خانه > انديشه زمانه > مقالات > مشکل دیدگاههای روانکاوانه | |||
مشکل دیدگاههای روانکاوانهحسن رضایینقد اکبر گنجی از اندیشههای دکتر شریعتی (قسمت آخر: اینجا) بازتابهایی متعدد داشت. محمود دلخواسته در نقدی با عنوان «در جستجوی حقیقت یا قدرت؟» (اینجا) به نوشتههای گنجی پاسخ داد. سپس داریوش برادری در مطلبی با عنوان «مشکل ایرانیان با نقد و قتل سمبولیک» (اینجا) از «بازی اودیپالی» در نوشتههای گنجی و دلخواسته گفت. نوشتهی زیر پاسخیست به نقد داریوش برادری. زمانه از نقدهای بیشتر و نگاههای متفاوت در این زمینه استقبال میکند. دیروز به طور اتفاقی به جملهای از راترفورد، فیزیکدان معروف انگلیسی، برخوردم که مضمونش این بود: یک نظریهی علمی زمانی معنادار میشود که بتوان آن را حتا برای یک خانم / آقای شاغل در قهوهخانه نیز براحتی توضیح داد. نکتهی بعد آنکه، من هم نقد آقای دلخواسته بر شریعتی را از «اول تا آخر» خواندهام. اما برخلاف درک و دریافت آقای برادری، هیچگاه با خواندن این متن به ذهنم نرسید که آقای دلخواسته، با اینکه گاهی لحنش با شریعتی همدلانه یا به اصطلاح خود آقای برادری "پشتیبانانه" است، در پی اثبات "شرافت" آقای شریعتی باشد. از این گذشته، حتا اگر هم آقای دلخواسته با آوردن یک رشته دلایل در صدد اثبات این موضوع بوده باشد، به چه دلیل "مدرنی" باید این کار امری "پیشامدرن" تلقی شود؟ چرا پرداختن به امر "شرافت شریعتی" باید در موقع بررسی اندیشه و منش او نادیده گرفته شود؟ آیا نفس چنین تجزیهگرایی شدیدی میان امری با بار شخصی و خانوادگی بیشتر، همچون اشارهی مستند به تکهمسری و رابطهی آزادیخواهانهی شریعتی در خانه، و دیگر رفتارهای او (همچون سخنرانیها یا کتابهایش) که از دید ما جنبهی عمومی آن بیشتر است، ناشی از نوعی دوآلیسم نیست؟ از نگاه من آقای برادری، علیرغم توجه ارزندهای که به خطرات ناشی از ثنویت و دوگانهسازیهای تضادآمیز در نقادیهای ما ایرانیان دارند، در این نوشته و نوشتههای قبلیاش، خود، گاه بیگاه دچار این عارضه شدهاند. برای نمونه، وقتی که قائلند فرق نقد مدرن از شریعتی با نقد پیشامدرن از او این است که در دومی ما شرافت و حیثیت را هم جزوی از موضوع تحقیق میدانیم اما در اولی، که مدرن نامیده میشود، ما قایل به جدایی و تفکیک کامل این دو از هم هستیم، آشکارا نگاه ثنوی غیرقابل جمعی را ترویج میکنند. آقای دلخواسته ۲ نقد پیاپی و کاملاً مرتبط به هم در نقد گنجی منتشر کرده است. اما به نظر میرسد آقای برادری، به دلیل استنادات بسیار ناقصی که فقط به نوشتهی اخیر دلخواسته دارد، هیچ کدام را یا کامل نخوانده یا اینکه اصلاً ندیده است. گمان من این است که او فقط هنگام نگارش مقاله سرسری نگاهی انداخته و خودش هم بقیهاش را "حدس" زده است. اما من از مجموع دو نقد آقای دلخواسته فهمیدم که او به شریعتی نقد جدی دارد. به این جملهی او در نقد اولش بنگرید: «...همانگونه که گنجی در مقاله خود مسلّم گرفته است، شريعتی حقيقتا شخصيتی تاريخساز بود. اما همينجا اضافه کنم که صفت "تاريخسازی" شريعتی، بدان منزله نيست که باورها و يافتههای او را از هرگونه ضعفهای فاحش علمی فارغ بدانيم. به عکس، نگارنده نيز معتقد است همين ضعفهای علمی شريعتی لطمات قابل توجهی به بعد دموکراتيک انقلاب بزرگ ۵۷ وارد ساخت. اما اين ضعفها که کاملا جنبه نرمال و انسانی داشت هرگز به اين معنا نبوده و نيست که بتوانيم او را، آنگونه که گنجی پيش میکشد، ايدئولوگ استبداد و خشونت در ايران سال ۶۰ به بعد بدانيم. کسانی که با آثار شريعتی انس دارند و با روح او آشنا هستند، بهتر از هر کسی میدانند که نسبت دادن جريان خشونتگرايی و انتگريسم اسلامی پس از انقلاب به انديشههای او چه کار بیانصافانهای است. رديف کردن يک تعداد رفرنس از آثار شريعتی در موضوعات مختلف و بر آن اساس تلاش برای نسبت دادن جريان بنيادگرايی شيعی به شريعتی که ريشههای عميقی در نزاع دست کم صدساله ميان بنيادهای سنتی و ارتجاعی ايران، اعم از بنيادهای دينی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، با فنون و تکنيکهای مدرنيسم و توتاليتاريسم دارد نهايت بیانصافی است. چه کسی است نداند بيشترين وجه همت شريعتی در نقد سرسختانهای بود که نسبت به همين خودکامگی برخاسته از دين و انواع خودباختگیهای سنت در خشونت ناشی از بت کردن تکنيک مدرن داشت... اين درست است که شريعتی تا آخر عمر موضع نهايیايی در برابر پرسش دموکراسی نداشت و در جنگی درونی با مقوله آزادی درگير بود، و باز آشکار است که هر خواننده آثار شريعتی با سخنان ضد و نقيضی از او در باب هم دموکراسی و هم آزادی روبرو میشود، ولی رسيدن به اين نکته از دوآليسم گنجی برنمیآيد. از دوآليسم گنجی از پيش معلوم است که چه نوع شريعتی بايد خارج شود؛ يک شريعتی بنيادگرا». اما آقای برادری میگوید: اما آیا واقعاً آقای دلخواسته اینگونه عمل کرده است که آقای برادری تصویر میکنند؟ به نظرم اگر خود آقای برادری هم زحمت خواندن متن را همین الان به خود بدهند متوجه میشوند که این نقدشان نامنصفانه است و به همان درد نارسیسیم که خودشان میگویند مبتلاست. حال ببینیم دلخواسته چه میگوید: «گنجی با نقل تمثيلی از شريعتی در رابطه با بکر بودن میخواهد نشان دهد شريعتی نگاه مردسالارانه به باکرگی زن داشته است. حال ببينيم آيا او در اين برداشتش سخن معناداری ارايه میکند؟ او تمثيل را در جايی از آثار شريعتی که شرف مرد به باکرگی زن تشبيه شده است و اينکه اگر شرف يک بار لکهدار شود ديگر هيچ چيز جبرانش نمیکند، پيدا کرده است و از اينجا نتيجه میگيرد که نگاه شريعتی به زن يک نگاه مردسالارانه و ضد زن بوده است. اينکه گنجی بر خلاف ادعاهای هرمنوتيکی و نظريه تفسيری پستمدرنش حاضر است در اين مورد ويژگی سمبوليک واژهها و عبارات را در زبان ناديده گيرد و از اين تمثيل شريعتی برداشتی مبتنی بر معنی لفظی (Letters of Text) کند نشانه ديگری بر ضعف روششناختی اوست. اينطور به نظر میرسد که آقای گنجی اطلاعات پراکندهای درباره فمينستها به دستش رسيده و حالا از پاپ هم کاتوليکتر شده است و اعتراض میکند اصلا شريعتی به باکرگی زنان چه کار داشته است؟ تلويحاً منظور آقای گنجی اين میتواند باشد که باکرگی دختر بايد در دست خود دختر قرار داشته باشد و جامعه مردسالار هيچ حق و نظری در اين امر خصوصی نمیتواند بدهد. اگر منظورش اين است که بايد گفت اين ديدگاهی متين است، اما اين ميزان سخن هيچ روشنیای ايجاد نمیکند، بلکه لازم است از پيشينه و تبارشناسی آن هم اطلاع داشت تا بیگدار وارد مباحث پيچيده فمينيسم نشد. کوتاه آنکه اين نظر برمیگردد به پارهای از مکاتب فمينیستی که چندين دهه است میگويند زن بايد کنترل بدن خود را از کنترل جامعه مردسالار خارج کرده و خود آن را در دست بگيرد. من نمیدانم که شريعتی دقيقاً در مورد اين سوال چه نظری داشته است زيرا همانطور که در آغاز بحث گفتم من به قصد شرح آرای شريعتی وارد نشدهام، ولی اين را میدانم که آقای گنجی در لوای انتقاد به شريعتی به زنان خواننده مقالات خود میخواهد بگويد که خود چه نظری دارد هرجند جرأت آن را نيز نداشته که اين نظر را صريح اعلام کند و بنابر اين در لفافه تلويحاً سخن گفته است؛ آقای گنجی مخالفت با ديدگاه سنتی در رابطه با باکرگی زن را از ديدگاه حاکم بر سرمايهداری غربی انجام میدهند. اما آقای گنجی چون پيچيدگیهای رابطه سکس و بکارت با قدرت در جوامع سرمايهداری ليبرال را نمیداند، مانند بعضی از مکاتب فمينيستی اصرار دارد که اگر قدرت در شکل فرهنگ مردسالار، حق نظر و عمل در مورد زن و روابط جنسیاش نداشته باشد زن قدم بزرگی در آزادی جنسی خود برداشته است. ولی آقای گنجی نمیدانند که قدرت تنها در شکل مردسالاری نيست که عمل میکند؛ مثلاٌ در جوامع سنتی که از دست دادن بکارت دختر عملی شرمآور تلقی میشود، امروزه در بسياری از جوامع غربی و خصوص در طبقه کارگر (rclassunde) "از دست ندادن باکرگی" برای دختران بعد از سن ۱۶-۱۵ سالگی خجالتآور محسوب میشود. پس اگر دقيق شويم تغيير چندانی رخ نداده است زيرا وقتی اين ساختار قدرت است که هم باکرگی و هم باکره نبودن را ناشی از يک فرهنگ ارتجاعی يا مدرن میداند و خواستار حذف يا بقای آن میشود، درهر دو حال زن کنترل بدن خود را در دست ندارد، فقط ارباب عوض شده است. میبينيم که در هر دو مورد ظاهراً متضاد دختر کنترل بدن و زندگی جنسی خود را به دست نيآورده است، بلکه هنوز در کنترل قدرت قرار دارد و فقط صاحب قدرت از جامعه مردسالار به جامعهای عبور کرده که در آن زن ارزش خود را در جذابيت جنسیاش میبيند و سادهترين را ه اثبات اين جذابيت به خود و ديگران را در اين میبيند که هر چه زودتر باکرگی خود را از دست بدهد. بنابر اين توجه شود که بیارزش شمردن بکارت اصلاٌ مشکل را حل نمیکند. همانطورکه از دست دادن بکارت بالذاته آزادیآفرين نيست. راه اين است زن در