تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
تبارشناسی گفتمان انقلاب 1357 - بخش ششم

وداع با شريعتی

اکبر گنجی

پاره‌ی اول را اينجا بخوانيد.
پاره‌ی دوم را اينجا بخوانيد.
پاره‌ی سوم را اينجا بخوانيد.
پاره‌ی چهارم را اينجا بخوانيد.
پاره‌ی پنجم را اينجا بخوانيد.

۳- شریعتی و دیگری: دموکراسی مستلزم تحمل وجود «دیگری»، رعایت حقوق او و احترام نهادن به انتخاب‌ها و «سبک زندگی» اوست. به رسمیت شناختن «تفاوت» زیربنای زندگی مسالمت آمیز است. شریعتی در مواجهه با «دیگری» از زبانی استفاده می‌کرد که اخلاقاً غیر قابل دفاع است. او دیگری را تحقیر و او را خوار و بی‌مقدار می‌شمرد. به دیگری اهانت می‌کرد و به او اتهام وارد می‌آورد. در سال ۱۳۵۵ درباره آمریکا می‌نویسد: «آمریکا!آمریکا! این بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لش و دموکراسی احمق و اندیویدوالیسم قالب ریزی شده و استانداردیزه و بالاخره همان جاهلیت عرب»۱. می‌گوید هرگاه کسی را می‌بیند که از آمریکا آمده و شیفته آزادی فردی و لیبرالیسم و حقوق بشر است، از خود می‌پرسد چرا از «نفرت نسبت به سرمایه داری وآن همه تبعیض و فریب و ددمنشی و پستی» که در آمریکا نهفته است خالی است۲. می‌گوید: «جای تأمل بسیار است که در پیشرفته ترین جامعه تاریخ بشری – آمریکا – برجسته ترین شخصیت‌هایی که با قضاوت آزاد میلیونها انسان متمدن انتخاب شده‌اند فورد است و جیمی کارتر»۳.
درسال ۱۳۵۵ در باره ورودش به اروپا می‌گوید: «اما عظمت این هیولای پولاد، که بر روی طلا و سکس خوابیده است و نامش تمدن جهانگیر مغرب است و دارد نقش تمدن منحصر به فرد بشریت را بازی می‌کند، مرا برخود لرزاند. با این دستمایه از فرهنگ و ایمان، تنها، می‌توانم با این دیو سیاه برآیم که با یک خیز مرا نبلعد و در معده اش که سنگ آهن و صخره خارا را هضم می‌کند، جذب و هضم نشوم، آن چنانکه خودپرستی و جنسیت و کار اقتصادی و شغل فنی، و تمایل به رفاه و لذت و مصرف و پیشرفت را که با مزاجش سازگار است، در خونش بریزد و نگه دارد و تمام احساس‌های معنوی، ارزش‌های اخلاقی، ایده آلهای خدایی و همه انگیزه‌ها و آموزش‌ها و اندوخته‌هایی را که از مذهبم و تاریخم به ارث گرفته ام، از ما تحت خود دفع کند»۴. می‌نویسد چرا باید ایتالیایی و یونانی و ایرانی و چینی عقب مانده باشند، و «آمریکایی خوک و سوئیسی خر آقاهای جهان باشند»۵. «آمریکا، با صدها کیسه زر می‌آید و از دم در دانشگاه‌های اروپا و آسیا، نبوغ می‌خرد و هیتلر بی مخ برای چرخاندن ماشین هولناک آدم کشی اش و اثبات علمی جاهلیت وحشی اش»۶.

آمریکا همچون هر نقطه دیگر این کره خاکی جامعه‌ای با دستاورد‌های بی شمار انسانی قابل مدح و ذم است. اگر تمامی دستاوردهای علمی و تکنولوژیک و اجتماعی آمریکايیان را نادیده بگیریم و فقط به دنبال امور اجتماعی ناپسند آنها باشیم، باز هم راه‌های بسیاری برای نقد غیر فقهی این جامعه وجود دارد. به عنوان مثال، اینک در آمریکا حدود ۸.۴۴ میلیون نفر (۱۵ درصد) فاقد بیمه‌های اجتماعی هستند. در بزرگترین و پیشرفته ترین اقتصاد جهان، که در عین حال مرفه ترین جامعه بشری است، ۵.۳ میلیون بی‌خانمان (homeless) وجود دارد. ۳۷ میلیون نفر (۶.۱۲ درصد) زیر خط فقر قرار دارند. به گفته اداره آمار‌های کار وزارت کار آمریکا، در ماه جولای ۲۰۰۷، 4.6 درصد نیروی کارآمریکا بیکاراست (آلمان ۱۱ درصد، فرانسه ۹.۹ درصد، انگلیس ۶.۴ درصد، سوئد ۵.۵ درصد). تبعیض نسبت به سیاهان همچنان روداشته می‌شود. خشونت مردان علیه زنان، در شکل تجاوز به عنف، ضرب و جرح، و ضرب و شتم رو به افزایش بوده است. نرخ تجاوز به عنف تقریباً چهار برابر سریعتر از نرخ جنایت و جرم به طور کلی رشد کرده است. زنان ده برابر بیشتر از آنکه در معرض مرگ بر اثر تصادف در اتومبیل باشند در معرض تجاوز به عنف هستند۷. بنابر تحقیق راسل جاکوبی، در ایالات متحده از جنگ جهانی دوم به این سو «روشنفکران عمومی، نویسندگان و متفکرانی که مخاطبی عام و فرهیخته را خطاب قرار می‌دهند»، رو به زوال نهاده‌اند۸. به گفته جاکوبی برخی از فرایندها، محلات قدیمی که این گونه روشنفکران از دل آن بر می‌خواستند را از بین برده و دانشگاه را به یگانه پناهگاه آنان بدل کرده است. دانشگاه روشنفکران را به متخصصان با زبان فنی تبدیل کرده که فقط برای یکدیگر می‌نویسند.

جوامع بشری را نمی‌توان به بهشت تبدیل کرد. بهشت وعده داده شده توسط ادیان ابراهیمی، برای سرای آخرت است. هرگونه سیاستی باید معطوف به کاهش درد و رنج‌های آدمیان باشد. تمام جوامع را از این زاویه می‌توان و باید نقد کرد. ولی بنیاد گرایان فقط به سکس و فحشا کار دارند و عجیب آن است که گویی غیر از این مکان‌ها جای دیگری( مثلاً دانشگاه‌ها و مراکز تکنولوژی پیشرفته ) را نمی‌شناسند. شریعتی از همین منظر به آمریکا می‌نگریست. می‌گفت: «زن و عشق؟ این که حل شده است، موسسه معتبر و مشهور و رسمی» باغ‌های رنگین کمان «در شمال محله» مانهاتان «در آمریکا نمونه رایجش. برای مردم محروم و به عنوان حل مشکل. طبقات زحمت‌کشی که بضاعت خریدن آپارتمان خصوصی، اجاره اطاق‌های مخصوص هتل، ورود به پارتی‌های مجلل خانواده‌های محترم، کلبه‌های کلید پارتی – که زنان یکدیگر را با قرعه کشی کلید اطاق‌هاشان برد و باخت می کنند و با هم عوض می‌نمایند- و یا امکان استفاده از جزایر تفریحی لختی‌ها و شرکت در شب‌نشینی‌های هزار و یک شبی جدید را ندارند، می‌توانند به اینجا مراجعه کنند و با پرداخت مبلغ یک دلار، در یک تالار بزرگ از میان صدها دختر رنگارنگ زیبایی که آماده و منتظر ایستاده‌اند یکی را انتخاب کنند و دختر زیبا و آراسته، بلیت مشتری را می‌گیرد و در ازای آن، با وی، همراه موزیک بسیار مدرنی که فضا را می‌کوبد، می‌رقصد و در همین حال، او را در رسیدن به حالت انزال، کمک می‌کند. در زبان زن آزاد در این تمدن Shall I help you? یعنی این... این دختران زیبایی که شش قران می‌گیرند و یک دوره رقص همراه با کمک به مرد برای استمناء انجام می‌دهند، معلم رقص‌اند و کار آموزشی و هنری و تربیتی می‌کنند»۹.

