خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > قرآن معرفت؛ قرآن قدرت | |||
قرآن معرفت؛ قرآن قدرتمهدی خلجیتوقیفِ مجله مدرسه، فضای فرهنگی موجود در ایران را تیرهتر مینماید. شاید پرسش از دلایل و انگیزههای توقیف تازه، بیهوده باشد؛ در این سالها آنقدر در ابعاد حقوقی و سیاسی توقیف مطبوعات و پیامدهای گوناگون آن سخن گفته شده که این موضوع رغبت پرسشگران را دیگر دیر و دشوار برمیانگیزد. با این همه، تا زمانی که تیغ توقیف و سانسور هست، ما ناگزیر از پرسش و اندیشیدنایم؛ شاید که پرسیدن و کاویدن نظری، ناتوانی عملی را تا اندازهای جبران کند و دست کم راهی به سوی حل نهایی بگشاید. با محمدرضا نیکفر، فلیسوف پدیدارشناس مقیم کلن، پرسشهای زیر را درباره توقیف مدرسه در میان گذاشتم. به سبب بیماری آقای نیکفر، گفتوگو میسر نشد و رضا به قضای نوشتن دادیم. او خود یکی از نویسندگان مجله مدرسه است که در سالهای اخیر کوشیده با نقادی باریکبینانه آرای نمایندگان روشنفکری دینی، با این نحله فکری گفتگو و داد و ستد نظری کند.
آقای نیکفر! مجله «مدرسه» توقیف شده است. شما یکی از نویسندگان این مجله بودید؛ هر چند از روشنفکران غیر دینی هستید. از مجلهی «مدرسه» به عنون مجله روشنفکران دینی نام برده میشد. آیا به همین دلیل حکومت تصمیم به بستن «مدرسه» گرفت؟ ممکن است. هر نوشتهای که حرفش این باشد که جهان میتواند به گونهای دیگر باشد، میشود به گونهای دیگر فکر کرد، میشود نظم سیاسی و اجتماعی دیگری داشت که بسامان باشد و هر نوشتهای که پرسش برانگیزد و در جایی با گفتار رسمی حاکم زاویه پیدا کند، قاعدتاً ممنوع است. مجله مدرسه هم بر اساس این قاعده ممنوع شده است. این که چه چیزی را مستقیماً بهانه قرار دادهاند، فرع قضیه است. شما در مجله کیان نیز که سلفِ فصلنامه مدرسه به شمار میآمد، مینوشتید. مجله کیان ارگان روشنفکری دینی در ایران به شمار میآمد. این مجله در این اواخر میکوشید از روشنفکران غیردینی نیز نوشتههایی چاپ کند. مجله مدرسه ظاهراً تلاش میکرد حتی بیشتر از کیان به روی آثار روشنفکران غیردینی گشوده باشد و آنها را هم منتشر کند. آیا میشود گفت مجله مدرسه در پی شکستن مرزبندی میان روشنفکران دینی و غیردینی بود و میخواست از این لحاظ تغییری در فضای روشنفکری ایران پدید بیاورد؟ همچنان که گفتید «کیان» بدان آغاز کرده بود که رویه خودی - غیرخودی را به هم زند. شنیدهام که این کار به توصیهی خود آقای سروش بوده است. مدرسه نیز از همان آغاز، با آن که معلوم بود در خدمت جریان روشنفکری دینی است، به روی غیرخودیها گشوده بود. در مورد حد این گشودگی نمیتوانم قضاوت کنم؛ چون عمر مجله کوتاه بوده و من از تجربهی دیگران با این مجله اطلاعی ندارم. تجربهی خود من بسیار مثبت بوده است. از ابتدای کار دعوت به همکاری شدم. دستاندرکاران مجله، نوشتههای مرا بیکم و کاست چاپ کردند. از آنان بسیار سپاسگزارم. پرسشتان در اصل اما این بود که آیا «مدرسه» میخواست با شکستن مرزبندی میان روشنفکران دینی و غیردینی تغییری در فضای روشنفکری ایران پدید بیاورد. به نظر من این هدف اعلامشده «مدرسه» نبود. «مدرسه» به مسائل فکریای میپرداخت که موضوع ذهن کسانی است که در حرکت فکریشان، عامل دین نقش مهمی را ایفا میکند. در مورد برخی از آن مسائل روشنفکران غیردینی هم نظر دارند و مجله «مدرسه» این بلندنظری را داشت که تماس و گفتوگو با آنان را روا و لازم داند. در پارهای گزارشها آمده که مجله «مدرسه» به دلیل انتشار مصاحبه محمد مجتهد شبستری درباره قرآن توقیف شده است. در این مصاحبه نظریهای درباره قرآن ابراز شده که با درک سنتی از آن فاصله بنیادی دارد. شاید شما بهتر از بسیاری دیگر بتوانید درباره توقیف مجله «مدرسه» داوری کنید؛ چون خودتان در چند شماره آن نوشتهاید. آیا مجله «مدرسه» صرفاً به خاطر انتشار مصاحبه آقای مجتهد توقیف شده است؟ آیا این مصاحبه در گذشتن از مرزهای سانسور از دیگر مقالات این مجله پیشروتر بوده است؟ در این شک ندارم که دستاندرکاران مجله انسانهایی هستند که شجاعت مدنی گذاشتن از مرزهای سانسور را دارند. اولین مقالهای که من به «مدرسه» دادم «دو جنبهی انکار هولوکاست» بود که در شمارهی سوم مجله (خرداد ۱۳۸۵) چاپ شد. این اقدام شجاعانهای بود. تا جایی که من میدانم «مدرسه» با این کارش در آن هنگام که انکار هولوکاست داشت به اصول دین دولتی تبدیل میشد، تنها نشریهای بود که حرف مخالفی را منعکس کرد. این امر کاملاً محتمل است که مصاحبهی آقای مجتهد را برای بستن مجله بهانه کرده باشند. مضمون مصاحبه بسیار شجاعانه بود و به پندار من بسیار فراتر از آن نوشتههای دههی ۱۳۷۰ خود ایشان بود. در تاریخ، موضوع توقیف «مدرسه» محتملا این گونه ثبت میشود: نویسندهای بر آزادی در تفسیر تأکید کرد. اما کسانی که قدرتشان را در این میدانند که تفسیر متنهای پایهای مذهبی در انحصارشان باشد، مجلهای را که آرای آن نویسنده را منتشر کرد، بستند. بستن مجله در این مورد نیز نوعی تفسیر از متنهای دینی است؛ یعنی آقایان به آقای مجتهد پاسخ گفتهاند. این اما چه نوع پاسخی است؟ آیا بنا بر تعبیری که خود مجتهد شبستری در مصاحبه به کار بسته، «معقولانه» است؟ به نظر من آری، عقلانیت قدرت ایجاب کرده که مجله را ببندند و تریبونی را از آقای مجتهد بگیرند. مجتهد در مصاحبهاش میگوید: «متن قرآن آن چنان است که ما میتوانیم با یک هرمنوتیک فلسفی آن را بفهمیم. این کار هم در صورتی میسر است که انسانی بودن ارتباط زبانی موجود در قرآن را با دلایل کافی نشان دهیم.» این نظر ایشان که «ارتباط زبان انسانی تنها با کلام انسانی متحقق میشود» کاملاً معقول است. از قرآن، چون به هر تعبیری کتابی است برای انسانها، متنی اینجهانی میسازد که فهم و تفسیر آن در انحصار «از ما بهتران» نیست. حرف آقای مجتهد کاملاً معقول است. آقایانی هم که صدای ایشان را خفه میکنند، محاسباتی عقلانی دارند. آنها هم تفسیر خودشان را دارند. محاسبات آنان محاسبات قدرت است. آیا این محاسبات ربطی به خود کتاب ندارد؟ مجتهد محتملاً میگوید نه. من معتقدم چرا، ربط دارد. قرآن کتابی استراتژیک است؛ تفسیر جهان است؛ اعلام وجود یک ساختار قدرت در جهان، تأکید بر لزوم تبعیت از آن و تهدید صریح کسانی است که پیروی نمیکنند. قرآن کتابی است «مبین» نه به دلیل وضوح لفظی آن در همه موارد، بلکه وضوح اوامر آن. به هر حال امیدوارم آقای مجتهد بستن «مدرسه» را نیز نوعی تفسیر تعبیر کند و آن گاه با این موضوع درگیر شود که امکان همزیستی تفسیرها تا چه حد است. اگر چنین کند، آن گاه موضوع قدرت را هم در بحثهای خود دخالت میدهد و هرمنوتیک ایشان به تفسیر واقعگرایانهای از واقعیت نزدیکتر میشود. به نظر شما چگونه میتوان درباره قرآن به روش علوم انسانی مدرن بحث کرد و در عین حال حساسیت جامعه سنتی را برنینگیخت؟ به تعبیر دیگر مخاطرات سیاسی و اجتماعی بحث درباره قرآن را چگونه میتوان مهار کرد؟ میشود بازی درآورد و در حوزهی علمیه نیز از اصطلاحات پستمدرن در بحث بر سر قرآن استفاده کرد. اینها اما کلاهبرداری است. اگر جدی باشیم، کانونهای قدرت تحملمان نمیکنند. قرآن یک متن استراتژیک است در معنایی مضاعف. مضاعف به این اعتبار که برای حوزهی دینی متن قدرتبخش است و این حوزهی اکنون رکن قدرت سیاسی است. موضوع مستقیم حوزه، تفسیر نیست. همه میدانند که تا چندی پیش در حوزهی عملیه قم، درس تفسیر قرآن جزو درسهای کمرونق بوده است. آقایان کتاب کانونی خود را هم درست نمیشناختند. هنوز هم نمیشناسند. کاری که بلدند، تکرار اوامر آن با صدایی ترساننده است. تا زمانی که در جامعهی ما قرآن متنی استراتژیک است؛ یعنی قدرتبخش است؛ توجیهکنندهی قدرت است و قدرت مدعی است که وظیفهی اصلیاش پاسداری از آن است، نمیتواند موضوع بحث به روش علوم انسانی مدرن قرار گیرد. میشود این جا و آن جا حرفهایی زد و بحثهایی را مطرح کرد، اما کاری اساسی نمیتوان پیش برد. شاید هم هیچ گاه این کار در سطح اجتماعی صورت نگیرد. زیرا کتابهای مقدس اساساً برای خواندن نیستند؛ برای یک کیش و مراسم آن هستند؛ و جایی که امکان خواندن آنها فراهم میآید، فراموش میشوند و آدمها میروند چیزهای دیگری را میخوانند. این کتابها را میتوان خارج از حوزهی مغناطیسی قدرتی که ایجاد میکنند یا در آن نقشی دارند، درست خواند و فهمید. قرآنشناسی، کار غرب است، نه شرقِ مسلمان. در حوزه، نه تخصص زبانی فهم کتاب را دارند، نه تاریخ را میشناسند و نه با اصول کار آشنایند. آنان اما قرآن را «اجرا» میکنند. این «اجرا» کوبندهتر، براتر و قاطعتر از هر تفسیری است. من اگر به موضوع علاقهمندم به خاطر فهم این «اجرا»ست. اگر پای اجرا در میان نباشد، هر کس هر تفسیری میخواهد بکند، بکند. بر اساس این منطق میتوان گفت که تفسیر قرآن، به شیوهی آقای مجتهد، کار پرمخاطرهای است. زیرا به نیروی مجریهای برمیخورد که قواعد اجراییاش را از آن کتاب میگیرد. اگر کار جدی باشد، این خطر مهارشدنی نیست. برای مهار خطرهای استبداد نمیتوانیم امیدوار باشیم که تفسیر ملایمی به تدریج جای تفسیر رسمی را بگیرد. اصلاً موضوع بر سر تفاوت تفسیرها نیست. اصل داستان این است که یک کمپلکس حوزوی - نظامی - اقتصادی، قدرت را در دست دارد و شما با یک تفسیر تازهی انسانی نمیتوانید آن را مهار کنید. دعواها در حوزهی اجراست و وقتی مسأله حل شد، میتوان به تفسیر امید بست که جامعه را ملایم کند و از میزان گرایش به تفسیرهایی که به اجراهای خشن راه میبرند، بکاهد. بسته شدن مجله «مدرسه»، یکی از تریبونهای موجود را از دست روشنفکران گرفته است. شما بحران روشنفکر و رسانه را در جامعه ایران چگونه میبینید؟ آیا فکر میکنید ابزارهای جانشین از مجله گرفته تا اینترنت برای برقراری ارتباط روشنفکر و مخاطب تا چه اندازه مؤثرند؟ نبود ابزارهای مؤثر برای ارتباط روشنفکران با جامعه چه پیامدهایی در درازمدت خواهد داشت؟ روشنفکر و رسانه بحران ندارد. بحران موجود، چیز دیگری است. هدایت جامعه چنان بوده است که جامعه از روشنفکر و رسانه، بینیاز شود. تمام مجلات و انتشاراتیهای جدی را میتوان در ایران بست؛ بی آن که اتفاق خاصی بیفتد. ایدئولوژی حاکم رسانههای خود را دارد. به تعبیر این ایدئولوژی، فکر یا فکر دینی است که در حوزه تولید میشود یا فکری است که باعث قدرت نظامی و اقتصادی باشد. آن را هم تولید میکنند؛ به طوری که مردم تشویق میشوند در آشپزخانهی منزلشان اورانیوم غنی کنند. برای نظام مستقر همین حد فکر، کافی است. بقیه زایدند. فرهنگ یعنی نوحه به علاوه اتم. پول نفت اجازهی این «فرهنگسازی» را میدهد. تا زمانی که بیفرهنگی و بیجربزگی جامعه ما تا حدی است که این «فرهنگسازی» ادامه داشته باشد و تا زمانی که پول این کار موجود باشد و کانونهای قدرت به نحوهی توزیع پول میان خود راضی باشند و توی سر هم نزنند، همین وضع ادامه خواهد یافت. ترکیب تکنیک و ایمان به هیچ نوع روشنفکریای نیاز ندارد. اقتصاد سیاسی دین، برای فهمش به عنوان موضوع، به روشنفکر نیاز دارد؛ اما در اجرا محتاج روشناندیشی خاصی نیست. قصدم ناامید کردن نیست. باید حرف زد، نوشت و اندیشه را پیش برد. میتوانیم دلمان را خوش کنیم که با این کار جلوی خشونتهای بعدی را میگیریم. زیرا در جامعه چنان کینه و حس انتقام انباشته شده، که معلوم نیست آن گاه که سرباز کند، چه فاجعهای رخ خواهد داد. وحشتناک آن است که هیچ شانسی برای استقرار یک فرهنگ عقلانی و مبتنی بر گفتوگو وجود نداشته باشد. هر مجلهای را که میبندند، هر کتابی را که توقیف میکنند، از میزان این شانس میکاهند. مرتبط: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
از انجام اين گفتگو سپاس.