سکس، معنی و مفهوم و ارزش نشود و در عين حال نيازهای طبيعی جنسیاش نه مثل جوامع سنتی سرکوب، و نه در خدمت سرمايهداری يا به اصطلاح فريبنده "جوامع مدرن" قرار گيرد. بلکه زن حق دارد در آزادی کامل ارضا شده و در رابطه با عشق و مأنوس شدن با مرد پايداری و وفاداری بجويد. اين گونه است که سکس از کنترل هر قدرتی خارج شده و در فضای طبيعی خود، در ارضای نيازها و لذتهای طبيعی در آزادی کامل و در فضای اعتماد، احترام، فهم و عشق پايدار شود. ولی آقای گنجی از آنجا که در تله انواع گفتمان قدرت گير کرده است از درک اين تمايزات و پيجيدگیها بس ناتوان نشان میدهد و چنين است که کارش به جنجال عليه شريعتی در رابطه با بکارت میکشد». یک نکتهی پایانی و چند پرسش هم در ارتباط با آن عرض کنم: آقای برادری میگوید: «اقای دلخواسته همینگونه در توضیحاتش در باب فوکو و برای نشان دادن روشنفکر نبودن گنجی، برخی افکار فوکو را مسخ و ایرانی میکند. زیرا در نگاه فوکو قدرت یک وجود استراتژیک و خلاق است و "بدن" انسان تبلور قدرت و دیسکورس است. بدین جهت مفهوم "بدن" بدون قدرت و دیسکورس وجود ندارد. موضوع نوع دیسکورس است و نه آزادی توهموار از دیسکورس و قدرت، آنگونه که آقای دلخواسته تفسیر میکند». از آقای برادری میخواهم در این رابطهها توضیح دهد که: مسخ کردن فکر فوکو یعنی چه؟ ایرانی کردن آن یعنی چه؟ و اشکالش چیست اگر یک ایرانی فوکو را در توضیح قدرت در بافت فرهنگ و سیاست ایرانی به کار برد؟ از کجای آثار فوکو برداشت کردهاید که "بدن" تبلور قدرت و دیسکورس است؟ آقای دلخواسته در بند مربوط به حجاب (نه موصوع بکارت که مورد اشارهی اقای برادریست) فقط یک جا از فوکو نام میبرد و این چنین میگوید: «موضوع حجاب نزد شريعتی به سوال بزرگتری چون سکسواليته و رابطه آن با سيستم سرمايهداری و حتی بازار مصرف برمیگردد. اين يکی از پرسشهای اصلی غالب روشنفکران جدیای چون شريعتی بوده و همچنان هم هست. در طول تاريخ بشری سکسواليته که ترکيبی از واقعيت - خيال و عريانی - پوشيدگی بدن بوده است. در اين رابطه است که میشود فهميد سکس و بدن همواره بعدی عمومی و اجتماعی داشته است. برای مثال، فوکو که از رابطه قدرت و سکس و بدن سخن میگويد نتيجه میگيرد که سکس در خدمت قدرت است که از خود بيگانه میشود و از فضای طبيعی خود خارج شده و خادم نيازهای روزافزون سرمايهداری میشود... يکی از کارويژههای اصلی قدرت، "کنترل" ارزشهای فرهنگی و اجتماعی است». تا آنجا که من هر دو متن دلخواسته را خواندهام، او آشکارا با استناد به اندیشهی بنیصدر به دیسکورس قدرت به معنای فوکویی نقد دارد و برخلاف فهم رایج از فوکو، که همهی گفتمانها ی عصر ما گفتمان قدرت است، او قایل است که دیسکورس آزادی "وجود" خارجی دارد. دلخواسته، آنگونه که من فهمیدهام، با نقد بیان قدرتی که در گنجی یافته است میخواهد به بیان ﺁزادی برسد. پیشفهمش هم این است که گفتمان آزادی بیانگر فطرت هستیست و به قول کانت بدون آزادی هیچ حقی وجود ندارد و هیچ مسألهای و هیچ راه حلی برای خروج از وضعیت موجود نامطلوب نیست. بیان /گفتمان قدرت توجیهگر قدرتیاست که نیست و از رهگذر رابطهی قوا پدید میﺁید. برخلاف دیدگاه موسوم به دیدگاه فوکویی، این دو دیسکورس دو محور را تشکیل نمیدهند که یکی تابع دیگری یا هر دو تابع یکدیگر باشند. به نظرم این همان تز محوری آقای دلخواسته در هر دو مقاله بوده است؛ بیان نکتهای بوده است که گرچه کسانی همچون خود فوکو در ارتباط با انقلاب ۵۷ ایران به آن پی برده بودند اما گنجی در تبارشناسی انقلاب ۵۷ به زعم خود میخواهد بنای آن را ویران سازد. کوتاه آن که بنیصدر نقل میکند که او پس از برگشت از ایران در دیدارهایش با وی و چند تن دیگر از روشنفکران مسلمان در پاریس همچون آقای سلامتیان همین پرسش را طرح کرده بود که چطور میشود یک انقلاب مردمی خارج از بیانهای قدرت موجود شکل بگیرد. که بنیصدر در پاسخ از وجود اندیشه و گفتمان موازنهی عدمی در ایران زمین میگوید. بنیصدر خودش در جاهای مختلف این موضوع بسیار مهم را بازگو کرده است. برای نمونه در نوشتهای به مناسبت نوروز ۸۶ میگوید: «در ﺁن روزها که مردم ايران به سربازان و افسران گل اهدا میکردند، فوکو ، فيلسوف فرانسوی، نزد اينجانب ﺁمده بود و میخواست بداند انقلابی با شرکت جمهور مردمی که در برابر گلوله گل پرتاب میکنند، چگونه ممکن گشته است؟ با او از موازنهی عدمی که ولايت جمهور مردم را ميسر میکند و ﺁزادی و رشد را هدف میگرداند و هدف سياست را ﺁزادی میسازد و بدين انقلاب، سياست را که قدرتمداری از اخلاق و معنويت تهی کرده است، از اخلاق و معنويت پر میکند سخن گفتم. اينک شما ملتی را مشاهده میکنيد که به نمايندگی از جهانيان، به سياست جهتی ديگر میبخشد و ﺁن را به خدمت ﺁزادی و معنويت و اخلاق درمیﺁورد». همچنین در مقالهای که دو سال پیش، به مناسبت سالگرد درگذشت بازرگان منتشر کرده است، خود این چنین توضیح میدهد: «بیرون رفتن از ظلمات قدرت به نور ﺁزادی، نیاز به بیان ﺁزادی دارد. کار روشنفکر در خور این عنوان، با صفت دینی یا بی صفت دینی، یافتن و پیشنهاد کردن بیان ﺁزادی است. یافتن و پیشنهاد کردن بیان ﺁزادی ممکن است یا نا ممکن؟ در انقلاب، در ﺁن در روزها که مردم ایران گل را بر گلوله پیروز میکردند، میشل فوکو، فیلسوف فقید ، نزد اینجانب میﺁمد . میخواست بداند چگونه انقلاب ایران ممکن گشته است. چگونه مردمی بهطور خودجوش سازمان یافتهاند و در سرتاسر کشور جنبش هماهنگی را میسر ساختهاند؟ بیان قدرتی که چنین جنبشی را میسر کند نمییافت و میدانست بدون اندیشهی راهنما نیز قدم از قدم نمیتوان برداشت. ﺁیا جهان در انقلاب ایران شاهد خلق بیان ﺁزادی نبود؟ در پاسخ او، از موازنهی عدمی، بهمثابه اصل راهنما سخن به میان ﺁوردم. بر اصل ثنویت، جز این یا ﺁن بیان قدرت را نمیتوان ساخت. اما بر اصل موازنهی عدمی، بیان ﺁزادی ساختنی است. بدین سان، روشنفکری که بخواهد در پی بیان ﺁزادی شود، کار اول او یافتن اصل راهنما میشود. به این کار که پرداخت، درمییابد که ﺁزادی اینهمانی جستن با هستی است. این ﺁزادی را عقل ، به گاه خلق، مییابد. در کتاب عقل ﺁزاد، روشهای دو عقل، یکی عقل قدرتمدار و دیگری عقل ﺁزاد را ، بازشناساندهام. ﺁن اصل راهنمایی که عقل را بر روی هستی باز کند، بیشتر ، اینهمانی با هستی را میسر کند، ثنویت که عقل را در محدودهی دو محور زندانی میکند نیست. توحید در مفهوم موازنهی عدمی (= رها شدن از محدودکنندهها و باز شدن به روی هستی هوشمند، خدا)، اصل راهنمایی است که به عقل ﺁزادی و توان بازجستن بیان ﺁزادی را میدهد. بدین اصل است که دین از قید و بند قدرت رها میشود؛ دین، به یمن موازنهی عدمی، علم را نیز از زندان ثنویت و از بند قدرت رها میکند و در اصل راهنما با دین اینهمانی میجوید. علم جای خود را در رشد انسان تا هستی هوشمند بازمییابد. نزاع تقدم و تأخر دین و علم و انطباق یکی با دیگری پایان میپذیرد و رشد انسان در ﺁزادی و در عمران طبیعت ممکن میشود». حال امیدوارم آقای برادری که میگویند دلخواسته یک نوع آزادی "توهموار" از قدرت مد نظر داشته است، همانگونه که برای نشان دادن امکان مدرنیتهی ایرانی به آثار آقای جمالی و دیگر اندیشورزان ایرانشهری استناد میکند، به اندیشه و بنمایهی فرهنگ آزادی، یعنی "اصل موازنهی منفی یا عدمی" که هوادارن مصدق از همین فرهنگ حماسی/عرفانی/عیاری/ سیمرغی ایرانی یاد گرفتهاند و سالهاست توسط بنیصدر در انواع کاربردهای روزانهاش در سیاست و اقتصاد و فرهنگ به مردم توضیح داده میشود، هم توجه میکردند و از واژهی "توهموار" برای وصف این گفتمان استفاده نمیکردند. آیا کاربرد واژهی "توهموار" در بافت معنایی ایرانی - فارسی آن در اینجا باز حاکی از وجود همان ایرادی نیست که آقای برادری در صدد نقد آن هست؟ --------------------- ـ وداع با شریعتی ---------------------- پینوشت: پاسخ به کامنتها جناب صیامی گرامی پیش از هرچیز از این تاخیری که در پاسخگویی دارم پوزش می طلبم. پرسش ها و نقد های شما را مدتی پیش مطالعه کرده بودم و در نظر داشتم در حد دانشم توضیحاتی خدمتتان ارایه کنم اما متاسفانه به علت مشکلات کاری امکان تایپ نداشتم و الان این کار را می کنم. به هرحال شرط اخلاق و جوانمردی این بود بسیار زودتر از این جواب دهم. امیدوارم ببخشید. در همین جا به منظور صرفه جویی باید از کامنت دوست فرهیخته اقای برادری و نیز خانم/آقایی به نام تهمینه که در نقد مقاله نکات توضیحی آموزنده ای مطرح کرده بودند تقدیر کنم. توضیحات آقای برادری بسیار روشنگرانه بود. لُبّ نقد من بر دیدگاه های آقای برادری از این دیدگاه علم شناسانه بر می خیزد که بسیاری از دیدگاه های روان كاوانه در تحلیل روایط انسان ها در جوامع پیچیده امروزی نه قابل رد اند و نه قابل اثبات. همین مشکل را تا آنجا که می دانم پوپر در باره دیدگاه های ماركسيستی نیز مطرح می کند. به قول پوپر "تئوری ای که همه چیز را توضیح می دهد هیچ چیر را توضیح نمی دهد". شاید یکی از دلایل گنگ بودن و دشوار فهم بودن این گونه تحلیل ها هم ناشی از همین موضوع باشد. چراکه آن ها تا حد زیادی سابجکتیو هستند و به اندازه کافی راه به تجربه گرایی و بین الاذهانی بودن نمی دهند. البته باید بگویم این یک نظر خام است و من باید در این باره بیشتر مطالعه کنم. اما حال برگردم به پرسش های جنابعالی. 