خانه > خارج از سیاست > ایرانیان خارج از کشور > رضا دقتی: موقع عکاسی، بمیرم هم مهم نیست | |||
رضا دقتی: موقع عکاسی، بمیرم هم مهم نیستنیکآهنگ کوثرnikahang@radiozamaneh.comنزدیک به ۴۰ سال پیش در تبریز، نوجوانی ۱۴ ساله دوربین به دست گرفت و عکاسی را آغاز کرد. بعدها معماری خواند اما معماری مانع ادامه عکاسی او نشد. به خاطر عکسهایش مدتی را در زندان سپری کرد. عکسهای این معمار جوان از انقلاب و وقایع بعد از آن سر از رسانههای معتبر بینالمللی در آوردند. چند صباحی بعد از پیروزی انقلاب تصمیم گرفت برای همیشه از ایران برود. سالها برای نیوزویک و دیگر نشریات بینالمللی کار میکرد. تا آنکه در دهه ۹۰ یکی از عکاسان مطرح مجلهی معتبر «نشنال جئوگرافیک» National Geographic آمریکا شد. سالها پیش در تهران وقتی در یکی از کتاب فروشیها که مجلات بینالمللی را میفروخت تصویر یک درویش در حال سماع را روی جلد مجله «نشنال جئوگرافیک» دیدم بیاختیار آن را خریدم. بعد از اندکی تورق فهمیدم عکسهای ویژه این شماره کار رضا دقتی، عکاس معروف ایرانی است. رضا دقتی امروز یکی از مهمترین و معتبرترین فتوژورنالیستهای جهان است. اما شهرت او فقط به خاطر عکسهایش نیست. عدهای او را پدر روزنامهنگاری جوان افغانستان میدانند. او کسی است که با راهاندازی «بنیاد آیینه» در افغانستان توانسته است صدها روزنامهنگار را آموزش دهد و همین روزنامهنگاران بساط روزنامهنگاری را در سطح کشور افغانستان گستردهاند. این صاحب نشان ملی شوالیهی لیاقت کشور فرانسه، بیشتر اوقات ساکن این کشور است. البته در زمانی که برای عکاسی به نقاط دیگر از جهان نرفته باشد. هفته پیش و در جریان فستیوال فرهنگی ـ بینالمللی دو مترو پولیس شهر مونتریال کانادا با رضا آشنا شدم. برای من جالب بود که ببینم یک عکاس خبری سرزمینهای جنگی میتواند تا چه حد آرام و صلحآمیز باشد. بعد از جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ رضا، چند دقیقهای با او گپ زدم.
رضا خسته نباشی! خسته که... تمام زندگی روزهایش میگذرد. وقتی میتوان این ارتباطها را با آدمها برقرار کرد، خستگی را برای ۱۰۰ سال آینده میگذارد.
برای من خیلی جالب بود، وقتی ایران بودم و هنوز از ایران خارج نشده بودم شنیده بودم که یک عکاس ایرانی موسسهای را در افغانستان برای تربیت روزنامهنگاران افغانی راه انداخته است و بعد متوجه شدم که رضا دقتی این کار را انجام داده است. چطور شد که رضا دقتی موسسه آیینه را راه انداخت؟ اول اینکه مسألهی مهم این است که آزادی بیان پایه اول آزادی است و تا وقتی آزادی بیان وجود نداشته باشد، هیچ وقت اصلاً به سوی آزادی نمیتوان رفت. اما آزادی بیان را هم باید با مطبوعات آزاد به وجود آورد. ایجاد بنیاد فرهنگی مطبوعاتی «آیینه» افغانستان، بیشتر همین مسأله بود که اولاً لازم است در افغانستان مطبوعات آزاد به وجود بیاید. دوم اینکه شرایط افغانستان را که میشناختم میدانستم تعلیم و تربیت و آموزش هر چه بیشتر خبرنگاران افغانی در آن زمان مهمترین چیزی بود که افغانستان واقعاً احتیاج داشت که اینها قدرت مطبوعات را به دست بگیرند. مثلاً در عرض هشت سال، تمام موضوعات مطبوعات را به حدود یک هزار نفر از خانمها و آقایان افغانی آموزش دادیم. البته فقط مسأله آموزش نیست. به آنها کمک کردیم که از همان روز اول مجله منتشر کنند. رادیو راهاندازی کنند. فیلم بسازند و اینها هستند که نهایتاً آن مملکت را آباد خواهند کرد.
