خانه > ایرج ادیب زاده > گفتگو > «رضا، جنگ و صلح» | |||
«رضا، جنگ و صلح»ایرج ادیبزادهAdibzadeh@radiozamaneh.comهمزمانی ۳۰ سال فعالیت رضا دقتی در حرفهی فتوژورنالیست یا خبرنگار ـ عکاس با صد و بیستمین سالگرد تولد موسسه و مجلهی معتبر و معروف نشنال جئوگرافیک (national geographic) کتاب نفیسی بوجود آورده است با نام «رضا،جنگ و صلح». نوعی قدردانی از ۳۰ سال تلاش بیوقفهی رضا از سوی این موسسه. کتاب با مقدمهای جالب و موثر نوشتهی سباستین یونگر آغاز میشود، مشهورترین خبرنگار ـ عکاس آمریکایی دوست صمیمی رضا که با هم در این حرفهی پرخطر در بسیاری از نقاط داغ جهان در میدانهای جنگ و پیرامون آنها شرکت داشتند. پس از مقدمهی سباستین یونگر، نویسنده و خبرنگار - عکاس که کتاب او ۵ سال در آمریکا جزو best seller ها بوده است عکسهای برگزیده رضا از میان دهها هزار عکسی که طی سالها گرفته است آمده است. از ایران انقلاب ۷۹، جنگ ایران و عراق، رویدادهای زشت و زیبای افغانستان، عراق، ترکیه، جنگ و برادرکشی قره باغ، چین، سیبری تا آفریقای جنوبی و روآندا. بسیاری از عکسها لحظههای تاریخی را هم ثبت کردند. آیتالله خمینی در اتاقی سرد و خالی، درست چند روز بعد از انقلاب. پسرکی سیاه در گینه پس از سقوط دیکتاتور که عکس سکوت را میخراشد. و پسرکی افغان با نهال سبز گیاهی در دست که از هراس جنگ و امید به روشنایی صلح حکایت میکند. بسیاری از عکسهای رضا شهرت جهانی دارند. بیشتر اینها تا کنون در دوازده جلد کتاب منتشر شدهاند. بارها برای ثبت لحظههای جنگ یا حوادث گوناگون مورد تهدید قرار گرفته است یا زخمی شده است. دست راستش را به من نشان میداد که هنوز سه ترکش انفجار یادگار حضورش در جنگ ایران و عراق در آن دیده میشود. گفتوگوی اختصاصی زمانه با رضا دقتی، چند روز پس از نمایش اسلایدهای بسیار جالب او در انجمن توسعه و تجدد در آتلیه و مرکز کارش در پاریس صورت گرفت. اسلایدهایی از جای پای فرهنگ ایران در کشورهای مختلف. در همین گفتوگو برای نخستین بار رضا دقتی از فیلم مستندی میگوید که در رابطه با فرهنگ ایران در دست تهیه دارد و نیز سال آینده ریاست بنیاد شهر کان در شمال فرانسه به عهده او است. جایی که آثارش نیز به نمایش در میآیند.
برای آغاز گفتوگوی ما با رضا دقتی از او درباره کتاب تازهاش میپرسم، همین کتاب «رضا،جنگ و صلح». کتاب جنگ و صلح، چکیدهی ۳۰سال کار من در کشورهای مختلف دنیا، بیشتر در آسیا و آفریقا و کمی هم در اروپای شرقی و مرکزی است. خصوصاً در زمانهایی که کشورهایی که مردم آن درگیر بودهاند؛ جنگ بوده است، گرسنگی بوده است، حوادث طبیعی بوده است. انقلابهایی که در ۳۰سال گذشته من به نوعی بودهام و عکاسی کردهام، یا کارهای کمکرسانی به بعضی از این مردم. مسالهای که برای من خیلی مهم بود این بود که مردم دنیا بدانند و هدف من هم از این کتاب این است که نشان بدهم ذات بشر به سوی پاکی است. ذات بشر اینگونه نیست که جنگجو و جنگخواه باشد و در تمام کشورهای غربی متاسفانه تصویری که از اکثر کشورهای آفریقا و آسیا دارند، تصویر همیشه جنگ و خونریزی و کشتار و قحطی و اینها بوده است.
