تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

معضل دیالوگ میان ایرانیان

داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمان‌گر

چرا در جامعه و فرهنگ خانوادگی و سیاسی ما، به طور معمول توانایی دیالوگ و جدل و چالش مدرن با یکدیگر ضعیف است؟ چرا اختلافات عقیدتی، عشقی، سیاسی میان ایرانیان عمدتاً به نفی یکدیگر و ناتوانی از دیالوگ و گفت‌و‌گو ختم می‌شود؟ آیا علت آن در احساسی بودن ما ایرانیان است؟ آیا احساسات واقعاً مخالف دیالوگ و خردگرایی هستند؟ متن ذیل تلاش می‌کند به اختصار به سؤالات بالا بپردازد و علل روانی ناتوانی ایرانی از دیالوگ و چالش مدرن با یکدیگر را شرح دهد و بستری نو برای یک بحث خلاق در این حوزه به وجود آورد.

خصایل دیالوگ
دیالوگ دارای سه خصلت اصلی ذیل است:
1- در دیالوگ دو طرف یا طرفین گفت‌وگو سعی می‌کنند برای دست‌یابی به خواست‌ها و علائق خویش دیگری را، خواه معشوق یا همسر، خواه رقیب سیاسی يا علمی را با استدلال‌های خویش متقاعد کنند. از این رو در دیالوگ ابتدا فرد به توانایی دیدن فاصله و تفاوت میان خویش و دیگری دست یافته است و نیز قبول کرده است که دیگری نیز مانند او دارای علائق و خواست‌های خویش است. یعنی دو طرف بر بستر رواداری متقابل به رقابت و چالش دست می‌زنند. توانایی ایجاد فاصله با خود و با دیگری و توانایی نقد با فاصله خویش و دیگری، اولین شرط مهم توانایی به دیالوگ است.
شرط دوم قبول نیاز خویش به دیگری و قبول حق دیگری در بیان نیازها و خواست‌های خویش است. هر چه افراد درگیر چالش بیشتر تن به این دو حالت بنیادین دیالوگ بدهند، به همان اندازه هم دیالوگ و چالش رشد می‌کند و هم افراد قادر به استفاده از نیروهای خردی و احساسی خویش برای دست‌یابی به خواست‌های خویش هستند. حاصل نهایی این تلاش خویشتن‌دوستانه و روادارانه این است که هر چقدر هم طرفین بر خواست‌های خویش تأکید کنند، برای دست‌یابی به خواست خویش مجبور به شنیدن انتقادات رقیب و تکمیل نگاه خویش و یا دست‌یابی به تلفیق و سازش نظری هستند. از این رو در دیالوگ در نهایت هر دو طرف چالش و جدل تحول و تغییر می‌یابند. همین‌طور در دیالوگ کسی بهتر قادر به دست‌یابی به خواست خویش است که بتواند از ضلع سوم به دیالوگ خویش بنگرد و اطلاعات را سریعتر با قدرت «خرد احساسی» و «هوش خردی» خود تجزیه و تحلیل کند، مرتب استدلال‌ها و یا تلفیق‌های نو بیابد و سریعتر اندیشه خویش را در جدل و به‌ کمک انتقادات حریف تکامل بخشد.