یک سوال که برای من پیش آمد این بود که با توجه به حساسیتهای هویتی و مذهبی ـ بالاخره گروههای مختلف مذهبی قدرت زیادی در آنجا دارند ـ روزنامهنگاران جوان و جدید افغانی چطور خودشان را با آن شرایط تطبیق دادند که هم بتوانند حرف خودشان را بزنند و هم مشکل کمتری برای خودشان و روزنامه درست بکنند؟ طبیعی است که این مسایلی که شما مطرح میکنید مسایل هویتی، قومی و مذهبی است. اینها را نمیتوان در عرض یک روز و دو روز از بین برد. اما از روز اول که بنیاد فرهنگی «آیینه» را درست کردم هدف ما این بود که از همه اقوام مختلف و مذاهب مختلف در «آیینه» وجود داشته باشند و به یک مرکز تبدیل شود. آنقدر ارتباط بین اینها درست بود که باورتان نمیشود. طبیعی است که هنوز هم برای چنین چیزی، مشکلات وجود دارد و گروهها و کسانی هستند که به این مسایل دامن میزنند. اما آینده افغانستان صد درصد آیندهای خواهد بود که مسایل قومی و اختلافات دستهای مذهبی را نخواهد داشت. برگردیم به خود رضا دقتی، سال ۶۰ ـ ۱۳۵۹ از ایران خارج شدی و دیگر برنگشتی. برای تو به عنوان یک عکاس روزنامهنگار، دوری از خانه چقدر سخت بوده است و کار کردن در فضایی که نسبتاً آزادتر بوده، چقدر راحت بوده؟ در حقیقت مسأله دو جواب دارد یا از دو زاویه به آن نگاه میکنم. زاویه اول خود شخصی من است به عنوان یک انسان، به عنوان فردی که مجبور شده است به خاطر مشکلاتی که عمدهاش به خاطر نبود آزادی بیان در ایران بود و هنوز هم وجود ندارد، از ایران بیرون آمدم. طبیعی است تمام کسانی که به نوعی مجبور شدند از مملکتشان بیرون بیایند این درد و این رنج را حس میکنند و همیشه با خودشان دارند. اما آن چیزی که برای من مهم بود این بود که بعد از آمدن از ایران، توانستم فضای باز و آزاد کاری پیدا بکنم. و طبیعی است رضا دقتی که الان شما میبینید که در حد جهانی است، توانسته است این آزادی بیان را پیدا بکند و به دنیا نشان بدهد. اگر در ایران مانده بودم، اصلاً معلوم نمیشد چه اتفاقی میافتاد. چون ارتباطات زیادی دارم و از طریق ایران با من تماس میگیرند، عکاسان و خبرنگاران و همهی دوستان و کارهایی که در ایران میبینم، صددرصد مطمئن هستم که هزاران رضا دقتی وجود دارد. فقط آزادی بیان نیست. چون مطمئنم که آنها کار را ادامه خواهند داد و روزی که آزادی به وجود بیاید میبینید که چقدر استعدادهای عجیب و غریبی در ایران وجود دارد.
یک عکاس جوان میخواهد از رضا دقتی بپرسد که میتوانم بالاخره یک دوربین را با سختی تهیه بکنم. ولی چه کاری انجام بدهم که عکس من قابل درک باشد. آیا اینکه فقط یک عکس زیبا بیاندازم کافی است و یا نه باید دنبال چیز دیگری باشم؟ مانند شعر گفتن و مانند نقاشی کردن است. اول از هر چیزی شما باید تکنیک کار را یاد بگیرید. تکنیک را خوب یاد بگیرید که به هر حال دوربین چگونه کار میکند و زاویهی عکس چیست و نور کجا هست و تمام این موارد را یاد بگیرد. اما اینکه بعداً چگونه میخواهی این فن و هنر را استفاده کنی و به قول معروف بگوییم حالا که الفبا را یاد گرفتی و همینجوری میخواهی شعر بنویسی، دیگر بستگی به نگاه خود آدم و به آن شرایط و دنیایی که میبیند و حرفهایی که برای او مهم است و چیزهایی که مینویسد، دارد. این دو مرحلهی جداگانه است. اول تکنیک کار را یاد گرفتن که یاد گرفتن آن چیز سادهای است. اما بعداً با آن تکنیک چه چیزی را مطرح بکنی آن دیگر به دل آدم برمیگردد. همچنان که حافظ میگوید که غلام همت آنم که آنی دارد. شاعران و هنرمندان کسانی هستند که آنی دارند و میتوانند چیزهایی را که در شرایط زندگی که میبینند و از آنها متأثر میشوند، توسط هنر خودشان به دنیا نشان بدهند.
داشتم کتاب «صلح و جنگ» شما را نگاه میکردم که در اینجا عرضه شده بود، نکتهای را حس کردم اینکه شما در عکسهایی که از شما حتا در فضاهای پرتنش گرفته شده بود، آرامش داشتی. چگونه آدم میتواند در فضای پرتنش جنگ آرامش داشته باشد؟ چیزی که برای من در هر لحظه مهم است، این است که کاری بکنم که نتیجهی کارش به درد انسانیت بخورد و چون میدانم آن موقع حتا در شرایط بسیار مشکل تمام آنها میآیند و دارند کار میکنند، میبینم حتا اگر در آن لحظه کشته هم بشوم برای من مهم نیست. مهم این است که بتوانم تا آخرین لحظه کاری را انجام بدهم که به نوعی خدمت به بشریت و انسانیت باشد. وقتی به این حد رسیده باشید دیگر آرامش جزو زندگی و کارهای روزمرهی شما میشود. یعنی از تنش گذر میکنی و یک پله بالاتر از آن قرار میگیری؟ بله، دیگر جنگ و خطر را به آن صورت نمیبینم و آدم در دنیای دیگری است. در همین رابطه: • «رضا، جنگ و صلح» • «باید با جنگ هم مثل اعدام مبارزه کرد»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
درود بر مردان بزرگوار بلند همت
-- سحر ، May 6, 2009نیکآهنگ جان مرسی برای مصاحبه. عالی بود. :)
-- سالار ، May 7, 2009من به عنوان یک افغان باید اعتراف کنم که رضا دقتی حق بزرگی بالای افغانستان و افغان ها دارد. ما روزنامه نگاری نوین خویش را مدیون زحمات شباروزی ایشان هستیم و خواهیم بود. ایشان حق دریافت بزرگترین نشان افغانستان را که همانا نشان قهرمان ملی افغانستان است را دارند.
-- کاووس جهش ، May 7, 2009زنده باد رضا دقتی!
با تشکر از نیکآهنگ برای این مصاحبه ی خوب
-- عاطفه پالیزبان ، May 8, 2009