خانه > انديشه زمانه > انديشه اجتماعی > اندیشه هایی در راه | |||
اندیشه هایی در راهمهدی فتاپورhttp://fatapour.blogspot.comدر بازگشت از همایش اتحاد جمهوريخواهان از برلین بسمت کلن می رویم. بخش عمده راه را رفته ایم. جاده خلوت است و من پایم روی گاز و در گیر فکرهای پراکنده. صدای افسانه صادقی در گوشم است. رهایم کن ای تلخی آرزو؛ رهایم کن ای سختی جستجو؛ تا بنوشم جام خود را. آیا جان زندگی در تلخی آرزو و سختی جستجوست یا در رهایی از آن؟ کسانی که رویاهای دور از دسترس را تعقیب می کنند و سختی های راه را می پذیرند از جان زندگی بیشتر بهره می گیرند یا آنان که واقع بین ترند، آرزوهایشان دست یافتنی و زندگیشان با فراز و نشیب کمتری همراه است؟ وارد اتوبان یک می شوم. جاده در حال تعمیر است. و هنوز بخشی از آن سه خطه نشده است. یادم افتاد که بیست سال پیش آنزمان که بخش اصلی رهبری سازمان اکثریت در تاشکند زندگی می کردند، ماهی یکبار برای دیدن یکی از رفقایی که از تاشکند به برلین می امد با اتومبیلی که هیچ آلمانی حاضر نمی شد با آن صد کیلومتر رانندگی کند، خیلی وقت ها از پاریس تا برلین یک ضرب رانندگی می کردم. از همان موقع اتوبان یک را می خواستند سه خطه کنند و همیشه راه بندان بود. ولی آنزمان در این مسیر من باید چهار بار از مرز می گذشتم و هربار نگران آن بودم که ممکن است مشکلی پیش آید. بیست سال پر از تحولات عظیم در جهان و ایران. یک مجموعه از آهنگ های قدیمی را که خودم انتخاب کرده ام گذاشته ام. نانسی سیناترا می خواند، بنگ بنگ. آهنگ های دوران دبیرستان من. چقدر این آهنگ ها را من دوست داشتم. هنوز هم همانقدر از شنیدن آنان لذت می برم. آیا این احساس های آنزمان است که هنوز در من زنده است، یا خاطرات آنزمان است که یادآوری آن برای من لذت بخش است؟ آیا امکان دارد که احساسات گذشته پس از تحولات عظیم این سالها و این همه فراز و نشیبی که ما از سرگذراندیم پا برجا باشد؟ کشور ما در سی سال گذشته تحولات عظیمی را پشت سر گذاشته. امروز ایران کشوریست که در آن نزدیک به دو ملیون دانشجو وجود دارد و تقسیم کار دوران اولیه رشد سرمایه داری جای خود را به جامعهای با تقسیم کاری پیچیده و روابطی تودرتو داده است. چنین تحولات عظیم ساختاری که با تحولات و فراز و نشیب های سیاسی همراه گردیده نمی توانست در تفکر و روانشناسی اجتماعی ایرانیان دگرگونیهای بزرگی بوجود نیاورد. کسانی که بعد از مدتها به ایران سفر می کنند پس از فراغت از دیدار اقوام و دوستان و آشنایان قدیم و یادآوری خاطرات، از تحولاتی که در روانشناسی و روابط مردم پدید آمده حیرت می کنند. بررسی چنین تحولاتی کار محققین و جامعهشناسان است و من قصد اظهار نظر در این زمینه را ندارم. ولی در این یادآوری گذشته و مقایسه با امروز این سوال برای من بار دیگر مطرح شد که این تحولات کدام راستاها را داشته و در رابطه با بحث معین من یعنی آرزوهای بزرگ و دوردست و پذیرش سختی راه پیگیری آنان چه تغییراتی بوجود آمده. چندی پیش در یکی از نشریات بحثی را که در یکی از وبلاگها