عجیب است که هر گاه ما از احساس‌های معنوی و ارزش‌های اخلاقی و دین حرف می‌زنیم، تمدن و فرهنگی که نماد عد م پایبندی به اخلاق می‌دانیم را با بدترین اهانت‌ها توصیف می‌کنیم. منصفانه از خود بپرسیم: چرا بیان سخنان اهانت آمیز ازسوی بنیادگرایان نسبت به غرب و دموکراسی و آزادی و حقوق بشرغیر قابل قبول است، اما بیان همان سخنان از سوی شریعتی نادیده گرفته می‌شود؟ شریعتی می‌گوید در جنگ جهانی دوم «بول و غایط به جان هم افتاده بودند»۱۰. گرایش زنان به آرایش و مد و مصرف را «موج متعفن» می‌خواند۱۱. می‌گوید زنان و جامعه معترفند که «بکارت بالا ترین نرخ را دارد»۱۲. زن مدرن : «حجاب و حرم را، با رنجهای بسیار، دور افکند تا شخصیت و اصالت آزاد و انسانی خویش را باز یابد، بازیچه پلید بازار بی حرمت جنسیت و جاهلیت شد و ابزار فریبای لذت پرستی و فلج سازی و فریب و انحصار تمامی ارزشهایش در اسافل اعضایش»۱۳. روشنفکرانی که با اندیشه‌های رایج در ۱۹۶۷ آشنا می‌شدند را «مموش‌های زلفی، و قرتی‌های مزلف که جهان بینی شان را چند تا صفحه جاز و بیتل و دید زدن دم مدرسه دخترانه تشکیل می‌دهد» می‌نامد۱۴. می‌گوید برخی از بریده‌های از غرب گمان می‌کنند با دیدن فیلم آدم و حوا «که تم اصلی اش چشم چرانی عزب اوغلی‌های هنر شناس است با اسافل اعضای مادر خود» می‌توانند فرهنگ مذهبی ابران را بشناسند۱۵. «تحصیل کرده‌ها... لش جامعه‌اند»۱۶. جوان به زور مذهبی شده «مثل سگ ارمنی سر پا می‌شاشد»۱۷. می‌گوید «بچه‌های ما دو جورند، یکی روح لش دارد، پفیوز است و سطحی است»۱۸. مردم ایران قبل از اسلام را «ملت یائسه و عقیم» می‌نامد۱۹. بورژوازی را «کثیف و پلید» می‌خواند۲۰. درباره داریوش آشوری می‌گوید: «آقای آشوری از آن افیون که اسرائیل در می‌اش انداخته چنان گیج شده است که مقاله اش به هزیان بیشتر شباهت دارد»۲۱. «هر بچه مزلف بدبخت و نکبت و پیزوری که اساسی ترین کار حیاتش استمنأ است به خودش اجازه می‌دهد که به رویت پنگال کشد و تمام عقده‌های رانده شده به قسمت بی شعوری اش را بر سرت به راحتی خالی کند، و هم اسواران رعیت نواز قدرشناس سفله پرور، دستی به سر و گوشش کشند و آخورش را آباد کنند. پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف»۲۲. می‌گوید رابرت کندی: «با جهود‌های خرپول نیویورک که سرنوشت سیاسی ملت آمریکا را به کمک کانگسترهای مافیا می‌سازند لاس می‌زند و برای آرایی که با پول و جنسیت و هفت تیر تهیه می‌شود، شرف خویش را گرو می‌گذارد»۲۳. می‌گفت آمریکا می‌خواهد از طریق ژندارمش(شاه) : «جوونهای ده ایران را، همه جاکش بار بیاره، زن‌های ده را و دخترهای ده را، همه روسپی و بد کاره»۲۴.

شریعتی می‌گفت غرب را باید بشناسیم تا بتوانیم در مقابل آن بایستیم. می‌گفت که غرب را به خوبی می‌شناسد: «شما می‌دانید و می‌شناسیدم که در همین غرب و قلب تمدن و فرهنگ و تجدد غرب زندگی کرده ام و تحصیل و گذشته از آن، رشته تحصیلی ام نیز جامعه شناسی غربی و شناخت علمی تاریخ و تمدن و اندیشه و فرهنگ و جامعه و مذهب و ایدئولوژی‌ها و نهضت‌ها و فلسفه‌های غربی، از یونان قدیم تا اروپای جدید، بوده است و شاید با مکتب‌ها و نهضت‌ها و شخصیتها و جامعه‌های غربی بیشتر از شرق آشنا باشم و براستی هم بیکن و دکارت و کانت و هگل و نیچه و اشپنگلر و هایدگر و برگسون و سارتر و لوتر و کالون و مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی انگلیس و فاشیسم آلمان و انقلاب اکتبر روسیه و حتی جامعه و طبقات و احزاب و گرایشهای سیاسی و وضع اقتصادی و آمار دقیق و نمودار‌های علمی جمعیت و خانواده و رفتار و مصرف و تولید و صنعت کشور‌های غربی را بیشتر از بودا و نانک و کنفسیوس و لائوتزه و لویی و زرتشت و مانی و مزدک و فارابی و ابن رشد و شیخ طوسی و ابن تیمیه و ابن العربی و عبده و کواکبی و تاگور و ملاصدرا... . تائوتیسم و شنیتوئیسم و اخوان الصفا و زیدیه و معتزله و اشاعره و اسماعیلیه و نضت‌های آزادیبخش هند و رویدادها و جریانهای فکری اندونزی و مصر و ترکیه و جامعه شناسی ملت‌های شرقی و حتی مسلمان می‌شناسم و این البته جای تأسف است»۲۵.

در مقاله حاضر و مقاله یوتوپیای لنینیستی شریعتی تا حدودی با غرب شناسی وی رویاروی شدیم. شریعتی پس از چنان شناخت عمیقی از غرب، داوری نهایی اش را درباره آینده غرب عرضه می‌دارد: «آری، دیدم که: کنگره ایوان مدائن اروپا فرو می‌ریزد و آتش دروغین آتشکده غرب به خاموشی می‌گراید»۲۶. « پیداست که اسفندیار روئین تن اندیشه غرب، با تیر قهرمان ما که از سیمرغ مد د می‌جوید کور می‌شود و به خاک می‌افتد»۲۷.

زبان غیرعلمی، فحاشی را جایگزین نقد می‌کند. به پیرو آموزش می‌دهد ضرورتی ندارد درس بخوانی و آثار دیگران را مطالعه کنی و رفرنس بدهی و سپس آن را نقد کنی. رفرنس دادن کار آدم‌های بی‌کار و بچه‌قرتی‌هاست. به «متن» کار نداشته باش، یقه «مؤلف» را بچسب و انگیزه‌های ناصواب او را افشا کن. به کسی که افکارش را نمی‌پسندی فحش بده. او را متهم به وابستگی به آمریکا و اسرائیل و انگلیس کن، کارش ساخته است. او را متهم به روابط نامشروع کن. نسلی که با این زبان و با این رویکرد به دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، زنان، غرب، دانشگاه و علم پرورش یافت، برمبنای این گفتمان، انقلابی آفرید که از دل آن فقط «نفی دیگری» برون می‌ریخت. «اصول راهنمای عمل»، آن نسل را به سمت و سوی دیگری سوق نمی‌داد. با پیروزی انقلاب، جبهه‌بندی‌ها به طور سازمان‌یافته شکل گرفت و سمت و سوی حوادث را تعیین داد.

