روانکاوی معضل «ما با غرب» و «غرب با ما»
داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر
یولیا کریستووا، روانکاو معروف و از پایهگذاران مکتب «بینامتنیت» در کتابش «ما برای خویش غریبهایم» به این موضوع مهم اشاره میکند که فرد یا فرهنگ غریبه در واقع تبلور تمناهای ناآگاه ما است که هم آنها را میطلبیم و هم از آنها هراس داریم. از این رو به قول او و بر اساس نگاه فروید، غریبه بر انسان به شکل یک «آشنا غریب» ظاهر میشود که نماد ضمیر ناآگاهی است و آدمی در تصویر این غریبه آشنا، هم تمناهای پنهان خویش را میبیند و هم هراس خود از این بخشهای دیگر خویش را۱
پس او، یا به دلیل وابستگی به سنت و گذشته، به شکاندن آینه میپردازد و به سترونی و به بحران مداوم دچار میشود و یا قادر به پذیرش این بخش دیگر خویش در خود و دستیابی به یک تحول نو و قدرت نو، به یک وحدت در کثرت نو و یا کثرت در وحدت نو و قابل تحول میگردد.
معضل ما با غرب انسان ایرانی، جهان و نگاهش گرفتار یک حالت خیر- شری است و از این رو مدرنیت و غرب برای او تبدیل به تبلور خواستهای خطرناک و جذاب اهریمنی و دنیوی میشود که هم آنها را میطلبد و هم از آنها به شدت هراس دارد.
مدرنیت و جهان غرب، سیستم پیشرفته و رفاه غربی، برای ایرانی جذاب است و همزمان او هراس از دست دادن سنت و هرج و مرج اخلاقی را دارد. این که این هرج و مرج اخلاقی و هراسهای اخلاقی او از مدرنیت و غرب، در واقع هراسهای خود او هستند و ارتباطی واقعی با زندگی انسان مدرن و غربی ندارد، نیازی به توضیح ندارد. زیرا انسان مدرن و زندگی مدرن، با تمامی خوبی و ضعفهایش، در هر حال به هیچ وجه هرج و مرجطلبانه و یا ضداخلاقی نیست؛ بلکه دارای قانون و اخلاق خاص خویش است.
انسان ایرانی در آینه مدرنیت و جهان غرب، چهره پنهان و آرزوی پنهان و غریبه خویش را میبیند. زیرا او هم در پی سعادت دنیوی فردی و ملی خویش است و از این رو نگاه مدرن و جهان مدرن را میطلبد و همزمان چون ناتوان از پذیرش این تصویر در خویش و ایجاد یک وحدت در کثرت نو و مدرن است، دچار هراس و کابوس، بحران هویت و چندپارگی عمیق میشود که یکایک ما آن را چشیده و میچشیم. موضوع، عبور از این چندپارگی به سوی یک چندلایگی نو و مدرن ایرانی در همه عرصههاست که جامعه ایرانی و فرد ایرانی، با وجود تمامی پیشرفتها، هنوز ناتوان از آن بوده است.
از این رو این انسان یا شیفته غرب و یا متنفر از غرب است و ناتوان از دیالوگ سالم با غرب و براساس منافع ملی و فرهنگی خویش و به سان یک کشور مدرن دیگر است. کافی است که برای مثال، با استفاده از تکنیکهای لوید دماوس روانکاو معروف آمریکایی، به کاریکاتورها و سخنان شخصیتهای سیاسی و فرهنگی ایرانی نگاهی بیانداریم تا این معضل رابطه شیفتگانه- متنفرانه با غرب و ناتوانی از پذیرش سمبولیک مدرنیت و غرب در جهان خویش را ببنییم. زیرا این سخنان و کاریکاتورها و حوادث بیانگر فانتریهای جمعی ناآگاهانه ایرانی هستند.
با چنین نگاه روانکاوانه و آسیبشناسانه می توانیم ببینیم که چگونه در دوران مشروطیت، ایرانیان با کمک نگاه مدرن و آشنایی با غرب متوجه تأخیر تاریخی بزرگ خویش میشوند و به انقلاب مشروطیت دست میزنند و همزمان ناتوان از دستیابی عملی به قدرت و نگاه مدرن هستند. از این رو حرکاتشان متناقض، چندپاره و محکوم به شکست است.
بدین جهت دولت مشروطه در هر سه ماه یک بار عوض میشود و ناتوان از استقرار قانون و عدم تجزیه کشور است، زیرا هیچ کس عادت به دموکراسی و دولت مدرن ندارد. یا رضاشاه و شاه خواهان دستیابی به یک مدرنیزاسیون بدون فرهنگ مدرن و ترکیب آن با دیکتاتوری دودمانی ایرانی هستند و این چندپارگی محکوم به شکست است.
همان طور که کلمه جمهوری اسلامی، دموکراسی دینی در خویش تناقض و چندپارگی را دارد و محکوم به بحران مداوم است. از این رو نیز ایرانیان یا به شیوه تقیزاده خواهان مدرن شدن و یا به شیوه شریعتی و دیگران خواهان بازگشت به خویشتن هستند. این گونه آمریکا یا «شیطان بزرگ» یا «ناجی و برادر بزرگ» میشود.
