تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
حاشیه‌ای بر قبض و بسط تئوریک شریعت

قرآن‌های تاریخی و خرگوش‌های عالم غیب

اکبر کرمی

الف) «کلام محمد»1 به باور من، اشاره‌ی تازه‌ای‌ست از دکتر عبدالکریم سروش به پیامدهای سهمگین و غیرقابل اجتناب انگاره‌ی بنیادی «قبض و بسط تئوریک شریعت».

بر اساس آن انگاره، دانش به دو پهنه‌ی دانش درون دینی (محاط) و دانش برون دینی (محیط) تقسیم و تفکیک می‌شود.

با در نظر گرفتن هم‌تافتگی و هم‌بافتگی این دو پهنه و نیز پویایی دانش، لابد، هرگونه قبض و بسط در پهنه‌ی دانش بیرون از دین، به قبض و بسط دانش درون دین منتهی و منجر می‌گردد.

برخلاف تصور برخی از اسلام‌گراهای بنیادگرا، مطلق‌انگار و ارتودکس، و باز هم به باور من، انگاره‌ی قبض و بسط تئوریک شریعت، انگاره‌ای‌ست مومنانه، که تلاش می‌کند با ظرافت و دقت، از طریق تنقیح و تحدید انتظارات مومنان از دین و هموار کردن بستر تغییر و تحول در پهنه‌ی دانش دینی، زمینه‌ها و راه‌های ابطال آن را با از میان برداشتن به هنگام برخی از ادعاهای نابجای دینی، مسدود و محدود کند.

به این ترتیب به نظر می‌رسد با خالی شدن به هنگام انبان ادعاهای بی‌اساس دینی - و تهی شدن خداباوری از ادعاهای گزاف «دین هم‌چون دانش» و «دین هم‌چون قانون» و بسنده کردنش به «دین هم‌چون بینش»2 - دین برای همیشه جاودانه می‌شود.

این سرنوشت محتوم همه‌ی اسطوره‌ها است، وقتی در کمند عقلانیت قرار می‌گیرند و از زمانه‌ی خود بر می‌گذرند.

در این چشم‌انداز، تفاوت طرفداران قبض و بسط تئوریک شریعت با مخالفان آن، به طرفداری از تغییر به هنگام و اصلاح کم هزینه و بهداشتی در پهنه‌ی دین (تاکتیک عقب‌نشینی به موقع) و مخالفت با آن (تاکتیک مقاومت انتحاری) فروکاهیدنی است؛ چه، مطالعات تاریخی و تبارشناسی گفتمان‌های دینی به روشنی بر این واقعیت اشاره دارند که تاریخ ادیان – دست‌کم پس از طلوع مدرنیته - تاریخ شکست است، تاریخ عقب‌نشینی‌های پی در پی و مقاومت‌های انتحاری.

از این رو، به نظر می‌رسد انگاره‌ی قبض و بسط تئوریک شریعت، انگاره‌ای‌ست که هوشمندانه با انگشت اشاره‌ی خود دین - که چیزی فراتر از تاریخ دین‌دارن نیست- و فرجام آن را به ما نشان می‌دهد، افسون‌زدایی و تن دادن به تاویل راز بقای دین‌ها در هزاره‌ی پیش روست.

این قلم سال‌ها پیش، با نقد مدعیات دین‌داران در این زمینه، برداشتن چنینی گامی را پیش‌بینی و پیشنهاد کرده بود و اکنون که به همت عالی و صداقت علمی حضرت سروش و برخی از نواندیشان عالیجاه دینی، چنین پنجره‌ای فخیم و دل‌نواز به ایوان دانش دینی باز شده و گفتمانی مبارک کلید خورده است با پیشکش ویراست تازه‌ای از آن ایده، تلاش می‌کند سهمی اندک در روشن‌تر کردن گوشه‌های تاریک و راه‌های باریک این گفتمان فرخنده داشته باشد.

در آذرماه ۸۱ در مقاله‌ای با عنوان «در دفاع از دین تاریخی» که در ماهنامه‌ی وزین «آفتاب» به چاپ رسید، در پانویسی در رد انگاره‌ی «دین ذاتی» آورده بودم:

«آنان که از بازگشت به متن (قرآن) دفاع می‌کنند (دین ذاتی) و بر این توهم‌اند که بازگشت به قرآن می‌تواند به پایان اختلاف‌ها و انشعاب‌ها کمک کند، به دلایل متعددی به خطا رفته‌اند، که یکی از آنها خود قرآن است.»

وقتی از قرآن صحبت می‌کنیم، جدای از فرآیندهای تاویل و همچنین روایت‌هایی که دال بر امکان تحریف در متن قرآن است، فراموش می‌کنیم که قرآن خود پدیده‌ای تاریخی است (گردآوری قرآن، افراد گردآورنده، زمان گردآوری، ایده‌ها و باورهای موجود و موثر در گردآوری، کتابت قرآن، خوانش قرآن، تئوری‌های زبانی - آگاهانه و ناآگاهانه- دخیل در نحوه‌ی گردآوری و کتابت و قرائت و... همه و همه، مسائل مهمی هستند که یافته‌های جدید در مورد آنها می‌تواند به انگاره‌های تازه‌ای بینجامد) و اگرچه امروز، بسیاری از مسلمانان در مورد اصل آن هم نظری دارند، ولی امکان پیدایش باورهای نادر در مورد آن و تبدیل شدن ندرت به کثرت در چشم انداز عقل محال نیست.

باید توجه داشت که متن قرآن – به عنوان گرانیگاه انگاره‌ی دین ذاتی – به لحاظ شناخت شناسیک نمی‌تواند از متنی که قرآن در آن قرار دارد تفکیک شود. چنین تفکیکی به لحاظ شناخت شناسانه با دو خطر استخوان‌سوز و کمرشکن همراه خواهد بود.

اول: پوزیتیویسم، که سرانجامی جز تراژدی دگماتیزم نخواهد داشت و پیروانش به اجبار به تفکیک دین از دانش دین، تن نخواهند داد.

دوم: دوآلیسم در قلمرو معرفت شناسی، که به معنای تن دادن به داوری دوگانه در قلمرو متن قرآن و قلمرو متنی که قرآن در آن قرار گرفته است، می‌باشد.

گروه نخست لاجرم، تاریخی بودن دانش دینی را نفی می‌کنند و گروه دوم تاریخ دین را. به تعبیر دیگر، گروه نخست تاریخی بودن دانش دینی را نفی می‌کنند و گروه دوم تاریخی بودن دین را.

انگاره‌های اسلام ذاتی، اسلام اصیل و اسلام ناب و منادیانش به گروه دوم متعلقند و با ادعای بازگشت به متن بر این پندارند که می‌توانند تاریخ اسلام را دور بزنند و از قرآن تاریخی عبور کنند.

به نظر می‌رسد دین‌داران، به هرحال رابطه‌ی خوبی با تاریخ به معنای تاریخی و نه اسطوره‌ایش ندارند و ترجیح می‌دهند - از جایی - از کنار تاریخ با چشم بسته عبور کنند.

هم چنان که آمده است، داوری دین‌داران در برابر «متن قرآن» (تکست) و نیز «متنی که قرآن در آن قرار دارد» (تاریخ، فرامتن یا کانتکست)، داوری دوگانه‌ای است و از روش شناسی‌ای دوگانه سیراب می‌شود.

فقهای اصولی شیعه بر این باورند که قرآن قطعی السند و ظنی الدلاله است.

ظنی الدلاله بودن قرآن به این معناست که آن چه آدمیان در تلاش برای درک معنا و مراد آیات قرآن به دست می‌آورند3، از آن رو که دستاورد آدمی است، امری ظنی و آغشته به عدم ایقان است4.

چنین عدم ایقانی- برخلاف تصور برخی از اهل حدیث - حتا با توسل به «گفتمان حدیث»، از آن رو که احادیث خود، هم ظنی الدلاله و هم ظنی السندند، نمی‌تواند مرتفع شود.

قطعی السند بودن قرآن به این معنا دلالت دارد که مصحفی که به دست ما رسیده است، همانی است که محمد(ص) برای پیروان خود تلاوت می‌کرد و - دست کم - اطمینان داریم که چیزی بر آن افزوده نشده است.

چنین پنداری، یک نتیجه گیری تاریخی و لاجرم انسانی است که فراتر از گفتمان ایمان، به این گمان تاریخی مهر قطعیت می‌زند؛ و معنای ساده‌ی آن این خواهد بود که خوانش متن دوم یگانه و قطعی الدلاله است. به عبارت دیگر، چنین نتیجه گیری‌ای از گردنه‌ی صعب العبور وثاقت تاریخی قرآن پاک دامن می‌گذرد و با این ادعا هم داستان می‌شود که هرکس قرآن و تاریخ قرآن را مورد مطالعه قرار دهد، بی‌گمان به این نتیجه‌ی قطعی می‌رسد که قرآن کلام خداست!5

پرسش اساسی این جاست که مومنان چگونه و با چه روشی این دو متن را مورد مطالعه قرار داده‌اند که در نتیجه یکی را ظنی الدلاله و دیگری را قطعی الدلاله یافته‌اند و چرا؟

به نظر می‌رسد چنانچه روش شناسی یگانه‌ای بر مطالعه‌ی دو متن (متن قرآن و متنی که قرآن در آن قرار دارد) حاکم باشد، خروجی مطالعه، لاجرم باید یگانه باشد. به عبارت دیگر هم متن قرآن و هم متنی که قرآن در آن قرار دارد، هر دو باید ظنی الدلاله یا قطعی الدلاله باشند.

آدمیان پس از هزاره‌ها، به درستی آموخته‌اند که خیال مطلق پختن و از ظن و گمان گریختن، در کاسه‌ی سر و سرنوشت آدمی نمی‌گنجد. به تعبیر پوپر: تاریخ علم، شاید چیزی فراتر از تاریخ «حدس‌ها و ابطال‌ها»ی ما نباشد.

از این رو، باید از فقها پرسید که چه می‌شود و چگونه است که دریافت‌های آدمی از یک متن، اگر قرآن باشد (متن نخست، تکست)، ظنی الدلاله است و اگر تاریخ باشد (متن دوم، کانتکست)، قطعی الدلاله خواهد شد؟

گزاره‌ی «قرآن کلام خداست» البته قابل دقت و تامل بیشتری است و می‌تواند به دو گزاره‌ی مکمل تفکیک شود.

اول: مطالعه‌ی تاریخ نشان می‌دهد که این متن، همانی است که محمد(ص) برای پیروان خود تلاوت کرده‌است.

دوم: در این متن تصریح شده است که قرآن، کلام خداست.

در این صورت این نتیجه گیری که قرآن کلام خداست، در گرو دو مقدمه‌ی ضروری زیر است:

اول: قطعی الدلاله بودن متن دوم (کانتکست)
دوم: قطعی الدلاله بودن متن نخست (تکست)6

همچنان که در نقدهای درون دینی‌ای که به ادعاهای تازه سروش، گنجی و شبستری زده شده است، آشکار است، به نظر می‌رسد در خوانش متن دوم (کانتکست)، به واسطه‌ی ضرورت‌های ایمانی، فقر داده‌های بیرون دینی و نیز صلابت و ستبری دریافت‌های سنتی، روش شناسی، پیرو نتیجه‌ی تحقیق بوده است؛ در نتیجه متن قطعی الصدور و قطعی السند تلقی شده است، یعنی فرامتن تاریخ - به حکم ایمان - قطعی الداله فرض شده است.

حتا اگر از گردنه‌ی وثاقت تاریخی متن به یمن سمند تیزپای ایمان بگذریم (و باید توجه داشت که هیچ مانعی در برابر ایمان غیرقابل عبور نیست!)، در حالی که متن را ظنی الدلاله می‌دانیم، چگونه می‌توانیم با مراجعه به همان متن، به دفاع بی‌تردید از کلام الله بودن متن برخیزیم؟7

به نظر می‌رسد فراتر از مقام ثبوت، در مقام اثبات، کلام الله بودن متن و ادعای قرآن فراتاریخی و فراتاریخی بودن قرآن موکول و منوط به مقدمات بیرون متنی است؛ مقدماتی که منتقدان مذهبی و سنتی سروش، گنجی و شبستری هم سخت بدان نیازمند و هم سخت از آن گریزانند.

به باور من، دریافت تازه‌ی نواندیشان دینی، عبور از این روش شناسی وارونه و کرنش در برابر لوازم عقلانیت جدید و شناخت شناسی مدرنی است که از یک طرف می‌تواند متن نخست را از سیطره و سلطه‌ی بدخوانی و بدفهمی متن دوم برهاند و از طرف دیگر با پیشنهادهای کم و بیش تازه، متن نخست را در محیط دستاوردهای جدید بیرون دینی به زبان بیاورد و برای اولین بار امکان خواندن آن را فراهم آورد.8

می‌گویم اولین بار، زیرا از یک طرف، بر این باورم که هیچ متنی به واقع دو بار خوانده نمی‌شود. یک متن یا خوانده نمی‌شود، یا همیشه برای اولین بار خوانده می‌شود.

