خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > جشن هشتاد سالگى رضا سیدحسینى | |||
جشن هشتاد سالگى رضا سیدحسینىزمانه: رضا سیدحسینی، مترجم توانای ایران روز جمعه درگذشت. سیدحسینی، یکی از چهرههای برجسته ترجمه در ایران بود. ۲۸ اردیبهشت سه سال پیش، به ابتکار مجله بخارا، جشن تولد هشتاد سالگی سیدحسینی در تالار فریدون ناصرى خانه هنرمندان برگزار شد. بیمناسبت نیست اگر گزارشی این مراسم را که به نوعی بزرگداشت یکی از چهرههای برجسته فرهنگ معاصر بود، مرور کنیم. آنچه در پی میآید، گزارش مراسم جشن تولد هشتاد سالگی سیدحسینی است: کمى از ساعت ۱۸ گذشته بود که استاد سیدحسینى با گامهایى استوار، عصازنان به همراه همسرشان خانم احترام تیمورپور وارد تالار شدند و در حالی که به احساسات حضار پاسخ مىدادند و از میان جمعیتى که به احترام خدمات ۶۰ سال گذشته او در تالار ناصرى اجتماع کرده بودند، عبور کرد و در صندلى خود آرام گرفت. على دهباشى پشت تریبون قرار گرفت، و مجلس را چنین آغاز کرد: «براى مجله بخارا امشب از شبهاى خاطرهانگیز و ارجمند خواهد بود که موفق شده است به مناسبت هشتادمین سالروز تولد استاد رضا سیدحسینى چنین مجلسى را بر پا کند. پیش از بیان هر مطلبى به احترام خاطره فرزند از دست رفته آقاى رضا سیدحسینى و خانم احترام تیمورپور، بابک سیدحسینى که دانش آموخته رشته فلسفه بود، خواهش مىکنم برخیزید و یک دقیقه سکوت کنیم.» سپس دهباشى چنین ادامه داد: «امروز هشتادمین سالگرد تولد استادمان آقاى رضا سیدحسینى را بهانه کردیم تا او را در میان خود بیاوریم و به او بگوییم که حاصل یک عمر تلاش بىوقفه، نفسگیر و مستمر او در عرصه ادبیات و فرهنگ ایران و جهان بىحاصل نبوده و سه نسل خود را وامدار او مىدانند.» دهباشى خطاب به رضا سیدحسینى چنین ادامه داد: «استاد ارجمند آقاى سیدحسینى، ما دوستداران شما امروز در اینجا جمع شدهایم تا به شما بگوییم که علیرغم تفاوتها، گرایشات و تلقىهاى گوناگونى که در عرصه فرهنگ و ادبیات یکدیگر داریم اما در یک مطلب باهم سخن هستیم و آن اینکه از جمله با کتابها، مقالات و سخنرانىهاى شما بود که ما شناسایى به ادبیات پیدا کردیم و اولین گامهاى آشنایى و بعد علاقهمندى ما با قلم تواناى شما انجام شد. آقاى سیدحسینى، اکنون پس از گذشت نیم قرن از تألیف یکى از کتابهاى مهم نقد ادبى در زبان فارسى یعنى «مکتبهاى ادبى» به قلم شما این کتاب هنوز از مهمترین منابع مورد مراجعه منتقدین و نویسندگان این سرزمین است و هنوز همگى از این کتاب بهرهمند هستیم.» دهباشى ادامه داد: «استاد ارجمند، کوششهاى ماندگار شما در عرصه ادبیات و فرهنگ معاصر در زمینههاى گوناگون فراموش ناشدنى است. کمتر نویسنده مهمى است که در عرصه ادبیات این سرزمین از خرمن دانش شما بىبهره مانده باشد. عمرى را که شما صرف خواندن آثار جوانان و هدایت و راهنمایى آنان کردید هرگز فراموش نشده و نشانهاش حضور گروه کثیر این جوانان نویسنده و مترجم در این مجلس است. آنچه را که ما علاوه بر دانش ادبى از شما آموختیم شیوه سلوک و رفتار زندگى بود. روحیه شما و طرز رفتار شما در برخورد با شرایط و انسانها همواره براى ما آموزنده بوده است. از شما آموختیم که قلم را به اغراض شخصى آلوده نکنیم. از شما آموختیم که همواره جاى اشتباه و خطا را در نوشتهها و گفتههایمان محفوظ بداریم. از شما آموختیم که از "قطعاً" و "فقط همین است و بس" و "همین که مىگویم درست است" استفاده نکنیم.»
علی دهباشی در ادامه گفت: «از شما آموختیم که زیاد بخوانیم و خوب بشنویم و همواره به دنبال مباحث جدید و نو در عرصه ادبیات باشیم. همچنین از شما آموختیم که به ادب کهن زبان فارسى عشق بورزیم و سرچشمههاى زبان فارسى را در متون مهم ادبیات این زبان جستوجو کنیم. شما به ما آموختید که براى خوب نوشتن، و تأثیر گذاشتن در لابهلاى این متون کهن غوطه بخوریم و گنجینه ذهنى خود با واژگان غنى این ادبیات کهنسال غنى کنیم. استاد ارجمند، مىدانیم که در قبال یک عمر تلاش و قلم زدن و تدریس و کار و کار پاسخ در خور را دریافت نکردید. اما تصور مىکنیم حضور ما یعنى سه نسل از بهرهمندان آثار شما در اینجا بتواند به شما این پیام را برساند که چقدر هنوز جوان و محبوب هستید و ما در آغاز راه چقدر خود را با شما صمیمى و یکدل و آماده آموختن از شما مىدانیم.» سردبیر بخارا سپس از استاد احمد سمیعى سخن گفت و اینکه او به دلیل سفر پیشبینى نشده نتوانسته است در این مراسم شرکت کند اما، پیغام خود را به صورت فیلم در یک نوار ویدیو ضبط کرده است. استاد سمیعى در پیام خود که روى پرده به نمایش در آمد چنین آورده بود: «سیدحسینى در جامعه مترجمان و مؤلفان شناختهتر از آن است که به معرفى او نیاز باشد. او بیش از شصت سال است که ترجمه مىکند. نام او را در هر فهرستى از کتابها و مقالات معاصر بارها و بارها مىتوان یافت. شاید سالى در این نیم قرن اخیر نبوده است که در بازار کتاب ترجمهاى تازه از او عرضه نشده باشد. همه ترجمههاى او خلاق و بسیارى از آنها از امهات آثار ادبیات جهانىاند. سیدحسینى در ترجمه و در نوشتهها و مصاحبههاى مطبوعاتى خود زبانى روشن، ساده، بىتکلف، دلنشین و در مواقع حساس استادانه و، به تعبیر مورد علاقه خودش، درخشان دارد. سیدحسینى از قلم به دستان صاحب سبک است و سبکش را مىتوان با صفت سهل و ممتنع یا طبیعى و یا تفسیرناپذیر متمایز ساخت. زمانى آن را سبک ژورنالیستى ـ ادبى خواندهام. از ژورنالیسم، سادگى و سرزندگى و شادابى و از ادبى، فصاحت و متانت را در خود جمع کرده است.» استاد احمد سمیعى ادامه داد: «آثار قلمى سیدحسینى را، سواى آنچه هنوز در ویترینهاى کتابفروشىهاست، در لابلاى مجلات، روزنامهها، بساط کتابفروشىهاى خیابانى و سیار هم مىتوان سراغ گرفت. سیدحسینى، هر چند به هواى دل کار مىکند و بظاهر شاید اندکى سهلانگار هم به نظر آید، بسیار دقیق و نکته سنج است. حوصلهاى که براى بازبینى چند هزار صفحه «فرهنگ آثار» شش جلدى نشان داده خارق العاده است. این رفیق اردبیلى ما، هم فارسى را از بسیارى از استادان زبان فارسى بهتر مىنویسد هم، بىآنکه عروض خوانده باشد، وزن شعر را به طبع و بىتوسل به تقطیع راحتتر و بهتر از متوغّلان در عروض تشخیص مىدهد و هم مایه شعرى و شهد شاعرانه را در اشعار سنتى و نو با شمّى کم نظیر احساس مىکند و بر مىکشد.» وی در ادامه افزود: «خلاصه این دوست بسیار عزیز، ما که قهر و دعوا و معارضهاش هم خوش و دلپذیر است، لعبتى است که در هر موقع و مقام و با هر آدمیزادى به راحتى مناسبات انسانى و انس و الفتى خودرو و عارى از تصنع برقرار مىکند. او پیش از هر چیز و بیش از هر چیز انسان است ـ از قماش انسانهایى که راحت مىتوان با آنان ارتباط برقرار کرد. درست در نقطه مقابل روشنفکر نمایان مردم گریز و ادا اصولى. تنها عیبى که دارد ـ آن هم در سن و سال کنونى و در کشاکش با عوارض آن ـ اینکه به قول گیلکها "شله ناخوش" است: هر وقت کسالتى هر چند جزئى پیدا مىکند، زیاده مىنالد و اظهار تأسف و ناتوانى مىکند. عمرش دراز و تنش سالم و روح و فکرش همچنان جوان و جوانتر باد!»
