تمایزهای واقعی اسلام آزادی و اسلام خون
محمود دلخواسته پژوهشگر مدرسه علوم اقتصادی لندن
واقعیت این است که در طول تاریخ در میان بخشی از جامعه روشنفکری، همواره این تلاش وجود داشته است که دینستیزی را پوشش خصائل شخصی و رهایی از پارهای از تقیدات و تکالیف بگردانند.
متأسفانه وقتی این کوشش در میان بعضی از روشنفکران، قالب نظری و فلسفی به خود میگیرد؛ کار گفتگو و مباحثه برای تقرب به حقیقت را به کلی دشوار میسازد. زیرا انتقاد از نقش دین در زندگی جمعی و یا حتی انکار عناصر رهاییبخش و پارساییمدار آن، دیگر نه به حیث یک پژوهش علمی و یا به حیث انکشاف حقیقت، بلکه به حیث خواهشها، تمنیات و ذائقههای شخصی است که رد و یا اثبات میشود.
ناگفته نماند که چنین «واکنش»هایی نسبت به دین تنها از ناحیه منتقدین صورت نمیگیرد؛ بلکه بیشتر از ناحیه کسانی هم صورت میگیرد که دین را پوشش قدرت ساختهاند. آنها از دین هویتی ساختهاند که ترک آن مساوی است با از دست دادن تمام منافع و مطامعی که از دین ساختهاند. از این رو است که گفتگو با هر دو دسته، اگر نگوییم کار بیهودهای است، ولی کار بسیار دشواری خواهد بود.
در این میان پارهای از روشنفکران در «واکنش» به استبداد دینی حاکم در ایران، کوشش دارند تا آن دسته از گفتمانهای روز را تبلیغ کنند که با خصائل شخصی و تفنن ذهنی خود، سازگار باشد. گفتمانهای دینی احیاگرانه، همواره نزد آنها مزاحمی است که به آسانی نمیتوانند در پاتوقهای روشنفکرانه و در محافل خصوصی آن را نادیده بگیرند. از این نظر کوشش میشود تا با انواع تحلیلهای تقلیلگرا، قرائتی از اسلام ارائه بدهند که مثل یک گوسفند زبانبسته در مراسم و اقتضائات روشنفکر مآبانه، به آسانی ذبح شود و نفس از هیچ جایش هم بلند نشود.
از دید من کارهای آقای خلجی نمونه بارزی از این دسته است. حالا اگر با هزار و یک دلیل عقلی بخواهیم به او بگوییم که مثلاً اسلام آقای خمینی، قرائتی است که بنا به ذائقه قدرتها در وجود آمده است؛ ولی همزمان در جهت مخالف آن کوششهای بسیار نزد ایرانیان دارای مرام موازنه عدمی وجود داشته و دارد که بیان قدرت را از دین پاک کرده و به بیان آزادی برگردانند، امثال آقای خلجی زیر بار نمیروند و با سادهسازی مطلب، برچسب میزنند که این التقاط است. اما التقاط چه و چه (که در نمونه بنیصدری آن خوانش دین از خاستگاه گفتمان آزادی است) دیگر توضیح نمیدهند. چرا؟
شاید یک دلیل آن، این است که چنین اسلامی را که با آزادی و حقوق «ذاتی» انسان و بلکه هستی شروع میکند، نمیشود به تمسخر گرفت و نمیشود آن را به عنوان فاشیسم سبز یا سرخ (در تعبیر خلجی: اسلام خون) «تحویل» مراکز تحقیقات استراتژیک داد.
اما چرا هر دو بیان از اسلام (بیان ولایی در ایران و بیان ضد آن در غرب) ماهیت یکسان دارند؟ زیرا هر دو بیان کوشش دارند تا دین را بنا به ذائقه قدرت و برای اهدافی که قدرت روزانه جستجو میکند (در واشینگتن برای ذبح دین و در ایران برای مدح دین) تفسیر کنند.