به قول هراکلیتوس «در یک رود دوبار نمی‌توان پا نهاد». این فهمی است فراسوی «اسطوره‌ی وحدت»9، که «نظام دانایی سنت»10 بر آن استوار شده است. فهمی است در اقیانوس آنتروپیک (سامان گریز) هستی که از کثرت‌های گونه‌گونه (هستی‌شناختی11، پدیدارشناختی، زبان‌شناختی، هرمنوتیکی، روانشناختی و ...) عبور می‌کند و تلاش دارد در جزیره‌ای هر چند کوچک، کلبه‌ای هر چند موقتی، برای تفاهم بیافریند.

از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که ما در سلطه و سیطره‌ی قیل و قال‌های نیاکانمان و در خیال خوش آبی ایمان‌مان (دین هویت) به واقع هنوز متن را نخوانده‌ایم، بلکه متن را از دیگران که خوانده‌اند یا ادعا کرده‌اند که خوانده‌اند، شنیده‌ایم!

واقعیت آنست که هم در مورد مقدمه‌ی نخست و هم در مورد مقدمه‌ی دوم (کلام الله بودن متن)، حرف و حدیث‌های فلسفی، تاریخی و کلامی فراوانی وجود دارد و با وجود تلاش‌های جانفرسای مذهبی‌ها، به این آسانی‌ها نمی‌توان از «پله‌ی مذهب»12 بالا رفت و سیب یقین را چید.

واقعیت آن است که پایان خوش هر گفتمانی، تنها می‌تواند موقتی، توافقی و تا اطلاع ثانوی باشد. به عبارت دیگر، هر پایان خوشی، امری تاریخی است و با اداها و ادعاهای ماقبل مدرن «ابدی و ازلی بودن» چیزی تغییر نمی‌کند.

واقعیت آن است که دین، چون هر گفتمان انسانی دیگر، گفتمانی بی پایان است؛ و آنان که از مشارکت فعال دراین گفتمان گریخته‌اند، هر چند خیال خوش هدایت بافته‌اند، بیش از همه به آستان حقیقت تاخته‌اند و گوهر تفاهم را باخته‌اند!

دین‌داران اگر بتوانند در آستان جهان‌های جدید و انفجار اطلاعات و ارتباطات متواضعانه بایستند، شاید بتوانند در هزاره‌ی پیش رو، باز هم از متن‌های دینی خود الهام و شوربگیرند.

ب) نباید فراموش کرد که گفتمان دینی، گفتمانی بر سر عالم غیب (خدا، معاد، وحی، معجزه، نبوت و...) است. اگر چه قابل پذیرش است که این کلید واژه‌ها یا واقعیت‌ها یا ادعاهایی که این کلمات به آنها اشاره دارند، سخت سیال و مواج‌اند و در امواج سامان گریز (آنتروپیک) این بودها و نمودها، ماهی درخوری در دام صیادان ذات گرا نمی‌ماند.

واقعیت دیگر آن است که برگذشتن از این ادعاها و تهی کردن مخرج مشترک ذهن دین‌داران، وارد شدن به پهنه‌ی بازی‌ای است که برای خداباوران بازی آخر خواهد بود.

برای درک این ادعا، کافی است منازعه خداباوری و خداناباوری را تبارشناسی و سرفصل تخاصم‌ها و تفاوت‌ها را فهرست بندی کرد.

مقایسه‌ی این فهرست‌ها به ویژه با ادعاهایی که در کارنامه‌ی جریان‌های متاخر اصلاح دینی به چشم می‌خورد، نشان می‌دهد که فاصله‌ها بسیارند.

مینی مالیزم تردستانه‌ای که جریان‌های نواندیش مذهبی - به درستی و به اجبار -به راه انداخته‌اند، اگر چه می‌تواند دین را از تنازع کارکردی با دانش و قانون – که همیشه به ضرر دین تمام شده است – برهاند، اما همچنین می‌تواند خرگوش‌های عالم غیب را نیز غیب کند!

به عبارت دیگر، به نظر می‌رسد، دین‌داران هم در کمند تاریخ و هم در کمند عقلانیت جدید گرفتارند و نمی‌توانند با تهی کردن مخرج مشترک ذهن خود یا قوم خود در یک پهنه، از این تنگنا (دایلما) بجهند.

ایستادن در آستانه‌ی عقلانیت جدید و تن سپردن به لوازم اندیشه‌ی مدرن، نمی‌تواند با ادعاهای تاریخی دین‌داران هماهنگ گردد و به طور وارونه، کرنش در برابر ادعاهای تاریخی نمی‌تواند13 با عقلانیت جدید سر آشتی داشته باشد.

راز بیزاری عمیق و تاریخی دین‌داران از تاریخ و اندیشه‌ی سکولار شاید در همین نکته نهفته باشد14. بیزاری و فراموشی‌ای که همواره با هر ادعای تازه برای بازگشت به متن، تازه می‌شود.

فهرست برداری از ادعاهای تاریخی دین‌داران و نیز تبارشناسی و مقایسه‌ی آنها با ادعاهای متاخری که اصلاح طلبان دینی بر زبان آورده‌اند، نشان می‌دهد که از عالم غیب چیزی نمانده است. درواقع با پیدایش هر گرایش تازه‌ای در پهنه‌ی پی مخرج مشترک دین‌داری هر چه بیشتر به صفر نزدیک می‌شود.

اگر بپذیریم که دین چیزی فراتر از تاریخ دین - تاریخ دین‌داران – نیست (دین تاریخی و قرآن تاریخی)، لاجرم باید بپذیریم که هر تاکیدی بر برش یا برش‌هایی از تاریخ دین، به معنای حذف پاره‌ای از دین‌داران از تاریخ دین است که در آن برش قرار ندارند یا هم‌پوشانی اندکی با آن برش دارند.

در نتیجه دین‌داران و خداباوران یا باید به شقه شقه شدن بی‌پایان مجموعه‌ی خود (دین‌داران) رضایت دهند یا به قیمه قیمه شدن بی‌پایان مجموعه‌ی باورهای خود.

اگر از انحصارگرایی دینی دست بشوییم و بپذیریم که تاریخ دین نمی‌تواند و نباید به برش ویژه‌ای محدود شود، لاجرم باید سگرمه‌های خود را باز کنیم، مسئولیت تاریخی و تاریخ15 خویش را بپذیریم و به مینی مالیزمی («دین حداقلی») که نواندیشان دینی به راه انداخته‌اند لبخند بزنیم.16

ج) پس از اعلام مرگ خدا توسط نیچه، این انتظار به طور تلویحی وجود داشت که آرام آرام و به طور تدریجی دین نیز از جغرافیای ذهن بشر خارج شود و به تاریخ بپیوندد. اما این گونه نشد (حتا به قیمت پیشنهادهایی هم‌چون «دین، بدون خدا.»)

پیش‌تر در مقاله‌ی «دین در کمند عقلانیت» برآن بوده‌ام که با پی‌گیری اجمالی تحولات دین در پهنه‌ی وجودشناسی، قرآن پژوهی، حدیث شناسی و تاریخ، به ویژه در قلمرو اندیشه‌ی شیعی، نشان دهم که اگرچه دین‌ها مانده‌اند، اما ادعاهایشان را وانهاده‌اند.

به عبارت دیگر، اگر دین‌ها و مذاهب مانده‌اند، به قیمت آن بوده است که مومنان از بسیاری از ادعاهای پیشینشان دست کشیده‌اند. این فرآیند را «ایمن شدن از طریق تهی شدن» نامیده‌ام و بر این باورم که سراسر فرهنگ و تاریخ ادیان و مذاهب را در دوران مدرن درنوردیده است.

«قبض و بسط تئوریک شریعت» و نیز تالی سالم و درخشان آن، قرآن‌های تاریخی نمونه‌ای‌ست از فرآیند «ایمن شدن از طریق تهی شدن.»17

از این منظر، تاریخ هر دین را می‌توان به دو دوره‌ی مشخص تقسیم کرد. نخست دوره‌ای که در آن آدمیان با دیدن و جستجوی متن به حقانیت آن پی می‌برند، ایمان می‌آورند و از زلال آبش سیراب می‌شدند (دین هم‌چون جستجوی حقیقت) و دوم، دوره‌ای که مومنان پیش از مشاهده و کاوش در متن، ایمان آورده‌اند، حقانیتش را پذیرفته‌اند و تسلیم شده‌اند (دین هم‌چون جستجوی هویت).

برش نخست، با این گزاره که «در متن خطا وجود ندارد» پایان می‌یابد، اما برش دیگر، از این نقطه آغاز می‌شود و عجیب نیست اگر همه‌ی تاریخ «دین هویت» را تاریخ تلاش برای اثبات نبود خطا در متن از طریق لاغر کردن دین بخوانیم.

«دین حقیقت» از جنس کنش است و تعلقی بی چون و چرا به جهان سنت دارد، از همین رو، آنانی را که چنین خوابی دیده‌اند و چنین رویایی را در سر پرورانده‌اند،- دیر یا زود - در برابر جهان مدرن قرار می‌دهد؛ چه، جهان جدید با هر چه حقیقت و «رژیم حقیقت» است وداع کرده ‌است.

اما «دین هویت» از جنس واکنش است و از سر حادثه و بداقبالی در زمانه‌ای می‌زید که زمانه‌ی او نیست.

دین هویت در یک سوی، بنیادگرایان دینی را در خود جای می‌دهد که چشم بر تاریخ بسته‌اند و به گذشته باز گشته‌اند و در دیگر سوی، نواندیشان دینی را، که از تاریخ دین گذشته‌اند و دینی دیگر ساخته‌اند، بزرگ و زیبا مثل هیچ.


پاورقی‌ها:

۱- محمد مجتهد شبستری در گفتارهای متاخر خود با عنوان «قرائت نبوی از جهان» و اکبر گنجی در مجموعه‌ی مقالات خود با عنوان «قرآن محمدی» بر همین اندیشه و پیشنهاد اشاره و تاکید می‌کنند.

۲- به مقاله‌ی «ایران در حاشیه، توسعه نایافتگی و پاسخ‌های ایرانی» از همین قلم مراجعه شود.

۳- گفت‌وگو از مراد و معنای متن، در انگاره‌های کلاسیک، به جستجوی نیت مولف (در مورد قرآن: غرض شارع) قابل تحویل و تقلیل است. طرفداران این انگاره، یا از انگاره‌ی رقیب «مرگ مولف» بی‌خبرند یا از اهمیت نظری آن و بنیان‌هایش.

برای مثال منتقد محترمی به نام ابوالقاسم فنایی در جدی‌ترین بند نقد خود به «قرآن محمدی» اکبر گنجی می‌پرسد: «معنای متن چیست؟» و «چه معنایی را به نحوی معتبر و موجه می‌توان به متن نسبت داد؟ یعنی چه تفسیری معتبر است؟» و بعد در پاسخ می‌گوید:

«اگر سؤال از اعتبار و حجیت برای ما مهم باشد که از نظر معرفت شناختی باید چنین باشد، در این صورت تنها معنایی که به عنوان معنای معتبر می‌توان به متن نسبت داد، معنای مورد نظر مؤلف (نیت مؤلف) است که در متون دینی معادل «غرض شارع» است.»

در این انگاره و نیز در این گفت و شنود پیشنهادی انفسی، پیش فرض‌های مهمی از قلم افتاده‌اند. اگر «معنای متن» معادل «نیت مولف» باشد، در این صورت باید اذعان داشت که درک معنای هر متنی در گرو ایمان به توانش مولف در انتقال نیت خود به متن و از طریق متن است. به عبارت دیگر در این صورت حجیت معرفت شناختی بر روی پاها ی ایمان ایستاده است و نه بر روی پاهای خود (عقل).

چنین ادعایی هرچند در مثال بالا و در اصل، فاصله گرفتن از ادعای اولیه‌ی گنجی است که واقع گرایان و ادعاهای آنان را به هماوردی طلبیده است، اما ساده‌انگاری ویرانگری را نیز در خود جای داده ‌است که بدون توجه به آن، امکان برگذشتن از شناخت شناسی سنتی مشکل می‌نماید. این ساده انگاری به پیش فرض دیگری که در بنیان‌های انگاره‌ی «نیت مولف» به کار رفته است، باز می‌گردد.

طرفداران این انگاره بر این باورند که اگر بتوانند از دالان‌های تودرتوی تاریخ به سلامت بگذرند و به عصر ظهور قرآن بازگردند و - به عنوان نمونه - به آستانه‌ی درک معناهای واژه‌های موجود در قرآن در زمان نزول راه یابند، کار تمام است و مروارید «نیت مولف» صید شده است.

