تاریخ انتشار: ۵ آبان ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

ارتجاع مدرن

محمد برقعی

در مقاله‌ی پیشین، «مدرن ارتجاعی» اشاره کردم که دو مفهوم رایج «مرتجع» و «مدرن»، هیچ یک بیان‌گر پدیده‌ی نوینی که در این زمانه شاهد آن هستیم نیست.

هم‌چنین توضیح دادم که منظور از این پدیده‌ی نوین، افراد و جوامعی است که کاملا مدرن و امروزی هستند اما ذهنیتی واپس‌گرا و ارتجاعی دارند.

برای نمونه هم اشاره‌هایی داشتم به برخی از رفتارها و گفتارهای دکتر محمود احمدی نژاد رییس جمهوری اسلامی ایران، و نامزد مقام معاونت ریاست جمهوری آمریکا خانم سارا پیلین، به عنوان دو مصداق روشن این پدیده.

در آن مقاله من مفهوم جدید «مدرن ارتجاعی» را پیشنهاد کردم که به نظرم بیان‌گر شخصیت و موقعیت این‌گونه افراد و جوامع است.

اما خود مفهوم «ارتجاع» نیز در زمانه‌ی ما نیاز به بازنگری جدی دارد. زیرا تعریف رایج و سنتی از این مفهوم، نه تنها همه‌ی مصادیق خود را در بر نمی‌گیرد، بلکه اغلب سبب کج‌فهمی می‌شود.

پس در این نوشتار می‌کوشم دو نوع از ارتجاع موجود تحت عناوین «ارتجاع سنتی» و «ارتجاع مدرن» را مورد بررسی قرار دهم؛ با این اشاره که تأکید سخنم در این نوشته بر ارتجاع مذهبی خواهد بود و آن را در رابطه با تکیه‌ای که بر باورهای دینی دارد، مورد تحلیل قرار خواهم داد.

«ارتجاع سنتی» که مفهومی رایج است، و هر جا مردم از «ارتجاع» سخن می‌گویند آن را در نظر دارند، حاصل ناآگاهی و بی‌خبری است.

مرتجعین در این مفهوم کسانی هستند که در اثر بی‌سوادی یا ناآگاهی و بی‌خبری از جهان، اندیشه‌ای واپس‌گرا و در نتیجه عقایدی جزمی داشته و جهان را از دریچه‌ی تنگ سنت‌ها و دانسته‌های محدود خود دیده و بررسی می‌کنند.

این گونه افراد با غفلت از دست‌آوردهای نوین دانش بشری، نه تنها ادعا دارند که از حقیقت باخبرند، بلکه بر این باور هستند که آن حقیقتی که آن‌ها بدان وقوف دارند، تنها حقیقت موجود و غیر قابل انکار است.

کسانی نیز که در مقاله‌ی گذشته آن‌ها را «مدرن ارتجاعی» خواندم، عموماً در همین مقوله می‌گنجند.

این دسته‌ی جدید با آن‌که در رشته‌ای از علوم، دارای اطلاعات و آگاهی‌های وسیع بوده و دانش‌هایی نظیر پزشکی و مهندسی را در سطوح عالی فرا گرفته‌اند، اما درکشان از جهان، بویژه در مورد دین و مذهب، در ردیف درک مردم کم‌دان و کم‌سواد است.

این‌گونه افراد با آن که در زمینه کارِ تخصصی خود، به دانش امروز مجهز شده و ذهنی انباشته از اطلاعات جدید دارند، اما هم‌چنان در جهان سنتی خود باقی مانده‌اند.

اینان هرگز نگاهی نقادانه به باورهایی که با آن‌ها رشد کرده، نینداخته‌اند و با زیستن در حلقه‌ی یاران هم‌اندیش خود و عمل مکانیکی به باورهایی که از کودکی در آن‌ها درونی شده، هم‌چنان در همان دنیای واپس‌گرای خود به سر می‌برند.

هم‌چنین دانش نوین آنان، نه تنها باعث رشد فکری و روشن شدن ذهن آن‌ها نشده، بلکه این دانش، جهالت و نادانی آنان را عمیق‌تر کرده و به جای روشنگری، دیوارهای تازه‌ای در برابر چشمان آن‌ها کشیده است.