من هدفم از بخش صلح آن این است که میخواهم نشان بدهم که این کشورهایی که شما در این مدت فقط عکسهای جنگ و خونریزی از آن دیدید، ببینید چه فرهنگ قوی دارند. ببینید چه چهرههایی در آنها زندگی میکنند. ببینید که کشورهایی که شما فقط از یک دریچه به آنها نگاه کردید، که آن هم همان دریچه جنگ و خونریزی بوده است، در حقیقت از نظر فرهنگی چه غنایی دارند، حتی غنای فرهنگی آنها از فرهنگ غرب هم قویتر است. به هر حال غرب و مردم کشورهای غربی به خاطر داشتن سیستم دموکراسی و رایدادن و دیگر اینکه به نوعی حق انتخاب حکومتهایشان را دارند نسبت به خیلی از کشورهایی که هنوز در استبداد و دیکتاتوری و اختناق زندگی میکنند، امکان تاثیرگذاری در حکومتهایشان خیلی بیشتر است و من تمام کارهایی که در این مدت کردم بیشتر این بوده است که روی اینها تاثیری بگذاریم که کم کم مسیر انتخاب حکومتشان در آن جهتی باشد که در حقیقت جهت صلح است و نه جهت جنگ. ۲۰ سال است که بیشتر کارهایم برای مجله نشنال جئوگرافیک (national geographic) بوده است. مجله نشنال جئوگرافیک یکی از انتشارات موسسه national geographicاست که ۱۲۰ سال پیش الکساندر گراهام بل، مخترع تلفن این موسسه را بنیان کرده بود که مردم دنیا برای شناخت فرهنگها، شناخت کشورهای مختلف به یکدیگر کمک کند. امسال اینها صد و بیستمین سال تاسیس موسسه national geographic را میخواستند جشن بگیرند، و تصمیم گرفتند که با چاپ کتاب مجموعه کارهای من به نوعی ادامهی خدمت خود را به فرهنگ دنیا به این صورت نشان بدهند. علت چاپ کتاب توسط نشنال جئو گرافیک به این خاطر است.
در اسلایدهایی که به نمایش گذاشتید یک خط فرهنگ و تمدن ایران را دنبال کردید. از چین، ترکمنستان، افغانستان تا آتشکدهی زرتشتیان در آذربایجان. چه طور این خط فرهنگی را دنبال کردید؟ در حقیقت تبعید جان شدیم، از ایران آمدیم بیرون، تبعید جهان شدیم و مسافرتهایم را در جاهای مختلف دنیا شروع کردم. در خود ایران هم ناگفته نماند که من سفر زیاد کردم؛ آذربایجان که زادگاه خودم است، کردستان، ترکمنستان، بلوچستان، نواحی جنوب و مرکز فارس، همه ایران را من سفر کرده بود. چیزی که همیشه برای من جالب بود در ایران این تنوع زبان و فرهنگی بود که همه آنها زیر یک چتر فرهنگی به نام فرهنگ ایرانی جمع شده بود، این برای من جالب بود. وقتی که من از ایران بیرون آمدم و تبعید جهان شدم، یکدفعه دیدم که من اصلا چیزی را که در ایران دیده بودم این فرهنگها و زبانها و اقوام مختلفی که در ایران بودند همه زیر چتر یک فرهنگ در حقیقت ایرانی فقط داخل این مرز جغرافیایی که ما الان اسم آن را ایران گذاشتهایم نیست و هر لحظه، در هر کشوری، هر چه که من بیشتر در منطقه آسیا و یا آفریقای شمالی یا خاورمیانه سفر میکردم میدیدم که نمونههای آن فرهنگ را چه آذربایجانی، چه کردی، چه لر، چه ترکمن، چه فارس، همه اینها را من دارم پیدا میکنم و این