پس از پیروزی انقلاب، طرفداران شریعتی، به گروه‌های مختلف تقسیم شدند. تعیین اینکه کدام گروه، پیرو واقعی اندیشه‌های شریعتی است، کاری بس دشوار است. سازمان مجاهدین خلق، گروه فرقان، ملی- مذهبی‌ها، جنبش مسلمانان مبارز، دانشجویان پیرو خط امام، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، کیهانی‌ها و غیره. از میان تمام این‌ها، تنها سازمان مجاهدین خلق( بخش مسلمان) تائید شریعتی را داراست. شریعتی در تأئید سازمان مجاهدین خلق تا آن‌جا پیش می‌رود که دو تن از شهدای سازمان را به عنوان حجت تمام مدعیاتش عرضه می‌دارد. او: «برای اثبات حقانیتش، دلیل نداشت، حجت نداشت. یک شاهدی که نشون بده حرف این راسته، نداشت. هیچکس حاضر نشد حقانیتش را گواهی بده». اما یک‌دفعه معجزه‌ای صورت گرفت و با شهادت حسن آلادپوش و همسرش محبوبه متحدین، تمام مدعیات شریعتی اثبات شد. آنها «دو شهید همه ادعاهایش» بودند۲۸. در عین حال، دیگران هم خود را پیرو شریعتی می‌دانند. گروه فرقان در دفاع از شریعتی به راهی عجیب رفت. پس از مرگ زود هنگام شریعتی، در ۲۳ آذر ۱۳۵۷، مهندس بازرگان و مرتضی مطهری طی یک بیانیه مشترک، ضمن رد سنی گری و وهابی گری شریعتی اعلام کردند: چون مرحوم شریعتی تحصیلات عالیه اش غربی بود و هنوز مجال کافی برای تتبع در همه مسائل اسلامی را نیافته بود، لذا وی در برخی مسائل احیاناً دچار اشتباهاتی شده است که در نشریات مبسوط به آنها خواهیم پرداخت «. گروه فرقان در ساعت ۲۲:۳۰ یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۸ مرتضی مطهری را ترور کرد. گروه فرقان به شدت مخالف بازرگان بود. در نشریه ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ مهندس بازرگان و مرتضی مطهری را متهم کرد که علیه نوشته‌ها و افکار دکتر شریعتی موضع گیری خصمانه و توهین آمیز کرده‌اند. فرقان دولت بازرگان را ارتجاعی وابسته به آمریکا و فرمانبردارروحانیت حاکم می‌دانست. آنها که سفارت آمریکا را اشغال کردند و آنها که طی انقلاب فرهنگی با گروه‌های چپ درگیر و دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاندند، هم خود را پیرو شریعتی می‌دانستند. داستان پیروان آقای خمینی هم داستان مشابهی است. اصلاح طلبان و اقتدار گرایان، هر دو خود را پیروان راستین خمینی می‌خوانند. براستی، سید محمد خاتمی ادامه دهنده راه خمینی است یا محمد تقی مصباح یزدی؟ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت پیروان راستین خمینی‌اند یا جمعیت موتلفه و انصار حزب الله و روحانیت مبارز تهران؟ برخی متن‌ها به گونه‌ای است که به سیاست‌های متعارض راه می‌دهد.

مجموعه آثار او یک سنت را درمیان ما تثبیت وپایدار کرد. زبان ما همچنان زبان فحاشی و اتهام زنی است. مفهوم «اسلام آمریکایی» را نخست شریعتی در آثار خود به کار برد۲۹. پس ازآن آقای خمینی به وفور از آن مفهوم استفاده کرد. بعد از او، زمامداران بنیاد گرای جمهوری اسلامی از این مفهوم استفاده کردند. هر کدام، مسلمانان مخالف خود را، اسلام آمریکایی می‌خواند. مفهوم «تهاجم فرهنگی» از دیگر برساخته‌های شریعتی است که بسیار به کار رهبر فعلی جمهوری اسلامی آمد.

۴- شریعتی، دانشگاه و انقلاب فرهنگی: اگر به سران و اعضای انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها در دوره پیش از تعطیلی دانشگاه‌ها نگریسته شود، خواهیم دید که آنها در مکتب شریعتی درس خوانده و مجذوب شخصیت و افکار او بودند. شریعتی مخالف علم برای علم بود. می‌گفت: «در یک جمله می‌گویم، هنر برای هنر، علم برای علم و شعر برای شعر، فریبی برای پوشاندن نعش بودن هنرمند یا دانشمند و- آبرومندانه- جلوه دادن گریزش از تعهد مسئولیت اجتماعی» است۳۰. دانشگاه پاسدار حقیقت، نزد او ارج و قربی نداشت. دانشگاه را برای چیز دیگری می‌خواست: «تحقیقات دانشگاهی علمأ با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد، و به خاطر حقیقت علم! بزرگترین ابزارها را به دست دشمنان انسان می‌دهند. این است که از این همه پیشرفت هنر و نقاشی و موسیقی و علم و شعر و ادب و تکنیک و فیزیک، هیچ کس از توده را بهره‌ای نیست»۳۱. دانشگاه هم محصول غربیان است. ولی غرب «غارتگر و فرهنگ‌کش» است۳۲. می‌گفت: «غرب، علم را عامل کافی برای نجات بشری و تکامل و رفع رنجهای او» می‌داند۳۳. به شدت نگران تهاجم فرهنگی غرب از طریق دانشگاه بود. می‌گفت: «خطرناکترین چهره غرب یعنی امپریالیسم فکری غرب... است. آری! خطرناک ترین و در ضمن ناشناخته ترین و پنهانی ترین قیافه استعمار غربی! امپریالیسم فرهنگی و فکری اوست... اولین بار روشنفکران مسلمان بودند که نقاب فرهنگ و روشنفکران و تمدن را از قیافه کریه امپریالیسم فرهنگی استعمار که کارش فرهنگ زدایی و نفی مذهب و محو معنویت روح و اصالت و غارت فضائل اخلاقی و مدنی در جامعه‌ها بود، کنار زدند... و در برابر هجوم فرهنگی استعمار غربی ایستادند»۳۴. نگران «امپریالیسم صنعتی غرب» هم بود۳۵. معتقد بود که غرب امروز بیش از گذشته خشن و بهره کش و وحشی است، اما «نقاب لیبرالیسم و دموکراسی» را ساخته تا خود را در آن مخفی نماید. غربیان آزاد هم نیستند، چون «خناس جن و انس، پیش از آن، رأی خود را در سینه او ریخته‌اند»۳۶. و بدینترتیب، ژنرال دوگل «به گنج قارون و جادوی بلعم از صندوق دموکراسی سر در می‌آورد»۳۷ از «وجدان پلید غرب» سخن می‌گفت۳۸. سرمایه داری را وقیح می‌یافت و تأکید می‌کرد که عموم روشنفکران از آزادی جوامع غربی نفرت دارند: «وقاحت سرمایه داری به قدری اوج گرفت که آزادیش دیگر هیچ شورانگیزی ای ندارد و حتی روشنفکران از آزادی ای که الان در غرب وجود دارد نفرت دارند. یک نفرت عمومی. زیرا جایی که پول هست، هم دین دروغ است و هم آزادی. برای اینکه اصلاً انسان دروغ است»۳۹. غربی این چنین، از طریق دانشگاه و علم ما را به بردگی می‌کشاند.