در واقع سنگینی اطلاعاتی که دارند، باری شده است بر ذهن آنان که بیشتر و بیشتر آن‌ها را در مرداب تعصب و کوردلی فرو می‌برد. به طوری که گویی علم، حجاب دیگری در برابر چشم‌های آنان کشیده است.

اگر آشنایی با دانش نوین می‌تواند چراغی در برابر چشمان یک آدم عامی بی‌خبر برافروزد و او را از تاریکی به در آورد، این‌گونه افراد با تصور این که اطلاعات علمی و فنی به آن‌ها بینش نوین داده، یا چشمان خود را بر روشنگری‌ها می‌بندند و یا با مقاومت ذهنی در برابر آن روشنگری، از تاریکی ذهنی خود پاسداری می‌کنند.

برای مثال، اگر یک روانپزشک به یک فرد عامی توضیح دهد که جن‌زدگی و غش کردن، به خاطر ریختن آب داغ روی زمین و سوزاندن بچه جن نیست و فقط یک ناراحتی عصبی است که با خوردن داروی مناسب برطرف می‌شود، انسان «مدرن ارتجاعی» برای اثبات وجود جن با آوردن دلایل هایزنبرگ در مورد نظریه عدم قطعیت و نشان دادن نارسایی‌های فیزیک نیوتونی و غرور بیهوده بشر تا اوایل قرن بیستم در مورد فهم جهان، منکر هر استدلال عقلی شده و از این طریق امکان وجود اجنه را مطرح می‌کند.

حاصل اندیشه‌ای از این دست آن است که مثلا آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد در یک کنفرانس معتبر در جمع دانشگاهیان و روحانیون کشور و دربرابر دوربین‌های تلویزیونی عنوان می‌کند که چون آمریکایی‌ها و غربی‌ها با بررسی‌های دقیق و علمی دریافته بودند که قرار است امام زمان به زودی ظاهر شده و جهان را نجات دهد، لذا برای پیش‌گیری از این کار با برنامه‌ریزی کامل به عراق حمله کردند!

او در عین حال مسلمانان را نیز مورد شماتت و سرزنش قرار می‌دهد که چرا در حالی که غربی‌ها در اثر مطالعات علمی نسبت به ظهور امام زمان آگاهی یافته بودند، آن‌ها این حقیقت را جدی نگرفته و در اثر غفلت و جهل خود سعادت بشری را تامین نکرده‌اند.

ارتجاع مدرن = ارتجاع گزینشی

این پدیده ابتدا در کشورهای پیشرفته ظهور یافت و رشد کرد و سپس، اندک اندک، به اقشار تحصیل‌کرده کشورهای جهان سوم نیز سرایت کرد.

این ارتجاع حاصل ناآگاهی نیست و به همین سبب نیز ناخواسته و معلول طبیعی علت ناآگاهی نیست. چرا که افرادی که می‌توان آنان را در این گروه دانست، اغلب به دانش روز مجهز هستند.

اینان نسبت به ادیان و باورهای دیگر اطلاعات لازم را دارند. مسیحیان و یهودیان آن‌ها عموما می‌دانند که از کتاب مقدس در طول زمان معانی مختلف استخراج شده و متون متفاوتی از این کتاب‌ها در دست است. هم‌چنین می‌دانند که فهم مردم از این کتب، تابع زمان و مکان و حتی شخص خواننده آن‌ها است.

این‌ها اگر هم با فلسفه هرمونتیک به صورت مطالعاتی آشنا نباشند و آن را نشناسند، ولی در عمل کاملاً مطابق آن می‌اندیشند.

در حقیقت زندگی روزمره آنان و اطلاعاتی که در کلیه زمینه‌ها از طریق گزاره‌های جمعی و در روند کارشان با آن برخورد می‌کنند، به‌طور عمده سکولار و غیرمذهبی و غیرمطلق است.

یک چنین فردی به‌طور روزانه می‌شنود که قطعی‌ترین تئوری‌های علمی، مورد تردید قرار گرفته و گاه حتی رد می‌شوند. او همچنین در جریان کلیه‌ی اطلاعات، در مورد بیولوژیکی بودن همجنسگرایی قرار دارد.