یا اکنون آقای احمدینژاد به جای رشد بهتر این دیالوگ با جهان غرب و بر پایه منافع ملی ایران، با طرح مباحث نفی هولوکاست و غیره، در واقع ایران را هر چه بیشتر به انزوا و خطر جنگ مبتلا میسازد. با آن که او و دولتمردان جدید میتوانستند حتی بسیاری از سخنان و اعتراضات درستشان را به شیوه دیگر و مدرنی بیان کنند؛ اگر هر چه بیشتر با «غرب» درون خویش آشتی میکردند و با آنها به دیالوگ میپرداختند. به برخی از این امکانات در بخش نهایی میپردازم.
بدین جهت در کاریکاتور ذیل که از روزنامه «اعتماد ملی» در سال 84 است، به خوبی میبینیم که آقای احمدینژاد در حال بیان یک فانتزی ناآگاهی جمعی ایرانی است و میخواهد نارسیستوار حساب اسراییل، آمریکا و غرب را برسد. اسرائیل به یک کیسه بوکس بیپناه تبدیل شده است و جهان غرب به مرغهایی که فقط در حال تهدید و پرتاب تخممرغ خطر جنگ و غیره هستند. خودبزرگبینی خیالی نهفته در این کاریکاتور و برخی سخنان رئیسجمهور ایران و نتایج خطرناک آن و ناتوانی از دیالوگ سالم با غرب، نیازی به توضیح ندارد.
معضل غرب با ما همان طور که در روانکاوی فیلم «300» نشان دادم، ایران و انسان شرقی برای غرب و به ویژه آمریکا، تبلور ضمیر ناآگاه خطرناک و بیمرز درون هر انسان مدرن و یا آمریکایی است. سمت پنهان و ناآگاه جهان سوژه_ابژه ای انسان مدرن، تمناهای ناآگاه بیمرز و خطرناکش مانند «هانیبال لکتور» و یا «غریبه خطرناکش» مانند ایران و اسلام است.
همان گونه که به قول فوکو انسان مدرن با مفهوم «عاقل» همزمان حالت متقابل آن یعنی مفهوم «دیوانه» را میآفریند، همان گونه نیز به قول ادوارد سعید، جهان غرب با مفهوم «غرب» مدرن و عقلانی همزمان مفهوم «شرق و اورینتال» خطرناک و ضدعقلانی و اسلام خطرناک را میآفریند که باید بر او چیره شد و از او ترسید.
انسان مدرن نمیخواهد ببیند که او در واقع در این «شرقی هزاررنگ نامفهوم و خطرناک» در این اسلام خطرناک و در «محور شرارت» ایران، در واقع با هراسهای عمیق خود از عدم کنترل زندگی و هستی و اشتیاقات پنهان خویش در پی قدرت و خشونت بیمرز روبرو است.
از این رو او نیز ناتوان از دیالوگ عمیق با شرق و با اسلام و یا با ایران است و یا میخواهد به طور عمده از بالا به پایین به او دستور دهد و یا از او به عنوان خطر خیالی برای فروش اسلحه در منطقه و جهان و تحکیم رهبری خویش سوءاستفاده کند.
این گونه جهان مدرن و غرب، اکنون همه ترسهای خویش را بر اسلام و ایرانی فراافکنی میکند تا با سرکوب آنها، هم به آرامش خویش دست یابد و هم عملاً به خواست پنهان خویش، یعنی رهبری بیمرز دنیا و قدرت بیمرز دست یابد. زیرا آن چه که او در ایران و اسلام میبیند، در واقع تمنای پنهان خود اوست.
دو مثال از این فانتزی عمومی و هراس عمومی، دو نقش ذیل هستند که هم از یک طرف هراس انسان غربی از انسان ایرانی به اصطلاح خونخوار را نشان میدهد که بایستی در حفاظت و زنجیر باشد، هم نگاه پارانویید او را برملا میسازد. زیرا در همه جا خطر «ایرانی» را میبیند که چون سوسک در حال نفوذ به همه جا هستند. اینکه فاضلاب تبلور ضمیر ناآگاه انسان مدرن و کاریکارتوریست و نمایانگر فانتزی ناآگاه جمعی خود آنها است، نیازی به توضیح ندارد.
حال برای مثال کافی است برای دیدن آن روی سکه و تلاش پنهان برای دستیابی به قدرت بیمرز« شرقی» درون خود، به سایت مربوط به «پروژه قرن جدید آمریکا» روید که توسط بوش و دیک چینی و دیگران در سال 1997 امضا شده است تا ببینید که آمریکا و سیاستهای بوش چگونه در پی ایجاد یک رهبری مطلق آمریکا و به هر شیوه ممکن و به هر قیمتی بوده و هستند. تا بتوان سیاستهای کنونی و خطرناک آمریکا را بهتر فهمید و نیز به تفاوتهای میان اروپا و آمریکا توجه بیشتری نمود؛ یا بتوان بهتر فهمید که چرا آمریکا، با وجود هشدارهای فراوان درباره خطر یازده سپتامبر، خواسته و ناخواسته سهلانگاری میکند؛ زیرا در نگاه بسیاری از آنها آمریکا برای تولد تازه احتیاج به یک «پرل هاربر» جدید داشت.
