ضمیر ناآگاه چیست: اهریمن، کانیبال یا ...؟
داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی-رواندرمانگر
رابطه میان آگاهی - ناآگاهی، اخلاق - گناه میان حالت آگاهی- ناآگاهی یک فرهنگ پیوند تنگاتنگ وجود دارد. ناآگاهی برخلاف تفکر عمومی، محل هرج و مرج اشتیاقات خطرناک و ضدبشری نیست. ناآگاهی در نگاه فروید دارای ساختار است. ولی هنوز در نگاه او ناآگاهی حالت «نفس اماره» مذهبی را دارد. در تحول بعدی روانکاوی ما شاهد نگاه دقیق لکان به ناآگاهی به سان محل تمناهای قانونمند و قدرتهای بزرگ ما هستیم. زیرا به قول لکان ناآگاهی دارای ساختاری مثل زبان است۱. دلوز حتی شیوه تکروایتی و ادیپی لکان را میشکند و ناآگاهی را «یتیم و یک ماشین تولید آرزو و اشتیاق» میخواند که زمینهساز هزار شکل و نوع ناتمام از انسان بودن، زن یا مرد بودن و لذت است.
ناآگاهی به سان محل قدرتهای پنهان و تمناهای قانونمند ما، به این خاطر به شکل اهریمن و یا کانیبال بر ما جلوه میکند که نوع رابطه ما با او، رابطه غلط سنتی خیر - شری و یا رابطه مدرن و ناکافی سوژه - ابژهای است. ناآگاهی دارای ساختاری مثل زبان است و بنابراین بسته به نوع ساختار زبان و جهان آگاه و سمبولیک هر فرهنگ، نوع حالت ناآگاهی متفاوت است.
به زبان ساده، وقتی فرهنگی مثل فرهنگ ایرانی، اساسش بر یک رابطه خیر - شری و زبانش به طور عمده عارفانه - کاهنانه باشد، آن گاه ناآگاهیاش نیز به شکل اهریمنی ظهور میکند و همه تمناها و اشتیاقات ممنوعی که این فرد و فرهنگ درباره جسم، زن، روابط جنسی و غیره دارد به عرصه اهریمنی پرتاب و تبعید میشوند. یعنی اخلاق در واقع گناه را میآفریند و گناه، مرتب اخلاق و چرخه جاودان جنگ وحشتناک اخلاق - وسوسه و نیاز به ناجی موعود را.
همین گونه جهان انسان مدرن نیز هنوز اسیر یک «من» متفاخر است که خیال میکند بر هستی و جهانش تسلط و کنترل دارد و در واقع خود تمناهای ناآگاهش را به حالت بیمرز و خطرناک و به شکل «هانیبال کانیبال» در میآورد. زیرا وقتی نوع رابطهات با هستی، یک رابطه سوژه - ابژهای باشد، آن گاه قهرمانت مثل فیلم «اسپایدرمن ۳» به دنبال حفظ قانون و دیالوگ است و مخالفش یعنی «اسپایدرمن سیاهپوش» یا «هانیبال لکتر کانیبال» دچار بیمرزی و در پی لذت محض و قدرت بیمرز است. لکان این پیوند میان آگاهی و ناآگاهی و همکاری و پیوند درونی میان آنها را به کمک «نوار مویبوس» ذیل نشان میدهد:
حلقه (نوار) موبيوس، حلقهای که پشت و رويش يکی است-
همانطور که میبینید، نوار مویبوس نواری است که در نقطهای دو روی آن، پشت و جلوی آن، به هم تبدیل میشوند و این نوار به دور یک «هیچی محوری» تاب میخورد۲. میتوان به کمک نوار مویبوس دو خصلت اصلی ارتباط میان ناآگاهی - آگاهی انسان و شخصیت انسان را به شکل ذیل شرح داد:
۱- حالت ناآگاهی - آگاهی یک جامعه، حالت اخلاق - بیاخلاقی، دیوانه - عاقل نزد فرد و جامعه، در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر و ناشی از نوع دیسکورس و گفتمان روانی نهفته در زبان و فرهنگ آن جامعه است و مرتب به هم تبدیل میشوند. این روایت فرهنگی از اخلاق - گناه، در واقع یک روایت فانی و قابل تحول و یک سناریو است و تنها با تغییر کل سناریو و تغییر صحنه میتوان به نگاهی نو و حالتی نو دست یافت و برای مثال از چرخه جهنمی گناه - وسوسه ایرانی بیرون آمد.
