خانه > انديشه زمانه > انديشه اجتماعی > فرهنگ روانشناسی و روانشناسی فرهنگی | |||
فرهنگ روانشناسی و روانشناسی فرهنگیرضا کاظمزادههر روانشناسی که با مراجعهکنندگان ایرانی سر و کار دارد، حتماً با این پرسش روبهرو گشته است: «آقای (خانم) دکتر، شما که جز حرف زدن با من کار دیگری نمیکنید. چه طور میتوان تنها با حرف زدن بهبودی یافت؟» چنین پرسشی حتی اگر از سوی مراجعهکننده به روشنی مطرح نشود، با این حال همیشه جایی در کنه ذهن او وجود دارد. در فرهنگ ما ارتباط میان سخن گفتن و بازیابی سلامت روحی امری به خودی خود بدیهی قلمداد نمیگردد. البته منظورم این نیست که چنین پرسشی هرگز به ذهن یک اروپایی خطور نمیکند. روانشناس اروپایی نیز گاهی با چنین پرسشی روبهرو میگردد. با این حال طرح پرسشی واحد در دو فرهنگ متفاوت همیشه معنایی واحد ندارد. به عنوان مثال رواندرمانگر غربی، به ویژه اگر به روانکاوی فرویدی گرایش داشته باشد، طرح چنین پرسشی را غالبا بر «مقاومت» (résistance) ناخودآگاه بیمار در برابر رواندرمانی تعبیر میکند. در این حالت و از نگاه روانکاو غربی، هدف از به پرسش گرفتن رابطه میان روانشناس و بیمار، کند و یا متوقف کردن روند رواندرمانی و فرار از مواجه شدن با امیال ناخوشایند و ناخوداگاه تلقی میشود. روانکاوی از همان بدو پیدایشش توسط فروید، با مقوله مقاومت خودآگاه در رویارویی با امیال سرکوب شده به خوبی آشنا بوده؛ روشهای خاص خویش را نیز برای مقابله با آن به وجود آورده است. روانکاو غالباً پرسشهایی را که به رابطهی او و مراجعهکنندهاش مربوط میشود، در کادر یکی از مهمترین مفاهیم روانکاوی، یعنی «انتقال» (transfert) میفهمد. در واقع، بیمار با «انتقال» امیال ناخودآگاه و تجربیات مربوط به دوران کودکیاش به رابطهای که اکنون با راونکاو دارد، آنها را دوباره در کادر رواندرمانی زندگی میکند. با این حال چنین پرسشی از جانب بیمار ایرانی را نمیتوان به سادگی در درون چنین خوانشی گنجاند. دلیل چنین امری نیز به تفاوت فرهنگی میان انسان غربی و انسان ایرانی برمیگردد. برای انسان غربی کنونی رابطهای میان کلام (و یا اگر دقیقتر بگوییم میان گفتگو) و سلامت روحی از پیش در ذهن وجود دارد. در فضای فرهنگی چنین انسانی، یکی از ویژگیهای گفتگو دستیابی به چیزی فراتر از آن، یعنی سلامت است. رابطه میان گفتگو و سلامت روانی به شکلی که امروز در دنیای غرب از آن مراد میشود، با پیدایش روانکاوی در اوایل قرن بیستم و استفاده از آن جهت درمان بیماریهای روحی گره خورده است. زیگموند فروید نخستین کسی بود که از کلام به مثابه مهمترین و تنها ابزار برای مداوای بیماران روحی استفاده نمود. همین نکته بود که باعث گشت تا آنا او (Anna O) یکی از اولین بیماران فروید که به دلیل انتشار جزئیات مراحل درمانش به یکی از معروفترین بیماران فروید تبدیل گشت، بر روشی که فروید برای معالجهاش بکار بسته بود نام «talking cure» («درمان از طریق گفتگو») را برگزیند. با این وجود رابطه میان گفتگو و مفهومی برگذرنده و برشونده از آن (در اینجا «سلامت روحی») در فرهنگ غرب پدیدهای کاملاً تازه محسوب نمیشود. در فرهنگ مسیحی – کاتولیک پدیدهای که از بعضی لحاظ به رابطهی رواندرمانگر و بیمارش شباهتهایی دارد «اعتراف» است. اعترافی که برای فرد مسیحی از دیرباز یکی از ارکان مهم مذهبش محسوب میشود. در اعتراف، شخص مسیحی موظف است تا در برابر فردی واجد صلاحیت (کشیش) از خودش سخن بگوید. برای فرد کاتولیک اعتراف به گناهان، مهمترین شیوه برای آمرزش گناهان و «نجات روح» است. البته هدف از گفتگو در هر دو حالت (رابطه کشیش و اعترافکننده از یک سو و رابطه روانکاو و فرد متفاضی از سوی دیگر) یکی نیست. با این وجود نکته مشترک مهمی میان این دو وجود دارد و آن این است که در هر دو وضعیت هدف از گفتگو امری فراتر از خود گفتگو است: در روانکاوی هدف از گفتگو سلامت روان و در کاتولیسیسم