همان طور که اکنون در پی ایجاد یک جنگ موضعی با ایران و وادار کردن دولت احتمالا دموکرات بعدی به ادامه سیاست کنونی و ادامه جنگ و حفظ حضور آمریکا در منطقه هستند. در فیلم مستند و جالب سه دانشجوی آمریکایی به نام «تغییر شل» میتوان شواهدی وحشتناک بر این سهلانگاری عمدی یا سهوی را دید، بیآن که نیازی به قبول همه نگاه آنها باشد.
باری موضوع این است که چرا ما نمیتوانیم، با قبول مدرنیت در جهان خود و با ایجاد دیالوگ با جهان غرب، هم به جهان و سیاست مدرن خویش وآشتی با غرب دست یابیم و هم بهتر در سیاست و عرصههای مختلف به رقابت و جدل مدرن بپردازیم و با شناخت سیستم و نگاه آنها، از اشتباهات و هراسهای آنها به نفع خویش استفاده کنیم. برای شناخت علل روانی این ناتوانی، درک عمیقتر معضل ما با غرب و مدرنیت لازم است.
روانپریشی فرهنگی در تقابل با مدرنیت و غرب به قول دلوز مدرنیت در هنگام تقابل با فرهنگ سنتی، این فرهنگها را دچار یک «اسکیزوفرنی یا روانپریشی و چندپارگی فرهنگی» میکند. زیرا مدرنیت و کاپیتالیسم، مثل بحران دو سده فرهنگ اخیر ما و یکایک ما، جهان این فرد و جامعه سنتی را رمززدایی میکند و میشکند و او را وادار میکند با نگاه مدرن به خویش و تاخیر و عقبماندگی فرهنگی و تاریخیاش بنگردد.
از این رو این فرد چندپاره و مبتلا به احساس حقارت، از یک سو خواهان تغییر و تحول است و از سوی دیگر ناتوان از ایجاد این تحول است. به علت هراسهای سنتی خویش و نیز ناممکنی کپی کردن و تقلید مدرنیت. زیرا دستیابی به این تحول نو بدون درک و پذیرش سیستم و نگاه مدرن در خویش و ایجاد تلفیق غیرممکن است و این تلفیق بدون آشتی با مدرنیت و توانایی نقد مدرنیت و سنت بر بستر فردیت جسمانی و جنسیتی خویش غیرقابل دستیابی است.
بدین جهت نیز یکایک ما و فرهنگ ما، در مسیر دستیابی به این تحول اساسی و نو، در واقع مجبور به گذراندن از سه مسیر ذیل بوده و هست:
۱- مبتلا شدن به چندپارگی و لمس ضرورت تغییر و تحول: در این مرحله اول مبتلا شدن به حالات خطای میل بازگشت به خویشتن، یا تقلید دیگری، میل نجات سنت و رهایی از بحران، امری متاسفانه طبیعی و اجتنابناپذیر است. زیرا انسان ایرانی در این مرحله هم بحران را میبیند و هم هنوز دچار هراسهای سنتی خویش از مدرنیت است.
از این رو به حالت «اسکیزوفرنی فرهنگی» مثل شریعتی، چپ ایران، سلطنتطلب ایرانی دچار میشود و مثل شریعتی میل بازگشت به خویشتن دارد. یا به قول او در خویش «مارکس، بودا، محمد و سارتر و بقیه را» دارد و میطلبد؛ اما ناتوان از دستیابی به یک وحدت در کثرت یا کثرت در وحدت مدرن است. از این رو چندپاره و بدبین به مدرنیت و مبانی مدرن باقی میماند، همان طور که نقد گنجی نشان داد.
بدین جهت نیز تلاش آقای احمدی کاشانی برای ایجاد نگاهی دیگر به این تناقضات شریعتی، جدا از نکتهبینیهای دقیق، از قبل محکوم به شکست است. زیرا او نمیبیند که این تناقضات و اسکیزوفرنی نهفته در نگاه او و یکایک گذشته ما، به ناچار ایجادگر مبارزه با بدحجابی، ولایت فقیه و مشکل با غرب است؛ خواه او و انقلابیون گذشته این را آگاهانه بخواهند و یا نخواهند.
معضلات امروز ایران نتیجه منطقی این چندپارگی است. ابتدا بر بستر قبول مدرنیت و دموکراسی است که میتوان مانند انسان پسامدرن و مهاجر پسامدرن به نقد مدرنیت و ایجاد تلفیق نو دست یافت. یا مانند دریدا بر بستر قبول دموکراسی به نقد ضعفهای او پرداخت و به بیان امکاناتی نو از «دموکراسی تعویقی» پرداخت. نه آن که مانند شریعتی و همه ما در گذشته به مدرنیت و دموکراسی بدبین بود و خواهان بازگشت به خویشتن مذهبی و یا سوسیالیستی بود. عدم درک این معضلات مهم در واقع چندپارگی نهفته در نگاه احمدی کاشانی و ناتوانی او از دستیابی به یک وحدت در کثرت مدرن خویش را نشان میدهد.