برای یک چنین فردی، نظر پزشک دیگر قطعی نیست چه رسد به این که دارویی، به حکم ذکر نامش در کتابی مقدس، غیرقابل سئوال و پرسش باشد.

او به طور روزانه شاهد است که چه بسیار محکومانی که همه شواهد علیه آن‌هاست به دنبال کشف رازی بی‌گناه شناخته می‌شوند. او صدها فیلم و خبر در این‌گونه موارد دیده است و می‌داند که حتی شهادت شاهد عینی هم، اعتبار ندارد و از این رو فرا گرفته است که مثل یک قاضی سنتی و مذهبی صرفا به استناد شهادت یک شاهد عینی، حکم محکومیت کسی را صادر نکند.

زیرا نه تنها در دیدن و مشاهده، ده‌ها عامل فیزیکی دخالت دارند؛ بلکه خود ذهن، عاملی است که در امر دیدن دخالت می‌کند.

او می‌داند که اطلاعات از طریق حواس، مستقیم به مغز نمی‌رسند؛ بلکه ذهن ما ساختاری دارد که در طول زمان شکل گرفته و هر اطلاع تازه‌ای ابتدا از این فیلتر گذشته و رنگ آن را می‌گیرد و از این رهگذر برجسته یا بی‌رنگ و کم‌اهمیت می‌شود.

با این‌گونه افراد که صحبت می‌کنید می‌بینید که دیری است از جهان مکانیکی نیوتونی و مطلق‌انگاری علمی بیرون آمده و تحت تاثیر نظریه‌ی نسبیت انیشتن به جهان بشر می‌نگرند.

آن‌ها پس از بحثی جدی در مورد باورهاشان، در آخر اضافه می‌کنند که «حداقل من این‌طور می‌بینم.»

ممکن است از کوآنتوم مکانیک اطلاع چندانی نداشته باشند ولی فلسفه عدم قطعیت هایزنبرگ بر زندگی آن‌ها حاکم است و نادانسته در آن جهان زیست می‌کنند.

زیرا مشکل می‌شود در جهان اطلاعات و دنیای پست مدرن زندگی کرد و هر روز از طریق رادیو، تلویزیون و اینترنت در معرض اطلاعاتی از این دست قرار نگرفت.

جهانی شدن اطلاعات به همراه جهانی شدن زیستن و حیات همه را در کنار هم قرار داده است و عموم این افراد خواسته یا ناخواسته در زندگی روزمره خود، در رابطه با مردم کشورهای دیگر و در برخورد با فرهنگ‌های آنان و نظام باورهاشان قرار دارند.

به‌طور کلی محیط زندگی این‌گونه افراد، کمتر وجه اشتراکی با محیط زندگی ارتجاع سنتی دارد.

از محیط آنان دیری است تقدس‌زدایی شده و دوران حکومت‌های مطلقه و احکام ابدی در بیشترین بخش زندگی آن‌ها دیری است که به سر آمده است.

اما چرا با این همه، چون نوبت به مذهب و باورهای دینی می‌رسد این‌گونه افراد یک‌باره جزمی و ارتجاعی می‌شوند؛ تا جایی که تمام جنایات و کشتارهای یک نظام و تمام فجایع اقتصادی حاصل عملکرد آن را – مثلا درمقابل مساله‌ی سقط جنین یا ازدواج میان همجنسگرایان – به‌هیچ می‌گیرند.

برای نمونه این افراد به آقای بوش، پس از افشای تمام دروغ‌های او در مورد عراق، دوباره رای می‌دهند و یا در مورد خانم سارا پیلین، چنان از خود بی‌خود می‌شوند که همه نادانی‌ها و تعصبات او را، که در مقاله پیشین به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره کردم، نادیده می‌گیرند.

آن‌ها حتی وقتی در ویدیو می‌بینند که خانم پیلین به کنیا رفته تا کشیشی سیاه‌پوست با به کار گرفتن سحر و جادو و دست گذاشتن روی سر او نیروهای شر را از وجودش خارج کند، باز هم در نظر خود پافشاری می‌کنند؟

اگر ارتجاع در شکل سنتی خود، پدیده‌ای است که تمام ذهنیت فرد را فرا می‌گیرد و فرد مرتجع، در جهانی ارتجاعی زیست می‌کند، درعوض ارتجاع مدرن به صورت گزینشی عمل می‌کند.