شریعتی دانشگاه‌های ایران را متناسب با یک جامعه اسلامی نمی‌دانست و می‌گفت آنها بویی از اسلام و اخلاق و معنا نبرده‌اند۴۰. نه تنها به علم بی طرف و فارغ از ارزش باور نداشت، بلکه مهمتر از آن، علم را هم پدیده‌ای طبقاتی می‌دانست و آن را به علم فئودالی و علم بورژوایی تقسیم می‌کرد. می‌گفت در جهان گذشته علم در خدمت کلیسا و فئودال‌ها بود، اما اینک در خدمت بورژوا‌ها قرار دارد. می‌گوید: «برخلاف ادعای امروز علم بعد از قرون وسطی، که در خدمت کلیسا بود، آزاد نشد، بلکه از قید کلیسا آزاد شد و به قید بورژوازی رشد یافته امروز در آمد. و اگر می‌بینیم به نام علم با مذهب و ارزش‌های اخلاقی مخالفت می‌شود، این علم نیست که مخالفت می‌کند، در این بت علم و در این قیافه گوساله زرین سامری علم، بورژوازی زرساز زرگر است که بانگ بر می‌دارد، چنانکه در قرون وسطی هم این فئودالیته بوده که از این سنتهای اجتماعی- اخلاقی اشرافیت فئودالیته شوالیه بازی حمایت می‌کرد و آنها را توجیه و پی گیری می‌کرد و نامش را دین و مذهب و مسیحیت گذاشته بود. نه آنجا مسیحیت بود که از فئودالیته دفاع می‌کرد و نه اینجا علم است که از مذهب انتقاد می‌کند. آنجا نظام فئودالیته است و اینجا نظام بورژوازی است. روشنفکرانی که مبنای تحولات اجتماعی را در اقتصاد و در زیر بنای مادی اجتماعی می‌دانند، بهتر می‌توانند منطق مرا بپذیرند»۴۱.

مارکس که تمام اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی وفلسفی را اموری روبنایی تلقی می‌کرد و می‌گفت با تغییر بنیادهای اقتصادی، همه روبنای عظیم آن نیز دیر یا زود عوض خواهدشد، علم را ایدئولوژی و امری روبنایی تلقی نمی‌کرد. مطابق آن دیدگاه‌اندیشه‌ها از خود استقلالی ندارند، مارکس «اشباح مغزی بشر» را «صورت تصعید یافته زندگی او» تلقی می‌کرد. مارکس در هیجدهم برومر بناپارت می‌گوید «جامعه بورژوایی مفسران و سخنگویان خود را تولید کرد»، اما مارکس از «علم فئودالی» و «علم بورژوایی» سخن نمی‌گفت. در نگاه مارکس ایدئولوژی‌ها، ترجمه واقعیت‌اند به زبانی دیگر. برای فهم ایدئولوژیها، باید به زبان اصلی( طبقه و مراحل تاریخی) مراجعه کرد. این کاری است که شریعتی با علم می‌کند. اگر بورژوازی و سرمایه داری را بفهمید، علم را فهمیده‌اید. این مدعا چنان شگرف می‌نماید که مارکسیستی در اعتراض به شریعتی می‌گوید: «علم بورژوا و غیر بورژوا ندارد»۴۲. شریعتی مجبور به تعدیل مدعای خود می‌شود. می‌نویسد، دو نوع علم وجود دارد: علم طبیعی( ریاضیات، فیزیک، شیمی، نجوم، فیزیولوژی، گیاه شناسی، جانور شناسی، زیست شناسی) و علم انسانی ( جامعه شناسی، روان شناسی، زبان شناسی، اقتصاد، مردم شناسی، تاریخ، انسان شناسی). علم طبیعی تجربی «دارای قوانین قطعی و ثابت و جامع است... قوانین اش مسلم تر است» و دانشی «یقینی» نصیب ما می‌کند۴۳. بنابر این علم تجربی طبیعی، «بورژوا و غیر بورژوا ندارد». اما علم انسانی، دو خصوصیت مهم دارد. یکی آن که تمام پدید آورندگان آن غربی‌اند، و دیگری آن که همگی زاده «روح و فرهنگ بورژوایی» هستند.۴۴ همه در خدمت بورژوازی هستند. شریعتی در اینجا هم دوباره به زیربنای اقتصاد و روبنای اندیشه پناه می‌جوید۴۵. اما در مقاله دیگری در سال ۱۳۵۵ دوباره احکام کلی در باره علم به معنای اعم صادر می‌کند: «علم از هنگامی‌که بورژوازی گشت، عفت و قداست و حرمت دیرینش را از دست داد و روسپی وقیح و لاابالی و بی رحم و بی ایمان شد، نه دیگر مریم که از روح القدوس آبستن می‌شد و مسیح می‌زائید، که تائیس اسکندر شد که تنها قدرت را می‌ستاید»۴۶. برای این علم تفاوتی ندارد که «محل مأموریتش کاخ سفید باشد یا سرخ یا سیاه»۴۷. شریعتی تمامی رذائل را بر می‌شمارد: دزدی، قتل، جنگ، چپاول، غارت، ربا خواری، فریب مردم، انحطاط، اعتیاد، تبهکاری، ساحری، فال گیری، حقه بازی، می‌خواری، دلال محبت، روسپی گری، قمار بازی، شکنجه و غیره، آنگاه می‌نویسد: «همه را، همه این کارها را علم به تنهایی برعهده گرفته است، علمی که هر گونه تعهدی را مغایر شأن و مخل شرف خویش می‌شمارد تا به آزادی و بی طرفی خویش... خدشه‌ای وارد نشود»۴۸.

به گمان شریعتی علم در دوران مدرن از سیطره دین رها شد، اما تحت سلطه سرمایه قرار گرفت و سرمایه داری آن را نابود کرد: «علم او انسان را به پوچی و شک و سیاه‌اندیشی کشاند و تمامی امید‌ها و ارزش‌ها و ایمان‌هایش را از او به گرفت و در نیمه راه، گمراه و بی پناه، رهاکرد و خود به خدمت قدرت و پول درآمد و بی طرف شد و بی جهت و نسبت به سرنوشت انسان و بیچارگی و گمراهی و رنج خلایق، بی مسئولیت... بهشت موعود بورژوازی- که بی حضور خدا و بی نیاز به دین، با عقل مادی و به رهبری علم و یاری تکنیک، برپا شده بود- جهنم شد»۴۹.

پس آنچه در دانشگاهای غیر اسلامی درس داده می‌شد «علم بورژوایی» خادم سرمایه داری بود که آدمیان را به شک و پوچی و گمراهی می‌کشاند و جهنم برای بشر آفریده بود. با این علم و با این دانشگاه چه باید کرد؟ روشن است که انقلاب فرهنگی را نمی‌توان به افکار شریعتی فروکاست، برای اینکه پدیده‌های اجتماعی معلول علل بی شمار و بسیار پیچیده‌اند. در مقاله دیگری که پس از این، درباره دانشگاه، منتشر خواهم کرد، به برخی از علل وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها اشاره خواهم کرد. اما تأثیر اندیشه‌های شریعتی در وقایع پس از پیروزی انقلاب انکار ناکردنی است. او فقط به انقلاب و انقلابیون می‌اندیشید. دانشگاه و علم و عالم غیر انقلابی چه ارزشی داشت؟

