تاریخ انتشار: ۵ آذر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
ارتداد؛ پاسخ احمد قابل به مهدی خلجی - بخش ششم، قسمت اول

شرک در متون نقلی

احمد قابل
http://ghabel.persianblog.ir

در متون معتبره‌ی نقلی شریعت، مصادیق گوناگونی از رفتارها و پندارهای بشری را متصف به عنوان شرک کرده‌اند. اهم آن موارد عبارتند از:

۱- «ریاء» که در برابر «اخلاص عمل برای خدا» قرار می‌گیرد و عبارت است از: انجام دادن عبادات و کارهای پسندیده‌ای که باید برای اطاعت از دستور یا توصیه‌های خداوندی و رسیدن به اهداف مادی و معنوی آن انجام گیرد، با انگیزه‌ی جلب توجه غیرخدا (که نوعی پاداش خواهی از غیر خدا، به شمار می‌آید)

شریک کردن غیرخدا، گاه به گونه‌ای است که در حقیقت «موضوع توصیه یا دستور خداوندی» است، مثل «شاد کردن دیگران (ادخال السرور)، انفاق به نیازمندان، تعلیم علم به دیگران و...» در این گونه موارد، اهداف و موضوعات احکام شرع، اشتراکی است و توجه به دیگران، مطلوب شارع است و تفکیک بین جلب رضایت و توجه خدا و غیرخدا ممکن نیست.
در برخی موارد (مثل عبادات) هیچ گونه اشتراکی در اهداف و موضوعات حکم شرعی از جانب شارع دیده نشده است. پس اگر انگیزه‌ی جلب توجه غیرخدا در آن پدیدار گردد، نوعی از «شرک» تحقق پیدا خواهد کرد (وسائل الشیعة ۱ - ۷۱)

در متون روایی آمده است: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ یَزِیدَ بْنِ خَلِیفَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: کُلُّ رِیَاءٍ شِرْکٌ. إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّه‏ : امام صادق گفت: هر ریایی شرک است. همانا هرکس برای مردم کاری بکند، پاداشش بر مردم است و هرکس برای خدا کاری بکند، پاداشش برخدا است» (الکافی ‏۲ - ۲۹۳)

در روایتی دیگر می‌خوانیم: «حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه قال: حدثنا محمد بن‏ الحسن الصفار عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن زیاد عن جعفر بن محمد عن أبیه (ع) قال: إن رسول الله (ص) سئل: فیما النجاة غدا؟ فقال: إنما النجاة فی ألاّ تخادعوا الله فیخدعکم، فإنه من یخادع الله یخدعه و یخلع منه الإیمان و نفسه یخدع، لو یشعر. فقیل له: فکیف یخادع الله؟ فقال: یعمل بما أمره الله عز و جل به، ثم یرید به غیره. فاتقوا الریاء، فإنه شرک بالله عز و جل... : امام صادق (ع) از پدرش نقل می‌کند که گفت: همانا از پیامبر خدا (ص) پرسیده شد: چه چیزی سبب نجات در آخرت می‌شود؟ پیامبر پاسخ داد: هما نا نجات در این است که، نیرنگ با خدا نکنید که با شما نیرنگ می‌کند. چرا که هرکس با خدا نیرنگ کند، اگر شعور خود را به کار گیرد می‌فهمد که با خویشتن نیرنگ کرده است و خدا ایمان را از او برمی‌دارد. از پیامبر پرسیده شد که: چگونه با خدا نیرنگ می‌کند؟ پیامبر پاسخ داد: کاری را که خدا دستور انجامش را داده است، بخاطر غیرخدا انجام می‌دهد. پس بپرهیزید از ریاء چرا که شرک به خداوند است...» (معانی الأخبار -۳۴۱)

در این مورد، روایات بسیاری وارد شده است و کسی در اتصاف ریاء به شرک، در متون روایی، تردیدی ندارد. از طرفی، در وصف ریاء، روایاتی وارد شده است که پرهیز از تمامی مصادیق آن را برای اکثر قریب به اتفاق مردم، بسیار بعید می‌شمارد.

