تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

حقوق بشر و وجدان عمومی بشر

احمد فعال
Ahmad_faal@yahoo.com

این‌که جهان امروز به مسأله حقوق بشر اهمیت می‌دهد، هم موجب خوشبختی است و هم موجب نگرانی‌های بسیار. موجب خوشبختی است زیرا:

۱- مفهوم حقوق بشر از جمله جذاب‌ترین و انسانی‌ترین مفاهیمی است که می‌تواند در رشد آگاهی و به ویژه آگاهی وجدانی جامعه و افراد نقش بسیار مؤثری داشته باشد. توسعه و عمومی شدن این مفهوم در میان ملت‌ها، موجب تهییج آن‌ها به مفاهیم انسانی می‌شود. همچنین توسعه مفهوم حقوق بشر، اصل مبارزه و دفاع از انسانیت را نزد ملت‌ها و آن‌ها که همواره در طول زندگی خود با یک بی‌تفاوتی خاص از کنار حقوق و تکالیف انسانی می‌گذشتند، بسط و گسترش می‌دهد.

۲- همچنین جای خوشبختی است؛ از این حیث که نگاه نظرمندان، تحلیل‌گران و مبارزان و کنش‌گران سیاسی را به نقش انسان، دست خوش تحول اساسی خواهد کرد. به عنوان مثال وقتی تحلیل‌گران و کنش‌گران سیاسی امروز به مسائل و مشکلات ایران نظر می‌اندازند، تقریباً همه بر یک مسأله خاص اتفاق نظر دارند. همه به این نتیجه رسیده‌اند که دموکراسی و آزادی، مهم‌ترین معضل جامعه ایرانی است. چنین اتفاق نظری هیچ گاه در تاریخ ایران سابقه نداشته است.

در سال‌های اول انقلاب و قبل از آن، اگر کسی از آزادی و از دموکراسی دفاع می‌کرد، به منزله کسی که از بورژوازی و یا از سرمایه‌داری دفاع کرده است، متهم می‌شد. اما امروز دیگر چنین دیدگاهی در میان‌چپ ترین جریان‌های سیاسی وجود ندارد. این اتفاق دو خوشبختی دیگر هم در پی می‌آورد:

۳- در تحولات اجتماعی، انسان نقش اول را پیدا کرد. بحث‌های «زیربنا - روبنا» از سوی چپ‌های استالینی و بحث‌های «زیرساخت - روساخت» از سوی ساخت‌گرایی، که هر دو سرنوشت انسان را در جبر تفسیر می‌کردند، کاملاً کهنه و از حیّز تحلیل افتاده‌اند. تحلیل‌های قدیمی انسان را به منزله پایه کنش‌ها و تغییر و تحولات در جامعه، در نظر نمی‌گرفت.

کنش‌گران سیاسی امروز به این حقیقت آگاه شده‌اند که بدون مبنا قرار دادن انسان، دفاع از آزادی و حقوق بشر بی‌اساس می‌شود و بدون مبنا قرار دادن انسان، حکومت‌های استبدادی، فشار و سانسور علیه اندیشه آزاد را دستاویز رشد و توسعه و دستاویز اجرای برنامه‌ها برای آزادی و سعادت انسان و جامعه، قرار می‌دهند.

۴- خوشبختی دیگر این است که، وقتی انسان پایه و اساس کنش‌های سیاسی قرار گرفت، امکان هم‌زبانی، تبادل افکار و اندیشه و در نهایت تفاهم و مساعی مشترک میان کنش‌گران سیاسی از یک سو و میان روشنفکران و جامعه، به شدت افزایش پیدا خواهد کرد. گرایش‌های سیاسی امروز هر چند به یکدیگر به شدت انتقاد می‌کنند و هر چند ممکن است یکدیگر را برنتابند، اما کلیدواژه‌هایی را که به کار می‌گیرند، کلیدواژه‌های یک ماشین بی‌رحمی نیست که فرمان هدایت آن مستقل از انسان و در اختیار ابزار تولید و یا اوامر و نواهیِ ساختار سیاسی باشد.