برای درک ساده انگاری نهفته در این پندار کافی است از خود بپرسیم، مگر در زمان ظهور قران در مورد تک تک واژه های عربی به کار رفته در قرآن بین تمامی عربی زبان‌ها توافق و تفاهم بوده است و مگر درک نیت مولف علاوه بر گذشتن از موج‌های کثرت آفرین طولی که از زمان ظهور قرآن به راه افتاده‌اند، نیازمند عبور از موج‌های کثرت آفرین عرضی نیست که در مکان ظهور جاری بوده است؟

به نظر می‌رسد انگاره‌ی «نیت مولف» تصویر برگردان پوزیتیویسم در پهنه‌ی مطالعه‌ی متن است.


۴- در شناخت شناسی کلاسیک این گونه تصور شده است که با طرح پارامتر «دانای مطلق و قادر متعال» می‌توان از ناکامی عدم ایقان و از اضطراب ظن و گمان گریخت و از همین روست که ارباب معابد- به ویژه در سنت سامی - بر آن بوده‌اند که خود را و کتاب مقدس خود را به آن منبع لایزال پیوند بزنند.



۵- گاهی این گزاره با این شکل و شمایل نیز مطرح می‌شود: هرکس تاریخ قرآن را- بدون حب و بغض و صادقانه- مورد مطالعه قرار دهد، بی‌گمان به این نتیجه‌ی قطعی می‌رسد که قرآن کلام خداست. یا این گزاره: هر کس تاریخ قرآن را اندیشه ورزانه و مجتهدانه مورد مطالعه قرار دهد، بی‌گمان به این نتیجه‌ی قطعی می‌رسد که قرآن کلام خداست.

این قیود تنها گزاره‌ی نخستین را ابطال ناپذیر می‌کند، چه پیشاپیش هر نتیجه‌ی نامطلوبی را باطل فرض می‌کند، با آن که هر تحقیق و پژوهش جدی و کامیاب، نسبت به نتیجه‌ی پایانی آزاد و «لابشرط» است.


۶- واقعیت آن است که ما در قضاوت‌های درون دینی خویش هیچ مبنا و محک مشترک، ثابت و جهان شمولی برای داوری نداریم. درواقع هر معیار و مبنایی، خود، پیش فرض و پیش نیاز مراجعه به متن می‌باشد، که داوری و قضاوت در مورد آن به هیچ‌وجه نمی‌تواند در حوزه‌ی درون دین انجام بگیرد.

به باور من تفکیک عناصر سازنده‌ی دین (تاریخ دین) به عرضی و ذاتی یا ثابت و متغیر، غیرقابل دفاع خواهد بود. زیرا:

الف) هر انگاره‌ای برای چنین تفکیکی، خود یکی از خوانش‌های موجود از دین است و نمی‌تواند مورد اقبال و وفاق تمامی مسلمانان باشد.

ب) هر انگاره‌ای برای چنین تفکیکی از لوازم و پیش نیازها اطلاعاتی خاصی تشکیل شده است که الزامن می‌بایست سیال، تاریخمند و انعطاف پذیر باشد.

ج) اگرچه شاید بتوان در یک خوانش ویژه از دین، به تفکیک نسبی‌ای از مفاهیم و عناصر ذاتی و عرضی دین دست یازید، ولی چنین تفکیکی به طور الزامی در خوانش‌های رقیب (دیگر) درونی و بیرونی قابلیت کاربرد نخواهد داشت.

د) ادعای بازگشت و مراجعه به متن (قرآن) - بدون نیاز به تاریخ، یعنی متنی که قرآن در آن قرار گرفته است - نه مطلوب است و نه ممکن. واقعیت آن است که درک هر متنی بدون مراجعه به سایر متون انضمامی غیر ممکن است، زیرا متون به گونه‌ای تو در تو به یکدیگر پیوند خورده‌اند.

۷- به نظر من، مشکل اساسی دکتر سروش در باب نبوّت پیامبر اسلام، از آنجا سرچشمه می‌گیرد که او می‌خواهد وحی پیامبر را از اندیشه‌های رایج در سده‌های میانی اسلام (به ویژه عصر مولوی) بازشناسی کند، در حالی که سزاوار است پیامبر را از سده‌ی نخستین اسلام شناخت؛ یعنی باید دید که در صدر اسلام چه خبر بوده است؟ و در این باره، باید بیش از دیوان شعرا و سخن عرفای سده‌ی میانه، به قرآن کریم و سیرت نبوی تکیه کرد.

(حسینی طباطبایی، مصطفی، وحی قدسی، در نقد سخن عبدالکریم سروش، سایت گویا، ۱۴ فرودین ۸۷).


۸- «این گونه نگریستن به اسلام و احکام و قرآن، فهم «پدیده‌ی قرآن» را سهولت می‌بخشد و زحمت تکلفات و تاویلات نالازم و ناسالم را سبک می‌کند و قرآن را هم‌چون متنی بشری - تاریخی در برابر ما می‌گشاید و پست و بلند جغرافیای آسمانی آنرا به تبع پست و بلند جغرافیای زمینی تبیین می‌کند «و نیز» باری اینها دو مدل از وحی است:

مدل من که با تجربه‌ی زنده پیامبر و با مابعد الطبیعه حکیمان مسلمان و تاویل عارفان سازگارتر است و مدل شما که متعلق به جهانی اسطوره یی و مناسب با بینش اهل حدیث است. شما می‌گویید خدا همه‌ی کارها را به وساطت جبرییل می‌کند. من می‌گویم همه‌ی کارها را به وساطت پیامبر می‌کند، پیامبری که جبرییل هم جزیی از اوست.»

(سروش، عبدالکریم، طوطی و زنبور (پاسخ دوم به آیت‌الله جعفر سبحانی)، سایت امروز، ۲۲/۲/۸۷).

۹- به مقاله‌ی «اسطوره‌ی وحدت» از همین قلم مراجعه شود.

۱۰- به مقاله‌ی «نظام دانایی ما و سوء هاضمه‌ی ملی» از همین قلم مراجعه شود.

۱۱- کثرت گرایی هستی شناختی در گفتمان دینی ما کمتر مورد توجه بوده است و گفتمان دینی همچنان و هنوز نتوانسته است از سلطه و سیطره‌ی نام‌ها و انتزاع‌های پنهان رها شود. نام «آدم» نوعی انتزاع آشکار است، اما نام «حضرت آدم» نوعی انتزاع پنهان است.

«آدم» انتزاعی آشکار است، زیرا آشکارا به مصادیق فراوانی اشاره دارد، در حالی که «حضرت آدم» انتزاعی پنهان است، زیرا این مساله که «حضرت آدم» مصادیق بی‌شماری دارد، امری است که به واسطه‌ی برش‌های زبانی، مکانی و تاریخی مشترک از نظرها پنهان می‌ماند.

در شناخت شناسی کلاسیک هنوز بر این باورند که نام‌های خاص (مثل نام اشخاص، نام ادیان و نام مکان‌ها و ...) غیر انتزاعی‌اند، در حالی که این نام‌ها نیز عناوینی انتزاعی‌اند و بر مصادیق بی‌شمار دلالت دارند.

ما با زمین‌ها، جهان‌ها، علم‌ها، اسلام‌ها، عیسی‌ها، محمدها، انجیل‌ها، قرآن‌ها و خودهای بی‌شماری روبه رو هستیم. درواقع، برش‌های تاریخی مشترک‌اند که به ما امکان می‌دهند بی‌نیاز از قید و بندهای فراوان از این مصادیق بی‌شمار سخن بگوییم و به حظی از تفاهم دست یابیم.

اگر لحظه‌ای بتوانیم از برش‌های زبانی، زمانی و تاریخی مشترک فاصله بگیریم، خواهیم دید که سخن گفتن از این نام‌ها چقدر مشکل و رسیدن به تفاهم تا چه حد، دست نایافتنی است.

برای مثال تصور کنید چنان چه سلمان فارسی می‌توانست با یکی از مداحان اهل بیت در مورد محمد(ص) و علی(ع) صحبت کند، چه وضعی پیش می‌آمد و چه سطحی از تفاهم شکل می‌گرفت. حتا ما وقتی از خودمان صحبت می‌کنیم ممکن است فراموش کنیم که با خودهای فراوانی رو به روهستیم و اگر نبودند امکانات زبانی، روانی، اجتماعی و ... که هویت انتزاعی مشترک را القا و تدارک می‌کنند – پدیده‌ای که در برخی از بیماری‌های روانی و نیز با مصرف برخی از داروها مختل می‌شود – چند شخصیتی و گسیختگی شخصیت به امری رایج تبدیل می‌شد.

در واقع، بخش مهمی از خودآگاهی ما از «خود» و «من» محصول پیچیده‌ای است از یک تکامل پیچیده. این دریافت در درک پدیده و گفتمان هویت می‌تواند بسیار کارآمد باشد.

۱۲- تعبیر از سهراب سپهری است، در شعری با عنوان «صدای پای آب».

۱۳- از همین روست که مصطفی ملکیان، در آثار خود و در جستجوی «راهی به رهایی»، به صراحت و با شجاعت از عبور از ادعاهای تاریخی و شخصیت‌های تاریخی یاد می‌کند. دستاوردهای ستایش انگیز پروژه‌ی «عقلانیت و معنویت» عبارت‌اند از:


الف) اتکای دین تا آن جا که ممکن است بر حوادث تاریخی کم شود. معنویت، گرایشی است که کمترین اتکا را به حوادث تاریخی دارد (بی‌اعتمادی به تاریخ).

ب) معنویت با تعبدی بودن و غیراستدلالی بودن منافات دارد (عقلانیت).

ج) معنویت نوعی تجربه‌گرایی دینی این مکانی و این زمانی است (سکولاریته).

د) معنویت نوعی دیانت است که بار متافیزیکی آن به حداقل رسیده است (عبور از مابعدالطبیعه‌های کهن).

ه) در معنویت از اشخاص قداست زدایی می‌شود (برابری طلبی).

و) در معنویت ویژگی‌های محلی فرو می‌ریزند و همه چیز یونیورسال و جهانی می‌شود.

ز) در معنویت دین برای انسان است و نه انسان در خدمت دین.

ح) معنویت به تمایز، تفکیک و تنازع کارکردی نهاد‌های مختلف اجتماعی تن می‌دهد.

ملکیان، مصطفی، معنویت: گوهر ادیان ۱، از کتاب سنت و سکولاریسم، ا. صراط.

۱۴- اگر به تعبیر آرامش دوستدار «دین خویی» بخش مهمی از هویت ما باشد، در آن صورت، شاید درک این که چرا ایرانیان حافظه‌ی تاریخی ندارند؟، ممکن می‌شود.

۱۵- «اسلام را در همین رنگارنگی‌اش باید دید. اسلام فقط آن نیست که امروز حوزه‌های شیعی ایران یا حوزه‌های وهابی عربستان می‌آموزند. اسلام مجموعه درک‌ها و تفسیرهایی است که تاکنون از اسلام شده است. «و نیز» در تاریخ پر الوان این دیانت، از اهل تاویل و باطنیان و اخوان الصفا و صوفیان و فیلسوفان گرفته تا محدثان و ظاهریان و حشویه و حنابله و مجسمه و ... همه حضور داشته‌اند و همه مسلمان بوده‌اند و با کشاکش‌های خود، دینامیزم این تمدن را تامین کرده‌اند. روزی که یکی از این طریقه‌ها به قهر غالب شود، و بر بقیه تنگ بگیرد، روز مرگ این دیانت فرا خواهد رسید.»

سروش، عبدالکریم، طوطی و زنبور (پاسخ دوم به آیت‌الله جعفر سبحانی)، سایت امروز، ۲۲/۲/۸۷.

۱۶- گاهی با یک ادعای کاذب ساده، به طور نمونه با این ادعا که «اشتباه مرا به پای مکتبم مگذار» تلاش می‌شود از تاریخ دین و خطاها و فجایعی که رقم خورده است، به آسانی و آسودگی عبور شود.

۱۷- «سیال کردن الهیات افسرده‌ی اسلامی و بازگشتن به فضای ماقبل ارتدکسی، و بهره جستن از دانش‌ها و پژوهش‌های نوین، شرط بقاء سرفرازانه دیانت اسلام در جهان مدرن است.»

