تاریخ انتشار: ۱۲ تیر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

خشونت: گفتمان ناخوش‌آیند

جهان ولیان‌پور

روزانه هزاران انسان قربانی خشونت‌های بدنی و زبانی می‌گردند. به علت تنوع گسترده در اشکال1 خشونت و دلایل بروز آن، پژوهشگران از نامیدن یک علت قطعی یا اصلی پرهیز می‌کنند. این امر ایجاب می‌کند که به این پدیده از زوایای گوناگون نگاه کنیم.

رویکردهای متفاوت

پروفسور کون راس، استاد اخلاق و فلسفة حقوق دانشگاه خنت بلژیک در مصاحبه‌ای می‌گوید: «فرضیه‌های بیولوژیک خشونت را پدیده‌ای هورمونی می‌دانند. فرضیه‌ای که از آن انسان می‌تواند بفهمد چرا بیشتر خشونت‌های جنسی و خانگی توسط مردان انجام می‌شود و همچنین چرا مردان عموماً خشن‌تر از زنان هستند. بعضی از کشفیات بیوشیمی نیز این نظریه را تقویت می‌کنند. وجود (فراوان) بعضی از پیوندها، مانند تستوسترون (هورمون مردانه که در دوپینگ‌های ورزشی برای افزایش قدرت بدنی استفاده می‌شود) میل به خشونت را تقویت می‌کنند در حالی که پاره‌ای از پیوندها آن را کاهش می‌دهند.»

او ادامه می‌دهد: «فرضیه‌های تربیتی خشونت را رفتاری آموختنی می‌دانند. کودکانی که در محیط اصلی زندگی خود (خانواده و فامیل) می‌بینند که چگونه خشونت در حل یک دعوا نقش مهمی بازی می‌کند، بیشتر از سایر کودکان خشونت می‌کنند. همچنین کودکانی که خود را مورد بی‌توجهی احساس می‌کنند یا پدر و مادر بسیار مستبد یا بسیار ضعیف دارند، سریع‌تر برافروخته می‌شوند و تمایل بیشتری به اذیت کردن کودکان دیگر دارند. فرضیه‌های اجتماعی توضیح می‌دهند که خشونت چگونه می‌تواند یک عادت و جزئی از شخصیت فرد شود که ترک آن بدون استفاده از داروهای بیماری‌های روانی بسیار مشکل است.»

پروفسور کون راس می‌گوید: «فرضیه‌های اجتماعی معتقدند که خشونت از متن حوادث و موقعیتی (موقعیت شخصی) که فرد یا گروه در آن قرار گرفته است، ناشی می‌شود. تقریباً هرکسی در موقعیت به‌خصوصی ممکن است دست به خشونت بزند. به نظر می‌رسد که برافروختگی‌های ناشی از کمبودهای مالی و نداشتن هرگونه امید به آینده (نداشتن چشم‌انداز مالی و اجتماعی) به میزان زیادی از عوامل خشونت‌ورزی است. همچنین گروه‌هایی که با آن‌ها خودکامه رفتار می‌شود، برای آن‌ها هیچگونه حق اظهارنظری قائل نمی‌شوند، مقررات محیط آن‌ها دائماً تغییر می‌کنند و هدف تصمیمات مسئولین درباره آن‌ها ناروشن و خودسرانه است، آمادگی بیشتری برای خشونت کردن دارند.»

او در ادامه می‌گوید: «سرآخر رویکردهای دیگری نیز هستند که خشونت را امری فرهنگی می‌دانند. این نظریه‌ها میان خشونت و هنجار‌ها، ارزش‌ها، ایده آل‌ها و سرمشق‌های یک جامعه که رفتار خشونت‌آمیز را تشویق می‌کنند، ارتباط قائل‌اند. به عبارت دیگر اعمال خشونت در همه فرهنگ‌ها قبح یکسانی ندارد. جامعه‌ای که در آن بی‌اعتمادی و بی‌اطمینانی موج می‌زند و افراد آن اعتماد به نفس خود را از دست داده اند نسبت به جامعه‌ای که در آن اعتماد، خوشبینی و اعتماد به نفس هست، آمادگی بیشتری برای اعمال خشونت دارد. به‌عنوان مثال اشاره می‌کنند به مطبوعات (و مسئولینی) که خشونت را مناسب‌ترین وسیله در حل اختلافات می‌دانند و آن را تقدیس می‌کنند.»

