زبان در دو فضای عمومی و خصوصی
رضا کاظمزاده روانشناس بالینی و رواندرمانگر خانواده
زبان فارسی نیز همچون معماری ایرانی از گذشته تا به حال، تابع قواعد حاکم بر دو فضای عمومی و خصوصی است. زبانی که ما در فضای خصوصی و حریم خانه با آن تکلم میکنیم، تفاوتهایی اساسی با گفتار ما در اجتماع دارد. این تفاوت هر چند در ابتدا خود را در پوشش فرم و ساخت بیرونی زبان مینمایاند، در محتوا و ساخت معنایی مکالمات نیز حضور دارد.
زبان عمومی ما تابع قواعدی است که کدها، ارزشها و «ادب اجتماعی» حکم میکنند. در این حالت اغلب نوع گفتگوها قرار دادی است و طرفین گفتگو معمولاً وارد ویژگیهای زندگی داخلی خویش و یا دیگری نمیگردند. «زندگی داخلی» را از این نظرگاه میتوان به دو بخش تقسیم نمود:
۱) درونیات و حالات روحی افراد: فرد در فضای عمومی و با کسانی که رابطهی نسبی یا سببی نزدیک ندارد (همسایهها و اهل محل، همکاران، آشنایان و خویشاوندان دورتر و غیره) از هر گونه صحبتی که به احوال درونی، مشکلات روحی، احساسات و عواطف او مربوط شود، پرهیز میکند.
۲) اطلاعات مربوط به حریم خانه و خانواده: همچنین در فضای عمومی از گفتگو پیرامون هر آن چه به درون خانه و مسائل آن مربوط شود دوری میشود۱.
در یک کلام میتوان گفت که در این حالت اجتماع محل بروز خود و فردیت اشخاص نیست و گاه حتی بیان صریح و بیآلایش علایق و خواستههای فردی به خودخواهی و خودشیفتگی تعبیر میشود. در چنین مواردی تنها صرف عمل از خویش سخن گفتن، فرد و جمع، هر دو را در وضعیتی نامناسب و پیشبینی نشده قرار میدهد و از آن جایی که در این قبیل فرهنگها امر پیشبینی نشده، به خودی خود خارج از قاعده تلقی میشود، نوعی نابهنجاری رفتاری قلمداد میگردد.
در همین چارچوب میتوان همچنان به پدیده «تعارف» اشاره داشت. تعارف در فرهنگ ما در واقع زیر مجموعهای از مجموعهی ادب اجتماعی محسوب میشود و گونهای رفتار زبانی (comportment verbal) است که فرای امیال واقعی و درونی افراد انجام میپذیرد. در چنین وضعی، نکتهی مهم برای ما این است که امیال و امکانات واقعی افراد نقشی در این میان برعهده ندارند و ایشان تنها از قواعد ادب اجتماعی تبعیت میکنند۲.
در زبان فارسی میتوان از دیدگاه روانشناسی ارتباط (systémique) که به بررسی ارتباط (communication) و نحوه برقراری آن میان انسانها میپردازد، تقسیمبندیهای دیگری نیز علاوه بر فضای عمومی و خصوصی برقرار کرد. دو گونه از این تقسیمبندیها که به نظر ما مهمتر از بقیه هستند، یکی بر اساس جنسیت (زن و مرد) و دیگری بر مبنای سن (کودک و بالغ) صورت پذیرفته است.
بیدلیل نیست اگر در جامعهی ما میتوان به راحتی از دو زبان گوناگون و متفاوت زنانه و مردانه سخن گفت. زنان ما بین خود و نسبت به اجتماع مردان به مراتب از زبانی عاطفیتر، خصوصیتر و (در مورد مسائل جنسی) حتی صریحتری برخوردار هستند. مردان با یکدیگر در مورد مسائل خصوصی یا اصلاً سخن نمیگویند یا به ندرت میگویند؛ زبانشان رسمیتر است و موضوعات مورد گفتگو بیشتر به کار، اوضاع اجتماعی و مسائل عمومی زندگی مربوط میشوند.
مسائل جنسی در زبان مردانه، معمولاً به خود طرفین گفتگو مربوط نمیشود و به شخص سومی که حضور ندارد، بر میگردد. در مواردی نیز که مشخصاً به خود شخص مربوط میشود، در اغلب موارد به روابطی تعلق دارد که یا به کل در آنها و از همان ابتدا هیچ نوع احساس عاطفی وجود نداشته (مثلاً رابطه با روسپی) و یا رابطه در حال حاضر از ارزش چندانی برخوردار نیست.
با این حال بخش بزرگی از زبان جنسی مردانه فقط به لطیفهها و داستانهای جنسی و یا سخنان رکیک محدود میشود. نوع و بار ارزشی اصطلاحات جنسی که در اختیار زبان مردانه قرار دارد، به تنهایی مانع از هرگونه ارتباط کلامی نزدیک میان افراد است. این واژهها به دلیل تعلقشان به حوزهی سخنان مستهجن و رکیک نمیتوانند در مورد روابط جنسیای که برای فرد بار عاطفی دارند یا به رابطهای واقعی و نسبی (زن و شوهر) مربوط میشود، مورد استفاده قرار بگیرند.