سروش، عبدالکریم، طوطی و زنبور (پاسخ دوم به آیت‌الله جعفر سبحانی)، سایت امروز، ۲۲/۲/۸۷.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مقاله بسيار مفيدي بود، خوشنويسي جناب كرمي هم به آن اضافه كنيد.
در جايي به نكته اي اشاره كردند كه ذهن مرا چنديست مشغول خود كرده و چندين بار نيز پرسيده ام ولي جواب مورد نظر را نگرفته ام، اينجا به شكلي ديگر آن را مشاهده كردم و دانستم كه سوال چندان بيراهي نيست! اگر مي توان در جايي بر خلاف ظاهر آيات تاويل به معناي ديگري كرد(در موارد تعارض با علوم تجربي، فلسفه، ديگر آيات و...) چرا نتوان در مورد آياتي كه به صراحت الفاظ قرآن را از خدا مي داند چنين كرد؟ مگر براي اعراب زمان پيامبر، قابل قبول نبود كه كلماتي از جانب خدا بر زبان پيامبر جاري شوند؟ مگر ذهن آنان پر از نيروهاي غيبي و تصوراتي از خدايان و... نبود كه در پيچ و خم فلسفه و حقوق بشر و علم و حتي مطالعه دقيق آيات براي پيدا كردن تناقض(كه در آن زمان نيز به صورت متن نبود و شايد دسترسي به همه آن گفته ها براي همه كس آسان نبود) قرار نگيرند و حتي بهتر و راحتتر هم بپذيرند كه اين الفاظ از الله است و بايد اطاعت كنند؟ بماند كه پيامبر حق داشت براي هدايت مردم آن زمان، از هرچه مقبولتر بيفتد استفاده كند. مگر بسياري از محققين و فيلسوفان مسلمان، علي رغم وجود دهها آيه در قرآن مبني بر جسماني بودن معاد و پاداش و جزا هاي اخروي، معاد را روحاني نمي دانند؟ حتي خميني نيز عدم اعتقاد به آخرت را مساوي نامسلماني نمي داند. دهها بار در تفسير الميزان، آيه ها بر خلاف ظهر آنان و حتي فهم رايج معنا شده اند. با اين وجود كه تنها نكته اي كه سنتگرايان بر آن تاكيد دارند در الهي بودن الفاظ قرآن، اين است كه در قرآن آمده الفاظ از جانب الله هستند، اگر به روش آنان تفسير شود و معنايي جز اين به دست آمد چه؟ اين نكته هم بيفزاييد كه طبق نظر طرفداران قرآن كلام خدا، همچنين مطابق با تفسير هرمنوتيكي، هيچ معناي قطعي نمي توان از متن به دست آورد.
به گمان من تنها دليلي كه مي توانند بياورند، اين است كه تا به حال قرآن را به اين شكل مي فهميده اند، ما نيز سنت شكني نمي كنيم.

-- علي ، Feb 1, 2009

ذاتي بودن قطعيت دلالت آيات و روايات
معناي مراد آيات و روايات به دلايلي چند قطعي يعني روشن و قابل فهم براي مخاطب آن بوده است و اگر اكنون ابهام و تشابهي از آنها به هم رسيده، عرضي است؛ يعني بر اثر گذشت زمان و از ميان رفتن قرائن حالي و مقامي آيات و روايات يا بي توجهي به آنها بوده است.
اين ادعا كه آيات و روايات حتي در زمان نزول و صدورشان مبهم و چند پهلو بوده است، مردود است و به صرف چند روايت ضعيف و توجيه پذير نمي توان به متشابه و مبهم بودن اصل آيات و روايات حكم كرد.
بايد توجه داشت كه آيات و روايات از سوي فصحا و بلغا ايراد شده است؛ آن هم به قصد هدايت و تفهيم مقصود؛ نه به قصد گمراهي و به گيجي انداختن.
راه فهم مراد واقعي آيات و روايات بازسازي همان قرائن مقامي عصر نزول و صدور و فهم آنها با توجه به آنهاست.

-- نكونام ، Feb 1, 2009

"جهان جدید با هر چه حقیقت و «رژیم حقیقت» است وداع کرده ‌است."
خواندن اين جمله پست مدرنيستي از نويسنده محترم در پايان مقاله اي كه يكسره از «موضع برتر» عقلانيت كلاسيك مبتني بر «دانستن حقيقت» نوشته شده و ديگران را به جرم جهل و بنيادگرايي و زيستن در زمانه اي كه متعلق به آنها نيست مورد نقد قرار مي دهد عجيب بود. اگر نويسنده به وداع جهان جديد با حقيقت اعتقاد داريد چگونه اينچنين قرص و محكم از فرجام محتوم تهي شدن دين سهن مي گويند؟ ضمنا معلوم نيست ايشان از كجا اجازه يافته اند سند شش دنگ «اين زمانه» را به نام خود يا به نام آنچه «مدرن» مي نامند صادر كنند؟ ديگران هم طبعا مي توانند مدعي شوند كه «زمانه مدرن» تمام شده و دوران تازه اي آغاز شده و اين نويسنده محترم است كه در زمانه خود زيست نمي كند!

-- شهاب ، Feb 1, 2009

این را چقدر زیبا نوشته اند که :
از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که ما در سلطه و سیطره‌ی قیل و قال‌های نیاکانمان و در خیال خوش آبی ایمان‌مان (دین هویت) به واقع هنوز متن را نخوانده‌ایم، بلکه متن را از دیگران که خوانده‌اند یا ادعا کرده‌اند که خوانده‌اند، شنیده‌ایم!
این گفته بنظر من پاسخ پرسش :" آخر چگونه این دین توانست در ایران رشد کند" را در خود دارد .
بنظر من یکی از بدشانسی های اسلام عزیز این است که در دوره ای ساخته شده است که تاریخ نویسی نسبتا خوبی قبلا آغاز شده بود و لذا اغلب اتفاقات مهم تاریخی با دقت ثبت شده است پس اگر کسانی فکر کنند که میتوانند با تغییرات زیر بنائی در این دین آن را گوارا و خوشمزه کنند باید کلیه کتب تاریخی را - اینترنت را - منطق بشر را - ... نابود کنند تا به هدف خود برسند و تازه مشکل اصلی باز هم باقیست و آن خود متن قران است با آن چه کنند و چه خاکی به سرشان بریزند ؟ اگر آن را نابود کنند دیگر دینی نیست اگر داشته باشند و هفته ای یک تفسیر بر آن نویسند با شاخص رشد فرهنگی مردم چه کنند ؟این مردم دیگر نمیتوانند فقط بیان نیاکان از اسلام را بپذیرند و کنجکاوند . می ماند بیان " اصل عدم قطعیت" حداقل در مورد ایران .

-- بدون نام ، Feb 1, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
در پاسخ آقای فرشاد
فرشاد: « باید بگویم جناب علامه طباطبایی ... به هیچ وجه جواب ایشان برایم منطقی نیست. ‏کلام قرآن کاملا واضح است. علامه طباطبایی هم مثل شما می گوید منظور خدا این نبوده ، آن ‏بوده! نوشته اید منظور از مغرب الشمس آخرین معموره (آبادی) در غرب بوده است!! »‏
آقا فرشاد، از این که نوشته ای چرا استدلال بالا را قبول نداری متشکرم. خوب شد پای دادگاه ‏نورنبرگ را به میان نکشیدی! چنین شد که تحقیق بیشتری کردم و با کمک نرم افزار نور السیره ‏‏2 که مخزنی از کتابهای قدیمی تاریخ اسلام را ارائه داده است، مغرب الشمس را جست و جو ‏کردم. در یک کتاب قدیمی به تعبیر جالبی برخوردم. در کتاب الانساب،ج ‏5، ص:20 در شرح ‏نسبت الخانِقِيني می نویسد که منسوب به خانقین است و در توضیح مکان خانقین چنین می ‏نویسد: « و هي أول حد العرب إلى مغرب الشمس و منها [حد] العجم إلى مشرق الشمس» و آن ‏در ابتدای مرز عرب در مغرب الشمس واقع است و از آنجا مرز عجم به سوی مشرق الشمس می ‏باشد.‏
به سخن دیگر، عرب قدیم برای اصطلاحات مغرب و مشرق، وقتی می خواست دقیق سخن بگوید ‏از عناوین مغرب الشمس و مشرق الشمس استفاده می کرده است. به نظر می رسد به مرور زمان، ‏بشر برای اختصار کلمه الشمس را حذف کرده باشد و این دو اصطلاح را به تنهایی استفاده کرده ‏باشد. کما این که امروزه میم آن را هم انداخته ایم و به شرق و غرب بسنده می کنیم. بر این ‏اساس و بر اساس شناخت لغات قدیم می توان گفت منظور آیه این است که ذوالقرنین سفرهایی ‏به غرب و شرق داشت و در سفر غرب به جایی رسید که دید خورشید در آب غروب می کند، ‏یعنی تا افق دور دستی خشکی نبود. نمی شود گفت به دریای مدیترانه رسید زیرا من آب این ‏دریا را در سواحل بیروت دیده ام، گرم و گل آلود نیست. بنابر این می تواند منظور این باشد که ‏به اقیانوس اطلس رسید.‏
حال بگذریم که کشور مراکش تا چند سال پیش به نام مغرب مشهور بود و در عربی قدیم به آن ‏منطقه مغرب الشمس هم می گفته اند. در کتاب قدیمی دیگری به نام البلدان ص 122 آمده ‏است:‏
‏«و قال الكلبيّ: كان لفرعون ما بين مصر إلى مغرب الشمس و هي مملكة إفريقية و الأندلس»‏
کلبی گفته است: فرعون مابین مصر تا مغرب الشمس را در اختیار داشت که آن سرزمین آفریقا و ‏اسپانیا را شامل می شود. ‏
در سایت میبوسرچ در شرح مغرب آورده بود: « نامي است که جغرافي دانان اسلام به شمال ‏آفريقا (تونس ، الجزاير، مراکش و...) داده اند و علاوه بر اين کشورها، بر اندلس نيز اطلاق مي شده ‏است . ...(حدود العالم چ دانشگاه ، صص 177-178). »‏
واژگان به مرور زمان تحول معنایی می یابند. برای فهم دقیق قرآن باید به معانی واژگان در آن ‏زمان توجه کرد. جناب فرشاد، شاید شما هنوز این استدلال را نپذیرید اما از آنجا که این مطلب ‏در خلال بیان یک داستان و شرح سفرهای یک انسان چند هزار سال قبل آمده است و هدف ‏خدا، بیان مدار حرکت خورشید نبوده است، یک غلط آشکار علمی نیست. در کتب قدیمی عربی ‏هم مستند نشان دادیم که به معنای غرب و شرق و نیز به معنای اسامی کشورهای خاصی ‏استفاده شده است. از این رو، نظر علامه طباطبایی نادرست نیست.‏
تحقیق بالا درستی این دیدگاه آقای نکونام را اثبات می کند که:« راه فهم مراد واقعي آيات و ‏روايات بازسازي همان قرائن مقامي عصر نزول و صدور و فهم آنها با توجه به آنهاست.» ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 12 بهمن 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 1, 2009

جناب کرمی قیاس به نفس می فرمایندکه:
"از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که ما در سلطه و سیطره‌ی قیل و قال‌های نیاکانمان و در خیال خوش آبی ایمان‌مان (دین هویت) به واقع هنوز متن را نخوانده‌ایم، بلکه متن را از دیگران که خوانده‌اند یا ادعا کرده‌اند که خوانده‌اند، شنیده‌ایم! "

-- بدون نام ، Feb 2, 2009

به باور آقای کرمی" انگاره‌ی قبض و بسط تئوریک شریعت، انگاره‌ای‌ست مومنانه"،
به باور آقای کرمی" انگاره‌ی قبض و بسط تئوریک شریعت، انگاره‌ای‌ست هوشمندانه""،
و بعد:
"که با "انگشت اشاره‌ی خود دین که چیزی فراتر از تاریخ دین‌دارن نیست".
کدام انگشت؟ از کی تا به حال باور آقای کرمی و گنجی و سروش شده خود دین؟

آقای کرمی عزیز مگر شما نمی دانید که موضوعیت دین مربوط به خدا و امر الهی است. (یعنی یک امر فرا زمینی و فرا تاریخی است). مشکل شما و آقایان گنجی و سروش هم در همینجاست که عقاید تان با مبانی دین (اسلام 1) و قرآن کلام الله همآهنگ نیست. به همین خاطر بحث شما بحث دینی نیست. بعبارت دیگر بحث شما نه مومنانه است و نه حتا هوشمندانه .
منظور من این است که بگویم: اساس بحث شما از همان ابتدا بر بنیان پیش فرضهای من درآوردی و غلطی نهاده شده که کل ساختمان بحث و نتیجه گیری تان را ویران می سازد.
با بنای اینگونه از بحثها ما نه تنها قادر نخواهیم بود کاری در جهت اصلاح دین و جامعه صورت دهیم بلکه به دلیل غیر دینی بودن احتجاجات شما و تضادی که آنها با مبانی دین و قرآن (بعنوان مهمترین مرجع دین) دارند، بالاجبار باید در مقابل آنهایی که قرآن را سرنیزه کرده اند و می کنند، شکست بخوریم و به بیرون از جامعه و یا حاشیه آن رانده شویم.
راه بحث شما (و همینطور بحث گنجی و سروش) به دلائلی که مختصرا اشاره کردم ، بسته است و به اعتقاد من به هیچ اصلاح و ده کوره ای راه ندارد.
البته منظورم این نیست که دین ستیزان را خوش نمی دارد. بلکه منظورم این است که اگر کسانی فکر می کنند که با این حرفها آخوندها را شکست می دهند و یا در ایران و جهان اسلام اتفاقاتی به نفع آنها و یا دموکراسی صورت می گیرد اشتباه می کنند.

