تاریخ انتشار: ۹ دی ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
پاسخی به مقالات نیلگون در باره بومی‌گرایی

چالش با ایده پیشرفت

بهروز علیخانی
دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی سیاسی دانشگاه هانوور

متن زیر ترجمه‌ی صفحات 127 تا 129 مقاله‌ی «تدوین یک تئوری درباره‌ی فرآیند‌های اجتماعی» اثر نوربرت الیاس است که در آن به توصیف چگونگی چالش میان معتقدان به ایده‌ی پیشرفت و منتقدان این ایده در اروپای قرون 19 و 20 پرداخته می‌شود.

این مقاله از این نظر اهمیت دارد که در سال‌های پایانی فعالیت علمی نویسنده به نگارش در آمده است. می‌توان گفت که الیاس در این مقاله به صورت چکیده به معرفی چارچوب تئوریک بحث خود که در کتاب‌هایش به صورت مفصل بدان پرداخته است، دست می‌زند.

دو تن از بزرگان و به نوعی پایه‌گذاران رشته‌ی جامعه‌شناسی، کارل مارکس و اگوست کنت هستند. هر دوی آنان کوشیدند خود را از نگاه اسطوره‌ای فلسفه‌ی کلاسیک اروپایی برهانند. البته هر کدام به شیوه‌ی خاص خود به این تلاش پرداختند.

کنت بر این نکته انگشت گذاشت که تصور فلسفه‌ی کلاسیک از جهان‌شمول بودن «عقل» و تحول‌ناپذیری «خرد» چیزی جز یک انتزاع ایستا و پیش‌فرضی اسطوره‌ای نیست. او سعی نمود که نشان دهد نوع تفکر انسانی در طول تاریخ دچار دگرگونی‌های ساختاری گردیده است.

وی هم‌چنین بر این نظر بود که این تغییرات ساختاری را می‌توان به صورت علمی و تجربی نشان داد و خصوصیت تفکر در هر دوره‌ای را و چگونگی گذار آن به دوره‌های دیگر را ترسیم نمود. تقسیم‌بندی تاریخ تفکر به دوره‌های مذهبی، فلسفی و علمی تلاش وی در ساده و قابل فهم نشان دادن مراحل مختلف تفکر بود.

از نظر وی، پایه‌گذاری علم جامعه‌شناسی، گذار از نگاه فلسفی - متافیزیکی به نگاهی علمی بود. بدین ترتیب کنت بر سنت فلسفی سوژه - ابژه‌ای فلسفی غلبه می‌کند و فرآیند‌های اجتماعی را در مرکز توجه نظری خود قرار می‌دهد. در واقع هر کدام از این مراحل تفکر از نظر کنت، نشان‌دهنده‌ی دوره‌ی اجتماعی خاصی با مناسبات و ساز و کارهای ویژه‌ی آن دوره است.

مارکس ایده‌ی تحول تفکر را از هگل اقتباس کرد؛ ولی هگل بر عکس کنت، فعالیت فکری انسان‌ها را در چارچوبی فلسفی و بدون در نظر گرفتن نیازها و نقش‌های انسان‌های متفکر و زندگی‌شان در اجتماع با انسان‌های دیگر فرض کرد. هگل تحولات فکری در طول تاریخ را تحت عنوان تحولات «روح» به عنوان جهت‌دهنده و حرکت‌دهنده‌ی اصلی به سایر تغییرات اجتماعی قلمداد می‌کرد.

گامی که مارکس در دادن جایگاه اصطلاح «روح» به اصطلاح «روابط تولید» برداشت، به گفته‌ی خود وی گذاشتن هگل از روی سر بر روی پاهایش بود. با این حرکت، مارکس پیوند خود را با سنت فلسفی برید. در واقع در گذار از فلسفه به جامعه‌شناسی، این حرکت مارکس بسیار تعیین‌کننده بود.

غلبه‌ی بر نگاهی که به تقلیل دادن انسان به ویژگی‌های «روحی»، فکری و ادراکی‌اش می‌پرداخت و ارائه‌ی نگاهی که انسان را نه به صورت تنها، بلکه به صورت جمع و در پیوند با انسان‌های دیگر، ارتباطاتشان با همدیگر و اجبارشان به کار بدنی، برای امرار معاش نشان می‌داد.

