تاریخ انتشار: ۴ آبان ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

عشق چیست؟

جهان ولیان‌پور

سخن آغازین

این که عشق چیست و چه معنا و مفهومی دارد، از قدیمی‌ترین پرسش‌های انسان و تقریبا به قدمت خود آفرینش است. مولانا عشق را با رسیدن به خدا برابر می‌داند و برای رسیدن به خدا، مردن را توصیه می‌کند. در نظر مولانا مرگ انسان را از زندان نفس و نیاز رها می‌کند و با پایان‌یافتن زندگی جسمانی، روح انسان نزد خدا - معشوق می‌رود.

بمیرید، بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید، بمیرید وزین مرگ مترسید
کزین خاک برآیید، سماوات بگیرید

اما مولانا در جای دیگر نگاهی کاملا زمینی به عشق دارد و توصیه می‌کند از دیدار خانه‌ی خدا صرف نظر کنید زیرا معشوق واقعی در همسایگی شماست.

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین‌جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه‌ی دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

به نظر می‌رسد پیداکردن پاسخی قطعی و جامع برای این پرسش دشوار است. زیرا روندهای جسمانی، روانی، فلسفی، ارتباطی و تجارب زیبایی‌شناختی و فردی بسیاری در ایجاد آن شرکت می‌کنند که نمی‌توان همه‌ی آن‌ها را در قالب یک «مفهوم» واحد ریخت و تعریف کرد. با این وجود در این مطلب سعی می‌شود که برخی از شاخص‌های ملموس‌تر این موضوع به دست داده شود.

عشق یکی از نیازهای پایه‌ای انسان است

مزلو، دانشمند آمریکایی، پس از غذا و امنیت، عشق را سومین نیاز مهم انسان می‌داند. او معتقد است «عشق و محبت و باهم‌بودن و متعلق-به‌-کسی-بودن از نیازهای جسمی انسان سرچشمه می‌گیرد ولی نباید با آن همسان گرفته شود.»

هر فردی برای احساس خوشبختی‌کردن نیاز به قدردانی دارد. سپردن کار و مسئولیت، بزرگ‌ترین قدردانی اجتماعی و هدیه‌کردن عشق بزرگ‌ترین قدردانی شخصی است. عشق منبع انرژی و توانایی و مُهر تاییدی است بر شایستگی، پذیرفته‌شدن و پسندیده‌شدن فرد.

عشق هدیه‌ای است که دیگری به تو می‌دهد هنگامی‌ که تو آن را خواهش می‌کنی یا تو به دیگری می‌دهی وقتی او آن را می‌پذیرد. هدیه‌ی ما به دیگری یا هدیه‌ی دیگری به ما اگر پذیرفته نشود، نیمه‌ی جشن است.

اگر از ما بپرسند که چرا کسی را دوست داریم، معمولا موفق به یافتن پاسخ دقیقی نمی‌شویم: «ما کسی را دوست داریم چون که دوست‌اش داریم. عشق دلیل نمی‌خواهد». اما می‌توان گفت که انسان در نگاه اول شیفته و شیدای «آنی» می‌شود که در دیگری می‌بیند.

«فکر کنم عاشق‌اش شدم به خاطر انرژی مثبت‌اش، صبر و حوصله‌اش در هم‌راهی، قدرشناسی و ذوق کودکانه‌اش از دیدن زیبایی و به‌خاطر این‌که اگر حرف من قطع می‌شد حتما دوباره می‌پرسید که «آن ماجرا بعدش چی شد» و به این ترتیب علاقه و توجه‌اش را به من نشان می‌داد و مهم‌تر از همه به‌خاطر این‌که دست‌های‌اش را جوری در موهای‌اش می‌کرد که من دوست داشتم»1.

داشتن این «آن» هنوز برای عاشق‌شدن کافی نیست. ما معمولا زمانی عاشق می‌شویم که صاحب این «آن» دست‌یافتنی باشد و این شانس را ببینیم که او نیز تمایل به بیدارکردن عشق در ما را دارد، وگرنه روزانه در خیابان، تلویزیون و در مهمانی‌ها، هزاران نفر در مسیر نگاه ما قرار می‌گیرند که ممکن است آن «آن» مورد نظر را داشته باشند اما ما لزوما عاشق آن‌ها نمی‌شویم. افرادی هم هستند که عاشق ستارگان سینما و موسیقی می‌شوند ولی این احساس بیش‌تر تخیل (فنتزی) است تا عشق.

