بحران خانواده ایرانی در مهاجرت
رضا کاظم زاده روانشناس بالینی – رواندرمانگر خانواده
هر تغییر بزرگی در زندگی انسان، با خود نوعی بحران به همراه میآورد. بحران بخشی از زندگی طبیعی هر سیستم پویا و زندهای را تشکیل میدهد. بخشی از این بحرانها به درون و بخشی دیگر به بیرون از یک سیستم مربوط میشوند. سیستمی که دیگر نه در درون و نه در بیرون از خود با بحران مواجه نمیشود، سیستمی است که از حرکت و تکاپو باز ایستاده و قابلیت تغییر و تطبیق خود با شرایط جدید را از دست داده است.
خانواده نیز به مثابه یک سیستم زنده و باز، از چنین قاعدهای مستثنا نیست. در خانواده یکی از عوامل طبیعی تولید کننده بحران در درون سیستم، گذر زمان است. لحظه شروع زندگی مشترک، تولد فرزند، دورهی نوجوانی و سپس ترک والدین، تغییرات مربوط به زندگی شغلی، شروع بازنشستگی و غیره، همگی به لحظاتی بحرانی از زندگی تعلق دارند که در آن خانواده باید قواعد بازی میان اعضای خود را از نو تعریف کند تا بتواند خود را با شرایط جدید هماهنگ سازد.
نوع دیگری نیز از بحران وجود دارد که اینبار به تغییراتی مربوط میشود که در محیط بیرون روی میدهند. البته این تغییرات برخلاف آنچه پیشتر آمد همیشه اجتنابناپذیر نیستند و میتوانند بطور تصادفی و یا انتخابی رخ دهند. در این مقاله من تنها به بررسی یکی از انواع گوناگون این بحران میپردازم که هر چند به محیط بیرون از خانواده مربوط میشود، تاثیر بسیار زیادی بر ساختار درونی خانواده میگذارد. این تغییر بحرانزا مهاجرت است.
آنچه پس از این خواهد آمد نتیجه مطالعات و بخصوص تجربیات چندین ساله من از کار رواندرمانی با افراد و خانوادههای مهاجر ایرانی و غیرایرانی است. هرچند در اینجا بحث من بیشتر به خانواده ایرانی محدود خواهد شد، با این حال نکاتی که از این پس خواهد آمد در بنیاد خود شامل حال سایر مهاجرین از ملیتهای دیگر نیز میشود. با این وجود یک نکته زمینهی سخن مرا محدود میکند و آن نیز به این برمیگردد که منظور من از خانواده مهاجر، خانوادههایی هستند که از یک سو از محیطهایی می آیند که در آنها هنوز نظام خویشاوندی چندان دست نخورده است و از سوی دیگر به جوامعی مهاجرت میکنند که در آنها نظام شهرنشینی مدرن تا حد بسیاری بر شیوهی زندگی افراد آن جامعه تاثیر گذاشته است. بدین ترتیب سخنان من شامل حال مثلا مهاجرت فلاندیها به سوئد، از آنجا که بافت زندگی شهری در هر دو جامعه تا حد بسیاری به یکدیگر نزدیک میباشد، نمیشود.
بطور کلی میتوان گفت که در حال حاضر یکی از دلایل مهم و تعیینکننده ترک زادگاه طبیعی برای بسیاری از خانوادههای مهاجر را بحرانهای اجتماعی کم و بیش شدید و گاه طولانی مدت (مانند جنگ، تبعیضات و سرکوبهای سیاسی، مشکلات اقتصادی وغیره) تشکیل میدهد. با این حال برای آنکه فرد و یا خانواده بتوانند امکانات لازم برای مهاجرت به سمت کشور میزبان را مهیا کنند میبایست از قابلیتهای فردی و خانوادگی کافی برخوردار باشند. در اکثر موارد آن خانوادههایی در این امر موفق میشوند که همبستگی درونی خود را حفظ کرده، قابلیتهایشان را از دست نداده باشند.
با ورود چنین خانوادهای به کشورهای غربی که در آن صلح و آرامش اجتماعی برقرار است، بحران اجتماعی که ایشان را مجبور به ترک وطن کرده به یکباره ناپدید میشود.