نمونهها بود که کم کم کمکم کردند که این مساله را دقیق متوجه شوم که ما یکی از غنیترین و قدیمیترین تاریخهای جهان هستیم. این بسیار مهم است. نه به این مفهوم که بیاییم یک افتخار و غرور توخالی به آن داشته باشیم. بر عکس علت اینکه من این را مطرح کردهام و نشان دادم که این فرهنگ ما از شهر ترفان چین شروع میشود، از چین که غارهایی هست که طرفداران مانی آنجا بودند، و نقاشیهای آنها هنوز وجود دارد تا همین جاهایی که خود شما اسم بردید، تا مراکش و تمام خاورمیانه و آفریقای شمالی و از مصر که بگذرید، شما در همهی اینجاها نمونهای از این فرهنگ را پیدا میکنید. این برای من دو مفهوم داشت. مهم بود مطرح کنم. یکی اینکه سفرِ فرهنگ است اما سفر فرهنگ هیچ وقت در یک جهت نبوده، همیشه دو جهته بوده است. یعنی همان قدری که فرهنگ ما در چین تاثیر گذاشته است، فرهنگ چین هم روی ما تاثیر گذاشته است و همه اینها نشان میدهد که ما یک انسان یک بعدی نیستیم و چند بعدی بودن ما است که مهم است که غنای فرهنگی ما را نشان میدهد و این غنای فرهنگی مسوولیتی را به ما میدهد که مهم است.
یکی از عکسها و اسلایدهای شما یک قوم ایرانی را در یک منطقهی دورافتادهی چین نشان میدهد. چهطور به آنجا رفتید؟ ۱۴ سال پیش من در یکی از سفرهای خودم در کوهپایههای هیمالیا در طرف چین یه یک گروه ۲۷ هزار نفره که در ۱۱ دهکده در ارتفاع ۴هزار متری زندگی میکنند برخورد کردم. البته اخبارشان را کم کم از جاهای مختلف شنیده بودم و توانستم از حکومت چین آن موقع اجازه بگیرم که بتوانم به آنجا بروم، چرا که تمام آن منطقه برای خارجیها بسته است و اکثر خارجیها ۱۳ یا ۱۴ سال پیش اجازهی رفتن به خیلی از جاهای آن را ندارند. باورتان نمیشود که اولین برخورد ما با اینها مثل این بود که سعدی شیرازی، حافظ یا فردوسی جلوی ما نشسته بودند. آنها با همان زبان صحبت میکردند بسیار زیبا. فارسی که هیچگونه خدشهای در آن وارد نشده است هیچگونه کلمه و لغتی از چیزهایی که جدید هستند در آن نیست و ده به ده که ما میرفتیم مردم از ده میآمدند. شنیده بودند که یک ایرانی آمده است. تمام مردها و زنها با دایره و دف و رقص و آواز آمده بودند به پیشواز ما و چیزی که جالب بود این بود که آنها نیهایی داشتند که بسیار صدای سوزناکی داشت. سوزناکتر از این من هیچوقت نشنیده بودم. یک آلت موسیقی بسیار کوچکی بود مثل استخوان. من پرسیدم که این نی از کجا است. گفتند که این نی بال عقاب است، یعنی نی را از بال عقاب میسازند و آنوقت بود که فهمیدم سوزناکی آن از چه بوده است. وقتی که مردمی دعوت میکردند که بیایید داخل خانه ما چایی بخورید ما زیاد نمیتوانستم بمانیم و سلامی میکردیم و وقتی که میخواستیم برویم یک جمله که یادم است و میخواهم بگویم تا شما ببینید که فارسی آنها چگونه بود. معمولاً ما مثلاً یک همچین چیزی میشنویم که میگویند نشد که خدمت بکنیم، یا نماندید یک چایی