در زمان ائمه‌ی هدی (ع) عده‌ای از ظاهربینان و خشونت‌گرایان اصحاب ائمه، با استناد به روایتی از امام (ع) که شرک را به دو نوع «آشکار و مخفی» تقسیم کرده و در توصیف شرک مخفی گفته بود: «هر ریایی شرک است و شرک مخفی آن است که: همچون حرکت مورچه‌ای سیاه بر سنگی سیاه در دل شب سیاه است» (وسائل الشیعة ‏۵ - ۹۹ و ۱۶ - ۲۵۴ و ۲۵۵) اقدام به تکفیر بسیاری از مسلمانان می‌کردند.

در پاسخ این دیدگاه افراطی و خوارج‌گونه، امام صادق (ع) موضع گیری کرده و اعلام کردند که چنین نیست:«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ‏ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ شَعِرٍ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ هَؤُلَاءِ الْعَوَامَّ یَزْعُمُونَ أَنَّ الشِّرْکَ أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ فِی اللَّیْلَةِ الظَّلْمَاءِ عَلَى الْمِسْحِ الْأَسْوَدِ. فَقَالَ: لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُشْرِکاً حَتَّى یُصَلِّیَ لِغَیْرِ اللَّهِ أَوْ یَذْبَحَ لِغَیْرِ اللَّهِ أَوْ یَدْعُوَ لِغَیْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ : گفتم: این گروه عوام گمان می‌کنند که شرک مخفی تر از حرکت مورچه در شب تاریک بر سنگ سیاه است. امام صادق (ع) گفت: بنده‌ی خدا مشرک به شمار نمی‌آید تا وقتی که برای غیرخدا نماز گزارد یا برای غیرخدا قربانی کند یا غیرخدا را بخواند» (وسائل الشیعة ‏۲۸ - ۳۴۲)

اگر کسی با دیدگاه «تعمیم شرک به نوع خفی آن» ملتزم به دیدگاه رایج فقهی شیعه و اهل سنت در مورد حکم ارتداد شود (ثابت بودن حکم ارتداد) چه فاجعه‌ای می‌آفریند؟ آیا چنین رویکردی با «روح اسلام» که «رحمت، مدارا و عدالت» است، سازگاری دارد؟ ایا تفاوتی بین این دیدگاه با دیدگاه مقابل آن که معتقد به عدم تعمیم به شرک خفی و عدم ثبات حکم ارتداد (پس از توافق عمومی اکثر پیروان شرایع مختلف بر عدم مجازات کسی که تغییر عقیده می‌دهد، در قالب معاهدات بین‌المللی) است، دیده نمی‌شود؟

۲- در برخی روایات، برخی پندارها‌ی مؤمنان به شریعت محمدی (ص) در مورد خدای سبحان، متصف به صفت شرک شده است. برای نمونه به این موارد توجه شود:

الف) الصدوق بإسناده عن محمد بن عرفة قال: قلت للرضا ع: خلق اللَّه الأشیاء بقدرة أم بغیر قدرة؟ فقال: لا یجوز أن یکون خلق الأشیاء بالقدرة، لأنک إذا قلت: خلق الأشیاء بالقدرة، فکأنک قد جعلت القدرة شیئا غیره، و جعلتها آلة له، بها خلق الأشیاء، و هذا شرک... : به علی بن موسی الرضا (ع) گفتم: خداوند، پدیده‌ها را با قدرت خود خلق کرده است یا به غیر قدرت؟ امام پاسخ داد: جایز نیست که خداوند، پدیده‌ها را با چیزی به نام قدرت، خلق کرده باشد، چرا که در این گونه پرسش، قدرت را چیزی غیر از خدا قرار داده‌ای و آن را به منزله‌ی ابزاری که بواسطه‌ی آن پدیده‌ها را می‌آفریند قرار داده‌ای، و این شرک است...» (الوافی ‏۱ - ۴۵۲)

فاصله قرار دادن بین ذات واجب الوجود با صفات او، در این روایت «مصداق شرک» شمرده شده است. در حالی که امام (ع) پرسشگر را مشرک نمی‌شمارد و فقط در مقام بیان «خطای نظری» وی بوده است.