-- ماني ، Nov 11, 2007آقای نیکفر، اندیشمند فرهیحته ایرانی، در این گفت و گو به همان تله ای افتاده است که قصد نقد آن را دارد؛ او در عرض چند پاراگراف و با چند کلید واژه مشخص و محدود و مبهم(مانند قدرت و استراتژیک) قصد نقد ساختار قدرت سیاسی، نظام معرفت دینی، حوزه علمیه، مفسران دینی اعم از نوع شبستری و غیر شبستری آن، متن مرکزی دین یعنی قرآن و فرهنگ پیرامونی آن را دارد و این همه چیز و این همه موضوعات متفاوت را تابعی از دیسکورس قدرت تفسیر می کند. بگذریم از این نکته عام معرفت شناسانه که در عالم خارج هیچ دیسکورسی مطلقاً قدرت محور نیست، در این گفت و گو به لحاظ روش شناسی اشکال جدی وجود دارد و حتی می توان ادعا کرد تا حدود زیادی گمراه کننده است و حتی با ایده صلح طلبی ذاتی و فعال خود آقای نیکفر ناسازگار به نظر می رسد. زیرا میل اشکاری به نادیده گرفتن تفاوت های موجود در درون خود حوزه دینی سنتی و در نتیجه یکسان سازی و تعمیم دهی های ناموجه دارد. آقای نیکفر که از ایده دیالوگ حمایت می کند و به درستی توضیح می دهد که نظام قدرت سیاسی، خواه از دین توجیه گرفته باشد خواه از نژاد یا ملت یا فلسفه تاریخ، در جایی که احساس خطر کند اهل گفت و گو و مذاکره نیست، خود در این گفت و گو راه را بر اندیشه دیالوگ با متن مرکزی اسلام می بندد یا به بیان دیگر "مطلقاً" بسته می یاب؛ چرا که تکرار می کند که این متن گویی تنها یک دیسکورس و یک نظام معنایی دارد و آن هم قدرت است! و قدرت هم که اهل گفت و گوی مسالمت آمیز و مبتنی بر حق جویی نیست. اما از دید من این ادعا مخدوش است، نخست به این دلیل انسانی که ناامید کننده و طرد کننده است و به این دلیل که همه چیز متن اصلی دین را در فضای ایران سیاسی می بیند و باز به این دلیل که متن قرآن هم در نظر و هم در عمل کسانی چون ابوالحسن بنی صدر و بازرگان و طالقانی در ایران خودمان نشان داده است که اگر با اندیشه راهنمای آزادی خوانده و فهم شود برای ما ایرانی ها بسیار گویاتر و معنادارتر است تا وقتی که در دیسکورس قدرت ترجمه شود.
-- حسن رضایی ، Nov 11, 2007نکته آخر آن که این جانب هم مقاله و هم مصاحبه آقای شبستری را با دقت خوانده ام و از نزدیک هم با آرا و افکار وی آشنا هستم. ولی برداشتم از اندیشه او این نیست که او راهی برای اصلاح دینی حقوق مدار باز می کند. عقلانیتی که او طرح می کند کماکان همان عقلانیت ثنویت گرای حوزه است و از این جهت خود بر پایه تضاد میان امر قدسی و امر انسانی استوار است. شبستری در این مقاله و مصاحبه بسیار مبهم سخن گقته است و مثلاً آن گاه که به بحث حساس احکام شرعی موجود در قرآن می رسد به اختصار و به سبک خود حوزویان قائل به دوگانگی ناسازگار حق و حکم یا دوگانگی حقوق بشر قرآن و حقوق بشر امروزی و یا دوگانگی غبر قابل سازش احکام کلی ای مبتنی بر اصل توحید و حقوق وضعی متغیر، دوگانگی ناسازگار کلام حق (خدا) و کلام انسان، حقوق ذاتی و حقوق وضعی، و انواع دیگر ثنویت های غیر قابل جمع در خود قرآن می شود. از دید من اگر کسی با این اندیشه-که گرچه ممکن است در ظاهر و شکل دعوی هرمنوتیک فلسفی گادامری هم داشته باشد- به فهم متن قرآن و زندگی پیامبر بپردازد کارش در ادامه همان تفکر ثنویت گرای قدیم است. این نوع اندیشه باز مولد قدرت است زیرا به تضاد می اندیشد.
من به آقای شبستری به عنوان یک شاگرد احترام فراوان می گذارم اما بنابر تجربه مستقیم شخصی و بر اساس دیالوگ های متعددی که در این سال ها با او داشته ام ایده های او به نظر من گرهی از کار فروبسته ما ایرانیان گرفتار در بند قدرت مذهبی نمی گشاید بلکه راه به همان سردرگمی ها و تاریکی اندیشی های متداول دارند. دست کم در حوزه آموزه حق Rechtslehre که از گره گاه های حساس ساختار قدرت شرعی است او سخن روشنی ابراز نکرده است. باز هم باید دست مریزاد به خود آقای نیکفر گفت که در این سال ها زوایای مختلفی از رابطه حق و آزادی را بر ما گشوده است به ویژه در 3 مقاله ارزنده ای مه در باره مفهوم صلح منتشر کرده است. از این رو حضور فکری آقای شبستری در ایران امروز را واجد خطر بنیادینی برای نظام سیاسی نمی بینم و شخصاً هم بعید می دانم مدرسه را صرفاً تحت تاثیر مقاله او توقیف کرده باشند. اگر همان طور که آقای نیکفر می گویند قدرت حاکم نیز به همین اندازه صاحب عقلانیت باشد پس ضدیتی میان حضور هر دوی آن ها در ایران امروز نباید باشد. یکی از دلایل این حدسم این است که در همان شماره آقای نراقی یک نقد بسیار قوی و تحلیلی بر مدعای شبستری زده بود و هرکس، از جمله تینک تانک های بی شمار ساختار سیاسی در دانشگاه و حوزه، اگر مدرسه را به طور کل مطالعه کرده باشند متوجه سست بودن استدلال های شبستری در برابر نظریه سنتی در باره کلام خدا و زبان قرآن می شد.و اتفاقاً می بایستی به مدرسه و اقای نراقی برای این نقد سنگین بر شبستری تشویقی هم بدهند. تنها یک راه دیگر برای توجیه تعطیلی مدرسه در ارتباط با مقاله شبستری می ماند که بگوییم قدرت حاکم در این کارش، مثل بسیاری اقدامات دیگرش در این سال ها، از یک عقلانیت حداقلی نیز برخوردار نیست.
بالاخره به عنوان یک تست، من آقای شبستری را در سفر اخیرش به آلمان دعوت به یک بجث آزاد با روشنفکرانی چون خود آقای نیکفر کردم اما او حاضر نشد. او حتی در همین مصاحبه اش با مدرسه هم با کمال ابهام به نقدهای خود آقای نیکفر و دیگران می پردازد.
ولی هنوز امیدوارم روشنفکران دینی ای چون آقایان شبستری و سروش اندکی بیشتر خود را آماده گفت و گوهای مستقیم و باز کنند.
