رستگاری
لنگستون هیوز برگردان: کاوه پزشک
لنگستون هیوز (تولد: ۱۹۰۲، مرگ: ۱۹۶۷) شاعر آمریکایی و چهره مرکزی حرکت ادبی «رنسانس هارلم» در دهه ۱۹۲۰ بود. آثار او عمدتاً تجربه سیاهپوستان شهرنشین آمریکا را به تصویر میکشد. «رستگاری» در اصل بخشی از اتوبیوگرافی هیوز با نام «دریای بزرگ» منتشر شده در ۱۹۴۰ بوده است.
لنگستون هیوز
به ۱۳ سالگی پا میگذاشتم که به راه راست هدایت شدم. اما رستگار نشدم. داستان از این قرار بود: کلیسایی که خاله ریید من عضو آن بود، احیای بزرگی را از سر میگذراند. برای هفتههای متوالی، هر شب موعظه و آواز و دعا و جیغ و داد فراوان صورت گرفته بود؛ بسیاری گناهکاران قصیالقلب به آغوش مسیح باز گردانده شده بودند و عضویت در کلیسا به سرعت برق بالا رفته بود.
بعد درست قبل از این که دوران احیا به پایان برسد، جلسه ویژهای برای بچهها گذاشتند «تا برههای کوچک را به گله باز گردانند.» خالهام چند هفته جلوتر دربارهاش حرف میزد. آن شب من تا ردیف پیشین کلیسا بدرقه و به همراه بقیه گناهکاران جوان، که هنوز به آغوش مسیح آورده نشده بودند، روی نیمکت توبه نشانده شدم.
عمهام به من گفته بود وقتی به راه راست هدایت شوی، نوری را خواهی دید و در درونت اتفاقی خواهد افتاد و مسیح به زندگیات خواهد آمد و از آن به بعد خدا با تو خواهد بود. گفته بود قادر خواهی بود، مسیح را ببینی و بشنوی و در روحت احساسش کنی.
من حرفش را قبول کرده بودم. آدمهای پیر زیادی را دیده بودم که همین چیزها را میگفتند و به نظرم میرسید که آنها باید سرشان بشود. بنابراین آن جا در کلیسای داغ و لبریز از جمعیت نشستم و منتظر شدم تا مسیح به سراغم بیاید.
کشیش وعظ ریتمدار فوقالعادهای کرد؛ با تمام نالهها و فریادها و گریهها و و تصویرهای هولناک جهنم. بعد آوازی خواند درباره ۹۹ بره که در امنیت گله بودند و یک بره کوچک که بیرون از گله در سرما مانده بود. بعد گفت: «برنمیگردید؟ به آغوش مسیح برنمیگردید؟ ای برههای کوچولو، برنمیگردید؟» و بازوانش را برای همه گناهکاران کوچک روی نیمکت توبه باز کرد. دخترهای کوچک زیر گریه زدند. بعضیشان از جا پریدند و بلافاصله به آغوش مسیح رفتند. ولی بیشترمان سر جایمان نشستیم.
عده زیادی آدم پیر آمدند و دور و بر ما زانو زدند و مشغول دعا خواندن شدند. زنها با چهرههای سیاه و موهای بافته و مردانی با دستان پینهبسته. تمام کلیسا آوازی خواندند درباره نورهایی در اعماق تاریکی و گناهکاران بینوایی که باید به راه راست هدایت شوند؛ و تمام ساختمان با دعا و نیایش میلرزید.
من همچنان منتظر بودم که مسیح را ببینم.
کار به جایی رسید که همه بچهها به سوی دیگر رفته و به راه راست هدایت شده بودند؛ به جز من و پسر مردی بدنام که نامش وستلی بود. من و وستلی به محاصره خواهران دینی و خادمین کلیسا که در حال دعا خواندن بودند، در آمده بودیم. هوای کلیسا داغ داغ بود و داشت دیر میشد. عاقبت وستلی به نجوا به من گفت: «لعنتی! خسته شدم بس که نشستم. پا شیم بریم به راه راست هدایت شیم.» وستلی رفت و به راه راست هدایت شد.
من روی نیمکت توبه تنها ماندم. خالهام آمد و در حالی که آواز و نیایش کلیسای کوچک دورادور من میگردید، کنارم زانو زد و گریست. تمام مؤمنین با ناله و فریاد برای من یکی دعا میکردند. من با خونسردی در انتظار مسیح بودم - ولی او نیامد. میخواستم او را ببینم؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچ. میخواستم اتفاقی بیفتد؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
صدای آوازها و صدای کشیش را شنیدم که میگفت: «چرا نمیآیی؟ فرزند عزیزم، چرا به آغوش مسیح نمیآیی؟ مسیح در انتظار توست. مسیح تو را میطلبد. چرا نمیآیی؟ خواهر ریید، اسم او چیست؟» خالهام گریهکنان گفت: «لنگستون.» «لنگستون، چرا نمیآیی؟ چرا نمیآیی تا هدایت شوی؟ آه، ای برهی خداوند! چرا نمیآیی؟»
دیگر داشت واقعاً دیر میشد. کمکم از خودم خجالت کشیدم که همه چیز را آن قدر طول داده بودم. از خودم میپرسیدم خدا درباره وستلی، که او هم مسلماً مسیح را ندیده بود، ولی حالا با افتخار از روی صحن پاهای تا زیر زانو پوشیده در شلوارش را تاب میداد و به من در محاصره خادمین و پیرزنان زانوزده و دعاکنان، نیشخند میزد، چه فکر میکند.