(مثلا توجه کنید به آقای احمدی‌نژاد که فقط در سازمان ملل نیست که هاله نور را گرد سر خود می‌بیند بلکه فهرست اسامی اعضای کابینه خود را هم به تایید امام زمان می‌رساند و حمله آمریکا به عراق را هم در رابطه با ظهور حضرت مهدی می‌بیند.

یعنی فرد از سویی براین باور است که متون مقدس، ثابت، ابدی و غیرقابل سئوال هستند و از سوی دیگر در همه‌ی امور زندگی، نسبی‌گرا است و اثری از آن تقدس در بخش‌های دیگر زندگی او نیست.

وجه مشترک خانم سارا پیلین با آن کشیش یا جادوگر کنیایی فقط در همان مراسم و همان مورد خاص است و پس از خاتمه آن مراسم، جادوگر مذکور هم‌چنان غرق در جهان ارتجاع سنتی به زندگی خود ادامه می‌دهد در حالی که خانم پیلین به جهان مدرن خود برمی‌گردد و با ذهنیت مدرنی که دارد به کار فرمانداری خود می‌پردازد.

اگر ارتجاع سنتی، زاییده‌ی عدم آگاهی و محدودنگری است، ارتجاع مدرن پدیده‌ای است پیچیده که وجودش دلایل گوناگون دارد که درمورد این پدیده‌ی نو و تازه، هنوز مطالعه‌ی کافی صورت نگرفته است.

با این همه، من در اینجا به بررسی چند عامل، که به نظر من در شکل دادن به این پدیده نقش اساسی دارند می‌پردازم.

۱ ـ نیاز به ثابت‌ها

یکی از نیازهای اساسی انسان، داشتن تکیه‌گاه‌های ثابت ذهنی است. تکیه‌گاه‌هایی که کمتر یا اصلا دست‌خوش تغییر نشوند و با زیر و رو شدن زندگی و زمانه، هم‌چنان تداوم خود را داشته باشند که قدما به آن «اصول ثابته» می‌گفتند.

این نیاز در جهان سنتی به آسانی تامین می‌شود؛ زیرا تغییر و تحول در آن کم است.

خانواده نهادی است نیرومند، پایگاه‌های اجتماعی تداوم دارند، اعتقادات در محدوده‌ی یک فرهنگ، چنان دیرپا می‌شوند که به صورت جزیی از هویت فرد درمی‌آیند و این نظام اعتقادی، کمتر در معرض تهاجم اعتقادات دیگر قرار می‌گیرد.

اما در جهان مدرن، به ویژه در عصر ارتباطات، به قول معروف سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. هر روز تئوری‌ها عوض می‌شوند و با هر تغییر، ساختار ذهنی ما هم در معرض لرزش و گاه زلزله‌ها و توفان‌ها قرار می‌گیرد.

هاله تقدسی که حافظ وجود مقدسین بود با اطلاعات جدید یکی پس از دیگری محو می‌شوند، شخصیت‌های تاریخی و اسطوره‌های ملی و میهنی، مرتب بازخوانی می‌شوند، مقدس‌ها می‌روند و قهرمانان ملی جای آن‌ها را می‌گیرند. درحالی که خود این قهرمانان ملی و فرهنگی نیز از این ضربه در امان نبوده و مصون نیستند.

مثلا معلوم می‌شود که آبراهام لینکلن تمایلات همجنسگرایانه داشته، جورج واشنگتن برده‌داری می‌کرده، کشتار بابیان به دست امیرکبیر صورت گرفته و نادر‌شاه مرتکب فجیع‌ترین جنایات و قتل‌عام‌ها در هندوستان گردیده، دانش حضرت محمد از محدوده زمان و مکان بیرون نبوده و بسیاری از سخنانش دیگر اعتبار علمی ندارد و از نظر تاریخی اشتباه است.

و یا این که امام حسن عسگری اصلا فرزندی نداشته، و طبیعت و فطرت اصلا نه کامل هستند نه پاک بلکه مثل هر سیستم دیگر کلی ضایعات دارند و از همین مقوله ضایعات، یکی هم این که، نه همه‌ی آحاد بشر با گرایش به رابطه جنس مخالف به دنیا می‌آیند بلکه برخی از بدو تولد و به حکم ساختمان ژنتیکی خود، همجنسگرا هستند.