آقاي نيک فر گرامي مرسي از توضيحاتتون. چندسوال دارم. آيا در معناي ديسکورس فوکو هر متني و هر تفسيري يک شکل از قدرت نيست و آيا دقيقا شکاندن تفسير کهن و ايجاد تفسير نو و يا به قول شبستري نگاه نو در واقع به معناي شکاندن قدرت کهن و شکستن ديدن قرآن به سان يک متن استراتژيک نيست؟ اين درست است که در راستاي تئوري سيستمها اين تفسير قديمي از قران داراي يک سيستم حقوقي، قضايي و اجرايي است و يک تفسير نو به تنهايي کارساز نيست، اما آيا دقيقا براي تحول در درون سيستم و کمپلکس ايجاد اين تفسير نو و ايجاد جدل و همزمان تلاش براي تحول در زمينه هاي ديگر چون بخش قضايي،حقوقي و اجرايي لازم نيست؟ آيا تحول در کمپلکس حقوقي/ اجرايي و در کل سيستم به معناي ايجاد تفاسير نو و سيستمهاي نو و پس زدن تفاسير کهنه و ديسکورس و سيستم کهنه در اين عرصه ها نيست؟ سوال ديگر اين است که آيا نمي توان بازذاشت روزنامه را دقيقا تلاش سيستم براي جلوگيري ار ديالوگ و جدلي ميان تفسيرها و جلوگيري از تحول در سيستم ديد؟ زيرا اين ديالوگ و جدل بناچار و بنا به قوانين درون سيستمها محدود به بخش نظري نخواهد بود و از همان ابتدا بشکل پنهان و يا آشکار بخش اجرايي و حقوقي و غيره را نيز به جدل مي کشد. سوال آخر اين است که آيا نگاه مدرن قدرتش دقيقا در اين نيست که با يک تفسير نو در واقع نگاه و جهان کهن را به قول دلوز رمززدايي مي کند و باعث ميشود که سيستم کهن دچار يک چندپارگي و حالت شيزوفرنيک دروني شود، مانند جامعه ما؟ يعني در واقع هر تفسير نو و قوي مثل ويروسي است که کد و رمز دروني سيستم را تغيير مي دهد و وادار مي کند که اکنون به شيوه ديگري مباحث را ببيند و يا اطلاعات را بشيوه ديگري نگاه کند و بخواند؟ ازينرو ايا در نهايت همه کار ما نيروهاي مدرن ايجاد اين رمززدايي و تغيير کد در سيستم از طريق تفاسير و نگاه نو و تغيير صحنه و سيستم نيست؟ فکر نمي کنيد که شما اهميت اين تغيير صحنه و تفسير را کم بهش بها ميدهيد؟
-- داريوش برادري ، Nov 12, 2007من بشخصه خواهان رشد هر چه بيشتر اين تغيير صحنه و رشد تفاسير نو و تحول در ديسکورس و سيستم از طريق تفاسير مدرن و از جمله تفاسيري مثل آقاي شبستري هستم و همراه آن تلاش براي تحولات ساختاري در قانون و حقوق که آن هم تفسيري نو در اين زمينه است و جدل تفسيرهاي قدرتمند به شيوه مدرن را ميطلبم. يعني بحث ميان قران قدرتمند و قرآن معرفتي نيست زيرا هر دو دو تفسير قدرتمند و يا در پي قدرت هستند. موضوع تفسير مدرن از قرآن و ايجاد امکان تفاسير مختلف و کمک به ايجاد سيستم حقوقي/سياسي/فرهنگي مدرن همراه با آن از طريق تحول مدرن و ساختاري است.
داريوش برادري
واضحات را پیچیده نباید کرد: راه پیش رو بسیار واضح است.
-- سامان باربد ، Nov 12, 2007وقتی که مولوی می نویسد:
ما زقرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم
به همه اندیشه ورزان مسلمان این درس را می دهد که بتوانند جوهره ی استراتژیک آنرا بقهمند و زائدات فقه را دور بریزند. در حدود اسلامی، سنگسار، بریدن اندامهای بدن، اعدام در ملا عام و نظایر آن هست که بسیار زننده است. نجس خواندن پیروان ادیان دیگر، دخالت و تجاوز به زندگی خصوصی افراد بنام نهی از منکر، غارت اموال مردمان و حلال و مباح خواندن اینگونه تجاوزها و بسیاری دیگر در نظر انسان امروز زشت است. مسلمانان به یک رهبری شجاع و توانا نیاز دارند که بتواند میان مغز و پوست فرق بگذارد و جرات دور ریختن داشته باشد، پیش از آنکه همه شان دور ریخته شوند: نه فقیهی بماند نه چارپایی نه کتابی چند.
آقای نیکفر برداشت من از سخنان شما این است که نخست باید با ساختار متصلب قدرت نظام جمهوری اسلامی برخورد جدی کرد و بعد از اینکه این سیستم سیاسی از هم پاشید میتوانیم بر سر انواع فهم و تفسیر از دنیا با هم به رقابت بنشینیم؟ از نظر شما به علت اینکه قدرت نظامی و اقتصادی این نظام در تبلیغ نوع تفسیرش از دنیا قوی تر است سخن از تفسیرهای مخالف با تفسیر حاکم کار پرمخاطره و بعضاً بی نتیجه ای است؟
به نظر من بحث شما استاد ارجمند در تعریف از قدرت و فهم تغییر فرایندهای اجتماعی در طول تاریخ بشر بحث قانع کننده ای نیست. زمانی که یک گروه اجتماعی مبنای قدرتش را بر پایهُ فهم خاصی از دنیا قرار بدهد که در جامعهُ تحت سلطه اش دارای مشروعیت و بعضاً در شکل دینی اش تقدس باشد، همان گونه از فهم است که مبنا و منبع اصلی قدرتش شده است. تا زمانی که تفسیر این گروه از منبعی که در جامعه زیر سلطه شان مشروعیت و تقدس دارد با بحران جدی مواجه نشود، این گروه بدون هیچ مشکلی به سلطهُ خود ادامه خواهد داد. ولی زمانی که این گروه حاکم حس کند که تفسیرش از دنیا در میان بندگانش در حال ضعیف شدن و از بین رفتن است، به گونه ای پرخاشگرایانه تر و عصبی تر از آن حفاظت می کند.
به همین خاطر تا زمانی که فهم و تفسیر این گروه با بحران اساسی در میان بندگانش مواجه نشود و این فهم از منبع قدسی قدرت با مشکل مواجهه نشود نمی توان تنها از تغییر در سیستم اجرا سخن گفت. چون این خطر برای بندگان تحت سلطه وجود دارد که پس از فروپاشی سیستم اجرای قدیمی در دام فهم ها و تفسیرهای قدسی دیگری بیفتند.>
بهرحال به نظر می رسد که شما معتقدید این فهم هر چقدر هم که پایگاه اجتماعی خود را از دست بدهد باز هم قادر است با استفاده از منابع قدرتی که دارد به بازتولید سلطهُ خود بپردازد.
اگر به دقت نگاه کنیم همهُ اتفاقاتی که در ایران در حال وقوع است نشان از بحران نوع تفسیر حاکم از دین دارد. اینجاست که این نیاز اجتماعی به نوع تفسیرهای جدید سعی میشود توسط روشنفکران دینی و روشنفکران سکولار ارضاء شود.
اینگفته که قرآن متنی استراتژیک می باشد نیز سخن دقیقی نیست. درست است که در قرآن به بسیاری از مسائل حکومتی پرداخته شده است ولی این دلیل نمی شود که متن قرآن را از سایر متون مذهبی و ایدئولوژیک متفاوت دانست. هم انجیل توسط اربابان سیاسی کلیسا به صورت متن استراتژیک و ایدئولوژیک تری درآمد و به صورت ابزاری استفاده شد و هم کتاب مارکس در دورهُ سلطهُ لنین و استالین و هم کتابهای نیچه در دوران هیتلر. به خاطر اینکه این کتابها برای گروه های حاکم به عنوان منبع اصلی قدرتشان مورد استفاده قرار گرفتند. منبعی که در میان گروه های تحت سلطه شان مقدس بود و حداقل مشروعیت داشت. هم اکنون هنوز که هنوز است از کتاب های مارکس و نیچه حتی در جامعه دانشگاهی غرب تفسیرهای متفاوتی می شود.
همچنین این نکته را نباید فراموش کرد که تاریخ گواه نبرد خونین تفسیرهای متفاوت از متون متفاوت بوده است که انسانها و گروه های انسانی سعی در مسلط کردن آنها داشته اند.