-- حسین میرمبینی ، Feb 2, 2009

جناب لطیفی
تا به حال چند بار گفته ام که این بحث را ادامه نمی دهم، ولی برای آخرین بار در این مورد اظهار نظر می کنم. دوست محترم آیه 86 سوره کهف را یک بار دیگر می نویسم : تا هنگامیکه ذوالقرنین به مغرب الشمس رسید جاییکه خورشید را یافت که در چشمه آب تیره ای فرو می رود. حالا شما می گویی در یک کتای قدیمی خوانده ای که مغرب الشمس مرز عرب بوده است. دوست عزبز قرآن می گوید در مغرب الشمس خورشید را یافت که ...
مگر مرز عرب کجا بوده که ذوالقرنین خورشید را در حال فرو رفتن در چشمه آب دیده است؟! البته جنابعای می گویید قرآن از دید ذوالقرنین بیان کرده. ولی این هم مشکل را حل نمی کند. جایی که خورشید در چشمه آب فرو می رود، همان مغرب الشمس است. ( از دید مردم آن زمان و البته محمد، خورشید در هنگام غروب در جای در دوردست غرب در چشمه آبی فرو می رفته است). حالا شما انتظار داری من این معنی واضح را رها کنم و بپذیرم که منظور از غروبگاه خورشید، مرز عرب یا آخرین آبادی بوده و قرآن هم منظورش این بوده که ذواقرنین تصور کرده که خورشید در چشمه آب فرو رفته؟!

-- فرشاد ، Feb 2, 2009

مقاله بسيار جاندار و الهام بخش بود
از ادبيات دلچسب و چشم نوازي بهره برده بود
از سايت زمانه بايد به واسطه انتخاب خوبش تشكر كرد
جناب شهاب بايد يك بار ديگر متن را بخواند، احتمالا" در خوانش تازه با كلماتي چون "به باور من" ، "به نظر مي رسد" و "در اين چشم انداز" بارها و بارها روبرو خواهند شد، شايد كمي شرمنده شوند!

-- شيرين ، Feb 2, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
در پاسخ آقای فرشاد
نوشته بنده حاصل دست کم دو ساعت کار تحقیقی است. گویا پنج دقیقه هم برای خواندن آن ‏وقت صرف نکرده ای! خلاصه کلام این است مغرب الشمس و مشرق الشمس در عربی قدیم به ‏جای شرق و غرب استفاده می شده است. بعلاوه در زمانهای قدیم شمال غربی آفریقا را مغرب ‏الشمس می نامیده اند. از این رو، معنای اولیه این کلمه مراد نیست. اصطلاح خاصی مراد است. ‏در فارسی هم از این نوع اصطلاحات زیاد است. مانند عبارت: «موش بخوردت» که معنای کلمات ‏آن مراد نیست بلکه اصطلاحی برای ابراز علاقه است. ‏
نوع برداشت شما از نوشته بنده، نشان می دهد از متون دینی هم احتمالا با همین عجله برداشت ‏و سپس قضاوت می کنید. برداشت اشتباه از نوشته بنده، شاید به جایی بر نخورد اما آن دیگری با ‏سرنوشت شما و نسل شما پیوند دارد. پس لطفا دقت کنید و سریع قضاوت نکنید. در ضمن، ‏اصراری بر ادامه بحث ندارم. ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 14 بهمن 1387 ‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 2, 2009

متن زیبا و در عین حال، در پاره ای بندها مغلق بود. به نظر من:
1. نظریه ابطال پذیری در مورد ادعاهای ماوراء الطبیعی کاربردی ندارد و ابطال ناپذیر بودن آنها چیزی از معناداری و ایمان پذیری آنها نمی کاهد. نهایت این است که می پذیریم گزاره هایی خردگریز در دین وجود دارد که به آنها «ایمان» داریم.
2. با عنوان «تاریخ شکست» برای تاریخ دین و دینداری موافق نیستم. شاید بهتر باشد به جای آن بگوییم: «تاریخ بصیرت». یعنی با گذشت زمان بصیرت دینداران نسبت به دین خود و باورهای دینی خود و دامنه ی معرفت بخشی آنها افزون تر می شود.
3. هر چند من نیز ذات گرایی را چندان قابل دفاع نمی دانم، با این حال معتقدم در مورد دین می توان صحبت از «مقصود بالذات» و «مقصود بالعرض» کرد. هرچند تشخیص مصادیق عناوین فوق، سیال و تاریخی باشد.
4. پرسش از نیت مؤلف در هرمنوتیک مؤخر نه تنها از صحنه خارج نشده بلکه دوباره مطرح شده است. گذشته از این، فرض دیندار این است که شارع (خدا باشد یا پیامبر) با او سخن گفته و او باید به آن سخنان گوش داده، زندگی خود را بر اساس آنها سامان دهد. اگر مسئله نیت مؤلف از گردونه تفسیر حذف شود، دیگر مرزی میان دین داری و نادین داری نمی ماند.
5. من نیز با سیال بود مفاهیم وحی و معجزه و غیب و ... موافقم. اما این سیالیت اولا چیز جدیدی نیست، و ثانیاً مستلزم نفی آنها و حتی تهی شدنشان نمی باشد.
6. گمان نمی کنم که کارکردهایی چون فراهم آوردن ضمانت های اجرایی برای اخلاق، پمپاژ انگیزه برای تلاش در جهت تحقق آرمانهایی چون عدالت و آزادی و صلح، فراهم آوردن بستری برای تجربه های معنوی، ایجاد آرامش، امید، اعتماد و ... که همه اگر نه منحصراً دست کم اکثراً تنها از دین برمی آیند، «هیچ» باشد.

-- مسعود رهبری ، Feb 2, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای حسین میرمبینی
سلام علیکم
از این که زحمت کشیده بودی و نقد مختصر بنده را به تفصیل پاسخ گفته بودی متشکرم. نوشته ‏بودی « قرآن مجید نه خادم کوچک دارد نه خادم بزرگ» درشرح آن آورده بودی که قرآن جز ‏رسول خدا و علی ابن ابی طالب متولی و ناطق ندارد. توضیح این که:‏
‏1.‏ معنای خادم با متولی فرق دارد. بنده این لقب را در واکنش به کسانی که کتاب خدا را ‏سبک می شمارند انتخاب کردم و هدفم، تواضع در برابر قرآن مجید بود. امیدوارم صاحب ‏قرآن مجید این خدمت ناچیز را از این بنده کوچکش قبول کند.‏
‏2.‏ در حدیث بسیار مستندی که در کتب معتبر حدیثی همه مذاهب اسلامی آمده است و ‏بنده رد این حدیث را دست کم بیش از صد بار در 42 عنوان از کتابهای حدیث معتبر ‏اهل سنت یافته ام پیامبر گرامی خدا (ص) فرمود:‏
من در میان شما چیزی باقی می گذارم که تا بدان تمسک می کنید پس از من هرگز گمراه ‏نخواهید شد. یکی بزرگ تر از دیگری است. کتاب خدا که ریسمانی پیوسته از آسمان به زمین ‏است و نسل من اهل بیت من. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد ‏شوند. پس بنگرید در باره آن دو چگونه جانشینی می کنید؟( سنن الترمذي - (ج 12 / ص ‏‏258) نقل از نسخه دیجیتال المکتبه الشامله (نگارش 2))‏
علامه میرحامد حسین هندی پنج جلد از کتاب عبقات الانوار خود را به سند شناسی و شرح ‏این حدیث اختصاص داده است. از این حدیث پیامهای زیادی را می توان فهمید از جمله:‏
‏1.‏ اگر ایمان را به یک پرنده تشبیه کنیم، قرآن و عترت دو بال آن خواهند بود.‏
‏2.‏ دوستی قرآن و اهل بیت تفکیک ناپذیرند. ‏
‏3.‏ درستی با قرآن و عترت یعنی دوستی با رسول بزرگوار خدا (ص)؛ ‏
‏4.‏ دوری از هریک، قهر با دیگری است.‏
‏5.‏ اهل بیت نماد عملی فرامین قرآن مجید؛
‏6.‏ اهل بیت مفسر معتبر و رسمی قرآن مجید؛
‏7.‏ آرامش و رضایت خاطر، پیامد اطاعت از قرآن و عترت؛ ‏
‏8.‏ اهل بیت پیامبر، نسل او هستند و نه فرضا زنان او؛
‏9.‏ جدایی از قرآن و عترت؛ راز اصلی عقب ماندگی مسلمین؛ ‏
‏10.‏ قرآن مجید در اوج پاکی و دانش است، اهل بیت نیز این گونه اند.‏
حاصل سخن این که خدای بزرگ برای کتاب قانون خود، مجری، متولی، مفسر رسمی و ‏نگهبان تعیین کرده است که از عترت یعنی نسل پیامبر گرامی اسلام هستند. در روایات ‏دیگری که منابع آنها را به عمد از منابع اهل سنت مشخص می کنم در این باره شرح دقیق ‏تری آمده است:‏
حدیث الکساء
‏ «[ وقتی] این آیه بر رسول الله (ص) در خانه ام ‏سلمه نازل شد که: ‏رسول الله (ص) فاطمه، حسن و حسین را فراخواند و ‏پارچه ای بر آنها کشید و در حالی که علی پشت ‏سرش بود بر او هم پارچه کشید و گفت خدای من! ‏اینان اهل بیت من هستند پس پلیدی را از آنان ‏دور کن و آنها را بسیار بسیار پاک بفرما! ‏
ام سلمه گفت: ای رسول الله (ص)! آیا من هم از آنان ‏هستم! فرمود: تو در جایگاه خود هستی و در مسیر ‏خیر هستی!» [سنن الترمذي - (ج 12 / ص 257) نقل ‏از نسخه دیجیتال المکتبه الشامله (نگارش 2)]‏
حدیث اثنی عشر
راوی می گوید رسول الله (ص)فرمود: «اسلام پیوسته ‏عزیز است تا دوازده خلیفه، [سپس کلمه ای گفت که ‏نفهمیدم از پدرم پرسیدم گفت فرمود:] همه آنها ‏از قریش هستند.»[ صحيح مسلم - (ج 9 / ص 335) جست ‏و جوی کلمات اثنی عشر و اثنا عشر در بخش متون ‏حدیثی المکتبه الشامله نسخه 2 نشان داد ده ها ‏بار حدیث بالا در کتب معتبر روایی اهل سنت تکرار ‏شده است. از جمله چندین بار فقط در صحیح مسلم ‏آمده است.] ‏
موارد بالا نشان می دهد شیعه حق دارد که معتقد است قرآن را باید حتما با تفسیر اهل ‏بیت مطالعه کرد. ‏
در باره نیاز یا عدم نیاز قرآن مجید به خادم عرض کنم که خدای بزرگ کتابش را حفظ ‏خواهد کرد چه بنده و امثال بنده دفاعی از آن داشته باشیم و چه نداشته باشیم. اما این ‏ما هستیم که نیاز داریم با ابراز ارادت در درگاه قرآن مجید از برکات فراوان آن بهره مند ‏شویم. یک مثال بگویم. خدای بزرگ قطعا نیازی به عبادات ما ندارد. این خود ما هستیم ‏که نیاز داریم روزی چند بار با خدای خود سخن بگوییم و روح خود را از غبارهای دنیا ‏صفا بخشیم.‏
آقای میرمبینی این که از اصالت الهی قرآن دفاع می کنی، کار خوبی است و امید است ‏مقبول حق باشد. اما پیشنهاد دوستانه مرا بپذیرید که در فهم قرآن از روایات معتبر هم ‏استفاده کنید. اگر عربی نمی دانید نسخه ای از نرم افزار گنجینه روایات نور را تهیه کنید ‏که اغلب روایات آن با ترجمه و بسیار مفید است. در ضمن، اگر عبارت " العلماء امناء" را ‏در گوگل بجویید، مقالات خوبی را خواهید یافت. سرانجام
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید. ‏
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
خادم کوچک قرآن مجید: 14 بهمن 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 2, 2009