۲- مرحله درک ضرورت قبول مبانی مدرنیت و رهایی از تصوراتی مثل دموکراسی دینی و بازگشت به خویشتن که در واقع تحولات 27 سال اخیر را در بر میگیرد. گنجی، چپ مدرن ایرانی، روشنفکران دینی سکولار، جمهوریخواهان ایرانی، مشروطهخواهان ایرانی، رشد نگاه و گفتمان مدرن در جامعه ایران، همه و همه نشانهایی از درک این ضرورت هستند.
مشکل این نگاه این است که بدون دستیابی به تلفیق و پذیرش این نگاه و مبانی مدرن در فرهنگ خویش و ایجاد هویت مدرن و تلفیقی ایرانی، بدون ایجاد فردیت و گیتیگرایی خاص ایرانی، ناتوان از دستیابی به خواست نهایی خویش است. زیرا مدرنیت قابل کپیکردن نیست. از این رو آنها نیز هنوز چندپاره باقی میمانند.
۳- گذار از چندپارگی به هویت مدرن و چندلایه مهاجران دوملیتی و روشنفکران چندمتنی و مدرن جامعه ایرانی که اکنون هرچه بیشتر به گفتمان و قدرت اصلی جامعه ما تبدیل میشوند و آینده ایران بستگی به رشد این گفتمان و خلاقیتهای آنها و تلفیقهای آنها دارد. این نسل نوی در بر گیرنده نسلهای مختلف مهاجر و در درون کشور، این روشنفکران و هنرمندان نو و مدرن ایرانی، در عرصههای مختلف در حال تلفیق و ایجاد نگاههای نو و مدرن ایرانی هستند.
نگاه و طرحهای من نیز جزیی از این نسل نوست و ما آغاز پایان بحران و ایجاد جهان نوی ایرانی هستیم. زیرا ما قادر به تغییر صحنه و بازی و ایجاد یک دیالوگ مدرن با غرب و ایجاد روایات نو از سنت و دیالوگ نو با دیگران هستیم. زیرا غرب و مدرنیت زندگی هر روزه ماست و ما هم یک «ایرانی خوب» و هم یک «اروپایی یا غربی خوب» هستیم. زیرا ما در هر دو فرهنگ ریشه داریم و در هر دو فرهنگ ایجاد تفاوت و تلفیق مدرن میکنیم، تلفیقی ناتمام و مرتب در حال تحول.
سخن نهایی اگر برای مثال رییسجمهور ما آقای احمدینژاد به این قدرت نو دست مییافت و یا از نگاه ما متخصصان نو استفاده میکرد، آنگاه میتوانست به جای نفی هولوکاست، با تأکید بر هولوکاست، همزمان نشان دهد که چگونه این قربانیان در گام بعدی به مجرم تبدیل میشوند و قوم فلسطین را آواره میسازند. آنگاه هم میتوانست بر موضوع فلسطین تأکید کند و هم به عنوان انسان مدرن قبول کند که اسراییلیهای کنونی و فلسطینیهای کنونی، راهی جز ایجاد دیالوگ و همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر ندارند.
با چنین نگاه نویی روشنفکر ایرانی میتوانست، با تغییر کل صحنه و ایجاد یک صحنه مدرن، هم قادر به دیالوگ مدرن با دولت و جامعه مدنی کشورهای دوگانه خویش باشد و هم نگذارد که چون مرغی که در عروسی و عزا سرش بریده میشود، یا در صفحه اعترافات تلویزیونی قرار گیرد و یا توسط مؤسسات آمریکایی و غربی برای ایجاد پارانوییای تغییر «قهرآمیز یا مخملی» رژیم مورد سوءاستفاده پنهان قرار گیرد.
زیرا او به سان انسان مدرن با هر دو جامعه و فرهنگ خویش در حال چالش مدرن و در چهارچوب قانونی و علنی میبود و قادر به نقد آنها میبود. او میتوانست به سان مهاجر دو ملیتی و روشنفکر چندمتنی مدرن ایرانی، بهترین واسط میان دو کشور و دو فرهنگ خویش شود و همزمان خطاهای غرب و ایران را به نقد کشد.
خوشبختانه امروزه این نگاه نو و تلفیقی در حال رشد است و هر انسان ایرانی در خویش این غول زیبای زمینی خندان و تلفیقهای او را احساس میکند و بایستی در این مسیر پیش رود تا رنسانس مشترک کشور ما و ایجاد یک دیالوگ نو و چندلایه و مثبت با غرب ممکن گردد.
بدین جهت نیز در نوع برخورد به تحولات نسلهای ما میتوان توانایی مدرن و درجه تحول نسلهای دیگر را به خوبی سنجید، زیرا برای دیگران اکنون ما و تلفیقهای ما سمبل مدرنیت «آشنا غریب» است.