بطور خلاصه باید گفت تا زمانی که در جامعه ای تفسیر خاصی از دنیا به عنوان منبعی برای گروه خاصی برای سلطه مورد استفاده قرار گیرد در دو صورت این سلطه ضعیف شده یا از بین می رود:
1- به چالش کشیده شدن منبع تفسیری این سلطه توسط الگوهای تفسیری دیگر که بدون شک با عکس العمل احساسی سلطه گران نیز همراه است. نبرد این تفسیرها زمان می برد و امکان دارد که دهه ها طول بکشد تا از قدرت بسیج اجتماعی تفسیر حاکم کاسته شود.
2- مبارزهُ سیاسی و استفاده از اهرمهای خشونت دیگری که در برابر اهرمهای خشونت حاکم توان مقابله داشته باشند. در این میان اقدامات انقلابی و درگیری مسلحانه با صاحبان تفسیر حاکم مجاز و مشروع تلقی می گردد به این امید که به حاکمیت تفسیرهای جدید بینجامد.
به نظر شما کدام گزینه صحیح تر است؟
آیا ترکیب این دو گزینه امکان دارد؟
با سپاس
-- بهروز علیخانی ، Nov 12, 2007بهروز علیخانی
از متن گفتگو جهت توجه>
مجتهد در مصاحبهاش میگوید: «متن قرآن آن چنان است که ما میتوانیم با یک هرمنوتیک فلسفی آن را بفهمیم. این کار هم در صورتی میسر است که انسانی بودن ارتباط زبانی موجود در قرآن را با دلایل کافی نشان دهیم.» این نظر ایشان که «ارتباط زبان انسانی تنها با کلام انسانی متحقق میشود» کاملاً معقول است. از قرآن، چون به هر تعبیری کتابی است برای انسانها، متنی اینجهانی میسازد که فهم و تفسیر آن در انحصار «از ما بهتران» نیست.
حرف آقای مجتهد کاملاً معقول است. آقایانی هم که صدای ایشان را خفه میکنند، محاسباتی عقلانی دارند. آنها هم تفسیر خودشان را دارند. محاسبات آنان محاسبات قدرت است. آیا این محاسبات ربطی به خود کتاب ندارد؟ مجتهد محتملاً میگوید نه. من معتقدم چرا، ربط دارد. قرآن کتابی استراتژیک است؛ تفسیر جهان است؛ اعلام وجود یک ساختار قدرت در جهان، تأکید بر لزوم تبعیت از آن و تهدید صریح کسانی است که پیروی نمیکنند. قرآن کتابی است «مبین» نه به دلیل وضوح لفظی آن در همه موارد، بلکه وضوح اوامر آن.
-- علیرضا ، Nov 13, 2007.........................................
گمان نمی کنم برای افرادی چون مجتهد شبستری اصلن تفاوتی کند. انها مشغول عمل اجتهاداسلامی هستند. امیدوارم جناب شبستری بخشی از تجلی عدالت را در جمهوری اسلامی تجربه کرده باشند ( مقاله سال پنجاه وهفت). اما بیهوده است این برداشت را افرادی چون مجتهد شبستری انتظار داشتن چون انها جمهوری اسلامی را مظهر تجلی عدالت اقتصادی و سیاسی دانسته اند و می دانند. موفق باشید
توضيح مجتهد شبستري درباره مقاله منتشر شده اش در فصلنامه مدرسه (منتشر شده در روزنامه اعتماد دوشنبه 21 آبان 1386):
-- س.مسگري ، Nov 13, 2007لغو امتياز فصلنامه مدرسه كه به خاطر چاپ مصاحبه و مقاله اي از محمد مجتهد شبستري اعلام شد، به ارسال توضيحاتي از جانب دكتر شبستري به روزنامه اعتماد منجر شد. وي خواستار انتشار اين توضيحات براي اطلاع افكار عمومي شد. دكتر شبستري در توضيح خود آورده است: با توجه به اينكه در روزهاي اخير بعضي از سايت ها مطالب منتشر شده از اينجانب در فصلنامه مدرسه را منتشر مي كنند، لازم است توضيح زير را به اطلاع عموم اهل فرهنگ برسانم:
مسئوليت علمي مقاله «قرائت نبوي از جهان» كه خود آن را نگاشته ام بر عهده اينجانب است اما مسئوليت علمي مصاحبه پذيرفته نيست. مصاحبه پس از پياده كردن از نوار به رؤيت اينجانب نرسيده است. ديگر اينكه در متن مصاحبه تغييراتي بوده كه قاعدتاً در مقام تصحيح مي بايست ايضاح يا تكميل مي شد. نكته ديگر اينكه پاسخ بعضي از سؤالها مربوط به اينجانب نيست و علاوه بر اينها اغتشاش چاپي در آن رخ داده كه قدري مغير معنا شده است. قرار بود سردبير محترم مدرسه اين موارد را در شماره هفت فصلنامه اصلاح كند كه متأسفانه اين فصلنامه را برنتابيدند. از سايت هايي كه به اين موضوع مي پردازند تقاضا مي كنم تنها به درج مقاله بپردازند.
در مورد قران بحث تفسير آنگونه كه تصور مي شود نيست. يعني به اين راحتي نيست كه مثلا آقاي مجتهد شبستري بيايد و يكباره همه چيز را دگرگونه تفسير كند.
قران يك كتاب فلسفي نيست. يك كتاب شعر هم نيست. يك كتاب قانون هم نيست. يك كتاب داستان هم نيست. و... قران تمام اينها را شامل مي شود. اما نكته مهم استفاده از قران است.
بحث تفسير به راي وقتي مطرح است كه يك كتاب از گذشته باقي مانده و در روند رو به رشد عقلانيت فردي و جمعي در هر دوره افرادي به فراخور درك و موقعيت و هدف خود اقدام به ايجاد برداشتي نوين از كلام آن كرده اند.
در ابتدا به نظر مي آيد كه همين فرايند تفسير سازي در مورد كتاب قران هم مي تواند شكل بپذيرد. اما در اينجا قضيه به اين سادگي نيست. يا حداقل آزادي و فراخي دست مثل ساير موارد وجود ندارد. قران دو مشخصه منحصر به فرد دارد كه آن را از تمام كتب ديگر متمايز مي كند. و البته اين دو مشخصه مانع از تفسيرهاي شخصي آزاد مي شود. يعني در مورد قران اگر هم تفسيري انجام مي پذيرد بايد به اين دو مشخصه پايبند بماند.
اول اينكه قرآن تنها كتابي است كه كلام خداوند در آن قرار گرفته است. شايد اين تصور پيش بيايد كه كتب مقدس ديگري نيز وجود دارند و آنها نيز كلام مستقيم خداوند است. اما واقعيت تاريخي اين را منكر مي شود. در مورد 3 كتاب مقدس معتبر و شناخته شده براي ما اين مورد مشخص است. چنانچه مي دانيم تورات و انجيل يعني "كتاب مقدس"(عهد قديم و جديد) در سير تاريخي نشانگر آن هستند كه امكان نداشته مستقيما كلام الهي را دربر بگيرند. چه، مي دانيم كه تورات حداقل يك مرتبه بازنويسي شده است. در مورد انجيل هم ميدانيم كه توسط عيسي مسيح به همين شكل بيان نشده است و بعدا توسط نزديكان و يا شاگردان نگارش شده است. مهمترين شاهد بر اين مدعا وجود چهار نگارش متفاوت است كه هر كدام دقيقا منطبق با سايرين نيست و بخصوص در مورد انجيل يوحنا تفاوت بسيار است. كتاب مقدس زردشتيان هم چنانچه ميدانيم يك مرتبه به طور كامل از بين رفته است(هنگام حمله اسكندر). و نيز اكنون بررسي هاي تاريخي ثابت كرده كه در صورتي كه متون به شكل اصلي خود بازمانده باشد تنها بخش "گاتاها" را مي توان منسوب به زردشت دانست.