اساساً این حوزه از زبان جنسی رسماً و به کل در اختیار مردان است؛ هر چند زنان نیز در میان خود و اغلب به حالت شوخی از این لغات استفاده میکنند. (خصوصاً پیرزنان در این زمینه از آزادی کلام بیشتری برخوردار هستند) با این حال هیچ گاه در ملاء عام آنها را به کار نمیبندند.
فقیرترین حوزهی واژگانی به رابطهی میان زن و مرد تعلق دارد. این محدودیت به ویژه خود را در حوزهی تمامی آن واژههایی نشان میدهد که به رابطهای نزدیک و خصوصی مربوط میشود. زن و مرد اگر با یکدیگر رابطه جنسی (زن و شوهر) و یا نسبی (پدر، مادر، خواهر و برادر) نداشته باشند، باید در زبان همیشه در فضای عمومی باقی بمانند.
باقی ماندن در فضای عمومی بدین معنا است که نمیتوانند به هیچ وجه پیرامون اموری که از دور و یا نزدیک با زندگی خصوصی و به ویژه عاطفی آنان در ارتباط قرار میگیرد، سخن بگویند. این محدودیت در ارتباط، به ویژه خود را در حوزهی مسائل جنسی بروز میدهد.
میتوان به جرأت گفت که در زبان فارسی هیچ کلمه جنسیای وجود ندارد که به راحتی بتوان در رابطهی میان مرد و زن به کار گرفت. چرا که اساساً هیچ لغتی برای استفاده در چنین رابطهای خلق و در نظر گرفته نشده است. بدین ترتیب زبان به گونهای تنظیم گشته که گویی ظاهراً هیچ ضرورتی در دنیای خارج ایجاب نمیکرده است که دو جنس در مورد این قبیل مسائل با یکدیگر سخن بگویند.
میتوان گفت که در زبان فارسی (لااقل آن چه امروز به نام زبان فارسی میشناسیم و به کار میبندیم) زبان میان زن و مرد از سایر حوزهها قراردادیتر است. خود همین امر به تنهایی مانع بروز ویژگیهای شخصی و رشد فردیت در رابطه زن و مرد میگردد. تصنعی و فرافردی بودن زبان مابین زن و مرد، به خودی خود، مانعی بر سر راه شناخت متقابل میان دو جنس است و ما را در رابطه با زبان با معضل پیچیده و همزمان متناقضی مواجه میسازد: چگونه زبان که در نفس خود وسیله برقراری ارتباط است، میتواند به سدی بر راه آن تبدیل شود؟ برای پاسخ به این پرسش باید به یکی دیگر از مکانیسمهای مهمی که در زبان فارسی عمل میکند، بپردازیم.
بیان «محتوا» (در معنای سیستمیک آن) در زبان فارسی (خصوصاً در فضای عمومی و یا در رابطهی میان زن/مرد، و کودک/بالغ) همراه است با پیروی از قواعد خاصی که مستقیماً به خود محتوا ارتباطی نداشته وظیفهشان تنها تنظیم رابطهی میان دو نفر است. بدین ترتیب زبان در فضای عمومی و در اغلب موارد نقشی به مراتب مهمتر از رد و بدل کردن پیام و محتوا بر عهده میگیرد و در درجهی نخست وظیفهی خود را سامان دادن به کم و کیف رابطه و از این راه، حفظ مناسبات اجتماعی و پاسداری از ارزشهای گروهی میداند.
هدف از پیروی از کدهای زبانی خاص که در میان برخی گروههای اجتماعی (اعم از سیاسی، نهادهای اداری، مذهبی و غیره) رایج هستند، برقراری و حفظ پیوسته ارزشهای گروهی و در نتیجه جلوگیری از پیدایش حوزههای زبانی فردی و گوناگون است. اگر مثلاً در یک مکان «برادر» گفته میشود و در مکان دیگر «رفیق»؛ اگر در یک موقعیت از ضمیر «تو» استفاده میشود و در موقعیتی دیگر از ضمیر «شما»؛ اگر حتی لحن و ریتم صدا با توجه به شرایط و به حکم و خواست موقعیت تغییر مییابد، همه و همه نشانگر حضور فعال و کنترل بیرونی ارزشهای جمعی بر روابط فردی هستند.
فرمولهایی که غالباً در رابطه با والدین، کودک، همسر، دوست، همکار، رییس یا مرئوس به کار گرفته میشوند، از یک سو جایگاه قراردادی و اجتماعی دو نفر در رابطه را معین میکنند و از سوی دیگر حصار و محدودهای نیز برای رابطه قائل میگردند که نمیتوان از آن پا فراتر نهاد. در چنین شرایطی همه امور به گونهای پیش میروند و عمل میکنند که گویی این فرد نیست که ارتباطاتش را با دیگران سامان میدهد؛ بلکه این قراردادهای زبانی هستند که از پیش و بدون دخالت فرد، نوع و کم وکیف ارتباط را ساخته پیکر میدهند و از این طریق محدودهاش را تعیین میکنند.
در چنین موقعیتی هر گونه محتوا و رفتار زبانی که قواعد و مناسبات اجتماعی فرافردی زبان و در نتیجه نوع قراردادی رابطه را نادیده بگیرد، هم به فرد احساس ناخوشایند و ناراحتکنندهای میدهد و هم میتواند از طرف شخص مقابل، به نوعی تجاوز به حریم خصوصی او و یا اعمال نوعی خشونت زبانی تعبیر شود.