بخورید، آن روستایی تاجیک این ده نگاهی کرد به ما و گفت: «بخشش باشد عزت یاران به جا نشد». ببینید چقدر زیبا، بخشش باشد عزت یاران به جا نشد و خود همین اصلاً شعر است. من در سفرم همیشه کتابهای شعر و کتابهای مختلف همراه دارم. در آن سفر کتاب کلیله و دمنه داشتم و دیدم که مردم این همه علاقه دارند چند تا هم نوار موسیقی داشتم که مال آقای شهرام ناظری و آقای شجریان بود. چند تا موسیقی که گوش میکردم آنها را به اضافه این کتاب موقع رفتن هدیه گذاشتم که باورتان نمیشود مردم اشک در چشمانشان جمع شده بود و میخواستند که به نوعی تشکر کنند به خاطر اینکه همین یک کتاب فارسی زبان را ما برایشان گذاشتیم. یعنی بعد از سالها با یک کتاب فارسی زبان روبه رو میشدند؟ ۵۰ سال بود که اینها کسی را ندیده بودند که فارسی حرف بزند برای اینکه آن منطقه از۵۰ سال پیش در اشغال چین است. در کوهپایهها بین تبت و قزاقستان قرار گرفته است. ۵۰ سال بود که اینها خارجی، مخصوصا فارسی زبان ندیده بودند که به این منطقه بیاید. برای اینکه بدانید در چه حالتی زندگی میکردند بگویم آن سالی که من رفته بودم، ۱۴ سال پیش، تا آن موقع آنها معاملاتشان را فقط پایاپای انجام میدادند. یعنی اصلاً پول را نمیشناختند و احتیاجی نداشتند و یک جایی کاملاً بسته و آخرین فارسی زبانهای چین بودند. گفتید که آنها در ارتفاع ۴۰۰۰ متری زندگی میکنند ،چرا؟ علت اینکه اینها در ارتفاع ۴۰۰۰متری زندگی میکنند نشان دهنده این است در یک زمان تاریخی دشت آن منطقه اشغال شده است حالا توسط شاید مغولها باشد. به نظر من که اینها مجبور شدند بروند بالا ۴۰۰۰ متری زندگی کنند که از مهاجمین دشت در امان بمانند.
سیر و سفر جالبی بوده است، الان که به این خط فرهنگی ایران در گوشه و کنار جهان فکر میکنید به چه نتیجهای میرسید؟ آن چیزی که بیشتر از همه من را تحت تاثیر قرار داد این بود که چهطور آن چیزی که ما یاد گرفتیم، فرهنگی که ما داریم چقدر جهانی است و هر چه بیشتر من سفر میکنم بیشتر به این معتقدم که آن چیزی که مولوی، حافظ،، سعدی، شاملو، خیام و آقای اخوان ثالث و همه اینها گفتند و میگویند، اینها فقط برای ما نیست در حقیقت یک بعد جهانی بسیار عظیمی دارد. همین الان بیشتر از ۱۰سال است که کتاب شعر مولوی که به انگلیسی ترجمه شده است پر فروشترین کتاب شعر در آمریکا است که هر سال پرفروشترین کتاب شعر در آمریکا کتاب مولوی رومی، یا در حقیقیت همان مولوی بلخی است. آن چیزی که من دیدم این بود که چه قدر فرهنگ ما جهانی است بدون اینکه خود ما این را بدانیم. شما ۳۰ سال است که از ایران تبعید شدهاید اما در میان عکسها و اسلایدها، عکسی بیهمتا از قله دماوند هم دیده میشود چه طور این عکس را گرفتید؟ ۳ سال پیش در یکی از این سفرهایم که در افغانستان داشتم و بعد باید خیلی سریع برای جلسه فیلم برداری، به پاریس بر میگشتم. ۲۴ساعت من از افغانستان از شهر جلال آباد حرکت کردیم و راه افتادیم شبانه روز آنجا هم راههای خیلی خطرناک دارد. جنوب افغانستان و گذرگاه خیبر و همه اینها را رد کردیم. نیم ساعت قبل از اینکه هواپیما پرواز بکند رسیدم به اسلام آباد و بعد پریدم در هواپیما مستقیم به سمت پاریس. خوابم برد نمیدانم چقدر خوابیده بودم یکدفعه از خواب بیدار شدم و بیرون را نگاه کردم که ببینم کجا هستیم دیدم بالای قله سفید کوهی هستیم، دوباره برگشتیم و یکدفعه به ذهنم رسید که این قله دماوند است و بعد نگاه کردم دیدم که بله دماوند است و هواپیمای ما از روی قله دماوند میرفت. آنقدر زیبا بود آسمان صاف و مقدار زیادی ابر اطرافش را گرفته بود اما این دماوند مثل یک نگین الماس بیرون آمده بود. پریدم و دوربینم را برداشتم و عکس گرفتم و عکس آن هم بسیار زیبا شده است. یعنی میتوان گفت کسی تا به حال دماوند را اینطور ندیده است و عکاسی هم نکرده است و هواپیما همینطور حرکت کرد و تمام مسیر را از دماوند آمد به طرف تهران، و من تهران را عکاسی کردم بعد طرف کوه سبلان رفت و تبریز و رسیدیم طرفهای رضاییه و رسیدیم طرفهای ارومیه کمی ابری شد و رسید به ترکیه و آنقدر زیبا بود آن حالت من مخصوصا که یکدفعه گفتم این که دماوند است مثل این که از جا پریده باشم.
افغانستان در فعالیتهای ۱۰ سال اخیر شما جای ویژهای دارد، فعالیتهای بسیاری را در آنجا دارید. بنیاد آیینه، رادیو زن، مجلهی پرواز کودکان. همهی اینها نشان از وابستگی عمیق شما به این کشور دارد. این وابستگی از کجا شروع شد؟ وقتی که روسها افغانستان را اشغال کردند من آن زمان خبرنگار بودم. ما پای کوهها مخفی بودیم. تمام دشتها و شهرها را حکومت گرفته بود. آنها فقط بالای کوهها بودند و میجنگیدند و من آن موقع شروع کردم تا روزی که احمد شاه مسعود را دیدم. ۲۳ سال پیش بود با احمد شاه مسعود آشنا شدم. اولین رپرتاژ عکاسی خیلی وسیع در دنیا هم کار من بود که چاپ شد. یک دفعه در دنیا از یک جوان افغانی که داشت بر علیه بزرگترین ارتش دنیا مبارزه میکرد صحبت شد. بعد از این دیگر کم کم رفت و آمد من به افغانستان ادامه پیدا کرد. یک مدت هم مدیر عملیاتی سازمان ملل متحد بودم در آنجا و جاهای مختلف و شرایط مختلف تاریخی حتی وقتی همه مطبوعات جهان و مردم جهان افغانستان را فراموش کرده بودند و دیکر اصلاً صحبتش را نمیکردند من یکی از تنها خبرنگارانی بودم که ادامه دادم تا مساله افغانستان زنده بماند و مردم حرفش را بزنند تا اینکه متوجه شدم به هر حال مردم افغانستان لازم دارند که خودشان بتواند اخبار خودشان را به دنیا برسانند. اخبار این مردم را نباید خارجیها و آدم هایی مثل من که خارج زندگی میکنند منعکس کنند، باید خودشان بتوانند این کار را انجام دهند. تاسیس بنیاد فرهنگی و مطبوعاتی آیینه، با زبان خودشان در حقیقت با وسایلی که خودشان میدانند لازم است برای مردم. مثل هفته نامهی کابل، ماهنامه پرواز برای کودکان، مجلهای