نجات روح است. از چنین منظری میتوان گفت که روانکاوی در نگاهش به ویژگی فراشوندگی گفتگو با مسیحیت اتفاق نظر دارد. هر چند که با نشاندن علم بر جای الهیات، تنها به سلامت روان نظر دارد و نه امر نجات روح. با در نظر نگاه داشتن چنین تفاوت بنیادینی، میتوان همانندیهای مهمی میان این دو موقعیت مشاهده کرد. در هر دو حالت، کادر گفتگو با دقت تعیین شده است. همچنین رابطه میان دو فرد در هر دو حالت رابطهای نابرابر و مکمل است. در اینجا مراد از رابطهی نابرابر، رابطهای است که در آن شخصی متقاضی و شخص دیگر برآورنده آن تقاضا است. در هر دو مورد آن که در مقام برآورنده نیاز دیگری قرار دارد (روانکاو و کشیش) برای چنین کاری تعلیم داده شده؛ از سوی مرجعی معتبر (جامعهی روانکاوان و کلیسا) به رسمیت شناخته شده و سپس اجازهی چنین کاری را دریافت کرده است. بدین ترتیب در یک سوی رابطه متقاضی قرار دارد و در سوی دیگر آن، فردی که از دانش و کارآیی لازم برای پاسخ به متقاضی برخوردار است. با این وجود در هر دو مورد، کارآیی فرد متخصص (روانکاو و کشیش) بدون برخورداری از «دانایی» فرد مراجعهکننده نمیتواند مؤثر واقع شود. دانایی فرد متقاضی به رازی مربوط میشود که در درونش وجود دارد. هدف اصلی از گفتگو، برملا شدن راز در تعامل میان دو شخص است. در رابطه میان کشیش و مراجعهکنندهاش، این راز به گناهان فرد اعترافکننده مربوط میشود. آمرزش این گناهان فقط با بیانش در رابطه با کشیش است که ممکن میشود. در رابطه میان روانکاو و بیمارش، البته این راز نه در خودآگاه فرد، بلکه در ناخودآگاه اوست که پنهان گشته است. با این حال در این جا نیز بهبودی بیمار به کشف راز و به ویژه بیانش در رابطه با روانکاو است که بستگی دارد. وظیفه کشیش و روانکاو در هر دو حالت برقراری و سپس حفظ کادر رابطه و همین طور راهنمایی فرد متقاضی در مراحل مختلف تعامل است. بدین ترتیب در هر دو مورد، کسب سلامت روانی یا نجات روح، تنها در صورتی امکانپذیر است که راز نهفته در رابطه با فردی که به همین منظور تعلیم دیده است، آشکار گشته و بر زبان آید. برملا ساختن راز در چنین شرایطی تنها در حالتی میتواند مؤثر واقع شود که در رابطه با فردی دیگر انجام گیرد. در فرهنگ ما چنین رابطهای میان گفتگو و امر سلامت یا نجات روح وجود ندارد. نه تنها گفتگو خاصیت فراشوندگی، به مثابه ابزاری برای دستیابی به نجات و یا سلامت روان ندارد؛ بلکه در بعضی از حوزههای فرهنگ ما به آن حتی به دیدهی ظن و تردید نگریسته میشود. از همین منظر، در اینجا نگاهی خواهیم داشت به یکی از ویژگیهای مهم فرهنگمان. یکی از سیاحان فرانسوی که در قرن نوزدهم به ایران سفر و از شهرهای بسیاری دیدن کرده بود، در خاطراتش اشارهای دارد به یکی از خصاأل انسان ایرانی که در نگاه او، هم بسیار مهم مینماید و هم خاص مردم این مرز و بوم است. او برای وصف این ویژگی، از واژهی فارسی «کتمان» استفاده میکند. «کتمان» از نظر وی یعنی پنهان کردن امیال و خواستههای درونی از دیگران به وقت گفتگو، بدون آن که بتوان دلیلی روشن برای آن منظور کرد. از نگاه این سیاح فرانسوی انسان ایرانی در ضمن این که بسیار مهماننواز و آدابدان است؛ از بیان افکار و امیال واقعیاش خودداری میکند. حال اگر همین پدیده را از دریچهی روانشناسی سیستمیک (systémique) که به امر مطالعهی ارتباط میان انسانها میپردازد، بررسی کنیم، میتوان گفت که فرهنگ ایرانی به هنگامی که به موضوع ارتباط و تنظیم رابطه میان انسانها نظر دارد، یکی از راهکارهای مهمش، برقراری مرزی عبورناپذیر است میان دنیای درون فرد با دنیای بیرونش. فرهنگ از این نگاه، مهمترین ابزاری است که یک جامعه برای سازماندهی روابط میان اعضایش در اختیار دارد. در واقع این فرهنگ است که از طریق فرایند جامعهپذیری، کودک را برای حضورش در فضای عمومی آماده میسازد. این خصوصیت فرهنگی که یکی از ویژگیهای جامعه ما است موجب