تاریخ انتشار: ۴ مهر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

مدرن ارتجاعی!

محمد برقعی

می‌دانم که عبارت «مدرن ارتجاعی» حکایت از دو مفهوم متناقض می‌کند و ظاهرا بی‌معنی است. ولی تلاش من در این نوشتار بررسی و تشریح همین مفهوم تازه است که با تعاریف موجود و کنونی ما از واژه‌های «ارتجاع» و «مدرن» نادرست به نظر می‌رسد.

گرچه هر یک از ما واژه‌های «مرتجع» و «مدرن» را به صورت متفاوتی معنا و تعریف می‌کنیم؛ ولی در عین حال، درک و تعریف‌مان از این دو واژه، آن‌قدر نقاط مشترک دارد که رابطه‌ی زبانی ما را ممکن می‌کند.

به‌طور کلی انسانِ «مرتجع» کسی است که فهمی عقب‌مانده از زمان دارد و با انکار یا نفی دستآوردهای نوین بشر، دیده به گذشته‌ها دوخته و پاسخ پرسش‌های خود را، از سر نادانی، در باورهایی می‌جوید که ابطال عمومی آن‌ها معین و روشن شده است.

ولی آدم «مدرن» و متجدد، با بهره‌گیری از دانش نوین، با نگاهی پیش‌رو به جهان می‌نگرد و می‌کوشد که با نجات ذهن از چنبره‌ی خرافات و آموخته‌های کهن و باطل، همگام با دانش نوین حرکت کند.

اما شواهدی موجود است که نشان می‌دهد این تعاریف همیشه و به‌طور عام، واقعیت‌های این قرن را منعکس نمی‌کند. به دیگر سخن، وسعت تضاد مصادیق با تعاریف آنان ما را بر آن می‌دارد که درنگ دیگری بر تعاریف خود کرده و در جستجوی مفاهیمی باشیم که بیان‌گر واقعیت‌های موجود باشد.

برای روشن شدن مقصود، نخست لازم است چند نمونه از این مصادیق را ذکر کنم.

الف: نمونه‌هایی از جهان سوم

۱ ـ وقتی ما یک فرد را «مرتجع» یا «مذهبیِ متحجر و متعصب» می‌خوانیم، عموما او را آدمی نا‌آگاه و کم‌سواد مجسم می‌کنیم که به‌خاطر ناآشنایی با دستآوردهای نوین علمی، در جهان خرافه و نادانی خود غوطه‌ور است.

نمونه بارز یک چنین آدم‌هایی طالبان و یا حزب‌اللهی‌های مهاجم و بی‌سواد هستند. به همین سبب هم وقتی سخن از کسانی به میان می‌آید که با عملیات انتحاری، انسان‌های بی‌گناه را به کام مرگ می‌فرستند؛ تقریبا همگان و حتی عموم جامعه‌شناسان آن‌ها را افرادی بی‌سواد، فقیر و محروم می‌انگارند و برهمین اساس است که حلبی‌آبادها را میدان تولید و رشد این گونه افراد می‌شناسند.

اما واقعه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ و کسب شناخت بهتر از تروریست‌هایی که اقدام به این کار کردند نشان داد که آن تصور عمومی از آدم «مرتجع» نادرست بوده است. زیرا بسیاری از تروریست‌های عامل فاجعه‌ی یازدهم سپتامبر، از بهترین تحصیل‌کردگان دانشگاه‌های معتبر غرب بودند.

از سوی دیگر شگفتی‌آور است که می‌بینیم همین اشخاص که به بالاترین مدارج علمی هم رسیده‌اند، وصیت می‌کنند که زنان بر سر گور آن‌ها حاضر نشوند تا مبادا با حضور خود و نمایش بی‌تابی‌هاشان، حرمت عفت و حجاب رعایت نشود.

جالب است که بسیاری از این افراد، زاده‌ی خانواده‌های مرفه با والدین تحصیل‌کرده و به اصطلاح «مدرن» هم هستند.