به عبارت دیگر: یکی از مهم‌ترین موضوعات در این گونه مباحث و عناوین، نقش اراده و علم انسان است. یعنی در بحث ارتداد و عناوین زیر مجموعه‌ی آن، باید به موضوع فقهی «عناوین قصدیه» توجه داشت. پس اگر فردی قصد شرک ورزیدن به خدا را نداشته باشد یا قصد انکار خدا را نداشته باشد، نمی‌توان وی را مشرک یا کافر شمرد، هر چند گفتار یا رفتار وی را می‌توان مشرکانه ارزیابی کرد.

ب) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى الْکَاهِلِیِّ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ وَ حَجُّوا الْبَیْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَیْ‏ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ النَّبِیُّ ص: أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِی صَنَعَ؟ أَوْ وَجَدُوا ذَلِکَ فِی قُلُوبِهِمْ، لَکَانُوا بِذَلِکَ مُشْرِکِینَ... : امام صادق (ع) گفت: اگر گروهی عبادت کنند خدای را به یگانگی و نماز را به پا دارند و زکات بدهند و حج به جا آورند و سپس در مورد کاری که خدا یا پیامبر خدا کرده‌اند، بگویند: «چرا به گونه‌ی دیگری انجام نداده‌اند؟» یا چنین پرسشی را در دل‌هایشان بیابند، هر آینه به خاطر همین پرسش یا تصور، مشرک می‌گردند... (الکافی ‏۲ - ۳۹۸)

این روایت در پی بررسی دقایق معرفتی است و نه تبیین موضوع شرک موجب ارتداد. می‌خواهد بگوید که «کمال توحید» به این است که در قلب آدمی نیز تردیدی خطور نکند.
اگر بنا باشد که فتوایی مبتنی بر ظاهر این روایت صادر شود، اکثر قریب به اتفاق مسلمانان (با هر گرایش مذهبی) را باید «مرتد و مشرک» دانست (روایت صحیح السند است و قابلیت استناد دارد)

بعید است که هرگز در ذهن مسلمانان متوسط (و بسیاری از افراد عالم) در تمام مدت زندگی و در برخی زمینه‌ها، چنین تصور یا پرسشی، شکل نگرفته باشد. آیا همه‌ی آن‌ها را می‌توان مشرک دانست!؟

بنا بر این، تردیدی نمی‌توان کرد که در لسان روایات، بسیاری از عناوین، در غیر معنای اصطلاحی شرعی به کار برده شده‌اند که نمی‌توان همه‌ی مصادیق به کار رفته را مصداق احکام شرعی خاص آن عناوین دانست.

در مواردی که عناوین به کار رفته از نوع «حقایق مشککه»‌اند، برای تشخیص مفهوم حقیقی مورد نظر شارع، توجه به تمامی قیود به کار رفته (خواه متصل یا منفصل) ضروری است. غفلت از یک خصوصیت یا قید مورد نظر شارع، می‌تواند به «انحراف شدید از مقصود شارع» منتهی شود.

مقصود از بحث «حقیقت شرعیه» در مباحث الفاظ، چیزی جز تفکیک بین «مصداق یا عنوان خاص مورد نظر شارع» از میان مصادیق یا عناوین مشترک نیست.

۳- عنوان شرک در موارد دیگری چون: بدعت (الکافی ‏۲ - ۳۹۷)، بیان و پذیرش سخن دروغ (الکافی ‏۲ - ۳۹۷)، تشبیه خدا به خلق و خصوصا انسان و یا قول به تجسم او (الکافی ۱ - ۱۰۵# التوحید - ۶۹و ۸۰)، عدم پذیرش مرجعیت دینی ائمه‌ی شیعه (الکافی ‏۲ - ۳۹۸) و... نیز به کار رفته است که بیانگر «نقصان» حاصل از این تصورات در نسبت با «کمال ایمان و توحید» است.