اکنون کنش‌گران سیاسی می‌توانند تا حدودی خاطرجمع باشند که کلیدواژه‌های مورد استفاده آن‌ها از جنس خود انسان و از جنس یک سازواره حیاتی و دارای شعور است. کلیدواژه‌های تحلیل رخدادها و دفاع از حقوق بشر از جنس سازواره زنده‌ای است که هم حرکت و هم ساز و کار آن در اختیار خود انسان است. لذا با شناخت این کلید واژه‌ها می‌توان راه نفوذ در ذهن‌های یکدیگر را جستجو و از خلال آن راه هم‌اندیشی و هم‌آوازی را کشف کرد.

با وجود خوشبختی‌ها و چشم‌اندازهای روشنی که به موجب عمومی شدن بحث حقوق بشر وجود دارد، نگرانی‌ها در این زمینه کم نیستند. اینک به فهرستی از این نگرانی‌ها اشاره می‌کنم؛ باشد که تفصیل آن را خوانندگان محترم خود در زمره پرسش‌ها و مطالعات خود قرار دهند.

۱- یکی از نگرانی‌ها این است که اندیشه مبارزه و دفاع از حقوق بشر در واکنش به چپ‌گرایی استالینیسم، بر پاشنه لیبرالیزم چرخیده است. در این‌جا قصد انتقاد از لیبرالیسم را ندارم؛ در نوشته‌های خود اغلب این انتقادها را به تفصیل فهرست کرده‌ام.

اما تنها به عنوان یک داوری وجدانی و صرف نظر از راستی و ناراستی اندیشه لیبرالیزم، از خوانندگان و نظرمندان و کنش‌گران سیاسی می‌خواهم اندکی میان دو مسأله مقایسه ساده‌ای انجام دهند. آیا در داوری خود به این نظر خواهند رسیده که چه سنخیتی:
الف) میان آن‌چه که لیبرالیسم به عنوان عقلانیت سیاسی و فلسفی چون اقتصاد بازار، رقابت، سلطه بازار، مصلحت‌اندیشی و تبعیض‌های ناشی از نابرابری‌ها و رقابت‌ها یاد می‌کند.
ب) با مبارزه کردن، از خود گذشتن، خطر پذیرفتن و جامعه‌ای را به خطر و فداکاری و مقاومت علیه استبداد خواندن می‌تواند وجود داشته باشد؟

آیا عقلانیت لیبرالیستی که امروز نیز در آستانه عصر پست‌مدرن به پایان عقلانیت شهرت یافته است، ظرفیت پاسخ به یک مبارزه و دفاع از انسانیت و بشریت را دارد؟ اگر مدافعان لیبرالیزم بخواهند با تمثیل از این مبارز و آن مبارز، نمونه‌هایی را به عنوان مدل مبارزه لیبرالیستی یاد کنند، قطع دارم که نمونه‌های آن‌ها یا عمدتاً از روی واکنش علیه حکومت دینی به نحله لیبرالیسم پیوسته‌اند و یا آن‌که مبارزه آن‌ها فراتر از یک ماجراجویی نبوده است.

بدون این‌که بخواهم ارزش‌های این مبارزان را انکار بکنم، به آسانی می‌توان فهرستی از ماجراجویان و حتی دیکتاتورهای خون‌آشامی را تهیه کرد که تا پای مرگ، از حماسه‌سرایی و مقاومت بازنماده‌اند.

۲- دومین نگرانی این است که امروزه مبارزه و دفاع از حقوق بشر به یک ژست اجتماعی و فانتزیای فرهنگی و هنری بدل شده است. چنان‌چه امروز می‌توان در هر گوشه و کنار جهان مشاهده کرد، چگونه کسانی را که عمری هنر، فرهنگ و اقتصاد را بازیجه فحشا، سودگرایی و تحمیق ملت‌ها قرار داده‌اند، بخش اندکی از درآمدهای افسانه‌ای خود را برای ارائه یک ژست سیاسی - اجتماعی و کسب محبوبیت‌های بیشتر و از آن‌جا برای آن‌که ژست خود را وسیله کسب درآمدهای بیشتر کنند، صرف امور خیریه و ...می‌کنند.