عشق در دیگری نیست بل‌که در ماست؟

«عشق در دیگری نیست. بل‌که در ماست. ما آن را در خود بیدار می‌کنیم. اما برای بیدارکردن آن نیاز به دیگری داریم. جهان زمانی برای ما معنا پیدا می‌کند که کسی را داشته باشیم تا احساسات خود را با او تقسیم کنیم»2.

انسان‌ها در مسیر هم قرار می‌گیرند. معمولا در همان نگاه و برخورد اول پی می‌برند که بین آن‌ها چیزی اتفاق افتاده است یا نه! این دوران هم‌راه با بیم و امید فراوان است: با خود درباره‌ی او سخن می‌گوییم.

هنگامی که نیست، می‌خواهیم بدانیم کجاست، با کیست و چه می‌کند. برای دیدن‌اش دل‌مان تنگ می‌شود و با بی‌تابی و بی‌قراری روزی ده‌ها بار به صندوق پست یا پاسخ‌گیر تلفن برای گرفتن خبر از او مراجعه می‌کنیم. آدم عاشق نمی‌تواند تغییرات خود را پنهان کند. اما چون هنوز اطمینان لازم را ندارد، آن را انکار می‌کند. می‌گوید مهم نیست اما در عین حال می‌داند که مهم است.

عشق با پسندِ ظاهر شروع می‌شود. ظاهر یک مجموعه است: چهره، اندام، لباس‌پوشیدن، نحوه‌ی حرف‌زدن، آرام یا شلوغ‌بودن، دست توی موها کردن و مانند این‌ها. عوامل معنوی مانند صداقت، پختگی، کاریسما، آرامش، عصبانی‌نشدن و مانند این‌ها نیز در زیبا-به-نظر-رسیدن ظاهر، تعیین‌کننده است. این مجموعه همان «آن»ی را شکل می‌دهند که پیش‌تر به آن اشاره شد.

زیبادیدن یا ندیدن ظاهر، بستگی به سلیقه و معیارهای زیبایی‌شناختی فرد دارد که در روند اجتماعی‌شدن (شکل‌گیری شخصیت و تربیت) او شکل می‌گیرند. معیارهای عمومی زیبایی نیز از هر دوره‌ای به دوره‌ی دیگر تغییر می‌کنند. یکی از مشخصه‌های جوامع عصر حاضر این است که این معیارها به میزان زیادی تحت تأثیر رسانه‌ها، مدسازان و ستارگان مشهور سینما و موسیقی هستند.

در ادبیات و زبان روزمره گه‌گاه رابطه‌ی مهرآمیز میان پدر و مادر و فرزندان، میان انسان و وطن‌اش یا میان انسان و کارش نیز عشق نامیده می‌شود. اما هیچ‌یک از این روابط نمی‌توانند جای‌گزین رابطه‌ی عاشقانه گردند. زیرا حتی به شرط برخورداربودن فرد از همه‌ی آن‌ها، هیچ‌کدام نمی‌توانند نیاز او به عشق از مقوله‌ای که مزلو آن را «به-هم-تعلق-داشتن» می‌نامد، برآورده کنند.

بنابراین عشق رابطه‌ای است منحصربه‌فرد با یک شخص معین. این فرد معین جای‌گاهی متفاوت (نسبت به پدرومادر، فرزندان، دوستان صمیمی) در زندگی ما دارد و انسان مایل است که تنهایی خود را با او پر کند و تجربه‌ها، فضاها، زیبایی‌ها و رویاهای ممکن و ناممکن‌اش را نیز با او تقسیم کند. این سامانه‌ی منحصربه‌فرد با سایر سامانه‌ها مرز و مناسبات روشنی دارد. اگر این مناسبات به حد مناسبات با سایرین تقلیل داده شود و فرد موردنظر هم‌وزن دیگر اعضای شبکه دوستان ما گردد، آتش عشق نیز رو به خاموشی می‌گذارد.