یک نمونه آن سایتی مثل سایت زمانه است که مبانیاش مدرن است. در واقع اساسنامه و حالت کنونی سایت میتواند زمینهساز صحنه و چالش ما مهاجرین چندملیتی و روشنفکران چندمتنی و یک وحدت در کثرت خلاق و چالشگرانه باشد؛ اما متاسفانه سردبیر ایرانی خوب آن آقای جامی دقیقاً در برخورد با من و امثال من،معضلات سنتی خویش را نشان میدهد و برای مثال به تبعیض، سانسور و یا ایجاد محدودیت برای مقالات من و به جلوگیری از ایجاد برنامه و طرح مباحث مهم ما دست میزند.
موضوع اما این است که چه آقای جامی و چه جامعه ما، راهی جز ایجاد انواع و اشکال این تلفیقهای نو و دیالوگ نو با ما و با غرب ندارند و محکوم به تن دادن به ضروریات مدرنیت و چالش مدرن مانند درج این مقاله و انتقاد هستند، وگرنه یا در بازی قدرت با غرب همیشه شکست میخورند و یا مثل آقای جامی، در صورت سانسور یا تعویق نشر این مقاله و ادامه تبعیض، محکوم به نشان دادن بحران خویش و بیان ضعف خویش و قبول ضرورت تحول در نگاه خویش هستند. بحث این است.
پانويس: ۱- JULIA CHRISTEVA: FREMDE SIND WIR UNS SELBST.S.199
|
نظرهای خوانندگان
Ahmadi Kashani is Hanaii e Kashani. Please make a note of that
-- Nasrin ، Oct 11, 2007اقا ی برادری تا کی می خواهید این حرف ها را تکرار بکنید ؟ شما واقعن هیچ کار دیگر ی ندارید؟ من دلم بحال ادم هایی میسوزد که در دور و بر شما هستند.ا مید وارم نوشته بعدی شما حد اقل یکی دو حرف تازه داشته باشد.
-- احمدی ، Oct 11, 2007مرسي نسرين گرامي از انتقاد درستتان. از آقاي حنايي کاشاني معذرت مي خوام که اسمش اشتباه نوشته شده است.
آقاي احمدي اول برويد و يک نقاد روانکاو از جنس من پيدا کنيد که فقط در همين چند هفته اخير لااقل در مورد سه مبحث مهم شعر و دبستان لندن، موسيقي و نامجو و دو بحث اخير در سايت زمانه، توانايي مطلب نوشتن داشته باشد بعد بياييد ادعاي تکرار بودن کنيد و ثانيا آنچه که شما تکرار مي بينيد ناشي از پيوند مشترک موضوعات در ديسکورس ايراني در برخورد به «غير»، خواه به تمناي خود يا به غريبه است. ثالثا جالبيش هم همينه که هر جمله تان حکايت از عصبانيت و خشم نارسيستي مي کند چون مي بينيد که دارم مسائلي محوري را مطرح مي کنم. دوست گرامي آينه شکستن خطاست. هنوز ياد نگرفته ايد که تف سربالا نکنيد. کاشکي لااقل توانايي نقد مدرن داشتيد تا از انتقادتان چيزي ياد مي گرفتم. اما اگر داشتيد که خوب ...
-- داريوش برادري ، Oct 11, 2007داريوش برادري
جالب بود
-- Rahim ، Oct 11, 2007اقای برادری: عدم شناخت تان از اقای جامی معضل شما و عده معدودی است و نه مشکل دیگران. این اقای جامی همانی هستند که در سایت شان از قطع دست دزد توسط حضرت علی و مرهم گذاشتن به زخم شان دفاع کرده و عقاید مسموم و قرون وسطایی اقای احمد قابل را در 9 ماده هم در سایت خودشان و هم در سایت بی.بی. سی درج کرده بودند که یکیش کامجویی از دختران کمتر از 9 ساله بدون اجازه والدین شان بود که البته برای دخول باید اجازه والدین شان کسب می شد.
اقای برادری: با عینک گوجی و سوار مرسدس شدن و کت و شلوار آرمانی پوسیدن آدمی مدرن نمی شود. مدرن بودن در شیوه تفکره که اقای جامی فعلا در خرافات و هول و هوای قرون تاریک به سر می برند. آوردن چند فرد سکولار به سایت زمانه هم فقط برای رد گم کردنه.
-- سهند ، Oct 12, 2007راستی آن گفته اقای آرامش دوستدار " نوسازی نادانی برای نادان نو خواه" اگر در باره اقای سروش صحت داشته باشه در باره اقای جامی صحت اش حتی بیشتره.
-- سهند ، Oct 12, 2007موضوعات تکراری, تحلیلهای تکراری, حرفهای تکراری ... خسته نباشید.
-- نفیسه ، Oct 12, 2007Thanks for correcting Mr. Hanaii 's name. Your articles are very interesting and I follow them up regularly. Please don't be discouraged by negative feedback. Good luck
-- Nasrin ، Oct 12, 2007آقای برادری گرامی
گمان می کنم ترس از سیاست گذاران آمریکا لزوما ترس از دموکراسی نیست. آنهادر صورت جنگ ممکن است ظرف چند روز صدها هزار ایرانی را بکشند وبا اقتصاد ایران کاری کنند که تا ابدالآباد نتواند کمر راست کند. این کلمه ی "شیطان بزرگ" بیشتر به کلمات جادوگران قبایل ابتدایی شبیه است که خودشان هم می دانند فقط ارزش احساس برانگیزی دارد. اما از نگاه فرد مهاجر در غرب، مشکل ما مواجهه با تبلیغات رسانه هاست و اینکه برای هر چیز پیش پا افتاده باید توضیح بدهیم که: "نه، ما اینطور نیستیم. همه جا خوب و بد هست" یعنی همه ی نگرانی ها، ریشه در نابسامانی ساختار عصبی ندارد.