اما قران در سير تاريخي از همان ابتدا حفظ ، مكتوب و تدوين گرديده است(قران هنگام ابلاغ آيات توسط نبي هم كتابت مي گرديده و هم به صورت ذهني توسط اشخاص متعددي حفظ مي شده است. بعدها در زمان خليفه دوم و سوم مكتوبات گردآوري و در چند نسخه تدوين گشت). و هر چند كه 14 روايت از آن ايجاد شده بوده اما در حال حاضر تنها يك روايت كاملا معتبر مانده(حفص از عاصم. البته روايت وارش از نافي نيز در بخشهايي از آفريقا رايج است.) و نيز بر طبق شواهد تفاوت روايت ها نيز تنها در علائم ريز و تلفظ ها بوده است. اين مشخصه قران بسيار حائز اهميت است. چرا كه ما با كلام الهي روبرو هستيم و نگاه ما نمي تواند همچون وقتي باشد كه به بررسي نوشته يك فرد انسان مي پردازيم. كلام خدا (از آنجا كه تفسير قران را از ديدگاه اسلامي و روشنفكران اسلامي بررسي مي كنيم ، مسلم دانسته ام كه مخاطبان اصل خدا و پيامبري را به صورت كلي باور دارند) خود اين تفاوت را بيان مي دارد: "و اگر در آنچه بر بنده خويش نازل كردهايم در ترديد هستيد، سورهاى همانند آن بياوريد و جز خداى همه حاضرانتان را فراخوانيد اگر راست مىگوييد. (23بقره)" اين به اصطلاح "تحدي" قران مسئله اي نيست كه يك انديشمند مسلمان بتواند راحت از آن عبور كند. چه اينكه ميدانيم بر پايه اين بي مانندي "كلام الله" است كه در اين مدت 14 قرن قران به عنوان معجزه جاويد پيامبر اساس حجت و اعتبار حقانيت اسلام بوده است.
اما حتي اگر مشخصه اول را باعث منحصر به فرد بودن كتاب قران ندانيم ، مشخصه دوم را نمي توان زير سوال برد. قران بر خلاف تمام كتب ديگر از روز اول تدوين و حتي قبل از آن(جمع آوري و تدوين قران در زمان خليفه سوم عثمان صورت پذيرفت. اما قبل از آن قران براي مسلمين مفهومي شناخته شده بود و كلام آن مقدس شمرده مي شد و قابليت استناد و قضاوت واجرا داشت.) به عنوان يك حكم خدايي و غير قابل تغيير به عرصه اجتماع وارد شد و به يك مفهوم عملي تبديل شد.
اين حقيقت بر كار تفسير قران به خصوص وقتي خيلي تاثير گذار است كه توجه كنيم پيامبر اسلام به عنوان بيانگر مطالب اين كتاب بر روي زمين خود اولين مجري و پاسدار اجراي فرامين و مضامين قران بوده است. و اضافه مي كنم پيامبر در نقش يك فرمانده سياسي-نظامي (علاوه بر نقش معنوي پيامبري) به بيان و اجراي قران مي پرداخت. و اين موضوع ارتباط مستقيم قران با سيره نبوي را روشن مي سازد. يعني ما در اينجا با يك متن مجرد روبرو نيستيم كه بتوانيم تعابير انتزاعي از آن داشته باشيم. بلكه اين كلام(كتاب قران) توسط بيانگر آن (از آنجا كه پيامبر نقش ابلاغ آيات الهي را داشته اند نمي توان از ايشان به عنوان نويسنده قران ياد كرد.) اجرا هم شده است. و طبق نص صريح قران رسول الله همچون "اسوه حسنه" براي مسلمانان است. "براى شما اگر به خدا و روز قيامت اميد مىداريد و خدا را فراوان ياد مىكنيد، شخص رسول اللَّه مقتداى پسنديدهاى است. (21احزاب)" و نيزاطاعت از رسول در پي اطاعت از خدا واجب شده است. "بگو: از خدا و رسولش فرمان ببريد. پس اگر رويگردان شدند، بدانند كه خدا كافران را دوست ندارد. (32آل عمران)"
ارتباط قران با سيره پيامبر اسلام هنگامي روشن تر مي شود كه در معناي برخي آيات به موارد مكمل نياز پيدا مي كنيم. مثلا در قرآن فرامين و تعبيرات گوناگوني براي برخورد با كفار و مشركين آمده است. حال اگر تاريخ اسلام را در نظر نگيريم چگونه متوجه بشويم كه در چه شرايطي كدام فرمان مناسب است.و البته موارد گوناگون ديگري وجو دارد كه قران را به سنت و حديث و شان نزول مرتبط مي كند. اين تفاوت دوم كتاب قران با سايركتب معتبر آسماني است. و چنانچه مي دانيم از پيامبران سه دين يهود، مسيحيت و زردشت اساسا كتاب تاريخي (منطبق با علم تاريخ) قطعي و مشخصي (به جز خود كتاب هاي مقدس و اجزاء آنها) وجود ندارد كه بتواند شرايط را مشابه اسلام و قران كند. به بيان ديگر از بين اديان بزرگ ديگر تنها اسلام داراي تاريخ قطعي است و بنا به دليل فوق اين تاريخ ارنباط مستقيم با اساس دين يعني قران پيدا مي كند.(مگر اينكه روشنفكران ديني بخواهند دراصل تاريخ اسلام و سنت نبي ترديد وارد كنند!)
پس از بيان اين دو تفاوت كتاب قران با ساير متون ، به اين نتيجه مي رسيم كه يك مسلمان (باورمند به خدا و رسول اسلام) نمي تواند كتاب قران را تفسيري همچون ساير متون داشته باشد. اين تفسير بايستي با شيوه عملي اجراي قران توسط بيانگر آن(پيامبر) منطبق باشد. و چنانچه اين تطابق تفاوت ماهوي وكلي داشته باشد ، اساسا تفسير مربوطه ديگر جنبه ديني ندارد. زيرا اصول اصلي دين را زير پا گذارده است.