زمانی که عشق به وصل (ازدواج) می‌انجامد، دوران دل‌تنگی برای دیدن و آرزوی رسیدن به معشوق نیز سپری می‌گردد. در این مرحله، علاقه، مهر و اعتماد جای‌گزین این دل‌تنگی می‌گردد و هم‌چنان که در ادامه‌ی مطلب خواهیم دید، این دسته آخر از هورمون‌های دیگری تبعیت می‌کنند.

تداوم و تعمیق این روابط نیاز به مواظبت‌ها و ظرایف رفتاری دیگری دارد. خالی از لطف نیست که اشاره کنیم در فیلم‌هایی که «پایان خوش» دارند، معمولا پس از آن‌که دو دل‌دار به هم می‌رسند به نظر می‌آید که همه‌چیز به خوبی و خوشی پایان گرفته است. اما این فیلم‌ها دیگر برای ما تعریف نمی‌کنند که بعد از آن چه بر سر آن دو دل‌دار آمد. واقعیت این است که وصل، پایان خوش است ولی پایان خوش، آغاز زندگی واقعی است.

عشق، یک سامانه است

عشق یک سامانه است و مانند هر سامانه‌ی دیگری، مناسبات قدرت بر آن حاکم است. به این معنا که طرفی که نیازمندتر است در این سامانه موقعیت ضعیف‌تری دارد. گاهی پیش می‌آید که یکی از طرفین آگاهانه و هدف‌مند از توان‌مندی‌های‌اش استفاده می‌کند تا برای منافع خودش طرف دیگر را تحت تأثیر و نفوذ خویش قرار دهد. معمولا دو و گاهی هم سه نفر در کشاکش این بازی قدرت حضور دارند و زیبایی و جذابیت دو ابزار قدرتند:

بر شاه خوب‌رویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

شاه خوب‌رویان خود را ملزم به وفادارماندن نمی‌داند. او بی‌نیاز است و برای‌اش مهم نیست که به او توجه صورت گیرد. بنابراین عاشق زردروی باید بسوزد و بسازد تا ذره‌ای از زیبایی و محبت شاه خوب‌رویان نصیب‌اش گردد. در این رابطه، طرفی که نیازش بیش‌تر است، آسیب‌پذیرتر است. بنابراین بی‌نیازی نیز یک ابزار قدرت محسوب می‌گردد:

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جان‌ام از این عشق بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده

این نیاز یک‌طرفه که با فقدان اطمینان به عشق او هم‌راه است، با د‌ل‌تنگی و درد بسیار هم‌راه است. در حقیقت، مجنونیت اوج عشق نیست بل‌که اوج بی‌عشقی است. هیچ‌کس از رسیدن به محبوب دیوانه نمی‌شود بل‌که نرسیدن به او است که عقل و هوش را از سر می‌رباید. قیس هم زمانی مجنون شد که شانس به‌دست‌آوردن لیلی را از دست داد.

زین عشق سوزان بی‌عقل و هوشم
می‌سوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی‌ما نبودی
هرجا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی

بی‌عقل و هوش در این‌جا به معنای عدم هوش‌مندی و بینش و زیرکی نیست. به معنای بی‌هوشی جسمانی که آگاهی ما از محیط پیرامون را موقتا قطع می‌کند نیز نمی‌باشد. بل‌که به معنای حواس‌پرتی (پریشان حالی) مطلق است. چون عاشق به کسی که مایه‌ی گرمی جان‌اش بوده، نرسیده، بنابراین در ذهن‌اش همه‌جا هم‌راه او است.

عاشق نیاز بزرگی به او را در خود پرورانده است و نمی‌تواند از آن رهایی یابد. بنابراین تمام افکارش را بر او تمرکز می‌دهد و در نتیجه حواس‌اش از سایر چیزها پرت می‌شود. این حواس‌پرتی در منتهای خود عاشق را از کار و عمل روزانه باز می‌دارد و به چشم دیگران مجنون می‌نمایاند.

عشق یک واکنش شیمیایی است

«تجربه‌ی عشق یک روند شیمیایی است که شامل سه مرحله‌ی شهوت، رمانتیک و وصال می‌باشد. هر سه مرحله زیست‌شناسی توسط نوروترانسمیت‌ها و هورمون‌های انسان کنترل می‌شوند و در راستای یک هدف قرار دارند: تولید مثل.