با این وجود پس از گذشت زمانی نسبتا کوتاه در کشور میزبان، خانواده با بحران دیگری روبرو میشود. بحرانی که اینبار نه فقط به محیط اجتماعی بلکه در درجه نخست به درون نظام خانوادگی مربوط میشود. در شرایط جدید، از آنجایی که میان کارکردها و نقشهای افراد از یک سو و روابطشان با یکدیگر از سوی دیگر هماهنگی لازم وجود ندارد، خانواده وارد بحران جدیدی میشود. بدین ترتیب مهاجرت در اغلب موارد در ضمن این که معلول بحرانهای اجتماعی است، همزمان علت نوع دیگری از بحران که اینبار به درون سیستم مربوط میشود نیز میباشد.
در یک کلام میتوان گفت که با مهاجرت بحران از دنیای بیرون وارد دنیای درون خانواده میشود. ویژگی، شرایط و نحوهی بروز و تاثیر هر یک از این دو نوع بحران بر کارکردهای درونی یک خانواده، از آن دیگری بسیار متفاوت است.
یکی از مهمترین این تفاوتها به این نکته برمیگردد که در مهاجرت خانواده هستهای ارتباط ارگانیکش را با خانوادهی گسترده از دست میدهد. اهمیت این موضوع از آنجایی آشکار میشود که به این نکته آگاه باشیم که در تمامی جوامع سنتی همبستگی میان خانواده هستهای و گسترده یکی از رکنهای بنیادی و اولیه نظام اجتماعی محسوب میشود. در این نوع اجتماعات مراوده با خویشان مهمترین بخش زندگی و حتی مشارکت در امر جمعی را تشکیل میدهد.
این همبستگی بویژه در خانواده ایرانی نقش بسیار مهمی بر عهده دارد. خانوادهی ایرانی به دلیل دو خصوصیت وابستگی گروهی و سیستم درون همسری نظامی به غایت بسته و متکی به گروه خویشاوندان است. در چنین نظامی جدایی یکباره خانوادهی هستهای از خانواده گسترده بسیاری از کارکردهای درونی سیستم را مختل میکند.
"عضو نامرئی"
"عضو نامرئی" پدیده و اصطلاحی است در علم پزشکی که بویژه جراحان با آن به خوبی آشنا هستند. وقتی فردی در اثر مثلا یک سانحه عضوی از اعضای بدن خود (مانند دست و یا پا) را از دست میدهد، گاهی تا مدتها پس از واقعه طوری واکنش نشان میدهد که گویی آن عضو همچنان بخشی از بدن و وجودش است. به عنوان نمونه اگر ناگهان به سوی کسی که یک و یا هر دو دستش را از دست داده است توپی پرتاب شود، او ناخودآگاه برای گرفتن توپ با دستانش واکنش نشان میدهد. پدیده "عضو نامرئی" در حقیقت بیانگر این نکته است که فرد در شمائی که در روان خود از بدنش دارد، همچنان عضو غایب حاضر است.
از نظر من عین همین پدیده را میتوان، البته در مرحلهای به مراتب پیچیدهتر و متفاوت، در مورد خانوادههای تازه مهاجر نیز مشاهده کرد. هر چند که در اینجا بجای عضو بهتر است از "اعضای نامرئی" که همان افراد متعلق به خانواده گسترده میباشند، سخن گفت. در این حالت اعضای خانوادهی هستهای در کارکردها و نقشهایی که برعهده دارند همچنان مانند گذشته به تعامل با یکدیگر و محیط پیرامونشان ادامه میدهند. شماء هایی که در روان هر فرد از زندگی گذشته و نوع روابطش با خانواده گسترده باقی مانده باعث میشود که ایشان روابط جدید خود را حتی تا مدتها، بر اساس آنچه قبلا شناختهاند تنظیم کنند. این قضیه را بویژه میتوان در نحوه برقراری ارتباط میان ایشان با بعضی از مددکاران اجتماعی، کارکنان سازمانهای کمکرسانی به مهاجرین و یا روانشناسان در کادر روان درمانی مشاهده کرد. در این حالت توقعات، دلمشغولیها و نحوهی برقراری ارتباط خانواده با این فرد جدید که به درون خود پذیرفتهاند، بر اساس الگوهایی شکل میگیرد که در گذشته با آن عضو از خانواده گسترده تجربه کردهاند. چنین امری میتواند در کار مددکاران و روان درمانان هم یاری دهنده باشد و هم مشکل زا.