۴- در متن قرآن کریم، آمده است: «و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله... سبحانه و تعالی عما یشرکون : (برخی از) یهودیان گفتند: عزیر، پسر خدا است، و مسیحیان گفتند: مسیح، پسر خدا است... پاک و برتر است خدا از این تفکرات مشرکانه‌ای که ابراز می‌کنند»

در این بیان قرآن، با صراحت از «مشرکانه بودن تصور فرزند برای خدا» توسط برخی یهودیان و مسیحیان، سخن رفته است.
اما در روایتی از امام صادق (ع) در همین رابطه، می‌خوانیم: «... قال لی أبو عبد الله ع... إن الیهود قالوا ما قالوا و وحدوا الله و إن النصارى قالوا ما قالوا و وحدوا الله... : امام صادق گفت:... همانا (گروه مشخصی از) یهودیان گفتند آنچه را می‌گفتند و خدا را نیز یکتا می‌شمردند و مسیحیان می‌گفتند آنچه را می‌گفتند و خدا را نیز یکتا می‌شمردند. (بحارالأنوار ۲۵ - ۳۰۴. رجال‏الکشی - ۳۹۸)

این سخن امام صادق، به روشنی نشان می‌دهد که: «ممکن است سخن یا رفتاری مشرکانه ارزیابی شود ولی ملاک اصلی برای مشرک خواندن آدمی، نفی توحید است»

۵- نوع دیگری از روایات وجود دارند که به تفکیک بین «شرک در اطاعت و شرک در عبادت» پرداخته‌اند. این دسته از روایات، توضیح می‌دهند که «شرک در طاعت» موجب شرک حقیقی نیست و آنچه مورد نفی خداوند سبحان قرار می‌گیرد «شرک در عبادت» است.

در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع، فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ-: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» قَالَ: شِرْکُ طَاعَةٍ وَ لَیْسَ شِرْکَ عِبَادَةٍ... : امام صادق (ع) در مورد این آیه‌ی قرآن «اکثر آنان ایمان نمی‌آوردند به خدا مگر در حالی که مشرک اند» گفت: این شرک، شرک در اطاعت است و نه شرک در عبادت... (الکافی ‏۲ - ۳۹۷)

مقصود از شرک در عبادت، شایسته‌ی عبادت دانستن فرد یا چیزی غیر از خدا است و مقصود از شرک در اطاعت، انجام مسئولیت‌ها و کارها بخاطر فرمان خدا و غیرخدا به گونه‌ای است که انگیزه‌های مختلف و مشترک، اورا وادار به کاری کرده باشد.

آن‌چه شرعاً ممنوع است، کسی یا چیزی را در ردیف خدا قرار دادن و شایستگی و توان مشترک برای آنان قائل شدن است. آن‌ها را «خالق مستقل» دانستن و یا در ادامه‌ی خلقت، معتقد شدن به «واگذاری قدرت خلقت و تقدیر امر خلایق به غیر، از جانب خداوند» و در نتیجه «غیرخدا را شایسته‌ی عبادت خاص خدا دانستن» نمودار‌های اصلی شرک است.

از مجموع بررسی روایات (و برخی آیات) می‌توان گزارش داد که: «شرک، امری نسبی است» اگر نسبت آن با «کمال توحید» (اخلاص) سنجیده شود، حتی برخی تصورات درونی آدمی، رنگ و روی شرک را پیدا می‌کند، اندک توجه به غیر (ریاء) مصداق شرک می‌شود و...

و اگر نسبت آن با «مطلق حق» سنجیده شود، تمامی سخنان و راهکارها و رویکرد‌های «باطل» را می‌توان «مصداق شرک» قرار داد و اگر نسبت آن با قدر واجب و لازم «توحید» سنجیده شود، شامل «شریک کردن عامل مستقلی غیرخدا در امر تکوین و خلقت با خالق بی‌همتا» می‌گردد.

قدر متیقن از شرک، در بحث ارتداد (بلکه مقتضای بیانات روشن و آشکار پیامبر خدا و ائمه‌ی هدی) نوع اخیر آن است که در برابر «یگانگی خالق مستقل و فیاض فیض مستمر» قرار می‌گیرد.

اگر بخواهیم مبتنی بر توسعه در مفهوم شرک، و مبتنی بر نظریه‌ی رایج در مورد حکم ارتداد، داوری کنیم، باید برخی از مسلمانان، خصوصا بسیاری از افراد نا آگاه شیعه را به عنوان «مصداق مشرک» محکوم به اعدام کنیم و اموال آنان را بین ورثه شان تقسیم کرده و حکم به جدایی همسران شان کنیم.