خدا وستلی را به خاطر کفر ورزیدن و دروغ گفتن در کلیسا نکشته بود. پس به این نتیجه رسیدم بهتر است بیش از این دردسر درست نکنم. بهتر است من هم به دروغ بگویم مسیح آمده است و برخیزم و به راه راست هدایت شوم. بلند شدم. ناگهان، با بلند شدن من، تمام اتاق تبدیل به دریایی خروشان شد. امواج شادی همه جا را گرفت. زنها بالا پریدند. خالهام دستش را دور من گرفت. کشیش دستم را گرفت و به روی صحن هدایتم کرد.
وقتی اوضاع آرام شد، در سکوتی که با دو سه «آمین» خلسهآمیز شکسته میشد، همه برههای جوان به نام خدا آمرزیده شدند. آوازخوازی شادمانهای اتاق را پر کرد.
آن شب، برای یکی مانده به آخرین بار در عمرم - چرا که دیگر پسر بزرگ ۱۲ سالهای بودم - گریستم. در تنهایی بسترم گریستم و نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سرم را زیر پتو کردم؛ ولی خالهام صدایم را شنید. بیدار شد و به شوهر خالهام گفت دلیل گریه من این است که روحالقدس وارد زندگیام شده و مسیح را دیدهام.
ولی من گریه میکردم؛ چون نمیتوانستم به او بگویم که دروغ گفته بودم؛ که همه را در کلیسا فریب داده بودم؛ که مسیح را ندیده بودم؛ و حالا دیگر باور نداشتم مسیحی وجود دارد؛ چرا که او به یاریام نیامده بود.
|
نظرهای خوانندگان
از اين منظر انسان عصر پرشتاب كنوني چندان فاصله اي با نسان نخستين ، انسان عصر خداىان پنداري نگرفته است ٠ بي گمان انسان در راستاي تاريخ نتوانسته كه خلا رواني و روحي خود را با خردوري پر كرده و از نقطه اي كه هيوز شرح مي دهد تا مقصد گرفتاران جمكران و ٠٠٠ خود را رها ساخته و بداند كه تنها تنها خردست كه كارسازست و اگر در ره خىر عمومي بكار گرفته شود انسان به روشنايي خواهد رسيد اگر دىن و سرمايه بگ‘ارند ٠ دكتر تورج پارسي
-- تورج پارسي ، Jan 3, 2008یا سلام،
-- سیامک ظریفکار ، Jan 4, 2008ترجمه و داستان خوبی یود. موفق یاشید.
عکس پوستر فيلم «رستگاری شاوشنگ» را گذاشتهايد، میخواستم بپرسم رعايت کپیرايت را کردهايد يا مانندِ ديگر خبرگزاریهای ايرانی عکس مربوطی که در اينترنت پيدا کرديد را استفاده نموديد.
-- ض. گرگانی ، Jan 4, 2008والله چی بگم؟ من یک مسلمانم و اعتقاداتم با مسیحیان فرق میکند. من فکر میکنم انسان با توبه همه گناهانش بخشیده میشود. حتی اگر هزار بار توبه شکسته باشد. اما هربار که زیر توبه اش بزند دوباره همه گناهان به طرف او برمیگردند. در دین اسلام چیزی به این صورت که نور را با چشم خودتان ببینید یا قیافه مسیح را به عینه در این دنیا ببینید تضمین نشده. آنچه که تضمین شده اینست که اگر بخواهید میتوانید رستگار بشوید. بنظر من امیدهایی واهی در دین مسیحیت هست که ظاهر دین را ساده میکند اما باعث میشود انسانها از دین ناامید بشوند.
-- آریو ، Jan 4, 2008آفرین خرد برای اند یشیدن وعشق ودل دادگی همراه وهمگام با پاکی وصداقت برای سلوک و وصال حق تعالا....دکتر صادقی
-- عطاءاله ، Jan 4, 2008بسیاری گناهکاران "قصیالقلب" به آغوش ...
-- تهرانی ، Jan 13, 2008لطفا به قسی القلب تغییر دهید
بسم الله الحمن الرحیم
-- بدون نام ، Apr 28, 2008عدالت خدا کاملا در قرآن بیان شده است و همه را با عملشان پاداش یا جزا میدهد صرف نظر از اینکه از دید ما چه دینی دارند یا ندارند و خداوند تا روز قیامت درهای گذشت و بخشش گناه را باز نگه داشته است و به اندازه ای لطف و محبت به انسان نموده است که جا برای شکایت نگذاشته است. خداوند با پیشنهاد گذشت در برابر قاتل عموی پیامبر به انسان راه گذشت و صبر را نشان داد و ما یاد نگرفتیم چطور وقتی از حقمان نمیگذریم از خداوند طلب ناحقی می کنیم در برابر گناهانمان. برای کسانی که اینهمه علامت و نشانه برای احساس وجود خداوند را نادیده می گیرند دیدن یا ندیدن چه کمکی می کند.انسان عاقل با کمک از خدا و عمل به قرآن و استفاده از عقل با تفکر مثبت راه را گم نخواهد کرد. اگر قرآن را نمی شناسد خداوند به او عقل و وجدان را برای اتخاذ تصمیم درست عطا نموده است.خداوند وجودش در منطق نمی گنجد ولی از انسان هیچ چیز غیر منطقی و خارج از توانائیش نمی خواهد. به امید اینکه همه رستگار شویم.
انشاءالله