیکه عیب خودمان را نمی بینیم که به هیچ عنوان قدر آنچه آن زمان برای ایرانیان شد را نمی دانیم و قبول هم نمی کنیم. بگمانم همه ماها در این زمینه باید روی خودمان کار کنیم فرهنگ را نمی توان بزور در تار و پود کسی فرو کرد.
-- بدون نام ، Nov 27, 2009نوشته ي جالبي بود و من هم منتظر قسمت دومش هستم...فقط اينكه نوشته قراره دقيقا در مورد چي باشه...؟ بازخواني رابطهي فيلم فارسي و حقوق زنان...؟ يا حقوق زنان و رابطهاش با فرهنگ عرفي دهه ي 30 تا 50....يا...؟
-- بدون نام ، Nov 27, 2009از مقاله شما لذت بردم . وصف الحال است .. و به نظر شما چيزي دردناك تر و تأسف بر انگيز تر از اين هست كه گذشته ها هميشه در ايران وصف الحالند ؟.. مرسي .. : ) ..
-- روشنك هوشمند ، Nov 27, 2009منتقد گرامی مطلب شما جالب است و یک مشکل مهم فرهنگی و بازتاب آن در سینما به خوبی اشاره میکند. مشکل اما این است که چون در درک رابطه جنسیتی میان زن و مرد ایرانی دچار دو خطای مهم میشوید، ازین رو نقدتان از میانه راه به سمت نوعی ارزش گذاری اخلاقی کشیده می شود.این دو مشکل به بیان مختصر اینها هستند:
1/ رابطه میان زن و مرد ایرانی به شکل رابطه دوگانه مادر/پسر، مرد/لکاته نیست. بلکه هم مرد و هم زن در فرهنگ ایرانی دارای سه شکل و سه حالت مهم هستند. زن ایرانی به سه شکل مهم مادر/زن اثیری/لکاته است و مرد به سه شکل پدر/قهرمان/عارف یا راوی پریشان. درک این سه حالت به این خاطر مهم است که مثلا پی برد که چرا در فیلمهای فارسی و در نهایت در جهان مرد ایرانی دقیقا زن اثیری یا زن نجیب محور و اساس جهان اوست. هدایت این را به خوبی در داستان داش آکل نشان میدهد. ما از مرجان چیزی نمیدانیم اما با این وجود او قدرت اصلی داستان است و نگاهش بر داستان و بر مرد حاکم است. بنابراین زن ایرانی دارای قدرتی عجیب در فرهنگ ایرانی نیز هست و دقیقا با رشد مدرنیت همانطور که بر تبعیضهایی که به او میشود، بایستی چیره شد و برابری به وجود آورد، اما همانطور نیز بخشی از قدرتش را از دست میدهد که بر مرد ایرانی و فرهنگ ایرانی دارد. این تنها مشکل ایران نیز نیست بلکه مشکل عمده کشورهای اسلامی و یا فرهنگ اسلامی نیز هست زیرا زن در واقع برای این فرهنگ تبلور حقیقت گمشده است و بنابراین مقدس است و بایستی زیر حجاب باشد و مرد ایرانی فکر میکند با دستیابی به این زن افسانه ای به بهشت دست مییابد که یک دروغ است. ژیژک مقاله جالبی در این زمینه دارد که به فارسی نیز ترجمه شده است.
2/ مشکل دوم بحثتان این است که متوجه رابطه دیسکورسیو میان نقش مرد جاهل و حامی ناموس و حالات زنانه نیستید. هر رابطه جنسیتی یک سناریو است و نوع حالت دو بخش با هم در ارتباط است. به زبان ساده مرد سنتی، زن سنتی می آفریند ومی طلبد و بالعکس. ازینرو نیز برای درک عمیقتر معضل فیلمهای فارسی باید این سناریو را دید که چطور این دیسکورس ناموسی مرد را تبدیل به جاهل و نماینده ناموس میکند و زن را به اندرونی میفرستد و از یک طرف پر راز و رمز و از طرف دیگر خطرناک و یا مادر میسازد. شکستن این رابطه اندرونی /بیرونی به معنای شکستن حالت مردانه نیز هست. زیرا این حالت ناموسی در واقع باعث داغان شدن قدرت مردانه نیز میشود که یکی از مبانی قدرت مدرنیت است. به این دلیل نیز مرد ایرانی به جای اینکه مثل مارکوپولو و دکارت به کشف و اختراع دنیا بپردازد، بایستی دم در خانه بایستد و اسیر نگاه زن درون خانه باشد و اسیر مادر و در نهایت اسیر پدر و ناموس. با دیدن این روابط دیسکورسیو است که مشکلات این فیلمها بهتر مشخص میشود و اینکه چرا این فیلمها یا بشدت رمانتیک و یا سرانجام تراژیک و سوزناک هستند به جای اینکه به رابطه و نگاه تراژیک/کمدی مدرن دست یابند که اساس روابط انسانی است. میتوانید برای اطلاعات بیشتر در این زمینه این مقاله من را بخوانید. موفق باشید.