۲- این نوار مویبوس به این معناست که شخصیت هر انسانی، نقطه تلاقی آگاهی و ناآگاهی، نقطه تلاقی اخلاق و ناآگاهی است. به ویژه جسم و اشتیاقات او، زن و جنس مخالف و نیز غریبه میتوانند به تبلور ناآگاهی تبدیل شوند. یعنی ناآگاهی به عنوان «غیر» بر ما ظاهر میشود و ما، بسته به فرهنگ و ساختار روانمان، به شیوههای متفاوت به این تبلورات ناآگاهی در خواب و در بیداری برخورد میکنیم. این گونه هر ایرانی، شخصیتاش تبلور تلاقی اخلاق - وسوسه و یا تبلور بحران و تلاقی مدرنیت - سنت است. زیرا مدرنیت در واقع به تبلور تمناهای ناآگاه ما تبدیل میشود که ما هم به آنها علاقه داریم و هم از آنها به شدت میترسیم.
معضلات حالت آگاهی - ناآگاهی در جهان ایرانی وقتی فرهنگی مثل فرهنگ ایرانی، جهان را به دو بخش خیر و شر مطلق تبدیل میکند، آنگاه در بخش آگاهی و اخلاقش در واقع اهورامزدا و اخلاق مطلق حکم میراند و در بخش ناآگاهیاش اهریمن و وسوسههای او حکمروایی میکنند.
با چنین نگاهی می توان درک کرد که چرا هر ایرانی دچار جنگ خیر و شر در درون خویش است و هر انسان مؤمن و نیک ایرانی در خویش اهریمنی و خودمداری پنهان، در خویش عارف و کاهنی لجامگسیخته و بیمرز دارد که در پی حاکم شدن بر روان او و به دست گرفتن قدرت است. کاهن اخلاقی و اهورامزدایش نیز همین گونه دیکتاتور و در خفا لذتطلب است و به قول حافظ در خلوت چه کارها که نمیکند.
«وسوسههای یوحنای مقدس» اثر سالواتور دالی
برای درک بهتر علت روانی سترونی قرون متوالی فرهنگ ایرانی، از یک نقاشی معروف نقاش نابغه و جسمگرا «سالوادر دالی» استفاده میکنیم. دالی در نقاشی «وسوسههای یوحنای مقدس» در واقع جهان اخلاقی و مذهبی مانند جهان اخلاقی - عارفانه ایرانی و یا جهان اخلاقی مسیحی را نشان میدهد که هراسان از جسم و فانتزیهای خویش است و قصد سرکوب آنها را دارد. او با سرکوب این شورها و فانتزیهای جسمی، نارسیستی و سوررئالیستی خویش، در واقع خود را سرکوب و سترون میسازد.
این گونه در نقاشی دالی، یوحنا ضعیف و لاغر و شکننده است و شورهایش، زیبا و خندان و با اشکال مختلف مانند فیلهایی با پاهای نازک و سبکبال و پرشکوه هستند و یوحنا ناتوان از تبدیل شدن به جسم خندان و آریگوی به قدرتهای خویش و ناتوان از آفرینش جهان و روایات جسمی و چندلایه سوررئالیستی خویش است. از این رو او تنها در برابر این قدرتهای خویش، صلیب میکشد و دعا میخواند و میترسد.