2- از این رو دیالوگ دارای یک خصلت چرخشی و تحول‌پذیر است. همه هستی در واقع یک دیالوگ است، خواه این دیالوگ میان انسان با خود باشد، میان دو عاشق و معشوق، میان دو رقیب، میان انسان و خدا باشد. در هر حال ما با دیالوگ روبروییم و این دیالوگ به ‌شیوه چرخشی صورت می‌گیرد و نظر یک طرف، نظر و مسیر نگاه طرف متقابل را تغییر می‌دهد و تغییر نگاه رقیب و استدلال نوی او، باعث تغییر استدلال طرف دیگر می‌شود. این گونه هر چه دیالوگ چندلایه‌تر و با قدرت خردی و احساسی بیشتری صورت گیرد، به همان اندازه این تحول و چرخش سریع‌تر و عمیق‌تر خواهد بود. دیالوگ یک بازی قدرت اندیشه‌ها و احساسات است، از این رو هرچه بیشتر دو طرف به این دیالوگ تن دهند، به همان اندازه بیشتر احساس قدرت و تحول و لذت می‌کنند. از این‌رو رشد دیالوگ در یک جامعه بستگی به نوع مفهوم «قدرت» در یک جامعه نیز دارد. زیرا به قول هانا آرنت قدرت خلاق و ایجادگر دیالوگ است، اما خشونت لال است.1 به بحث مفهوم قدرت و خشونت در جامعه ایرانی در بحث بعدی و یا مباحث بعدی بحران هویت ایرانی می‌پردازم.

3- احساسات نافی دیالوگ نیستند. امروزه هرچه بیشتر علوم نویروبیولوژیک جدید اهمیت احساسات در روابط بشری و خطای دکارتی برتری خرد بر احساس را نشان می‌دهند. برای مثال نظرات دانشمند علم خودآگاهی و نویروبیولوژی داماسیو2 نشان ‌می‌دهند که جسم به‌ سان یک جسم واحد احساسی-خردی عمل می‌کند و بدون احساسی شدن و تحت تاثیر قرار گرفتن، اصولاً توجه ذهن و خرد انسان به چیزی جلب نمی‌شود. به قول او انسان دارای یک «خود‌عصبی یا سلف نویرونال3» است که دارای یک «خرد احساسی» و نیز یک «خرد هوشی» است و بنا به توانش در ترکیب این دو قدرت و دیگر قدرت‌هایش مانند قدرت شهودی و غیره، قادر به تجزیه و تحلیل بهتر اطلاعات و تصمیم‌گیری بهتر خواهد بود. مشکل انسان به اصطلاح احساسی که ناتوان از تصمیم‌گیری می‌شود و یا به شدت عصبانی می‌شود و به خشونت بر علیه رقیب و یا معشوق دست ‌می‌زند و ناتوان از دیالوگ است، در یک موضوع مهم روانی دیگر قرار دارد. این موضوع ناتوانی او از ایجاد فاصله‌گیری درونی با خویش و دیگری است، ناتوانی او از داشتن یک رابطه تثلیثی با دیگری یا به اصطلاح لکان با «غیر» است که باعث می‌شود اسیر صحنه و نگاه رقیب بماند و به شدت احساسی عمل کند و به خشونت دست زند. خشونت ناشی از حس فلج شدن، حس حقارت، حس بی‌زبانی و ناتوانی از بیان نیاز و خواهش خویش و یا ناتوانی از تحول در دیالوگ به کمک نقد با فاصله خویش و بازی است. انسان خشن اسیر نگاه رقیب، یا اسیر نگاه آرمانی و احساسی درونی است و نمی‌تواند با دیدن خویش و رقیب از ضلع سوم و قانون، به نقد خویش و رقیب و تغییر تاکتیک و صحنه و تحول مداوم دست یابد. زیرا او اسیر صحنه و بازی می‌ماند و به شکل ابتدایی و نارس از خرد و احساس خویش استفاده می‌کند و ناتوان از بیان خواست خویش خشم می‌ورزد، دیگری و آینه را می‌شکند.

برای درک این موضوع مهم که علت اصلی ناتوانی ایرانیان از دیالوگ نیز هست، باید از روانکاوی لکان کمک بگیریم.