۲ ـ در زمان انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری کشورمان، ملاحظه کردیم که مردم به جان آمده از آخوندهای عقب‌مانده و بی‌خبر از زمانه، از نوع آیت‌الله حسنی امام جمعه دیرپای شهر رضاییه، نور امید را در چهره دکتر محمود احمدی‌نژاد دیدند که تحصیل‌کرده و استاد دانشگاه بود و تقریبا تمام یاران و نزدیکان وی، غیرعمامه‌ای‌ها بودند که عناوین مهندس و دکتر و غیره را هم یدک می‌کشیدند.

درواقع مردم در وجود احمدی‌نژاد و یارانش، نسل جدید و تحصیل‌کرده اسلامی‌ را می‌دیدند که فارغ‌التحصیلان علوم جدید بودند، آخوندها را قبول نداشتند و به دنبال رهایی جامعه از چنگال ملاهای بی‌سواد و «مرتجع» بودند.

لذا دیدیم که از میان اقشار مختلفی که به احمدی‌نژاد رای دادند؛ دانشگاهیان از بالاترین درصد برخوردار بودند.
اما با گذر زمان معلوم شد که این گروه متجدد و متخصص در علوم جدید، چنان خرافاتی هستند که حتی صدای روحانیون حوزه و آخوندهای سنتی هم از این همه خرافه‌گرایی و خرافه‌گویی بلند شد.

از ادعای تصویب کابینه توسط امام زمان و ملاحظه هاله نور در دور سر خود در سازمان ملل توسط دکتر احمدی‌نژاد تا اعلام رییس دانشگاه اصفهان مبنی بر این که «همت اصلی ما در این دانشگاه تربیت روضه‌خوان است.»

تا اینجا هنوز این تضادهای عملی خدشه‌ی چندانی بر تعاریف نظری ما وارد نمی‌کند. زیرا گفته می‌شود که حتی بسیاری از تحصیل‌کرده‌های کشورهای عقب‌مانده، ارتجاعی هستند. به‌ویژه اگر مذهبی هم باشند که مذهب خود، عامل اصلی برخورداری از اندیشه ارتجاعی است.

لذا بسیاری از نیروهای اپوزیسیون، صحبت از دو دنیای مرتجع و مدرن می‌کنند و این که ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم و ببینیم که می‌خواهیم در کدام یک از این دو جبهه باشیم.

و از این زاویه است که اینان از سیاست‌های آمریکا و دخالت‌های آن در ایران حمایت می‌کنند و یا جنبش‌های فلسطینیان را عقب‌مانده می‌دانند و سرکوب‌های اسراییل را به عنوان یک کشور مدرن و متجدد و دموکرات توجیه کرده و خواستار قطع حمایت‌های ایران از فلسطین و برقراری رابطه هرچه دوستانه‌تر با اسراییل می‌شوند.

همان نظریه و سیاستی که شرحش را چندی قبل در مقاله «جهان دو قطبی» خود به طور کامل نوشتم.

ب: نمونه هایی از جهان اول

کار از جایی اشکال پیدا می‌کند که ما شبیه همان سردرگمی‌ها که در بالا به آن‌ها اشاره شد را در پیشرفته‌ترین جوامع «مدرن» و در رهبران فکری و علمی جهان صنعتی و مترقی، نظیر همین کشور آمریکا، نیز می‌بینیم.

در اینجا به دو نمونه از آن اشاره می‌کنم.

۱ ـ چند سال پیش، در اوج میدان‌داری نیروهای محافظه‌کار مذهبی در آمریکا، چندین مقاله به‌طور هم‌زمان در نشریات معتبر این کشور در مورد جماعت وسیعی از مبلغان مذهبی که عموما زن بودند، در دانشگاه‌های ایالات متحده منتشر شد.

اشاره اکثر این مقالات به ماجرای زن جوان و بسیار زیبایی بود که کتاب پرفروشی نوشته بود و در جلسات سخنرانی وی، جمع وسیعی از دانشجویان شرکت می‌کردند.