همین دیشب در برنامه VOA از خانمی به نام ... یاد می‌کرد که چگونه ایشان به عنوان یکی از کمپانی‌های بزرگ نمایش مد و زیبایی (فَشن) و این‌که چگونه ایشان «با برش‌های خاص و چاک‌های مخفی به روی لباس‌ها، اندام زنان را سکسی‌تر و جذاب‌تر نشان می‌دهد» و او لقب یک سوپرسکس را در آمریکا گرفته است، بخشی از هزینه‌های خود را نیز صرف امور خیریه می‌کند.

۳- همین فانتزیای سیاسی و ژست اجتماعی نزد بسیاری از روشنفکران و کنش‌گران سیاسی وجود دارد. امروزه با خیل عظیمی از همین روشنفکران روبه‌رو هستیم که مسائل حقوق بشر، آزادی و دموکراسی را تا سطح یک تفنن ذهنی و فلسفی تقلیل داده‌اند.

از این نظر، همان اندازه که واژه‌ها و مفاهیمی چون برابری، عدالت، مبارزه با تبعیض و فساد، مبارزه با سلطه جهانی، دین، اخلاق و فرهنگ نزد محافظه‌کاران تهی از معنا شده است، به همان اندازه واژه‌ها و مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی و دفاع از حقوق بشر نزد این دسته از واکنش‌گران سیاسی از معنای انسانی تهی شده است. این معانی وقتی تهی می‌شوند، اثر خود را بر وجدان عمومی از دست می‌دهند و تنها می‌توان به یمن افکار عمومی، آن‌ها را به بازی گرفت.

موج واکنش‌ها علیه ارزش‌های دهه ۶۰ و ۷۰ چپ استالینی تا آن حد پیش رفت که دفاع از آزادی‌ها و حقوق بشر را نه به عنوان یک آرمان بشری، بلکه به منزله دفاع از منافع تلقی کرد. واژه آرمان مذموم می‌شود و واژه‌هایی چون حق حیات و حق زندگی کردن با تهی شدن از آرمان، تا حد منافع فردی تقلیل پیدا می‌کنند.

روشنفکران امروز به راحتی و بدون این‌که هیچ مذمتی از هم‌فکران خود ببیند فریاد می‌زنند: دوره قهرمانی و فداکاری و برای دیگران مُردن، پایان یافته است. این است که به گفته آلن فینکل کروت «روشنفکران دوره امروز طالب دموکراسی است؛ اما حاضر نیست برای آن مبارزه کند.»

روشنفکر امروز محافظه‌کار شده است و حتی از ترس بدنامی و او را مخالف دموکراسی نخواندن، حاضر نیست با فرهنگ تجاری مبارزه کند. روشنفکر امروز به یک اتم اجتماعی تبدیل شده است که هرگز حاضر نیست پای آرمانش جان ببازد و تنها هدفش نیازهای شخصی خود اوست. از نظر این روشنفکران خودخواهی مساوی است یا صاحب اختیار بودن۱»

۴- نگرانی دیگر این است که امروز دولت‌هایی پیش‌گامی دفاع از حقوق بشر و دموکراسی را بر عهده گرفته‌اند، که خود در رأس متجاوزان به حقوق بشر هستند.

نگرانی این است که دسته‌ای از روشنفکران با صغری و کبری کردن مفاهیم فلسفی و حقوقی به این نتیجه می‌رسند که آمریکا مسئول دفاع از قربانیان حقوق بشر است. اما جای خوشبختی هنوز هست که بعضی از این روشنفکران این گفته‌ها را به نحوی با شرمندگی بیان می‌کنند. مثلاً در دلایل خود اضافه می‌کنند که چون آمریکا «به نحوی (مستقیم و غیرمستقیم) در پدید آوردن وضعیت ناگوار قربانیان حقوق بشر اساسی مسئول» است و «لذا بیش از سایر دول در جهان در قبال قربانیان نقض حقوق بشر مکلف است۲

اما این دسته از نظرمندان از خود نمی‌پرسند چگونه دولتی که در صدر فهرست تجاوز به حقوق بشر قرار دارد، دولتی که سیاست‌های او در خاورمیانه به حداقل پنج میلیون آواره عراقی منجر شد و حجم کشتار و عملیات تروریستی بعد از تجاوز به افغانستان و عراق می‌تواند صدها برابر حجم عملیات تروریستی از بدو تولد تا پیش از حمله رقم زده شود.