اگر چه فکر می کنم هر سایت می تواند برای خودش حداقل استاندارد داشته باشد و نمی شود ایراد گرفت که چرا چهار چوب مشخصی در خور بازدیدکنندگانش دارد، با نظر شما موافقم. ضمنا آقای سهند، برای شما و آقای جامی اظهار نطری نوشته اند که در سایت ایران گلوبال درج شده است. کاش همینجا نوشته می آمد و آقای جامی خودشان پاسخ می گفتند.
-- سامان باربد ، Oct 12, 2007داریوش برادری یک نارسیست کسل کننده!
-- بدون نام ، Oct 12, 2007دکتر برادری، اولین بار است که بنا به دعوت های مکرر شما کامنتی می نویسم. در واقع دیگر نمیتوانم دندان به جگر فشار دهم. هموطن عزیز، بدون دخالت در انگیزه شما (که امیدوارم خیر باشد)، مجموعه ی روانکاوی شما را بسیار سطحی می یابم. هر گاه با روش شما بخواهم با خود برخورد کنم، چنان خود را فریفته ام که هیچ ملا ای عامیان را نمی فریبد. دکتر، من نمیدانم که شما از کدام اهورامزدا و اهریمنی میگوئید.آیا اینها شناخته شده هستند؟ من هم مثل شما از ابتدای حیاتم با الله و شیطان سر و کار داشته ام. آیا پیشنهاد شما این است که این دو نوع، حیات روانی مشابهی ایجاد میکنند؟ یعنی تضاد روانی کنونی ما، همان تضادی است که اجداد باستانی مان داشتند؟ شما حتا تضاد روانی مرا با یک انسان غربی (از جمله دالی) در یک ردیف میگذارید. شخصی که خود حاصل جامعه ای مدرن است.
-- یک جوش آورده ، Oct 12, 2007دکتر، رویا های من و دالی واقعا اگر کاملا بی ارتباط با هم نباشند، تناقضات زیادی با هم دارند. از جمله من زن و یا مرد برهنه ای در رویا نمی بینم. دالی تمام عمر برهنه دیده. جنسیت در رویا های من پوشیده و گنگ وسوگوار مآب است.من سینه زنی و قمه و خون وتحقیر حجاب و بدتر از همه فقر و انحطاط می بینم. کدام اهورامزدائی که دوست بشر بود ؟ و کدامیک از تضادهائی که دالی در زندگی مدرن خود همواره تجربه کرده، میتواند ناخود آگاه مرا ساخته باشد؟
این حسم خندانی که شما میگوئید و دائم تکرار می کنید (نمیدانم شاید شما می بینید)، من نمی بینم.من فقط جسم گریان می بینم و حاضر هم نیستم خود را با الگو های کسانی که دغدغه های روانی دیگری دارند کاوش کنم.
و این اصرار شما در تحمیل پرش مجنون وار از پیشا مدرن بودن ما به پسامدرنیته غربیان و دومی را " ضمیر ناخود آگاه ما " جا زدن، دست کم تا حدودی باید به همان اشکال پسامدرنیتی که به شما مدرک تحصیلی داده مربوط باشد.
دکتر، بجای جواب دادن به این کامنت، که طبق معمول خواهد بود و مرا در جایگاه اهریمن خواهد چپاند، میشود خواهش کرد که شما خود را روانکاوی کنید؟
آقا يا خانم جوش آورده، به زبان طنز همين که شما جوش آورده ايد، خود علامتي از اين است که مطالب من ذهن شما را با خودش درگير است وگرنه جوش نمي آورديد. و جالب اينجاست که دقيقا همان مشکلاتي را نشان مي دهيد که من مطرح ميکنم. حالا يک لحظه بنشينيد و گوش کنيد که چه گفته ايد. کار روانکاوي به قول لکان چيزي جيز اين نيست که به آدمي ياد دهد، به خويش و سخنانش گوش دهد و لمس کند که چه مي گويد. موضوع يادگيري استماع سخنان خويش است. فقط براي مثال همين چند جمله شما:
-- داريوش برادري ، Oct 12, 20071/ اول مي گوييد که روانکاوي من سطحي است. شناخت سطحي بودن روانکاوي من، مستلزم شناخت به مباحث روانکاوي و فلسفي در حد تخصصي است که خودتان هم مي گوييد که نداريد و از نوشته تان معلوم است. پس ببينيد که چگونه در هنگام جوش آوردن همان حرکات خودبزرگ بينانه خيالي و تراژيک/کميک را انجام مي دهيد که در بحثهايم مطرح مي کنم.