شهوت ما را به سوی جنس مخالف می‌کشاند؛ رمانتیک گزینه‌های ما را محدود و نیروی ما را بر یک نفر متمرکز می‌کند و وصال ما را وامی‌دارد کنار گزینه خود آن‌قدر بمانیم تا تولید مثل کنیم و فرزندان خودمان را بزرگ کنیم. این حیله‌ی طبیعت، بقای نسل ما را تضمین می‌کند»3.

در مطلب بالا به نظر می‌رسد که فعالیت‌های هورمونی انسان با این نظریه‌ی دینی که هدف عشق و رابطه جنسی را تولید مثل می‌داند، هم‌خوانی دارند. اما این هورمون‌ها در زمان افسردگی نیز تولید می‌شوند.

از آن گذشته، اشکال دیگر روابط جنسی و روابط عاشقانه (همجنس‌گرایی میان مردان و زنان) وجود دارند که با همین فعالیت‌های هورمونی هم‌راه هستند ولی هدف تولید مثل ندارند.

عشق رابطه ای دو طرفه است

تک‌همسری با خود احساس مالکیت در عشق را آفرید. ما در تصور روزانه‌ی خود جهان را به مال خود و مال دیگری تقسیم می‌کنیم: خانه‌ی من، فرزندان من، ماشین من، زن من، شوهر من و مانند این‌ها.

این غریزه در بعضی از فرهنگ‌ها که معتقدند «خدا مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب‌بودن و معشوق‌بودن»، تقویت شده است. در فرهنگ ایرانی/اسلامی که خواستگاری فقط حق مرد است این غریزه را به حد «خرید و فروش» نزدیک می‌کند. این خواست بسیار قوی که هیچ‌کس حق ندارد به چیزی که متعلق به من است دست‌اندازی کند، آموزه‌ی مستقیم غریزه‌ی مالکیت است که از اشیاء به انسان‌ها نیز تعمیم پیدا می‌کند.

از این که کسی به ماشین‌مان خط انداخته عصبانی می‌شویم. همین احساس را نیز نسبت به کسی داریم اگر به همسرمان «نگاه چپ» بیاندازد، و این در حالی‌ست که احساس مالکیت در عشق، روح انسان را می‌فرساید و انرژی‌اش را تلف می‌کند.

«عشق رابطه‌ای دوطرفه، غیرتحمیلی، غیرمالکانه، بدون قید و شرط، انرژی‌بخش و سازنده است و عشق خودخواهانه و مالکیت‌طلبانه منجر به یک‌سویه‌شدن آن می‌شود»4.

عشق، ازدواج و رابطه‌ی جنسی

ملزم‌کردن یا نکردن عشق و رابطه‌ی جنسی به هم‌دیگر جنبه‌های بسیار دارد که بستگی به عوامل مختلف فرهنگی، تربیتی و اعتقادی دارند.

کلیسا رابطه‌ی جنسی به‌جز با همسر را ممنوع کرد اما لیبرالیسم جنسی، بخصوص از ابتدای قرن گذشته، بر این اندیشه که رابطه‌ی جنسی الزاما باید هم‌راه با عشق و ازدواج باشد، را پایان داد. با این وجود تا پیش از دهه‌ی هفتاد، آزادی جنسی هنوز تابو به شمار می‌آمد و افراد زیادی به رعایت موازین اخلاقی و دینی در رفتار جنسی خود پای‌بند بودند.

در اواخر دهه‌ی شصت و ابتدای دهه‌ی هفتاد با آغاز جنبش‌های آزادی‌خواهی، برابری‌خواهی و فیمینیستی در اروپا، آزادی جنسی تحول بی‌سابقه‌ای یافت. زندگی مشترک بدون ازدواج، ثبت رسمی ازدواج همجنس‌گرایان و تأمین حق فرزندگرفتن ایشان از جمله‌ی این تحولات بود.

در همین دوران پدیده «سکس یک‌شبه» نیز رواج پیدا کرد که ابزار عملی‌کردن این خواست بود که هدف مقدم سکس کام‌جویی است نه عشق و تولید مثل. اما نگاه زنان و مردان به این پدیده اندکی متفاوت است.