در رابطهی میان کودک - بالغ (که در جامعهی ما مانند بسیاری از جوامع دیگر به رابطهی فرودست و بالادست شبیه است) به ویژه این کودک است که از همان ابتدا و تحت عنوان ادب، مجبور به پیروی از قواعد بسیار خاص و متعددی در رابطه است. در چنین حالتی امیال و تمایلات درونی وی از همان کودکی و به نفع قواعدی جبری، نادیده گرفته شده و حتی سرکوب میشوند.
البته باید این نکته را از نظر دور نداشت که آموزش ادب و احترام به دیگری، به خودی خود امری ضروری است و در روند اجتماعی شدن کودک نقشی مهم بر عهده دارد؛ با این حال در خیلی از موارد بین ابراز تمایلات درونی کودک و بیاحترامی به بزرگتر، فرق گذاشته نمیشود. چنان چه هر بار که میل کودک در تضاد با میل والدین قرار گیرد، کودک را به حکم «حرفشنوی از نظر بزرگتر» مجبور به اطاعت کنیم، از همان ابتدای زندگی، هر گونه فردیت و تشخص را از او دریغ میداریم.
ابراز مخالفت کودک را نمیتوان همیشه حمل بر بیادبی نمود. از طریق گفتن «نه» است که کودک قادر میشود «من» خود را از «من» دیگری متمایز کرده به آن استحکام و قوت بخشد. با این کار، کودک در واقع تمایلات درونی خویش را در ابتدا کشف میکند و سپس با به مرحلهی آزمایش گذاردن آن اعتماد به نفس مییابد.
در غیر این صورت، زبان دیگر نه تنها نمیتواند جایگاه تبلور فردیت و ویژگیهای درونی انسان باشد؛ بلکه در حد وسیلهای برای پیوستگی و همبستگی با گروه، حتی بازدارندهی آن نیز محسوب میشود۳. کاهش تفاوتهای فردی توسط نوع ویژهی بهکارگیری زبان در فرهنگ ما خود را به خصوص با بیاهمیت تلقی کردن روانشناسی (که هدفش در درجه اول کشف و بروز فردیت است) و تقبیح فردگرایی (که در فرهنگ ما غالباً فقط در معنای «خودخواهی» به کار برده میشود) نشان میدهد.
بدین ترتیب ابراز و اصرار بر خواستههای فردی نه تنها مهم و مثبت تلقی نمیشوند؛ بلکه به سبب اخلال در مناسبات میانفردی در نهایت باعث نارضایتی خود شخص میگردد. در چنین نوع ویژهای از رفتار زبانی، تنظیم رابطه از بیان محتوا مهمتر تلقی میگردد.
دو تحول عمده در زبانهای اروپایی در قرن بیستم تغییری اساسی و تعیین کننده در نحوه شکل گیری ارتباطات و صورت بندی آنها داشته است. در این جوامع قواعد اجتماعی به نفع بروز فردیت در زبان کنار زده شدهاند و زبان به مهمترین وسیله برای ابراز و رشد تفاوتها تبدیل گشته است.
الف) پیدایش زبان واحد منظور از زبان واحد، زبانی است که کم و بیش همه افراد با تعلقات اجتماعی گوناگون و در مراتب اجتماعی مختلف (کودک، بالغ، زن، مرد، رییس، مرئوس، دوست همجنس، دوست جنس مخالف و غیره) و در شرایط متفاوت (فضای عمومی و فضای خصوصی) بتوانند از آن به لحاظ فرم، یکسان بهره برند.
کشف اهمیت ارتباط (communication) و مکانیزمهای گوناگون آن و همچنین نقشی که در سلامت روانی فرد بازی میکند، از جمله دستآوردهای بزرگ غرب در این قرن است. خود تحول معنایی واژهی Communication در زبانهای اروپایی به خوبی جهتگیری فکری جدید این جوامع را در حال حاضر نشان میدهد.
در عصر کنونی یکی از شاخه مهم روانشناسی که پس از جنگ دوم جهانی به شکلی مدون و دقیق پدید آمده و روز به روز بر اهمیت آن نیز افزوده گشته است، روانشناسی ارتباط نام دارد که در درجه اول به قواعد حاکم بر ارتباط و اختلالات روحی ناشی از آن میپردازد.
بر اساس دادههای نظری روانشناسی ارتباط، اولین نقش زبان قبل از هر امر دیگری ایجاد ارتباط و پیام رسانی است. لذا تمام کوششها باید صرف این مهم گردد که فرد بتواند به بهترین وجه ممکن از زبان برای بروز خویش و خلق فردیتش استفاده بنماید. کشف این نکته که از همان لحظهی تولد ارتباط نقش درجه اول و مهمی در سلامت انسان بازی میکند۴، موجب گشت تا مطالعاتی جامع و دقیق بر روی جنبههای کاربردی (Pragmatique) زبان به عمل آید.