در باب تفکیک دانش به درون دینی و برون دینی باید بگویم که از اساس مشکل دارد. ممکن است در مورد مسیحت با در نظر گرفتن تاریخ ضد علمی کلیسا و سپس عصر روشنگری صدق کند اما در مورد اسلام خصوصا اسلام قبل از کاتولیسیزه شدن (ظهور حوزه های دینی و روحانیت و تخصصی شدن اسلام) صدق نمی کند که بسیار منحرف کننده است. تفکیک ناپذیری دانش درون دینی و برون دینی برای کسانی که تاریخ غرب را خوب نمی دانند و مات و مبهوت مدرنیته شده اند که گویی با تقلید غرب ما هم به سرای پر سعادت آنان وارد می شویم یک امر مذموم است. اما اسلام تمدنش را بر این اساس پایه نگذاشته بود. شیفتگان مدرنیته تصور می کنند عقل یعنی اثبات گرایی و تجربه گرایی ترکیب شده با قیاس های صوری و هر چه غیر این باشد در حیطه ایمان که غیر منطقی است و احساسی جای می گیرد. این دوگانه گرایی کشنده عقل گرایی قرن 18-19 دیر زمانی است حتی در غرب هم فروپاشیده است. تفکیک ناپذیری عقل دینی از برون دینی (علمی) به معنای ان نیست که متن مقدس در پی اثبات یا تبیین علمی جهان بوده است. این همچنین بدین معنا نیست که متن مقدس از طریق عقل صوری و آزمایشگاهی قابل درک است. بلکه بر عکس عقلانیت متن مقدس در تثبیت عقلانیت اخلاقی است که اساس اخلاقی عقلانیت علمی را نیز فراهم می کند. شکل گیری ایمان آنگونه که قران می طلبد مبتنی بر ایجاد شیفتگی های عاطفی و شور بی شعور نیست. علی شریعتی طیفی از عقلانیت تجربی تا عقلانیت اخلاقی و سپس ایمان (عشق) را در نمادهای حج کشف می کند. حرکت از عرفات (معرفت) به مشعر (محل شعور) و سپس به منی (عشق) حرکت معرفتی است که اسلام توحیدی بنا می سازد. اما اسلام آخوندی دو مرحله اول را دور زده شور بی شعور می زاید.
ایمان و معرفت و شعور در یک طیف تکاملی و نه دوگانگی متضاد قرار می گیرند پس دستگاه معرفت شناسی مبتی بر تفکیک آقایان کلام محمدی با دستگاه معرفت شناسی اسلام نمی خواند. پس اسلام چگونه حجیت کلامش را به اثبات می رساند. صرفا با دانش درون دینی که آهای بنی بشر بیایید دفعتا ایمان آوریدو چون و چرا نکنید که چون و چرا کردن استدلال برون دینی می طلبد که ما عاجزیم از آوردنش؟! یا بیایید ایمان به کتابی آورید که بیگ بنگ قرن بیستم را در قرن هفتم کشف کرده است و تمام سازه های کلامش در کامپیوتر که می گذاری کد 19 تولید می کند؟!!!

آیا احتیاج است که عقل ابتدا منبع الهی بودن قران را بنابر دلایل برون دینی به پذیرد؟ از نظر آقایان مثل گنجی و سروش این دور باطل است که عقل صرفا متکی به دلایل درون دینی الهی بودن قران را بپذیرد . ظاهرا این استدلال درست می نماید. اما آمثال گنجی اینجادر تفکیک صریح دلیل درون و برون دینی دچار مشکل هستند که مربوط می شود به تعریفشان از دین. برای آنان دین یک مجموعه باور هاست که یا باید قبولشان کنی یا نه!! یعنی این همان تفکر آخوندی است که با گفتن اشهد ناگهان مسلمان می شوی همه عناصر دین بر تو واجب ولو که مشکل عقلی با انها داشته باشی!! اما در عمل این طور نیست. به صراحت در قران چندین بار هدف از رسالت را برقراری قسط و عدل و مبارزه با ظلم در نظر گرفته است بنا براین قران مانیفست یک نهضتی عدالت طلبانه بوده که بر خلاف نهضت های دیگر این توفیق را داشته که تعریفش از عدالت را با ذات هستی هماهنگ کند یعنی عدالتش صرف قرار داد اجتماعی نباشد که با سلطه ارباب رسانه ها و یک طبقه خاص آن قرارداد اجتماعی رنگ خدمت به آن طبقه را در نهایت پیدا کند.
بنابراین ادعای قران مبنی بر کلام خدا بودن شرط پذیرش ناگهانی و صد در صد درون دینی نیست. هر عقلی که جویای حقیقت است نمی تواند فقط به امروزش نگاه کند تا درکی از عدالت و حقیقت پیدا کند باید نگاه کند به تاریخ عدالت طلبی و حقیقت جویی. مثل زیست شناسی که به تاریخ تکامل نگاه می کند. چنین عقلی مواجه به رشته ای از جنبش هایی می شود که جویای عدالت بوده اند و تعریفشان بنابر ادعایشان به ذات شعورمند هستی گره خورده بوده است. چنین عقلی انصاف را در این خواهد یافت که به متون این جنبشها و تاریخشان نگاهی محققانه و منصفانه بیندازد و سپس به مرور نگاه کند که چگونه آن نهضت رابطه بین عدالت اجتماعی و عدالت در ذات هستی بر قرار کرده. چگونه عملی سازی بنیان های اخلاقی مطرح شده در متون آن جنبش می تواند به هماهنگی بین جامعه انسانی و ذات هستی (وجود) منجر شود و اگر آن اصول نادیده گرفته شوند چگونه این عدم تعادل به ضرر انسان و حذف وی منجر می شود . از این روست که قران داستان اقوام گذشته را مرور می کند.
بنا براین ایمان آوردن به منشا الهی بودن قران یک نتیجه از قبل گرفته شده صددر صد عقلی انتزاعی یا آزمایشگاهی نیست بلکه یک پروسه ای است که در فرایند رابطه عملی که ما بطور منصفانه با قران یا هر کتاب مدعی دیگر برقرار می کنیم پدید می آید.
این اشتباه آقای گنجی چیز جدیدی نیست. این در قران هم آمده که مشرکین و کفار از محمد انتظار داشته اند همراه با یک فرشته رویت شدنی بیاید و کار های سحر مانند بکند. اما پاسخ قران زیباست و می گوید اگر سقف اسمان را هم بشکافیم و ایشان از اسمان بالا روند باز هم ایمان نمی اورند چون مسئله اصلی نتایج بکار گیری پیامهای قران در اجتماع است که دکان ایشان را در چاپیدن خلق تعطیل می کند. اگر برای طالبان دلیل برون دینی هم انواع آن چیزهای ازمایشگاهی صد در صد مشاهده شدنی را بیاوری و قران را مثلا در اسید بیانداز ی و حل نشود باز هم می گویند دلیل نمی شود که کلام خدا باشد. آقای گنجی می گوید حتی اگر ثابت کنند که در قران نظم ریاضی است دلیل نمی شود کلام خدا باشد چون از خارق العاده بودن یک چیز الهی بودنش ثابت نمی شود . اما قران مدعی خارق العاده بودن نیست. بلکه بر عکس به نظر من قران مدعی است که صد در صد طبیعی است. یعنی پیامش با طبیعت بشر و خلقت در هماهنگی مطلق است نه تناقض و خارق الطبیعی بودن. در عمل انسان خطا کار خارق العاده می شود و محکوم به “شکست” (که همان عذاب است).
نگاه اقایان گنجی و حوزوی ها و امثال نصر علارغم تفاوتهایشان این است که ایمان را یک باور مندی خارج از چارچوب عقلانیت می دانند. اگر این چنین باشد قران که تقاضای تدبر دارد دچار تناقض است. عقل دینی در قران عقل اخلاقی است نه “ایمانی به معنی باورمندی ناگهانی”. عقل اخلاقی نمی تواند عقل غیر عملی و “در تضاد” با عقل علمی باشد.
قران بیان علمی آفرینش مادی انسان و زمین و آسمان نیست بلکه بیان شکل گیری اخلاقی انسان است (به خلیفه الهی رسیدن انسان) که باید در هماهنگی و تعادل با طبیعت و خلقت باشد. از این روست که بیان عذاب و نابودی اقوام خطاکار و بیان پاداش ها با بیان متشابهات مادی و طبیعی آمده است.
بار دیگر تکرار می کنم که شرط فهم قران ایمان ناگهانی اولیه به منبع اللهی بودن آن نیست . این ایمان انتظار می رود که در رابطه عملی قران و انسان در طی فرایند تحقیق و بکار گیری و نقد پدید آید. اگر نیامد حرجی بر فرد یا گروه نیست و کسی نباید مجازات شود. فرض بر این است که رابطه منصفانه بوده است. و شرط انصاف ایجاب می کند که در نظر داشته باشیم بعد از 14 قرن سلطه زورمندان و دستگاه متولی رسمی دینی شان درک ما از معانی اولیه و بکر قران بسیار بسیار مغشوش شده باشد. پس تحقیقی بس عمیق تر از انچه تاکنون توسط حوزوی ها و مستشرقین غربی نیاز است. آنان که بدون تحقیق کافی به رد اهمیت قران می پردازند به همان اندازه کسانی که بدون تحقیق کافی همان درک پر از اغتشاش امروز را در بست می پذیرند خود را از بر قراری ارتباط با یکی از منابع حقیقت محروم کرده اند.

-- احمد ، Feb 3, 2009

مشکل دیگر تفکیک درون دینی و برون دینی آن است که اگر از حضرات کلام محمدی بخواهی یک دلیل درون دینی بیاورند که قران کلام محمد است نمی توانند. تا بحال هم یک دلیل قانع کننده نیاورده اند. دلایلشان به شدت سست خصوصا در مقابل دلایل درون دینی حضرات کلام اللهی است و مبتنی بر تاویل و تفسیر های عجیبی که خود هرگز در پاسخ دیگران به ایراد های عقلانی که به قران می گیرند نمی پذیرند. اگر به انها به گویی که تاویل آیه از عرش خدا این است و تاویل آیه از باردار شدن مریم بدون نکاح این است چنان بر آشفته می شوند و متهمت می کنند که تو داری تاویل می کنی که از شر ایرادهای عقلانی ما راحت شوی اما به تاویل آیات کلام خدا بودن که می رسد تاویل هایی حواله ات می دهند که مبهوت می مانی آیه به این صراحت را چگونه از جا می کنندش. حالا از آیه ها هم که گذشتی با سبک غالب قران چه کنیم که عمدتا از قول خدا با محمد و مردم حرف می زند.
اگر این حضرات نتوانند دلیل درون دینی قانع کننده ای بیاورند دچار تناقض بزرگی خواهند بود چرا که آنوقت باید ادعا کنند محمد شارلتان بوده است یا مجنون که از طرف خدا با خودش حرف می زده. این بازی ها را در می آورده که جلب توجه کند و ایمان آوردندگان را شیفته ترکند. چنین آدمی چگونه می توانسته در همین قران چندین باز زیراب خودش را بزند (عبس و تولا) و خودش را تهدید کند که اگر کلمه ایی را پس و پیش کند عذاب دوصد چندان می شود؟
برخورد سطحی با پدیده دین چنین بحث هایی را می زاید. اسلام دین به معنی مجموعه ای از باور ها و شعائر ایمان زا نیست. اسلام طریق است . طریق رهایی از زندان جهل و ترس و نفع است برای رسیدن به برابری آزادی و عرفان. این طریقت آزمودنی است مانند دارویی که باید با تردید شروع کنی و اگر مفید یافتی اش به اثرش ایمان می آوری.

اسلام عرصه عمومی کشف حقیقت است نه خود حقیقت. قران بیان حقایق است نه وقایع. اسلام یعنی تسلیم شدن به حقیقت اما نه قبل از شناختنش.

-- احمد ، Feb 3, 2009

آقای مسعود رهبری می گوید:
«گمان نمی کنم که کارکردهایی چون فراهم آوردن ضمانت های اجرایی برای اخلاق، پمپاژ انگیزه برای تلاش در جهت تحقق آرمانهایی چون عدالت و آزادی و صلح، فراهم آوردن بستری برای تجربه های معنوی، ایجاد آرامش، امید، اعتماد و ... که همه اگر نه منحصراً دست کم اکثراً تنها از دین برمی آیند، «هیچ» باشد.»
از ایشان می خواهم که دستکم چند نمونه از این اخلاق و پمپاژ انگیزه برای تحقق آرمانها و... در دینداران معاصر را برای اطلاع ما نادانان ذکر کنند. ما که به هر طرف نگاه کردیم یا مسیحیانی را دیدیم که به سرکردگی جرج بوش دنیا را به خاک و خون کشیدند، یا مسلمانانی که در جنگ شیعه و سنی قریب یک میلیون انسان را در عراق کشتند و یا در دارفور دست به قتل عام زن و کودک زدند، یا یهودیانی را که همین چند هفته پیش در جلوی چشمانمان غزه را حمام خون کردند، و... . هر چه نگاه کردیم جز پمپاژ نفرت و قساوت و جهالت چیز دیگری از دینداران ندیدیم. در مقابل گروههای سکولار و غیر دینی را دیدیم که در تمام کشورها از حقوق اقلیتها (حتی از حقوق اقلیت مسلمان در اروپا مثل قضیه خیرت ویلدروس) دفاع می کنند، در برابر جنگ افروزی بوش پروتستان اونجلیکال و بلر تازه کاتولیک و امثال آنها تظاهرات می کنند، و...
واقعا در عجبم که باز هم کسانی هستند که دین را پشتوانه اخلاق یا حتی اخلاقی می دانند. حتی در عرصه نظری هم پس از نگارش «نقد خرد عملی» کانت، پنهان شدن دین در پشت اخلاق دیگر مضحک است.