تفاوت میان انسان گرفتار رابطه نارسیستی و انسان قادر به رابطه تثلیثی
لکان در یک سخنرانی خود این سوال را مطرح می‌کند که « تفاوت دیوانه‌ای که خود را به جای ناپلئون می‌گیرد و ناپلئون کدام است؟» و با ظرافت پاسخ می‌دهد که «تفاوت در این است که شخص ناپلئون هرگز خود را با ناپلئون اشتباه نمی‌گیرد.4» این بدان معناست که ناپلئون به این میزان از فردیت دست یافته است که میان او و اسمش، میان او و منصبش به عنوان پادشاه کشور، فاصله‌ای است. این اسم و یا مقامش یک سمبل، یک هویت و یک قدرت از اوست و همه وجود او نیست. زیرا او به این توان دست یافته است که همیشه میان فرد و خود، میان فرد و «غیر» حجابی و فاصله‌ای است. از این رو ناپلئون خود را با خویش عوضی نمی‌گیرد. زیرا با ایجاد این توانایی فاصله‌گیری، او و هر انسان دیگری ، بنا به توانش، به یک کثرت در وحدت و یا وحدت در کثرت تبدیل می‌شود. با ایجاد این فاصله و حجاب، انسان هرچه بیشتر به فردیت خود و انواع و اشکال روایات از فردیت دست می‌یابد. دیوانه ناتوان از این فاصله‌گیری است و از این رو خیال می‌کند که ناپلئون، مسیح و غیره است و یا مسیح با او حرف می‌زند. زیرا دیوانه در واقع ناآگاهانه در حال نفی این فاصله و حجاب و در پی یگانگی با مادر و بازگشت به بهشت توهم‌وار اولیه است. بهشتی که هیچ گاه کامل نبوده است. زیرا رابطه مادر-فرزند نیز مهراکین است.

از این رو دیوانه در حین نوشتن و یا سخن گفتن، گاه کلمات را به شکل نامفهوم به هم می‌چسباند. زیرا فاصله میان کلمات در زبان به قول لکان سمبلی از این فاصله و حجاب میان انسان‌ها و سمبلی از قانون و نام پدر است. از این رو نیز نوشتن هیچ گاه پایان نمی‌یابد. همان طور که دیالوگ نیز هیچ گاه پایان نمی‌یابد. زیرا هرچه ما می‌گوییم، تنها یک روایت است و این روایت قابل تحول و تغییر و یا تلفیق است. از این رو نیز هرچه بیشتر طرفین گفت‌وگو به این فردیت و قبول فاصله دست یافته باشند، به همان اندازه نیز دیالوگ عمیق‌تر،چندلایه‌تر، متفاوت و ناتمام می‌شود و مرتب امکان چشم‌اندازی نو به بحث و دیالوگ، امکان فانتزی عشقی و اروتیکی نو در دیالوگ عاشقانه و اروتیکی وجود دارد و در هر چرخشی دیالوگ تحول می‌یابد و در مسیری متفاوت جریان می‌یابد. در بهترین حالت، دیالوگ به یک رقص احساسی-خردی طرفین و به یک بازی عشق و قدرت خندان عاشق-معشوق، رقیبان دگردیسی می‌یابد. در این بازی عشق و قدرت هر طرف به قول نیچه با قلبی گرم و مغزی سرد سعی در دست‌یابی به خواست خویش و دست‌یابی به اوج بازی عشق و قدرت می‌کند و این بازی و دیالوگ را پایانی نیست. از این رو این انسان مایل است معشوق و رقیبی توانا و متفاوت و چندلایه داشته باشد، تا به اوج خویشتن‌دوستی، عشق، اروتیک، به اوج رقابت اندیشه‌‌ای و علمی دست یابد.

انسانی که قادر به ایجاد این رابطه بافاصله باشد و بتواند از ضلع سوم و قانون به دیالوگ خویش بنگرد و قادر به تحول آن باشد، به قول لکان به رابطه تثلیثی دست یافته است. انسانی که ناتوان از این فاصله‌گیری باشد و اسیر بازی و صحنه شود، در معنای لکانی اسیر رابطه نارسیستی ثنوی است. یعنی او به جای دیالوگ یا مسحوروار شیفته دیگری است و به بنده او تبدیل می‌شود و یا لحظه‌ای دیگر متنفر از او می‌شود.