دعواها و قتل‌های ناموسی نیز از مثال‌های بارز خشونت فرهنگی هستند که متأسفانه در مقاله پروفسور راس از آن نام برده نشده است. این رویکردها، هرکدام فقط جنبه‌هایی از خشونت را توضیح می‌دهند اما هیچ‌کدام به تنهایی یک چارچوب فراگیر برای درک کامل و همه جانبه از خشونت را به دست نمی‌دهند. از آن گذشته هنوز این کارکرد را ندارند تا فرد را از امکانات خودش برای مقابله با خشونت آگاه کند.

آیا خشونت نوعی گفتمان2 است؟

تعریف کلاسیک گفتمان (کنش ارتباطی یا کامیونیکیشن ) مبادله «پیام» ( اطلاعات) میان «فرستنده» و «گیرنده» است که به واسطه‌ی سه محور افکار (هوش، وجدان، انگیزه و تجربه)، احساسات (حس و برداشت) و رفتار (عملکرد، ارتباط کلامی و غیرکلامی) تکوین می‌یابد. احساسات تعیین کننده‌ی رفتار فرد هستند. به‌طور مثال حس ترس (واقعی یا توهم‌زا) از ناامنی می‌تواند انسان را به خشونت وادارد.

خانم گیزلا رده کر، استاد علوم ارتباطات دانشگاه گرونینگن هلند، گفتمان را «ساختن معناهای مشترک می‌داند». وقتی سگی پارس می‌کند منظورش این است که اینجا محوطه من است، وارد نشوید. کسانی که این را می‌پذیرند و محوطه را دور می‌زنند، با هم بر سر یک چیز توافق دارند و آن حریم محوطه سگ است.

این توافق، معنای مشترکی است که تقریباً در همه فرهنگ‌ها و زبان‌ها یکسان درک می‌شود. هرگاه به دلیلی یکی از طرفین این معنای مشترک را نادیده انگارد، با آن موافق نباشد یا آن را نقض کند می‌تواند باعث خشونت گردد. می‌توان نتیجه گرفت که خشونت یک گفتمان ناخوش‌آیند است.

یکی از نمونه‌های آن در خانواده، مردی است که از اداره برگشته و پاهایش را روی هم انداخته و روزنامه می‌خواند و با این رفتار می‌گوید که کارش را انجام داده و حالا انتظار دارد از او پذیرایی شود. زن که خانه‌دار است، در آشپزخانه ظرف‌ها را با سر‌ و ‌صدا به هم می‌زند تا پاسخ دهد که از صبح تا به حال در خانه به اندازه کافی کار کرده و حالا موقع آن است که هر دو با هم میز شام را بچینند.

این گفتمان اگر راه حلی میانه نیابد به خشونت می‌انجامد. پروفسور فرانس ویلم وینکل می‌گوید: «زنان در بیشتر موارد قربانی خشونت هستند اما در ایجاد خشونت هر دو طرف سهیم‌اند.» سهم زنان در ایجاد خشونت، با همه ناچیز بودن آن از این رو مورد تأکید پروفسور وینکل قرار می‌گیرد که او در پیشگیری از خشونت برای قربانی نیز نقش مهمی را قائل است. او اعتقاد دارد «که در برآورد احتمال رخ دادن (دوباره) خشونت در یک خانواده باید همه عوامل مخاطره آفرین از جمله نقش قربانی را بررسی کرد.»

پاره‌ای از پژوهشگران معتقدند که میان حیوانات نیز گفتمان3 وجود دارد. پروفسور لورنز در پژوهش خود خشونت حیوانی و انسانی را با هم مقایسه کرده است. تفاوت‌های قابل توجهی میان خشونت حیوانات و خشونت انسان‌ها موجود است: «خشونت با قصد و انگیزه در میان حیوانات اصلاً مطرح نیست و آن‌ها به‌طور مثال مفاهیم انتقام یا تلافی را نمی‌شناسند و خشونت خود را بهتر می‌توانند کنترل کنند. یک نزاع حیوانی همیشه پایانی دارد و حیوانات به‌جز در موارد اتفاقی هم‌نوع خود را نمی‌کشند ولی انسان‌ها این کار را می‌کنند.»