1. در مورد جمله نقل شده از ارنست راترفورد باید عرض کنم نمی دانم وی آن را دقیقاً در چه بافتی و سیاقی ابراز کرده است. شاید بتوان حدس زد که او به علت رشته تخصصی خودش به علوم تجربی و به خصوص فیزیک نظر داشته است. شاید مطلع هستید راترفورد با علوم اجتماعی سرناسازگاری داشت و این جمله او هم معروف است که می گفت: همه دانش یا فیزیک است یا گردآوری تمبر. All science is either physics or stamp collecting" " پس با این سابقه اگر هم نظر او بر علوم طبیعی باشد باز مانعی ندارد ما سخن او را تعمیم دهیم. زیرا دانش و خرد، چه از سنخ علوم طبیعی باشد و چه انسانی، یک امر جمعی و عمومی است و ویژگی هر امر جمعی میان ذهنی بودن و قابل گفتگو بودن در عرصه عمومی است. ناگفته نماند که به نظرم کارل پوپر هم شبیه چنین عبارتی را بیان کرده است. او هم به سادگی و همه فهمی نظریات علمی حساس بود. 2. در باره باکره گی دختران و طبقات اجتماعی این نظر را من از مقاله آقای دلخواسته عیناً نقل قول کرده بودم. برداشت من از متن دلخواسته این بود که این ارزشی /بی ارزشی کردن در طبقات مختلف هست اما در طبقات پایینی جامعه همچون طبقه کارگر نمودارتر است. اما برداشت من از عبارت آقای دلخواسته این نبود که پس باکره ماندن دختر تا سنین بالاتر در طبقه های غیر کارگر هنوز ارزش محسوب می شود. به قول منطقیان لازم نیست از این عبارت مفهوم مخالف بگیریم. 3. نظریه زن، قدرت و عشق از من نیست. این نظریه از ابوالحسن بنی صدر است که برای مطالعه بیشتر توصیه می کنم کتاب زن و زناشویی او را که آنلاین هم در دسترس هست ببینید. این کتاب از دید من یکی از شاهکارهای اندیشه مستقل در فضای اندیشگی ایرانی است. نشانی آنلاین آن از این قرار است. http://enghelabe-eslami.com/ketab/zan بنی صدر یک مطالعه جالب دیگر هم در موضوع زن در شاهنامه انجام داده است که آن هم در نشانی زیر در دسترس است. http://enghelabe-eslami.com/ketab/ البته من خودم هم بیش از یک سال پیش مقاله ای در مورد رویکرد بنی صدر به حقوق و کرامت زن نوشته ام که در نشانی زیر می توانید ببینید. http://zanan.iran-emrooz.net/index.php? |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقاي رضايي مرسي از نقدتون.در رابطه با نقدتان چند نکته ساده مي خوام بگم. نقد من بر نگاه آقاي دلخواسته به خاطر محدوديت مقاله فقط دو نکته را مطرح مي کند. اول بخشي از پاسخ آقاي دلخواسته به نقد گنجي در باب نظرات دکتر شريعتي درباره چندهمسري را نقد می کند. آقای دلخواسته در جواب« نقد متن» گنجي و بر نگاه شریعتی، صحبت از تک همسري مولف مي کند و اين بهم ريختن مرزهاي نقد و عدم تفکيک حوزه هاست. زيرا آقاي شريعتي ميتواند تک همسر باشد ولي از چندهمسري دفاع کند، همانطور که گنجي نشان ميدهد.براي اطمينان شما جمله آقاي دلخواسته در مقاله آخرش:
-- داريوش برادري ، Sep 1, 2007« اول این که، او اگر در این جا، باز با بیانصافی، متن را از مؤلف جدا نمیساخت و نگاهی به زندگی واقعی شریعتی میانداخت، میتوانست بفهمد آیا او به عنوان یک اصل و قاعده به تکهمسری باور داشته است یا به چندهمسری؟»
دوم بیان نظر فوکو و مسخ آن در همان مقاله است:
«برای مثال، فوکو که از رابطه قدرت و سکس و بدن سخن میگوید نتیجه میگیرد که سکس در چامعه سرمایهداری مدرن، چون در خدمت قدرت است، از خود بیگانه میشود و از فضای طبیعی خود خارج شده و خادم نیازهای روزافزون سرمایهداری میشود.»
این مسخ نظر فوکو است، زیرا در نظر فوکو، سکس، بدن همیشه تحت تاثیر دیسکورس است و موضوع تنها ایجاد تحول و تفاوت مثبت در دیسکورس و قدرت است. بدن و سکس دیسکورسیو است. سکس طبيعي،بدن طبيعي در نگاه فوکو وجود ندارد. به کتاب سکس و حقيقت سه جلدي فوکو يا مقالات ترجمه شده از متخصص جامعه شناس مترجم کوروش برادري در اينترنت مراجعه کنيد. چندجای دیگر مقاله نیز همین موضوع خطا را آقاي دلخواسته تکرار می کند.