حال براي روشن شدن صحبتم دو نمونه از گفته هاي آقاي مجتهد شبستري را بيان مي كنم تا به اشكالات اساسي آن پي ببريد:
"اصلاً نبوت بما هو نبوت یک بحث فرعی در اسلام است. بحث اصلی نیست. بحث اصلی در اسلام مسأله خداست. نبی یک طریق است برای متوجه کردن انسانها به خدا، و نه چیزی بیش از این. " اين فرمايش با بسياري از آيات خود قران تباين دارد، چه رسد به سيره نبوي. به طور مثال:" كسانى كه در نزد پيامبر خدا صدايشان را پايين مىآورند همانهايند كه خدا دلهايشان را به تقوى آزموده است. آنها راست آمرزش و مزد بسيار. (3حجرات)" / "بگو: اى مردم، من فرستاده خدا بر همه شما هستم. آن خدايى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست و هيچ خدايى جز او نيست. زنده مىكند و مىميراند. پس به خدا و رسول او، آن پيامبر امى كه به خدا و كلمات او ايمان دارد، ايمان بياوريد و از او پيروى كنيد، باشد كه هدايت شويد. (158اعراف)" / "فرستاده پروردگارشان را نافرمانى كردند و خدا نيز آنان را به سختى فرو گرفت. (10حاقه)" / "هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز آنكه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر به هنگامى كه مرتكب گناهى شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند. (64نساء)" / "اينها احكام خداست. هر كس از خدا و پيامبرش فرمان برد، او را به بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است درآورد و همواره در آنجا خواهد بود و اين كاميابى بزرگى است. (13نساء)" / "جزاى كسانى كه با خدا و پيامبرش جنگ مىكنند و در زمين به فساد مىكوشند، آن است كه كشته شوند، يا بردار گردند يا دستها و پاهايشان يكى از چپ و يكى از راست بريده شود يا از سرزمين خود تبعيد شوند. اينها رسواييشان در اين جهان است و در آخرت نيز به عذابى بزرگ گرفتار آيند. (33مائده)" / "اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد و در حالى كه سخن او را مىشنويد از او روى برمگردانيد. (20انفال)" / "آيا نمىدانند كه هر كس كه با خدا و پيامبرش مخالفت مىورزد جاودانه در آتش جهنم خواهد بود و اين رسوايى بزرگى است؟ (63توبه)" / "هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و پيامبرش در كارى حكمى كردند آنها را در آن كارشان اختيارى باشد. هر كه از خدا و پيامبرش نافرمانى كند سخت در گمراهى افتاده است. (36احزاب)" "آن كس كه در راه خدا مهاجرت كند در روى زمين برخورداريهاى بسيار و گشايشها خواهد يافت. و هر كس كه از خانه خويش بيرون آيد تا به سوى خدا و رسولش مهاجرت كند و آن گاه مرگ او را دريابد، مزدش بر عهده خداست، و خدا آمرزنده و مهربان است. (100نساء)" / "چون مؤمنان را به خدا و پيامبرش فرا خوانند تا ميانشان حكم كند، سخنشان جز اين نيست كه مىگويند: شنيديم و اطاعت كرديم. اينان رستگارانند. (51نور)" / "مؤمنان كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند. و چون با پيامبر در كارى همگانى باشند، تا از او رخصت نطلبيدهاند نبايد بروند. آنان كه از تو رخصت مىطلبند، كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند. پس هنگامى كه از تو براى پارهاى از كارهايشان رخصت خواستند، به هر يك از آنان كه خواهى رخصت بده و برايشان از خدا آمرزش بخواه، كه خدا آمرزنده و مهربان است. (62نور)" / "جز اين نيست كه ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مىخوانند و هم چنان كه در ركوعند انفاق مىكنند. (55مائده)" و چنين آياتي در سراسر قران فراوان است. نيز آياتي كه خداوند اختصاصا براي رسول و زنان ايشان نازل كرده نشانگر اهميت رسول از ديدگاه خدا در قران است. ويك نمونه بارز در اهميت پيامبراز ديد خد:" خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات مىفرستند. اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بر او صلوات فرستيد و سلام كنيد سلامى نيكو. (56احزاب)" . و اين در حاليست كه اگر ايمان به رسول و درستي او شكل نپذيرد چگونه مسلمين از صداقت او اطمينان يابند و سخنانش را همچون كلام خدا بپذيرند. حال قضاوت با شما است كه آيا مي توان تفسير آقاي مجتهد شبستري را در اين مورد پذيرفت يا نه؟
"پیامبر میگوید قضایا اینگونه است و چون به شدت متاثر است این قضیه سخنش را به صورت انذار و تبشیر بیان میکند. بنابر این او نمیخواهد یک گزاره یحتمل الصدق و الکذب ارائه کند. و نمیخواهد بگوید من تفسیر میکنم تا شما بگویید دلیل صحت تفسیر تو چیست؟ او میگوید این تفسیری که به من داده شده را با شما در میان میگذارم و نه اینکه تفسیر می کنم تا ما بیاییم بگوییم شهود او عین تفسیر است یا نه. اگر بخواهیم از شهود اینگونه استفاده کنیم نهایت چیزی که میتوانیم بگوییم این است که میتوانیم این طور ببینیم یا نه؟ او میخواهد که دیگران این طور ببینند. در اینکه میگوید دیگران این طور ببینند نه اینکه اصرار دارد که شما حتما اینگونه ببیند. این یک طریق است. یعنی اگر دیگران مشغول به مساله خدا شوند ولی عالم را به گونه دیگر ببینند باز منافاتی با عرض او ندارد" اين گونه سخن گفتن براي كسي كه از سيره نبوي در مدت نبوت ايشان در مدينه آگاه است نشان دهنده چيست؟ آيا كسي ترديد دارد كه پيامبر اسلام تاكيد داشتند كه مشركان و كافران و شايد حتي يهوديان مدينه را به اسلام درآورند. و اين را با هر گونه ابزاري كه در قران مشروعيت يافته انجام ميدادند. و آيا كسي در آيات جهاد و قتال در قرآن ترديد دارد. آخر چگونه دربرابر انبوهي از شواهد خلاف مي توانيم با يك به اصطلاح تفسير، واقعيت را دگرگونه كنيم. من گمان نمي كنم كه كسي با غزوات پيامبر هيچ آشنايي نداشته باشد. لذا از توضيح در اين باره كه چرا اين استنباط آقاي شبستري ناصحيح است خودداري مي كنم.
-- بدون نام ، Nov 13, 2007كلام پاياني اينكه شما نمي توانيد كلام كتابي كه از لحظه بيان هر آيه مسلمين به رهبري پيامبر، آن را همچون روش صحيح زندگي حفظ كرده اند و به آن عمل نموده اند و اين شيوه به صورت مستمر تا كنون حفظ شده و گسستي به وجود نيامده را دگرگونه برداشت كنيد. مگر اينكه در اصول اساسي آن تغيير حاصل كنيد. حال سوال اينجاست كه يك مسلمان معتقد آيا مي تواند و نيز تا چه ميزان اجازه دارد كه در اصول اساسي دين خدشه و يا تغيير ايجاد كند؟ شيوه آقاي شبستري هر چند به نظر منطقي است اما هنگامي كه تفسيرشان در ميان انبوه شواهد خلاف قرار مي گيرد به نظر يك سهل انگاري اعتقادي مي آيد تا روشنفكري ديني.
در مورد گفته هاي ايشان اشكالات فراوان است اما تصور نمي كنم ساير دوستان متوجه نباشند. بلكه مسئله اينجاست كه عزيزان چشم به روي واقعيات بسته اند و فكر مي كنند با چنين سهل انديشي هايي مي توان كاري تاثيرگذار انجام داد.
و اگر آقاي نيكفر گفته اند :" اگر پای اجرا در میان نباشد، هر کس هر تفسیری میخواهد بکند، بکند. بر اساس این منطق میتوان گفت که تفسیر قرآن، به شیوهی آقای مجتهد، کار پرمخاطرهای است. زیرا به نیروی مجریهای برمیخورد که قواعد اجراییاش را از آن کتاب میگیرد. اگر کار جدی باشد، این خطر مهارشدنی نیست. " اين تنها مربوط به يك حكومت خاص نمي شود. چرا كه مسئله اجراي احكام خدا از روز اول در دين اسلام قرار گرفته است و جزء ذات آن است. اما دوستان با كوته نگري فكر مي كنند كه با تغييرات سياسي مي توان در دين خدا هم تغيير ايجاد كرد.
اقا و یا خانم " بدون نام" اگر اشتباه نکنم یکی از همان کتب انجیل با" برو و اشیا را نامگذاری کن" شروع می شه که اگر شما هم یه نامی برایتان انتخاب می کردید من محبور نبودم که این چند سطر را برای هیچی تلف کنم. من هم از اقایان خلجی و نیکفر یه خواهشی داشتم که می خواستم قبلش توضیحی داده باشم که متاسفانانه وقت نداشتم ولی بعد از خواندن پیام شما مجبور شدم که چند کلمه ای به نویسم. خلاصه وار بگویم که از هر دو تا می خواستم خواهشی بکنم که در باره ایده و نظریه های فیلسوف لئو اشتراس برایمان بنویسند که چرا ایشان اعتقادداشتند که رشد علوم و عصر روشنگری نتوانستند و نمی توانند اعتبار انجلیل ها و کلا وحی را ازبین برده و شکست اش دهند. اما علت اصلی این پیام بخاطر نوشته شما است که فرموده اید که قرآن از همان اوایل هم کتابت می شد و هم در حافظه ها ذخیره. تا آنجائیکه من خوانده ام حروف عرب تا سه قرن بعد از طلوع اسلام بدون نقطه بوده و اولین کتابت قرآن بعد از حد اقل سه قرن اتفاق افتاده و آن قران عثمانی که شما بهش باور دارید اصلا وجود ندارد. باید بگویم که اثبات و یا رد همه این ادعا ها مثل خوردن اب اسانه. فقط یه تست ارزان کربن 14 عمر تمامی کتابهایی را که شما و دیگران به وجودشان اعتقاد دارید را به دقت نزدیک به 50 سال می تواند اندازه بگیرد. فکر نکنید که این کارها در اینده انجام نخواهد شد. پته اینهمه کلاهبرداری های فرهنگی در اینده روی اب ریخته خواهد شد. با نتایج دقیق تست های کربن 14 دیگه نمیشه سر مردم شیره مالید.