تحقیقات بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که «پنجاه درصد زنان از تجربه‌ی سکس یک‌شبه احساس پشیمانی می‌کنند در حالی که هشتاد درصد از مردان از تماس جنسی یک‌شبه‌ی خود راضی هستند. پژوهش‌گران معتقدند که علت را باید در روند «تکامل» پیدا کرد: برای زنان به‌تر بود تا جفت خود را با احتیاط بیش‌تری انتخاب کنند و به او وفادار بمانند. زیرا در این صورت همسر آن‌ها دیگر بهانه‌ای نداشت تا بخواهد فکر کند که او کودک مرد دیگری را بزرگ کرده است».

رب واین برگ، فیلسوف و جوان‌ترین ژورنالیست روزنامه‌ی ان‌ار‌سی (۲۵ ساله) هلند در نقد خود (ژانویه ۲۰۰۸) بر برنامه‌ی تلویزیونی «چهل روز بدون سکس» که از کانال اوانگلیست‌ها پخش شد، به‌طور خلاصه می‌نویسد:

«پیام این برنامه این است که سکس باید هم‌راه با عشق (و ازدواج) باشد اما به این پرسش که سکس بدون عشق چه اشکالی دارد، پاسخی نمی‌دهد. نظریات اخلاقی در باره‌ی سکس و عشق پیش از مسیحیت، در یونان باستان مطرح شده است. افلاطون در کتاب سمپوزیوم میان سکس عاشقانه و سکس هوس‌بازانه تفاوت قائل شده است. اما این اندیشه‌ی او ارزش همه‌‌شمول جامعه به شمار نمی‌آمده است.

زیرا اشکال متنوع رابطه جنسی از جمله همجنس‌گرایی معمول بوده است. سکس به جای دست‌مزد نیز معمول بوده است و دانش آموزان، بخصوص پسرها5، دست‌مزد استاد خود را از این طریق پرداخت می‌کرده‌اند. اکثر یونانیان رابطه‌ی جنسی را لذت می‌پنداشتند نه عشق را، و از نظر اخلاقی چندان تفاوت نمی‌کرد سکس با چه کسی، نگرانی اصلی تعداد دفعات آن بود.

مسیحیت سکس را امری منفی جلوه داد و آن را کاملا از لذت و کام‌جویی جدا و هدف آن را بقای نوع تعیین کرد، نظریه‌ای که با داروینیسم تفاوتی ندارد. میشل فوکو فیلسوف مشهور فرانسوی در «تاریخ رابطه‌ی جنسی مدرن» می‌پرسد، چرا تا به امروز بار تقصیری را با خود حمل می‌کنیم که ما با گناه‌شمردن سکس به خود تحمیل کرده‌ایم».

پاسخ ساده و در عین حال پیچیده است: زیرا مسیحیت رابطه‌ی جنسی را آرام آرام به امری حقوقی و قابل مجازات تبدیل کرد. سکس از زندگی روزانه تبعید شد و در فرهنگ مردم عنوانی "گناه‌بار" یافت. علت این امر زیر فشار قرارگرفتن قدرت کلیسا به علت افزایش رو به رشد جمعیت بود که در نبود وسایل مؤثر ضدبارداری، مشکلات اقتصادی و سیاسی بسیاری را با خود به هم‌راه آورده بود.

هم‌چنین رابطه‌ی جنسی آزاد تشخیص حق‌ارث‌بردن را مشکل کرده بود. مردها می‌خواستند مطمئن شوند که کسی که از آن‌ها ارث می‌برد، کودک واقعی آن‌ها است. فوکو می‌نویسد: «علت اصلی مشکلات اقتصادی و سیاسی، سکس بود». این موضوع سبب شد که کلیسا دو قانون را وضع کند: یک. رابطه‌ی جنسی فقط برای افرادی که ازدواج کرده‌اند مجاز است. دو. رابطه‌ی جنسی با غیر از همسر مشمول مجازات است.

بنابراین هدف محدودکردن رابطه‌ی جنسی به مزدوجین، تشویق روابط مهرآمیز نبود بل‌که کلیسا می‌خواست مردم را در قلمروی دین نگه دارد و از خروج اموال خود جلوگیری کند».