و این که با آناتومی بدن و مطالعات آزمایشگاهی طب چینی و سیزده شاهراه سیلان انرژی در بدن قابل مطالعه نیست ضمن آن‌که پدیده‌ای است با کارکردی غیرقابل انکار.

این که دیگر نه تنها کره زمین مرکز جهان نیست بلکه ذره‌ی ناچیزی است در کل جهان هستی.

جهان هستی که مشتی انسان موجود در روی آن، و درمیان میلیاردها کهکشان دیگر، پیش خود به این نتیجه رسیده که «اشرف مخلوقات» است و جهان بر مبنای حضور او شکل گرفته است.

در جهانی که دیگر حتی عمیق‌ترین روابط انسانی هم مورد تردید قرار گرفته و دیگر شعر «مادر» ایرج میرزا که نسل قبل از ما، آن را با آن همه شوق می‌خواند، اکنون از زبان‌ها افتاده است.

شعری که محبت مادری در آن به صورت پایدار و تزلزل‌ناپذیر تصویر شده و حکایت مرد جوانی را باز می‌گوید که بنا به خواست معشوقه و جلب رضایت او، مادر خود را کشته و قلبش را از سینه در آورده و می‌رود که آن قلب را به معشوقه نشان دهد. اما در میانه راه پایش به سنگی می‌خورد و قلب خونین ناله بر می‌آورد که «آه، پای پسرم خورد به سنگ!»

نسل قبل از ما یک چنین برداشتی از محبت مادر داشت در حالی که امروز مرتبا در اخبار شنیده می‌شود که مادرهایی فرزندانشان را با دست خود می‌کشند تا مثلا مانعی در راه رابطه‌ی آن‌ها با مردان، وجود نداشته باشد.

و یا می‌شنویم که مادران مرتکب چنین جنایت‌هایی می‌شوند صرفا به این خاطر که حوصله‌ی نگهداری از بچه‌ها را ندارند و یا مثلا می‌خوانیم که پدری سال‌ها به دختر خودش تجاوز می‌کرده و مادر دختر هم برای حفظ منافع خود بر این کار چشم می‌بسته است.

خلاصه در جهانی که دیگر نه در علومش، نه در روابط انسانی‌اش، نه در تعریف هویت‌هایش، نه در عرصه‌ی اقتصادش و نه در هیچ نهاد دیگرش، امر ثابت و غیرقابل سئوالی بر جای نمانده، این بشر مدرن به کجا باید تکیه کند.

دستانش را به دور کدام ستون ثابتی حلقه کند و به کدام اصل پایداری دل‌خوش کند؟

چنین است که او ناگزیر به مذهب پناه می‌برد و آن را هر چه ثابت‌تر، غیرقابل سئوال‌تر و اطمینان‌بخش‌تر می‌خواهد و در قرن بیست و یکم و پس از آن همه نوشته‌ها و کتب و مباحث در مورد انجیل و تغییرات پیوسته در آن، اطمینان پیدا می‌کند که تنها راه نجات، پیروی از کتاب مقدس آن هم به صورت تحت‌اللفظی است.

و یا این که خدای خالق تمام این جهان بیکران با بیلیون‌ها بیلیون ستاره، شخصا به آقای بوش و یکی دو تن از یارانش می‌گوید بروید به عراق حمله کنید. حال این که چگونه این خدا نمی‌دانسته که صدام بمب اتمی ندارد دیگر سئوال بی‌معنی نیست.

۲ ـ سودجویی

فلسفه Utilitarian یا سودگرایی که در شکل دادن به فرهنگ آمریکا نقش بسیار مهمی دارد و در آمیزش با «فردگرایی» که مهم‌ترین پایه‌ی تمدن غرب است؛ لذت فردی را به مهم‌ترین و اساسی‌ترین پدیده‌ی فرهنگ غرب و غرب‌گرایان در سراسر جهان تبدیل کرده است.

ارضای فردی، محور بسیاری از اعمال انسان غربی است. حال اگر این ارضاء در بازگشت به گذشته و ارتجاع به دست می‌آید چنین باید کرد.