برای خانمها، صدای زن افغان، بخش ویدیوی آیینه که بزرگترین بخش ویدیوی افغانستان است. فیلمی که درست کردند اینها از کاندیداهای یکی از بزرگترین جایزههای جهانی که به نام امیاوارد است. همین خانمهای افغان بودند که در آیینه فیلمسازی یاد گرفته بودند. بخش عکاسی آیینه است که تنها آژانس عکاسی افغانستان توسط آیینه جور شده است و به نام آیینا فتو کار میکنند و الان هدف عمده ما این نبود که همیشه اینها به اسم موسسهی خیریه بماند هدف ما این بود که اینها اولاً بتوانند کاری یاد بگیرند بعد آن چیزی که است مربوط به خودشان باشد. تاثیر عمده کار فرهنگی را من فکر میکنم که ۳۰ سال دیگر ما وقتی ببینیم که آلبرت انیشتنهای افغان مخترعین و مکتشفین بزرگ افغان به وجود میآیند. آن وقت میفهمیم که این مجله پرواز چه تاثیری گذاشته است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
سلام آقای دقتی
-- علی ، Jan 3, 2009تلاشهایت برای به تصویر کشیدن رنج انسانها و در عین حال زیبایی و غنای فرهنگها بسیار ارزشمند است.
ولی ای کاش به اندازه هیجان ناشی از دیدن فارس زبانهای کوههای هیمالیا، از دیدن کودکان تبریز، زادگاهت، که زبان مادری خود را آموزش نمی بینند تعجب می کردی.
با درود به آقای دقتی گرامی و تلاشهای گرانقدر ایشان در کار خبرنگاری و شیدنگاری،
فرموده اید: "آن چیزی که من دیدم این بود که چه قدر فرهنگ ما جهانی است بدون اینکه خود ما این را بدانیم."
که سخن بسیار درستی است اما این را هم در دیده آورید که از دیرباز، ایران بزرگ جایی بوده و هست که فرهنگهای گوناگون آریایی و غیر آن با هم در آن سرزمین زیسته اند و بیشتر از همین رو است که فرهنگ ایران یک فرهنگ جهانی شده است. ما بخشی از این فرهنگ جهانی و این فرهنگ جهانی در برگیرنده ی فرهنگ ما است.
شاید از دوران فرمانروایی گسترده ی هخامنشیان، گسترش و اثر گزاری فرهنگ پارسی بر سایر فرهنگهای دور و بر خود بیشتر از پیش از آن بوده باشد اما خود این فرهنگ بعدها از دیگران تأثیرات بسیاری گرفته است.
-- شرمین پارسا ، Jan 5, 2009با سپاس و آرزوی بهترین ها برای شما،
ازچه طریقی می توانم کتاب جدید شمارا دریافت کنم. من مقیم اتریش هستم
-- ایرج ، Jan 5, 2009باسلام وسپاس
ایرج
سلام وبا تشکر. من هلند زندگی میکنم. ازینکه شنیدم در چین فارسی زبان هم زندگی میکنه شگفت زده شدم. کتاب آقای دقتی را در هلند از کجا باید تهیه کرد؟
-- بدون نام ، Jan 5, 2009آقای رضادقتی خسته نباشی. امیدوارم کتاب شما به دست منهم برسه
-- احمد حسین مردی ، Jan 11, 2009آقای دقتی پاینده باشید. زنده باد هر آن دستی که روح عدالت و آشتی را در جهان برمی افروزد.
-- میم.کاف. ، May 8, 2009آقای دقتی عزیز
-- کاوه ، Jan 5, 2010دارم از مصاحبه ها و عکسهای شما یک مقاله می نوسم.البته جایی فکر نکنم چاپ بشه.
خواستم از شما اجازه بگیرم.منتظر خبرتون میمونم.دوستدار شما : کاوه از ایران