سخنران بعدى بهاءالدین خرمشاهى بود که از حضار به دلیل حضورشان تشکر کرد و چنین گفت: «با سلام به محضر استادم و استاد بسیارى از همنسلان من یا نسل بعد از ما. جناب آقاى رضا سیدحسینى، و به حضور شما فرزانگانى که غالباً از راههاى دور در این محفل ساده اما شکوهمند شرکت کردهاید عرضم این است که در این جهان و زندگى بشرى غالباً تلخ و شیرین و کام و ناکامى با هم است. خوب است این بیت را از سلمان ساوجى برایتان بخوانم که خودم تاکنون قولى ناامیدانهتر از آن نشنیدهام: ناکامى و رنج است همه حاصل دنیا / ور کام شود حاصل از آن نیز چه حاصل. واقعیت این است که جهان سراسر آکنده از رنج و شر و بدبختى نیست، به قول امید بخش حافظ: در کام جهان چو تلخ و شیرین به هم است / این از لب یار خواه و آن از لب جام.» بهاءالدین خرمشاهى ادامه داد: «سراسر تاریخ فرهنگ بشر فقط شوکران نوشاندنى به سقراط و اعدام ناحق ژاندارک و آتش زدن جور دانو برونو و دیگران یا دوختن لب و دهان فرخى یزدى یا ترور عشقى نبوده است. فقط بیش از هزار نفر مستقلاً یا مشترکاً جایزه نوبل را بردهاند و امروز بیش از ده میلیون دانشمند طراز اول با کامیابى به فعالیتهاى علمى و آکادمیک خود مشغولند در عرصه علوم انسانى و هنر این تعداد را مىتوان یکصد میلیون نفر تخمین زد. حال اشارهام به زندگانى پر بار حضرت استاد سیدحسینى است. اگر از بد حادثه دل او و دلهاى ما داغدار سوک فرزندش شد، در عوض ناچاریم و نوعى واقعبینى است که بگویم کارنامه علمى را سرشار و پر بار دارد. او مثل حافظ و بعضى دیگر از بختیاران (فراموش نکنیم که حافظ هم داغ فرزند بر دل داشت) در زمان حیات طیبهاش، به این کامیابى رسید که حاصل و محصول کارهاى علمى عدیدهاش را دید. و در زمان حیاتش به جاودانگى فرهنگى نایل آمد.» وی گفت: «امروزه کسى که مکتبهاى ادبى سیدحسینى را نخوانده باشد نایابتر از کسى است که دیوان حافظ را نخوانده باشد. او دو زبان مادرى دارد فارسى و ترکى، چه ترکى آذرى خودمان، چه ترکى اسلامبولى، و علاوه بر اینها در زبان و ادبیات فرانسه نیز مقام شامخى دارد و در مرتبهاى فروتر از آن در زبان و ادبیات انگلیسى. یکى از عظیمترین و ماندگارترین کارهاى مرجع که در دو دهه اخیر در ایران آغاز شده و انجام یافته است. فرهنگ آثار به سرپرستى استاد سیدحسینى و با همکارى بزرگانى چون استادان ابوالحسن نجفى، احمد سمیعى و اسماعیل سعادت و جمع کثیرى از مترجمان فرانسهدان با دستیارى سرکار خانم مهشید نونهالى است. این مرجع بیست هزار کتاب و سایر آثار فرهنگى را از سراسر فرهنگ بشرى معرفى مىکند. و نه فقط کتابهاى ادبى و رمان، هر کتاب مهمى در هر زمینهاى.» بهاءالدین خرمشاهى در ادامه گفت: «جناب سیدحسینى با سرپرستى علمى خود و با مایه گذاشتن از شیره جانش این اثر را تماماً در شش جلد رحلى بزرگ با حروف ریز و صفحات سه ستونى و فهرستهاى لازم به سامان و پایان رسانید. حتى چند جلد تکمله براى معرفى آثار فرهنگ ایرانى و اسلامى به سرپرستى جناب احمد سمیعى به تألیف رساندند که زیر چاپ است. طبق ضربالمثل معروف کل الصید فى جوف الفراء. همین یک اثر، جاودانه و جاودانهساز است. امروز که درباره این کتاب تأمل مىکردم. این قطعه کوتاه را سرودم: خوشا فرزانه مردى نیک کردار / که هم با ظلم و ظلمت کرده پیکار / از او مانده است بس آثار فرهنگ و بر روى همه فرهنگ آثار.» بهاءالدین خرمشاهى در پایان گفت: «سخن از نستوهى و کوشایى جناب على دهباشى که قهرمان بزرگداشت گرفتن و جشننامه (حدود ۴۰) و یادنامه تدوین و طبع کردن است باید همه از صمیم قلب سپاسگزار باشیم مردى با کمترین امکانات و بیشترین دستاورد و رهاورد علمى؛ ۹۴ شماره کلک و ۵۰ شماره بخارا و همکارى در تدوین و طبع و سردبیرى ۱۰ شماره سمرقند بخشى از کارنامه پر بار است و سرپرستى بر ویرایش و تجدید طبع کلیات آثار شادروان سیدمحمدعلى جمالزاده، و تصحیح و چاپ دهها اثر علمى (کف زدن پر شور حضّار). با درود بدرود.» در ادامه مراسم دهباشى از پیامهایى گفت که دوستان و علاقهمندان استاد سیدحسینى از خارج و داخل کشور ارسال کردهاند. سپس از خانم مهشید نونهالى همکار رضا سیدحسینى در «فرهنگ آثار» دعوت کرد که به جایگاه بیاید. سپس دهباشى پیام آقاى علیرضا رئیسدانا، مدیر انتشارات نگاه را قرائت کرد. انتشارات نگاه تاکنون ۱۲ اثر استاد سیدحسینى را به چاپ رسانده است. در سراسر این سالها همکارى شما با ما هر روزش براى مؤسسه ما نوید بخش بوده و توسط آثار شما موفق شدیم به میان دوستداران و جوانان علاقهمند به ادبیات برویم و حوزه فرهنگى خود را گسترش دهیم. اینک مؤسسه انتشارات نگاه ضمن آرزوى تندرستى و بهروزى براى شما همچنان امیدوار است بتواند با نشر آثار شما و دیگر فرهیختگان در انجام خدمات فرهنگى خود گامهاى ارزندهاى بردارد. در ادامهی مراسم، خانم دکتر ناهید توسلى، مدیر مسئول و سردبیر مجله فرهنگى و ادبى «نافه» در جایگاه قرار گرفت و گفت سپاس از دهباشى براى بزرگداشتها و با این امید که براى دهباشى بزرگداشتى در شأن او برگزار شود. او سپس گفت: «اهالى ادب، فرهنگ و هنر ایران وامدار و مدیون مردى است سخت جدى و کوشا، با پشتى خمیده از زحمت خوانش و نگارش میراث ادبى، فرهنگى جهان براى شهروندان وطنش، وطنى، که او هیچگاه و در هیچ شرایطى وسوسه ترک اقامت در آن را به دل راه نداد. مردى با پشتى دو تا، نه تنها از این همه سعى و کوشش و پژوهش براى حوزه ادب و فرهنگ و هنر این جامعه؛ بلکه پشتى خمیده از داغ درد سهمگین از دست دادن خلف راستینش بابک، که بىشک گام در راه نهاده بود. بابکى که چونان بابکهاى دیگر نبود که