سوم لحن نوشته است که نه تنها به باور من روان درمانگر بلکه به باور بخشی دیگر از کامنت گذاران نیز دارای لحن دفاع از شرافت شریعتی است. در حالی که موضوع نقد اندیشه هاست و نه دفاع از شرافت ایشان. این که شما این را ندیده اید، خوب می تواند به زبان ساده ناشی از عدم آشنایی شما به اهمیت لحن کلام و مباحث روانکاوی و یا عدم حساسیت در این زمینه نیز باشد. به این موضوع فکر کرده اید؟
بخش چهارم سخت بودن نوشته های من برای شخصی چون شما با تحصیلات عالی در علوم انسانی است. آخه دوست گرامی نوشته ای که به سادگی اول چند سوال مطرح می کند و خصایل نقد را می گوید و گام به گام جلو می رود و نقد می کند، کجایش سخت است. آیا کلماتی مثل پسرکشی و پدرکشی را در آثار دکتر صنعتی، کاتوزیان و دیگران نخوانده اید؟. ثانیا من اصولا مطالبم را در سایت زمانه مرتب در عین حفظ چندلایگیش، ساده تر می کنم و مطالب عمیق چندلایه ام را به سایتهای دیگر می فرستم. با این حال روانکاوی و بویژه مباحث پسامدرنی/جسم گرایانه لکان/دلوز/فوکو/ژیژک و دیگران مباحثی بس پیچیده هستند. آیا تا حال نوشته ای از لکان،ژیژک، دلوز و یا دکتر موللی خوانده اید، تا به پیچیدگی موضوع پی ببرید. وقتی شما نقد ساده بالا را مشکل می دانید، حتما نوشته های آنها را نفرین می کنید. با این که من مرتب با یادگیری از انتقادات دوستان حتی اشکالات ویرایشی آن را کم می کنم. برای درک بهتر ساختار نگاه خودم نیز امشب لینکی برایتان می زنم که در آنجا می توانید مبانی ساختار عارف زمینی را بخوانید، تا بهتر مطالب مرا درک کنید و لااقل نقد عمیق کنید و بگذارید بحثمان عمیق و چندلایه شود. این استدلالات و غرغر زدنهاي ساده مثل مشکل زبانی و ساده بینی و ساده خواهی به باور من کهنه شده است. همش نخواهید که نویسنده بیاد پایین، یکم خودتون بکشید بالا و چندبار یک متن را بخوانید وقتی رشته شما نیست. باور کنید من نوشته های لکان را چندبار می خوانم تا بفهمم با اینکه پانزده سال این رشته کار هر روزه من است. بعد شما می خواهید یکدفعه این مباحث را قورت بدید و همه چیز را هم بفهمید. و وقتي اين ميل بلعيدن و تنبلي و ساده بيني را نمادي از حالت نارسيستي بخوانيم، مي گوييد در حال روانکاوي کردن همه چيز هستيد. خوب شما اين ساده بيني و راحت طلبي را توضيح روانکاوانه بدهيد تا خواننده مقايسه کند. برای مثال من هفته دیگر نقدی بر مبحث «اعتیاد و معتاد ایرانی» در سايت خوب زمانه باز می کنم، تا هم برای اولین بار در سایت زمانه یک بحث علمی در این زمینه مطرح شود. زیرا آنچه که من در سایت دیده ام بیشتر مصاحبه و کار خوب ژورنالیستی بوده است و هم ببینید، هر چقدر هم من ساده بنویسم، باز هم نگاه من و موضوع چندلایه است و باید تلاش کنید بدقت بخوانید. در آخر هم خودتان می دانید که من نگفته ام همه مباحث فقط باید نقد روانکاوانه شوند. بلکه چشم انداز روانکاوانه موضوعات مثل موضوع ناتوانی ایرانی از نقد مدرن و چالش مدرن نظرات یکدیگر را نشان می دهم. اینکه جامعه ما دارای مشکلی بس سخت با رواداری دگراندیش و با قبول نقد پدران فکری دارد، این را که باور دارید؟ زیرا این موضوع معضل بزرگ تاریخ معاصر ماست. از قبرهای خاوران تا همین جنجال بدور یک بحث گنجی و یا همان جنجال بدور بحث حافظ من و ناتوانی از نقد مدرن و حذف آن، همه نمونه هایی از این موضوع هستند. راه درست برخورد با اين موضوع نيز همان است که من مطرح مي کنم، يعني توانايي به نقد پارادکسيکال پشتيبانانه/انتقادي و نقد نظر به جاي نقد شخصيت و ترور فرد. مثل رابطه اي که من با سايت خوب زمانه دارم و هم از اين سايت بشدت خوشم مي آيد و هم ازش انتقاد مي کنم، چون خواهان رشد و قوت آن هستم، حتي وقتي کساني از سايت از انتقاد من خوششان نيايد. راه اين است. قبول ندارید؟
موفق باشید.
داریوش برادری
آقاي رضاي اين لينک مقاله ايست که در کامنت قبليم گفتم. حالا اگر باز هم با وجود اين تشريح ساختاري نگاه من، منظور من درک نکرديد، باور کنيد، مشکل من نيستم، يا مشکل اصلي من نيستم. اميدوارم با خواندن کامنت قبلي و اين مقاله به نقدي نو دست زنيد و با انتقاداتتان و با ادامه اين چالش مدرن ميان ما، هر دويمان از اين ديالوگ و چالش چيزي بدست آوريم. موفق باشيد. اين هم لينک مقاله براي شما و ديگر دوستان.
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id
-- داريوش برادري ، Sep 1, 2007=3227&nid=haupt
آقای محترم شما بحث ماراتنی تکراری می کنی. یک فرمول نارسیستی / تراژیک یاد گرفته اید، می خواهید به هر مقوله ای بندش کنید. همه و همه کس می شود نارسیست بجز خودتان؟! آخر انصاف هم خوب چیزی است، برادر! چقدر یک چیز را تکرار می کنید شما؟ آخر کیلیویی نوشتن چه فایده ای دارد؟ کامنت های شما هم کیلو کیلو وزن دارد، اما متأسفانه دچار فقر محتوایی است. شما توجه داشته باشید که خواننده آنقدرها ابله نیست که شما تصور می فرمائید، حتا اگر روان درمانگری نخوانده باشد. در ثانی اینجا که مطب نیست. شما مثلا نویسنده هستید و باید بتوانید حرف خود را روشن و جذاب بنویسید. تمام. اما شما نویسنده ی بدی هستید و حرفهایتان هم بیشتر اظهار فضل و خالی بندی است تا طرح بحثهای جدی. متأسفانه اینگونه دیدیم شما را، تا اینجایش که دنبال کردیم. از نقد خندان دیدگاه لاکانی - ناسیونالیستی تان هم می گذریم، مشکل شما اساسی تر از این حرفهاست. اگر روان درمانگری تان هم مثل نقد و تحلیل تان باشد که فاجعه هست برادر گرامی!