روشنفکر ناقد قدرت است. برای نقد قدرت، باید ازقدرت‌های سیاسی-اقتصادی –دینی مسقل باشد. اما اگر فلسفه و علم ودین و تمام دستگاه‌های فکری را به نظام معیشتی تقلیل دهد و اولی را «بازتاب» دومی بداند، چه جایی برای نقد باقی خواهد ماند. روشنفکر کسی است که با قدرت سیاسی درگیر می‌شود، ولی پیکار سیاسی باید مبنای نظری منسجم و قابل دفاعی داشته باشد. کوشش شریعتی برای سیاسی کردن روشنفکران قابل ستایش است، اما این امر نیازمند استدلال است، نه آنکه شاعر غیر سیاسی را فاحشه بخواند. پیر بوردیوهم از ضرورت پیکار سیاسی سخن می‌گوید. او هم به دنبال آنست که روشنفکران را با قدرت سیاسی رویاروی کند، اما زبان و لحن اش، زبان و لحن شریعتی نیست: «روشنفکران چهره‌هایی دوبعدی‌اند که نمی‌توانند به خودی خود هستی داشته باشند. و دوام ابیاورند مگر آن که (و فقط مگر آنکه) به اقتدار خاصی آراسته شوند که جهان فکری مستقل( به معنای مستقل از قدرت دینی، سیاسی یا اقتصادی) به آن‌ها اعطا می‌کند و آن‌ها قوانین خاص این اقتدار را پاس می‌دارند، و باز، مگر آن که (و فقط مگر آن که) آن‌ها این اقتدار خاص را در پیکار‌های سیاسی درگیر سازند. برخلاف آن چه معمولاً گمان می‌رود بی آن که خلاف آمدی میان جست و جوی استقلال (استقلالی که وجه ممیز هنر، علم یا ادبیاتی است که ما آن را «ناب» می‌خوانیم) و جست و جوی کارآیی سیاسی وجود داشته باشد، روشنفکران با افزایش استقلال شان (و لذا از امور دیگر گذشته، به دلیل آزادی شان در انتقاد از قدرت‌های حاکم) می‌توانند تأثیرگذاری کنش سیاسی ای را فزونی بخشند که هدف‌ها و وسیله‌هایش دارای منطق خاص حیطه‌های تولید فرهنگی است»۵۰.

شریعتی فردی دردمند و خیرخواه بود. وجودش را درد و رنج عمیقی فرا گرفته بود. به رهایی آدمیان می‌اندیشید. آرمانش برابری و عدالت بود. با استعمار و استحمار و استثمار می‌ستیزید. راه نجاتی در آن زمانه یوتوپیایی می‌جست. با کلام سحرگونه‌اش آتش در جان‌ها می‌افکند و جوان‌ها را به سوی انقلاب می‌راند. اما هیچ یک از این‌ها برای کارا بودن درمانگری اندیشه‌هایش کفایت نمی‌کنند. برای حل مشکل باید متن( مجموعه آثار) را از مؤلف (شریعتی) جدا کرد. آن گاه باید به دنبال روایتی معتبر ازمتن رفت. شاید روایت من از متون شریعتی، تماماً نادرست باشد. در آن صورت باید روایت‌های دیگری از آن متون ارائه کرد که مستندات این دو مقاله را هم در خود بگنجاند و آن‌ها را به گونه‌ای خردپسند تفسیر نماید. من به نسلی تعلق دارم که شریعتی، بتشان بود. با او زندگی می‌کردیم. دل کندن از او بسیار دشوار است. اما دل کندن از یوتوپیای شریعتی و وداع با راه حل‌هایش به منزله دل کندن از شریعتی نیست. با او زندگی می‌کردیم. با او اشک بر چشمانمان جاری می‌گشت. او عشق دوران جوانی ما بود. ما که در کوران مبارزه نمی‌توانستیم عشق را تجربه نمايیم. آری، این چنین بود برادر.

اکبرگنجی، کالیفرنیا، ۱۴ مرداد ۱۳۸۶

---------------------------
پانوشت‌ها:

۱- ج ۱، ص ۷۳

۲- پیشین، ص ۷۷
آمریکا ستیزی مانع سفر به آمریکا نمی‌شود. شریعتی، یکماه قبل از وفات، طی نامه‌ای از بلژیک به فرزندش که در آمریکا اقامت داشت، می‌نویسد: «نتوانستم برای آمریکا ویزا بگیرم. تو فکر کن و با منصور و ابراهیم آقا مشورت کن، ببین چه راهی هست که من بتوانم از اینجا ویزای آمریکا بگیرم. آیا دیدار فرزند و مثلاً سرپرستی! به درد نمی‌خورد» ( ج ۱، ص ۲۶۳). شریعتی می‌گفت اگر کسی میان روسیه و چین و آلبانی از یک سو، و آمریکا و آلمان و انگلیس ازسوی دیگر، دومی را برای زندگی و کار، به دلیل وجود دموکراسی و آزادی و امنیت و حقوق فردی، انتخاب نماید، از منطق بردگان پیروی کرده است. چون بردگان به دنبال اربابانی می‌گردند که کمتر بد باشند ( ج ۵، ص ۲۶۵). شریعتی می‌گوید امریکا : «الویس پریسلی‌ها را بت نسل جوان آلمان می‌کند» تا «روح حماسی» آلمانی را «لش و فلج» کند( ج ۷، ص ۲۲۱). می‌گوید دلیل اصلی جنایات وحشتناکی که در آمریکا اتفاق می‌افتد و در جامعه‌های عقب مانده شبیهش پیدا نمی‌شود، بچه‌های «جفت‌های طبیعی اما نامشروع» است که «بیماران عقده دار و روح‌های ضد اجتماعی‌اند» ( ج۲۱، صص ۵۵-۵۴).

۳- ج ۲۴، ص ۱۹۱
شریعتی آنقدر زنده نماند تا شاهد ریاست جمهوری جرج بوش باشد، اگر او به جای جیمی کارتر، جورج بوش را دیده بود چه می‌گفت؟ نظام دموکراتیک، همچون افلاطون و فقیهان، وعده نمی‌دهد که عادل ترین و فضیلت مند ترین افراد را بر صدر نشاند. وقتی از دل نظام‌های دموکراتیک افرادی چون جورج بوش بیرون آمده و مدیریت سیاسی جامعه را در دست می‌گیرند، چه باید کرد؟ بنیادگرایان و لنینیست‌ها بر این مبنا نظام دموکراتیک را نفی می‌کنند تا به وسیله بهترین افراد، جامعه را هدایت کنند. اما راه درست، نقد دموکراتیک «دموکراسی‌های واقعاً موجود» است. دموکراسی و حقوق بشر و آزادی را باید بسط داد. ساختار سیاسی را باید به گونه‌ای محدود که که کسی نتواند از قدرت سیاسی سو استفاده نماید. درعین حال می‌دانیم که بر روی زمین نمی‌توان بهشت آفرید. هدف اصلی کاهش درد و رنج آدمیان است. نابرابری‌ها را نمی‌توان نابود کرد، اما باید آنها را به حد اقل ممکن رساند. دین و سیاست باید در خدمت صلح باشند، نه جنگ. جنگ مقدس، یعنی مقدس کردن جنایت جمعی.

۴- ج ۱، ص ۱۰۰

۵- پیشین، ص ۱۶۱

۶- ج ۲۴، ص ۲۵

7- Linda Schmittroth ,Comp. , Statistical Record of Women Worldwide (Detroit:Gale Research,1991),pp. 75,76-87.
برای اطلاع از پژوهشی در زمینه خشونت در داخل خانه، رجوع کنید به:
Murray A. Straus, Richard J. Gelles, and Suzanne K. Steinmetz,Behind Closed Doors :Violence in the American Family(New York:Anchor Books, 1980).
نویسندگان کتاب فوق الذکر تخمینشان این است که در زمان پژوهش آنان تقریباً در یک ازدواج از سه ازدواج در ایالات متحده خشونت رخ می‌دهد. آمارهای ذکر شده در این دو منبع نسبتاً قدیمی است. از سوی دیگر روشن نیست که رشد تجاوز به عنف و خشونت خانگی ناشی از رشد گزارش کردن صدمه دیدگان است، یا ناشی از رشد واقعی پدیده؟ در کشورهایی چون آمریکا زنان و کودکان مرتب آموزش می‌بینند و تشویق می‌شوند که این نوع پدیدها را گزارش نمایند. اما در جوامع شرقی، خصوصاً جوامع اسلامی، سنت و فرهنگ مانع آنست که زنی اعلام نماید به او تجاوز شده است. عدم گزارش و عدم وجود آمار، به معنای آن نیست که آن پدیده وجود ندارد یا میزانش پائین است.