انواع خشونت

خشونت احساسی

پاره ای از خشونت‌ها احساسی هستند و حالت پیش‌بینی نشده و انفجاری دارند و معمولاً سریع متوقف می‌شوند. اما درصد کوچکی از آدم‌های عصبانی در مرحله‌ای صدای خود را کلفت می‌کنند و به خود، خدا یا طرف مقابل ناسزا می‌گویند. هیجان، تحریک پذیری، ناآرامی افزاینده و حرکات عصبی همراه با لرزش از نشانه‌های این مرحله است. این مرحله تحریک Agitation نام دارد.

شخص عصبانی در مرحله‌ی بعد که خشم نام دارد کمی کنترل خود را از دست می‌دهد و محکم روی میز می‌کوبد یا وسایل با ارزش خانه، کاسه و بشقاب و مانند این‌ها را پرت می‌کند و می‌شکند و ممکن است لحظات کوتاهی هم دچار خشم کور شود و کسی را سیلی بزند. همه این مراحل معمولاً کوتاه هستند و شخص هنوز بخش زیادی از کنترل خود را دارد.

اما در مرحله خشم دیوانه‌وار، شخص کنترل خود را کاملاً از دست می‌دهد و هیچ راه طبیعی برای بیرون‌ کردن عصبانیت خود نمی‌بیند. خشم دیوانه‌وار تجربه‌ای جسمی است که نیاز به خالی کردن بار فیزیکی از طریق سیلی‌زدن، لگد‌زدن و له‌کردن دارد. شخص دیگر قادر به تشخیص ارزش آدم‌ها و اشیاء نیست. خشم دیوانه‌وار حس ویرانگری است که فقط در پی ارضاء خود است و مرحله اوج خشونت احساسی است.

خشونت ابزاری و مفهوم قدرت

پاره‌ای دیگر از خشونت‌ها ابزاری هستند. خشونت ابزاری زیر فشار گذاشتن آگاهانه و هدفمند فرد است برای به دست آوردن چیزی یا برآوردن منظوری و مترادف است با به‌کارگیری یا سوء استفاده از قدرت. هرگاه فرد یا حکومت از توانایی‌های فردی، اداری و نظامی خود استفاده کند تا دیگران را در جهت منافع خود تغییر دهد یا زیر نفوذ خویش بگیرد یا آن‌ها را مورد شستشوی مغزی قرار دهد، مرتکب پرآسیب‌ترین نوع خشونت شده است.

اعمال فشار برای انجام کاری بر خلاف میل و عقیده، زندانی کردن و کشتن مخالفان از نمونه‌های عمده خشونت ابزاری است. زخم زبان زدن به یک همکلاسی، شانتاژ دیگران و زیرفشار گذاشتن و تهدید کردن مغازه‌داران و کاسبان برای گرفتن پول نیز از نمونه‌های دیگر خشونت ابزاری به‌شمار می‌آیند.

به‌کارگیری خشونت ابزاری زمانی امکان‌پذیر است که میان افراد عدم توازن قدرت وجود داشته باشد. قانون، نیروهای مسلح، پول، دانش، تجربه، نیروی‌بدنی، زیبایی، وقت، تفاوت سنی و کاریسما از منابع مهم قدرت هستند. به چنگ گرفتن بازوی شهروند توسط پاسبان، لمس تن خانم منشی توسط مدیر و پشت شانه کارمند زیردست زدن از نمونه‌های (معمولاً ناپیدا)ی اعمال قدرت محسوب می‌شوند.

علل خشونت چیست؟

سرچشمه خشونت ترس است. ترس ناشی از احساس ناامنی، ترس از دست دادن قدرت، هویت یا محبت. همچنین استیصال (در حل یک موضوع)، احساس ناامیدی کردن یا مورد بی‌اعتنایی قرار گرفتن می‌توانند موجب ترس و به تبع آن خشونت شوند. اما «ترس» به تنهایی عامل اصلی اعمال خشونت نیست.