گشته تا بسیاری از رفتارهای مربوط به آداب و معاشرت در میان ما، از اصل جدایی میان دو دنیای درون و بیرون تبعیت کنند. یکی از واحدهای معنایی و کلیدی در فرهنگ ما که به خوبی چنین خصلتی را به نمایش میگذارد، مجموعه کدهای کلامی و رفتاری است که ما آن را تحت عنوان «تعارف» میشناسیم. «تعارف» در فرهنگ ما همزمان هنجاری اجتماعی نیز هست که به بخش عمدهای از روابط ما در فضای عمومی کادری معنادار و مشخص میدهد. تعارف را همه کسانی که به این دایره فرهنگی تعلق دارند (البته با حفظ اختلافهایی که بیش از آن که نشاندهنده شخصیت فرد باشد؛ بیانگر تفاوتهای منطقهای و یا طبقاتی میان افراد است) به کار میبندند. تجربهی زندگی ایرانیان نسل اول در خارج از کشور و در این دوره اخیر، نشاندهندهی پردامنگی، تغییرناپذیری و جانسختی این رفتار فرهنگی است. نکته مهم اما در اینجا برای ما این است که در این هنجار اجتماعی، جدایی میان دو دنیای درون و بیرون امری بدیهی و حتی لازم به شمار میآید. مثالی بزنیم. موردی را در نظر آورید که در آن با اصرار از دوست و یا آشنایی که میخواهد منزل شما را ترک کند، میخواهید که مثلاً برای صرف شام خانه شما بماند. اگر اصرار شما در کادر تعارف فهمیده شود، هم شما و هم طرف ایرانی مقابلتان، هر دو به خوبی میدانید که این رفتار الزاماً بیانکننده میل درونی شما نیست. اساساً در کادر تعارف، میل درونی از کوچکترین اهمیتی برخوردار نیست. هدف از چنین رفتاری در درجه اول این است که گروه با توسل جستن به آن، رانشهای پرخاشگرانهی فرد را در روابط اجتماعیاش مهار میکند. در واقع میتوان گفت که یکی از مهمترین عملکردهای تعارف، تنشزدایی از روابط و برقراری آرامش در مناسبات اجتماعی است. به همین دلیل نیز هست که بیتوجهی به آن در روابط میان ما ایرانیان میتواند موجب سردی و یا حتی سوءتفاهم گردد. نکته مهم دیگر در مورد تعارف این لست که میان نقش اجتماعی فرد و شخصیتش مرزی مشخص رسم کرده است. بدین معنا که در چنین نگاهی، نقشی که فرد در فضای عمومی بر عهده دارد، کاملاً مستقل از شخصیت فردیاش عمل میکند و از آن تأثیر نمیپذیرد. به بیانی دیگر نقشی که فرد در اجتماع بر عهده دارد، امکانی برای بروز درونیات او فراهم نمیآورد و تماماً در خدمت تنظیم مسالمتآمیز روابط میان اعضای گروه قرار دارد. در حالی که یکی از هدفهای مهم روانشناس غربی، نزدیک گرداندن و یا لااقل ایجاد هماهنگی میان خصوصیات درونی فرد با نحوه حضورش در میان جمع است. میان چنین خواستی که در فضای بسته و خصوصی رواندرمانی عمل میکند با مسیری که جوامع غربی در سطح کلان اجتماعی در پیش گرفتهاند، هماهنگی لازم وجود دارد. بدین معنا که قواعد حضور در جمع در ضمن این که به حفظ هنجارها نظر دارد، همزمان امکان بروز شخصیت فرد در روابطش را نیز مهیا میسازد. در کنار قواعد و هنجارهای حضور در جمع، در میان ما ایرانیان که تعارف یکی از نمونههای آن است، در فرهنگ ما انگارهها و نظامهای فکریای نیز وجود دارند که نه تنها میان گفتگو و امر نجات و یا پالایش روح، همیاری و نزدیکی نمیبینند؛ بلکه اساساً نقشی مخرب برای ارتباط قائلند. عرفان در فرهنگ ما بیش از هر اندیشهی دیگری چنین تفکری را نزد ما پرورانده و شایع ساخته است. اندیشه عرفانی خصومت خود را نسبت به ارتباط (نه تنها به عنوان وسیلهای برای کشف حقیقت خود و یا «ذات حق» بلکه حتی به مثابه ابزاری برای انتقال چنین دانشی از مرید به مراد) با نکوهش ناراستیهای زبان به مثابه مهمترین و رایجترین وسیله برقراری ارتباط میان انسانها، به نمایش میگذارد. از نگاه عارفی همچون مولوی، گفتگو نه تنها کمکی به امر کشف حقیقت نمیکند، بلکه چهره و واقعیت آن را تحریف نیز مینماید. جلالالدین همایی در کتب «مولوینامه» و در بخش «فضیلت خاموشی و آفات زبان» شعر زیر را به جهت بیان این نکته نمونه می آورد: و یا: «صبر و خاموشی جذوب رحمت است بدین ترتیب اگر در