نکته‌ای که در این مقالات و گزارش‌ها به آن اشاره می‌شد این بود که معمولا تصور عمومی از زنان مبلغ دینی، خانم‌هایی هستند که لباس‌های کاملا محافظه‌کارانه پوشیده و بدون آرایش سر و صورت و با ظاهری ساده در مجامع و محافل حاضر می‌شوند؛ در حالی که این زنان مبلغ جدید، هم زیبارو هستند و هم خوب آرایش می‌کنند و لباس‌های مدرن سکسی با شلوار یا دامن کوتاه هم می‌پوشند.

اما بر عکس ظاهر مدرن و امروزی و شیک و فریبنده‌ی خود، نه تنها افرادی مذهبی بلکه از قماش مذهبیون بسیار سنتی و متعصب هستند که سخت به دنبال زنده کردن آداب و سنن گذشته و اخلاق خالص دینی می‌باشند.

اینها خطرات لیبرال بودن و سکولار شدن را به جامعه هشدار می‌دهند و جوانان را به سوی دین مسیحیت و ارزش‌های بنیادین و کهن این دین فرا می‌خوانند و از جوان‌ها می‌خواهند که از هوسرانی و لذت‌جویی‌های جنسی و مادی‌گرایی پرهیز کرده و راهی را بروند که کلیسا به آنان توصیه می‌کند.

در آن گزارش‌ها و مقالات اشاره شده بود که از همین رهگذر، مبلغان دینی جدید و مدرن به این نتیجه می‌رسیدند که خداوند، ملت آمریکا را برگزیده تا ارزش‌های مسیحیت را، که دموکراسی و بازار آزاد و حق انتخاب و تمدن نوین است، در جهان بگسترانند و دیانت مسیح، که ارزش‌های تمدن غرب از آن سرچشمه گرفته است را نه تنها در جامعه‌ی آمریکا، بلکه در کل جهان حاکم کنند.

و لذا سیاست‌های رییس جمهورهایی چون جورج بوش و به‌ویژه رونالد ریگان، می‌باید در آمریکا و به تبع آن در جهان، حاکم شود و هر کس و هر گروه و هر دینی که سد راه شد، می‌باید سرکوب گردد.

نکته جالبی که در گزارش‌ها و مقالات عنوان می‌شد این بود که این‌گونه مبلغان دینی در میان دانشگاهیان، طرف‌داران بسیار دارند و جماعت وسیعی از فرآورده‌ها و برگزیدگان جهان مدرن و آموزش‌دیدگان علوم جدید، در مجالس سخنرانی یا موعظه این مبلغان دینی حاضر می‌شوند و با احساسات هرچه بیشتر از آنان حمایت می‌کنند.

۲ ـ خانم سارا پالین، نامزد مقام معاونت ریاست جمهوری آمریکا، زنی است زیبارو که سابقا ملکه زیبایی بوده و در حال حاضر فرماندار ایالت آلاسکا است.

او که سخنرانی تواناست از سوی حزب جمهوری‌خواه برای احراز مقام معاونت رییس جمهور آینده آمریکا برگزیده شده و از همان روزهای اول اعلام این نامزدی غیرمنتظره، شور و هیجان وسیعی در جامعه و در طیف طرف‌داران آقای جان مک‌کین، نامزد ریاست جمهوری این حزب، به وجود آورده است.

امید جمهوری‌خواهان این است که بخش وسیعی از زنان آمریکا، که به امید دست‌یابی زنان به موقعیت برابر با مردان در صحنه سیاست از نامزدی خانم هیلاری کلینتون حمایت می‌کردند، به همان امید به جمهوری‌خواهان رای بدهند.

اما این خانم که می‌رود دومین مقام قوه اجرایی نیرومندترین کشور جهان را بر عهده بگیرد و در صورت مرگ آقای مک‌کین، نه فقط مقام ریاست جمهوری آمریکا را به دست آورد؛ بلکه با داشتن مهم‌ترین مقام اجرایی دنیا، جهت حرکت جهان مدرن را نیز تعیین کند، فردی بسیار مذهبی است.