برای این که بحث جنبه انتزاعی پیدا نکند، همین جا خوب است به یک نمونه برجسته از تجربه شخصی ام در مواجهه با این نوع اسلامشناسان-ایرانشناسان اشاره کنم. چند سال پیش در مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن (LSE) در درس «فرد هالیدی» شرکت داشتم. او بارها در این درس از این تز دفاع میکرد که اسلام «ذاتاً» دینی ارتجاعی و عقبمانده است. پس از پایان دوره به او پیشنهاد دادم حال که او خود را صاحبنظر مسائل ایران و اسلام معاصر در غرب میداند، خوب است در بحثی آزاد با دکتر ابوالحسن بنیصدر در موضوع «اسلام و اندیشه آزادی در ارتباط با انقلاب ایران» شرکت کند تا دانشجویان بتوانند به این ارزیابی برسند که آیا واقعاً ذات اسلام ضد آزادی است و بنابراین سخن از اسلام آزادی، همان گونه که کسانی چون بنیصدر مستمراً طرح میکنند، معنادار است؟
او میدانست که تبیین بنیصدر از انقلاب 57 و این که انقلاب ایران حرکتی از درون ایده اسلام آزادی و با اندیشه راهنمای موزانه عدمی بوده است، متفاوت از تبیین رایج نزد او و غالب اسلام - ایرانشناسان غربی است. جالب این جاست که او این پیشنهاد را نپذیرفت؛ ولی چند ماه بعد همین بحث را که من پیشنهاد داده بودم، در LSE با یکی از رهبران حزبالتحریر و از بنیادگرای مسلمان در انگلستان به نام فرید قاسم که درکی بسیار سطحی از اسلام و دموکراسی ارائه میداد و ادعا داشت که «دموکراسی و آزادی پدیدههای فاسد غربی هستند» انجام داد. این رهبر بنیادگرا از ان جا که دموکراسی را ضد اسلام میدانست، همان کسی بود که هالیدی برای اثبات پیش فرضهایش به او نیاز داشت.
ناگفته نماند جدیداً مقالهای از هالیدی دیدم که در آن تلاش کرده بود از آن دیدگاه رادیکال اولیه فاصله بگیرد. در حالی که نقد بنیصدر نه تنها ناظر به اسلام قدرتمدار بود، بلکه دموکراسی کنونی در غرب را نیز نوع ناقصی از دموکراسی، به ویژه وقتی پای روابط با خارج و خارجی در میان است، میدانست.
بنیصدر به گواه آثار پرشمار فکریاش با کالبدشکافی و پدیدارشناختی قدرت و نقد بیانهایی که جریانهای اقتدارگرا از اسلام ارائه میدهند، به نگاهی انسانیتر و معنویتر از آنچه که غرب در باب آزادی و حقوق انسان میگوید، دست یافته است. برای نمونه به جدیدترین مقالهاش درباره مجازات اعدام رجوع کنید.
از نوع برخورد آقای خلجی با اندیشههای دینی بنیصدر چنین برداشت میشود که او گر چه میخواهد نشان ندهد دین چیزی جز دین تاریخی نیست، اما بیتعارف با بیان تقلیلگرایانه و در عین حال خشمگینانهای که انتخاب کرده است، به نظر میرسد که بیشتر از بیان آزادی که به نام دین اظهار میشود، نگران و آزرده خاطر است و شاید بهتر است بگویم تحمل جدی گرفتن چنین بیانی را ندارد. از این رو است که با هیچ دلیل و برهانی نمیتوان با چنین آدمهایی وارد یک گفتگوی بر اصول و برای تقرب به مبادی حقیقت شد.
تجربه آقای دکتر حسن رضایی همین الان پیش روی ماست. هر کسی مقالههای رضایی را خوانده باشد، چیزی جز دعوت به حقوقمداری و آزادی و مداراجویی در آن نمیبیند. ولی از دید آقای خلجی، پنداری بیان و دفاع آقای رضایی از حقوق ذاتی و کرامت ذاتی انسان، یعنی ذاتگرایی محض که ارزشی علمی ندارد. جای جای مقاله رضایی، که با روشی پدیدارشناختی - هرمنوتیکی نوشته شده است، حاکی از تأکیدی است که او بر تمایز میان بیانهای مختلف میگذارد و او اختلاف و تفاوت میان سنت و تجدد را فرض میگیرد.