-- سهند ، Nov 14, 2007با سلام و عرض ادب
آقای نيکفر از اصطلاحی با نام قرآن متنی استراتژيک است نام برده اند. اصطلاحی ناروشن است. زيرا ظاهرا می توان متون دينی يا ادبی را به چند شيوه و روش دسته بندی کرد که بطور خلاصه به آن اشاره می کنم.
-- baranumid ، Nov 14, 2007متن هائی که در گذر زمان نابود می شوند و ديگر متن قادر نيست انسان را به انديشه ورزی و سلوک معنوی فرا خواند. ظاهرا بتوان بطور نمونه از انديشه نخستين حکيم سخن گفت که تنها کلام بکر « گفتار نيک ، کردار نيک و پندار نيک » جاودانه شد و ديگر ما نمی توانيم مخاطب ديگر وجوه پيام او باشيم و به تعبير ديگر همان رشته ديالکتيکی متن و مخاطب گسسته شده و چاره ای نمی توان انديشيد. سخن کوتاه آنکه شايد اشاره وار بتوان گفت متون دينی و ادبی دو گونه اند. جاودان و ميرا.
غزل های حافظ اشعار گوته برخی از آثار چخوف و داستايوسکی ناظم حکمت شاهکار صادق هدايت برخی از اشعار نيما و ... حدس می زنم که در متون دينی هم ما با آثاری جاودان و غير جاودان روبرويم.
پيشاپيش اجازه دهيد اشاره کنم که بحث در باره متون جاودان دينی بويژه قرآن در دو سطح قابل توجه است. يکی انواع تفساير و زمينه های زايش آنها و ديگری مباحثی که امروزه متفکرينی همچون نصر حامد ابو زيد و يا مجتهد شبستری مطرح می کنند.
به تصريح متفکرين عرب بويژه جابری و حسن حنفی سه نوع تفسير در تمدن اسلامی زاده شد تفسير نقلی ، عقلی و عرفانی. در همان روند تمدن اسلامی تفسير نقلی غالبيت يافت و تبعات خاص خود را در حوزه انديشه دينی و کلا انديشه ورزی بوجود آورد. اما در عصر حاضر که کلا تفسير نقلی برتمامی مراکز رسمی دينی احاطه دارد و علمای رسمی دين بدان تاکيد وافر دارند و به تعبير ديگر يکی از مراجع اصلی تفکر آنان محسوب می شود در مقابل تفساير ديگر از متن جنجال آفرينی کرده و خواهند کرد. اما در همين عصر برای نخستين بار تفسير ادبی از متن در مصر مطرح شد و عبده و امين الخولی و بعدها نصرحامد ابوزيد بدان در تعميق چنين تفسيری سعی و کوشش کرد. همچنين در خطه ای ديگر از جوامع مسلمان نشين همچون ايران و پاکستان تفسير اجتماعی و انسانی آغازيد. و اگر بخواهيم اشاره وار نظری بيافکنيم متوجه خواهيم شد که سه نوع تفسير علمی ، اجتماعی و انسانی از متن در عصر حاضر آغاز شد. و همين آغاز نشان می دهد که متن قرآن دارای مبنای جاودان همچون متون ادبی جاودان هست. البته فورا بايد اضافه کرد که هر متن جاودان در چهارچوب فرهنگی معين ماندگار می شود و به يک مرجع مبدل می گردد. لذا قرآن و نه تفسير عقلی نقلی و عرفانی قديم مرجع اصلی مسلمان در عصرحاضر است که با تکيه به هرمنوتيک جديد و يا به تعبير آقای مجتهد شبستری پايه ريزی کلام جديد بهتر قابل فهم می باشد.
واقعاً برای اینکه فهمید متن قرآن کار انسان است (انسان ی انسان هایی که با سرمایه ی فکری و فرهنگی قرن اول هجری دست به کار نگارش این کتاب شده اند) نیاز به "هرمنوتیک فلسفی" داریم؟
فکر می کنم خیلی از کسانی که به جای "علوم" حوزوی و خو کردن به اتوریته ی بی چون و چرای متون مقدس با علم و اندیشه ی انتقادی مدرن آشنا شده باشند، زمینی و تاریخی بودن قرآن را به روشنی روز در می یابند.
پس هر چند باید به آقای مجتهد شبستری تبریک گفت که پس از عمری دود چراغ خوردن به این نتیجه رسیده اند، اما کشف بزرگی نکرده اند. امروزه هر بچه دبیرستانی که زیر سیطره ی مذهب بزرگ نشده باشد، با قدری تأمل و فراست خود این نکته را می فهمد.
و این نکته ی دکتر نیکفر هم حائز نهایت اهمیت است که این داستان پردازی های شیک روشنفکران دینی در باب هرمنوتیک، تنها معلق و وارو زدن برای لاپوشانی جدالی است که بر سر اتوریته ی تفسیر یک متن اقتداربخش در گرفته است. اگر متن قرآن این چنین سرچشمه ی اقتدار نبود، تفسیر آن هم همان قدر اهمیت داشت و حساسیت بر می انگیخت که تفسیر هر متن باستانی دیگر، گیریم ارداویرافنامه یا کلیله و دمنه.
اقای سانسورچی محترم سایت زمانه: ایا ما مجبوریم که بعد از درج هر پیام مان یه بار هم از شما علت عدم درجش را جویا باشیم.؟ شما همیشه دنبال بهانه هایی مثل توهین به دیگران می گشتید که پیام های مردم را درج نکنید. ایا در پیام قبلی من توهینی به کسی شده بود که از زیر تیغ جلاد زمانه جان سالم بدر نبرده.؟ شما یا آدم دو شخصیتی هستید یا یه کلاش و دو روی بی علاج. مجبورم نکنید که دو باره فحش و توهین و ناسزا هایم را شروع کنم.
-- سهند ، Nov 16, 2007اسلام ما ایرانی است نه عربی.اسلام ما معنویتی جهانشمول دارد.اسلام مولوی و حافظ است.گرفتاری ما این است که امروز میان روشنفکرانی که می خواهند اولین جامعه ی بدون دین تاریخ بشر را در ایران درست کنند و روحانیانی که قادر نیستند اسلام را از شتر وخرما تفکیک کنند گیر کرده ایم.
-- آرش کرامتیان ، Feb 15, 2008"با نتایج دقیق تست های کربن 14 دیگه نمیشه سر مردم شیره مالید."
-- ماني جاويد ، Feb 15, 2008شما چه فكري كرده اي؟ كه مثلن ما قران دستنويس خود پيامبر را در دست داريم كه آزمايش كني؟! نه دوست عزيز، قران از آن زمان ثبت شده و منتقل گرديده است. همچنين تحولات در خط هميشه رخ مي دهد اما يك متن مقدس با اين تحولات تغيير نمي كند. البته روايات قران گوناگون بوده است اما اصل كلام همان است.