در کشورهای اروپایی، به ویژه کشورهای اسکاندیناوی که مردم کمتر به کلیسا می‌روند (رقم کسانی که به کلیسا می‌روند در انگلستان ۱۲ درصد و در فنلاند ۸ درصد است) اخیرا روند تازه‌ای ملاحظه شده است به این شکل که، مردم، رو به کلیساهایی آورده‌اند که کشیش‌های جهان سومی، از جمله ایرانی، آن‌ها را اداره می‌کنند.

زیرا مجالس آنان برعکس کلیساهای خودشان پر از شور و شوق و هیجان و سرمستی است.

با چنین نگرشی، گذشته را آن‌قدر جرح و تعدیل و حتی کج و معوج می‌کنند که با ذوق فردی آنان تطابق می‌یابد.

به این صورت است که مسیح می‌شود دوست نزدیک و یار غار فرد، در جهانی که افراد همه با هم بیگانه هستند.

به قول گراهام گرین در کتاب «آمریکایی ساده» اعتمادی را که دیگر به کسی نمی‌توانند داشته باشند به او پیدا می‌کنند.

در جهانی که هرکس می‌کوشد لحاف را روی سر خودش بکشد، مسیحی خلق می‌شود شخصی و خصوصی که همه جا لحافش را روی سر فرد مومن می‌اندازد.

و یا در میان قشرهای تحصیل‌کرده و کتاب‌خوانده و آگاه ما، مولانا و عرفان، بازار داغی پیدا می‌کنند. اما باید گفت مولانایی که در تصور این انسان‌ها وجود دارد، مولانایی مسخ شده است که فقط در این‌‌گونه تصورات وجود دارد.

والا مولوی واقعی – که سخت پای‌بند شریعت بود و یک رکعت نمازش ترک نمی‌شد و همه از قرآن می‌گفت و مثنوی خود را شرحی بر قرآن می‌دانست – اگر امروز زنده شود و به جمع آنان بیاید، حتی پنج دقیقه تاب تحملش را نخواهند داشت.

زیرا اینان آن‌چه از مولانا می‌خواهند همان است که آن دیگری از مسیح مخلوق ذهن خودش، با انکار همه‌ی مدارک تاریخی، می‌خواهد و هنرپیشگان هالیوودی هم از بودای تبتی و بوتانی می‌خواهند که چیزی است برای ارضای شخصی و نه دریافت حقیقت.

و این هنر دالایی لاما و گوروهای هندی و کشیش‌های آگاه و رهبران متجدد مذهبی مسلمان است که با درک این نیاز، کالای لازم را تولید کرده‌اند.

اصلا در این جهان عدم قطعیت‌ها، حقیقت معنی ندارد و آن را باید تصور و در ذهن خود خلق کرد؛ زیرا به این شکل است که حقیقت می‌تواند در ذهن جای گیرد و دوام یابد.

۳ ـ‌ اصل عمل‌گرایی

عمل‌گرایی یکی از ویژگی‌های تمدن غرب است که در فرهنگ آمریکا به اوج خود رسیده و با رهایی از بسیاری از آموزش‌های فلسفی و فرهنگی دیرپای اروپایی، بی‌تردید در آن راه نه فقط رهسپار؛ بلکه دوان شده است.

راز موفقیت آن در امور اقتصادی و زندگی مادی نیز در همین عمل‌گرایی نهفته است. به این شرح که تا عاقل به دنبال پل بگردد، دیوانه به آب زده و به ساحل رسیده است و اگر چند تن از دیوانگان هم در این میانه غرق شوند، چه باک که هر که مروارید خواهد بیم دریا را هم می‌باید به جان بخرد.

لذا وقتی این انسان مدرن گمان می‌برد که آن ارتجاع، نیازهای او را بهتر برمی‌آورد، تردید را کنار گذاشته و وارد دریا می‌شود. زیرا می‌داند که آن که بر کنار آب نشسته، هرگز لذت شنا کردن را نمی‌برد.

راهبان بودایی و کره‌ای و تایلندی و تبتی فریادشان از این‌گونه نودینان آمریکایی بلند است که این‌ها وقتی به این عقیده روی می‌کنند، چنان آن را جدی می‌گیرند و می‌خواهند دستورات را قدم به قدم و لحظه به لحظه دنبال کنند که زندگی را بر ما تنگ کرده‌اند.