قواعد حضور در اجتماع، مرز میان دنیای درون و بیرون باید پابرجا بماند، در بخشی نیرومند از اندیشه تاریخی ما، اساساً عبور از چنین مرزی ناممکن و ادعای عبور از آن نیرنگ و فریب قلمداد میشود. توجه به این نکته بسیار مهم است. چرا که میان بخشهای گوناگون و ظاهراً مجزای فرهنگ پیوند ایجاد میکند و مثلاً در اینجا نشان میدهد که چگونه فرآوردهای فکری در یک فرهنگ (مانند عرفان) قراردادهای حضور در فضای عمومی در همان فرهنگ را (مانند تعارف) توجیه کرده؛ آن را به شکل امری بدیهی و اجتنابناپذیر درمیآورد. از این دریچه عرفان در فرهنگ ما در خدمت توجیه، قوام و حفظ بخشی از هنجارهای رفتاری ما (از نوع «تعارف کردن») قرار میگیرد. بدین ترتیب انسان ایرانی در ضمن این که در رفتارش مرز میان درون و بیرون را حفظ میکند، چنین تمایزی را همزمان با توسل به بخش دیگری از تفکر تاریخی و فرهنگیاش (در اینجا عرفان) برای خویش موجه نیز میسازد. امری که همزمان نشانگر نوعی همخوانی میان بخشی از اندیشه عرفانی ما با بخشی از رفتار روزمرهمان با دیگران است. در این حالت میان فرآوردههای فکری فرهنگ و قراردادهای اجتماعی که جهت برقراری ارتباط پیش بینی گشتهاند، نوعی هماهنگی ارگانیک پدیدار میگردد. چنین ویژگی فرهنگی در جامعه ما و تفاوتهایش با فرهنگ غربی که مهد گفتاردرمانی تلقی میشود، بیشک در نحوهی کار روانشناس با مراجعهکنندگان ایرانیاش تأثیرگذار است. این که روانشناس، در فضایی که برای انسان ایرانی یادآور فضای عمومی است، از او بخواهد تا در مورد خصوصیترین امیال درونیاش سخن بگوید، به خودی خود فرد را در شرایطی قرار میدهد که برای او متناقض و ناآشناست. در آینده و در گفتارهایی که از این پس به موضوع روانشناسی فرهنگی اختصاص خواهم داد، به جنبههای گوناگون این مسأله بیشتر خواهم پرداخت. در انتها تنها بگویم که از دید من توجه به چنین نکاتی برای رواندرمانگرانی که با افرادی کار میکنند که در خارج از حوزهی فرهنگی جوامع غربی قرار دارند، ضروری و در کار درمان، تعیینکننده است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ممنون از دیدگاه قابل تامل شما که باب گفتاری بسیار مهم را در حیطه تاریخ روانپزشکی و روانکاوی در ایران باز می کند . دوگانگی حیطه خصوصی و عمومی زندگی ایرانی بدون شک روانکاوی را در بستری متفاوت از نوع غربی اش -بویژه از منظر تاریخی - قرار می دهد . اما اگر جسارت نباشد ، نکته دیگری نیز در اینجا حائز اهمیت است ، و آن سابقه تاریخی حریم اعتمادی ست که مشاغل معدودی از آن بهره جسته اند :علمای دینی و اطبا در طول تاریخ ایران -مانند خیلی جوامع دیگر - همواره امین مردم بوده اند و کارکردی مشابه کارکرد اجتماعی و فردی «اعتراف» در مسیحیت - از نظر میزان اعتماد ، و نه به منظور پالایش روح- در نزد حکیم و طبیب همواره دیده شده است . از سویی به جاست که به شکل گیری مفهوم روانکاوی در میان ایرانیان از تظر تاریخی نگاه کنیم : بر خلاف کشورهایی چون فرانسه که روانکاوی از حلقه های روشنفکری به درون توده مردم راه یافت، روانکاوی در ایران -همانند سالهای آغازین حیاتش در ایالات متحده - همواره در سایه طب تعریف شد ورنگ و بوی « درمان» به خود گرفت ، و لذا روانکاو را مانند طبیب ، امین مردم کرد . باید دید آیا این امر روانکاو را وارد حیطه خصوصی فرد ایرانی کرده یا نه . پاسخ به این سوال ، بررسی بیشتر تاریخی و مفهوم شناختی و پدیده شناختی می طلبد . ضمن اینکه توجه به گوناگونی های بسیار در داخل جامعه و فردیت ایرانی نیز در بررسی امری به این پیچیدگی بسیار ضروری ست ، از آن رو که انتیته ای به نام«جامعه ایرانی » یا «فرد ایرانی» مفهومی پیچیده و چندبعدی ست که تعریف واحدی ندارد . و در آخر ، یکی از کلیدی ترین عوامل در شکل گیری مفاهیم بالا ، بعد زبان شناختی آنهاست ، که اهمیت ویژه ای به خصوص در شکلگیری رابطه مهاجرین و روانکاوی دارد .