انسان مهاجر زمان و مکانی را که در گذشته در آن زندگی کرده با خود به کشور میزبان حمل میکند. این زمان و مکان درونی شده بههمراه شماء های رفتاری مربوط به گذشته، در واقع این امکان را برای مهاجر فراهم می آورد تا بتواند همچنان به اعمال و رفتار خود و دیگری و از این طریق در یک کلام به زندگیاش در غربت، همچنان معنا داده، تنشهای درونی خویش را تا حد بسیاری مهار نماید.
هویت نقشمدارانه
جامعهی ایران در مقایسه با جوامع فردگرای غربی، جامعهای همگرا و کلیتباور (holiste) است. بدین معنا که در جامعهی ایرانی هنجارهای رفتاری و اجتماعی، در مقابل فرد الویت را به گروه میدهد. ویژگی همگرانهی فرهنگ اما تنها به دلیل فاصله ما با آنچه جامعهی مدرن خوانده میشود نمیباشد بلکه نظام خویشاوندی ایرانی نیز در اساس خود و در مقایسه با بسیاری از جامعههای غیر مدرن دیگر (مانند مثلا کشورهای جنوب آسیای شرقی و بخشی از کشورهای آمریکای جنوبی) نظامی است که بنیاد آن بر وابستگی خانوادهی هستهای به خانوادهی گسترده استوار است.*
چنین امری بیشک در فرایند همانندسازی و هویتیابی فرد نیز اثرگذار است. هویت فردی در جامعهای همگرا مانند جامعه ایران "هویت نقش مدارانه" (identité des rôles) است.
هویت نقش مدارانه به این معنا است که شخص بخش مهمی از وجود خود را در درون روابطاش با دیگران تعریف میکند. بدین تریب فرد تمایز میان خود و دیگری را در وحله نخست بر اساس نقشهایی که در رابطه با اطرافیانش بازی میکند درمییابد و میفهمد. براین اساس مثلا یک مرد خود را بهعنوان پسر، نوه، برادر، شوهر، پدر و غیره میشناسد و میشناساند.** بدین ترتیب قطع رابطهی ارگانیک میان خانواده هستهای و خانواده گسترده، نه تنها خانوادهی هستهای را با مشکلات کارکردی گوناگونی درگیر میسازد بلکه اساسا تک تک افراد خانواده را نیز با مشکلی هویتی روبرو میسازد. هویت نقشمدارانه از آنجایی که فرد را در وحله نخست در درون روابطاش با دیگران تعریف میکند، بخشی مهم از هویت او را به وجود این دیگران پیوند میزند. در نتیجه تلاش در جهت بازتولید روابط گذشته در غربت که از طریق جایگزینی اعضای خانواده گسترده توسط افرادی جدید صورت میگیرد، همزمان هم برای برقرار ماندن نظام خانوادگی اهمیت دارد و هم برای قوام یافتن هویت فردی.
نفوذناپذیری مرزها
با این وجود در اکثر موارد، پذیرش فردی جدید در مناسبات خانوادگی به سادگی انجام نمیپذیرد. یکی از دلایل مهم چنین امری که در درجه نخست به کارکرد درونی خانواده برمیگردد، این است که جابجایی و انتفال به محیطی بیگانه موجب کاهش مناسبات میان خانواده با دنیای بیرون میشود. یکی از تغییرات مهمی که از همان ابتدای مهاجرت در ساختار و کارکرد اندامهای گوناگون خانواده ایجاد میشود به مرزهایی برمیگردد که از یک سو در درون و میان افراد خانواده و از سوی دیگر با محیط بیرون وجود دارند.
مفهوم "مرز" در روانشناسی سیستمیک برای نخستین بار توسط سالوادور مینوشین***، روان درمانگر امریکایی آرژانتینی الاصل مطرح شد. از نظر مینوشین خانواده به مثابه سیستم، از تعدادی زیرمجموعه (مانند زیرمجموعههای والدین، خواهر و برادران، مادر و فرزند و غیره) تشکیل شده است. این زیرمجموعهها در تمام خانوادهها به شکلی یکسان وجود ندارند. زیر مجموعهها میتوانند بر اساس جنسیت (مادر و دختر)، تعلق به یک نسل (زن و شوهر یا خواهر و برادر)، منافع مشترک، کارکرد و یا نقشهای افراد در خانواده شکل بگیرند.
مرزهایی که میان زیرمجموعههای گوناگون وجود دارند، در واقع حدود اختیارات هر فرد را در درون هر کدام از این زیرمجموعهها مشخص میکنند. بدین ترتیب مثلا مرد در زیرمجموعهی والدین نقش شوهر و در زیر مجموعهی والد – فرزند نقش پدر را بازی میکند. احتیاج به گفتن نیست که کارکرد، حدود اختیارات، اقتدار و نحوهی تعامل مرد در این دو زیرمجموعه از یکدیگر متفاوت است.