با این وجود، او ولی هشدار میدهد که تفاوت را به تضاد و دوآلیسم تآویل نکنیم و از مطلقاندیشی و تعمیمهای بیاساس تاریخی درباره اسلام دست برداریم. او در بررسی نمونه ارتداد نشان میدهد که تا چه اندازه احکام عام و مطلقاندیشانه خلجی (که در عین حال ادعای تاریخینگری هم دارد) در این موضوع بیپایه تحقیقی است.
رضایی در صدد کشف تمایزات است؛ اما خلجی سخن رضایی را مورد تحریف آشکار قرار میدهد. آقای خلجی مینویسد: «(از دید رضایی) بیان آزادی و موازنهی عدمی اقتضا میکند که مرزی میان سنت و تجدد نباشد و در نتیجه مفاهیم، از دالانی جادویی به هم پیوسته باشند تا تفاهم مورد نظر ناقد امکانپذیر شود. هر گونه تأکیدی بر تفاوتها، مخل تفاهم و دوگانهانگاری و در خدمت بیان قدرت است.»
حال به عین عبارت رضایی درباره رویکرد مقالهاش توجه کنیم: « این روشی برای «دیگرشناسی» (اعم از شرق یا غرب) است؛ اما با این تفاوت اساسی که اگر چه در روند هویتیابی، چارهای از دیدن تمایزات خود و دیگری نیست؛ اما این ملاحظه را هم دارد که در خودی دیگر، ما ابتدا به شباهتها و سپس به تفاوتها نظر میکنیم. این مستلزم به کار گیری فن روشی نقد اجتماعی است که طی آن، ما و دیگران با حفظ فاصله انتقادی، نه در دیگری حل میشویم و نه در تقابل با او قرار میگیریم.»
رضایی، ضمن قبول تمایزات و اختلافات آشکار حقوق مدرن و فقه، دغدغه امر مشترک و مستمر تاریخی را هم دارد و این را لازمه اندیشه برای صلح به ویژه میان ادیان میداند.
این نشان میدهد که آقای خلجی بحث آزاد را (که به اندازه آگاهی از نقاط اختلاف، جستن نقاط مشترک نیز از اهداف آن است) با جدل اشتباه گرفته است و در این راه حتی دست به جعل هم میبرد. او در مورد بنیصدر هم همین روش غیراخلاقی را به کار میبرد. با این توصیفاتی که او از اندیشه آزادی نزد بنیصدر ارائه میدهد، صرف نظر از به کار گیری نوعی لحن تبخترآمیز و نااخلاقی، من واقعاً مطمئن نیستم آقای خلجی حتی یکی از کتابهای بنیصدر را خوانده باشد.
حقاً این نیاز به مجاهدتی سترگ دارد که آدم اجازه ندهد دستگاه روانیاش بر کارکرد عقل سلیم او مقدم شود. به نظر میرسد ناچیز انگاری و در بسیاری موارد سانسور سخنان دیندارانی همچون دکتر ابوالحسن بنیصدر که یک عمر در خط استقلال و آزادی ایران -و حتی در برهههایی در سختترین شرایط فقر و ترور، بر روش موازنه عدمی، ایستادگی کردهاند - بدون هدف صورت نگیرد. یکی از هدفها از جمله همین است که این قبیل روشنفکران، راه حلی بیابند که با خیال آسوده، دین را و نقش دین را در ارائه بیان آزادی و تنظیم زندگی یکسره محو کنند.
از نحوه طرح مسائل در نوشتههای خلجی معلوم میشود که نزد او اندیشه، یعنی اندیشه غربی. خودکمبینی بیش از این ممکن نیست. پنداری او چیزی بیرون از اندیشه غربی را اساساً اندیشه نمیداند. پیداست با چنین درک مرعوبانهای از علم و اندیشه در غرب، کسی توان ارائه اندیشه مستقل نخواهد داشت و اگر کسی هم مثل بنیصدر بیاید و بخواهد به رغم اندیشهورزان غربی سخن بگوید، میگوید این آدم دارد کلک میزند و اندیشهاش التقاطی است. اتوپیای او را هم با اتوپیای مارکس مقایسه میکند و میگوید وی مثل مارکس طرفدار جامعه بیطبقه است.