با اهمیت روزافزون ارتباط در جوامع غربی، بسیاری از حصارها و قراردادهای زبانی گذشته ،رو به زوال و نابودی نهاد و به تدریج زبان روزمره و نسبتاً واحدی به وجود آمد که در حال حاضر همهی افراد جامعه میتوانند به طور یکسان از آن استفاده کنند.
زبانی که در گذشته در حوزههای گوناگون با ضوابط مختلف به کار گرفته میشد، به مرور و کم و بیش فرمی یکدست یافت و تبعیضاتی را که در گذشته جنسیت، سن، مرتبهی اجتماعی، طبقهی اجتماعی و غیره در کاربرد زبان و در نتیجه در میان انسانها ایجاد میکردند، روز به روز کمرنگتر گشت و در بعضی از زمینهها حتی به کل از میان رفت۵. این در حالی است که مثلاً در زبان فارسی بنا به موقعیت، شرایط سنی، جنسیت، مقام اجتماعی و غیره، فرم و ساخت بیرونی زبان تغییر کرده در هر کدام از این حالتها از قواعد خاص و متفاوتی تبعیت میکند و حوزهی اختیارات فرد را مطابق با شرایط تغییر میدهد.
بدین ترتیب زبان به ابزاری مانند وسایل نقلیه عمومی تبدیل میگردد که در تملک شخص نیست و زیر نظارت گروه اداره میشود. در نتیجه در زبان فارسی ما با سیستمهای گوناگونی طرف هستیم که رابطه را به شکلهای مختلف سازمان میدهند و در نتیجه به طور مستقیم بر محتوا تأثیر میگذارند.
در زبانهای اروپایی چنین مرزهایی در رابطه به شدت تخفیف یافتهاند و انسان اروپایی در گفتگو با افراد مختلف (پدر، مادر، فرزندان، همسر، دوستان و حتی در برابر وزیر و شخص اول مملکت) تقریباً به لحاظ فرم، نوع واژگان و نحوهی بهکارگیریشان، به گونهای یکسان و همانند از زبان استفاده میکند.
ب) بهکارگیری زبان خصوصی در فضای عمومی زبان خصوصی که در گذشته فقط در چار چوب محیط خانوادگی و در صمیمیت میان افراد مجال خود نمایی مییافت، رفته رفته به درون فضای عمومی و روابط اجتماعی و حتی رسمی رخنه نمود. به مناسبت رخنه یافتن زبان خصوصی در فضای عمومی، «فردیت» افراد سرانجام راهی برای بروز جلوه ی خود در اجتماع یافت و بیان احساسات شخصی، عقاید فردی و عواطف درونی، حتی در میان افرادی که با یکدیگر نزدیک و یا صمیمی نبودند، امری کم و بیش عادی قلمداد گشت. چنان که اگر در گذشته بیان هر آن چه خصوصی، فردی، عاطفی و درونی بود، تحت کنترل مداوم قراردادها و موازین اجتماعی قرار میگرفت و بروز نابهنگام آنها در موقعیتی پیشبینی نشده، نوعی نابهنجاری رفتاری تصور میشد، امروزه پایبندی بیش از حد به ضوابط و خودداری از بروز خواستهها و امیال فردی در روابط، میتواند برحسب مورد، نشانهی سردی، شرم و خجولی بیش از حد، مشکل روانی، نارسایی در رشد بهنجار شخصیت و یا لااقل سطحی بودن شخصیت فرد تلقی شود.
بدین ترتیب سخن گفتن از مسائل و مشکلات شخصی، احساسات و عواطف درونی، افکار و اعتقادات فردی در روابط کاری، اجتماعی و حتی در رسانههای گروهی و دستهجمعی که همگی راههای گوناگون بروز «فرد» در یگانگی و تفاوتهایش هستند، امری طبیعی است و تقویت و رشد آن، مهم و اساسی تلقی میشود. آن چه امروز در انسان اروپایی، وحشت و احساس خطر را بیدار مینماید، یکگونگی عقاید، همسانی در رفتار و تبدیل شدن به تودهای همسان و یک پارچه است.
فردیت شخص در هر شکل و با هر محتوایی باید بتواند تا خود را در تمامی ارکان و شئون اجتماعی باز بتاباند و همین طور از سوی نهادهای اجتماعی به رسمیت شناخته شود. هر اندازه هم که واقعیت اجتماعی این جوامع هنوز از چنین هدفی فاصله بسیار داشته باشد، لااقل میتوان به جرأت گفت که ایجاد زمینه جهت رشد فردیت انسانها به عنوان یکی از آرمانهای زندگی جمعی پذیرفته شده است.
اگر در جامعهی ما، کودکان و فرزندانمان در تمام دوره دبستان خود را موظف مییابند تا به هنگام سخن گفتن با معلمان و مسئولان تربیتیشان از ضمیر «ما» استفاده بکنند، کودکان اروپایی از همان ابتدا فرا میگیرند چگونه با ضمیر «من» عقاید و احساسات گوناگون و متفاوت خویش را بازگو نمایند۶.
زبان را در درجه اول ابزاری دانستن در خدمت حفظ مراتب اجتماعی، تعیین حدود افراد و جایگاهشان در رابطه، در واقع یعنی تحمیل ارزشهای جمعی بر فرد. بدین ترتیب از خلال زبان ارزشهای جمعی همه جا در روابط انسانی حضور یافته، منش، احساسات و رفتارهایشان را تحت کنترل و نظارت در میآورد و سپس به نوبهی خود رشد فردیت را دشوار و گاه حتی ناممکن میسازد.
