تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

فرهنگ بی‌شرمی

ارشیا آرمان

درطی تدوین آخرین فیلم پازولینی «120 روز سدوم» چند حلقه از فیلم دزدیده می‌شود. حلقه‌های گمشده، هرگز پیدا نشدند. اما یک سال و اندی پیش، در یک نمایشگاه عکاسی در رم، عکس‌هایی که توسط «فابیان سوالوس» ازصحنه‌های شکنجه در فیلم پازولینی تصویر شده و جزو حلقه‌های گمشده‌ی فیلم بوده است، به معرض تماشای عموم گذاشته شد.

این عکاس در کاتالوگ نمایشگاه نوشت: «عکس‌ها در یک جعبه بود. یک سال پیش دوباره به آن‌ها نگاه کردم. عکس‌های زندانیان شکنجه شده‌ی زندان بغداد (ابوغریب) مرا دوباره به یاد پازولینی انداخت.»

پازولینی در آخرین گفتگوی خود، یک روز قبل از قتل دلخراش و مشکوکش، به یک روزنامه سوئدی گفته است که در فیلم‌های آخر خود واقعیتی را نشان می‌دهد که ایتالیایی‌ها در سال‌های اخیر آن را از دست داده‌اند. واقعیتی در باره ارزش‌هایی که در ایتالیا از بین رفته است.

برای او افراط در جنسیت تا مرز پورنوگرافیک شدن، بازتابی ازهمان «واقعیت» است نه یک فانتزی ارضاکننده پر رنگ و لعاب؛ و بالاتر از آن یک تراژدی است. پازولینی چنان تحت تأثیر نمایشی در یک کلوپ شبانه دراستکهلم قرار گرفت که در چند مصاحبه به آن صحنه هول‌انگیز یا به قول خودش تراژدی به عنوان شاهد حرفش در باب ارزش‌های از دست رفته اشاره کرده است: همخوابگی دسته‌جمعی در یک محیط مصنوعی.

از دید او، آن منظره که درآن بدن‌های آدم‌ها زیر نور نئون کلوپ شبانه و در حال معاشرت در مقابل چشم دیگران، پلاستیکی به نظر می‌رسیدند جلوه‌ای از تراژدی جامعه‌ی مصرفی را نمایش می‌دهد.

او می‌گوید: «جامعه‌ی مصرفی با تجاری کردن و تحت تسلط گرفتن حتی بدن‌ها، انسان‌ها را کالایی و تجاری می‌کند.»

تراژدی واقعی و نه از نوع «هلنی» و پرشکوه آن، چیزی نیست جز «پلاستیک شدن» یعنی «یک بار مصرف» شدن «بدن» و به تبعش «یک بار مصرف» شدن خود انسان. کپه بدن‌های روی هم در فیلم آخر پازولینی ما را به یاد تصویر دیگری که برای انسان امروزی آشناست، می‌اندازد: تلی از ظرف‌های یک بار مصرف پس از یک مهمانی. ظرف‌های پلاستیکی که از ابتدا به قصد دور انداخته شدن، ساخته می‌شوند.

این اواخر، نه فقط تماشای عکس‌های ابوغریب که جنجال بر سر عکس‌های اسپنسر تانیک نیز یادآور آخرین فیلم پازولینی و هراس نهفته در آن بود. این که آیا انسان «یک بار مصرف» و «دور انداختنی» شده است؟

کاربران «همیشه در جستجوی» ایرانی، به لطف غائله‌ای که درپی چاپ عکس‌های تانیک در یکی دو سایت ایرانی به پا شد، او را به خوبی می‌شناسند. عکاسی که انبوه بدن‌های برهنه را جلوی دوربین می‌گذارد. آن زمان ناموس‌پرستان برآشفتند که این عکس‌ها، مصداق هرزه‌نگاری است.

کسانی که با عکاسی آشنایی دارند می‌دانند که عکس‌های اسپنسر تانیک از لحاظ نورپردازی و کادربندی، ذره‌ای به آثار پورنو (هرزه‌نگار) شباهت ندارد. درآن‌ها نیز همچون فیلم پازولینی، انبوه بدن‌ها نمادی است از کالایی کردن احساسات انسانی. تکان‌دهندگی تصاویر فیلم پازولینی و عکس‌های اسپنسر تانیک، به دلیل «فله‌ای» بودن بدن‌ها در آن است.

این کپه شدن بدن‌های برهنه است که به شدت تکان‌دهنده است؛ وگرنه فیلم یا عکسی که بخواهد بیننده را «کیفور» کند، با یک بدن، آن هم درحالتی غیرواقعی و «غیر روزمره» سر و کار دارد و بیننده چشم‌چران در مواجهه با آن‌ها می‌داند که با یک امر دستکاری شده روبه‌رو است.