زیرا درست است که ما راهب بودایی هستیم ولی خوب زندگی طبیعی خودمان را هم با ضعف‌ها، بی‌حوصلگی‌ها، وسوسه‌ها و تنبلی‌ها داریم.

نومسلمانان آمریکایی نیز، چون حامد الگار، فریادشان از ضعف ایمان و عملکرد دینی روحانیون ایرانی بر آسمان می‌رود، اما آمریکایی‌ای که لخت شده و به آب زده می‌خواهد تا خنکای آب را با هر سلول بدنش حس کند و یک‌شبه ره صد ساله بپیماید.

اگر ارتجاع سنتی تمام راه خود را با ایمان می‌پیماید، ارتجاع مدرن پس از سرگردانی‌ها می‌آید و با تردید و دو دلی قدم به راه می‌گذارد.

اگر ارتجاع سنتی یک نظام هم‌آهنگ و در برگیرنده‌ی همه‌ی ابعاد فرد مرتجع است، ارتجاع مدرن موضعی و موردی است، و وجود مرتجع مدرن را دست‌خوش تناقضات می‌کند و تمام ابعاد زندگی او را در بر نمی‌گیرد.

اما هر چقدر آغاز رفتن به سوی ارتجاع مدرن با تردید باشد در نهایت و پس از مدتی کم‌وبیش در چنبره‌ی همان تعصب و تنگ‌نظری و واپس‌گرایی ارتجاع سنتی گرفتار می‌آید.

فردی که ارتجاع مدرن را برمی‌گزیند، از سویی می‌داند برای کسب لذایذ و رسیدن به مقصود باید سخت در آن راه غرق شود، فضای ذهن را بر هر روشنگری ببندد. این فرد نباید اجازه ندهد که اطلاعات از سطح آگاهی‌های نازلش فراتر رود و به میدان تفکر و تعمق و نقد گام بگذارد؛ بلکه باید مشتاقانه و با تمام نیرو به دنبال یاران هم‌دل برود و آن‌قدر در جمع آنان فعال شود که گرمای وجود جمع، درون سرد و خسته او را گرم کند.

درواقع باید شوق قبول در جمع، جای خالی باورهای عمیق را در او پر کند. او باید به مجالس عرفانی برود و سخت به همراه ساز سماع کند، ذکر بگیرد، بی آن‌که اهل نماز باشد و یا به آن افکار در عمق وجودش باور داشته باشد.

پاره‌ای از آنان مسیحی به دنیا آمده‌اند و حال هم دینی ندارند ولی به همراه ساز ذکر الله الله می‌گیرند.

این انسان که ارتجاع مدرن را برگزیده، با همه‌ی تردیدهای عقلانی و اطلاعاتی خود در مورد انجیل و تورات در کلیسا با شور و شوق دست می‌زند و سرود مذهبی می‌خواند و راه را بر هر اندیشه و بحثی که این شوق را در او خدشه‌دار کند می‌بندد.

او چنان از مسیح می‌گوید که گویی رابطه‌ی تنگاتنگ و عاشقانه‌ی فردی بین او و خدای متجلی در مسیح برقرار است و چنان به مراقبه می‌نشیند که کمتر بودایی واقعی به این اخلاص مراقبه می‌کند.

یا غرق در صوفیه و عرفان می‌شود و از تجلی حق در وجود انسان می‌گوید و وحدت وجود تکیه کلامش می‌شود، بی آن‌که در عمق وجود، به خدایی باور داشته باشد.

و یا چون خانم سارا پیلین از کلیسای پنتاکستال با آن غش کردن‌ها و کف به لب آوردن‌ها و حضور یافتن شخص مسیح و روح‌القدس در وجودش، ناگهان نزد جادوگران کنیایی می‌رود و در نطق‌های خارج از کلیسایش، از احیای ارزش‌های مسیحیت می‌گوید.

ولی ارزش‌هایی که عامه‌پسند شده‌اند و نماد سیاسی محافظه‌کاران جامعه و مثل دیگر مسیحیان سخت مومن از عشق بی‌قید و شرط حضرت مسیح به تمام بشریت می‌گوید ولی در عین حال کشتار مردم عراق را خواسته‌ی خداوند می‌داند!