8- R. Jacoby , The Last Intellectuals ( New York, 1987), p. 5

۹- ج ۵، ص ۲۵۷-۲۵۸

۱۰- ج ۴ ف ص ۳۹

۱۱- پیشین، ص ۹۷

۱۲- پیشین، ص ۲۹۷

۱۳- ج ۵، ص ۱۳۱

۱۴- ج۴، ص ۲۴۱

۱۵- پیشین، ص ۲۴۴

۱۶ -پیشیین، ص ۱۴۵

۱۷- پیشین، ص ۲۹۴

۱۸- ج ۲، ص ۲۹

۱۹- ج ۴، ص ۱۸۹

۲۰- پیشین، ص ۱۲۹

۲۱- ج ۳۵، صص ۶۴۰-۶۰۸

۲۲- ج ۴، ص ۲۳۱

۲۳-ج۲۶، ص ۶۱۲

۲۴- ج ۱، ص ۲۲۰

۲۵- ج ۱، ص ۱۶۰

۲۶- ج ۴، ص ۳۵۰

۲۷- پیشین، ص ۱۶۷

۲۸- ج ۱، ص ۲۳۸-۲۱۹
قضاوت درباره اینکه حسن آلادپوش و محبوبه متحدین در زمان شهادت به کدام بخش سازمان تعلق داشتند، دشوار است. سرهنگ غلامرضا نجاتی آندو را جزو مجاهدینی که به مارکسیستها پیوستند، می‌داند(غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص۴۲۱). پوران بازرگان ( همسر محمد حنیف نژاد) که پس از تغییر ایدئولوژی به بخش مارکسیست-لنینیست سازمان و بعد‌ها پیکار پیوست و با تراب حق شناس ازدواج کرد ( پوران بازرگان در ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ درگذشت)، در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۷۱ درباره مشارکت زنان در جنبش مسلحانه، در باره آندو می‌گوید: «محبوبه متحدین در دانشکده هنرهای زیبا دانشجو بود، در دبیرستان ما نقاشی تدریس می‌کرد. ابتدا فعالیت اجتماعی و مذهبی چشمگیری همراه با دوستان دکتر علی شریعتی داشت. با همدرس و همفکر خود، حسن آلادپوش ازدواج کرد. بعدها هردو تفکر مذهبی را رها کرده و به مارکسیسم روی آوردند و به سازمان مجاهدین م. ل. (بخش منشعب ) پیوستند. حسن در سال ۵۴ در درگیری با ماموران ساواک به شهادت رسید و پس از چندی محبوبه نیز در یک درگیری مسلحانه با آدمکشان ساواک و بعد از آنکه توانست زیر پوشش تیراندازی خود رفیقی را که با او همراه بود نجات دهد، در چهار راهی نزدیک پل چوبی، خود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد» ( آرش، شماره ۹۹-۹۸، فروردین ۱۳۸۶، ص ۱۴۲). در هر صورت، شریعتی، آن دو را به عنوان حجت تمام ادعاهایش معرفی می‌کند.
سازمان مجاهدین خلق، ازابتدا، جز ماتریالیسم، مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه قبول داشت. در چرخش ایدئولوژیک، فقط می‌بایست ماتریالیسم فلسفی پذیرفته می‌شد. در اول انقلاب هم آنان نوشتند: «ما به فلسفه مارکسیسم، بخصوص در مورد الحاد، می‌گوئیم نه ولی به اندیشه اجتماعی، بویژه تحلیلهای آن درباره فئودالیسم، کاپیتالیسم و امپریالیسم می‌گوئیم آری» ( سازمان مجاهدین، تاریخچه جریان کودتا و خط کنونی سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۳۵۷، صص ۱۲-۱۰). مجتبی طالقانی، فرزند آیت الله طالقانی، پس از چرخش، در نامه‌ای به پدرش می‌نویسد: «اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده، مخفی زندگی می‌کنم و ارتباطی با شما ندارم. به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سالهای زیادی که با هم در جنگ با امپریالیست‌ها و ارتجاع بوده‌ایم ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و هم کیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده‌ای در سازمان خود ایجاد کنیم... من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم. من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب _آموزشها و درسهای آتشین حضرت محمد(ص)، امام علی(ع) و امام حسین(ع)- بیان می‌کردم. من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده‌های زحمتکش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم... اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام. من قبلاً فکر می‌کردم که روشنفکران مبارز می‌توانند این رژیم را از میان بردارند ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم. اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب، پویایی اصلی تاریخ- مبارزه طبقاتی- را قبول ندارد. البته اسلام می‌تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفا کند. اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل‌هایی علمی از جامعه به دست می‌دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست. من پیش از این فکر می‌کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند، به دلیل اینکه به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی‌توانند فداکاریهای بزرگی نمایند. ولی اکنون می‌دانم بزرگترین و متعالی ترین فداکاریی که شخص می‌تواند انجام دهد، مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است» ( م. طالقانی، نامه‌ای به پدر، مجاهد، شماره ۶، تیر ۱۳۵۵، صص ۱۴۴-۱۳۱).

۲۹-ج۴، ص ۱۱۲- و ج۲۱، ص ۳۳

۳۰- ج ۷، ص ۲۳۱

۳۱- پیشین، ص ۲۴۰

۳۲- ج ۵، ص ۶

۳۳- ج ۵، ص ۳۴

۳۴- ج۵، ص ۸۰

۳۵- ج۵، ص ۱۱۰

۳۶- ج ۶، ص ۲۲۳
شریعتی ویتنام را در مقابل خود داشت، ما هم عراق را در مقابل خود داریم. روشن است که سیاست‌های نظامی‌گرانه و امپریالیستی راه گشای دموکراسی نمی‌باشد. انسانها را به نام آرمانهای جهانشمول نابود می‌کنند. این سیاست‌ها را باید به صراحت تمام محکوم کرد. اما از دموکراسی و آزادی و حقوق بشر باید دفاع کرد و نباید به نام مبارزه با غرب، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی را نفی کرد.

۳۷- ج ۶، ۲۱۳

۳۸- ج ۷، ص ۲۰۲

۳۹- ج ۲، ص ۴۸

۴۰- ج ۲۱، ص ۶۶

۴۱- ج ۲۱، صص ۲۱۶- ۲۱۵

۴۲- ج ۲۴، ص ۱۸۶

۴۳- ج ۲۴، ص ۱۹۴

۴۴- ج ۲۴، ص ۲۰۱

۴۵- ج ۲۴، ص ۲۰۳

۴۶- ج ۲۴، ص ۲۴

۴۷- ج ۲۴، ص ۲۵

۴۸- ج ۲۴، ص ۲۶

۴۹- ج ۵، صص ۱۳۲ - ۱۳۱

50- Bourdieu , The Rules of Art (Cambridge, 1996), p. 340

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ما که همون زمان این وداع را با خواندن ان جملات دو سه مقاله و کتاب ان معلم !! در همان سلام اول خوانده بودیم. رو خوانی دوباره برای این جماعت عاشق !شاید دردی از جزمگراییشان دوا کند. شاید...

-- علیرضا ، Aug 17, 2007

اقاي گنجي آزادي و دمكراسي از نوع امريكاي بر شما مبارك .