هرزه‌نگاری فرزند چشم‌چرانی است. آرزوی همه انسان‌ها برای تماشا کردن از سوراخ کلید و دیدن آن چه که وقتی بچه بودیم، بزرگ‌تر‌ها نمی‌گذاشتند که ببینیم. نقطه مقابل «هرزه‌نگاری» اروتیزم است. در «هنر اروتیک» بدن مهم‌ترین منبع زیبایی‌شناسی است.

در تمام فرهنگ‌های برآمده از یونان، بدن انسان جلوه‌ای شاعرانه دارد. این سنت مدتی در مغرب زمین زیر نفوذ کلیسا به فراموشی سپرده شد تا این که با رنسانس، مغربیان دوباره «هلنیسم» را کشف کردند. رنسانس، کشف دوباره بدن بود. پس از آن انبوه پیکره‌های برهنه در نقاشی و مجسمه‌سازی و بعدتر عکاسی مغربیان پدیدار شد.

هنرمندان بسیاری مثل «ادگاردگا» با نقاشی‌هایش از زنان بدکاره درحمام، یا «ادوارد وستون» با مجموعه عکس‌هایش با عنوان عریان و بسیاری دیگر که به بدن انسان‌ها به چشم «اشکال زیبا» نگاه کرده‌اند، فرزندان این فکرند که بدن زیباترین جلوه هستی است و این جان کلام «اروتیزم» است که متفاوت از «هرزه‌نگاری» است.

اما از ديدگاه بييننده ايرانی از ابتدای آشنايی‌اش با هنر مغرب زمين تا امروز، تمام اينها بهانه است تا مشتی «لخت وعور» نشانمان دهند. پس تعجب ندارد كه وقتی بیننده‌ای ناموس‌پرست که هنوز اندر خم شناخت تفاوت بین هرزه‌نگاری و زیبایی‌شناسی مانده، با دیدن چیزی که مطلقاً با هردوی آن‌ها متفاوت است (یعنی عکس‌های تانیک یا فیلم‌های پازولینی) خشمگین شده و آن‌ها را هم جزو همان توطئه همیشگی برای وادار کردنمان به تماشای آدم‌های «لخت و عور» بداند؛ توطئه‌ای که باید جلویش را گرفت.

توطئه‌ای در کار نیست. در حقیقت عکس‌های تانیک و فیلم پازولینی برای بیننده مغربی هم شوک‌آور است. از آن رو که در رده هیچ کدام از دو نوع «روش برخورد با بدن انسان» که او می‌شناسد، جای نمی‌گیرد. این کوه گوشتی برای او هم گیج‌کننده است. عکس‌های ابوغریب نیز برای او شوخی دلهره‌آوری بود.

«راش لیمبو» مجری معروف رادیویی در آمریکا در پاسخ به تماس یک شنونده با برنامه رادیویی‌اش که دردفاع از سربازان آمریکایی گرفتار در ماجرای ابوغریب گفته بود:
«کپه کردن مردان برهنه مشابه شوخی‌هایی است که در انجمن‌های اخوت دانشکده‌های آمریکا انجام میشود.»
با هیجان فریاد زده بود:
«دقیقاً! دقیقاً این همان چیزی است که من در ذهن داشتم. کار آن‌ها با شوخی «جمجمه و استخوان» هیچ فرقی ندارد. ما با این شوخی داریم زندگی دیگران را نابود می کنیمY تلاش‌های نظامیمان را داریم از بین می بریم؛ و بعدش باید حال آن‌ها را جا بیاوریم چون حسابی خوش گذرانده‌اند.

میدانید؟ این آدم‌ها هر روز هدف شلیک گلوله قرار دارند. منظورم همین آدم‌هایی است که دارند خوش میگذرانند. آیا تا حالا عبارت «رهاسازی عاطفی» به گوشتان خورده؟»

سوزان سونتاگ در گزارشش از زندان ابوغریب، با تعریف کردن این ماجرا با خشم گفته بود: «آن چه سابقاً به عنوان پورنوگرافی (به معنای عملی کردن افراطی ترین آرزوهای سادو- مازوخیستی) مورد تفکیک قرار می گرفت، اکنون توسط بعضی‌ها تحت عنوان «بازی شادی‌آور» یا «رهاسازی عاطفی» دارد به مسأله‌ای عادی تبدیل می‌شود.»