2/ ناتواني از خواندن دقيق مطلب و نقد مدرن. آخه دوست گرامي من کجا گفتم که شما مثل دالي عمل کنيد. به قول مثل زيباي فارسي، به کلاغ گفتند منار به اونجات. گفت يک چيزي بگو که بگنجه. برويد مطلب قبلي را ديگربار بخوانيد و نيز مطالب ديگر را تا ببينيد موضوع چيه، بعد نقد کنيد.
3/ حالا برويد علت جوش آوردنتان را از يک روانکاو سوال کنيد تا شايد برايتان شرح دهد که عصبانيتتان در واقع ناشي از اين است که اين مطالب ،معضلات و تمناهايي را برايتان رو مي کند که در خفا مي طلبيد. دقيقا انساني که در ذهنش جنسيت بسته است، از طرف ديگر بدنبال برهنگي محض است و از يک افراط به تفريط مي افتد وگرنه انسان بالغ يا مدرن به سمت معناي خويش ا ز اروتيسم مي رود که هميشه در خويش حجابي دارد. يک بار ديگر بحث مرا در باب « رابطه حجاب با بي مرزي» بخوانيد تا پيوند ميان اين حجاب درونيتان با بي مرري اکنونتان و جوش امدنتان، در خفا خويش را استاد مباحث روانکاوي و فلسفه دانستن و حالات ديگر نارسيستي نابالغانه تان را ببينيد و بهتر ببينيد که آقاي احمدي نژاد دقيقا همين فانتزيهاي شما و ديگران را بيان مي کند و به اين دليل نيز انتخاب مي شود. وقتي اين روابط را فهميديد و لمس کرديد، آنگاه به جاي جوش آوردن، هم از نکات درست متن من استفاده مي کنيد و هم با نقدتان کمک به من و ديگر خوانندگان براي ديدن نقاط ضعف مطلب مي کنيد.
3/ نفي روانکاوي مدرن به بهانه تفاوت فرهنگي. اين حرف نيز همان بازگشت به خويشتن ناشي از احساس حقارت به غرب و نماد ناتواني از درک نگاه مدرن و غربي درون خويش است و مثل هر احساس حقارت نابالغي در خويش خشم به ديگري و نفي عنصر غريبه را در بر دارد. کيسه بوکس سفارش بدم براتون؟ اما بدانيد که فقط خودتونو مي زنيد. اين درس بزرگ روانکاوي است.
اميدوارم با خواندن اين نقد نترکيد و اگر ترکيديد باور کنيد تقصير من نيست همانطور که من هيچگاه شما را به سخن گفتن دعوت نکرده ام. روي ديگر خشم نارسيستي همين حالات پارانوييد است.موفق باشيد.
داريوش برادري
آقای برادری، حالا متوجه اشتباه خود در کامنت گذاری دیروزام شدم. شما درست فرمودید "دکتر". مخالف روش روانکاوی شما باید هم بترکد. چه بسرعت به درک واصل شدم! با تشکر از روانکاوی شما. دیگر عرضی ندارم.
-- همان جوش آورده ، Oct 13, 2007جوش آورده گرامي روي ديگر بازي نارسيستي خود را خدا حساب کردن و بي مرز بودن، همين حالت مظلوم نمايي ايراني است. اين از يکسو خدا بودن و از طرف ديگر مستعضف بودن و نيش زدن و مظلوم بودن، حالات تيپيکال انسان نابالغ و ساختار نابالغ ايراني است. آخه چرا نمي تونيد به جاي اين بازيهاي بچگانه نقد کنيد. من نقدي نوشته ام و اگر توانايي نقد داشتيد و اين نقد را با ده مقاله «ما و غرب« در سايت زمانه مقايسه مي کرديد، آنگاه مي توانستيد تفاوت نقد من و نسل ما با ديگر روشنفکران ديگر چيست و هم بتوانيد ببينيد که چرا با اين حال من به اين ديگر روشنفکران احترام فراوان ميگذارم. آن موقع مي توانستيد به جاي اين حرفها و آن هم جلوي يک روانکاو، به نقد نقد من بپردازيد و بگذاريد با يکديگر و بر بستر احترام متقابل، به چالش و نقد بي پرواي مدرن بپردازيم. يک چيزو ياد بگير، يا به قول مثل فارسي، يا مکن با پيل بانان دوستي/ يا بساز خانه اي در بهر پيل. حالا نيز خودت را بالا بکش و دست از اين بازيهاي سنتي بردار و تن به ديالوگ و چالش مدرن بده تا هم چيزي از من ياد بگيري و هم من از نقدت و انتقادت براي بهتر کردن کارم استفاده کنم. من خواستم فقط نشون بدم که چقدر راحت من و امثال من مي توانيم با شما دوستان گرفتار سنت بازي کنيم اگر بخواهيم. همان کاري که جهان غرب با کشور ما مي کند و الان به اسم محور شرارت هم کشور ما را ايزوله کرده و هم به اسم ما در حال فروختن اسلحه به تمامي منطقه و حتي سيستم دفاع موشکي به اروپاست و هم زمان در بغداد هم با ما مذاکره مي کند. در برابر اين حرکت چند لايه غرب شما چه راهي داريد جز حرکات واکنشي آقاي احمدي نژاد و غيره. اگر رئيس جمهور ما و يکايک شما به اين قدرتهاي نو دست مي يافت و قادر به نقد بافاصله و حرکت چندلايه مي بود، ميتوانست به شيوه بهتري هم از حق ايران در ايجاد انرژي هسته اي استفاده کند، هم قدرت ايران در منطقه را افزايش دهد، هم از خطاهاي امريکا و اروپا براي تضعيف قدرتشان و بالا بردن وجهه خويش استفاده کند.بازم هنوز شانس داريم که دولتمردان ما و روشنفکران ما مثل صدام حسين و دولت او نيستند. با اين حال ناتواني از اين نقد و ديالوگ چندلايه، جز به داغاني کشور ما و فرهنگ ما نمي انجامد. اگر واقعا خواهان مدرنيت کشورتي، پس حتي اگر از من هم بدت مي ايد،لااقل اين شيوهها را ياد بگير تا نشه اينطور به بازيت گرفت يا کشورتو به بازي گرفت.