اگر چه این انتقاد مارکس به سنت فلسفی اروپایی انتقادی به‌جا بود؛ ولی تأکید بیش از اندازه‌ی وی بر مسائل مادی و اقتصادی در تعیین‌کنندگی دیالکتیک حرکت‌های اجتماعی، به نوعی زیاده‌روی بیش از حد در جهت مقابل بود.

مارکس با دست کم گرفتن نقش تفکر و دانش و ارتباط متقابلش با نحوه‌ی ارضاء نیازهای مادی انسانی، راه را برای نظریاتی باز گذاشت که دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش بودند که «مرغ اول به وجود آمد یا تخم‌مرغ»

هر چند که گسست مارکس و کنت از سنت قدرتمند فلسفی و گذار به سنت جامعه‌شناسی، تفاوت‌هایی دارد؛ ولی یک نکته‌ی اساسی در کار هر دوی آن‌ها مشترک بود و آن این‌که هر دوی آنان مسأله‌ی تغییر جامعه انسانی و مراحل مختلف این تغییر و نظم نهفته در آن را در مرکز نظریه‌ی خود قرار دادند.

بدون شک یکی از علل اصلی این شباهت، تجربه‌ی مشترک هر دوی آن‌ها از انقلاب فرانسه بود که تصورِ امکان تغییر در بافت جوامع انسانی را به صورت آشکارتر در مرکز توجه قرار داد. این شناخت هم در مارکس و هم در کنت مشترک است که هر دوی آن‌ها بر این نظر بودند که روابط و مناسبات اجتماعی کنونی، تنها لحظه‌ای است از یک فرآیند اجتماعی بلندمدت که از گذشته به حال و آینده در جریان است.

تفکر هر دوی این جامعه‌شناسان نه تنها در نشان دادن مراحل متفاوت جوامع بشری، بلکه در نشان دادن انتظار یک زندگی بهتر در آینده برای بشر اهمیت داشت. تا آن زمان انسان‌ها خود را در حرکت به سوی قهقرا و دور شدن از بهشت برین می‌دیدند. آرزوی بازگشت به عقب و پیدا کردن بهشت گمشده و گذشته‌ی بهتر و رنسانس باستان، آرزوی مسلط بود.

صرف نظر از چند فیلسوف دوران باستان، پدیده‌ی جدیدی بود که به جای این‌که سرنوشت بشر را به سوی قهقرا و سقوط دانست، بر صعود و پیشرفت انسان و آینده‌ای بهتر تأکید کرد. البته تغییر از ارزش‌گزاری مثبت گذشته به توجه و تأکید بر حال و آینده به صورت آهسته از قرن 16 میلادی در اروپای غربی شروع شده بود که بین سال‌های 1750 تا 1850 به نقطه‌ی اوج خود رسید.

به مرور زمان در جوامع بسیار پیشرفته‌ی صنعتی که در قالب دولت‌های ملی سازمان‌دهی شده بودند، جریان مقابلی مسلط شد که بسیار بدبین به ایده‌ی پیشرفت و ترقی بود. اعتقاد افراطی به پیشرفت و آینده‌ی بهتر رفته رفته کم‌رنگ شد و این اعتقاد به عنوان خوش‌بینی بیش از اندازه، مورد انتقاد شدید واقع شد. حتی کاربرد صرف اصطلاح «پیشرفت» در متون مختلف علوم انسانی باعث بدنامی می‌شد.

به خصوص در قرن بیستم میلادی در کشورهای پیشرفته‌ی صنعتی، اندیشمندان علوم انسانی به این اجماع نظری رسیدند که اعتقاد به «پیشرفت» و «ترقی» که در دوره‌ای به اعتقاد مسلط تبدیل شده بود و با خوش‌بینی مطلق، انتظار آینده‌ی بهتری را می‌کشید، هم با توجه به پیشرفت علوم مختلف و هم به خاطر سمت و سوی واقعی تحولات انسانی زیر سؤال رفته است.

اما به خاطر این‌که اعتقاد به «پیشرفت» و «ترقی» از سوی این نظریه‌پردازان به صورت کلی زیر سؤال برده شد، این امکان به وجود نیامد که از طریق مطالعات بی‌طرفانه‌ی جامعه‌شناسی به ریشه‌های اجتماعی - روانی مسلط شدن طرز نگاه‌های خوش‌بینانه به پیشرفت و آینده‌ی جوامع بشری و هم‌چنین زمینه‌های مسلط شده نگاه‌های بدبینانه به آینده‌ی زندگی بشر پرداخته شود.