ضمن تشکر از مطالب شما ، و نیز بابت اشاره به موضوع مهمی که کارکرد فرهنگی روانگاوی را در جامعه ما به چالش می کشد ، سوالی که برای من باقی می ماند این است که موضوع بحث شما دقیقا کدام فرد ایرانی ست؟ در کدام حیطه جغرافیایی و فرهنگی و تاریخی؟ و منظور از روانشناس در بخشهای پایانی متن ، همان روانکاو است ؟ و از سوی دیگر ، اگر گفتار -به معنای زبانی اش - در فرهنگ عرفانی و ایرانی بسط داده نشده ، آیا «نوشتار» جایگزین آن نبوده ؟ و اگر شعرمحوری ذهن ایرانی و اهمیت ادبیات صوفی را در نظر بگیریم ، آیا به «فرم» متفاوتی از تبادل کلام نمی رسیم که می تواند به نوعی «بیان» و «راز دل گفتن» را تشویق کند؟ بسیار مشتاقم دیدگاه شما و خوانندگانتان را در این مورد بدانم .
با سپاس و امتنان
-- بدون نام ، Oct 26, 2007ارکیده بهروزان
سلام آقاي کاظم زاده. خوشحالم که با کارهاي يک همکار ديگر ايراني آشنا ميشوم و نيز خوشحالم که در سايت زمانه اکنون براي خواننده ايراني امکان ديدن چند چشم انداز مختلف به مباحث روانشناسي بوجود مي آيد و نيز وسيله ايست تا ما روانشناسان مختلف از قبيل من، شما، کاهن و ديگران تفاوتهاي نگاهي و نگرشي مان را در عين ديدن بستر مشترک نگاهي بيان و مطرح کنيم و چالشي مدرن را آغاز کنيم. بحث شما به باور من به يکي از مباحث مهمي مي پردازد که به قول خودتان براي ارتباط عملي با بيمار ايراني و ديدن تفاوتهاي فرهنگي بسيار مهم است و از اين رو خواندن نگاه و تجارب شما و مقايسه ان با تجارب پانزده ساله خودم با انواع و اشکال بيمار ايراني و آلماني و غيره برايم جالب است. فقط براي شروع اين بحث دو موضوع را مي خوام بگم. اول تعارف تنها داراي اين جنبه منفي که شما مي گوييد نيست. تعارف در واقع نمادي از درک حضور مرز و فاصله ميان فرد با غير است و بنابراين تا اين حد نماد بلوغ و درک فاصله است. اما اينکه تعارف چرا به نفي ديالوگ تبديل ميشود، در واقع ناشي از بحثي است که دکتر موللي تحت موضوع حالت واحده هويت ايراني و موضوع «رودربايستي» مطرح کرده است و من نيز اين موضوع را در مبحثي بنام « از حجاب تا بي مرري ايراني» در سايت زمانه به شيوه ديگري باز کرده و نمادهاي ديگر آن را نشان داده ام. موضوع ايراني اين است که تحت تاثير حالت نارسيستي نابالغانه، ايراني يا به جاي ديالوگ در واقع رو مي پوشاند و حجاب مي گيرد و رويش را برميگرداند و يا بيمرز و پررو ميشود. در رابطه با روانکاو معضل بيمار ايراني به شکل نوع رابطه مريد/مرادي با روانکاو و يا تلاش براي ابزاري کردن روانکاو و بدست گرفتن او از طريق بازي نقش مظلوم است. بويژه به کمک تئوري چهار ديسکورس لکان مي توانيم به باور من اين دو حالت ديسکورس رفتاري آقا/برده و هيستريک بيمار ايراني را بهتر بفهميم و باز کنيم و به مقابله با آن بپردازيم. موضوع مهم ديگر اما تفاوت فرهنگي و تفاوت مفاهيم است زيرا ما روان درمانگران نيز طاقچه جدا بافته نيستيم و فرزندان همين ديسکورس و گرفتار همين حالات تعارف و مونتاژگري و غيره هستيم. يعني بايستي مشکل بسياري از ما روان در مانگران ايراني در برخورد با بيمار ايراني را نيز ديد که دقيقا تن به بازي متقابل سيستماتيک مي دهند و نقش پدر يا مراد را به ميل بازي مي کنند و يا نقش ناجي مظلوم. يا متوجه تفاوت مفاهيم مشابه در روانهاي مختلف نمي شوند. براي مثال بارها ديده ام که هم خودم در اوايل کارم و هم همکاران فراوان ديگري به بيمار ايرانيشان مرتب توصيه کردند که به خودش برسد و به خواستهاي خودش توجه کند و وقتي مي ديدند که طرف اين به خود رسيدن را به اين تعبير مي کرد که براي مثال به درون خويش فرو رود و به خانقاه رود، بعد متعجب ميشدند. زيرا متوجه نبودند که مفهوم «من» و «سلف» در جهان مدرن معنايي ديگر دارد تا در زبان عارفانه ما . با آنکه کلا گفتن جملاتي مثل « خودت باش» در معناي کومونيکاسيون درماني يک دوبل مايند و يک سخن غلط است. زيرا خوب هرکسي در هر لحظه دقيقا همان است که هست. موفق باشيد و به اميدهاي چالشهاي خوب و مرسي از مقاله خوبتان.