نوع روابط ایرانی
رابطه مرید-مرادی ایرانی، رابطه غرب‌ستیزانه-غرب‌شیفتگانه، سنت‌ستیزانه-سنت‌شیفتگانه ایرانی حکایت از گرفتاری ایرانی در رابطه نارسیستی شیفتگانه-متنفرانه و ناتوانی از دست‌یابی به فردیت و رابطه تثلیثی می‌کند. به این‌خاطر نیز ایرانی هنوز اسیر بحران سنت-مدرنیت و ناتوان از دیالوگ با مدرنیت و پذیرش سمبلیک مدرنیت در جهان خود و ایجاد تلفیق مدرن خود از سنت و مدرنیت است. به این خاطر ایرانی به طور عمده ناتوان از دیالوگ است و تا در عشق و سیاست دعوا و بحث ایجاد می‌شود، به جای دیالوگ، به خشونت کلامی و جو شانتاژ و یا خشونت فیزیکی علیه رقیب دست ‌می‌زند. ایرانی یا حرفش را می‌خورد، یا لحظه‌ای بعد منفجر می‌شود و هر دو حالت او نافی دیالوگ است. گرفتاری ایرانی در حالت رابطه نارسیستی باعث شده است که ایرانی اسیر یک سری بازی‌های نارسیستی خیالی و یا کابوس‌وار شود. بازی‌های نارسیستی شیفتگانه-متنفرانه که همه آن‌ها به نفی دیالوگ و سرکوب رقیب و یا سرکوب تفاوت در معشوق ختم می‌شوند. هر کدام از این بازی‌های مرید-مرادی و نفی دگراندیش دارای علل روانی خویش، نقش‌های خویش، امتیازات و سودهای خویش برای بازیگران آن و نافیان دیالوگ هستند.

به این ‌خاطر نیز به راحتی دست از این بازی‌ها برنمی‌دارند، زیرا ناآگاهانه از آن‌ها سودهای فراوان نارسیستی و خودشیفتگانه می‌برند. فقط خوشی خودشیفتگانه یک معبود با هزاران مریدش و یا خوشی هزاران مرید در پی یکی شدن با معبود را تصور کنید، تا پی ببرید که چرا این بازی‌ها این قدر قدمت و قدرت در ایران دارند. مشکل روشنگری کلاسیک این است که خیال می‌کرد مشکل بشری تنها جهل و نادانی است. روانکاوی و روشنگری پسامدرنی نشان ‌می‌دهند که در واقع توده‌ها یا بیماران حقایق را می‌دانند، ولی اسیر ساختارهای قدرت حاکم بر سنت و فرهنگ و نیز اسیر خوشی‌ها و امتیازات این بازی‌های سنتی هستند. آن‌ها تا به تحول در دیسکورس و ساختار قدرت، تا به شیوه‌های مدرن و بهتر دست‌یابی به لذت و تمنای خویش دست نیابند، از این بازی‌های غلط، خشونت‌‌آمیز دست برنمی‌دارند. همان طور که یک بیمار به بیماریش، به اعتیادش، به دردهایش می‌چسبد، تا آن هنگام که بتواند حقایق، قدرت‌ها و خوشی‌های نهفته در بیماریش را به قدرت‌ها و تمناهای مدرن و لذت دیالوگ تبدیل سازند. از این رو شناختن این بازی‌ها و یافتن راه‌های برخورد مدرن برای شکاندن این بازی‌های سنتی و تحول در فرهنگ و دیسکورس سنتی ضروری است. من این‌جا به‌خاطر کمبود جا فقط به دو حالت کلی آن اشاره می‌کنم و علاقه‌مندان را به خواندن مقاله دیگرم در این زمینه دعوت می‌کنم5.