از «هستى عالمانه» پدر جدا بوده باشد. بابکى، که ما اهالى فرهنگ و ادب او را جایگزین شایسته نسل پس از پدر مىدانستیم.» دکتر ناهید توسلى در ادامه گفت: «اهالى ادب، فرهنگ و هنر ایران امروز بزرگداشت مردى سخت کمخنده و گهگاه بدون کلام را برگزار مىکند که نخستین بار آنچه از تئورىهاى ادبى، فرهنگى را که در جهان آن روز ارائه شده بود به هنگام و با کلام شیرین پارسى در همان دوران در اختیار قشر روشنفکر و ادیب این مملکت نهاد؛ کارى که حتى تا اکنون و هنوز هم کمتر کسى اقدام به ادامه آن به گونهاى دیگر یا به همان گونه کرده است. آشنایى اهالى ادب و فرهنگ ایران با مکاتب ادبى جهان با نام و یاد "رضا سیدحسینى" آغاز شده و در هم آمیخته است؛ مردى که با صبورى و تحمل، همه "وقت" و همه "زمان" حیاتش را به خدمت فرهنگ و ادب این سرزمین هبه کرد.» مدیر مسئول مجله «نافه» افزود: «مردى، با قامتى خمیده و در این سالها دو تا، با یارى و تکیه بر چوب آبنوسىاش، در هر شرایط و در هر جا مرئى است ؛ از مراسم تشییع هر شاعر و نویسنده و ادیبى گرفته تا مراسم رونمایى کتاب آنان، در هر فرهنگسرا یا سالنى براى بزرگداشت ادیبى، هنرمندى و یا شرکت در گشایشى حضور داشت و از زیر و گهگاه از بالاى عینک دور سیاهش سیل جمعیت جوان ایران را مىدید که چه مشتاقانه به وادى فرهنگ و ادب کشانده شدهاند. "رضا سیدحسینى"، فرهنگ غنى ایران و اسلام را، با یارى دیگر بزرگان اهالى فرهنگ و ادب در شش جلد با نام «فرهنگ آثار» در روزهاى سخت کهن سالى و با چشمهاى نمناک از مویه از دست دادن خلف راستینش براى ایران و ایرانى به یادگار تدوین کرد.»
دکتر ناهید توسلى در ادامه گفت: «رضا سیدحسینى، پشتکار، صبورى، ایمان و عزت نفس را، عشق به میهن و خدمت به وطن در موطن جغرافیایى را، نه تنها به نسل ما که جوانان دهه ۴۰ و ۵۰ بودیم، بلکه به جوانان امروز دهکده کوچک مکلوهانى دنیاى دیجیتالى هزاره سوم و سده ۲۱، بىآنکه آلوده هیچ ایسمى شود، ـ زیرا که فراتر از هر ایسم و ایدئولوژىیى به "انسان بودن" و به "انسان ماندن" خود بها مىداد، آموخت. ما، امروز اینجا گرد آمدهایم تا دستهاى لرزان همیشه با قلم این مرد بزرگ و فرهیخته ادب، فرهنگ و هنر ایران را ببوسیم و سپاس خود را پس از این همه کوشش و تلاش تقدیمش کنیم و همهمان آرزوى سلامتى و دیرزیستى براى او نماییم.» در ادامه مراسم دهباشى پیام عبدالله کوثرى را که از مشهد ارسال کرده بود، قرائت کرد. عبدالله کوثرى نوشته بود: «چون حکایت کنى از دوست من از غایت شوق / باز صد بار بگویم که دگر بار بگو. ادبیات امروز ما وام بسیار به ترجمه دارد. در این صد سال اخیر مترجمان نه تنها خوانندگان و نویسندگان فارسى زبان را با ادبیات جهان آشنا کردند و ژانرهایى بىسابقه در ادبیات خودمان، چون رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه را به ما شناساندند، بلکه از آن مهمتر زبانى نو آفریدند، زبانى در خور روایت امروزین که در ادبیات گذشته ما وجود نداشت. این زبانى بود که به دست نویسندگان ما رسید و با آن پاى به عرصه ادبیات امروز نهادند. موج پرتوان و جدید ترجمه که از سالهاى بعد از ۱۳۲۰ آغاز شد و در دهه ۱۳۴۰ به اوج خود رسید، بىهیچ تردید در پیدایش رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه ایرانى و نیز در فراهم آوردن زمینه براى شناخت عمیقتر ادبیات غرب تأثیرى فرخنده و ماندگار داشت. نسل ما از این بخت خوش برخوردار بود که همزمان با تلاش بارآور مترجمان این دوران به کتاب خواندن روى آورد. بىهیچ گزافه مىتوانم بگویم کمتر هفتهاى یا ماهى مىگذشت که کتابى خوب از این مترجمان به دست ما نرسد یا در نشریات گرانبارى چون سخن، کتاب هفته و آرش نمونههایى از بهترین آثار ادبیات جهان نخوانیم.» وی ادامه داد: «استاد رضا سیدحسینى بىهیچ تردید یکى از پیشگامان و نیز یکى از تأثیرگذارترین مترجمان شش دهه اخیر بوده است. او با شناخت عمیق از ادبیات غرب در کتاب هنوز بىبدیل مکتبهاى ادبى تجلى کرده ما را به شناخت بهتر و ژرفتر این ادبیات رهنمون شد و همچنین در پرتو همین شناخت کتابهایى براى ترجمه برگزید که در عین آنکه ما را با لذت بىهمتاى ادبیات خوب آشنا کرد باز هم گامى بود در جهت شناخت بهتر ادبیات اصیل و ماندگار جهان اما رضا سیدحسینى جدا از ترجمهها و نوشتههایش، حضورى بس پر برکت در کل ادبیات ما داشته است. از انتشار نخستین کتاب زنده یاد آتشى تا یارى بىدریغ نویسندگان و شاعران و مترجمان جوان او آموزگارى براستى بزرگ است و چه نیکبخت آدمى است او که امروز اگر چه خسته، اما دل آسوده و خوشنود مىنشیند و چشم بر چشمانداز خرمى مىدوزد که در آنچه بسیار درختان تناور و چه بسیار ساقههاى نازک گل، نشان از دست توانا و مهربان او دارد و باز چه نیکبخت آدمى است او که مىداند و مىبیند که در درازى عمرى سراسر عشق و شکیبایى چه بسیار درها بر باغ بینایى گشوده و چند نسل از خوانندگان این مرز و بوم را یارى داده تا در آیینه تابناک و بىغش ادبیات سیماى آدمى را با همه زشتىها و زیبایىهایش تماشا کنند. باشد که استاد سلام و شادباش این شاگرد کوچک خود را بپذیرد.» در قسمت بعدى خانم فریبا میرشکرایى پیام سروش حبیبى را که از پاریس براى سیدحسینى ارسال کرده بود قرائت کرد. سروش حبیبى خطاب به سیدحسینى چنین نوشته بود: «سیدجان، هشتاد سالگىات مبارک! به این زودى هشتاد سالت شد! انگارى دیروز بود که ناصرالهى (یادش بخیر!) ما را با هم آشنا کرد. آن وقتها من تازه تحصیلم تمام شده بود و مثلاً مهندس شده بودم و اصلاً در خط ادب نبودم. اما اسم تو را پشت کتابها در ویترین