وقتی زبان زیر مهمیز کدها و سلطهی ارزشهای جمعی عمل میکند، انسانها در رفتار زبانی-اجتماعیشان به یکدیگر شبیهتر میشوند. در گیر و دار زندگی اجتماعی، افراد گوناگون و منشهای متفاوت اجباراً به یک نحو رفتار میکنند و به ندرت فرصت این را مییابند تا خویشتنشان را در آن چه واقعا هستند، به دیگران بشناسانند. بدین سان تفاوتهای واقعی در پس شباهتهای ظاهری مخفی و به مرور مدفون میگردد.
بدین ترتیب اگر در غرب از یک سو در فرم و رویهی بیرونی زبان که به امر رابطهی میان افراد مربوط میشود، نوعی یکدستی و همگونی ایجاد گشته، از سوی دیگر در مورد آن چه محتوا نامیدیم، تفاوت و گوناگونی مهم انگاشته شده و تشویق میگردد. گویی نوعی رابطهی دیالکتیکی میان رویهی بیرونی و درونی، میان رابطه و محتوا در زبان وجود دارد به طوری که یکدستی و همگونی در یک سر معادله موجب ناهمگونی و ایجاد تفاوت در سر دیگر آن میگردد.
از یک سو همگونی در رویهی بیرونی و ظاهری کلام (که در درجهی اول به امر تنظیم رابطه مربوط میشود) به فرد امکان میدهد تا گفتمان خود را بر مبنای انتخابی فردی و متفاوت با دیگران استوار سازد و از سوی دیگر، تغییر رویهی بیرونی زبان با توجه به موقعیت و شرایط، موجب یکدستی در گفتمان و قراردادی گشتن محتوای مبادلات زبانی میگردد.
در فرهنگهای غربی نابودی بخش عظیمی از کدهای اجتماعی در کاربرد زبان موجب پیدایش گفتمان فردی و بروز فردیت از خلال زبان شده است. فرایند تفرد در زبان یعنی آن که زبان به عنوان وسیلهی ارتباط به تملک شخص درآید. برای فهم روشن تفاوت میان این دو نوع زبان (از یک سو زبانی که تحت حاکمیت قواعد مشخص و نظارت ارزشهای بیرونی به کار گرفته میشود و از سوی دیگر زبانی که به مثابه بستر رشد فردیت شخص، او را در دستیابی به خواستههای فردیاش یاری میرساند) در اینجا نمونهای از افراطیترین حالت ممکن در هر مورد ارائه خواهیم کرد تا تضاد میان این دو به سادگی نمایان شود: این دو نمونه یکی زبان ارتش و دیگری زبان شاعر است.
زبان ارتش جزو آن دسته از زبانهایی است که به حد افراط و تا جایی که امکان داشته، بر اساس قواعد و ضوابط خاص و از پیش تعیین شده، سازمان یافته است. زبان در ارتش باید طوری به کار گرفته شود که در درجهی نخست اهمیت میان درجات مختلف نظامی (که بر بنیاد رابطهای مکمل و نابرابر گذاشته شده است) حفظ شود. آن چه در ساخت و پوستهی رویی زبان اهمیت دارد اعلام و حفظ رابطه ی مهتری و کهتری افراد از خلال تمام گفتگوها است.
مسلماً حتی با چنین ساخت زبرین غیر قابل انعطافی نیز میتوان محتوا و اطلاعات بیشماری را رد و بدل نمود. با این حال صورت و فرم بیرونی زبان را هرگز نمیتوان به دلخواه و متناسب با ذوق و یا حالات روحی شخص و در مواقع گوناگون تغییر داد. اساساً زبان ارتش برای این بدین گونه وضع گشته که با جلوگیری از بروز فردیت و تفاوت، از یک سو پاسدار ارزشهای جمعی و حق حاکمیت آنها بر ارزشهای فردی باشد و از سوی دیگر امر تبعیت و فرمانبرداری را در روحیهی افراد به حداکثر برساند.
وقتی به سخنان دو نظامی در محیط ارتش و حتی خارج از آن محیط گوش فرا میدهیم، به راحتی میتوانیم درجهی افراد، رابطهی مهتری و کهتری، مراتب نظامی و ارزشهای دستهجمعی حاکم بر آن را تشخیص دهیم. این در حالی است که از خلال همان سخنان، هرگز نمیتوان کوچکترین رهیافتی به حالات روحی، درونیات و احساسات فردی طرفین گفتگو داشت.
به همان میزان که در روابط انسانی هدف اصلی فرمانبرداری، تبعیت و پاسداری از ارزشهای جمعی باشد، همزمان باید از بروز هر گونه فردیتی در زبان نیز جلوگیری شود. امر اطاعت بیچون و چرا تنها با چنین شیوهای میسر میشود. در زبان ارتش فردیتزدایی در زبان حتی تا بدان جا پیش میرود که افراد برای مخاطب قرار دادن یکدیگر، در ابتدا باید مرتبهی نظامی همدیگر را بر زبان آورند و تنها پس از آن است که در صورت نیاز اسم فامیل (و البته هرگز نه اسم کوچک) را به آن اضافه مینمایند.