-- بهمن ، Feb 3, 2009

آقای میرمبینی گفته اند که "موضوعیت دین مربوط به خدا و امر الهی است یعنی یک امر فرا زمینی و فرا تاریخی است"، دوست عزیز همین امر فرازمینی و فراتاریخی از دالانهای طویل و پرپیچ و خم تاریخ به دست من و شما رسیده است دالانهایی که رنگ و لعاب خود را بر این امر به قول شما فرا تاریخی نقش کرده، بعنوان مثال ملاحظه بفرمائید که حادثه شق القمر چگونه از بدو پیدایش این انگاره تا قرون بعدی دستکاری و دستمالی شده و هر فرقه ای از ظن خود چگونه پیرایه ها و آرایه هائی بر آن زده اند. هنچنین است امور دشوار فهم تری همچون مفهوم عصمت، امامت، خلافت، قانونگذاری، کشورداری و .... و جنابعالی به هیچوجه نمیتوانید به آن امرفراتاریخی مفروض دست بیابید مگر اینکه دوباره از داخل این دالانها بدون مخاطره و رنگ پذیری گذر کنید. بگذریم که هر امر فراتاریخی به فرض وجود به محض اینکه از دهان پیامبر به گوش مردم رسید تاریخمند خواهد شد.

-- yoonos ، Feb 3, 2009

در مورد برده داری

در اسلام هیچ.نه برده داری توصیه نشده است و فقط کسانی برده میشدند که به جنگ می آمدند و این قانون دوطرفه بود. یعنی اگر یک مسلمان در جنگ گیر دشمن می افتاد برده میشد. مثل اسیر شدن امروزه که در جنگها اتفاق میافتد.

بردگي همانطور كه در يونان باستان، رم، ايران و حتي بين يهوديان و مسيحيان رايج بوده است در ميان قبايل عرب قبل از اسلام نيز وجود داشته است و علاوه بر اسيراني كه در يورشها و غارتها به دست مي‌آوردند، وام داراني كه نمي توانستند وام خود را بپردازند به بردگي فروخته مي شدند(المفصّل، ج4، ص 567).همچنين گاه اشخاص آزاد در جريان يك قمار! خود را مي باختند و به دام بردگي مي افتادند چنانكه عاص بن هشام در قمار خود را به ابولهب باخت! و ابولهب او را به بردگي گرفت و به شترباني خود گماست(همان منبع). برده داران عرب كنيزان خود را به روسپيگري وا مي داشتند و مزدشان را براي خود مي گرفتند(تاريخ طبري، ج9، ص 104، چاپ لندن) و آيه 33 سوره نور كه مي فرمايد كنيزانتان را به زناكاري وامداريد ناظر به همين فاجعه است.
اعراب با كنيزان خويش زناشويي مي كردند و فرزندان آنها را نيز به بردگي مي گرفتند، مگر آنكه كسي از آنها با دليري و جنگاوري نجابت و اصالت خود را به اثبات مي رساند كه در آن صورت به خويشاوندانش مي پيوست وگرنه به حال بردگي باقي مي ماند(تاريخ التمدن الاسلامي،ج4،ص 27 و 28).
هنگاميكه پيامبر(ص) به نبوت مبعوث شد در سوره البلد كه از سور مكي است اين آيات نازل گرديد: ”آدمي از گردونه گذر نكرده است!(تا به قله سعادت يا بهشت موعود رسد) و تو چه مي داني كه آن چيست؟ برده اي را آزاد كردن است“
پس روش اسلام برده گيري و برده داري نبوده بلكه آزاد كردن بردگان بوده است تا ديگر برده اي باقي نماند جالب اينجاست كه ابوبكر(رضي الله عنه) هفت برد را رهايي بخشيد كه يكي از آنها بلال موذن پيامبر(ص) بوده است.
اسلام با دستورات خود تمام راههاي برده گرفتن(استرقاق) را مي بندد. براي مثال در سوره بقره آيه 280 كه به وام گيرنده اشاره مي كند نه تنها به بردگي و برده گيري اشاره نمي كند بلكه با مهلت دادن به فرد تنگدست و حتي بخشيدن وام توسط وام دهنده جلوي برده گيري را ميگيرد.همچنين اسلام جلوي فروش فرزند بدست پدر را كه در زمان جاهليت انجام مي شد گرفت. اسلام با تعيين مجازاتهاي مشخص براي هر جرم جلوي بردگي به بهانه هاي مختلف را كه در زمان جاهليت انجام مي گرفت سد نمود. دز زمان جاهليت حتي انسانهاي آزاد از مرد و زن و كودك را مي دزديدند و آنان را به بردگي مي فروختند و افراد بسياري از اين راه مال اندوزي مي كردند. پيامبراسلام(ص) صريحأ از اين عمل نهي نموده و در حديث نبوي داريم كه فرمودند: ”خداي تعالي فرموده است كه من در روز رستاخيز با 3 كس بيش از ديگر گنهكاران دشمنم، مردي كه به نام من ببخشايد سپس پيمان شكني كند و مردي كه انسان آزادي را بفروشد و از بهاي آن روزي خورد و مردي كه مزدوري را به كار گمارد و او آن كار را تمام كند ولي آن مزد مزدش را ندهد(صحيح بخاري، كتاب البيوع، حديث شماره 106)
اسلام جز در گرفتن اسيران جنگي كه در حقيقت امري ضروري بوده و هيچگاه اين كار منسوخ نشده و نخواهد شد، قواعد و احكامي نياورده است. بنابراين استرقاق يا اسير كردن افراد آزاد در اسلام جز از راه جنگ مشروع و روا نيست و قرآن كريم هم تصريح نموده كه اين كار، پس از درهم شكستن دشمن بايد صورت گيرد ، نه پيش از آن و به طمع برده داري!
چنانچه در سوره الانفال آيه 67 آمده است: ” براي هيچ پيامبري روا نيست كه اسيراني داشته باشد تا آنكه در زمين دشمنان را به سختي درهم شكند، شما بهره دنيا(اسير و غنيمت) را خواهانيد ولي خدا سراي بازپسين را برايتان مي خواهد و خدا عزتمند و حكيم است“
در كتب قديمي سيره و تاريخ( مانند سيره ابن هشام و تاريخ طبري) هنگاميكه به نام مسلمانان مهاجر به حبشه يا مدينه اشاره مي شود از هيچ غلامي يا كنيزي در خدمت آنها نام نمي برد و اگر كنيزاني هم در آن روزگار در گروه مسلمانان بوده اند، بنا بر قانون امّ ولد يا استيلا آزاد شده اند. اما اسرايي كه پس از هجرت در جامعه اسلامي به سر مي بردند، در جنگ اسير شده و بر اساس مقررات خاص با آنها رفتار مي شد كه در اينجا مجال بحث نيست.
به طور خلاصه براي آگاهي از احكام اسراء مي توان به قرآن مجيد سوره محمد آيه 4، مراجعه نمود (پس چون با كسانى كه كفر ورزيده‏اند برخورد كنيد گردنها[يشان] را بزنيد تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآورديد پس [اسيران را] استوار در بند كشيد سپس يا [بر آنان] منت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد] تا در جنگ اسلحه بر زمين گذاشته شود اين است [دستور خدا] و اگر خدا مى‏خواست از ايشان انتقام مى‏كشيد ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى [ديگر] بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شده‏اند هرگز كارهايشان را ضايع نمى‏كند (4)) و همچنين از كتب سيره به سيره ابن هشام مي توان اشاره كرد كه براي مثال پيامبر(ص) در جنگ با هوازن به 6000 اسير دست يافت و با تدبيري خاص همه را بدون گرفتن تاوان آزاد كرد(ج4،ص 132)
راههايي كه اسلام براي آزادي اسيران پيشنهاد و توصيه كرده بود:
1) هر برده اي كه از چنگ مالك خويش مي گريخت و از مكه به مدينه نزد رسول الله (ص) مي آمد، نزد مسلمانان انساني آزاد به شمار مي آمد(صحيح بخاري، كتاب الطّلاق، ص 62و 63، چاپ مصر)
2)اگر اين غلام يا كنيز از آن مشركاني بود كه با مسلمانان پيمان داشتند، آن غلام و كنيز بازگردانده نمي شدند ولي بهاي ايشان را به مشركان مي پرداختند( همان منبع، ص 63)
3)قانون مكاتبه: هر اسيري مي توانست با مالك خود قرار دادي منعقد كند مبني بر آنكه در برابر آنچه به تدريج مي پردازد، خويشتن را آزاد سازد. در اينصورت اسير اجازه دارد كه به كاري بپردازد تا از درآمد آن خود را آزاد كند. بر مسلمانان نيز فرض بود كه با هداياي مالي او را در اين كار ياري دهند( مدرك سوره نور آيه 33)
4) قانون صدقات: بر اساس اين قانون از مالي كه از مسلمكانان به عنوان زكوة گرفته مي شد براي آزاد ساختن مملوكين استفاده مي گرديد(مدرك سوره توبه آيه 60) پس از وظايف دولت اسلامي آزاد كردن بردگان بوده است.
5) قانون استيلاد و يا امّ ولد: اين قانون مي گويد، اگر زني مملوك از مولاي خود فرزندي پس از ازدواج با وي آورد، در صورت فوت كردن مولي، ان زن آزاد مي گردد و آن زن را اصطلاحأ (امّ ولد) گويند.
6) قانون سرايت: هر كس در مالكيت اسيري با ديگران شريك باشد، همينكه سهم خود را آزاد كند، بر او لازم مي آيد به شرط توانگري، سهم شريكان خويش را نيز بخرد و آن مملوك را آزاد كند.(مدرك الموطّا، مالك بن انس، ج2،ص 772، چاپ استانبول)
7) قانون كفّاره: كه مدارك آن در قرآن كريم(مجادله: 3، مائده: 89، نساء:92) و احاديث نبوي در كتب حديث و فقه است. پس از آزاد كردن بنده تنها در مورد روزه نگرفتن نيست و براي جبران برخي لغزشها نيز مي توان از اين قانون استفاده كرد، مانند ظهار كردن زن، يعني اينكه مرد بگويد همسر من جاي مادر من است و با اين بهانه رابطه زناشوي خود رات با همسرش قطع كند و يا سوگند لغو خوردن يا قتل از روي اشتباه و خطا.
8)قانون تملك ارحام: اگر كسي مالك خويشاوندان خود شود كه بر او محرم هستند بايد آنان را آزاد كند.(مدرك التّاج الجامع للاصول، ج2، ص 271، و سنن ابي داود، ج 2، ص 26)
9)قانون ضرب و تنكيل: كسي كه مملوك خود را بزند يا به او آسيبي برساند، بايد او را در اه خدا آزاد كند( مدرك اللمعه الدمشقيه، اثر محمد مكي عاملي، ج 6، ص 280، چاپ لبنان)
10) قانون جذام و كوري (مرض): ابتلا به جذام و كوري كه از بيماريهاي صعب العلاج و يا لاعلاج به شمار مي آيند و يا مي امدند سبب آزادي بنده بود( تهذيب الاحكام، اثر محم بن حسن طوسي، ج 8، ص 222 ، چاپ بيروت)
11) قوانين متعدد ديگر كه در كتب فقه به آن اشاره شده و مدارك آن از پيامبر خدا(ص) نقل شده است.
در ميان اين قوانيني هيچيك مانند آزاد كردن اسير يا بنده به طور دلخواه تشويق و ترغيب نشده و از پيامبر(ص) آورده اند كه فرمود:” كسي را كه مملوكي را ازاد كند، خداوند در برابر هر عضوي از او، عضوي از آن كس را از آتش آزاد خواهد كرد“(صحيح مسلم، ج2، كتاب العتق، ص 1147، چاپ استانبول)
و همچنين در مورد اذيت و آزار آنان بسيار نهي فرموده است.
والسلام.
-------------------------
زمانه : بار دیگر از همه ی دوستان تقاضا می شود نظرات خود را خلاصه و حداکثر در 200 کلمه بنویسند.