در باور بسیاری از شیعیان، رفتارهای ناقض توحید کامل و درک‌های ناقص از مفاهیمی چون: «شفاعت، توسل، زیارت، علم پیامبر خدا و ائمه‌ی هدی، اشراف و امضاء نامه‌ی عمل بندگان خدا توسط ائمه، واسطه‌ی فیض الهی بودن، ولایت تکوینی، معجزات و...» وجود دارد که باور و رفتار آنان را مصداق کامل روایاتی قرار می‌دهد که مستند فقیهان قائل به «توسعه در مفهوم شرک موجب ارتداد» است.

بعید می‌دانم که هیچ یک از فقهای مزبور (که اتفاقاً در باب عقائد و رفتار شیعیان، بسیار هم اهل تسامح و مدارا و تقیه‌اند) حکم به ارتداد همه‌ی این افراد کنند و در مقام عمل (چون مقام نظر) به توسعه در مفهوم شرک، ملتزم بمانند.

اگر التزام به این توسعه، وجهی ندارد (که ندارد) چرا باید جور نظریاتی را بکشند که خود نمی‌توانند به آن ملتزم بمانند؟ آیا این خود نشان‌گر «غیر فطری بودن نظریات غیر قابل قبول در مقام عمل» نیست!؟

آیا بسیاری از باورهای غیرعلمی و غلوآمیز درباره‌ی پیامبر خدا (ص) و ائمه‌ی هدی (ع) در اعتقادات شیعی (که متأسفانه از سوی برخی عالمان و فقیهان نیز مورد اقبال قرار گرفته و می‌گیرد) لااقل در مورد عالمان، مصداق «رفتار یا گفتار مشرکانه» نیست؟

داعیه‌داران تبلیغ شریعت و مدعیان دفاع از آن، چگونه اجازه می‌دهند که گفتار و رفتار آنان به گونه‌ای رقم خورد که بسیاری از آن استشمام «شرک» کنند؟ آیا توصیه‌ی اکید اولیاء دین مبنی بر پرهیز از مواضع تهمت (اتّقوا مواضع التّهم) شامل حال عالمان شریعت نمی‌شود!؟

صرف نظر از بحث ارتداد، رویکردهای برخی مسلمانان غیر شیعه و خصوصا اکثریت جمعیت شیعه، به گونه‌ای است که «ذکر خدا» کمتر از «ذکر غیر خدا» است. توجه به خدا و دعا و نیایش خالص، و درخواست از او، بسیار کمتر از درخواست از غیرخدا و توجه و یاد غیرخدا است!

بهانه جویی‌های برخی بزرگان مبنی بر این‌که: «ما از پیامبر و ائمه می‌خواهیم که به اذن خدا به ما و نیازهای ما توجه کنند و این شرک نیست»، صورت مسأله را پاک نمی‌کند.

چرا به مردم مؤمن، آموزش نمی‌دهند که: «خدای سبحان، بدون واسطه هم پاسخ می‌دهد و خود او، توصیه کرده است که: مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را» (ادعونی استجب لکم)

مگر قرآن کریم با تاکید شدید و با تکرار بسیار، از «خواندن غیرخدا در کنار خدا» (و لا تدع من دون الله – یونس - ۱۰۶) پرهیز نداده است؟ (نگا، اعراف - ۱۹۴. هود - ۱۰۱. نحل - ۲۰. مریم - ۴۸. حج - ۱۲. لقمان - ۳۰. فاطر - ۴۰ و...)

و مگر خدای سبحان نفرموده است که: «از هر گناهی ممکن است درگذرد، مگر از شرک، که هرگز در نمی‌گذرد»؟ (ان الله لایغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء -- نساء - ۴۸ و ۱۱۶)

ما را چه شده است که از گرایش تاریخی بشر به شرک، و هشدار قرآن که: «... أفإن مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم : آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، شما به باورها و رفتار گذشته‌ی خویش برمی‌گردید؟» درس نیاموخته‌ایم و نسبت به گرایش‌ها مشرکانه، بی‌تفاوت شده‌ایم!؟