دولتی که بنا به گزارش خبرنگاران واشنگتن پُست به طور محرمانه دستور شکنجه علیه زندانیان را صادر می‌کند؛ دولتی که کودتاهایی با هدف سرنگونی دولت ملی مصدق و دولت ملی سالوادور آلنده و دفاع از ده‌ها دولت کودتا و رژیم‌های نژادپرست و سرکوب‌گر را در پرونده خود دارد و دولتی که عامل اصلی فقر و نابرابری‌ها در جهان تلقی می‌شود، به جای محکوم کردن او و به جای بیدار کردن وجدان جهانی علیه هدف‌هایی که او در یک‌پارچه کردن جهان برگزیده است، به عکس او را مکلف بدانیم که دفاع از قربانیان را بر عهده بگیرد؟

کدام عدالت، کدام نظام حقوقی و کدام آزادی به ما اجازه می‌دهد که یک جنایتکار را مسئول حراست و دفاع از قربانیان بشماریم؟ حقیقت این است که این نگرانی از یک نگرانی بزرگ‌تر و عمیق‌تر ناشی می‌شود و آن این‌که:

۵- مفهوم حقوق امروزه به شدت دست‌خوش آلودگی به مفهوم منافع شده است. این است که این مفهوم، از مفاهیمی چون «آرمان انسان بودن» «گذشت و فداکاری» و «حقوق ملی بودن» تهی می‌شود و با مفاهیمی چون «منافع» «منافع ملی» «حق زنده ماندن» و «رنج دیگران را نکشیدن» امتزاج پیدا می‌کند و نتیجه آن‌که: در پیش‌برد و دفاع از حقوق بشر، الگوی منافع ملی و الگوی امنیت ملی را که استراتژیست‌های آمریکایی سرآمد طرح و ارائه آن هستند، نقش فعال و کارآمدی نسبت به سایر فعالان حقوق بشر، پیدا می‌کنند. نتیجه آن‌که، مفهوم حقوق چون مفهوم منافع دچار گسست و چندپارگی می‌شود.

بنابراین گسست، آمریکاییان دفاع از حقوق بشر را جزیی از منافع استراتژیک خود در جهان تعریف می‌کنند. دولت بنیادگرای آمریکا این دفاع را مانند چاه‌های نفت می‌بیند که فقدان آن، پای منافع آمریکا را در تجاوز به کشورها قطع خواهد کرد و دیگر نخواهد توانست هیبت محیرالعقول ناوهای جنگی را به رخ قربانیان بکشد.

آن‌ها می‌دانند که اگر روزی امپراتوری روسیه به مدد فریب ملت‌ها، در مبارزه با بورژوازی و مبارزه با امپریالیزم، حضور و تجاوز خود را نزد قربانیان توجیه می‌کرد، امروز آمریکا در فقدان این امپراتوری، تجاوزهای خود را در پَسِ الگوی راهنمای جدید (پارادایم) پنهان می‌کند. این الگو راهنما چیزی نیست جز آن‌که، فریب‌ها قادر باشند تا بلوک خود از استالینیزم به لیبرالیزم تغییر دهند.

۶- نگرانی این‌جاست که گسست‌ها در مفهوم حقوق در چشم‌انداز ثنویت‌گرایی، نه تنها «فاعل و صاحب حق» را از «احقاق حق» تفکیک می‌کند، بلکه این خطر هست و وجود دارد که فاعلان حقوق را چون فاعلان منافع از یکدیگر تفکیک می‌کند.

توضیح این‌که در بسیاری از نوشته‌های خود وقتی ویژگی‌های حق را فهرست می‌کردم، از جمله توجه خوانندگان محترم را به این مهم جلب کردم که حق از خود دارای هستی است؛ بدون هستی قائل شدن برای حق، نمی‌توان وجودی در ذات و طبیعت خود انسان برای حق قائل شد و بدون این وجود نمی‌توان حقوق را رشته‌ای از «التفات حق» در درون خود انسان دانست و در نتیجه حق و حقوق چیزی جز «التفات قدرت» و دولت‌ها به اعطای آن از یک سو و سلب آن به دلخواه از سوی دیگر، نخواهد بود۳.