-- داريوش برادري ، Oct 27, 2007ba salam khedmate aghaye kazem zade
-- zeuz ، Oct 27, 2007besyar lazzat bordam va tashakkor be khatere maghaleye ghashangetun
خانم بهروزان و همکار گرامی آقای برادری با تشکر از توجه و دقتتان به مطلب من. متاسفانه به علت مشکل کامپیوتری در حال حاضر نمیتوانم با شما کفتگو بکنم. سعی میکنم تا به بعضی از نکاتی که اشاره داشتید در مطالب بعدی بپردازم. منتظر نظرات بعدی شما خواهم بود. با سپاس.
-- رضا گاظم زاده ، Oct 28, 2007رضا کاظم زاده
به بانگ چنگ بگوییم آن حکایت ها
که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش
حافظ
بحث جالبی است و مقاومت در برابر وسوسه شرکت کردن مشکل. ببخشید اگر کمی طولانی است.
موضوع شامل هر نوع روان درمانی (اعم از روان کاوی و رفتار گرایی و شناخت گرایی و روان درمانی وجودی و انسان گرایانه و سیستمی و ...) می شود. به کار گیری نظریه ها و روش های درمانی روان شناسی که در حوزه های فرهنگی – تاریخی – علمی خاص شکل گرفته اند، به چه صورت می تواند در رابطه با مراجعین کنتکست های دیگر (در ایران یا با ایرانیان مهاجر در خارج از کشور) به کار گرفته شود؟ در مورد بخش هایی از روان شناسی کاربردی مثل تست های هوش و شخصیت شاید این نسبیت و محدودیت به کار گیری و لزوم انطباق با زمینه فرهنگی مشخص تر باشد و عدم جهان شمولی آشکار تر تا در بخش هایی مثل مشاوره و روان درمانی. اغلب ممکن است سطوح فرهنگی و نسبی نظریه ها و روشهای مشاوره و روان درمانی نادیده گرفته شود. گر چه مباحث زیادی تحت عناوین روان درمانی حساس به فرهنگ یا روان درمانی بین فرهنگی و عناوین دیگر چه به طور کلی و چه در رابطه با روان درمانی مهاجران در کشورهای اروپایی و آمریکا و ... مطرح، بحث و تحقیق شده، اما کارهای سیستماتیک در مورد ایران و بین روان شناسان ایرانی محدود است.
مثال کاظم زاده نشان می دهد که با نگرش واصطلاحات روان کاوی، پدیده علامت سوال گذاشتن بعضی مراجعان ایرانی در مقابل روش " درمان از طریق حرف" را می توان با "مقاومت" و "انتقال" تفسیر کرد. کامنت برادری روش لاکانی گفتمانی، الگوی "آقا – برده" ، رفتارهیستریک و حالت نارسیستی نابالغانه را ذکر می کند. قابل تعمق است. گرایش ها و بخشهای دیگر روان شناسی و روان درمانی این پدیده را چطور ممکن است تفسیر کنند؟ کدام دیدگاه "واقعیت" را پوشش می دهد؟ کدام دیدگاه یا کدام ترکیب دیدگاهی قابلیت بهتری برای کار با مراجعان ایرانی دارد؟ چنین بحثهایی طبعاً متاتئوریک و بین نظریه ای است. در سطح درون نظریه ای می توان در مورد چگونگی به کار گیری نظریه برای تفسیر پدیده و دخالت بحث کرد و نه پیش فرضهای نظریه و دیدگاه کلی نسبت به انسان و روان و ... .