می‌توان نتیجه گرفت «امروزه غالب مردم نیز سکس و عشق را نه به خاطر محدودیت و آموزش‌های مذهبی بل‌که به خاطر احساسات رمانتیک با هم تداعی می‌کنند. جوامع متجدد، شکل‌گیری این تفکر را مدیون چهار مکتب فلسفی اصالت سودمندی، سوسیالیسم، لیبرالیسم و رمانتیسم هستند».

عشق و لذت‌جویی جنسی

از زمانی که انسان رسما تک‌همسر (مونوگام) شد، از او انتظار می‌رود که فقط با جفت خود رابطه‌ی جنسی داشته باشد در حالی که انسان ذاتا تنوع‌طلب و لذت‌جو است. اما حتی مکتب لذت‌پرستی (هایدونیزم) که اعتقاد دارد لذت عالی‌ترین هدف هستی است، لذت‌جویی را نامحدود و بدون مرز نمی‌داند.

اپیکورس، بنیان‌گذار لذت‌پرستی نسبی‌گرایانه، معتقد بود که «هدف انسان در زندگی باید لذت‌بردن بیش‌تر و دردکشیدن کم‌تر باشد». اما در عین حال تأکید می‌کرد که «در هر عمل نیک لذتی نهفته است». به این ترتیب لذت‌جویی را از شرارت جدا می‌کرد.

اپیکورس هم‌چنین معتقد بود که «لذت‌جویی بی‌اندازه، انسان را نیازمند می‌کند و نیازمندی، از آن‌جا که برآوردن همه‌ی نیازها امکان‌پذیر نیست، به نوبه‌ی خود لذت‌بردن را سد می‌کند. برای پیش‌گیری از تبدیل لذت به تلخی، به‌تر است انسان نیازهای خود را در حد امکانات‌اش محدود کند».

لذت‌جویی جنسی نیز موازین اخلاقی خاص خود را دارد. مهم‌تر از همه این است که عمل لذت‌آمیز نباید به دیگران آسیب وارد کند. در همین راستا رابطه‌ی جنسی با کودکان و حیوانات به دلیل آن‌که رابطه‌ای نابرابر است در قوانین جزایی غالب کشورها ممنوع شده است.

دو نفر که هم‌دیگر را دوست دارند در صورت توافق می‌توانند بدون هیچ مانع اخلاقی از تمام اشکال و ابزار موجود برای لذت‌بردن جنسی از هم‌دیگر استفاده کنند. هم‌چنین آن‌ها می‌توانند، در صورت تفاهم و توافق، با دیگران نیز رابطه‌ی جنسی داشته باشند اما بدون رفتن در جزئیات بیش‌تر، از زمان اپیکورس تا به حال، تجربه نشان می‌دهد که حتی در آزادترین نوع روابط عاشقانه، رابطه‌ی جنسی با فرد سوم موجب برانگیختن درد و حسادت در یکی از آن‌ها خواهد شد. شاید به همین دلیل است که برخی افراد لذت‌بردن (جنسی) خود را با موازینی مانند وفاداری، صداقت و عدالت محدود می‌کنند.


پانوشت‌ها:

۱. از مطلبی به همین قلم به نام «به خاطر می‌آورم».


۲. از رمان «یازده دقیقه» اثر پائولو کولو نویسنده‌ی برزیلی.

۳. برگرفته از سایت سینه. در ادامه‌ی این مطلب آمده است: «عاشقی فعالیت مغزی را افزایش می‌دهد و انسان نیاز به نقل و انتقال احساسات و اطلاعات در حجم بیش‌تر و با سرعت بالاتر را دارد. در این حالت نوعی نوروترانسمیت بنام دوپامین (Dopamine) ترشح می‌شود تا فعالیت زیاد و ناگهانی دست‌گاه عصبی را تسهیل کند.

کار دوپامین که آن را به سهو هورمون اصلی عشق نیز نامیده‌اند، رساندن اطلاعات از یک سلول عصبی به سلول عصبی دیگر یا از یک سلول عصبی به ماهیچه است. بنابراین حضور آن همیشه به معنای عاشق‌بودن نیست بل‌که می‌تواند نشانه‌ی افسردگی نیز باشد.