کتابفروشىها مىدیدم: "در تنگ"، "توینوکروگر" و خیلى کتابهاى دیگر. آشنایى با رضا سیدحسینى برایم اهمیت بسیارى داشت. چنانکه امروز هم صمیمیت با "سید" برایم سرمایه بزرگى است. بارى چون فرانسهام بدک نبود و تو هم به من لطف داشتى دستم را گرفتى و پایم را به مجله "سخن" باز کردى و در بهشت "سخن" را بر من بسته زبان گشودى.» در ادامه پیام سروش حبیبى آمده است: «آنجا به جرگه پیر برنادل دانشمندمان استاد خانلرى که چندان سالخورده هم نبود وارد شدم و در محفل او بخت یارم بود و با ستارههاى فرهنگ آن روز که بسیارى از آنها کواکب جاویدند آشنا شدم. با شفیعى کدکنى، فتحالله مجتبایى، کیکاووس جهاندارى، ابوالحسن نجفى، محمد قاضى، فریدون مشیرى، دکتر تفضلى، نادرپور، تورج رهنما و خیلىهاى دیگرى که ذکر نام همهشان میسر نیست، گرچه دوست داشتم از همهشان یاد کنم. و افسوس نام بعضى را هم باید کمى فکر کنم تا باز به یاد آورم. چه کنم، همه حُسنى داشتم، فراموشى هم به آنها اضافه شد. خلاصه شمعهایى که مىسوختند و دل دوستداران "سخن" را روشن مىکردند و خود آب مىشدند اما بازتاب نور فرخندهشان ماندنى است. از صداى سخن عشق ندیدم خوشتر / یادگارى که در این گنبد دوار بماند.» سروش حبیبى ادامه داد: «بارى آشنایى با این محفل عشق را هم از تو دارم. مرا به ترجمه تشویق کردى و در این خط انداختى. خطى که هنوز بعد از چهل و پنج و شش سال از آن خارج نشدم. اول بار با خواندن "در تنگ" با ژید و با مطالعه "طاعون" با آلبر کامو آشنا شدم. اسم مارگریت دوراس را هم پیش از خواندن "مدارتوکانتابیله" نشنیده بودم. و کتابهاى دیگرت: ضد خاطرات، امید و... ذکر همه آنها که ممکن نیست. انتشار هر یک از آنها واقعه مهمى بود در جهان فرهنگ ایران. سنگهاى یادبود فخیمى که در برابر گذشت قهار و فراموشى زمان مقاومت کردهاند و خواهند کرد. "مکتبهاى" ادبیت اولین کتابى بود که نه دریچه، بلکه دروازهاى به سوى گلزار ادب غرب را بر دوستداران ادب فارسى زبان گشود. سالها رنج بردى و از گلهایى که از فراخناى این گلزار گردآورى دامنى گُل براى ما هدیه آوردى.» او در ادامه افزود: «سالها سردبیر "سخن" بودى و دکتر خانلرى این سفینه بزرگ جانش را به دستیارى تو پیش مىبرد و این کارها را در کنار مسئولیتهاى اغلب سنگین و وقت رباى خدمت دولت و بار گران اما شیرین پدرى مىکردى. آفرین بر پشت کارت. هشتاد سالت شده اما هفت الله اکبر، سستى پیرى بر تو پیدا نیست. هنوز با همت بلندت کارهاى بزرگى چون فرهنگ آثار و آثار دیگرى نظیر آن را طرح مىریزى و اجرا مىکنى و براى جویندگان پیر و جوان باقى مىگذارى. ضربههاى مردافکن هستى برانداز را با جبینى باز تحمل کردى و من مىدانم که چه کشیدى و با پُشتى خمیده و جبینى گشاده به راه خود ادامه مىدهى. افسوس دورم و نمىتوانم در این جشن فرخنده حاضر باشم و بر سینهات بفشارم. لعنت به سفر که هر چه کرد او کرد. امیدوارم که نود سالگىات را نیز همینطور جشن بگیریم و استوار و تندرست ببینمت و به کارهاى خوبت ادامه دهى و من هم زنده باشم و آن بار از نزدیک به تو تبریک بگویم. درود بر تو و بر همه عزیزانى که در این محفل فراهم آمدند و خاصه به دهباشى عزیز که گرچه این روزها روزگار سختى را مىگذراند اما مثل صخره پایدار است و در ابلاغ این پیام مختصر زبان من شد. زبانش گویا و دلش شاد باد.» در ادامه مراسم سید احمد وکیلیان، مدیر مسئول نشریه «فرهنگ مردم» پشت تریبون آمد. او گفت: «مرحوم انجوى شیرازى همواره از استاد سیدحسینى به نیکى یاد مىکرد. مرحوم انجوى شیرازى عادت داشت هر ماه کتابى مىخرید و در اختیار همکاران قرار مىداد تا مطالعه کنند یکبار هم مرحوم انجوى کتاب مکتبهاى ادبى ترجمه استادسیدحسینى را خریدارى کردند و در اختیار همکاران قرار دادند.» وکیلیان گفت: «سال قبل همراه با استاد سیدحسینى و دکتر بلوکباشى در نمایشگاه بینالمللى کتاب در سراى اهل قلم حضور داشتیم تا با مردم ملاقات و گفت و گو کنیم ولى در عرض چند ساعت حتى یک نفر به سراى اهل قلم مراجعه نکرد، در حالی که مردم براى گرفتن امضاء به طرف هنرپیشهها و ورزشکاران هجوم مىآوردند. آن روز من از این موضوع ناراحت بودم ولى استاد سیدحسینى گفت ما که از فردوسى و ناصر خسرو بالاتر نیستیم، ما باید فقط به عشق مردم کار کنیم.» پس از وکیلیان، دهباشى از عبدالله توکل یادى کرد و برگى از یادداشتهاى روزانه استاد سیدحسینى را که مربوط به خاطره درگذشت دکتر پرویز خانلرى بود، خواند. بعد پیام شاهرخ تندرو صالح، مدیر خانه نقد ایران قرائت شد: «استاد رضا سیدحسینى عزیزم! امروز روز هشتاد سالگى شماست: آدمى با صد هزار مردم و مخاطب، غرقه در تنهایى خویش و بىصد هزار مردم، غرق در اندیشه به بار نشاندن میل بالندگى عقل و عقلانیت، که ترجمه؛ هنر سترگ ترجمه، برانگیزننده میل به تفکر و تکلم با دیگرى است. من از تو در تویىها و نهان و عیان دنیاى ترجمه چیز چندانى نمىدانم اما همینقدر دریافتهام که هنر اندیشهخوانى ترجمه نیز چون "نوشتن"، جان به گرو مىستاند تا به بار بنشیند و آتش جهل بنشاند.» در ادامه پیام شاهرخ تندرو صالح آمده است: «در تنهایى و تحسر غرقه بودهایم که فرزانگانى هم سلف شما است مهربانى و مدارا، پنجرهاى رو به باغ جهان گشودهاند برایمان، تا روزى به امید بسپریم و خلوتتان، گریزگاه اندوه نباشد. در جهانى که سقف سخن گفتن ما با خویش به کوتاهى ارتفاع دخمههاى زندگى و گورهاى جاودانى است، هنر شما در ترجمه، ما را وامدار ارمغانهایى از این دست داشته است: فرصت اندیشیدن در هوایى ناب و دعوت به عبور از دالانهاى جستوجو و دریافتن عرصه و آفاقهاى دیگر.»