همچنین در ادامه فهرست ویژگی‌های حق یادآور شدم که حقوق در انسان بنا به این‌که ریشه در اصل حق دارند، مکمل یکدیگر شمرده می‌شوند. همچنین این حقوق در تمام افراد و در تمام جوامع مکمل یکدیگر هستند. تعارض حقوق با یکدیگر، آن‌چنان که لیبرالیزم می‌گوید، نه ناشی از طبیعت خود انسان، بلکه فرآورده انواع تضادها و تعارضاتی است که به موجب از خود بیگانگی انسان با نیروهای محرکه ذاتی خود، ایجاد می‌شود.

این تعارض‌ها زمانی جامه عمل می‌پوشند و اسباب ستیزها و خشونت‌ها می‌شوند که قدرت خود را در فواصل میان حقوق جای می‌دهد. زمانی که معنا و مفهوم حقوق به موجب حضور قدرت، در معنا و مفهوم منافع از خود بیگانه می‌شود.

سرانجام اضافه کردم که تنها در چشم و دید قدرت است که «حق» و «تکلیف» معارض یگدیگر می‌شوند. در تفسیری که بر اساس اصول راهنمای موازنه عدمی ارائه دادم، تکلیف چیزی جز اجرای حقوق نیست. به محض شناسایی و اثبات یک حق، در دم موضوع اجرای آن به میان می‌آید. مجری حق و صاحب حق بودن دو امر جدا از هم نیستند. هر صاحب حقی موظف و مکلف به اجرای حقوق است. اجرای حقوق به جای دیگران، جز در پرتو یک نگاه اقتداری و رابطه صغیر و وکیل، ممکن نیست.

وظیفه روشنفکران و کنش‌گران سیاسی این نیست که به اجرا و احقاق حقوق جامعه بپردازند. آن‌ها باید به مدد روشن‌گری و آگاهی، حقوق ذاتی جامعه را متذکر شوند و هر فرد و هر جامعه خود در احقاق حقوق خود قیام کند. اگر فرد و یا جامعه‌ای نخواهد یا تا این اندازه آگاه و به قول مرحوم دکتر مصدق، عارف به حقوق خود نباشد، نمی‌توان جای آن‌ها تصمیم گرفت و مبادرت به اجرای حقوق کرد.

این نگاه علاوه بر آن‌که یک نگاه آمرانه و قیم‌مآبانه به حقوق است، از این مهم غفلت می‌کند که جامعه‌ای که خود نتواند نسبت به احقاق حقوق خود قیام کند، هرگز قادر به حراست از حقوق خود نخواهد بود. کاری که آمریکایی‌ها با حقوق ملت عراق کردند، چیزی جز اعمال همین نگاه آمرانه به حقوق نبود.

‌ ‌


منابع:
۱- کتاب شکست اندیشه نوشته آلن فینکل کروت، ترجمه عباس باقری انتشارات فرزان ص ۱۲۰
۲- مراجعه کنید به مقاله «حق در مقام اثبات، حق در مقام ثبوت» نوشته آقای آرش نراقی
۳- برای تفصیل بیشتر به سلسله مقالات این قلم تحت عنوان «وقتی مجاز به حقیقت تبدیل می‌شود» و شماره‌های پس از آن مراجعه شود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