-- فرزين رسولي ، Aug 18, 2007

به گمان من آقای گنجی در این وادی دارند مقداری زیاده روی می کنند. این مقدار وقت گذاشتن روی موضوعاتی که "علت العلل" بیشتر آن ها بر می گردد به دوران "جنگ سرد"؟ دورانی که دولت های جهان غرب عموما پشت دیکتاتورها و حکومت های فاسد قرار گرفته بودند و کشورهای بلوک شرق پشت جنبش های ضد استعماری و آزادیخواهانه.
الان مشکل مردم ایران ارتجاع مذهبی و جهلی است که مرحوم شریعتی برای رهایی از آن بسیار کوشید و خون دل ها خورد!!! شاید مشکل دکتر شریعتی (علیرغم آکادمیک بودن) این بود که بیشتر از مقداری که فکر و پژوهش می کرد حرف می زد و خطابه می خواند. به عبارت دیگر دکتر شریعتی به نوعی خود تبدیل به یک آخوند شد که از راه پژوهش علمی فاصله گرفت و خیلی از دروغ های تاریخی در تاریخ اسلام را بدون پژوهش پذیرفت و درباره ها احساسی "متن ادبی" نوشت.
امیدواریم آزادیخواه و مبارز کبیر ما آقای گنجی خود از این تجربه بیاموزد و از شیوه های گزینشی در یک کار علمی بپرهیزد!

-- آرش ، Aug 18, 2007

شریعتی فیلسوف و پژوهشگر نبود. خطیب دوران انقلاب بود. به نظرم بخش اعظم این مطلب غیر منصفانه و از موضعی نا بجاست.

-- مریم نصر ، Aug 18, 2007

با سلام

بحث اصلی نه بازخوانی و حتی نقد آثار شريعتی ست بلکه افرادی همچون آقای گنجی اگر بتوانند بطور مستدل دلائل بازگشت به شريعتی را بعد از سه دهه استبداد مذهبی در ايران توضيح دهند جالب و در خور توجه است. اينکه برخی از نظرات جزئی و يا کلان هر نويسنده بعد از مدتها ديگر نمی تواند حرکت ايجاد کند و يا می توان براحتی به نفی و انکار آن پرداخت موضوع مهمی نيست بلکه بايد ديد که هر نويسنده و روشنفکری کارکردش در دوره ای که خود زيسته چه بوده است و ثانيا افکارش بعدا تا چه اندازه مورد استقبال قرار گرفته، چرا و به چه دليل بوده است.
آقای گنجی شايد از عجايب روزگار باشد که در همان زمانی که شما و دوستانتان سپاه پاسداران نظام استبداد مذهبی را پايه گذاری می کرديد برخی از حاميان انديشه شريعتی بدنبال طراحی و قتل سران روحانيت به هر آب و آتشی می زدند. به گفته خود شما شريعتی و افکار غيرعلمی او چنان نيروی اجتماعی آزاد کرده بود که هر طيف و قماشی که ذره ای زرنگ و کاسبکار بود به خوبی می توانست که با اعلم کردن نام و ياد شريعتی طيفی از آن نيروی اجتماعی را به سمت خود جذب کند و مطمئا افرادی همچون شما هم ظاهرا يکی از آنانی بوديد که افکار شريعتی را قبول کرده و به نصايح روحانيت، انديشه های ساختارشکنانه او را در حوزه مذهب ارتجاعی چندان بهائی نداده ايد و گاها احساس می شود که برای کفاره گناهان خويش همچنان بر گذشته خويش می تازيد!
بحث اينکه کدام يک از وجوه انديشه شريعتی درست و يا نادرست هست کاری عبث و برای روشنفکران ايرانی از هر دسته و قماشی که باشند به نظرم بيهوده است و ثمری ندارد. فورا بايد اضافه کنم که نقد افکار هر نويسنده در تنوير افکار و آراء به شدت موثر هست اما نبايد از ياد برد که چهره های معروف روشنفکری ايران هر يک کم و بيش به نحله و جريانی
منتسب هستند و آيا بهتر نيست که برای تضعيف انديشه شريعتی و نقد افکار او، افرادی همچون شما بطور کلی به نقادی نوانديشی دينی بپردازيد. زيرا ممکن نيست که بتوان شريعتی را همان نحله نوانديشی دينی فرض گرفت و با تاختن به شريعتی روشنفکران دينی را نشانه گرفت.
آقای گنجی من شخصا شما را نمی شناسم اما سالها قبل وقتی برخی از نوشته هايتان را
در کيان مطالعه می کردم احساس می کردم که سفری پرمخاطره را در پيش گرفته ايد و در وادی لغزنده ای گام برمی داريد زيرا از پيروی از
انديشه فقاهتی و در گذر ايام تا دم از سکولاريزم، راهی ست پرمخاطره!
بهرحال آيا می توانيد دلائل بازگشت به انديشه شريعتی را برايم توضيح دهيد و اساسا جريان نوانديشی دينی که شريعتی بدان منتسب بود از چه مشکلاتی رنج می برد و برای تضعيف اين جريان فکری چه ها می توان کرد؟ آيا کارکردهای اجتماعی و سياسی اين جريان به سمت و سوی تدبيرقدرت هست يا نقد قدرت؟ اين نحله آيا اساسا شکل گرفته است يا خير؟ تنها برخی از شخصيت ها در برهه ای از تاريخ مطرح شده و کارکرد فرهنگی و فکری مقطعی و گذار داشته اند؟ براستی چرا در اين نحله طيف های گوناگون فکری وجود دارد ؟ آيا تمامی مسائل فوق نشاندهنده آن هست که جريان مذکور در حال تکوين است و دوران طفوليت خود را می گذراند؟ و...

-- باران اميد ، Aug 19, 2007

متن خيلی سنگين بود . سوال چرا بعد ازاين همه سال که از وقوع انقلاب اسلامي مي گزرد هنوز تعدادی از هموطنان برای افراد به اصطلاح روشنفکر مثل اين اقای شريعتی که در ان زمان با ترويج دادن افکاری که ثمرش گرفتاری و بدبختی مليونها ايرانی شده سينه می زنند دوره اون حرفا تموم شده حالا هم کسی برای اون حرفای قلنبه سلنبه تره هم خورد نمی کنه مگه ادم از يه سوراخ چند دفعه گزيده ميشه ؟؟

-- Medusa مدوسا ، Aug 19, 2007

شریعتی و کافی عقایدی مشابه داشتند شریعتی عقاید کافی را تئوریزه میکرد و این عمل محصولش 29 سال بد بختی ایرانیان شد

-- بدون نام ، Aug 19, 2007

درود به تمام کساني که به دمکرداسي احترام می گذارندو حقیقت را می گویند آقای گنجی اعتراف به اینکه یک عمر اشتباه رفته ای کار ساده ای نبود ونیست .

د

-- بدون نام ، Aug 19, 2007

به نظر من اکبر گنجی در حال انجام یک تصفیه حساب اساسی با اندیشه فقهی و دگم های رایج در این اندیشه (که شریعتی نیز بنوعی بخشی از ان در برخی موارد محسوب میشود) به طور کلی فرهنگ سیاسی ایران می باشد که متاسفانه جتی چپ ایران نیز به ان آغشته بوده و هست. من با همه نتیجه گیری های مقالات قبلی او موفق نیستم ولی از شجاعت نظری و ایستادگی او در برابر رژیم و فراخوانی که برای دفاع از دانشجویان زندانی و در بند داد تقدیر میکنم.....با ان که خود او در به زندان انداختن بهترین بچه های این مرز و بوم با رژیم همکاری کرده و از ارکان ان بوده است....به هر صورت منتظر نظرات اثباتی او هستم. به طور کلی بحشهایی از بدنه جمهوری اسلامی که از آن انشعاب انجام داده در سه سطح تئوریک ، سیاسی/استراتژیک و راهبردهای عملی و روزنامه نگاری و ترجمان زبان تئوریک مثلا فردی مانند سروش به زبان روزمره و قابل فهم برای کسانی که از ترمینولوژی سروش مثلا سر در نمی اورند ...بکار مشغولند . و جنبش دوم خرداد را بخشا باید نتیجه چنین دیالکتیکی دید که بطور مقطعی و موقتی قادر شدند هژمونی گفتمان اجتماعی را بدست گیرند. این پروژه مهمی است که مثلا چپ ایران فاقد آن است و ابدا در فکر تکاپویی برای عرض اندام در این تقسیم کار نیز نبوده است. چرا که پروژه گنجی و دیگران با ان که بنظر من بسیار جالب است و نوعی رادیکالیسم سیاسی و نظری و گسست با فقه و مذهب را نوید می دهد، اما هنوز در مرحله لیبرالی بمعنای ازادی های سیاسی و جدایی دین از دولت و بازار ازاد مانده و در نتیجه پروژه ناقصی است چرا که وضعیت طبقاتی در ایران فقط محدود به این سطح از مبارزه نیست و گنجی برای این مرحله و سطح از مبارزه پروژه ای ندارد (منظور طیف ای است که او بدان تعلق نظری و عملی دارد) نیاز به سطوح عمیق تری از کار و سیاست پردازی داریم که چپ را بمیدان می خواند و چپ ایران نیز بس ضعیف و بی برنامه و ناهماهنگ است. یعنی در میانه راه میمانیم.
به طور کلی اما مقالات گنجی خواندنی است همانطور که مطالب سروش و حجاریان ....برای درک تحولاتی که در اعماق و در سطوح مختلف نیروهای مذهبی یا زمانی مذهبی انجام می شود لازم است. قلم خوبی داری آقای گنجی. دست به پلمیک ات هم خوب است.
:)