در میانه قرن بیستم گروهی از آدم‌ها با دیدن نخستین طلیعه‌های پیشرفت وسایل ارتباط جمعی فاجعه احتمالی را حدس زدند. مشهورترین آن‌ها «جرج ارول» بود که در اثرامروز کلاسیک شده‌اش، 1984، روزی را دید که همه ما زیر نگاه «برادر بزرگ» (یا آن گونه که مترجمان ایرانی ترجمه‌اش کردند: «ناظر کبیر») باشیم. ناظری که تمام رفتارهای ما را می‌نگرد.

همین اواخر ایرانیان نیز با شوک حاصل از برخورد با این ناظر کبیر آشنا شدند. وقتی که «زلف بر باد دادن» هنرپیشه‌ای به همراه یارش درخلوت توسط میلیون‌ها بیننده ایرانی دیده شد. ناظر کبیر همان شبکه چند میلیون نفری بود که به صورت «خودجوش و مردمی» آن فیلم را کپی و باز هم کپی کرد.

اگر برای ایرانیان هنوز نیمه سنتی تکنولوژی ارتباطات حکم همان سوراخ کلید کذایی را دارد، برای جوامع مدرن‌تر، اما، ماجرا از سیاه‌ترین کابوس‌های «جرج ارول» ترسناک‌تر است.

اگر در داستان ارول، اهالی کشور خیالی «اقیانوسیا» به جبر، تن به نظارت داده‌اند، در دنیای امروز، هزاران هزار نفر، خصوصی‌ترین بخش‌های زندگی خود را داوطلبانه به نمایش می‌گذارند. در سال‌های اخیر گونه‌ای شوی تلویزیونی در جهان پدید آمده که درآن، افراد را در محیطی زیر نظر ده‌ها دوربین در کنارهم قرار می‌دهند و عکس‌العمل‌هایشان را برای میلیون‌ها نفر روی آنتن می‌فرستند.

از آن جا که واقعیت، دراماتیک نیست، باید برای جذب تماشاچی (و صد البته آگهی بازرگانی) درامی به وجود آورد. پس سعی می‌شود که افراد را تحت فشار بگذارند تا بدترین خصلت‌هایشان را جلوی دوربین بیرون بریزند. تماشای شنیع‌ترین رفتار‌های دیگران، پربیننده است وگرنه ادب و متانت را در کلیسا هم می‌توان پیدا کرد. از این رو، این شو‌های تلویزیونی پر است از فریاد کشیدن، فحش دادن، تحقیرشدن و گریه کردن آدم‌ها.

چند وقت پیش تهیه‌کننده یکی از این برنامه‌ها در مصاحبه‌ای گفته بود: «دیگر آن دوران که شرکت‌کنندگان را وادار می‌کردیم جلوی دوربین، توی گوش هم سیلی بزنند، گذشته است. حالا در همه شوها این کار را می‌کنند. تماشاچی‌ها چیز جدیدتری می‌خواهند.»

این که جستجو برای چیز جدیدتر به کجا می‌رسد، از نوع پیشگویی‌های «ارولی» است. آینده شوهای تلویزیونی ممکن است مضحک، تلخ یا هر دوی این‌ها باشد.

طنز تلخ قضیه این است که نام یکی از مشهورترین این نمایش‌ها که در 70 کشور جهان پخش می‌شود «برادر بزرگ» است و سازندگان آن با افتخاراعلام کرده‌اند که این نام، تعمداً از روی داستان ارول اقتباس شده است. با این تفاوت که در این شوهای تلویزیونی، افراد خود به دلخواه تن به چنین بازی می‌دهند. شاید به خاطر شهرت، شاید به خاطر پول.

اما مهم‌تر از همه به این دلیل که «شرم» به تاریخ پیوسته است. امروز به «برادر بزرگ» التماس می‌کنند که من را نگاه کن. درست مثل همان سربازی که درعکس‌های ابوغریب رو به دوربین لبخند می‌زند؛ انگار که «ببین چه گلی کاشته‌ام.» فقط مرا ببین. مهم نیست که چه دسته‌گلی به آب می‌دهم.

سوزان سونتاگ درهمان گزارشش از ماجرای ابوغریب با حسرت می‌گوید: «یک زمانی، شخص برای آشکار نشدن جنبه‌های پنهان زندگی خصوصی‌ اش حاضر به انجام هر کاری بود. حالا با هیاهو، شخص را به یک برنامه تلویزیونی دعوت می کنند تا زندگی خصوصی خود را آشکار کند.

آن چه توسط این عکس‌ها (عکس‌های ابوغریب) آشکار می شود، همان اندازه که نشان‌دهنده تحسین وحشی‌گری و قساوت است، نشان‌دهنده «فرهنگ بی‌شرمی» نیز هست.»