شخصا مسئله حقوق بشر را مسئله ای در تمامی سطوح میدانم و نه فقط در حد دولتها. حقوق بشر پیش از آنکه در رفتار دولتها جلو کند می بایستی در تفکر انسانها رسوخ کند. مفاهیمی چون احترام به آزادی و تفکرات دیگران همگی از اصول ابتدایی حقوق بشر به حساب می آیند. جامعه ای را تصور کنید که مردمانش همگی با اصول حقوق بشر خو گرفته اند. آنگاه کمتر تعرض به دیگران و نژاد پرستی را شاهد خواهیم بود. دیگر دولتها نمی توانند بر اساس ایدئولوژی ها به پیش روند. این ایدئولوژی چه لیبرالیسم لجام گسیخته باشد چه سوسیالیسم رویا پرداز و خودکامه پرور و چه مذاهب بی منطق و غیر عقلانی.
نویسنده محترم به مفهوم منافع اشاره نمودند و در مزمت آن داستانها سرودند. چرا باید چشم بسته و ایدئولوژی زده بپزیریم که زندگی بر اساس منافع شخصی یا جمعی امری نکوهیده است. نمونه مثبت آنرا می توانید در سوسیال دموکراسی اروپای شمالی(که می توان به جرات گفت جزء بهترین جوامع دنیا هستند) مشاهده نمود. آنجا حتی از مفهوم بازار آزاد پشتیبانی می شود تنها به دلیل منافعی که برای مردم دارد. در عین حال مهمترین چیز در این نوع تفکر همانا شخصیت انسان است.

-- احسان کاظمی ، Dec 21, 2007

از توضیحات منتقد محترم متشکرم. در اولین فرصت مقاله ای تحت عنوان تفاوت های میان منافع و حقوق و همچنین تفاوت میان منافع ملی و حقوق ملی را شرح خواهم داد، اما ملخص آن این است که از نظر این قلم ، مقوله منافع برغم کرامت و بر ضد حقوق انسانی است. توضیح اینکه،
هر منافعی مستلزم شناسایی منافع متقابل است. به عبارتی منافع در گرو اضداد تعریف می شوند. شما کجا منافعی را سراغ دارید که صورت متقابل آن وجود نداشته باشد؟ آیا صورتی از منافع را سراغ دارید که در رقابت تحصیل نگردد؟ به سخن دیگر، آیا اصل رقابت و تضادها و ابهام ها و سانسورها برای تفوق جستن در کارزار رقابت، یکی از ساده ترین پایه ها و پیامدهای تحصیل منافع محسوب نمی شوند؟ در این صورت آیا می توان مقوله منافع را بیرون از موازنه قدرت تعریف کرد؟ از این نظر منافع مشترک چیزی جز یافتن وجوه اشتراک در قدرت نیست. اتفاقا وقتی نویسنده مدتی پیش مشغول نوشتن این مقاله (منتشر نشده) بود به طور اتفاقی با آراء دورکیم در کتاب تقسیم کار اجتماعی روبرو شد و ملاحظه کرد که اونیز همین نظر را در کتاب خود به خوبی شرح داده است. شاید تفصیل شرح او را به متن مقاله خود اضافه کنم.
در مقابل معتقدم که مقوله حقوق چون بر اصل آزادی تعریف می شوند، و نیز اگر بخواهیم از چارچوب های نظری رایج خارج شویم، هر حق را مکمل حقوق دیگر خواهیم شناخت. حق آزادی من مکمل حق آزادی شما و حق استفاده از آگاهی ، تصمیم گیری و عشق ورزی، همه در زمره مکمل حقوق یکدیگر شناخته می شوند. در این جا نمی توان هیچ حقی را در تقابل با یکدیگر تعریف کرد، چه آنکه سرشت حقوق بشر یگانه و مکمل یکدیگر هستند.
احمد فعال

-- احمد فعال ، Dec 22, 2007

از شما بسیار سپاسگزارم که مطالبی را برای روشنتر شدن انتقادم نگاشته اید. اگر از منظر کاربردی و جامعه شناسی به این قضیه بنگریم باید قبول کنیم که همواره بر اساس منافعشان زندگی می کنند اگرچه همواره آنرا در لفافه ای از ایدئولوژی و اخلاق می پیچند. من ترجیح میدهم با خود صادق باشم و آنچه را که هست بپذیرم و با این داشته ها دنیایی بهتر بسازم(که این خود در تضاد کامل با ایدئولوژی است). نکته بعدی این که به نظر اینجانب روابط در طولانی مدت نمی توانند بازنده-برنده باشند. ما یا روابط برنده برنده داریم یا روابط بازنده-بازنده. می خواهم که در این مورد به مفهوم طولانی مدت توجه بسیار کنید. زیرا در کوتاه مدت روابط می توانند برنده-بازنده باشند اما در کوتاه مدت خیر.

-- احسان کاظمی ، Dec 24, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)