در زندانها که بر قراری نظم و فرمانبری از ارزشهای درون سیستم، از ارتش نیز مهمتر است، حتی نام خانوادگی نیز به عنوان آخرین نشان از فردیت شخص حذف شده؛ به جای آن یک شماره مینشیند. در این گونه سازمانها، بروز فردیت در روابط انسانی با خود دو خطر به همراه دارد.
از یک سو به خودی خود میتواند مانع حکومت بلامنازع ارزشهای جمعی شده و در نتیجه فرمانبرداری بیچون و چرای فرد از جمع را به خطر اندازد و از سوی دیگر، ابراز خصوصیات فردی و تبادل احساسات و افکار میان افراد، میتواند موجب صمیمیت و نزدیکیهای حوزهای گشته و در گروه پیوندهای خودجوش و غیر قابل پیشبینی ایجاد کند. خود این امر به تنهایی برای کنترل کامل و یکدست افراد خطرآفرین است.
از همین نقطه نظر میتوان زبان شاعر را درست ضد و مقابل زبان ارتش دانست. در زبان شاعر ارزش و هنجار، بروز تفاوتها و فردیت شخص است. اصولاً یکی از معیارهای مهم در ارزشگذاری کار یک شاعر، توانایی وی در خلق صورت زبانی جدید و منحصر به فرد است.
با خلق صورت زبانی نو و پویا است که شاعر فردیت خویش را تحقق میبخشد. بروز فردیت در اینجا یعنی ایجاد تفاوت میان خود و دیگری. به همان میزان که استیل جدید بدون مفهوم و محتوای نو عقیم است، عرضهی معناهای تازه در استیلی کهن و مستعمل نیز بیتأثیر و فاقد ارزش است. بدین ترتیب ارزش کار شاعر به تفاوتی است که نسبت به دیگری، هم در صورت و هم در معنای کار خود، ایجاد مینماید.
با این حال برای این که شاعر بتواند فردیت خویش را در غالب هنر متبلور سازد، باید از پیش لااقل جوانههای چنین فردیتی در شخصیت وی زده شده باشند، وگرنه با تمام زحمتی که ممکن است به خود دهد، باز رد پای تقلید در آن هویدا خواهد بود. شاعری که در ذات خودخوی جمعی، ارزشپذیر، ناپرسنده و فرمانبردار را حفظ کرده باشد، با هزار حیله و نیرنگ نیز نمیتواند فقر و مسکنت درونی خویش را از دید نگاهی دانا و ژرف پنهان سازد.
فردیت در هنر و شعر اهمیت خود را از آن جایی نشان میدهد که ساخت و پرداخت آن به طور جمعی امری ناممکن و حتی غیر قابل تصور است. بیدلیل نیست اگر در تاریخ ادبیات هیچ گاه دو شاعر و یا دو رماننویس به کمک همدیگر، نه شعر سرودهاند و نه رمان نوشتهاند.
این امر در کار شاعری به همان میزان غیر قابل تصور است که درست عکس آن در ارتش، رژهی تکنفره دور از ذهن و حتی مضحک و خندهدار تلقی میشود. در ارتش تمامی امور (بیدارباش، مشق نظامی، رژه، صرف نهار، و وقت خواب و غیره) باید حتماً به طور جمعی انجام پذیرند.
اگر در ارتش شرط اول فرمانبرداری باشد، در هنر قانون اول برای خلاقیت، نافرمانی از هر گونه مرجع و نهادی است. در ارتش خیلی از واژهها فقط به قصد تبیین رابطه، جایگاه و مرتبه فرد و مخاطبش به کار گرفته میشوند؛ در حالی که در هنر، هنرمند طوری عمل میکند که گویی یا اصلاً مخاطب بیرونی ندارد و یا اگر هم دارد، مخاطبش بدون سن، جنسیت، ملیت و مرتبهی اجتماعی است۷.
یکی از روشهای تشخیص سازماندهی دموکراتیک در یک گروه و یا دسته اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ورزشی و غیره، برخورداری و پذیرش زبان شخصی و فردیت یافته است که خود را از خلال تفاوتهای زبانی میان افراد گوناگون گروه نشان میدهد. از سوی دیگر به میزانی که افراد یک گروه اجتماعی، از نظام خاصی در انتخاب واژهها، صورتبندی جملات، لحن کلام و غیره پیروی کنند، نشاندهندهی خودکامگی سیستم و تبلیغ خوی اطاعت و پیروی است.
۱- این قاعده در مورد مردان بیشتر صدق میکند.
۲- بد نیست اگر در اینجا به این نکته اشاره کنیم که ظاهراً در هیچ کدام از زبانهای اروپایی معادلی برای لغت «تعارف» وجود ندارد و حتی زندگی خارج از کشور ایرانیان در مواردی نشان داده است که چنین رفتار زبانی و فرهنگی در برخورد با غربیها میتواند موجبات سوء تفاهم را فراهم آورد. برای اروپاییای که با فرهنگ ایرانی از نزدیک آشنائی ندارد، «تعارف» میتواند در حالت مثبت خود به «کتمان» و در حالت منفی به «ریا کاری» تعبیر شود. البته باید اضافه کرد که از سوی دیگر، صراحت لهجه و نحوهی عمل اروپاییان در برخوردهای اجتماعیشان نیز برای ایرانیان گاه به رکگویی و گاه حتی به خودخواهی و فردگرایی آنها حمل میشود.