او یک مسیحی سرسختِ متعلق به شعبه‌ای از مسیحیت به نام پنتاکستال است (Pentecostal). این شعبه از مسیحیت یکی از ده‌ها شعبه مسیحیت جدید و پرانرژی تحت عنوان اوانجلیگن (Evangelican) است که از میان کلیساهای مشهور آن می‌توان از Church of God in Christ و Assemblies of Christian Churches Assemblies of God نام برد.

اعضای این شعبه از مسیحیت که به سرعت در آمریکا و پاره‌ای از کشورهای دیگر در حال گسترش است بر این باور هستند که فرد مومن، در رابطه مستقیم با خدا قرار می‌گیرد و غسل تعمید او در روح القدس صورت می‌گیرد و نه در آب و غسل نمادینی که بیشتر مسیحیان به آن باور دارند.

این گروه از مسیحیان بر آن هستند که شرط دست‌یابی به بهشت و رستگاری ابدی، باور کامل به متن کتاب مقدس است و رستگاری فرد، نه حاصل عمل او بلکه بسته به لطف الهی است؛ اگر شامل او بشود.

مراسم عبادی وابستگان به این شعبه از مسیحیت پر از شور و هیجان و سرمستی است.

مومنان با بالا گرفتن دست‌ها و تکان دادن موزون آن‌ها به چپ و راست، همراه با موسیقی، در واقع نوعی رقص سماع می‌کنند و یا با کف زدن‌های هماهنگ با موسیقی و خواندن ترانه‌هایی خاص بر شور مجلس می‌افزایند.

آن‌ها معتقدند که همیشه تنی چند از آنان مورد توجه خاص خداوند قرار می‌گیرند و خدا مستقیما به وجود آنان داخل می‌شود.

اینان در اثبات «غیرقابل انکار» این موضوع به این نکته اشاره می‌کنند که بسیاری از مومنان در هنگام انجام این مراسم، یک‌باره از خود بی‌خود شده و در حال نیمه‌بیهوشی و یا به قول خودشان مستی شدید روحانی، با خدا حرف می‌زنند یا خدا بر زبان آن‌ها سخن می‌راند که به آن speaking in tongue می‌گویند.

گفته می‌شود که این سخنان به زبانی ناشناخته بر زبان افرادی که مورد توجه خاص خداوند قرار می‌گیرند جاری می‌شود؛ زبانی که نه خود گوینده آن را می‌فهمد و نه برای کسی قابل درک و مفهوم است.

البته خداوند معمولا کسان دیگری از میان جمع را به گونه‌ای دیگر مورد توجه قرار داده و معنای آن سخنان و آن کلمات را به آنان الهام می‌کند و بدین‌سان آن‌ها می‌توانند سخنان فرد نیمه‌مدهوش را برای حاضران ترجمه کرده و از این طریق و با ترکیب این دو معجزه‌ی خداوند، حضور عینی خود و نظرات خود را به مومنان اعلام می‌کنند.

طبیعی است کسانی که بیش از همه از این موهبت برخوردار می‌شوند، رهبر و مرشد کلیسا شده و وظایف کشیش‌ها در کلیساهای سنتی را انجام می‌دهند. البته بی‌آن که مدعی کشیش بودن و رعایت سلسله مراتب سنتی در کلیساها باشند.

و این گونه افراد هستند که مراد مومنان می‌شوند و نه برگزارکنندگان و متخصصان مراسم دینی.
گفتنی است که این شعبه از مسیحیت و این نوع کلیسا، نخست در میان سیاهان آمریکا پدید آمد. زیرا که سیاهان، نمونه‌هایی از این‌گونه رفتار را در مراسم و آیین‌های فرهنگ‌های بومی کشورهای آفریقایی از دیرباز داشته‌اند.

ما نیز چیزی شبیه این مراسم را در کشور خودمان، به ویژه در جنوب ایران، داریم که من در کتاب «سفر به بلوچستان» خودم شرح آن را داده‌ام و زنده‌یاد غلامحسین ساعدی هم در کتاب بسیار با ارزش خود به نام «اهل هوا» این پدیده را که در سواحل خلیج فارس به وفور دیده می‌شود به خوبی نشان داده است.
مراسم «اهل هوا» یا «اهل باد» یا «زار» درست همین حالت را دارد.