یکی از مهمترین کارکردهای مرزهای موجود در درون یک خانواده، حفظ و حمایت از تفاوت میان اعضا است. بهعنوان مثال وجود مرزی مشخص و روشن میان زیرمجموعهی زوج (زن و شوهر) با سایر زیر مجموعهها (مثلا فرزندان و یا پدر بزرگ-مادر بزرگ)، از دخالتهای ناخواسته و نابههنگام ایشان در امور مربوط به زوج، جلوگیری به عمل میآورد. بدین ترتیب زیرمجموعهی زوج در ضمن ایجاد تمایز میان خود و زیرمجموعههای دیگر، همزمان از حدود اختیارات خویش نیز حفاظت میکند. از نظر مینوشین در یک خانواده سالم، وجود مرزهای روشن و مشخص میان زیرمجموعههای گوناگون ضروری است.
با این حال نوع دیگری از مرز نیز وجود دارد که اینبار نه به درون بلکه به رابطهی خانواده با دنیای بیرون مربوط میشود. مرز میان دو دنیای درون و بیرون حکم سپر و جدار محافظی را دارد که از یک سو رابطه خانواده با دنیای بیرون را نظم میدهد و از سوی دیگر در برابر محرکات و عوامل بیرونی از خانواده حمایت میکند.
یکی دیگر از کارکردهای حیاتی مرز میان دو دنیای درون و بیرون از آنجایی هویدا میشود که اگر نباشد اساسا شکلگیری هویت (چه در وجه فردی و چه در وجه اجتماعیاش) ناممکن میشود. فرایند هویتیابی چه در فرد و چه در ارتباط با گروه، بدون ایجاد تمایز میان خود و دیگری نامیسر است. قوام و تثبیت هویت به حضور مرزی مشخص میان دو دنیای درون و بیرون بستگی دارد. با این حال وجود مرز میان دو دنیای درون و بیرون به معنای قطع رابطه میان این دو دنیا نیست بلکه درست برعکس، با ایجاد تمایز میان خود و دیگری است که امکان برقراری رابطه میسر میشود. حیات سیستمهای باز به وجود رابطه با دنیای بیرون بستگی دارد.
با این وجود میزان "نفوذ پذیری" (perméabilité) مرزهای میان دو دنیای درون و بیرون یک خانواده، به فرهنگ و نظام خویشاوندی آن جامعه نیز بستگی دارد. رابطه تنگاتنگ و نزدیک میان دو خانوادهی هستهای و گسترده در جامعهای مثل ایران باعث میشود تا مرز میان این دو بسیار نفوذپذیرتر از آنچه در جوامع اروپایی مشاهده میشود باشد. در جامعه ما مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان خانواده هستهای با خانوادهی گسترده موجب گشته است تا اعضای خانوادهی گسترده به شکلی فعال در بسیاری از مسائل ریز و درشت مربوط به خانوادهی هستهای (از امر تربیت کودکان گرفته تا انتخاب محل سکونت، انتخاب حرفه و غیره) مشارکت داشته باشند. در جوامع مدرن رشد فردیت در جامعه، با افزایش فاصلهی خانوادهی هستهای از خانوادهی گسترده همراه بوده است، فاصلهای که همزمان به نفوذناپذیرتر گشتن مرزهای میان این دو انجامیده است.
همگرایی ارگانیک میان دو خانوادهی هستهای و گسترده در جامعه ایران موجب شده تا خانوادهی هستهای بعضی از کارکردهایی را که در جامعهای مدرن تماما خود بر دوش دارد، با خانواده گسترده تقسیم کند. در چنین حالتی مهاجرت و بریدگی یکباره از محیط طبیعی زیست، خانواده را در بحرانی عمیق با پی آمدهای گوناگون قرار میدهد.