۳- پدیدهای که متأسفانه یکی از شاخصهای مسلط فرهنگ ما است که خود را از خلال ضربالمثلهایی مانند «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» آشکار میسازد.
۴- به عنوان نمونه فیلم خوب «سیب» به کارگردانی سمیرا مخملباف اهمیت ارتباط در رشد کودک را با ظرافت و دقت نظر به نمایش میگذارد.
۵- هر چند هنوز در زبان فرانسه، زیبایی کلام؛ و در زبان انگلیسی، لهجه اشخاص موجب تمایز و حتی تبعیض میان افراد میگردد؛ با این حال هیچ کدام از این دو مورد و یا موارد مشابه آن با آن چه ما تحت عنوان تأثیر رابطه بر محتوا و حوزهی واژگانی فرد نامیدیم، در ارتباط قرار نمیگیرد.
۶- فیلم «مشق شب» کار عباس کیارستمی از این نظر بسیار روشنگر و قابل بررسی است. در این فیلم به خوبی میبینیم چگونه کودکان ایرانی، هر گاه که در ارتباط با «بزرگتر» خود قرار میگیرند، به ویژه اگر این بزرگتر فردی خارج از خانواده و با مرجع قدرت (مدرسه) در رابطه باشد، از بیان نظرات فردی و واقعی خویش عاجزند و تا چه اندازه خود را مجبور میبینند بر اساس نه آن چه خود دوست میدارند و یا میپندارند، بلکه بر حسب آن چه «درست است» و «باید گفته شود» واکنش نشان میدهند.
۷- البته در اینجا لازم به تذکر نیست که مقصود ما از مخاطب، مخاطب درونی شعر (مثلاً معشوق) نیست؛ بلکه مخاطب بیرونی (خواننده) اثر است.
|
نظرهای خوانندگان
به نکته ی بسیار مهمی اشاره کرده اید. این حیطه جای کار و اهمیت فراوان دارد. بررسی انضمامی بازتولید نظام قدرت در زبان فارسی و کاستی های آن برای گفتمان دموکراتیک می تواند یک پژوهش جمعی، گسترده و بسیار ارزنده باشد.
در این مورد کلی گویی زیاد شده، ولی جای کارهای پژوهشی موردی بسیار خالی است.
-- فرهاد ، Nov 12, 2007آقاي كاظم زاده سپاس
-- ماني ، Nov 13, 2007نوشتار مفيدي بود. در مورد زبان بايد گفتار ها به گفتگو تبديل شوند. زيرا كه زبان هر چند با اشاره شما بايستي قابليت هويت سازي براي فرد را دارا باشد اما به هر روي جمع نيز بايد بر اين روند صحه بگذارند. بنابراين بايد يك گفتمان جدي بر سر زبان پارسي شكل بپذيرد تا بسياري موارد و اشكالات و عقب ماندگي ها مطرح گرديده و راه حل ها از حالت ايستا به فعل در آيند.
يك سوال هم داشتم : گفته ايد كه در رابطه ميان زن و مرد در زبان فارسي كلمات و عبارات مناسب شكل نگرفته است. اگر ممكن است چند مثال از كلمات مورد نظرتان در انگليسي بگوييد كه معادل درستي در فارسي ندارد.
1- آقای کاظم زاده؛ نگاه پژوهشگرانه ی شما به مقوله های ارتباطی بین انسان ها و ریشه یابیِ نوعِ آن در جامعه ی ایرانی نکاهی مدرن است. اما به نظر من این نگاه کمسو است. به عینک آستیگمات نیازمند است. قصدم توهین یا کم ارزش دانستن کارتان نیست. لطفا کج فهمی نشود.
2- شما گفتنِ "ما" و "من" را در دانش آموز ایرانی دیده اید و علت آن را توضیح داده اید. اما خودتان، آنجایی که از خودتان می گویید، از "ما" استفاده کرده اید. مثال: 1-"دو گونه از این تقسیمبندیها که به نظر ما مهمتر از بقیه هستند، یکی بر اساس جنسیت (زن و مرد) و دیگری بر مبنای سن (کودک و بالغ) صورت پذیرفته است." 2- بدین ترتیب اگر در غرب از یک سو در فرم و رویهی بیرونی زبان که به امر رابطهی میان افراد مربوط میشود، نوعی یکدستی و همگونی ایجاد گشته، از سوی دیگر در مورد آن چه محتوا نامیدیم،" پرسشم این است: شما این مقاله را به تنهایی نوشته اید یا جمعی. اگر به تنهایی نوشته اید و نام شام هم به تنهایی در بالای متن قرار دارد، پس " ما" و "نامیدیم" چه معنایی می تواند داشته باشد؟ اگر آن را جمعی نوشته اید، پس چرا نام دیگران در بالای متن نیامده است؟
3- به نگاه من، چند مثال آورده شده برای توضیح نظزهای تان کافی نیست. چنین کارِ پژوهشی نیاز به مثال های عینی و فراوان تری دارد.