افرادی از خود بی‌خود می‌شوند و در بی‌خودی و نیمه‌مدهوشی به زبانی حرف می‌زنند و می‌خوانند که کسی آن زبان را در نمی‌یابد و مردم بر این باورند که جنی، وجود فرد نیمه‌بیهوش را تسخیر کرده و با زبان او حرف می‌زند.

لذا «ماما زار» یا «بابا زار» را می‌آورند که و براساس رابطه‌ای که او، طی مراسمی خاص، با اجنه برقرار می‌کند، معنی آن کلمات نامفهوم را دریافته و برای دیگران ترجمه می‌کند.

منتهی در ایران مردم بر این باورند که در چنان حالتی جن وجود فرد را تسخیر کرده است، لذا با انجام انواع مراسم و خواندن انواع ادعیه که به هدایت «بابا زار» یا «ماما زار» صورت می‌گیرد سعی می‌کنند جن را از تن فرد تسخیرشده بیرون کنند.

در حالی که در جامعه بسیار مدرن آمریکا و نزد این مردم بسیار تحصیل‌کرده این امر نشان حضور خداوند در وجود فرد تلقی می‌شود و به آن، نه به عنوان مرض بلکه به عنوان یک موهبت الهی نگاه می‌کنند.

به هر حال پیروان این کلیسا به رابطه مستقیم خود با خداوند باور دارند، رابطه‌ای که فراتر از مقوله الهام است.

و لذا خانم سارا پالین هم که پیرو این کلیساست، مدعی است که آقای جورج بوش برای رفتن به عراق از سوی خداوند ماموریت داشته و حتی حضور خود در صحنه‌ی سیاست را نیز خواست الهی می‌داند.

هم‌چنین از آنجا که به عقیده‌ی او، باور به گفته‌های خداوند، بالاتر از هر دلیل و مدرکی است، هیچ‌کس نمی‌تواند این تماس نزدیک خداوند و الهام الهی را نقض کند.

از این رو در حالی که آقای جورج بوش ـ و حتی آقای دیک چینی ـ پس از افشای همه‌ی مدارک، دیگر ادعا نمی‌کنند و نمی‌گویند که دولت صدام حسین در واقعه‌ی یازدهم سپتامبر دخالت داشته، خانم سارا پالین در همین ماه و در صحبتی که در کلیسای خودش داشت مدعی شد که دولت صدام حسین با تروریست‌های یازدهم سپتامبر در ارتباط بوده است.

البته وقتی ایشان حمله به عراق و اشغال آن کشور را ماموریت الهیِ الهام شده بر آقای رییس جمهور می‌داند، طبیعی است که می‌باید به این رابطه هم باور داشته باشد. والا اگر غیر از این بود که خداوند نمی‌باید به آقای بوش بگوید که به عراق برود و این جنگ خونین را بر پا کند.

نکته مهم، اما، این نیست که چگونه خانم سارا پالین دارای چنین باورهایی است. هم‌چنین این‌که چند میلیون آمریکایی عضو چنین کلیساهایی هستند و هر هفته یک یا چند بار در چنان مراسمی شرکت می‌کنند و شاهد حضور مستقیم خداوند و حرف زدن بی‌واسطه‌ی مستان شراب روحانی با خداوند و ترجمه‌ی آن سخنان می‌شوند و با دیدن هر معجزه، باورشان سرسخت‌تر می‌شوند هم موضوع مهمی نیست.

بلکه نکته‌ی مهم این است که درصد قابل ملاحظه‌ای از مردم آمریکا هم، یا این‌گونه می‌اندیشند و یا به نوعی به چنین خرافاتی باور دارند و این درصد، آن‌قدر بالا است که حتی کمتر کسی از حزب رقیب، یعنی دموکرات‌ها، حاضر به طرح جدی این مساله و نقد این باور است.