ما نیز می‌توانیم عکس‌های اسپنسر تانیک و یا فیلم‌های پازولینی را گزارشی ترسناک بدانیم از «فرهنگ بی‌شرمی.» ترسناک از این جهت که واقعی است. نشان دادن واقعیت الزاماً به معنای دوست داشتن وضعیت فعلی نیست. پازولینی آن چه را که می‌دید، دوست نداشت. به همین جهت آن را جلوی چشممان گرفت.

شاید اسپنسر تانیک همچون پازولینی می‌خواهد با تأکید بر اندام‌های «پلاستیکی» و «کپه شده» درعکس‌هایش، جهان امروز را نشانمان دهد: «کالایی شدن احساسات انسانی.»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

aashofte va bi-sar-o-tah bood. dar hadd e safhe ye andishe na.

-- AmirT ، Oct 23, 2007

متن جالبی بود. فقط این سؤال قدیمی رو دوباره برای من زنده کرد که چگونه می توان میان اروتیسم و پرنوگرافی تفاوت گذاشت؟این دو کلمه غیر از تفاوت در بار معنایی از نظر مصداقی دقیقاً چه تفاوتی دارند؟
با درود

-- فرهاد ، Oct 24, 2007

بهتر بود تصاوير مورد اشاره هم گذاشته ميشد.
تصوير معروف ابوغريب:http://pub.tv2.no/multimedia/
na/archive/00147/Tortur_i_Abu_Ghraib_147456c.JPG
تصوير فيلم پازوليني:
http://en.wikipedia.org/wiki/Image:
Libertines_and_dogs.jpg
تصويري از كارهاي تانيك:
http://george.loper.org/trends/2001/
Aug/tunick1.jpg

-- بدون نام ، Oct 24, 2007

شايد آقاي امير كه گفته بود اين نوشته بي سر و ته است به اين دليل بوده كه هرسه مطلبي را كه به آنها اشاره كردم مي بايست عكس آنها را هم ميگذاشتم تا خواننده متوجه ارتباط بين فيلمهاي پازوليني و عكسهاي ابوغريب و عكسهاي تاينيك بشود و اين كه چرا هرسه آنها نماد چيزي هستند كه سوزان سانتاگ آنرا فرهنگ بي شرمي ناميده.
از دوستان راديوزمانه خواهش ميكنم سه عكسي را كه يكي از خوانندگان محبت كرده و به آنها اشاره كرده با توضيح هرعكس در اين متن چاپ كنند تا مشكل كساني مثل آقاي امير كه با متن ارتباط برقرار نكرده اند حل شود.
با تشكر