عدم آشنایی بعضی مراجعین ایرانی با نقش های متقابل مراجع و روان درمان گر یا مشاور به شکل مدرن و به نحو مورد انتظار یک روان درمان گر اروپایی یا آمریکایی، همان طور که کاظم زاده اشاره دارد عجیب نیست. رابطه روان درمان گر یا مشاور با مراجع و نقش ها و انتظارات آنها در "غرب" (از جمله در اثر عمومیت یافتن دست آوردهای روان شناسی در دانش عمومی) تا حدی شکل مشخصی یافته اما در همه سطوح فرهنگی ایران این طور نیست. البته بازار مشاوره و روان درمانی در ایران در سالهای اخیر در بخش دولتی و خصوصی به شدت در حال گسترش است و مشاوره به عنوان روشی برای حل مسائل روانی و اجتماعی بیشتر جا افتاده. تنوع مراجعین از نظر فرهنگی و نگرش و انتظارات و شیوه برخورد با مشاوره هم زیاد است، از مراجعین آشنا به کنتکست و دیسکورس روان درمانی گرفته تا مراجعینی که پند و اندرز می خواهند یا مایلند مشاور بین آنها و همسرشان قضاوت کند و ... . گروه ها و اقشار و افراد مختلف در جامعه بشدت متنوع ایران و در میان مهاجران ایرانی هر یک به نوعی با پدیده مراجعه به روان پزشک، روان شناس و مشاور و روان درمانگران (با روشهای مختلف)، ارتباط برقرار می کنند. نکته وجود الگوهای مشابه روان درمانی در فرهنگ کاتولیکی اعتراف، البته نکته جالبی است اما به نظر من مسئله ای که در رابطه با مراجع ایرانی مطرح می شود، عدم وجود الگوهایی که در آن به بیان و تغییر تجارب درونی پرداخته شود نیست. همین ایرانی تو دار همان طور که کامنت بهروزان اشاره دارد در برابر طبیب همه راز نهان آشکار می کند و دوا می طلبد. یا با رفیقی یا همسفری درد دل می کند و سبک می شود، به اشتباهات خود اعتراف می کند و تسکین می یابد و ... . الگوهای مختلفی از فرهنگ ایرانی ممکن است در رابطه مراجع و مشاور یا روان درمان گر، فعال شود (مرید و مرادی، بیمار و طبیب، غمدار و غمخوار، رفیق راز دار، سنگ صبور، پدر یا مادر و فرزند، جوان و پیردنیا دیده، مرجع و مقلد، معلم و شاگرد، همسر مهربان، مشاور مشفق و ...).
به هر حال این واقعیت که بیان و انتقال تجربیات درون – روانی و کنش متقابل با فرد دیگر در شرایط خاص اثر مثبتی بر وضعیت روانی افراد دارد، پدیده ای انسانی و فرا فرهنگی است و در ادبیات و فولکلور ایران هم قابل ردیابی، و طبیعتا" آنطور که کامنت بهروزان می پرسد در فرهنگ ایران می توان عناصری را یافت که روند شکل گیری رابطه روان درمانی را به شکل مطلوب تسهیل کند.
به نظر من چالش بزرگ روان شناسی کاربردی در حوزه مشاوره و روان درمانی این است که با نگاهی انتقادی و فرا نظریه ای به نظریه ها و روشهای روان درمانی، ضمن درک جهان پدیدارشناسانه مراجع، به کمک الگوهای موجود فرهنگی و نوآوری های الگویی، با مراجع ارتباط مناسب درمانی برقرار و رشد روانی او را تسهیل کند. کار مشاور را شاید بتوان به طرح ساختی تشبیه کرد که بتواند در پازل دنیای فردی و فرهنگی و اجتماعی مراجع جا بگیرد و آن را به چالش بکشد یا تکمیل کند. به گفته کی یر که گور " تو باید از او بیشتر بدانی اما اول باید آنچه را او می داند بدانی. برای کمک کردن باید از جایی که او هست آغاز کرد و از آنجا ادامه داد.". این چالش و رفع موانع نظری و روشی آن در قالب یک مکتب نظری و کاربردی خاص ممکن نیست. پژوهش های کمی و کیفی روان شناسی در جامعه ایران و جوامع ایرانیان مهاجر، گفت و گو و همیاری نقادانه و بی رو دربایستی همه گرایشهای موجود روان شناسی علمی ایران و انتقال دست آوردهای روان شناسی به گفتمان های مختلف جامعه و نقد و اصلاح کاربردهای روان شناسی در حوزه عمومی لازمه رشد روان شناسی نظری و کاربردی ایران است. از آنجا که همه نظریه ها و روشها به نوعی دعوی جهان شمولی و فرا فرهنگی دارند، و گاه حتی حالت ایده ئولوژیک و اعتقادی پیدا می کنند، باید از طرح بحث های روان شناسی اجتماعی و فرهنگی مثل بحث فوق در این حوزه ها استقبال کرد.
با احترام
-- محمد رضا جاوید ، Oct 29, 2007محمد رضا جاوید
فکر می کنم که در این مقاله تا حدود زیادی گفتمان روانکاوی و روانشناسی به هم مخلوط شده اند.