در این‌جا امکان پرداختن مفصل به این موضوع وجود ندارد؛ ولی می‌توان به صورت گذرا به این نکته اشاره نمود که عالمان علوم انسانی در قرن بیستم، به خصوص در جوامع صنعتی که خود را پیشرفته تلقی می‌کردند، بیشتر با خطا بودن اعتقاد به پیشرفت مشغول بودند تا پاسخ دادن به این سؤال که تحت چه شرایط اجتماعی در قرن پیشین، چنین ایده‌ی نویی به ایده‌ی مسلط تبدیل می‌شود و زمان طولانی می‌تواند مسلط بماند. چه فرآیند اجتماعی و چه تغییری در مناسبات قدرت در شکل‌گیری این نوع اعتقاد دخیل بودند؟

اعتقاد به اجتناب‌ناپذیریِ پیشرفت اجتماعی یکی از نخستین سیستم‌های اعتقادی کاملاً دنیوی بود؛ چگونه می‌توان توضیح داد که انسان‌ها به جای این‌که بدتر شدن و بهتر شدن شرایط زندگی انسانی را به مشیت یک مرجع ماوراء طبیعی نسبت دهند، بیشتر اعتقاد به قانون‌مندی طبیعیِ تحولات اجتماعی پیدا می‌کنند که به صورت محتوم منجر به بهتر شدن شرایط زندگی اجتماعی می‌شود؟ آیا شواهدی از تجربیاتی وجود دارد که سمت و سوی این تحول را نشان دهند؟ آیا اعتقاد به پیشرفت در این دنیا صرفاً نشانه‌ی آرزوها و ایده‌آل‌های گروه‌های اجتماعی خاصی بود؟ یا این‌که ترکیبی از تجربه و ایده‌آل بود؟

مسلط شدن صدای مخالفان این ایده، آن هم در اواخر قرن بیستم در جامعه‌های در قالب دولت - ملت سازمان‌یافته و بسیار پیشرفته‌ی صنعتی را به چه تحولات اجتماعی و چه تغییری در تجربیات و ایده‌آل‌های انسانی می‌توان نسبت داد؟

در نوشته‌های آینده به دنباله‌ی این بحث خواهم پرداخت.

Share/Save/Bookmark

مرتبط:
بومی‌گرايی در برابر پيشرفت جوامع اروپايی
بومی‌گرايی نو

نظرهای خوانندگان

دست مريزاد! من به اين می‌گويم بحث علمی و آکادميک سنجيده و پخته. وقتی سخن سنجيده باشد و خالی از غرض، می‌تواند قدر واقعی و راستين خود را بنمايايند. هميشه غرض‌ها، داوری را تيره می‌کند و آدمی را به جانبداری مثبت يا منفی می‌کشاند.

خوب است شما که اهل فضل‌ايد اين شيوه‌ی بحث را ادامه دهيد و سخن‌تان را مستند کنيد به سخنان قائمه‌های ميدان‌های علوم انسانی؛ نه از آن رو که عين حقيقت را می‌گويند بلکه از آن‌جا که سخنی هستند در کنار ديگر سخن‌ها. و اين سخن، همانند هر سخن رقيب ديگری حق زيستن و سر بر آوردن در کنار آن‌ها را دارد.

-- داريوش محمدپور ، Dec 31, 2007

کاملا با نظرت موافقم که این آثار "کلاسیک فلسفی" نبودند که مقبولیت ایده پیشرفت را زیر سوال بردند ، بلکه این شوک دو جنگ جهانی بود که نفس این روایت را گرفت و به فوران نقد این ایده انجامید. واکنش تند کلانتری (در کسوت استاد!) از یاد آوری بجایی که کردی فقط شخصی نیست بلکه برمی گردد به همان صورت بندی های هانتینگتونی رابج و تقابل های ژئو پولتیک نهفته در طرح سوال بظاهر معصومانه "بومی گرایی در برابر پیشرفت جوامع اروپایی" . لطفا ادامه بده! (راستی ما هم در دانشگاه برکلی Norbert Elias می خوانیم، خوشحال می شوم با هم در تماس باشیم)

-- خشایار ، Dec 31, 2007

آقای محمدپور متشکر ازعلاقه ای که نسبت به نوشته های من نشان می دهید. هدف من در بحث هایم چیزی جز "نقد ایدئولوژی" نیست. در کار الیاس این نقد را بصورت آشکار می بینیم و به همین خاطر ترجمه ی آن را به اندازه ی کافی گویا می دانم.