این در حالی است که آشوب بزرگی بر سر این‌که خانم سارا پالین در مصاحبه‌ی تلویزیونی خود با «ای‌بی‌سی» نشان داد که نمی‌داند مقصود مصاحبه کننده از «دکترین جورج بوش» چیست در گرفت؛ و از میان رقبا، هر کس و به هر طریقی می‌خواست با بوق و کرنا این ناآگاهی را به گوش هموطنانش در هر کجا که هستند برساند.

اما همین مخالفان در مورد عقاید خرافی خانم سارا پالین و باور ایشان به ایجاد رابطه‌ی مستقیم با خداوند و ماموریت الهی جورج بوش، یا صحبتی نمی‌کنند و یا بسیار گذرا به آن اشاره می‌کنند و به سادگی از آن در می‌گذرند.

در حالی که در ایران اسلامی، نه تنها غیرروحانی‌ها، که بعضی از ائمه‌ی جماعات و روحانیون حوزه و حتی آخوندهای معمولی هم، ادعاهای آقای دکتر محمود احمدی نژاد در مورد رابطه‌اش با امام زمان ـ و نه خداوند ـ را به شدت نقد و نفی می‌کنند.

به این ترتیب بار دیگر به عنوان این نوشتار برمی‌گردم و پس از ارائه‌ی این مصادیق، نگاهی دوباره می‌اندازم به تعاریف‌مان از واژه‌های «ارتجاع» و «مدرن».

در حالی که حدود نیمی از مردم پیشرفته‌ترین و دموکراتیک‌ترین کشور جهان، با مساله‌ی رابطه مستقیم با خداوند تفاهم دارند، آن هم رابطه‌ای که محدود به الهام قلبی نیست بلکه سخن از رابطه‌ی مستقیم با خدا و حکایت از حلول ذات خداوند در وجود فرد مومن و حرف زدن با او یا از زبان او است؛ چه کسانی و چه جوامعی را می‌توان «مرتجع» خواند و کدام جامعه را می‌توان «مدرن» به شمار آورد؟

آیا زمان آن نرسیده که در تعاریف خود تجدید نظر کنیم و مفاهیم تازه‌ای چون «مدرن ارتجاعی» را، که در قالب تعاریف گذشته نمی‌گنجد وارد ادبیات خود کنیم؟

و از این رهگذر به هوش باشیم که در تصورها و الگوهای ذهنی خودمان، باید در این مفاهیم به صورت جدی‌تر تجدید نظر کنیم.

برای مثال در این تصویر ذهنی که مثلاً آخوند و فردِ ریش‌دار و آدم جهان سومی و مذهبی «مرتجع» است و در مقابل، آدمِ زلف‌دار، تحصیل‌کرده، کراواتی، شیک‌پوش و مردم جهان اول، همه مدرن و پیش‌رفته هستند.

و نیز این موضوع که عقب‌ماندگی و پیشرفت در فن و تکنولوژی - نه در سطح فردی و نه در سطح اجتماعی - لزوماً نشان‌گر «مرتجع» یا «مدرن» بودن نیست.

نکته‌ی آخر این‌که طالبانی اندیشیدن، ویژه‌ی افغانستان و جهان سوم نیست، بلکه این نوع نگرش ، البته به سبک و آرایشی دیگر، می‌تواند در میان مدرن‌ترین افراد و جوامع هم، هواخواه و طرف‌داران زیادی داشته باشد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

این مقاله بیشتر شبیه ثبت یک مشاهده بود ... ولی مساله ی کاملن درخور تاملی رو مطرح می کنه.