هنگام عاشقی، ترشح هورمون آدرنالین از غدد فوق کلیوی نیز بالا می‌رود تا با افزایش ضربان قلب و حجم خون، جریان گردش خون انسان را تنظیم کند. دوپامین و نوروترانسمیت دیگری بنام نوراپی نفرین (Norepinephrine) در مواجهه با ناشناخته‌ها نیز در بدن ترشح می‌شوند.


در مراحل اسیدی و رمانتیک عشق، میزان این دو نوروترانسمیت تا حدی بالا می‌رود که نیاز به خورد و خوراک را از دست می‌دهیم. فرانسوی‌ها این مرحله را ضربه‌ی آذرخش و انگلیسی‌ها بیماری عشق می‌نامند.

دکتر فیشر محقق انسان‌شناس دانشگاه راتگرز این مرحله را دقیقا هم‌چون اعتیاد می‌داند و می‌گوید از نظر بیولوژیکی تاثیر معشوق روی بدن دقیقا مثل تاثیر کوکایین و سایر مواد مخدر است. مرحله‌ی اسیدی یک جور ویار است. توازن شیمیایی بدن به هم می‌ریزد و تنها چیزی که آن را تا حدی باز می‌گرداند دیدار معشوق است و در این جاست که امید و اشتیاق و از-خود-بی-‌خودی و یا خشم و سرخوردگی را تجربه می‌کنیم.

اگر همه‌چیز برای دل‌دادگان به‌خوبی پیش برود و عشق به وصال بیانجامد، به تدریج عشق تند تغییر ماهیت می‌دهد و پس از وصلت به ثبات و اعتماد تبدیل می‌شود که دیگر هیجان و از-خود-بی-خودی اولیه را ندارد.

پس از فروکش‌کردن هیجان ناشی از ترشح دوپامین، هورمونهای وصلت یعنی واسوپرسین (Vasopressin) و اکسی‌توسین (Oxytocin) وارد عمل می‌شوند. این‌ها هورمون‌هایی هستند که ما را به وصال و پیوند درازمدت تشویق می‌کنند.

این هورمون‌ها که بیش‌تر پس از نزدیکی جنسی ترشح می‌شوند باعث ماندن زن و مرد در کنار هم می‌شوند. اثرات این دو هورمون (گرما و ملایمت) نه‌تنها با اثرات هورمون‌های اولیه (هیجان و پرواز) قابل مقایسه نیست؛ بل‌که اکسی‌توسین اثر دوپامین و نوراپی نفرین را خنثی می‌کند.

به همین دلیل زن و شوهرهایی که مدتی را کنار هم گذرانده‌اند برای ایجاد هیجان اولیه نیاز به ترشح دوپامین در بدن‌شان دارند. تحقیقات نشان داده است که تجربیات جدید و پیش‌گیری از روزمرگی به این پروسه کمک می‌کنند. شوخ‌طبعی، رابطه‌ی جنسی و فاصله‌گرفتن گاه‌گداری (دوری و دوستی) در ترشح مجدد دوپامین کمک می‌کند»

۴. از وبلاگ جویبار

۵. در سال‌های اخیر نیز پدیده‌ای در هلند رواج یافته است به نام بریزرسکس (Breezerseks) که در آن دختران جوان در ازای گرفتن یک نوشیدنی (شیک و گران) یا در اذای رساندشان با اتوموبیل به خانه، حاضر به انجام سکس هستند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