همین ادعاهاست که روشن میکند او حتی به اندازه یک مقاله هم با اندیشههای بنیصدر آشنا نیست. جهت اطلاع آقای خلجی و خوانندگان محترم از اندیشه بنیصدر و استقلال او از اندیشههای غرب، خوب است توجه شما را به اظهار نظر ماسیمو کاچاری فیلسوف ایتالیایی درباره گفتمان بنیصدر جلب کنم:
«اصول و حقوقی که اندیشه بنیصدر بر آن پایهگذاری شده است، خداشناسانه است؛ اندیشه او ترجمان اومانیسم اسلامی است. سخنان پرزیدنت بنیصدر بیانگر اصالت انسان اسلامی است. اسلامی که معلم بردباری، گفت و گو و تفاهم است. این اسلام اسلامی نیست که در حال حاضر در ایران حکومت میکند. اسلامی نیست که در کشورهای اسلامی معمول است ...
کف زدنهای ما ایتالیاییها برای آقای بنیصدر امیدوارم آگاهانه باشد. امیدوارم این آگاهی وجود داشته باشد که در صحبتهای بنیصدر، نه نظر ماکیاول، نه قول ماکس وبر، نه فکر مارسیلیو دی پادوا و نه اندیشهی اسمیت وجود دارند. از فرهنگ سیاسیای سخن گفت که هیچ کلامی از این شخصیتها در آن نبود. با سیاستزدگی غربی ما که بر پایهی بینشهای این صاحبنظران است، تفاوت بسیار دارد. در دید مدرن غربی معاصر، تمام سعی بر این است که همه آنچه را بنیصدر سعی در توحیدشان میکند از یکدیگر جدا کنیم.»
آقای خلجی نمیداند که بنیصدری که همواره بر اندیشههای فقهی و فلاسفه مسلمان به جد انتقاد میکند که چگونه اسلام را از جریان اندیشه باز داشتهاند و وارد دنیای مجاز کردهاند، نمیتواند کارش اتوپیاسازی باشد. اما اگر منظور از اتوپیا این است که بنیصدر دارای اندیشه بدیل است و بر اساس همین به نقد وضع موجود میپردازد، درست است. اما آیا بدون داشتن تصویری آرمانی در ذهن میتوان نقد را شروع کرد. هر نقد استوار و مستحکم، متضمن ایجاد یک بدیل جانشین است.
بنیصدر چه میگوید که از دید خلجی اتوپیا است؟ او میگوید ای مسلمانان تجربه را جدی بگیرید و گول صغری و کبری کردنهای زورمداران را نخورید. او همه توجهاش معطوف به این است که روشنفکران، حقیقت را به تمام و کمال با مردم در میان بگذارند و آن را تحث شعاع این مصلحت و آن مصلحت قرار ندهند، و اگر چنین راهی پیشه کنند و به نام مصلحت دروغ را جانشین حقیقت نسازند، در دام انواع موازنههای قدرت گرفتار نمیشوند.
به راستی اگر ما تکتک ایرانیان، همین آموزه ساده را پیشه خود میساختیم و هرگز تن به هیچ مصلحتی و دروغی نمیدادیم و هرگز حقیقت را در ذیل این مصلحت و آن مصلحت ذبح نمیکردیم، زندگی خود را در ایران و انیران، خالی از زور (=موازنه عدمی) نمیساختیم؟ وقتی همه روشنفکران چنین میکردند، اندیشه از دام تجارت و قدرت آزاد نمیشد؛ اعتمادها برقرار نمیشد و جامعه برای صلح به حرکت نمیآمد؟ خوب این کجایش ذهنیگرایی است؟ کجایش ابهام دارد؟ کجایش ربطی به مارکس و انگلس و فلان و فلان دارد؟
در شرایطی که روشنفکران جامعه به موازنه قوا میاندیشند و مفتخرند که موازنهشان منفی نیست، چه انتظاری میتوان از دیگر اقشار جامعه داشت؟ وقتی جامعهای حرکت نمیکند، نشان میدهد که یا آگاه نیست و یا جلوی پایش را روشن نمیبیند. اما جامعه ایران جامعهای نیست که آگاه نباشد. ولی جامعهای هست که جلوی پایش را نبیند. یعنی چشمانداز روشن نمیبیند.