-- ابو حفص ، Feb 3, 2009

از تمامی متدینین که هزاران توجیه و تفسیر برای هر کلمه دینشان دارند میپرسم:
ایا اگر اسلام بصورت موروثی به شما نمیرسید باز هم امروز مسلمان بودید و برای اثبات حقانیت خودتان این همه به این در و ان در میزدید؟؟
اگر متولد و بزرگ شده مابین افراد غیر مسلمان در هند و برزیل و چین و اسراییل و امریکاو...بودید باز هم دم از مسلمانی می زدید؟
چرا کسی به این سوال بصورت اری یا نه جواب نمیدهد؟؟؟

-- کاظم ، Feb 3, 2009

نقش بر آب مزن کار من از کار گذشت

-- مجید ، Feb 3, 2009

آقای ابوحفص:
اگر قرآن و اسلام جدیدی نازل کرده اید بگوئید ما هم جزء پیروان درآئیم! اگر حرف پیشوایان دین اسلام را قبول دارید حرفهای شما درست نیست. اگر حرف شما که بردگی در اسلام فقط از راه جنگ و تبدیل اسیر جنگی به برده است درست بود که پس از یکی دو قرن اول تاریخ اسلام دیگر برده ای نباید می بود چون ماشین جنگ و جهاد اسلام و مسلمین هزارسال است از جنبش افتاده. برخلاف حرف شما اسلام بردگی را از چندین راه دیگر به رسمیت شناخته که مهم تریت آن دو مورد زیرست که عموم بردگان که در کشورهای اسلامی (تا لغو آن در قرن نوزدهم البته زیر فشار اروپا) زندگی میکردند از یکی از این راهها برده شده بودند:
1. از راه تجارت و خرید و فروش برده. همه مذاهب اسلامی اجازه میدهند که برده هائی که تجار برده با حمله های غافلگیرانه و دزدی اطفال بیگناه از افریقا و غیره به دست آورده و به مکه یا هر جای دیگر میآوردند خرید و فروش شود و به بردگی مسلمانان با همه احکام آن (که مهمترینش حلال بودن تجاوز جنسی به آنان بود) درآید. هر کتابی که میخواهید نگاه کنید هیچ کسی در اسلام بر خلاف این نگفته است.
2. همه مذاهب اسلامی اتفاق نظر دارن که فرزند برده بطور اتوماتیک برده میشود. بر خلاف همه فلسفه های جهانی که میگویند هر انسانی آزاد آفریده میشود اسلام چه در تفسیر سنی چه در تفسیر شیعه میگوید که فرزند برده هم برده است و حتی مالک میتواند اورا در جلوی چشم گریان پدر و مادرش به یک خریداری که او را به یک طرف دیگر دنیا میبرد بفروشد. هر کتاب احکام اسلام که میخواهید نگاه کنید این مطلب از مسلمات اسلام است.

-- افسانه ، Feb 3, 2009

در پاسخ آقایyoonos
دوست عزیز
من سخن شما را می دانم و می پذیرم اما نکته ی من این بود که بگویم به دلیل فرازمینی و فرا تاریخی بودن "ذات دین"، هرکسی (چه گمراه و چه هادی) می تواند بنوعی با خدای خود و دین او رابطه برقرار کند و امر الهی را برای خودش در روی زمین و یا در هر برهه ی تاریخی معنی کند.اگر درست معنی کرد هدایت یافته است و اگر غلط معنی کرد گمراه است.
اما (نه هدایت یافتگان و نه گمراهان) حق ندارند (در جایی که پیامبری نیست و امامی نیست) بر حسب ظن خود دین خدا را تعریف کنند و برای آن حدود(ادراکی) تعیین نمایند که آن حدود در اصل دین پیش بینی نشده است. بر این اساس من می تواننم نظرم را بیان دارم و شما هم می توانید نظرتان را بیان دارید اما اگر بخواهیم بزعم خود یک معیاری برای دین اسلام به دست دهیم که با قرآن همآهنگی نداشته باشد آنگاه مشخص است که کاری اساسی صورت نداده ایم. اگر شما (یا آقای گنجی و طرفداران ایشان) اینکار را کردید آنگاه شما را (برحسب با همان تعاریف تاریخی اسلامی)، مسلمان نخوانند. منظور من این بود که بگویم آقای گنجی و سروش و کرمی در این رابطه نه سر پیازند و نه ته پیاز . بنابراین حرف شان در بین مسلمین راه پیدا نمی کند. مگر آنکه دین جدیدی بیآورند. که بهتر است از همان ابتدا دست از اسلام بردارند. چراکه اسلام حتا در متن تاریخ هم اینگونه تفسیر نشده است.
شما اگر در سخن من دقت کنید آنگاه درمی یابید که با این سخن، ما حتا می توانیم با آخوندها و ولایت طلبان و همه آنهایی که چیزی را می گویند که در قرآن پیش بینی نشده (مثل ولایت فقیه) و یا (گورپرستی که شیعیان می کنند)و یا آنچه صوفیه در حق اقطاب شان بیان می دارند، مبارزه کنیم و درو غ و ریا و ادعاء شان رامعلوم سازیم.
موفق باشید

-- حسین میرمبینی ، Feb 3, 2009

آقای لطف علی لطیفی
با سلام و با تشکر از پاسخ شما

1- فرموده اید" بنده این لقب را در واکنش به کسانی که کتاب خدا را ‏سبک می شمارند انتخاب کردم و هدفم، تواضع در برابر قرآن مجید بود. امیدوارم صاحب ‏قرآن مجید این خدمت ناچیز را از این بنده کوچکش قبول کند. می گویم: شما از پیش خود اینکار را کرده اید درحالیکه هم شما می دانید و هم من، که ما و شما را ماموریتی داده نشده ، به شما چه مربوط که خدمت ناچیز خودتان را را به حساب خدای بی نیاز بگذارید و با عنوان "خادم کوچک قرآن" که عنوانی است ریایی مردمان را از حق گریزان سازید. کمآنکه همینک در" ایران اسلامی" ما هزاران خادم بزرگ و کوچک قرآن کاری کرده اند که مردمان همه از دین بری شده اند. چه خوش گفت رسول خدا :" هرکه ندانسته عملی انجام دهد خسارتش از آبادانی اش بیشتر است". (اصول کافی).
2- در مورد حدیث "ثقلین" دو چیز گرانبار . نوعی که شما آن را مطرح می کنید کاملا غلط است. چراکه در آن حدیث رسول خدا دو انگشت (چپ و راست) اشاره خود را بهم می چسبانند و می گویند که آنها (قرآن و عترت) مثل هم اند و یکی را بر دیگری برتری نیست. بعد دو انگشت میانه و اشاره را با هم نشان می دهند به این عبارت که مانند این دو انگشت نیستند که یکی بر دیگری برتری داشته باشد. درحالی که شما می فرمایید یکی بزرگتر از دیگری است. که عبارت شما غلط اندر غلط است. حتا اگر سخن علامه میرحامد را هم بخواهیم ملاک قرار دهیم . هیچ پرنده ای با یک بال بزرگتر و یک بال کوچکتر نمی تواند پرواز کند. و من فکر می کنم که شما قرآن را بدون عترت می خوانید و برای همین هست که استنباطات شما از دین اشکال دارد. کی گفته که شما قرآن را دوست دارید اما دیگری ندارد. کی گفته که شما ائمه را دوست می دارید اما دیگری ندارد. کجا گفته شده ائمه همان آخوندها و مجتهدین و مفسرینی هستند که هزارن بدعت را وارد دین خدا کرده اند.
3- اگر اهل بیت مفسر رسمی قرآن اند ربط آن به شما و یا فلان ملا و آخوند چیست که از رابطه دوستی با ائمه سوء استفاده می کنند و خودشان را بر کرسی ریاست و قضاوت و حکومت می نشانند. داستان شما و ائمه مثل داستان حضرت عیسی و کشیشان مسیحی است که او را به ذلت می نشانند و خودشان بر اوج عزت.
4- حاصل سخن این که اگر بفرض شما "خدای بزرگ برای کتاب قانون خود، مجری، متولی، مفسر رسمی و ‏نگهبان تعیین کرده باشد" (که نکرده است بدلیل آیه 9 سوره حجر" انا نحن نزلنا والذکر و انا له لحافظون") آنگاه باز نه برای شما و نه برای هیچ کسی بالاخص از آیت الله و مجتهدین شیعه و مفسرین آنها حقی ایجاد نمی شود که بخواهند به نیابت از آنها درکشان از قرآن را به مردمان بقبولانند آنهم با این حساب که درک انها از قرآن مو به مو مانند درک پیامبر و یا حتا علی بن ابی طالب است. این سخن دروغ بزرگی است که من می توانم به سادگی ثابت کنم افترایی است بزرگ که به خدا و ائمه نسبت می دهند. مطمئنم که می دانید معنی این سخن من یعنی چه. یعنی بر حسب آیات بسیاری در قرآن (شاید بیش از 15 ایه از قرآن کریم) شما و آن آقایان بزرگترین ظالم روی زمین اید. " فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا او کذب بآیاته .... ( پس کیست ظالمتر از آنکه او به خدا و ایاتش دروغی را نسبت می دهد و ...) یعنی بزرگترین ستمگران تاریخ بشریت و فاسدان روی زمین آنهایی اند که به خدا و آیات او نسبت دروغ می دهند. یعنی اگر خدا چیزی را نگفته می گویند خدا گفته. یعنی اگر خدا ولایت فقیه نگفته می گویند خدا گفته. یعنی اگر خدا به عصمت اشاره نکرده می گویند خدا به عصمت اشاره کرده . این سخن در مورد شما هم صدق می کند چرا که سئوال من این است آیا خداوند شما را خادم کوچک کتاب خود قرار داده و یا شما از پیش خود خودتان را خادم کوچک قرآن می خوانید. وقتی در همان ابتدای سوره بقره خداوند آنهایی که خود را مومن خطاب می کنند مورد انتقاد قرار می دهد، آنگاه تکلیف آنهایی که خودشان را خادم کوچک قرآن می دانند روشن است. و من الناس من یقول امنا بالله و و بالیوم الآخر و ماهم بمومنین. یخادعون الله و الذین آمنوا و مایخدعون الا انفسهم و ما یشعرون. فی قلوبهم مرض و فزادهم الله مرضا . یعنی اگر شما امروز از این مرض "خود بزرگ بینی" دست برندارید فردا خدا با شما کاری خواهد کرد که خود را خادم بزرگ قرآن معرفی کنید. مثل آن "رهبر کبیر" که خود را "امام" خواند اما معلوم شد که رهبر گمراهی است. به هرحال اگر قرآن در اوج پاکی و دانش باشد و ائمه هم همینطور آنگاه شما بفرمایید ربط آنها به شما چیست؟ یا به آقایان علمای اعلام که جز دروغ به خدا و گمراه ساختن مردم چیزی نگفته اند و نکرده اند؟
5- حافظ می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

-- حسین میرمبینی ، Feb 4, 2009

اضافه بر فرمایشات درست "افسانه"، یک مورد خیلی مهم برده سازی از نظر اسلام مردم غیر نظامی کشورهای مفتوحه بودند چون به اتفاق نظر مذاهب اسلامی امام یعنی رهبر مسلمین حق داشت همه مردم آن را "فیئ مسلمین" یعنی ملک آنان اعلام کند و به بردگی بگیرد. در مقام عمل هم در خیلی موارد زن و بچه مردم را به همین صورت برده میگرفتند. نمیدانم آقای ابو حفص کتاب میخواند یا شنیده های خود از وعاظ را تکرار میکند. کاش اسلام واقعی این بود که واعظها و مبلغین اسلامی بصورت دستچین شده و رتوش شده به شماها میگویند.

-- ابو الهول ، Feb 4, 2009

سانسور بالاخره به سراغ استاد ملکیان آمد در وبلاگها نوشته بودند روزنامه اعتماد مصاحبه کامل ایشان را چاپ نکرده. قضیه به این شرح است که محمد صادقی در ادامه مصاحبه هایش مصاحبه یی با استاد ملکیان گذاشته ولی اعتماد قسمت پایانی مصاحبه را چاپ نکرده!!!!!!!تو خود حدیث مفصل بخوان......

-- میرفندرسکی ، Feb 4, 2009

با سلام
عزیز خوب می دانید :" که اگر زنبور عسل بر گل نشیند ؛ شهد و شیر و شیرینی بیفشاند . و لی اگر با زقوم همنشین شود ؛ خود دو نیم و کام را آزرده سازد ."
چه اسلام و یا هر دین و مذهب و مسلکی را ذاتی و یا تاریخی بدانیم ، چه قرآن راوحی الهی و یا کلام محمدی بپنداریم و... نتیجه انسانی است . بدین معنا که اگر در مسیر سعادت و اعتلای معنوی بشر باشد ؛ شهم شمسا ئی است ؛ والا ذائقه ی اهورایی است .

-- میرزامحمد مهرابی ، Feb 6, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)