انسان اخلاقی - عارف ایرانی نیز اینگونه در پای اخلاق و یگانگی با عشق مادری، مرتب بخشی از شورها و فردیت جسمانی و جنسیتی خویش را سرکوب و قربانی کرده است و بدین وسیله خود را سترون و مبتلا به جنگ ابدی اخلاق - وسوسه ساخته است. زیرا احساسات و شورهای بشری قابل سرکوب نهایی نیستند. موضوع بلوغ، قبول کردن این شورها به سان قدرتهای خویش، درک منطق و خرد نهفته در آنها و دستیابی به دیالوگ با آنها به عنوان «فاعل جسمانی منقسم لکانی» و یا به شیوه «جسم هزارگستره دلوزی» است و دستیابی به هزار گونه از جسمهای خلاق و فانی ایرانی و روایات فانی و سمبولیک آنها.
معضلات حالت ناآگاهی - آگاهی در نگاه مدرن یک جامعه مدرن یا انسان مدرن در پی کنترل جهان خویش و در پی پول و خانه و با هراسهایش از بیکاری و بیپولی، طرف و سمت دیگرش، انسان نویروتیک، منحرف جنسی و یا پسیکوتیک مانند هانیبال لکتور و یا هاملت است. زیرا نگاه و زبان سمبولیک مدرن که بر اساس نگاه سوژه - ابژهای ساخته شده است، ایجادگر یک ضمیر ناآگاهی با چنین ساختار مشابهی مثل ساختار زبانش است. او از یک طرف «من» متفاخر مدرن را میسازد که در چهارچوب قانون، در پی دستیابی به سعادت خویش و حفظ تسلط خیالیاش بر جهانش است. او باور دارد که انتخاب و تصمیم میگیرد و نمیداند که بخش اعظم تصمیم و اعمال او ناآگاهانه است.
روی دیگر این «من» متفاخر، یک «من» بیمرز و قدرتطلب است و هر فرد مدرنی میتواند تحت تأثیر شرایط و مشکلات، ناگهان به این فرد بیمرز و خطرناک تبدیل شود. یک نمونه هنری این دگردیسی فیلم «روانی آمریکایی» است و نمونه فاجعهآمیز آن جنگ با عراق یا با ایران.
«زرافه سوزان» اثر ساواتور دالی
در نقاشی « زرافه سوزان» دالی میبینیم که دالی چگونه به زیبایی معضل انسان مدرن را به تصویر میکشد. انسانی که خویش را از بند اخلاقیات مطلق رها ساخته است؛ اما ناتوان از تن دادن به جسم و خرد و به زیبایی جسم خویش بوده است و رابطهاش با جسم و زندگی، یک رابطه مکانیکی و مصنوعی است. از این رو در نقاشی دالی، انسان مدرن به سان موجودی طراحی شده است که اسیر روایات و طرحهای مصنوعی خویش، مانند دیدن خویش به سان «ماشین مکانیکی» « انسان اطلاعاتی» و اسیر مدهای مصنوعی روز است.
این روایات مصنوعی چون چوبهای به کمر بسته شده در نقاشی، از یک طرف به تکیهگاه روحی او تبدیل شدهاند و ازطرف دیگر مانع حرکت طبیعی و پرشور او میشوند. او اسیر این طرحهای مصنوعی خویش و ناتوان از دیالوگ با جسم خویش و با نااگاهی قدرتمند خویش است.
یا مثل یک نقاشی دیگر دالی، در واقع این انسان مدرن چیزی جزی یک تلفن و گوش بزرگ برای اطلاعات دیگران و مد روز بیش نیست. کشوهای بر تن او، نماینده شورهای نارسیستی و جسمی و فانتزیهای مختلف اوست که بایستی عملاً با تن دادن به آنها، به انواع و اشکال جسم خندان و لذت زندگی دست یابد و نمیتواند.
در تقابل با این انسان مصنوعی، در حاشیه نقاشی، تصویر یک زرافه سوزان را میبینیم که تبلور و سمبل اعتماد به جسم و سمبل جسم و خرد اوست. زیرا این زرافه سوزان است اما نمیسوزد. او جسم پرشور و خندانی است که تن به فانتزیها و قدرتهای خویش میدهد و انواع و اشکال روایات و واقعیات چندلایه جادویی و سوررئالیستی را بوجود میآورد و در عین حال خدای جهان و خلاقیت خویش است و قادر به تحول و دگردیسی مداوم استت.