-- بدون نام ، Sep 1, 2007من مقالات آقاي گنجي را در نقد به شريعتي خوانده ام و در هيچ كجا اين حس را نداشتم كه گنجي بخواهد "شرافت شريعتي" را خدشه دار كند. مشكل از شرافت آقاي شريعتي بنيادي تر است. از نظر من گنجي در مقابل پدري ايستاده و مي گويد مي تواند بدون عصاي او خودش راه برود.
-- تهمينه ، Sep 2, 2007آقاي رضايي فاكت هاي كه از آقاي برادري، بني صدر و درد و دل بني صدر و آقاي فوكو آورديده ايد نشان مي دهد كه يك پيش فرض در ذهن داريد و همه ي اين نوشته ها براي اثبات آقاي پيش فرض است " شما خوب هستيد ، شما درست هستيد و هركسي غير از شما فكر كند خطا كرده است".
1- در بابت سكس - زن و بكارت زنانه به شما پيشنهاد مي كنم سايت آقاي موللي را مطالعه فرمائيد كه كمك بسياري به شما مي كند تا از آن تصورات زن / مادر عبور كنيد.
2- در باره مطالبي كه آقاي برادري مي نويسند و شما با آن كه تحصيلات عاليه داريد متوجه نمي شويد ، پس اشكال از فهم شما نيست اشكال از نوشته هاي آقاي برادري است!
اين تجربه شخصي من نسبت به نوشته هاي آقاي برادري است شايد به شما هم كمك كند. 29 سال از انقلاب ايران مي گذرد و من در تمام اين 29 سال اين حس را داشتم جاي خراب است . پس دنباله رو گروهاي . چپ ، راست، مجاهد، سلطنت طلب ، مشروطه خواه، دنبال تلويزيون هاي لوس آنجلسي، راديو فردا، ... شدم . در تمام اين سالها در كشوري زندگي كردم كه هر روز به من مي گفتند گناه كارم . سالها خواندم ، نوشتم، تا اين احساس را پيدا كنم، كه خارج از هر گونه سياست و قدرت من يك انسانم و يك شهروند تهراني هستم و حق دارم بگويم و اعتراض كنم، انسان بودنم برايم با اهميت بود.
نوشته هاي آقاي برادري در واقع دستم را گرفت و گفت آغاز راه اينجاست.
براي شما كه نوشته هاي آقاي برادري برايتان نامفهوم است بگويم از آغاز شروع كنيد، نه با آقاي برادري با هر كسي كه تصور مي كنيد مي تواند پله اي باشد بر اين راهي را كه ناگزيريم از آن بالا برويم .
3- اگر مقاله " كاوشي در روان جمعي ايرانيان از خاستگاه آسيب شناسي مدرنيت" آقاي برادري را مطالعه فرمائيد ، به گونه اي جواب آقاي فوكو هم داده مي شود كه چرا "مردم به سربازان گل مي دهند".
مطالب آقاي برادري بخصوص اين كمك را كرد كه ببينم از دل مدرنيزاسيون پهلوي ها چطور شريعتي و آل احمد و حتي هاي چپ هاي ديني بيرون آمدند و به دنبال آن انقلاب 57 چگونه شكل گرفت.
وقتي بدانم كدام دندانم درد مي كند بهتر درمانش مي كنم.
راستش من مقالات آقای برادری را جالب و نو می دانم. دوستانی هم که هی شمشیر ساده نویسی را بر فرق سر نویسنده ما فرود می آورند، گویا در نمی یابند که میان سبک و سیاق نگارش و سبک تفکر رابطه تنگاتنگ و چندسویه ای وجود دارد. ساده نویسی به خودی خود نه مذموم است نه حسن. همان طور که پیچیدگی یک متن نیست. چرا نمی گذارید آزادی نگارش و سبک نگارش به کثرت در نویسش منتهی شود. من که اتفاقاً از پیچیدگی کلام و ساختار متن آقای برادری خوشم می آید. ایشان هم هیچ وقت نگفته است که روانکاوی هر موضوع و مساله ای را توضیح می دهد. بلکه تلاش دارد نقدی روانکاوانه از آسیب های اجتماعی ما و گذار ما از سنت به مدرنیت را به انجام برساند. ما بیشتر به روح پرداخته ایم و ذهنیت تا به روان و درون جامعه و آدم هایی که در طوفان حوادث دست و پا می زنند. البته این تاحدی هم به این خاطر است که نگاه روانکاوانه یا روان شناختی در میان ما هنوز هم رایج نیست. تحلیل روان شناختی از پدیده هایی که در میان ما نیاز به آسیب شناسی جدی دارد، بدون روان کاوی و روان شناسی کافی و رسا نیست. حال جامعه ای که بیشتر اریش فروم را می شناسد تا فروید - بگذریم از لاکان و دیگران- تا حدی بدیهی می نماید که شروع به "نق زدن" کند و ناآشنایی خود را به پای "پیچیدگی متن نویسنده" بگذارد. اتفاقاً حرف آقای برادری این است که تلفیق راه زیستن و همزیستی ما در این جهان ناآرام است. و ایشان از همین دیدگاه به نقد نظریات دیگران می پردازد.