همانطور که گفته شد، یکی از واکنشهای طبیعی در چنین موقعیتی بستن مرزها بر روی دنیای بیرون است. عدم آشنایی با محیط جدید و در نتیجه احساس خطر از جانب آن نیز بر این امر تاثیرگذار است. در چنین وضعیتی خانواده سعی میکند تا آنجا که توانش اجازه میدهد از خروج اطلاعات مربوط به درون خانواده، به دنیای بیرون جلوگیری به عمل آورد. بیدلیل نیست اگر در این مرحله از مهاجرت، یکی از شایعترین مشکلات میان زوجها به این مسئله برمیگردد که مثلا چرا و چگونه بعضی از اخبار مربوط به خانواده به بیرون از آن درز کرده است. معمولا از میان اعضای خانواده این مردها هستند که بیشتر به حفظ اسرار خانوادگی حساسیت نشان میدهند. برای ایشان حفظ اطلاعات در درون خانواده هم وسیلهای است برای مقابله با تهدیدات محیط بیرون و هم امکانی برای افزایش کنترل در درون خانواده. یکی از پی آمدهای چنین واکنشی این است که خانواده را مجبور میسازد تا در مقابل مشکلات تنها بر نیرو و امکانات درونی خود اتکا کند.
از سوی دیگر خانوادهی هستهای خود را موظف میبیند تا تمامی کارکردها و وظایفی را که در گذشته بر عهدهی خانواده گسترده قرار گرفته بود، خود بر عهده بگیرد.
افزایش وظایف از یک سو و کاهش رابطه با محیط بیرون از سوی دیگر، بر روابط میان اعضای خانواده تاثیر میگذارد و نظام گذشته آن را برهم میزند. بدین ترتیب کارکردها و نقشهای افراد و یا زیرمجموعهها در درون خانوداه با مشکل روبرو میشود و در نتیجه مرزهای میان ایشان نیز ناروشن و مخدوش میگردند.
بررسی تاثیرات مهاجرت بر ساختار درونی خانواده اما خود موضوعی مفصل است که به آینده واگذار میکنم. در این مقالهی مختصر هدف من نشان دادن یکی از جلوهای بحران ناشی از مهاجرت در ارتباط میان خانواده با محیط جدید بود. بحرانی که به زعم من نه نشانهی بیماری بلکه ناشی از ترک زادگاه و شروع زندگی در محیطی تازه میباشد. با این حال نتیجهی چنین بحرانی هیچگاه از پیش قابل پیشبینی نیست. بحران ناشی از مهاجرت هم میتواند کمکی باشد برای انطباق با شرایط جدید و هم میتواند در بعضی از شرایط به بیماری سیستم ختم شود. شرایط محیطی و قابلیتهای خانواده در خروج بسامان از چنین بحرانی نقش اول را بازی میکنند.
---------------------
* این ویژگی نظام خویشاوندی خانوادهی ایرانی را در گفتاری دیگر به تفصیل شرح خواهم داد.
** مسلما میان چنین امری با آنچه در جوامع مدرن از مفهوم فرد استنباط میشود فاصله ی بسیاری وجود دارد. چنین تفاوتی را مثلا میتوان به خوبی در مفهوم "شهروند" (citoyen) مشاهده کرد. "شهروند" در معنای حقوقی مدرنش، انسان را بعنوان موجودی انتزاعی، قائم به ذات و در ورای تمامی پیوندهای خانوادگی، قومی، دینی و جنسیتی اش تعریف میکند.
*** Salvador Minuchin, Familles en thérapie, Jean-Pierre Delarge, 1979.
|
نظرهای خوانندگان
maghale-ye jaleb va khandani-yi bud.montazere maghalate badi-yetan hastam
-- Behrouz Alikhani ، Dec 14, 2007it was great.
-- sahraa karimi ، Dec 16, 2007با سلام خدمت همکار گرامی
مقالۀ ارزشمندتان را خواندم. موفق باشید. ایکاش رادیو زمانه مقالۀ شخصیت مرا در سایتش درج کند تا بهتر بتوانیم به تبادل افکار بپردازیم.
-- سیامک ظریف کار ، Dec 18, 2007تندرست و شاد یاشید.
ظریف کار
روانشناس اجتماعی از آلمان
بسيار جالب بود ولي لطفا در مورد درست يا غلط بودن اين همگرایی ارگانیک میان دو خانوادهی هستهای و گسترده در جامعه ايران ونقش آن در سلب حقوق فردي اشخاص (بخصوص زنان ) بنويسيد.
-- mitra ، Dec 25, 2007ba salam mamnoun az maghaleh jaleb shoma .be tazegi bien man va khaharam hamin moshkelat etefagh oftadeh va man ghader be halo va fasle mozooe naboodam va in maghaleh noktehee ra goshod montazer edameh matlab hastam.
-- shirin ، Jan 4, 2008