«فاعل جسمانی منقسم لکان»، «جسم خندان» نیچه، «جسم هزار گستره» دلوز، «تئوری انتقادی - پارانویید» دالی، همه و همه نمادها و نشانهها و روایات مختلفی از این نگاه و جهان جسمگرایانه هستند. نگاهی که میداند، ابتدا با دگردیسی به فردیت جسمی خویش و به جسم خندان خویش، قادر به دیدن تمناها و ناآگاهی خویش به سان قدرت فانی خویش و تغییر کل سناریو است.
نگاه جسمگرایانه من نیز متاثر از این نگاه و دیدگاههاست و بر بستر «جسم خندان» خویش، جهان و چرخه اهریمنی - اهورامزدایی را میشکند و میتواند زمینهساز ایجاد هزاران حالت از فردیت جسمی و جنسیتی چندلایه ایرانی شود. «جسمی خندان» که بر بستر فرهنگ ایرانی خویش به «عارف زمینی« تبدیل میشود و به نوزایی دست میزند و بر بستر فرهنگ آلمانی خویش به «ساتور خندان» و متفاوت دگردیسی مییابد و در واقع تنها یک حالت است و هر کس به شیوه خویش میتواند و بایستی به آن دست یابد. موضوع ایجاد و آفرینش هزاران نوع از جسم فانی و خلاق ایرانی و هزاران شکل از بازی عشق و خرد و قدرت ایرانی، هزاران تلفیق خندان و ناتمام است۳.
ناآگاهی در بیرون است روزی مردی را که خیال میکرد یک دانه گندم است، به بیمارستان روانی میبرند و روانکاوان با روانکاوی او موفق میشوند که به او ثابت کنند، او یک انسان است و دانه گندم نیست. چند ساعت بعد از خروج از بیمارستان، ناگهان او هراسان و نالان به بیمارستان روانی بر میگردد و به روانکاوان توضیح میدهد: «داشتم راحت تو خیابان قدم میزدم که آن طرف خیابان یک خروس دیدم و یک دفعه به فکرم آمد که آیا خروس نیز میداند که من انسانم و یا هنوز من را به شکل دانه گندم میبیند؟ و دوباره ترسیدم.»
نکته عمیق در این طنز روانکاوانه این است که هر بیماری انسانی در واقع در ارتباط با «نوع حالت» و با «نوع ارتباط» شخص با جهان خارج و با «غیر» یا دیگری است. نمیتوان سناریوی درونی خویش را تغییر داد، بدون آنکه نوع رابطه با بیرون و با دیگری را نیز تغییر داد. درون و برون در واقع یکی هستند و در هر دو، هم روایت آگاهانه ما و هم روایت و سناریو ناآگاهانه ما تأثیرگذارند. فقط به بحران عشق ایرانی فکر کنید که ناشی از نوع نگاه ایرانی به موضوع عشق و تفاوت این نگاه با نگاه مدرن و نیز ناشی از تجارب آگاهانه - ناآگاهانه فردی و خانوادگی است. موضوع، توانایی دیدن حالت ارتباط خویش با غیر و دیگری و نقد آن و ایجاد یک سناریوی نو و تغییر صحنه است.
یک نمونه دیگر آن، بحران مدرنیت - سنت ما است که بدون شناسایی این ساختارها و نوع روابط، نه میتوان «معضل ما با غرب» را فهمید و نه میتوان «معضل غرب با ما» را فهمید. در روانکاوی فیلم «۳۰۰» من سعی در بیان این ساختارها و نوع روابط غلط کردهام۴. موضوع مقاله بعدی نیز دقیقاً درک «معضل ما با غرب و غرب با ما» و رابطه متقابل آنها در بحران امروز ایران و خطر جنگ است.