اینکه جامعه چشماندازها را روشن نمیبیند، به این معناست که به چشماندازهایی که به او نشان دادهاند، اعتماد نمیکند. یعنی در این وسط یک کسی و یا یک جمعی کلک و حقه زدهاند. خوب این که بنیصدر هشدار میدهد با مردم روراست باشید و کلک نزنید تا اعتمادها برقرار شود، حرف ذهنی است، یا ذاتگرایی است؟
در خاتمه از همین جا مایلم به رادیو زمانه که الحق در این مدت کوتاه، به خوبی و هنرمندی توانسته است نقش یک رسانه مدرن چندصدایی ایرانی را به عهده بگیرد و بدین گونه پیشگام بحثهای انتقادی درون و بروندینی گردیده است، پیشنهاد دهم که ترتیب یک مناظره آزاد و بدون سانسور را با دکتر ابوالحسن بنیصدر درباره اسلام آزادی و به منظور پاسخگویی به نقدهایی همچون نقد آقای خلجی تدارک ببینند.
از آنجا که نقد خلجی در زمانه منتشر شده است و او در این نوشته به نحو به شدت ناقص و مبهمی - از دید من البته - مستقیماً به اشکال از اندیشه بنیصدر پرداخته است، اینچنین دعوتی از سوی زمانه کاری منصفانه و مطابق معیارهای اخلاقی رسانه مدرن هم میباشد و مطمئناً هم سخن از اسلام آزادی از خود بنیصدر برای مخاطبان منتقد زمانه جالب خواهد بود.
مرتبط: نقدی کوتاه بر آموزه حق نزد قابل
حق، تاریخ و اتوپیا
گفتوگو با احمد قابل، بخش نخست: بحت ارتداد ارتباطی به تغییر عقیده ندارد گفتوگو با احمد قابل، بخش دوم: غیرمسلمان شدن مرتد شدن نیست
ارتداد؛ عیارسنج اجتهاد اسلام، خون و آزادی نگرش فقهی، تاریخمندی و اجتهاد در اصول
فقه اسلامی و آزادی در دینورزی در جستجوی راه دیگر
بخش نخست پاسخ احمد قابل بخش دوم پاسخ احمد قابل بخش سوم پاسخ احمد قابل بخش چهارم پاسخ احمد قابل بخش پنجم پاسخ احمد قابل بخش ششم پاسخ احمد قابل - قسمت نخست بخش ششم پاسخ احمد قابل - قسمت دوم بخش هفتم پاسخ احمد قابل بخش هشتم پاسخ احمد قابل بخش نهم پاسخ احمد قابل
|
نظرهای خوانندگان
اي كاش مائي كه از متعصّبين ِ ديني نقد ميكنيم(كه به حق بوده من جمله در اين مقال) از تعصب روي بيتعصبي ِگرته مذهب و تاثُّر ِ آن روي جامعه هم بتوانيم دست بكشيم.
-- محمد تاج احمدي ، Dec 22, 2007Thiis is really an enlightening piece on Banisadr's worldview. In my view Banisadr is a living Mosaddegh in addition to a deep knowledge of Islam and a public intellectualism.
-- Iranian Fellow ، Dec 22, 2007شما که ادعا می کنید یک اسلامی وچود دارد که آزادی خواه است و چنین و چنان است بهتر است به جای بحث به روی آن بروید مسلمانان معتقد را قانع کنید و بگویبد بروند تابع این اسلام شما شوند و اسمش را مثلا به چای اسلام ناب محمدی بگذارید اسلام خیلی ناب مجمدی و اگر توانستید چنان کاری کنید با نبرویتان مسلمانان بنبادگرا را کنار بزنید و بعد بیایید این ادعا را بکنید/ دوصد گفته چون نیم کردار نیست/
-- شهلا ، Dec 22, 2007با سلام و ارادت به اصحاب راديو زمانه
-- بدون نام ، Dec 25, 2007من فقط به اطلاع شما مي رسانم آقاي سيد حسين كاظميني بروجردي كه از شانزده مهر سال پيش در زندان است در چند سال پيش كتابي با عنوان آزادي در قرآن نوشت كه چون جواز چاپ كتاب به نام او را نمي دادند مثل نوشته هاي بسيار ديگر او اين ها همه نوشته شد و چاپ نشد اگر فرصت مباحثه اي كه در پايان مقاله آمده است فراهم شود بسيار مغتنم و راهگشا خواهد بود و براي همه ايرانيان در سراسر گيتي و انديشه ورزان غير ايراني نيز انديشه ساز مي باشد شكل بهتر آن زنده و با دوربين ها و بطور مستقيم در وبسايت است اما تا آن روز به همين گفتمان چند جانبه و در زمان هاي متفاوت هم بسنده مي كنيم چون حيات بخش اهل تفكر است دست و قلمتان پاينده باد.