آخرین سخنران، هوشیار انصارىفر بود که چنین گفت: «بلند مىگویم "یکى به سکه صاحب عیار ما..." و به ذهنم خطور مىکند که چرا؟ چرا سیدحسینى؟ شاید ماجراى عام نسل نویسندگان متولد ۱۳۱۰ ـ ۱۲۹۰، نسلى که قهراً شد طلایهدار تثبیت طرح "روشنفکرى ایرانى" با تمام خوب و بدش، شاملو، اخوان، شایگان، قاضى، آریانپور، فردید، نجفى، نصرت، توکل، هنرمندى، جلال و سیمین و دیگران و رضاسیدحسینى. برآمدن از چنین نسلى و آن هم چه زود، ۱۳۲۶.» هوشیار انصارىفر ادامه داد: «شاید. یادم مىآید یکهاى را که خوردم از دیدن تاریخ چاپ پاى ترجمهاى از اشتفن تسوایگ سالها پیش در کتابخانه سالها دست نخوردهاى، و پس از دههها چاپ مجدد پیروزى فکر در کتابخانه مادرم. یادم مىآمد تشخصى را که همین عضو یک نسل بودن، فى نفسه ممکن است ببخشد به شخصى. نسل بیت، نسل گمشده، نسل پس از جنگ. و نسل سیدحسینى؟ نسلى که به صرافت نیافتاد که نامى بر خود نهد، نیفتاده است. نسل جوان شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲. نسل سیاستگزار (strategist) روشنفکرى ایرانى به معاصرترین معنایى که فىالجمله از آن مىشناسیم. به ساعت جهانى، نسل روشنفکران معاصر با پس از جنگ دوم جهانى. و چه گفتن دارد که برزخ بدتر از دوزخ روشنفکرى ایرانى را، از جمله، همین دو گاهگىها و چند گاهگىهایند که بستر مىگسترانند. ساعت چند زمانه ایرانى. ساعت چندین زمانه "جهانى".» او در ادامه افزود: «و همین جاست که مىگویم سید ما مترجم است، (نه فقط مترجم قصه و شعر و مقاله، که یادم افتاد به چند روز پیش از بزرگداشت او که کلمن بارکس، مشهورترین مترجم مولوى به انگلیسى به همراه رابرت بلاى آمده بودند اصفهان، و من کنجکاو از فارسى ندانى او پرسیدم مؤدبانه که آیا خودش "از فارسى" ترجمه مىکند یا متّکى است بر "ترجمه از فارسى"هاى دیگرى، و اگر هست بر کدام ترجمهها. آقاى بارکس گفت که فارسى بلد نیست و متکى است بر نیکلسن و هم چنین یک استاد زنده ادب فارسى. حالا احتیاطاً مرقوم بداریم که سیدمترجم هم هست، یا حق را به آقاى بارکس بدهیم، بلکه دست بالا را بگیریم و بگوییم او اصلاً در تمام این هشتاد سال عمر طرفه پربار و بر و پرکنش، که طیف رشکانگیز سرسامآورى را، از دایرةالمعارف نویسى تا ترجمه از دو زبان، از روزنامهنگارى تا کشف استعدادهاى جوان، از تاریخ ادبیات نوشتن تا فعالیت در رادیو در برمىگیرد، بارى، در تمام این سالهاى سیلاسیل بلایا و مصایب که بر او گذشت از هموم و غموم، اساساً هیچ کارى نکرده الا ترجمه کردن. ترجمه کردن و ترجمه کردن.) آرى آقاى سیدحسینى، چنین که این شاگرد کوچکش در این شانزده هفده سال او را صدا کرده، و سید ما و استاد ما، البته مترجم است.» هوشیار انصارىفر گفت: «و مترجم نه همان برگرداننده گفتار و نوشتار از این لسان به آن لسان، که خود "گفتار"ى است بر گشوده در میدان مکالمه "زبان"ها. هستى مترجم خود ضمن تلاش براى غلبه بر تفاوت، بر فاصله و بر سوء تفاهم است که شکل مىگیرد، اعم از این که سوء تفاهم را مرتفع شدنى بدانیم یا ندانیم. در حقیقت مهمترین آرمان "انتلکتوالیته" و على الخصوص هم بسته (correspondent) ایرانى آن "روشنفکرى" همان آرمان مترجمان عالیشأنى چون رضا سیدحسینى است. بىسبب نیست که مؤسسان علوم انسانى جدید ما عموماً مترجم بودهاند و دست کم صیغه مترجمى در سوابق حرفهاىشان صبغه غالب به حساب مىآید. بىسببى نیست، بارى، برزخ بدتر از دوزخ روشنفکرى ایرانى، و بر بستر همین مکان برزخى، همین میدان مکالمه زبانهاست، که اطلاق مطلق ترجمه بر آنچه استاد ما در این قریب به شش دهه کرده، راست و سزاوار مىنماید.» وی ادامه داد: «او مترجم است نه فقط به اعتبار دهها متن ریز و درشتى که در این قریب به شش دهه صداى رساى فارسى خود را از او یافتهاند. او نه فقط چاپ اول "مجلد" مکتبهاى ادبى را در ۱۳۳۴ منتشر کرده، بلکه در طول چهل و دو سال، ضمن حذفها و اضافات زیاد، آن را از رسالهاى ۲۰۲ صفحهاى به کتابى بالغ بر ۱۷۰۰ صفحه ارتقا داده است. کتابى که در طول چند دهه یک تنه بار گران چندین نهاد را، در سدهاى خطرخیر و بحرانى، بر شانههاى کاغذین خود حمل کرده است. و یادم مىآید در مراسم ختم مرحوم هوشنگ طاهرى که اول بار دیدمش، و اول بار قرائت دردمندانهاش را از "صبحگاهى سرخوناب جگر بگشایید..."، قصیده آن شاعر ترک، شنیدم در رثاى دوست، و نیز از شعر بلند ناظم حکمت، یک ترک دیگر، که گویا شعر محبوب طاهرى بود و اگر درست خاطرم مانده باشد یا "گزارش تانگانیکا" بود، یا به احتمال بیشتر شعر بلندى به اسم "به زردى کاه" بود: انصاریفر در ادامه افزود: «و براى من که تازه مکتبهاى ادبى را و نمىدانم چاپ چندم آن را خوانده بودم، جورى از چاپهاى قدیمى کتاب حرف زد که اگر نمىدانستم شاید فکر نمىکردم این ویرایشها و چاپهاى پى در پى حاصل سالها دقتها و بازنگریهاى خودش است. مىگفت آن وقتها هنوز فلسفه نخوانده بود، و مرا احاله داد به متن نهایى، که البته سالها بعد تمام شد. اواخر دهه شصت شمسى بود و گرایش به فلسفه و علوم انسانى در سلیقه کتابخوانهاى ایرانى مىخواست تازه هویدا شود. بارى مکتبهاى ادبى کتابى است که تاریخچه تغییرات و ویراستهاى پى در پى آن مورد استناد تاریخنگاران تجدد و روشنفکرى ایرانى قرار گیرد. و کاتب ارجمند آنکه البته مترجم است، مترجم است نه فقط به اعتبار آن همه شعر و قصه و مقاله، آن همه لحن و زبان و فرهنگ، و آن همه زیبایى، که در همین یک کتاب امضا کرده در مقام مترجم، بل به اعتبار روایت شخصى و زاویه دید بىنظیرش در همین کتاب.» هوشیار انصاریفر گفت: «رضا سیدحسینى مترجم است به آن اعتبار که شمارى از مترجمان ارجمند ما در یک صد سال گذشته همزمان مؤسسان تجدد و روشنفکرى ما هم بودهاند. بار دیگر پس از صدها سال سدهاى که بر تارک اتفاقات ذکر و فکر و فرهنگ، مترجمان ذکر و فکر و فرهنگاند که نشستهاند. سدهاى که عامل "غیر ایرانى" در ذکر و فکر و فرهنگ ایرانى بار دیگر پس از صدها سال، عامل "ایرانى" را به