امیدوارم در آینده با مطالبی جامعتر و کاملتر از شما روبرو شوم.
-- بدون نام ، Nov 14, 2007یک دوست
آقای کاظم زاده نوشتهُ دقیق و پر مغزی بود. من هم آنرا بدقت خواندم. به خوبی اشاره می کنید که در قرن بیستم در اروپا مرز میان حوزهُ خصوصی و حوزهُ عمومی زبان کمرنگ تر می شود. ولی در این میان به صورت شفاف توضیح نمی دهید چرا و چگونه این مرز تغییر می کند و در چه شرایطی ما شاهد تغییر این مرز در زبان فارسی خواهیم بود؟ به عبارت دیگر چرا در جوامع غربی بسیاری از حصارها و قواعد زبانی گذشته رو به زوال و نابودی نهاد و به تدریج زبان روزمره واحدی بوجود آمد؟ ایا این پدیده فقط به خاطر تئوری های جدید تئوریسینهای روانشناسی بوده است که این سلسله مراتب زبانی کم رنگ تر می شود؟
-- بهروز علیخانی ، Nov 14, 2007مرسي ....اخيرا يك نويسنده هلندي مجبور به ترجمه اشعار فارسي بود وقتي ازش چگونگي اشعار را جويا شدند ...به صراحت گفت تمامي زبان كليشه اي است ما اين زبان را حتي در مكالمه نيز كسل آور ميدانيم چه برسه براي زبان هنر!...واقعا امان از اين كليشه ها
-- فريده ، Nov 14, 2007جناب آقای کاظم زاده ، در کامنت قبلی ام و در سوالی که مطرح کردم حدس می زدم که شما به خاطر زمینهُ پژوهشی تان که بیشتر روانشناسی فردگرایانه است، فرصت پرداختن به چگونگی تغییر و تحولات حوزهُ عمومی در بحث تان در غرب و ایران را نداشته اید. اگرچه قدرت تشخیص دقیقتان و پرداختن به واژه هایی مانند آبرو، احترام و تعارف نشان از تیزبینی شما در مورد مسایل اجتماعی دارد.
-- بهروز علیخانی ، Nov 14, 2007ولی در خبری که هم اکنون دربارهُ شرکت تان در مورد بررسی فیلم ساخته شده دربارهُ آرامش دوستدار خواندم متوجه شدم که عدم آگاهی دقیق تان از چگونگی تحول فرایند های اجتماعی-روانی در غرب و ایران شما را به دامن الگو های نظری تقلیل گرایی چون امتناع تفکر در فرهنگ دینی کشانده است. در سایت رادیو فردا از شما نقل قول شده است که:
رضا کاظم زاده، روانشناس و روان درمانگر خانواده، در سخنان خود متذکر شد که نگاه روانشناسانه و نگاه فلسفی با هم متفاوتند. روانشناسی حيطه ای جزء نگر و فلسفه عرصه ای کل نگر است. با اين حال او نيز به تاثير آثار آرامش دوستدار در کار خود اشاره کرد و نگاه فرهنگی وی را در گستره روانشناسی قابل استفاده دانست. به گفته او در روانشناسی موضوع فرهنگ به ما می آموزد که چگونه با هم در ارتباط باشيم. رضا کاظم زاده مسئله مهم از اين زاويه را مسئله فرديت دانست.از این منظر وی ترجمان «فرهنگ دينخويی» در روانشناسی را در تغاير و تناقض روابط درونی و بيرونی، خصوصی و عمومی ما بازمی يابد.» به نظر او، حضور تاريخی اين دو فضا و دنيای متناقض در جامعه ما امکان رشد فرديت را از ما سلب کرده است.اين روانشناس می گويد : «چنين جداسازی در عرفان نيز به چشم می خورد. عرفان نيز به ظاهر و باطن می پردازد، ظاهر را هيچ و باطن را اصل می پندارد چيزی که در زندگی معاصر ما حتی به شکل عکس آن هنوز نمود دارد.» به اعتقاد رضا کاظم زاده مفاهيمی چون آبرو، احترام و تعارف که بر روابط اجتماعی ما حاکم اند از همين جدايی دنيای درون و بيرون سرچشمه می گيرند و در چنين جامعه ای با چنين کارکردی فرديت شکل نمی گيرد.
به نظر من این بحث شما و آقای دوستدار یک بعد از مساله را بخوبی روشن میکند ولی آنرا به سایر ابعاد مساله تعمیم می دهد. سوال مهمتری که من از شما و آقای دوستدار مطرح می کنم این است که ریشه های اجتماعی-روانی شکل گرفتن و مسلط شدن نگاه های زاهدانه-عارفانه در سده های 6 و 7 هجری چه بوده است؟
باعث تعجب است که هر مشکل اجتماعی فرهنگی و خلاصه هر کمبودی در هر زمینه داریم، تازگیها یاد گرفته ایم که آن را به زبان فارسی نسبت بدهیم. دست از سر این زبان فارسی بدخت بردارید و همه تقصیرها را به گردن آن نیدازید.
-- بدون نام ، Nov 14, 2007عروس یلد نیست برقصه میگه زمین کجه.