باید (صورت افراطی) یک عامل دیگر در میان باشد تا موجب اعمال خشونت گردد. این عامل «ابراز وجود Assertiviness‌« نام دارد که داشتن حدی از آن برای انجام وظایف پایه‌ای انسان (و حکومت) لازم است و در شمار کیفیت‌های سالم و مفید او به حساب می‌آید. افرادی که از این کیفیت برخوردارند شهامت انتقاد کردن دارند، خواسته خود را روشن بیان می‌کنند، از نشان دادن احساسات خود شرم ندارند، قادرند از نظرات خود دفاع کنند، می‌توانند از دیگران تمجید کنند و ظرفیت تمجید شنیدن را دارند و خلاصه می‌توانند از پس زندگی خود برآیند. اما این کیفیت، مانند تمام کیفیت‌های مفید و سالم دیگر، صورت‌های تفریطی و افراطی نیز دارد که زیان‌بار است.


‌صورت تفریطی

کمبود توانایی در ابراز وجود کردن باعث می‌شود انسان خجالتی و عاری از اعتماد به نفس برآمد کند. چنین فردی قادر به دفاع از خود نیست و در برابر هیچ چیز مقاومت نمی‌کند و از دیگران فرمان می‌برد. از خود هیچ ابتکاری ندارد و دقیقاً همان کاری را انجام می‌دهد که به او دیکته شده است. قادر به تصمیم‌گیری نیست و تمایل دارد اختیار خود را به دست دیگران بدهد. چنین فردی ناروشنی بسیار در اعمال و گفتار خود دارد و سرانجام ممکن است در‌باره خودش منفی قضاوت کند یا از جامعه کناره‌گیری کند که این خود نیز حالتی از خشونت به‌حساب می‌آید.

صورت افراطی

هرگاه تمایل به ابراز وجود کردن از حد لازم فراتر رود، فرد (یا حکومت) فقط بر حقوق خود تـأکید می‌کند و به حقوق و مسئولیت‌های دیگران احترام نمی‌گذارد. چنین فردی (یا حکومتی) فقط بر نظر خود تأکید دارد و هیچ نظر مخالفی را بر‌نمی‌تابد. مرزهایش بسیار محدود هستند و آرام آرام محدودتر نیز می‌شوند.

نتیجه‌گیری

همراه شدن ترس با تمایل افراطی به ابراز وجود کردن، علت اصلی اعمال خشونت است اما عوامل درونی و بیرونی نیز هستند که بر رفتار و احساسات ما تأثیر می‌گذارند و ممکن است موجب تقویت تمایل فرد به اعمال خشونت گردند. به‌عنوان مثال عصبانیت و برافروختگی، کسی که نسبت به چیزی حساس است سریع‌تر عصبانی می‌شود و هرگاه برخوردهای دیگران با او از آستانه این حساسیت‌ها فراتر روند، باعث خشونت می‌گردند.

بعضی از بیماری‌های روانی و شخصیتی، الکل و مواد مخدر و شیر کردن یا به عبارت دیگر هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن و تشویق او به رفتاری ظاهراً شجاعانه، نیز در بروز اعمال خشونت مؤثرند. یا همچنان که گفته شد عدم توافق بر سر معناهای مشترک مانند آزادی و حقوق فردی نیز می‌توانند به خشونت انجامند.

چه باید کرد؟

پروفسور کون راس در ادامه مطلب خود می‌نویسد: «ارزش حفظ حرمت انسان در روند شهرنشینی جوامع غربی از اهمیت بیشتری برخوردار شد و از آنجا که خشونت همیشه به حرمت روانی و جسمانی انسان آسیب می‌رساند، صورت‌های بیشتری از خشونت جرم محسوب شدند. از جمله تنبیه بدنی در خانه و مدرسه (محیط‌های آموزشی)، سوء استفاده از وابستگی و نیاز آدم‌های ظعیف‌تر (مثلاً وابستگی کودک به شخص بالغ یا بیمار به پزشک یا مددجو به مددکار) و تجاوز به حریم شخصی.»

او ادامه می‌دهد: «در جامعه دمکراتیک، خشونت دیگر ابزار مشروعی برای حل اختلاف یا بیان احساسات نیست و انضباط درونی به ترمز شورش‌های احساسی تبدیل شده است. همچنین مقررات، کنترل‌های اجتماعی و خوداجباری اخلاقی باعث کمتر شدن خشونت شده‌اند. اگر از کودکان رفتار خشونت‌آمیز سرزند به آن‌ها تذکر داده می‌شود و افراد می‌آموزند که در خیابان و اتوبوس و هنگام فعالیت‌های دست جمعی از تماس بدنی پرهیز و از یک فاصله معین با هم صحبت و معاشرت کنند.»