ببینید تا وقتی هم آقای خلجی و هم آقایان نزدیک به دکتر بنی صدر فکر می کنند اسلام یعنی شربعت حضرت محمد و قرآن کتابی جاودانه برای همه ی بشریت؛ این بحث ها به جایی نخواهد رسید.
دوستان این نص صریح و مکرر قرآن است که می گوید برای اهالی ام القری (مکه) و اطرافش آمده است. دین سلیم بودن که یونیورسال است، شریعت پیامبرانی مثل موسی و عیسی و محمد نیست که محلی و قومی باشد. این بزرگان در مقاطع خاص زمانی و مکانی آمدند که مردم خود را به سلم دعوت کنند. هیچکدام هم کامل کننده دیگری نبوده است. اصلا فرق است بین این که بگوییم کلمات خدا بیکرانه است و بشر در جستجو و کشف آن ها... تا این که بگوییم خدا در یک کتاب کمتر از هشتاد هزار کلمه تکلیف همه را و برای همیشه مشخص کرده است؟؟
آقای بنی صدر و دیگر روشنفکران مذهبی خوب است تکلیف خود را با این آیه های قرآن روش کنند. وگرنه در لایه هایی نمی توانند خود را از توجیه و تکرار نجات دهند (همانی که آقای خلجی به درستی بیان نموده اند).
مثلا ببینید آیت اله منتظری که جزو پیشروترین و صادق ترین مراجع هستند؛ چگونه از آیاتی که 1400 سال پیش برای جامعه بدوی و مرد سالار مکه و اطرافش آمده برای توجیه تبعیض و برابری در آستانه سال 2008 میلادی سو استفاده می کنند. بخشی از سخنان ایشان در جمع بانوان اصلاح طلب:
"نکته سوم اينکه: در سخنان برخی خانمها بود که برخی قوانين و فتاوا برای حقوق زنان تغيير و اصلاح شود. اصل تحقيق و تتبّع امر خوبی است و بايد به آن اهتمام داشت اما در برخی موارد چون ارث نمیتوان اجتهاد در مقابل نص صريح قرآن کرد. وانگهی در باب ارث، اينکه مردان دو برابر زنها ارث میبرند حکمتی وجود دارد که به آن بايد توجه داشت، برخی تبعيضها روی حساب است و خلاف عدل نيست. معمولاً حدود سی سال يک بار ثروت عمومی از نسلی به نسل ديگر منتقل میشود، ثروت بايد دست کسی باشد که مولّد است و توليد میکند. در جوامع نوعاً مردها علاوه بر اين که توليد کننده هستند، مخارجی چون مسکن، نفقه زن، خرج فرزندان، جهيزيه، مهريه به عهده آنهاست. زنها معمولاً گرفتار حمل و زايمان و خانهداری و تربيت اولاد میباشند و کمتر میتوانند خود را گرفتار توليد و تکثير ثروت و کارهای سنگين نمايند. در قبال مولّد بودن مرد و مخارجی که به عهده وی از سوی شرع گذاشته شده است دو سهم میبرد و زن که مولّد نيست و مخارج خانه و خانواده بهعهده وی نيست يک سهم میبرد. اين يک سهم را خداوند از باب تفضل و مخارجی که مخصوص زن است قرار داده است. پس خداوند ظلمی در حق خانمها نکرده است."
-- آرش ، Dec 29, 2007