عشق دل دادن به نابینایان هست! به شرطی که خود نیز بینایی جهان باشی‌

-- شایان ، Oct 26, 2009

(عشق ناگفته نويسد )
عشق اقراء بسم رب كبرياست
عشق آغاز تمام جلوه هاست
عشق بحر است
عشق ساحل، عشق موج
عشق خاك است
عشق صحرا، عشق فوج
عشق معنا
جمله صورتها از اوست
عشق دريا
جمله ماهيها در اوست
عشق ابر است
عشق باران عشق شط
عشق آب است
عشق دريا عشق بط
عشق تلخ است
عشق شيرين عشق شور
عشق رنگ است
عشق رنگين عشق نور
عشق آمد
تا كه بيدارت كند
غم رها كن
تا كه هوشيارت كند
عشق نام هركه
روحانيست او
عشق نور هر چه
نورانيست او
عشق بال است
عشق بالا، عشق اوج
عشق قصر است
عشق بارو، عشق برج
عشق آن عاشق
كه او، ازغم رها ست
عشق معشوق است
کو، بی مدعاست
عشق دانه
عشق غنچه، عشق گل
عشق لاله
عشق سنبل، عشق مل
عشق پيدا نيست
پيدايي در اوست
عشق شيدا نيست
شيدايي از اوست
عشق معبد عشق فكرت
عشق هو
عشق گرما، عشق حالت
عشق خو
عشق هم اول هم آ خر
هم وسط
عشق ناگفته نويسد
خط به خط
عشق زیبا، عشق دیبا
عشق روح
عشق موسا، عشق عیسا
عشق نوح
عشق وحي است
عشق قرآن، عشق حد
عشق جوهر
عشق دفتر، عشق مد

ناصر طاهري بشرويه......روشنا

پیامبر عشق و آگاهی
rroshanaa.persianblog.ir
rroshanaa.mihanblog.com

-- ناصر طاهری بشرویه....روشنا ، Oct 27, 2009

خیلی عالی بود.
این مقاله به من کمک کرد که شکل مناسبات جنسی-عاطفی فعلی در آلمان را بهتر بفهمم. مناسباتی که برخی اوقات افراد دارای بکگراند شرقی را دچار تشویش و تردید می کند.
فقط به نظر می رسد که نویسنده در برداشت خود از اشعار مولانا دچار خطا شده است. منظور مولانا از " معشوق، همسایه دیوار به دیوار" نه عشق زمینی بلکه حضور خدا در همه جاست. مبتنی بر دیدگاه وحدت وجودی.
با درود
علی

-- علی ، Oct 27, 2009

مولانا کجا مرگ را توصیه کرده؟ در ادبیات فارسی استعاره و ایهام و غیره هم وجود دارد. هر جا گفته شد بمیرید، یعنی خودکشی کنید؟مولانا صوفی بوده و در صوفی گری عشق و مرگ و فقر و.. معنای خاص خود را دارند. تناقضی هم که در اشعار مولانا در مورد عشق به چشم می آید، ناشی از عدم شناخت فرهنگ صوفی گری و عرفان ایرانی است.

-- زمان ، Oct 27, 2009

به عنوان یک پزشک ترجیح می دهم وقتی صحبت از هورمونها می شود و نویسنده پا در مقولات علمی می گذارد منابع قوی تر باشند، البته نه اینکه انتظار داشته باشم که به کتب مرجع پزشکی رفرانس داده شود ولی "به نقل از سایت سینه" نشد رفرنس برای یک مقوله هورمونی! به نظر من چون نویسنده محترم این زمینه را نمی شناخته دچار این ساده انگاری شده است، البته نه اینکه من لزوما چیز غلطی دیده باشم ولی این را رعایت اصول و احترام به خواننده می دانم. در این موارد بهتر است کمتر مانور داده شود و برای همان کم هم مقداری وقت گذاشته شود تا منابع عمومی و نه تخصصی قابل اعتماد پیدا شود. علاوه بر اینها، کار ساده ای است که برای همان رفرنس های مورد سوال هم یک لینک بگذارید.
رادیو زمانه هم بهتر است زمینه کاری نویسنده محترم را اعلام کند (مثل تحصیلات یا...) که خواننده حداقل بداند که به کدام حرف نویسنده محترم می شود بدون رفرانس تا حدودی اعتماد کرد. همه که اکبر گنجی یا محمدرضا نیکفر نیستند که تکلیف خواننده با آنها روشن باشد (چه موافق، چه منتقد!)

-- ممدآقا ، Oct 27, 2009

shiftae-gi(aleshgh) = dost dashtan ast. in kae chera adami berkhi chez ha ra beshtaer dost darad, az beraye an ast kae bae an chez ha nayaz beshtaer darad

pas in kae paaye mullah romi ra daer sadae-ye 21 kashandan bae gareftari haa-ye daneshi kari ast door az kharad

chez haa-ye khandani wae sodmand degar daer in baarae ferwan ast ;taa nawesht,ama mullah- gag ha chand dam(daghighae) pas in naweshtae ra baer mi darand,pas nae baayed nawesht.29th October 2009

-- Kudos Talash ، Oct 29, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)