چالشى مخاطرهآمیز دعوت کرده است. سدهاى که "ترجمه" نام دیگر اتفاقات بود، سوالهایى که طرح و جوابهایى که ارایه شد و بسا هر دو، اعم از آنکه اتفاق نوشتن مکتبهاى ادبى باشد یا سرپرستى پیرانه سر یک طرح بزرگ دیگر، فرهنگ آثار، چه دبیرى و سردبیرى "سخن"، "مجله ادبیات و دانش و هنر امروز"، چه نوشتن براى رسانهاى به فراگیرى آن سالهاى رادیو ایران،... و البته چه همان ترجمه باشد به معناى رایج کلمه، از فرانسوى و ترکى. و اما اگر ترجمههاى او از فرانسه ما را مىرساند به جنبههاى آشناترش، سورئالیزم، رمان نو و... الخ، ترجمههایش از ترکى استانبولى ما را مىرساند به جنبهاى دیگر، جنبهى متفاوت از هستى منشورگون شکوهمندش، که بار دیگر او را متمایز مىکند، حتى میان همنسلان خود از همان نسل به اصطلاح مؤسسان.» وی ادامه داد: «این حقیقت که در یک صد سال گذشته، ترجمه از هر زبان دیگرى به زبان فارسى، یارى معطوف به تثبیت فارسى در مقام زبان رسمى "ملى"، و لاجرم اقدامى بوده است متجددانه نباید چشم ما را به تفاوت ماهوى ترجمه از زبان فرانسوى و ترجمه از زبان ترکى ببند. آیا یکساناند آنها که حاکماند؛ با آنها که محکوماند، آنها که مىبینند با آنها که دیده مىشوند، آنها که عالم را به نقطه پرگار خود ترسیم مىکنند با آنها که خارج از آن محیط مىمانند؟ آیا یکسان است "مرد سفید اروپایى" با زنى که در یکى از روستاهاى "بنیان" شهرستان قیصرى ترکیه به نام "کار اجافنگ" به دنیا آمده؟ آقاى رضا سیدحسینى ضمن عبورى پنج شش دههاى از صراطهاى غیر مستقیم ترجمه فارسى، به زیبایى از تسوایگ به برتن، از برتن به کامو، و از کامو به خانم لطیفه تکین طى طریق کرده است، و در سلوک زیباى خود، مسیر نوسانآمیز روشنفکرى ایرانى را، نیز، در طول نیم قرن ماضى، رسم کرده است، به صورتى که حتى سیر تخصصى او از ترجمه "امانتدارانه" به ترجمه سبک شناختى، ترجمهاى که اهمیت بازسازى سبک متن را در زبان مقصد از اهمیت انتقال معناى متن از زبان مبدأ کمتر تلقى نمىکند، خود به تنهایى ترسیم کننده دیگرى از همین معنا به حساب مىآید.» هوشیار انصاریفر ادامه داد: «و به عقیده من شاید که هم کمنظیر و اهتمام بىمانند او را در نشر و معرفى نوشتههاى نویسندگان گمنامى که بعدها، مانند آتشى و گلشیرى، در زمره نامداران شعر و قصه معاصر فارسى در آمدند، هم به همین صورت مىتوان فهمید: همت گماشتن به انعکاس صداهاى دیگر، صداى آنها که در این جهان اروپا ـ محور "غیر" محسوب مىشوند، صداى تبعیدیان مدرنیت، به دام افتادگان تجدد. آنها که خاطرات بىنظیر او را با صداى خودش شنیدهاند و یا عقاید عمدتاً شفاهى او را فىالمثل در باب نظام آموزش سنتى و جدید، یا در باب اخلاق ویکتوریایى و ممیزى در ایران معاصر و فرق فارق هر دو با اخلاق به اصطلاح سنتى ایرانى ـ اسلامى، مىدانند من از چه مىگویم. سید ما، که در هفتاد سالگى فکر تألیف فرهنگ آثار ایرانى ـ اسلامى را از دل ترجمه فرهنگ آثار جهان استنباط کرد، جامع تجدد و پس از تجدد، قزلباش و شورشى با هم... و، گفتم قزلباش و یادم افتاد از اصفهان به اردبیل، به صالح عطایى، مقدمه دو صفحهاى که نوشته است بر ترجمههاى شهرام شیدایى و چوکا چکاد و اصل ترکى شعرها، میان هزاران صفحه سیاه و سفید سیدنا الاستاد به فارسى، اگرچه به صورت قلیل است، به معنا بر ملا کننده یکى دیگر از هزار و یک راز مگوى تجدد و بلکه تاریخ و تبار تمدن ایرانى است.» وی گفت: «در صفحه شش این کتاب آمده: "چندى پیش شعرى از ایوبونفوا شاعر بزرگ فرانسوى (زمانى به ایران آمده بود و اکنون هفتاد و سه ساله است) به دستم رسید. وقتى این ابیات را خواندم:
در پایان مراسم، رضا سیدحسینى پشت تریبون رفت و چنین سخن آغاز کرد: به نام حکیم سخن در زبان آفرین حتى قبل از اینکه کتاب شعر ببینم. بهتر است آن حالت بچگىام را براى شما تعریف کنم. مادرم مثلاً یک قران به من مىداد که برو پنیر بخر. من مىرفتم بازار. یادم نمىرود. یک درویش بود بسیار خوشاندام با تبرزین و منتشا و بند و بساط... و از راسته بازار ـ اردبیل یک بازار کوچک دارد به اسم راسته بازار ـ مىخواند و مىرفت. ترجیع بند هاتف اصفهانى را «که یکى هست و هیچ نیست جز او ـ وحده لاالهالاهو.» صدایى هم داشت. من که رفته بودم پنیر بخرم. پنیر یادم مىرفت. دنبال این درویش راه مىافتادم تا انتهاى بازار. غش مىکردم براى این درویش. بعد برمىگشتم و مىآمدم به خانه مىگفتند بابا تو کجا رفتى، تو را دنبال پنیر فرستاده بودیم... هنوز هم آهنگ صداى درویش در گوشم باقى است و تا چندى پیش که حافظهاى داشتم سرتاسر ترجیعبند را حفظ بودم. کنار همین عشق، هر چى که به دستم مىرسید باز مىکردم تا به ساختمانش پى ببرم مثلاً ساعتم را. ساعتهاى آن روزى مثل ساعتهاى امروزى نبود. ساعتهاى امروزى عبارت است از یک باطرى کوچولو و یک دستگاه ساده الکترونیک ساعت مکانیکى بود. با فنرى و چرخهاى متعددى که این فنر مىبایست بچرخاندش و رقاصکى که سرعت این چرخش را تنظیم مىکرد. ساعتم را باز مىکردم و مىریختم زمین و شروع مىکردم دوباره سوار کردن. گاهى هم نمىتوانستم و مىبردم پیش ساعتساز و چند ریالى مىدادم که آن را سوار کند. توى خانه هم هر دستگاهى بود دستکارى مىکردم. ادبیات هم همینطور موازى با تکنیک پیش مىرفت. آن سالها روسها آمده بودند و آذربایجان را اشغال کرده بودند. روزنامهاى آورده بودند که گویا در باکو چاب مىشد به نام «وطن یولوندا» به ترکى. یک قطعه ادبى در آن دیدم. خوشم آمد فارسىاش کردم. بردم دفتر روزنامه شهرمان جودت. من که یک بچه کوچک بودم از مدیران روزنامه خجالت مىکشیدم. بردم ترجمه را گذاشتم روى میز مدیر. عملاً در رفتم. چند روز بعد دیدم که چاپ شد. من که براى اولین بار اسمم را در روزنامه مىدیدم سخت خوشحال شدم. رئیس فرهنگى داشتیم آقاى دیباج. مهندس بود و باستانشناس. من با پسرش دوست بودم. حالا نمىدانم پسرش هست، کجاست؟ خیلى دوست نزدیک من بود. این رئیس فرهنگ را دعوت کرده بودند به باکو به پسرش گفتم به بابات بگو از آنجا از این مجلههاى ادبى داستان و غیره براى من بیاورد. او هم رفت و چند مجله به خط سیریلیک آورد. من هم نشستم و خط سریلیک را یاد گرفتم. دیدم همان ترکى آذرى خودمان است. جرأت غریبى به خرج دادم. براى اولین بار داستان «نغمه شاهین» ماکسیم گورکى را که داستان بلندى هم بود ترجمه کردم و بردم باز هم همانطور با ترس و لرز گذاشتم روى میز مدیر روزنامه جودت و در رفتم. این داستان هم در دو سه شماره چاپ شد. دیدم آرى مىشود کارى کرد. در عین حال شروع کرده بودم به شعر گفتن هم. اما دیدم که من شاعر بشو نیستم. البته شعر هم چاپ کرده بودم. از همان فرخى یزدى که دهانش را دوختند استقبال یکى از غزلهایش را کرده بودم که آن هم در روزنامه چاپ شده بود. اما دیدم که شعر دیگر نمىآید و دیدم که ترجمه راحتتر است. ترجمه و شعر و موسیقى عشق ما بود. روسها یک قرائتخانه باز کرده بودند که در آنجا صفحات موسیقى آذرى سنجش مىکردند: کسمه شکسته شوکت علىاکبر اووا را گوش مىدادیم و غش مىکردیم. این ماجرا همینطور ادامه داشت. آچار، قلم، آچار، قلم، تا اینکه آچار، را کشید به مدرسه پست و تلگراف. اما این تهران آمدن باز هم بیشتر از دلیل فنى دلیل ادبى داشت. در خیابان کوچک شهرمان با دو تن از دوستان قدم مىزدیم که حالا هر دو مرحوم شدهاند مرحوم حاج سلیم طاهرى و مرحوم عبدالله توکل. طاهرى شعر مىگفت و صداى خوش داشت و آواز مىخواند و در نمایش مدرسهاىمان نقش شیخ صنعان را بازى مىکرد. توکل که در دانشکده حقوق درس مىخواند (که بعداً آن را ترک کرد و به دانشکده زبان رفت) براى ماههاى تعطیل تابستان آمده بود و از خواندههایش و شنیدههایش تعریف مىکرد. بالاخره من هم هوس کردم که به تهران بروم. مادرم به این دو دوست سپرد که مواظب من باشند و راهیم کرد. شاید اگر این دوستى نبود من به راه ادبیات نمىافتادم و به همان کار فنى خودم و مدرسه پست و تلگراف اهمیت بیشترى مىدادم. ولى توکل واقعاً موجود جالبى بود. در تهران در محله عربها در خانهاى شبیه خانه قمر خانم اتاقى اجاره کرده بودیم و سه نفرى در آن زندگى مىکردیم. توکل مىرفت کتاب کهنهفروشیها و به قیمت پنج هزار یا یک تومان کتابهاى فرانسه کهنه مىخرید و مىآورد خانه مىخواند و براى ما تعریف مىکرد. تازه من با این نویسندهها آشنا مىشدم. یک کتابفروشى کوچک بود در چنان فردوسى روبهروى بانک رهنى فعلى پایین کلوب حزب توده، پیرمردى بود به اسم یانى شبسترى از ترکیه آمده بود. و تعدادى کتابهاى ترکى را داده بود ترجمه شده بود چاپ کرده بود. من هم رفتم به سراغ او چند کتاب کوچک برایش ترجمه کردم از قبیل جین گوز رجائى و غیره. (ناگفته نماند که در این میان به تدریج ترکى استانبولى هم که به خط لاتین نوشته مىشود یاد گرفته بودم.) بعد به او گفتم که اگر کتابهایى بخواهم از ترکیه برایم مىآورد یا نه؟ پذیرفت و سفارش داد از ترکیه چند اثر بسیار جدى که اسمشان را از توکل یاد گرفته بودم برایم آورد. با توکل قرار گذاشتیم چندتایى از این کتابها را با هم ترجمه کنیم. من از ترکى و او از فرانسه. این را هم بگویم که من فرانسهام بسیار بد بود. در اردبیل معلمهاى عجیب و غریبى داشتیم که خودشان فرانسه نمىدانستند. مثلاً مىدانید که در فرانسه حرف «ها» تلفظ نمىشود. درست است که از نظر گرامرى هاى ملفوظ و هاى غیر ملفوظ وجود دارد ولى هیچکدام آنها تلفظ نمىشود. این معلم به ما مىگفت که «ها»هاى ملفوظ را باید تلفظ کرد. مثلاً بجاى اوتل باید بگوئیم هتل. در این میان یک نفر را از تبریز فرستادند. دکتر روش ضمیر که مرد دانشمندى بود و فرانسهدان قابلى. دکتر روشن ضمیر ادبیات مىدانست و فرانسه عالى. شروع کرد به ما درس دادن. اما من همان صفرهایم را مىگرفتم و دیکته نوشتن بلند نبودم و همینطور ادامه مىدادیم. او از دوستان شهریار بود و کتابى درباره شهریار نوشته بود. اخیراً دوستان تلویزیونى مىخواستند بروند خانه او و برنامهاى درباره شهریار بگیرند. منهم همراهشان رفتم به خانهاش در کرج. مرحوم چند سال پیش مرد. رفتیم! خیلى آراسته و تمیز با دمپایىهاى شیک آمد به استقبال، گفتم دکتر من شاگرد شما بودم. گفت اختیار دارید، چطور ممکن است که سیدحسینى شاگرد من باشد ـ گفتم مىدانید چرا یادتان نیست که من شاگرد شما بودم. گفت چرا؟ گفتم براى اینکه من شاگرد بد شما بودم. دکتر محمد کاورى را حتماً به یاد دارید که شاگرد اول کلاس ما بود. گفت آرى، آرى کاملاً به یاد دادم. دکتر محمد کاورى الان استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایى است. واقعاً این فرانسه یاد گرفتن من هم داستانى بود. اگر توکل نبود این حادثه پیش نمىآمد. وقتى هممنزل شده بودیم. من از ترکى ترجمه مىکردم. او مرا برد به دفتر مجله صبا با مرحوم پاینده آشنا کرد. ترکى آذرى به ترکى استانبولى تبدیل شده بود. کتابهایى را هم که سفارش دادم و آوردند. با هم ترجمه کردیم. شش کتاب. البته ضمن ترجمه من فرانسه یاد مىگرفتم. بعد همان سالها درباره من شانس عجیبى آوردم. استاد ما در مدرسه پست و تلگراف، و ناظم مدرسه مىدانید که بود؟ پژمان بختیارى، شاعر معروف و فرانسهدان معرکه من مقدارى فرانسه یاد گرفته بودم و گرامر و اینها هم مىخواندم ترجمه هم که بلد شده بودم. و پژمان به من مىگفت سید تو گرامر و دیکتهات بد نیست. ترجمهات هم خوب است اما فرانسه را با لهجه ترکى حرف مىزنى. به این ترتیب دیگر یواش یواش توانستم خودم از فرانسه ترجمه کنم. مىگویم که اگر پژمان و عبدالله توکل نبودند من شاید همان تکنیسین وزارت پست و تلگراف باقى مانده بودم. مسأله تکنیک خیلى جالب است. من تکنیسین خیلى خوبى بودم گذشته از اینکه دستگاهها را تعمیر مىکردم و رادیوسازى مىکردم و همین خانمم که اینجا نشسته است معتقد بود که هر چه در خانه خراب مىشود من باید تعمیر کنم. حالا هم که دیگر واقعاً نمىتوانم وقتى مىگویم که حوصلهاش را ندارم مىگوید خودت را لوس نکن، تعمیر کن. در این میان احساس اینکه آنچه در این مملکت نمىدانند آیا من مىتوانم بیاورم و بگویم؟ مکتبهاى ادبى با این فکر شروع شد. پیش از اینکه من آن را بنویسم این «ایسم»ها در روزنامهها مطرح مىشد و همه دربارهشان گیج بودند. بالاخره من آن را در دویست صفحه نوشتم. سال ۳۴. در آن سال انتشارات نیل دو کتاب تعیین کننده در آورد. یکى مکتبهاى ادبى بود و دیگرى رئالیسم و ضد رئالسیم در ادبیات، نوشته استادمان دکتر سیروس پرهام که امروز اینجا تشریف دارند. البته هر کدام در یک جناحى. ناگفته نماند که آن کتاب هم به اسم دکتر پرهام نبود بلکه اسم مستعار «دکتر میترا» را به عنوان نویسنده روى جلد داشت. در این میان واقعاً نمىدانم عشق به معلمى (که معلم نبودم دلى دوست داشتم باشم) در من وجود داشت. مکتبهاى ادبى بىحاصل چنین آزرویى بود. اما شاید زیباترین سالهاى عمر من پنج شش سالى بود که در دانشکده تئاتر فرهنگسراى نیاوران تدریس مىکردم. در آنجا چیزى را شروع کردم که باز تازگى داشت. آن عملاً فلسفه ادبیات بود. و در این مورد گرفتاریهایى هم داشتم. با اینکه دیگر مسأله فلسفه دانستن امام و مشروع بودن فلسفه مطرح شده بود، در یکى از روزها مدیرمان مرا صدا کرد و گفت آقاى سیدحسینى شنیدهام که شما دارید فلسفه درس مىدهید. گفتم چه فلسفهاى. من مبانى نقد ادبى را درس مىدهم و این مبانى را فلاسفه آوردهاند. خلاصه به خیر گذشت و ما درسمان را ادامه دادیم. و حالا وقتى هر یک از آن دانشجویان را مىبینم که خود استادانى هستند یا هنرپیشگان معروفى لذت مىبرم. خلاصه در این کار هم من آغازگر بودم. اما امروزه این امر جدىتر شده است. بعد از من آقاى بابک احمدى که در اینجا تشریف دارند «ساختار و تأویل متن» را نوشتند و تئورى نقد را شروع کردند و دوستان دیگرى هم الان مسأله نقد ادبى را به طور جدى دنبال مىکنند و بنده در این مورد دیگر کارهاى نیستم. دو مسأله را هم باید بگویم که یکى در مورد ترجمه است. اگر جملهاى را ترجمه مىکنید و ۹۹ درصد مىدانید که درست است ولى یک درصد شک دارید بدانید ۹۹ درصد غلط است. چون اگر آن جمله درست بود آن شک به وجود نمىآمد. اگر شکى هست پس غلط است. دیگر اینکه آدم باید با خود نویسنده در زبان خودش روبهرو باشد. تمام جزئیات لحن و حتى تیکهاى صورت نویسنده را تشخیص دهد. ببیند آن لحنى که دارد چیست. آن لحن را ترجمه کند. من راه دیگرى را نمىپذیرم گرچه نمىدانم خود چقدر توانستهام این کار را بکنم. درد معلمى مرا وادار کرد به طرف فرهنگ آثار هم کشیده شوم. در فرهنگ آثار دوستان خوبى به من کمک کردند. این فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى نیست. فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى آن چیزى است که الان در دست داریم بلکه فرهنگ آثار جهانى است. شرح تمام آثار مکتوب جهان از آغاز پیدایش کتابت تا سال ۱۹۹۰ را شامل مىشود. ولى ما وقتى داشتیم این را ترجمه مىکردیم به دو مسأله برخوردیم، یکى اینکه چاپى که در دههى ۵۰ میلادى شده بود ناقص بود. آثار جدید نبود. روزى که رفته بودم پاریس چاپ تجدید نظر شدهى این را دیدم آن را خریدم به تهران آوردم و تمام آثار جدید را تا سال ۱۹۹۰ از روى آن ترجمه کردیم. واقعاً خانم نونهالى در مورد آثار جدید، خیلى کمک کردند. یک اشکال دیگر اینکه از گنجینهى آثار ایرانى و اسلامى، فقط ۲۰۰ کتاب بود. قرار شد فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى نوشته شود. آقاى سمیعى آمدند و این دوستان را آوردند و شروع کردند فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى را نوشتند. امیدوارم تا دو یا سه ماه دیگر جلد اولش منتشر شود. این کتاب وقتى دست محققین خارجى برسد دیگر به منبع دسترسى دارند. یک نکته را هم تذکر دهم که فردا که مردم نیایند دنبالش که این یادداشتها چه شد. تمام نوشتههاى من در ظرف سى سال صد صفحه شده. بنده خاطرات روزانه ندارم. ممکن است همان صد یا صد و پنجاه صفحه چاپ شود. در آخر هم بابندى از حیدرباباى (شهریار) حرفهایم را به پایان مىبرم اما ترجمه نمىکنم. بیر چیخایدیم دام تپنین باشینا در حاشیه: در مراسم جشن هشتاد سالگى سیدحسینى آنقدر شرکت کرده بودند که سالن و راهروها مملو از علاقهمندان او بود تا آنجا که توانستم نام دوستان اهل قلم و هنر را که دیدم یادداشت کردم: شخصیتهایى همچون: جواد مجابى ـ نورالله مرادى ـ هوشنگ دولتآبادى ـ محمد گلبن ـ مهدى غبرایى ـ کامیار عابدى ـ محمود حسینزاد ـ محبوبه مهاجر ـ ایلمیرا دادور ـ امیرحسن چهلتن ـ محمد محمدعلى ـ جمشید ارجمند ـ فرزانه قوجلو ـ پیمان متین ـ فیروز شافعى ـ اکبر گنجى ـ امید روحانى ـ معصومه ابراهیمى ـ روحى افسر ـ عمران صلاحى ـ ندا عابد ـ مهین خویوى ـ احمد محیط طباطبایى ـ احمد مسجد جامعى ـ سیدعلیرضا میرعلىنقى ـ محمود فاضلى بیرجندى ـ محمدعلى آتشبرگ ـ مدیا کاشیگر ـ امیرمهدى حقیقت ـ پریسا منتظرصاحب ـ گیتى سمسار ـ ناهید موسوى ـ هرمز همایونپور ـ سیروس پرهام ـ سعید آذین ـ سوسن قائم مقام ـ سعید فیروزآبادى ـ مهدى عاطفراد ـ شهلا حائرى ـ احمد وکیلیان ـ کاوه سیدحسینى ـ حمید یزدانپرست ـ على هاشمى ـ کامبیز بهنیا ـ سیاوش پرواز ـ ناهید توسلى ـ علىاصغر ضرابى ـ مهدى عمرانى ـ على عبداللهى ـ ایرج باباحاجى ـ بابک احمدى ـ علىاصغر سیدآبادى ـ شاهرخ تندرو صالح ـ رکسانا حمیدى ـ على عروضى ـ علیرضا رئیسدانا ـ رضا مقدم ـ جواد ماهزاده ـ سیدمحمدعلى شهرستانى ـ سیدعلى آلداود ـ مهدى مهراندیش ـ محمدرضا نبوى ـ مهرزاد گلسرخى ـ مرجان افشاریان ـ هوشنگ مرادىکرمانى ـ على صلجو و... همچنین مدیران مؤسسات انتشاراتى افق ـ نگاه ـ نیلوفر ـ مروارید ـ آبى ـ نشر روشن و... حضور داشتند. سردبیران نشریات ادبى و نمایندگان خبرگزاریها در این مراسم حضور فعالى داشتند. خبر مرتبط: • رضا سیدحسینی درگذشت
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با سلام و تشکر
-- حامد ، May 2, 2009در صورت امکان, فایل صوتی این گزارش یا مراسم بزرگداشت در دسترس شنوندگان قرار گیرد.