در پاسخ به کامنت خشایار باید بگویم که مشکل من هم با بحث های آقای کلانتری با همین دوگانگی و دو قطبی بودن نگاه ایشان است. وی با نگاهی گزینشی و به دنبال اثبات نظریاتش که بیشتر محتوای سیاسی دارند به سراغ تاریخ اروپا می رود. باور کنید اگر ایشان این ژست علمی را به خود نمی گرفت مشکلی با بحث شان پیدا نمی کردم، همانطور که این مشکل را با سیاست کاران دیگر ندارم. مشکل اینجاست که وی ادعا می کند که بحث علمی با فاصله می کند و در نوشته هایش ارزشگذاری نمی کند! من این ادعا را توهینی به سطح شعورخوانندگان کارهای ایشان می دانم.
تعریف من از کار علمی، کاری است که در آن رد پایی از ایده ال ها، ترس ها و نفرت های نویسنده نتوان یافت.
با اطلاع ناچیزی که از تاریخ ایران دارم ساختار مشابهی میان بحث های اقای کلانتری و تقی زاده در عصر مشروطیت می بینم. و از عواقب نظری و عملی چنین نگاهی بیمناک هستم.
آدرس ایمیلم را برایتان مینویسم و خوشحال می شوم با شما در ارتباط باشم:
behrooz_al@yahoo.com

-- بهروز علیخانی ، Jan 1, 2008

salam aqaye alikhani misheh lotf konid email khodewtono bedidi mamnon misham
bedroud

-- mehdi ، Jan 1, 2008

salam
aqa khashayar misheh lotf konid email khodetonobedidi mamnon misham
bedroud

-- mehdi ، Jan 1, 2008

با سلام،

دوست گرامی آقای علیخانی، فکرکنم اگر نام منبع مقاله‌ی "تدوین یک تئوری درباره‌ی فرآیند‌های اجتماعی" را به آلمانی یا انگلیسی عنوان کنید، برای علاقمندان بد نباشد.

-- سیامک ظریف کار ، Jan 1, 2008

آقای محمدپور متشکر ازعلاقه ای که نسبت به نوشته های من نشان می دهید. هدف من در بحث هایم چیزی جز "نقد ایدئولوژی" نیست. در کار الیاس این نقد را بصورت آشکار می بینیم و به همین خاطر ترجمه ی آن را به اندازه ی کافی گویا می دانم.

در پاسخ به کامنت خشایار باید بگویم که مشکل من هم با بحث های آقای کلانتری با همین دوگانگی و دو قطبی بودن نگاه ایشان است. وی با نگاهی گزینشی و به دنبال اثبات نظریاتش که بیشتر محتوای سیاسی دارند به سراغ تاریخ اروپا می رود. باور کنید اگر ایشان این ژست علمی را به خود نمی گرفت مشکلی با بحث شان پیدا نمی کردم، همانطور که این مشکل را با کسان دیگری که کار سیاسی می کنند ندارم و برای آنها به خاطر مبارزه شان احترام قائل هستم . مساله اینجاست که وی ادعا می کند که بحث علمی با فاصله می کند و در نوشته هایش ارزشگذاری اخلاقی نمی کند! من این ادعا را توهینی به سطح شعورخوانندگان کارهای ایشان می دانم.
تعریف من از کار علمی، کاری است که در آن رد پایی از ایده ال ها، ترس ها و نفرت های نویسنده نتوان یافت. اگر بر اساس این معیارها به سراغ کار اقای کلانتری برویم وی نمره ی خوبی نمی گیرد.
با اطلاع ناچیزی که از تاریخ ایران دارم ساختار مشابهی میان بحث های اقای کلانتری و تقی زاده در عصر مشروطیت می بینم. و از عواقب نظری و عملی چنین نگاهی بیمناک هستم.
آدرس ایمیلم را برایتان مینویسم و خوشحال می شوم با شما در ارتباط باشم:
behrooz_al@yahoo.com


آقای ظریفکار متا سفانه پانویس های مقاله در چاپش از طرف سایت رادیو زمانه حذف شدند. منبع مقاله عبارت است از:

Norbert Elias, Zur Grundlegung einer Theorie sozialer Prozesse ( Towards a Theory of Social Processes) Zeitschrift für Soziologie, Jg. 6, Heft 2, April 1977, S. 129-149

-- بهروز علیخانی ، Jan 2, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)