بدون درک این ساختارها و نوع ارتباط با «غیر» نمیتوان به شناخت ساختاری و تحول ساختاری، به تغییر سناریو و تغییر نوع رابطه دست یافت. از این رو به باور من بسیاری از نگاههای روشنفکران ایرانی در این عرصه دچار مشکل عدم درک شناخت عمیق ساختارهای « نوع رابطه ما با غرب و غرب با ما» و تأثیر متقابل آنها است. امیدوارم دوستان با خواندن مقاله بعدی و مقایسه آن با مجموعه مقالات «ما و غرب» در سایت زمانه، هم قادر به درک پیوند نگاه من و نسل ما مهاجران دوملیتی و روشنفکران چندمتنی ایرانی با دیگر روشنفکران ایرانی باشند، هم قادر به درک تفاوت و فاصله ما با آنها و قادر به نقد این تفاوتها گردند.
سخن نهایی باری ابتدا وقتی ایرانی با شکستن لحن کهن و زبان کهن، قادر به دستیابی به حالت خویش از «جسم خندان و چندلایه» گردد، آن گاه میتواند با فاصله تثلیثی، هم جهان کهن و مدرن را در دست گیرد و نقد کند و هم به بهترین تلفیقها و عمیقترین دیالوگ با «غیر» دست یابد. از این رو یکی از مهمترین تفاوتهای نسل ما، مهاجران دوملیتی و یا روشنفکران چند متنی درون ایران، توانایی به شکاندن لحن کهن و ایجاد انواع و اشکال تلفیق و آفرینش فردیت نوی خویش است.
طبیعی است که این قدرتها بایستی آسیبشناسی نیز شوند. همانطور که در نقدم بر برخی اشعار این روشنفکران و هنرمندان از بابک سلیمیزاده تا دبستان لندن، به آسیبشناسی آنها و نقد قدرتهایشان دست زدهام۵ و یا به نقد روانکاوانه خلاقیت محسن نامجو و شکاندن لحن کهن موسیقی ایرانی توسط او پرداختهام۶. گذار عمیقتر و رهایی ایرانی از چرخه جهنمی جنگ اهورامزد - اهریمن و از بحران سنت - مدرنیت، دستیابی به اشکال مختلف این فردیت جسمانی و تغییر صحنه و سناریو و تغییر نوع ارتباط با «غیر» و توانایی به دیالوگی نو و خندان و ناتمام و ایجاد تلفیقهای مداوم و ناتمام است.
این «جسم خندان» ایرانی قادر است در ناآگاهیاش قدرتهایش را و خلاقیتش را ببینید و قادر به دیالوگ با آنها و ایجاد هزار شکل از عاشقان و عارفان زمینی ایرانی است. این «جسم خندان و چندلایه» قادر به آفرینش هزار شکل از زنانگی و مردانگی مدرن و متفاوت ایرانی و قادر به آفرینش هزار نوع از هنر متفاوت و تلفیقی مدرن ایرانی است. توانایی دگردیسی به اشکال مختلف این جسم نو و خندان و تغییر صحنه و ایجاد تلفیق نیز، دقیقا قدرت و خصلت نسل ما مهاجران دوملیتی و روشنفکران چندمتنی درون ایران و تفاوت ما با نسلهای دیگر است.
***
پانویسها: ۱- http://www.movallali.fr/... ۲- مبانی روانکاوی فروید - لکان. دکتر موللی.ص ۳- در باب عارف زمینی ۴- http://farhang.iran-emrooz.net/index.php? /farhang/more/13972/ ۵- http://asar.name/2000/09/blog-post_20.html ۶- http://www.iranglobal.info/I-G.php? mid=2&news-id=43589&nid=haupt
|
نظرهای خوانندگان
زیبا و مفید بود، به عنوان یک مخاطب (خواننده) متشکرم.
-- آرش نیکنام ، Oct 5, 2007سلام
مقاله پر محتوایی است.
دستتان درد نکند
حسن .ک
-- حسن .ک ، Oct 5, 2007