-- داريوش برادري ، Oct 14, 2007داريوش برادري
من دو سه روز پيش کامنتي در جواب آخرين جوش آورده فرستادم که هنوز منتشر نشده است.چرا؟. وقتي به عنوان نويسنده وقتمو ميذارم که جواب بدم،بايد اين جوابها منتشر شود. اين کار يک نوع توهين است و من به هيچ بني بشري اجازه توهين به خودم و کارم را نمي دهم. متن را دوباره ميزنم. سريع آن را بزنيد.
-- داريوش برادري ، Oct 15, 2007«جوش آورده گرامي روي ديگر بازي نارسيستي خود را خدا و صاحب عقل کل حساب کردن و بي مرز بودن، همين حالت مظلوم نمايي ايراني است. اين از يکسو خدا بودن و از طرف ديگر مستعضف بودن و نيش زدن و مظلوم بودن، حالات تيپيکال انسان نابالغ و ساختار نابالغ ايراني است. آخه چرا نمي تونيد به جاي اين بازيهاي بچگانه نقد کنيد. من نقدي نوشته ام و اگر توانايي نقد داشتيد و اين نقد را با ده مقاله «ما و غرب« در سايت زمانه مقايسه مي کرديد، آنگاه مي توانستيد ببينيد تفاوت نقد من و نسل ما با ديگر روشنفکران ديگر چيست و هم بتوانيد ببينيد که چرا با اين حال من به اين ديگر روشنفکران احترام فراوان ميگذارم. آن موقع مي توانستيد به جاي اين حرفها و آن هم جلوي يک روانکاو، به نقد نقد من بپردازيد و بگذاريد با يکديگر و بر بستر احترام متقابل، به چالش و نقد بي پرواي مدرن بپردازيم. يک چيزو ياد بگير، به قول مثل فارسي، يا مکن با پيل بانان دوستي/ يا بساز خانه اي در بهر پيل. حالا نيز خودت را بالا بکش و دست از اين بازيهاي سنتي بردار و تن به ديالوگ و چالش مدرن بده تا هم چيزي از من ياد بگيري و هم من از نقدت و انتقادت براي بهتر کردن کارم استفاده کنم. من خواستم فقط نشون بدم که چقدر راحت من و امثال من مي توانيم با شما دوستان گرفتار سنت بازي کنيم اگر بخواهيم و چطور مي توانيم براحتي بازي سنتي نارسيستي شما را در دست بگيريم، نقدش کنيم و کاري کنيم که هم بازيت شکست بخورد و هم مجبور بشي در آينه نقد ما تصوير واقعي نوشته و حرفت را ببيني. همان کاري که بشکلي ديگر جهان غرب با کشور ما مي کند و الان به اسم محور شرارت هم کشور ما را ايزوله کرده و هم به اسم ما در حال فروختن اسلحه به تمامي منطقه و حتي سيستم دفاع موشکي به اروپاست و هم زمان در بغداد هم با ما مذاکره مي کند. در برابر اين حرکت چند لايه غرب شما چه راهي براي پاسخ داريد جز حرکات واکنشي و افراطي آقاي احمدي نژاد و غيره. اگر رئيس جمهور ما و يکايک شما به اين قدرتهاي نو دست مي يافت و قادر به نقد بافاصله و حرکت چندلايه مي بود، ميتوانست به شيوه بهتري هم از حق ايران در ايجاد انرژي هسته اي استفاده کند، هم قدرت ايران در منطقه را افزايش دهد، هم از خطاهاي امريکا و اروپا براي تضعيف قدرتشان و بالا بردن وجهه خويش استفاده کند.بازم هنوز شانس داريم که دولتمردان ما و روشنفکران ما مثل صدام حسين و دولت او نيستند. با اين حال ناتواني از اين نقد و ديالوگ چندلايه، جز به داغاني کشور ما و فرهنگ ما نمي انجامد. اگر واقعا خواهان مدرنيت کشورتي، پس حتي اگر از من هم بدت مي ايد،لااقل اين شيوههاي نقد و چالش مدرن را از من و کارهايم ياد بگير تا نشه اينطور به بازيت گرفت يا کشورتو به بازي گرفت.
داريوش برادري