پروفسور راس در ادامه می‌گوید: «پس از جنگ دوم جهانی مقررات در مدارس بسیار آسان شدند. برای نوع لباس، آرایش مو و اظهار عقیده دیگر به دانش‌آموزان سخت‌گیری نمی‌شود. اقتدار معلم کمتر شده و اطاعت دانش‌آموز جای خود را به گفت‌ و گوی متقابل داده است. از زاویه دموکراسی این تحول پیشرفت بزرگی به حساب می‌آید و از بروز خشونت پیشگیری می‌کند. همچنین در جامعه‌ای که روز به روز پیچیده‌تر می‌گردد و سرعت، تمرکز و سطح کارآیی بالا به اجزاء جدایی‌ناپذیر همه عرصه‌های فعالیت انسان تبدیل می‌شوند، از شهروندان و حاکمان توقع انضباط درونی بالایی وجود دارد زیرا اشتباهات آن‌ها می‌توانند در شرایط معینی مرگ‌آور باشند.»

او ادامه می‌دهد: «زندگی انسان چنان ماشینی شده است که ایجاد ترس و برافروختگی می‌کند و سبب می‌شود که ما در بعضی مواقع کنترل رفتار خود را از دست دهیم. در گردهم‌آیی‌های بزرگ، مانند کنسرت‌ها و مسابقات فوتبال، که افراد برای ورود و خروج باید منتظر نوبت بمانند، دچار شتابی درونی می‌شوند و آن استدلال منطقی حفظ فاصله و رعایت حرمت را فراموش می‌کنند. رانندگی نیز یکی از عرصه‌هایی است که رفتار فرد را متفاوت با شخصیتش می‌کند. موقع گیر کردن در راهبندان ما رانندگان دیگر را نه شرکت کنندگان برابر حقوق در جاده بلکه مزاحمین سرراه خود می‌بینیم. مقررات، به نظرمان تحمیلی و اجباری می‌رسند و با آن نظمی که بخشی از شخصیت ما را تشکیل می‌دهد دیگر احساس همذات پنداری نمی‌کنیم و این سبب رفتار مغایر با نظم و انضباط می‌شود که باید از آن دوری کنیم.»


راه حل‌ها

تقابل و فرار راه‌های ابتدایی و از نوع اول مقابله با خشونت هستند که تنوع و ظرافت ندارند. ما می‌توانیم نهایتاً سخت‌تر بجنگیم یا تند‌تر فرار کنیم اما سرانجام تغییری در محتوای راه‌حل‌هایمان ایجاد نمی‌کنیم. راه‌حل‌های فراوان دیگری هستند که در پیشگیری از خشونت کمک می‌کنند. بعضی از این راه حل‌ها وابسته به ساختار حکومت و فرآیندهای کلی اجتماعی و سیاسی و تاریخی یک جامعه هستند (مثلاً چرخشی کردن قدرت سیاسی، پرهیز از تمامیت‌گرایی و تقسیم عادلانه منابع ثروت) و به‌کار بستن آن‌ها به‌طور مستقیم در اختیار فرد نیست، به همین دلیل از شمردن آن‌ها خودداری می‌کنم. اما خیلی از راه حل‌ها در اختیار فرد هستند و در صورت رعایت آن‌ها در پیشگیری و مهار خشونت تأثیر بسیار دارند. در اینجا به ذکر چند نمونه می‌پردازم.

ـ هنگام رخ دادن یک اختلاف مانند مشاجره خانوادگی، نزاع خیابانی یا درگیری در محیط کار از این اصل اخلاقی پیروی کن: رعایت احترام متفابل برابر است با امنیت بیشتر و خسارت کمتر برای همه طرف‌های درگیر.

ـ پس از هر مشاجره، از ایفای نقش قربانی خودداری کن و به جای شماتت دیگران، اول رفتار خودت را بررسی کن و همیشه مسئولیت بخشی از اشتباه را بر عهده خود بگیر زیرا در هیچ مشاجره‌ای مسئولیت همه کاستی‌ها به عهده یک نفر نیست.