محور اصلی بازی‌های نارسیستی ایرانی و علل اصلی ناتوانی ایرانی به دیالوگ، این دو بازی مرکزی ایرانی هستند:
1- تبدیل جدل و چالش بر سر عقاید و نظرات به جنگ خیر-/شری، سیاه-سفیدی در سیاست، عشق و خانواده
2- اسارت نارسیستی در نگاه مراد و معبود و برای او و دفاع از ناموس و آرمان خویش به جنگ رقیب و دگراندیش رفتن.

حاصل این دو شکل محوری بازی‌های نارسیستی ایرانی، دو شکل عمده بازی‌های نافی دیالوگ و ایجادگر سرکوب دگراندیش و هر تفاوت به شرح ذیل هستند.

1- بازی‌های ظالم-مظلومی، قربانی-ستمگر
نقش‌ها: دیکتاتور-مستضعف، زن قربانی-مرد ستمکار، قهرمان ناجی- توده‌های زجرکشیده و غیره.
شیوه گذار مدرن: شکاندن بازی ظالم-مظلومی، قهرمان-دیکتاتور و ایجاد دیالوگ مدرن میان کارشناس و جامعه مدنی و دولت مسئول. نفی هرگونه قهرمان‌گرایی و قبول مسئولیت فردی و جمعی در برابر زندگی خویش.

2- توطئه و تخریب متقابل، ترور شخصیتی و یا فیزیکی رقیب و دگراندیش
نقش‌ها: مهاجم و قربانی پارانویید
شیوه گذار مدرن: استقرار تمنا و دیالوگ مدرن و چشیدن قدرت و لذت این دیالوگ در همه عرصه‌ها و عبور از تفکر توطئه و پارانوییا در همه سطوح از جامعه. دگردیسی به کارشناس و رقیب سیاسی و به مسئول دولت، دیالوگ در چهارچوب قانون و برای تحول قانون و سازندگی رابطه، عشق و کشور. گذار از هر تفکر تحول انقلابی، چه در نوع خشونت‌آمیز و یا مسالمت‌آمیز آن و ایجاد رابطه مدرن یا جامعه مدنی و دولت خویش. مانند رابطه متقابل پشتیبانی-انتقاد‌ی یک آلمانی و دولت یا جامعه‌اش.

گرفتاری ایرانی در این بازی‌ها و ناتوانی از دیالوگ ایجادگر اختناق و ناتوانی از تحول، ناتوانی از قبول تفاوت دیگری و ایجاد تلفیق در عشق و سیاست و در نهایت شکست در عشق و سیاست بوده است. طبیعتا این نگاه نافی پیشرفت‌های ایرانیان در این زمینه‌ها نیست. موضوع ضرورت گذار بهتر به این دیالوگ است. زیرا نمونه‌های ناتوانی از دیالوگ و ایجاد جنگ خیر-شری و سرکوب دگراندیش در تاریخ معاصر فراوانند. نمونه‌های سیاست واکنشی ایرانی در عشق و سیاست و ناتوانی از دیالوگ و برنامه‌ریزی و دیدن خویش و رقیب از چند چشم‌انداز، ناتوانی از رقابت در سیاست و اقتصاد مدرن فراوانند و نیازی به مثال‌های نو ندارد. شاید در مقاله‌ای دیگر به چند مثال مهم و نقد آن‌ها برای یادگیری راه‌های نوی دیالوگ و بازی مدرن بپردازم.

پانويس‌ها:
1- http://www.gender.hu-berlin.de/w /files/ztgpdf/thuermer_rohr.pdf
2- http://de.wikipedia.org/ wiki/Antonio_Damasio
3- Antonio R. Damasio- Descartes Irtum.S.313
4- دکتر موللی. هویت فردی و ملی نزد ما ایرانیان.
5- بخش مربوط به نارسیسم و رابطه نارسیستی لینک ذیل
http://www.iranglobal.info/ I-G.php?mid=2&news-id=1067&nid=autor

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)