نکند که با بی‌توجهی، مصداق این آیه‌ی کریمه‌ی قرآن گردیم که: «الذین اذا ذکرالله وحده اشمأزت قلوب الذین لایومنون بالآخرة و اذا ذکر الذین من دونه اذا هم یستبشرون : کسانی که هرگاه یاد خدا به تنهایی بشود، قلب آنانی که ایمان به آخرت ندارند، مشمئز می‌شود و هرگاه یاد غیرخدا شود، در آن هنگام شادمان می‌گردند و بشارت می‌دهند» (زمر - ۴۵)

در هر صورت، جا دارد که فرد مؤمن، تا می‌تواند در گفتار و رفتار خود «اخلاص» داشته باشد. یعنی در مقامات خاصی که باید خدارا اختصاصا مورد توجه قرار دهد (مثل: دعا، قرائت و ذکرهای رکوع و سجود نماز، روزه و مناسک حج) هیچ کس از انبیاء و اولیاء الهی را (با همه‌ی ارزش و عظمتی که دارند) در کنار نام و یاد خدا، قرار ندهد و بدون تردید فقط «خدای یگانه» را مورد توجه و خطاب قرار دهد و در دعا و نیایش هم هرچه می‌خواهد از او بخواهد.

برای آن دسته از مؤمنانی که جز از مسیر رایج، مطلبی را نمی‌پذیرند، لازم است که بدانند: این امر، توصیه‌ی مؤکد همان انبیاء و اولیایی است که برخی با تصور ارادت به آنان و تعظیم ایشان، گاه به ساحت مقدس الهی، اهانت روا می‌دارند و شأن ربوبی را تا سطح اولیاء الله، پایین می‌آورند (هرچند نسبت به ان آگاهی نداشته باشند)

عالمان شریعت، در برابر این رفتارهای ناآگاهانه نا آگاهان، مسئولیتی آگاهانه بر دوش دارند تا «آب رفته را به جوی برگردانند»

۷.۴- پس از روشن شدن مفهوم حقیقی یا اصطلاحی عناوین: «جحد، کفر، شک، شرک و ارتداد» و آشکار شدن غیر اختیاری بودن «پذیرش یا عدم پذیرش عقیده» و با توجه به قاعده‌ی عقلیه‌ای که می‌گوید: «امر غیر اختیاری، موضوع هیچ حکم تکلیفی قرار نمی‌گیرد»، تردیدی نمی‌ماند که در بحث ارتداد، علی القاعده موضوع «تغییر عقیده» موجب «حکم کیفری ارتداد» نبوده و نیست، چرا که «تکلیف به امر غیراختیاری، عقلاً قبیح و شرعاً ممنوع است»

بنا بر این، باید موضوع دیگری را پیدا کرد که موجب این حکم شدید شده باشد. با توجه به «محوریت جحد در بحث ارتداد» و مبتنی بر آیه‌ی معروف و مشهور «جحد» (و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا) و واقعه‌ی تاریخی «توطئه‌ی یهودیان مدینه» که اولین بار موجب «تهدید پیامبر خدا به اجرای حکم مرتد» شد (که می‌توان از آن با تسامح، به عنوان «شأن نزول حکم» یاد کرد) می‌توان فهمید که: «دشمنی سیاسی و ظلم و عُلوّی که با ماسک تغییر عقیده، خود را می‌پوشاند» موضوع حقیقی «حکم ارتداد» بوده است.

۸.۴- در زمان پیامبر خدا (ص) اجرای حکم مرتد، عملی نشد. گزارش‌های تاریخی‌ای که در برخی متون دیده می‌شود، ارزش استناد علمی ندارد و موارد یاد شده آن قدر نادر است که هیچ تردیدی در «نامطمئن بودن آن‌ها» نمی‌ماند. در زمان خلفای راشدین نیز برخی موارد اندک، گزارش شده‌اند که چند و چون آن در ابهام جدی است و به استناد آن موارد، نمی‌توان «حکم خلاف قاعده‌ای چون حکم شدید مرتد» را اثبات کرد.