بین متولدین دهه پنجاه و شصت درگیر شده بود خواندم. این بحث برایم کشش زیادی داشت و به وبلاگهایی که در این زمینه اظهار نظر کرده بودند، مراجعه کردم و همه نوشته هایی را که بیست ساله ها و سی سالههای کشور در حمله به هم نوشته بودند، خواندم. نوشته هایی که شاید به مقتضای سنی نویسندگانش تند و کوبنده بود. دهه پنجاهیها، دهه شصتیها را متهم میکردند که پرنسیپ ندارند. به منافع عمومی بیاعتنایند و فقط به فکر منافع شخصی خود هستند. آنها از خوب زندگی کردن تنها به فکر لحظه بودن را فهمیده اند و دهه شصتی ها دهه پنجاهیها را متهم می کردند که این تصور آنها به این دلیل است که هنوز دست از ایدئولوژی بازی برنداشته اند. آنها بودند که دانشگاهها را بستند و شرایطی بوجود آوردند که هیچکس جرات نداشت جم بخورد و ... این نوشتهها در برخی موارد خیلی تند و دور از انصاف بود. مثلا هنگام بستن دانشگاهها متولدین دهه 50 محصل بودند و نمی توانستند نقشی در آن حوادث داشته باشند. در مورد آنچه در سالهای پس از انقلاب در ایران گذشت، دهه چهلیها و مسن تر ها نقش داشتند. ولی این نوشتهها یک واقعیت را بیان می کرد و تغییراتی را که در روحیه جوانهای این کشور نه در طی چهل سال اخیر بلکه حتی در همین ده سال رخ داده منعکس می کرد. در عرصه مبارزه اجتماعی سالهاست که پراگماتیسم جایگزین آرمانخواهی و رمانتیسم اجتماعی سالهای انقلاب گردیده. جنبش اصلاحات و اشکال و روشهایی که فعالین جنبش های اجتماعی و دانشجویی در یک دهه گذشته تعقیب کردهاند بروشنی تمایز روانشناسی جوانان، روشنفکران و فعالین اجتماعی این دوره و سالهای قبل از انقلاب را منعکس می کند. من دشوار می توانم بپذیرم که این تغییر نه ناشی از تحولات و فراز و نشیب های سیاسی سه دهه اخیر بلکه نشانهای از تحولات در عمق تفکر ایرانیان باشد. مگر نه آنکه ما ایرانیان از ملت هایی هستیم که در تاریخ خود، بزرگترین تجربیات و دستاوردها را در پیشبرد مبارزات گام بگام داشتهایم. نوادگان چنگیز و تیمور را مبارزات دلاوران ایرانی بزانو در نیاوردند. آنها مقهور تدبیر و اندیشه وزرا و اندیشمندانی شدند که گام به گام پیش رفتند و سلاطین مغول و تاتار را به شاهان ایرانی مسلمان بدل ساختند. مبارزهای که بدون بکارگیری پراگماتیسم و بهرهگیری از روزنههای کوچک امکان نداشت. در جوار آن تمجید از سلحشوری مبارزان و قهرمانان ایرانی چه در شاهنامه فردوسی چه در یادآوری بزرگانی چون بابک و مازیار و چه در شکل مذهبی آن، در تمجید قیام حسین، در عمق تفکر ما ریشه دارد. پراگماتیسم و رمانتیسم اجتماعی در تفکر و تاریخ ما همواره حضور داشته و در شرایط متفاوت، یکی از آنها وجه غالب را یافته است. ولی آنچه در وبلاگهای مزبور مطرح می شد چیزی بیش از تمایز پراگماتیسم و آرمانگرایی در مبارزه اجتماعی است. آنچه نوشته ها و مشاهدات منعکس می کند وسیعتر از چگونگی برخورد با مبارزه اجتماعی است. در سالهای قبل و پس از انقلاب مطرحترین و محبوبترین شاعر در میان روشنفکران ما شاملو بود. شعرهای سهراب سپهری نزد محافل روشنفکری مورد