-- مرتیا ، Sep 25, 2008

اشكال تحليل شما اينست كه از يك طرح اشتباه يك نتيجه ي اشتباه هم استنتاج شده است . مدرن بودن يا ارتجاعي بودن ربطي به تحصيل كرده بودن يا نبودن ندارد . زيرا اساسا مرتجع كسي ست كه يا در حفظ شرايط موجود و يا شرايطي كه در كذشته بوده را كوشاست و قبول دارد در واقع مرتجع كسي ست كه خواهان تغيير شرايط موجود نيست و ممكن است اين شرايط موجود حاصل بقاياي كذشته ي سنتي ما بوده يا اينكه در قرن اخير ثابت شده اند و مدرن كسي ست كه به دست آوردهاي علمي روز تكيه مي كند و تغييراتي را كه به نفع بشريت است بازسازي مي كند بس مرتجع هميشه متوقف است و مدرن به نو بودن و حركت مداوم مي انديشد . و به همين دليل ممكن است مدرن امروزي مرتجع فردا باشد به همين دليل نبايد تعجب كرد كه فرزندان با والدين اين تضاد هميشكي را دارند زيرا تضاد بين نو و كهنه است . مسئله ي ديكري را كه مطرح كرديد مذهبي بودن دانشمنداني مانند انيشتن است بايد متذكر شوم كه انيشتن دانشمند علم فيزيك بوده و در حين كار هم با ابزار علمي اش كار مي كرده و به آن اعتقاد داشته و اعتقادات مذهبي اش نمي توانسته در آن دخالت كند و انيشتن دانشمند و يا برفسور فلسفي نبوده كه بخواهد در آن حوزه ابراز نظر علمي يا غير علمي كند .

-- فرهاد-فرياد ، Sep 25, 2008

می‌شد که مطلب را گفت و در صفحه‌ی اندیشه‌ی زمانه هم گفت و از ادبیات لمپنی هم استفاده نکرد.

-- سوشیانت ، Sep 25, 2008

بنابراین بخوبی مشخص است که اگر آقای مک کین رئیس جمهور شود ایران به فرمان خداوند مورد حمله آمریکا قرار خواهد گرفت.

-- omid ، Sep 25, 2008

جناب برقعی عزیز
شما که می‌خواستید به نقدِ خانم ِ پالین بپردازید دیگر چرا این همه الکی٬ مقدمه‌چینی کردید؟
من به شخصه٬ با توضیحاتِ شما در موردِ "مدرنِ ارتجاعی" موافق نیستم و مثال‌هایتان را قبول ندارم؛
تنها نقدِ شما بر خانم ِ پالین را در این مقاله شایان توجه می‌بینم که خب هدفِ شما هم از این مقاله٬ همین بوده است. ای کاش این هدف را قالب و ظاهری بهتر و با مقدمه‌ای مرتبط‌تر ارائه می‌نمودید.
پاینده و پیروز باشید.

-- نوید ، Sep 25, 2008

بسیار خوب ساده و روان مورد جالبی رو توضیح دادید.
انصاف و بی طرفی شرط عاقل بودنه.

-- bio ، Sep 26, 2008

من با توجه به تیتر ، مقاله را خواندم و احساس غبن کردم .حیف از ان نکته سنجیها که شاهد بودم.

-- h ، Sep 26, 2008

در جواب آقای فرهاد می خواستم بگویم متاسفانه این یک غلط مشهور است که انشتین مذهبی بوده است. این مطلب به هیچ وجه درست نیست و در انتشار آن در رسانه های جمهوری اسلامی و کتابهای درسی افزون بر بی اطلاعی کمی شیطنت هم احساس می شود. برای اطلاع از نظر انیشتین نسبت به دین(اگر اصلا" این موضوع مهم باشد!) مثلا" می توانید به کتاب پندار خدا از داوکینز مراجعه کنید که به فارسی هم ترجمه شده و در اینترنت هم قابل دسترسی است و یا می توانید در تار نمای ویکی پدیا در شرح حال انشتین این موضوع را جستجو کنید. تنها به همین اظهار نظر از انیشتین توجه فرمایید:
متاسفانه این دروغ که من به یک خدای شخص وار باور دارم مکرارا" و به طور سیستماتیک تکرار شده است.

-- بیژن ، Sep 26, 2008

Einstein himself said that he was "spiritual"! However to say that he was religious --mazhabi-- is an outrageous insult to him. ...

-- Amir ، Sep 26, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)