ـ در موارد اختلاف با دیگران (همسر، کودک، همسایه و همکارت) به دنبال پیروزی کامل برای خود نباش، سازش و تفاهم دو طرفه و نهایتاً رضایت دادن به پیروزی پنجاه پنجاه از رخ دادن بسیاری از خشونت‌ها پیشگیری می‌کند.

ـ رعایت عدل و انصاف و اعتماد و شفافیت حتی اگر به زیانمان باشد.

ـ دادن مسئولیت به دیگران (اعضاء خانواده، همکاران و مانند این‌ها) و باورکردن توانایی‌هایشان و مشارکت دادن آن‌ها در تصمیم‌گیری‌ها.

ـ شنیدن صبورانه سخنان طرف مقابل و توجه به موضوع اصلی و پرهیز از پرداختن به حواشی هنگام مشاجره و اختلاف.

ـ روشن کردن مرز خود و رعایت مرز دیگران.

ـ تحمل افراد دگراندیش و دگررفتار، افرادی که به زعم ما از افکار یا رفتاری متفاوت با هنجارهای جاری و مورد پسند اکثریت جامعه برخوردارند، مانند هم‌جنسگرایان، استفاده کنندگان از خالکوبی و زیورآلات.

ـ پرهیز از پیشداوری، عمومیت بخشیدن و نسبت دادن یک خصلت یا عادت (منفی) به یک گروه یا ملت. باید در نظر داشت که همه چاق‌ها تنبل نیستند، همه خارجی‌ها خلافکار نیستند، همه مسلمان‌ها و مارکسیست‌ها متعصب نیستند، همه سازشکارها خیانتکار نیستند و همه مسئولین در فکر پرکردن جیب خود نیستند.

از این‌که همیشه خود را قربانی جلوه دهی پرهیز کن و اگر همکاران ایرانی یا اروپایی‌ات، همیشه وقت و حوصله برای شنیدن درددل‌ها و مصیبت‌های تو ندارند بر آن‌ها خرده نگیر.

ـ همیشه و در تمام موارد به جای گاز‌ دادن (جنگیدن، کشتن، زندان کردن، شکنجه دادن، تو‌سری‌زدن و مانند ‌این‌ها) دنده عوض کن (تغییر در وضعیت).

ـ مطمئنم که خواننده گرامی می‌تواند این لیست را طولانی‌تر کند.


پانوشت:

۱. این خشونت‌ها معمولاً در اشکال سیاسی (‌نسل‌کشی، سرکوب مخالفین)، خانگی (نزاع میان زن و شوهر یا پدر‌و مادر و بچه‌ها)، بی‌معنی (بدون هیچ دلیل مهمی کسی را در خیابان یا کافه کتک‌زدن یا حتی کشتن)، جنسی (تجاوز و تماس‌بدنی) تربیتی (تنبیه فرزندان یا شاگردان) و فردی ـ روانی (خودآزاری، دگرآزاری، کسی را آهسته دنبال کردن) نمود پیدا می‌کنند و به روش‌های اعدام، ترور، زندان، تجاوز، کتک زدن و شکنجه، تعقیب، خودزنی، ناسزاگویی به خود و خودکشی اجرا می‌شوند.

۲. کلمه گفتمان را معادل واژه هلندی کامیونیکاتسی انتخاب کردم تا یکدستی متن حذف شود. در غیر اینصورت می‌بایستی به تناسب هرجمله واژه فارسی متفاوتی انتخاب می‌‌کردم.

۳. اساساً میان همه موجودات زنده، از جمله حیوانات و گیاهان، و حتی میان موجودات زنده و اشیاء و پدیده‌ها نیز شکلی از گفتمان وجود دارد. رویش گیاه به سمت نور، کوبیدن مشت روی دیوار و تقابل دو حیوان بر سر یک طعمه نمونه‌های از این قبیل هستند.

Share/Save/Bookmark

توضیح: برای اطلاعات در‌باره تحقیقات دکتر لورنز Dr K Lorenz، پروفسور راس Koen Raes و و پروفسور وینکل Frans Willem Winkel به اینترنت مراجعه کنید.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)