توجه بود ولی موقعیت او با شاملو قابل قیاس نبود. سالهاست که این موقعیت دگرگون گردیده و این سهراب است که شعرهایش بیش از دیگران مورد توجه است. چند سال قبل روزنامه شرق شماره مخصوصی در باره سهراب سپهری منتشر کرده بود. یکی از موضوعاتی که مورد بحث قرار گرفته بود، رابطه شاملو و سپهری بود. از آنجا که نویسندگان مطالب همه از بزرگان شعر و ادبیات بودند من بخود اجازه نمی دهم از پاسخ های آنان ایراد بگیرم ولی هیچیک از آنان، از زاویه ای که مورد توجه من بود به مطلب نپرداخته بودند و در مطالب خود به این جمله شاملو که گفته بود "زمانی که ما این همه مسائل اجتماعی داریم آدم باید خیلی پرت باشد که بنویسد جوی را خاکی نکنید (نقل به معنی)" متمرکز شده و سپس در این زمینه که شعر تا چه حد درست است که به مسائل سیاسی اجتماعی روز بپردازد، اظهار نظر کرده و مطالب خواندنی نوشته بودند. ولی از نظر من تمایز کار این دو به توجه و یا فاصله گرفتن از مسائل سیاسی اجتماعی روز محدود نمی شود. شعر این دو، دو نگاه به زندگی است. شاملو بی تاب است، جستجوگر است و این بی تابی در زندگی واقعی وی نیز منعکس است. او یکروز شاهنامه و افسانه های شاهان را به باد حمله می گیرد، روز دیگر سخنان تندی راجع به موسیقی اصیل ایرانی مطرح می کند و روز دیگر ایرانیان مقیم خارج کشور را به نقد می کشد. سهراب آرام است. شاملو در اوج ناامیدی گیسوان آیدا را میبیند و چهره سرخ عشق را باز می یابد. او از عشق عمومی سخن می گوید. او کسانی را که بخاطر نوزاد دشمنشان ویا هر چیز کوچک و هر چیز پاک بخاک می افتند می ستاید. او معتقد است می توان بخاطر یک قصه در سردترین شبها، تاریک ترین شبها جان باخت. او در یک شب مهتاب، یک پری را در خواب میبیند که او را بدره های دور بهدیدار تک درختی میبرد که او را به بیداری فرا می خواند. شعر سهراب آرام است و زلال. او از انسانها می خواهد که خود را در باران بشویند و بگونهای دیگر به جهان بنگرند. او در حیرت است که چرا کسی زاغ را در مزرعه جدی نمی گیرد. او از قطار سیاست که سنگین پیش می رود متنفر است. اوج شعر شاملو زمانی ست که به انسانها در رابطه با دیگر انسانها می پرازد و اوج شعر سهراب زمانی است که درون آدمها را می کاود. شاملو نماینده جمع گرایی روشنفکران سالهای قبل و پس از انقلاب است و سهراب نماینده فردیت گرایی. آیا تغییر اقبال از شاملو به سهراب معنای رویآوری از جمعگرایی به فردیت گرایی ست؟ و اگر توجه به فرد و فردیت گرایی یکی از عناصر جامعه مدرن است، آیا فاصله گیری از بیتوجهی به فرد در آن دوران تحولی بوده است ضرور و احتناب ناپذیر؟ آیا می توان از این نشانه ها، غلبه پراگماتیسم بر رمانتیسم اجتماعی و غلبه فردیت گرایی بر جمع گرایی را در تفکر روشنفکران ایران نتیجه گرفت و در رابطه با بحث من آیا دوران پیگیری آرزوهای بزرگ اجتماعی در کشور ما بسر آمده؟ من ده سال پیش در نوشتهام بمناسبت مرگ صمد نوشتم: "جامعه ايران نيازمند کسانی است که نه بگويند. اگر سياستمداران موظفند ممکن ها را در نظر گيرند و بر اساس واقعيات و امکانات راهکارهای ممکن در راهگشايی بسوی اهداف مورد نظر خويش ارايه دهند جامعه ما نيازمند نويسندگان، هنرمندان و روشنفکرانی است که چارچوب ها را درهم شکنند. جامعه ما نيازمند کسانی است که نه بگويند و در اين نه گفتن خويش از مرزهای پذيرفته شده در محيط اطراف خويش فراتر روند و هزينه آنرا بپردازند. ما نيازمند چنين قهرمانانی هستيم. قهرمانی را بايد بازتعريف کرد. جامعه ما نيازمند جوانانی است که در ارزوی رسيدن بدريا باشند و بسوی دريا رهسپار شوند. دريا را بايد بازتعريف کرد. حديث ماهی سياه کوچولو پايان نيافته است." در اینجا من نه از عینیت که از یک نیاز سخن گفتم که کماکان به آن اعتقاد دارم. آیا تحولات فکری سالهای گذشته در این راستا بوده است یا آنکه بالعکس در راستای پایان یافتن دوران جستجوی دریا و حدیث ماهی سیاه کوچولو. و اگر چنین باشد، آیا این نیاز خود را مجددا تحمیل نخواهد کرد؟ وارد اتوبان سه می شوم. به اواخر راه رسیدهایم. بهروز از خواب بیدار شده و تابلوها را نگاه می کند که ببیند کجا هستیم. مریم و نوشین هم کماکان در حال پچ پچ کردن. مریم حتما با من اوقات تلخی خواهد کرد که چرا تند رانندگی کردهام و زود رسیدیم. او و نوشین تازه گرم شده بودند و حرفهای اصلیشان شروع شده بود. رکست دارد می خواند: "میتوانست عشق باشد". خودم هم بدم نمی امد که دیرتر می رسیدم و این مجموعه آهنگها را تا آخر گوش می دادم. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ba salam
-- hadi ، Apr 8, 2008man fekr konam in cheezha hadaksar zehniat yek adam boreedeh az jameh iran ast keh hanooz mikhahad khodash ra matrah konad.mobarezin dakheland nemooneash haman shamloo,vokalay mobarez bad in agha miayad shamlooy mobarez ra ba yek afiat talab moghayeseh mikonad bebakhsheed soorakh doa ra gom kardeid.
كسي كه سالهاپيش فعال سياسي بود و اكنون يك فعال اقتصادي است و بادختران بسياري بوده و هست ، مي گفت "ماانتقام خود را از اين نسل خفته بي خبر گرفتيم" به نظر مي رسد اين گفته در مورد نسل نوين صادق تراست .آن ها به طور كامل تغيير كرده اند ولي در جهتي كه همان بنده خدا مي گفت.
-- يك كاربر ، Apr 9, 2008مطلب بسیار خوبی بود. چقدر خوب است که آدم می بیند در میان سیاسیون حداقل یک نفر پیدا میشود که تنها در محدوده تنگ بحث های سیاس روز فکر نمیکند و بمسائل عمیق تر میپردازد. من بعنوان کسی که در ایران هستم تمام برداشت های شما را تایید میکنم. ولی فکر میکنم درست آنست که شما این بحث را ادامه دهید. این درست است که پراگماتیسم در مبارده احتماعی و فردیت گرایی در روشنفکران تقویت شده ولی این وضعیت در همه جای جامعه یکسان سیر نکرده و درست آنست که شما این بحث را ادامه دهید و باز کنید. البته شما گفته اید که این کار محققین و جامعه شناسان است ولی نوشته شما هر چند در شکل یک مقاله و با عنوان یک نوشته در وبلاگتان نوشته شده، نشانه آنست که شما کم در این رابطه کار تحصصی نکرده اید
-- احمد ، Apr 9, 2008