-- بهزاد ، Sep 2, 2007دوستان،
قبول کنیم که کثرت و تنوع شعار نیست و در همین سبک و نگاه هست. از ساده نویسی بت و عیار جدیدی نسازیم و خود به بت پرستان جدید بدل نشویم. در ضمن هر فرهنگی سبک و نگارش خود را بار می آورد. سبک فرانسوی، نگارش پیچیده و تودرتوی خود را دارد؛ فرهنگ انگلو-ساکسن و آمریکایی نگاه ساده نویسانه خود را می پروراند؛ سبک آلمانی نگاه پیچیده و گاهی خشک خود را بوجود می آورد. بهتر است به جای بهانه کردن پیچیده بودن، بگوئیم کجای این متن را نمی فهمیم یا نقد داریم یا موافقیم و غیره. برخورد با دگراندیشی و دگرنویسی از لوازم دمکراسی است. من هم موافقم که بهتر است میان متن و نویسنده تفاوت نهاد، چون متن زندگی مستقلی از نویسنده متن دارد. زندگینامه شریعتی به نوبه خود جالب است، اما این نه اثبات نه ابطال این یا آن نظر وی است. در زمینه نظریات فوکو نیز من با نظر آقای برادری موافق هستم.
خلاصه، من آرزو دارم که مقالات آقای برادری هم چنین در سایت وزین زمانه منتشر شود و من بتوانم شاهد بالندگی یک نگرش جدید و متفاوت باشم.
آقای بی نام
-- مازیار ، Sep 2, 2007من از این نفرت موجود در کلمات شما در شگفتم. این نفرت و انزجار از کجا سرچشمه می گیره؟ مشکل شما کجااست؟ پرسش های تکراری پاسخ های تکراری می طلبه. نویسنده بد یا خوب، نظر شما است. اما شما حق ندارید عصبانیت و نفرت خود را سر یک متن و یک نویسنده خالی کند. انصاف هم خوب چیزی است. برعکس شما، بسیاری از نظریات آقای برادری را من می پسندم. اما کینه توزی و کینه ورزی شما را نه.
آقای رضایی سلام
-- علی صیامی ، Sep 10, 2007در مطلبتان " مشکل دیدگاههای روانکاوانه"، که آن را یکی از مطلب های جمع-و-جور و چفت-و-بست دار می دانم، برای من چند نکته مبهم مانده است. خواهش می کنم اگر برایتان ممکن است به پرسش هایم که زیر می نویسم پاسخ دهید:
1. نوشته اید: »به جملهای از راترفورد، فیزیکدان معروف انگلیسی، برخوردم که مضمونش این بود: یک نظریهی علمی زمانی معنادار میشود که بتوان آن را حتا برای یک خانم / آقای شاغل در قهوهخانه نیز براحتی توضیح داد.« متوجه نشدم که راترفوردِ فیزیکدان، این حرف را درباره ی "نظریه ی علمی علوم طبیعی، مثل فیزیک " گفته است( مثل قانون جاذبه ی زمین و یا گردش زمین به دور خورشید و یا معادله ای ریاضی) یا برای علوم انسانی، مثل روانشناسی و جامعه شناسی. فکر می کنم نظریه ی علمی، در این دو شاخه، دو معنای متفاوتِ با هم داشته باشند. آیا درست می بینم؟
2. نوشته اید:»در جوامع سنتی که از دست دادن بکارت دختر عملی شرمآور تلقی میشود، امروزه در بسياری از جوامع غربی و خصوص در طبقه کارگر (rclassunde) "از دست ندادن باکرگی" برای دختران بعد از سن ۱۶-۱۵ سالگی خجالتآور محسوب میشود.« من متوجه نمی شوم که چرا خصوصا طبقه ی کارگر؟ به دیگرسخن، شما می گوئید که: "باکره ماندن دختر تا سنین بالاتر در طبقه های غیر کارگر هنوز ارزش محسوب می شود؟" آیااین ادعای شما مبتنی بر پژوهشی، آمار-و- ارقامی معتبر و غیرجانبدارانه است؟ اگر هست، می خواستم از شما خواهش کنم آدرس آن منبع را برایم ای/میل کنید.
3. نوشته اید،:» پس اگر دقيق شويم تغيير چندانی رخ نداده است زيرا وقتی اين ساختار قدرت است که هم باکرگی و هم باکره نبودن را ناشی از يک فرهنگ ارتجاعی يا مدرن میداند و خواستار حذف يا بقای آن میشود، درهر دو حال زن کنترل بدن خود را در دست ندارد، فقط ارباب عوض شده است. میبينيم که در هر دو مورد ظاهراً متضاد دختر کنترل بدن و زندگی جنسی خود را به دست نيآورده است، بلکه هنوز در کنترل قدرت قرار دارد و فقط صاحب قدرت از جامعه مردسالار به جامعهای عبور کرده که در آن زن ارزش خود را در جذابيت جنسیاش میبيند و سادهترين را ه اثبات اين جذابيت به خود و ديگران را در اين میبيند که هر چه زودتر باکرگی خود را از دست بدهد. بنابر اين توجه شود که بیارزش شمردن بکارت اصلاٌ مشکل را حل نمیکند. همانطورکه از دست دادن بکارت بالذاته آزادیآفرين نيست. راه اين است زن در سکس، معنی و مفهوم و ارزش نشود و در عين حال نيازهای طبيعی جنسیاش نه مثل جوامع سنتی سرکوب، و نه در خدمت سرمايهداری يا به اصطلاح فريبنده "جوامع مدرن" قرار گيرد. بلکه زن حق دارد در آزادی کامل ارضا شده و در رابطه با عشق و مأنوس شدن با مرد پايداری و وفاداری بجويد. اين گونه است که سکس از کنترل هر قدرتی خارج شده و در فضای طبيعی خود، در ارضای نيازها و لذتهای طبيعی در آزادی کامل و در فضای اعتماد، احترام، فهم و عشق پايدار شود. « این نظریه، نظریه ی شخص شماست یا از جایی و یا کسی نقل قول کرده اید؟ اگر از آنِ شماست، خواهش می کنم، اگر برایتان ممکن است، نظرتان را با گستردگیِ بیشتری تشریح و تعریف و بیان کنید. اگر از آنِ شما نیست، لطفا آدرس منبع/منبع های آن را به من بدهید.
آدرس ای/میل من:
alisiami1332@yahoo.de
با سپاس فراوان
علی صیامی/هامبورگ/10 سپتامبر 2007