-- ارشيا ، Oct 24, 2007

دوست عزيز تصور ميكنم ديدگاه شما هم در راستاي همان "ناموس پرستان" باشد. فقط كمي هواي آزاد به ذهنه كهنه تان خورده و از سنتي فكر كردن به وادي پست مدرن افتاده ايد. اما بايد بدانيم كه جامعه ايراني هنوز به مرحله مدرنيته نرسيده است و كشاندن آن به پسامدرن نگري مانند مجوزي براي سنتي فكر كردن مي باشد.
من فيلمي از "پازوليني" نديده ام اما در مورد عكسهاي "تانيك" نظري متفاوت از شما دارم. هر چند عكسهاي ايشان پست مدرن است و اساسا تعريف مدرني نمي توان از آن داد اما نه آنگونه سنتي كه شما مي نگريد.
در عكسهاي تانيك ما يك عدم تطابق را مي بينيم. يعني منظره انسانهاي برهنه در كنار فضاي خشك شهري يك تناقض است. از طرفي طبيعت وجودي انسانها بدون هيچ رنگ و لعاب و پوششي و از طرفي ساختمانهاي سربه فلك كشيده و زواياي خشك و بي روح شهري. اين تضاد مي خواهد دوري انسان شهرنشين امروزي را از اصالت طبيعت گرايانه خود نشان بدهد و نوعي اعتراض به اين روند مدرنيسم و بي روح شدن زندگي ها است.
اين در حاليست كه شما صد در صد موضوع را بر عكس ديده ايد. در حقيقت تانيك به ما مي گويد كه بار ديگر بايد به طبيعت باز گرديم و از اين پوشش و ديوارهايي كه بينمان ايجاد شده خود را آزاد كنيم. به همين دليل است كه او بر روي جنبه سكسي بدنها لخت تاكيدي ندارد. او اين لختي را موضوعي بد نمي داند(در حاليكه شما به فرو ريختم ديوار شرم اشاره كرديد و اينچنين او مي بايست بر جنبه جنسي قضيه تاكيد مي كرد). بلكه آن را چاره نجات بشر عصر تكنولوژي مي داند. در حقيقت اين يك فلسفه جديد است كه انسان بايد تمام فاصله هاي خود را از طبيعت اصيل خود از ميان بردارد.
صادق هدايت در كتاب "س.گ.ل.ل" به اين موضوع اشاره اي جالب دارد. او دنيا را در دو هزار سال بعد به تصوير كشيده و اينكه علوم تمام روح زندگي را از بشر متمدن گرفته و مثلا آن تعاريف سنتي ديني هم ديگر بر اساس پيشرفت علوم از ميان رفته و مردم در يك حالت بي انگيزه گي براي ادامه حيات مي باشند. آنها دست جمعي تصميم مي گيرند به زندگاني بشري پايان بخشند و وقتي همه به يك نوع خودكشي دست جمعي اقدام مي كنند، گروهي وارد شهر مي شوند. "در همين روز طرف غروب بود كه صداي همهمه و جنجال از دور بلند شد و گروه لختيها با اندام ورزيده ، رنگهاي سوخته و بازوهاي توانا وارد شهر « كانار » شدند و تا اول شب همه شهر را بدون مقاومت گرفتند. " و به اينگونه هدايت از پيروزي فلسفه لختيها براي ادامه زندگي در عصر تكنولوژي و علم سخن مي گويد. تصور مي كنم كه شما يك جانبه به قضيه نگريسته ايد.
اما آيا حالا وقت آن است كه ما در ايران يك گام از موقعيت خويش پاي جلوتر بگذاريم و به افكار سنتي خود راضي گرديم كه حداقل نسبت به ادامه زندگي نااميد نيستيم. اگر از من بپرسيد مي گويم، خير. چرا كه هر سخن جايي و هر نكته زماني(مكاني) دارد. ما چگونه بدون تجربه حقيقي مدرنيته مي خواهيم پست مدرن بيانديشيم. من حتي معتقدم هدايت هم يك گام از موجوديت خويش فراتر نهاده بود وگرنه نبايد به چنين موضوعي فكر مي كرد. اما آيا درست است كه در كشوري كه هدايت بيش از نيم سده قبل(1312) موضوعي را مطرح كرده ما هنوز اندر خم يك كوچه بمانيم و مسائل را واكاوي نكنيم.
به هر روي از مقاله شما تشكر مي كنم و اينكه به ديدگاه عقب مانده رايج در فرهنگ كنوني عاميانه مردم ايران اشاره نموديد. اميد است كه با طرح چنين مباحثي تحولي در برخوردمان با دو پديده پياپي و ناشناخته براي ما يعني "مدرنيسم" و "پست مدرن" حاصل آيد. و نيز اميد است كه با پرش از روي ساختمان عظيم مدرنيسم با تفكرات سنگي شده خود در آنسوي پست مدرن فرود نياييم. ظاهرا پيشرفتهاي غربيان دارد براي ما همچون سمي مي شود در راه پيشرفت و تجددمان. از نقد نهراسيم و بت شكن باشيم. بت شكني كاري بود كه در هر عصري لازم است و نه اينكه به تاريخ پيوسته باشد. براي جايگزيني افكار مترقي جديد بايد بت افكار كهنه را شكست. البته چه بهتر كه بتها هم با قضيه كنار بيايند تا لازم به شكستنشان نباشد. اما چنانچه انحصار طلب باشند آيا چگونه در كنار هم زيست كنيم؟

-- ماني ، Oct 24, 2007

مانی اشاره های درستی داشت ولی باید دید مدرن شدن باید چشم بسته صورت بگیرد یا نه؟ و آیا تنها راه مدرن شدن راهی است که غرب رفته؟ درست است که امروز دنیای غرب پیش روی ماست و این باعث شده در بعضی جاها ما مدرن نشده پست مدرن شویم - صرف نظر از این که بخشی از جامعه ی ما به هر حال با مظاهر دنیای مدرن و مشکلات اجتناب ناپذیر آن روبرو هستند- ولی این مورد هر چند معایبی برای ما دارد از جهاتی هم می تواند مزیتی برای ما باشد تا راه را شاید درست تر طی کنیم.
البته شاید قائل به نسبی گرایی در تمام امور باشیم که در آن صورت هم بحث منفعت پیش می آید و باید دید منفعت ما در همه جا اقتضا می کند راهی که غرب طی کرده چشم بسته دنبال کنیم یا خیر؟

-- بابک ، Oct 25, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)