بر فرض وجود، نفی‌کننده‌ی ادعای «عدم موضوعیت تغییر عقیده» نیست، چرا که در گزارش‌های تاریخی هزاره‌های گذشته، معمولاً از جزئیات مسائل خبری نیست و انگیزه یا انگیزه‌های حقیقی منجر به اقدامات تاریخ‌سازان، معمولاً پوشیده می‌ماند. این در حالی است که «استناد به وقایع و حوادث، در صورتی مجاز است که جزئیات آن معلوم باشد و کاملا بر مطلوب دلالت کند»

در حکومت امیر مؤمنان، معروف‌ترین واقعه مربوط به «سبأیة» (پیروان عبدالله بن سبا) است که برخی مورخین، در اصل وجود چنین فردی تشکیک کرده‌اند تا چه رسد به جزئیات رفتاری او و پیروانش. صرف نظر از این‌که روش معهود در بهره‌گیری از تاریخ در مسائل فقهی، همان است که درباره‌ی روایات، اعمال می‌شود. یعنی باید به «صحت نقل و شناخت لازم از ناقل تاریخ و صداقت او در نقل مطالب» اطمینان پیدا شود، تا قابلیت استناد فقهی را داشته باشد. این در صورتی است که ملاک‌های عمده‌ای چون: «انطباق با عقل، انطباق با قرآن و عدم ابتلا به نقل معارض» را داشته باشد.

در زمان سایر ائمه‌ی هدی (ع) عکس این مطالب در سیره‌ی ائمه، دیده می‌شود. گزارش‌های معتبری وجود دارد که از گفت‌وگوهای دوستانه‌ی ائمه‌ی هدی (ع) با مخالفان شریعت محمدی (ص) و برخی از مسلمانانی که از اسلام خارج شده بودند، خبر می‌دهند.به دو نمونه از آن توجه شود:

یکم: امام صادق (ع) در مناظره با «زندیق : منکر وجود خدا» اهل مصر، در «مسجد الحرام» قرار می‌گذارد و پس از طواف، با او بحث می‌کند. ایشان با عبارت «ای برادر مصری» و تکرار این عبارت، سخنان خود را بیان می‌کند!

در این روایت، دو مطلب مهم وجود دارد. اولاً: فردی منکر وجود خدا را در مسجد الحرام، می‌پذیرد و حضور او در آن مکان شریف را خلاف شریعت نمی‌داند، در حالی که نظریه‌ی رایج بر «حرمت حضور غیرمسلمان در مسجد الحرام» تأکید می‌کند!

ثانیا: خطاب امام (ع) به یک فرد منکر خدا، مشابه خطاب به یک مؤمن و مسلمان است. عنوان «برادر مصری» به گونه‌ای استعمال شده است که گویا او را «مسلمانی مصری» می‌داند. (الکافی - الشیخ الکلینی - ج ۱ - ص ۷۲ – ۷۳ أخبرنا أبو جعفر محمد بن یعقوب قال: حدثنی علی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن الحسن بن إبراهیم، عن یونس بن عبد الرحمن، عن علی بن منصور قال: قال لی هشام بن الحکم: کان بمصر زندیق تبلغه عن أبی عبد الله علیه السلام أشیاء فخرج إلى المدینة لیناظره... فقال له أبو عبد الله علیه السلام: ما اسمک؟ فقال: اسمی عبد الملک، قال: فما کنیتک؟ قال: کنیتی أبو عبد الله،... فقال أبو عبد الله: إذا فرغت من الطواف فأتنا فلما فرغ أبو عبد الله أتاه الزندیق فقعد بین یدی أبی عبد الله ونحن مجتمعون عنده، فقال أبو عبد الله علیه السلام للزندیق: أتعلم أن للأرض تحتا وفوقا؟ قال: نعم... فقال أبو عبد الله علیه السلام: أیها الرجل! لیس لمن لا یعلم حجة على من یعلم ولا حجة للجاهل. یا أخا أهل مصر! تفهم عنی فإنا لا نشک فی الله أبدا... ثم قال: أبو عبد الله علیه السلام یا أخا أهل مصر إن الذی تذهبون إلیه وتظنون أنه الدهر... یا أخا أهل مصر لم السماء مرفوعة والأرض موضوعة... الحدیث)

دوم: داستان روبه‌رو شدن «ابن مقفع» و «ابن ابی العوجاء» (که در زمان خود «مشهور به ارتداد» بودند و در حکومت منصور دوانیقی آن‌ها را با همین بهانه، به قتل رساندند) با امام صادق (ع) و مناظره‌ی آنان در «مسجد الحرام» نیز تأییدی بر «تحمل» این گروه از جانب ائمه‌ی شیعه (ع) است. گر چه حکومت‌های اموی و بنی العباس، این مطلب را بهانه‌ی تصفیه حساب با افرادی که متهم به ارتداد بودند و معمولا به مخالفت‌های سیاسی با حاکمان نیز می‌پرداختند، قرار داده و اقدام به قتل آنان می‌کردند.