از سویی دیگر با هر حد ایمانی که فرد پای در گروه بگذارد به زودی دینامیک حرکت گروه او را در برمی‌گیرد و وی را چون جریان تند یک رودخانه با خود می‌برد. به ویژه که فرد هم مشتاقانه بخواهد که با آن موج برود.

لذا پس از مدتی افکار ارتجاعی چنان ذهن او را – حداقل در موردی خاص – پر می‌کند که در او کاملا درونی می‌شود و دیگر حتی تضادهایی که در بالا به آن‌ها اشاره شد را نیز حس نمی‌کند و همه چیز هماهنگ به نظرش می‌رسد. و خرافی‌ترین فکار و اعمال، بر چنین فردی حاکم می‌شوند؛ به‌طوری که با حضور شرکت‌کنندگان بی‌حجاب و آلامد، سفره حضرت عباس و حضرت رقیه در شهر واشنگتن بر پا می‌کند.

و یا خانم‌های زیبای خوش‌پوش و سکسی به تبلیغ عفت و عصمت مسیحی در دانشگاه‌های آمریکا می‌پردازند و تحصیل‌کرده‌ترین‌ها و هنرمندترین‌هاشان، گاه سر سپرده یک گوروی بی‌سواد عقب‌مانده اما زیرک و مدیر می‌شوند.

و نکته‌ای در پایان سخن

نکته‌ی پایانی این‌که ارتجاع سنتی و مدرن با این‌که ظاهر مشابهی دارند و چه بسا از زبان مشترکی نیز بهره می‌گیرند، ولی هم هویت و هم عملکرد آن‌ها بسیار متفاوت است، به ویژه اگر آن‌ها را در بستر فرهنگی و جغرافیایی خودشان شاهد باشیم.

همین تشابه ظاهری بدون توجه به تفاوت‌های بنیادی نشات گرفته از شرایط جغرافیایی موجبات چه بسیار داوری‌های نادرست را فراهم می‌کند.

از جمله این‌که ارتجاع حاکم در ایران از نوع ارتجاع در آمریکا است و یا عملکرد مذهبیون سرسخت آمریکا مشابه عملکرد متعصبین ایرانی است.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
مدرن ارتجاعی

نظرهای خوانندگان

متن به نوعی تقارن نشان می داد، از آمریکای مثلا مدرن و ایران مثلا سنتی. البته این شباهت ذکر نشد: آمریکا و ایران هر دو جوامعی دارند که افراط و تفریط در میان شان رایج است.

نیت نویسنده در روشنگری و معرفی نوع جدیدی از ارتجاع قابل ستایش است، اما سوال من این است که نویسنده در مقابل چه ایده ای را معرفی می کند؟

قصد برچسب زدن ندارم، اما این نوشته، نوشته ای صلبی به نظر می رسد، به این معنی که پیشنهادی برای اصلاح آن چه معرفی می کند ندارد، مدلی ارائه نمی کند و برای نسل تغییرخواه ایرانی، تنها تخریب گر است.
برای من نوعی، عینا مولوی شدن بی معنی است، ولی عینا مدلی که در غرب است، به شدت بی معنی تر!
شبهه به راه انداختن و صلبی نوشتن و تخریب لزوما هنر نیست، به جای این کار دوست دارم اندیشه ی زمانه، نظام و مدل ای تعریف کند و بر اساس آن علاوه بر حمله به آن چه باطل است، نظامی برای نگرش به هستی تعریف کند، نه این که تلاش کند زیرپای مخاطب را خالی کند، و آن گاه بگوید "تو به ثابت نیاز داری!"، باشد که ارتجاع و استفاده ی ارتجاعی از دین نقد شود، ولی به جایش یک نظام پیشنهاد شود، نه این با سکوت پا در هوا بگذارید مخاطب را!

-- سینا ، Oct 26, 2008

dooste aziz neweshtare jalebi bod . khili lezat bordam wa amokhtam,piroz bashid
sepas yara

-- yara ، Oct 27, 2008

بعضی ذهنها نمی توانند
دنبال چیزی که وجود ندارد ، نگردند.
چون از چیزی که وجود ندارد ، تشکیل شده اند

-- کریم از شیراز ، Nov 5, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)