-- dariush baradari ، Nov 27, 2009http://zamaaneh.com/idea/2007/07/post_125.html
با چنین نگاهی آنگاه ارزش فیلمی مثل رگبار بیضایی نیز بهتر مشخص میشود که برای اولین بار این روابط ناموسی و سیاه /سفید در فیلم ایرانی را میشکند و یک نگاه انتقادی مدرن و برداشتی تراژیک/کمیک را به نمایش میگذارد و قهرمانش در واقع یک ضد قهرمان است.
حرف من حرف دیروز است. حرف روز رفته ی کی بانو، کدبانو. این جا که من نشسته ام کوت معنای کُس می دهد. حور معنای جنده ی خیابانی. HOERمن در هلند زندگی و میدانم که حور و هور هر دو روزی خور بودند و خور خواهر بود. هُل همان چاله یا چاه است. هل لند: چاهستان. این جا کوت کس است و هور جنده ی خیابانی. هم در روتتردام که دام سد است و دام و روت گه است. آنچه باید رُفته شود و نشده است هنوز.
-- بدون نام ، Nov 27, 2009حالا بیا که کت قنات است. کتاب هم می تواند که کت آب باشد. آب کت. آب قنات.
آدمی یا بر زمین نشسته است و از زیر پایش آب در آورده است. مردم چاهی. هم هستند که چاهشان آب نداده و رفته اند کت زده اند، مادرچاه و قنات و آب را از هرکجا که بوده به ان جایی که خواسته اند کشیده اند. به باغشان. به زمین شان. پی آب ندویده اند. بعد از آن دویدن پی چشمه ی آماده است و لب رودخانه ها و نعمت فروان، دویدن پی چمن چاقتر که مثل هرچه به لب دریا و بندر می رسد. به بن معامله، بده بستان. بُن آب. بناب. زنده به آب و گل
این کت خدایی داشت: کت بان. بعد دوتا شدند کت بان (که زن بود) و کت خدا. بعد کت بان که زن شده بود کوچک شد زنو شد. زن کوچک. او شد. و رفته رفته به کت بان و بانویی رسید که در زبان هلندی امروزه معنای کس عریان می دهد: DE KOET. HET KOETALLAH و در ایران به له کاته رسیده است. له و د و این حرف برای مثال بُن د اروس. کجاست؟ ریشه، رُس، عروس. بنش.
لکاته، له کات آن دختر باغبان دیرین است که در میان شبان ها خوار گشت. آدر. دختر در. خواه در له کاته خواه در پتیاره (پت:راه) یاره. یار.) یار راه. راه نام خدای زنده یا رونده بود.
................!
لطفا توجه داشته باشید که دادن حق رای به زنان در زمان شاه پس از مذاکرات طولانی زنانی مثل مهرانگیز دولتشاهی و مهرانگیز منوچهریان و فعالیت های طولانی مدت زنان تحصیل کرده به دست آمد و شاه شخصا جرات این کار را نداشت زیرا آقای خمینی بارها به او در این مورد هشدار داده بود. بنابراین نقش خود زنان در این میان مهم بود. و در دربار قاجار و دوران قاجار زنان روشنفکر کم نبودند و نقش آن ها در تحولات جامعه خیلی مهم بود مثلا طاهره قره العین و بعدها صدیقه دولت آبادی.
فروغ
-- بدون نام ، Nov 28, 2009نوشتار بسیار خوبی بود، گرچه با مقدمه تاریخی آن موافق نیستم و دید مردسالارانه تاریخی جامعه ایران را الزاما با مخالفت حکومت ایران با کمپین یک میلیون امضا ارتباط نمیدهم، که دولت پارانوید ایران همه چیز را از دید امنیتی (و نه ناموسی و لکاتهای) میبیند. اما بدنه نوشتار بسیار ارزشمند بود.
-- مهرداد ، Jun 8, 2010