(الکافی - الشیخ الکلینی - ج ۱ - ص ۷۴ – ۷۶ عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن محمد بن علی عن عبد الرحمن بن محمد بن أبی هشام، عن أحمد بن محسن المیثمی قال: کنت عند أبی منصور المتطبب فقال: أخبرنی رجل من أصحابی قال: کنت أنا وابن أبی العوجاء وعبد الله بن المقفع فی المسجد الحرام فقال ابن المقفع، ترون هذا الخلق - وأومأ بیده إلى موضع الطواف - ما منهم أحد أوجب له اسم الانسانیة إلا ذلک الشیخ الجالس - یعنی أبا عبد الله جعفر بن محمد علیهما السلام - فأما الباقون فرعاع وبهائم. فقال له ابن أبی العوجاء: وکیف أوجبت هذا الاسم لهذا الشیخ دون هؤلاء؟ قال: لأنی رأیت عنده ما لم أره عندهم فقال له ابن أبی العوجاء: لابد من اختبار ما قلت فیه منه... فقام ابن أبی العوجاء وبقیت أنا وابن المقفع جالسین فلما رجع إلینا ابن أبی العوجاء قال: ویلک یا ابن المقفع ما هذا ببشر وإن کان فی الدنیا روحانی یتجسد إذا شاء ظاهرا ویتروح إذا شاء باطنا فهو هذا، فقال له: وکیف ذلک؟ قال: جلست إلیه فلما لم یبق عنده غیری ابتدأنی فقال: إن یکن الامر على ما یقول هؤلاء - وهو على ما یقولون - یعنی أهل الطواف - فقد سلموا وعطبتم وان یکن الامر علی ما تقولون - ولیس کما تقولون - فقد استویتم و هم، فقلت له: یرحمک الله وأی شئ نقول وأی شئ یقولون؟ ما قولی وقولهم إلا واحدا، فقال: و کیف یکون قولک وقولهم واحدا؟ وهم یقولون: إن لهم معادا وثوابا وعقابا ویدینون بأن فی السماء إلها وأنها عمران وأنتم تزعمون أن السماء خراب لیس فیها أحد... الحدیث)

بنا بر آن‌چه گذشت، نمی‌توان ادعا کرد که «سیره‌ی قطعیه‌ی پیامبر و اصحاب او یا ائمّه‌ی شیعه» مبتنی بر اجرای «حکم ارتداد» بوده است، چرا که ادعایی اثبات نشده، بلکه مبتلا به قرائنی است که تحقق چنان ادعایی را منتفی می‌شمارد.

ادامه دارد...

‌ ‌

***

مرتبط:
بخش نخست پاسخ احمد قابل
بخش دوم پاسخ احمد قابل
بخش سوم پاسخ احمد قابل
بخش چهارم پاسخ احمد قابل
بخش پنجم پاسخ احمد قابل
بخش ششم پاسخ احمد قابل - قسمت دوم
بخش هفتم پاسخ احمد قابل
بخش هشتم پاسخ احمد قابل
بخش نهم پاسخ احمد قابل

نقدی کوتاه بر آموزه حق نزد قابل
در جستجوی راه دیگر
فقه اسلامی و آزادی در دین‌ورزی
نگرش فقهی، تاریخ‌مندی و اجتهاد در اصول
ارتداد؛ عیارسنج اجتهاد
اسلام، خون و آزادی
گفت‌وگو با احمد قابل، بخش نخست: بحت ارتداد ارتباطی به تغییر عقیده ندارد
گفت‌وگو با احمد قابل، بخش دوم: غیرمسلمان شدن مرتد شدن نیست

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)