پیش از همه می خواستم یادآور شوم که موضوع «مقاومت» در گفتمام روانکاوی بشکلی که در ابتدای این مقاله می خوانیم، به خود آگاه ارتباطی ندارد (یا ارتباط چندانی ندارد) و مقاومت همواره ناخود آگاه است. در مجموعه مقالات فروید، پنج درس دربارۀ روانکاوی، احتمالا در درس چهارم این مطلب را توضیح می دهد. و البته یک مورد خاص هست که می توانیم مقاومت را به خود آگاه نسبت دهیم و اینهم زمانی ست که در فرد آگاهانه مطلبی را که به ذهنش متبادر شده (در تداعی معانی آزاد) بزبان نمی اورد و واپس می زند. در غیر اینصورت مقاومت همواره ناخود آگاه است.
موضوع دوم، به Trabsfert مربوط می شود که بشکل «انتقال» ترجمه شده است. در واقع باید به «انتقال قلبی» یا « اعتماد قلبی» ترجمه شود، که مفهوم آن حاکی از اعتمادی ست که بیمار به شخص پزشک پیدا می کند و بهمین منوال این رابطه بین روانکاو و روانکاوی شونده (تحلیلگر) نیز بوجود می آید.
با توجه به توضیحات پایانی در می یابیم که این مقاله جزدی از یک پژوهش گسترده در باب روانشناسی فرهنگی ست. با توجه به نمونه ای ارائه شده، موضوع جالبی بنظر می رسد. حال باید که اساس روش شناسی و اصول و قواعد و ابزارکار آن کدام است. بدون شک ما در روانکاوی مبحث گسترده این داریم که همگی آنرا تحت عنوان روانکاوی کاربردی می شناسیم.
مقایسه کردن «گفتگو» یا «کلام» در متن تحلیل روانکاوی و موضوع اعتراف در مذهب مسیحیت می تواند در بحث «ماقبل روانکاوی» مطرح باشد. علاوه براین باید دانست که نوعی اعتراف در مسیحیت وجود دارد که در حضور همگان انجام می گیرد و حالت عممومی پیدا می کند که گویا ثواب آن بیشتر است. جالب است یاد آور شویم که نوعی روان درمانی مقدمتا در آمریکا متداول است که از همین روش بهره می گیرد.
نکتۀ دیگری که می خواستم یاد آور شوم این است که در بررسی این زمینه ها مثل روانشناسی و روانکاوی بهتر این است که وجه نظری نظریات را یاد آور شویم. روانکاوی روش خاصی را پیشنهاد می کند که بر اساس نظریه این و یا آن نتیجه از آن انتظار می رود. ولی امر قطعی نیست. حد و حدود روانکاوی را باید مشخص کنیم. این بحث برای من یک بحث نظری نیست و عملا در چهار چوب روانکاوی خودم با آن روبرو هستم. متأسفانه بسیاری از روانکاوها بشکلی از روانکاوی حرف می زنند که گویی کلید تمام مشکلات را در اختیار دارند...روانکاوی اینکار را می کند یا آن کار را می کند...
-- حمید محوی ، Nov 3, 2007نه اینطور نیست. و بهمین علت نیز هست که بسیاری از روانکاوان دست در دست مددکاران اجتماعی بخدمت نظام اجتماعی در آمده اند که ممتاز گرا ست و زندگی را برای همگان و شایستۀ همگان نمی داند.
خلاصۀ کلام این که «گفتگو» (که البته بجای گفتگو شاید بهتر باشد بگوییم تداعی معانی آزاد) هر عمل کردی در چهار چوب روان درمانی داشته باشد، در جامعه و بطور مشخص در جامعۀ اقتدار گرا و طبقاتی (در شرق و غرب) روندهایی هست که خود این روندها بیماری زا هستند و آدم عاقل را هم به دیوانگی می کشانند. بنابراین به اعتقا من تمام روشها و راه حلهای طلایی برای مشکلات نوع بشر از جمله مشکلات روانی، حل نخواهد شد مگر اینکه امکانات مادی و ذهنی آن در جامعه وجود داشته باشد و خشونت طبقاتی حذف شده باشد. متأسفانه برخی روانکاوان و روانشناسان چنین مباحثی را در حوزۀ تأملات خود بحساب نمی آورند. البته روشهای فعلی، زمانی که برای افراد ممکن می گردند می توانند در حد پانسمان عمل کند...این مطالب را خیلی سریع گفتم. البته جای بحث دارد.
با سپاس از خوانش شما و همگی
salam
neveshte hayetan ra khandam va lezat bordam
ba arezoye movafaghiyat barayetan
zende bashid 110sal
-- سیامک ، Nov 20, 2007يه چيز درست و حسابي تو وبلاگتون بزاريد
-- هادي ، Mar 9, 2008مثل:نقش هنجار ها در جوامع مختلف