-- فریدخت ، Aug 19, 2007

آقای گنجی نقد شریعتی نیاز امروز ما نیست.چرا که از گردونه فکری خارج شده است.کاش بجای ایشان به نقد مطهری می پرداختید.پشتوانه تئوریک جمهوری اسلامی مطهری است نه شریعتی.این سیل سخنرانی ها وکتابهای مطهری است که 24 ساعته مغزهای جوانان مارا از رسانه های رسمی حکومت بمباران می کند نه کتابها ونوارهای خاک خورده شریعتی که با هزاران اما واگر که آنچنان از کانال ممیزی وزارت فخیمه ارشاد گذشته اند که دیگر رمق ورنگ وپیامی برایشان نمانده جزچند عبارت ذوقی ونجوای کویری.

-- پروانه ، Aug 19, 2007

والله چه بگویم.

وقتی ادم می خواهد بزور چیزی را ثابت کند این می شود.
گنجی به عمد نمی نویسد که شریعتی در ان دوران از مجاهدین حمایت می کرد که هیچ کار سیاسی و فرهنکی و مبارزاتی بدلیل استبداد شاه نمی شد و تنها نیروی مبارز فعال سازمانیافته ان دوران که سکوت قبرستان را شکستند بنیانگزاران اولیه مجاهدین بودند . ولی مجاهدین بخصوص جناح رجوی که قدرت را در دست دارد از سالهای 60 به بعد همیشه شریعتی را رد می کردند . اینجا برای گنجی صرف ندارد
شریعتی در زمانی این حرفها را می زد که کم و بیش دستگیر میشد و د ران زمانی که خمینی و روحانیت حرف نمی زدند وی سخنرانی می کرد . و مانند همه ادمهای انقلابی و مردم دوست احساس بر وی غلبه می کرد ه است .
گنجی در مورد دیگر در امریکا با توجه به وجود اینتر نت و دسترسی به اطلاعات انتقادی می کند که چرا شریعتی از امار بیمه نداشته های امریکائی صحبت نکرده است.

اقای گنجی اولین تظاهرات بر علیه جنگ ویتنام بعد از 4 سال شروع شدو مطبوعات امریکا همواره به جناح های سر مایه داری و جناح جنگی جمهوری خواهان وابسته بودند و خبری کمتر بیرون می امد و این خبر به ایران هم نمی رسید.

اقای گنجی امیدوارم که کوکاکولای امریکا شما را نمک گیر نکرده باشد

روزنامه نکار -تورنتو
www.kanoun-e-bayan.
blogspot.com
www.politicofcanada.
blogspot.com

-- سعید سلطانپور ، Aug 20, 2007

بسيار خوشوقتم که پروژه نقد شريعتي در شرايط فعلي با اين اقدام شجاعانه گنجيِ عزيز کليد خورد، تا ما با مُثله کردن کلماتي همچون آزادي، حقوق بشر و دموکراسي به دام جزم انديشان خطرناکي همچون شريعتي نيفتيم. شريعتي کسي است که در جاي ميگويد: "اگر ميتواني بميران اگر نمي تواني بمير" . پرسش اين است که کدام مرام مرگ آفرين شيطاني – حتي القاعده- با اين صراحت ارمغان مرگ زاي خويش را ميستايد؟

-- علي ، Aug 20, 2007

سلام دوباره اگر نظر بنده را لایق چاپ نمی دانید مساله ای نیست. اما لطفا به آقای گنجی برسانید که ما امروز بیشتر محتاج نقد مطهری هستیم تا شریعتی.این مطهری است که تا فیها خالدون خرد و کلان این مملکت نفوذ کرده است .نمی دانم من تب دارم یاحضرات روشنفکر درخوابند؟

-- پروانه ، Aug 20, 2007

سلام آقاي گنجي عزيز. مرسي از مقالات روشنگرانه و انتقاديتان در باب شريعتي و يک مرحله مهم از دوران معاصر ايران. من فردا و يا پس فردا بخش جديد سلسله مقالاتم در باب «بحران هويت ايرانيان» را به سايت زمانه مي فرستم که اميدوارم بويژه شما و موافقان ومخالفان نظرات شما در باب شريعتي، آن را بخوانند. زيرا در اين مقاله که نامش « مشکل ايرانيان با نقد و قتل سمبليک» است،در ادامه بحث خصايل نقد مدرن و معضل ايرانيان با نقد مدرن، به موضوع مشکل و ناتواني ايرانيان از تحول و عبور سمبليک و پارادکس از گذشتگان و پدران و مادران فکري مي پردازم. در آنجا براي مثال اصلي به نقد کوتاه بحث شما و مباحث حول و حوش بحث شما مي پردازم و به يک نقد روانکاوانه کوتاه مباحث نقد شما و حول و حوش نقد شما دست مي زنم. البته خيلي دوست داشتم که وقتم بيشتر مي بود، تا بر مبناي تئوري ديسکورس فوکو برخي موضوعات تاريخي مطرح شده در نوشته شما را و بويژه حالات متقابل و تکميل کننده نيروهاي مختلف انقلابي دوران شريعتي را و نيز همين حالات متقابل و تکميل کننده شرکت کنندگان در بحث شريعتي را باز و مقايسه مي کردم. زيرا چنين نقدي مي توانست هم توضيح دهد که چرا همه انقلابيون آن زمان بنا به ساختارشان بناچار به بازتوليد سنت مي رسيدند و هم ميتواند در مقايسه با سيستم حالا نشان دهد که چرا هم آن گذشته وهم اين حال ضرورت و در پيوند تنگاتنگ دروني با يکديگر است و چرا اکنون واقعا امکان تحول و رنساس بوجود آمده است که يک نمونه اش همين توانايي نقد پارادکس محترمانه/ انتقادي و حتي کوبنده گذشته و قتل سمبليک و بدون کين توزي گذشته است که شما در عرصه شريعتي انجام مي دهيد. به باور من اين کار شما در کنار کارهاي نسل ما که هر چه بيشتر به شناخت ساختاري اين مشکلات پي برده است، ميتواند به تحول دبسکورسيو کمک کند. تحولي که اساسش بر شجاعت تن دادن به اين شناخت قرار دارد که هرکسي در دوران انقلاب و بعد از آن حکومت را در دست مي گرفت بناچار ديکتاتور ميشد. ابتدا قبول اين شناخت عميق و ساختاري مي تواند هم باعث رهايي از خطاي گذشتگان و دست يابي به نگاه مدرن و پارادکس و ارتباط آري گويانه/ انتقادي با خويش و با ديگري، با احمدي نژاد و با مدرنيت شود و هم دست به ايجاد ساختارها و نهادهاي مدرنيت در همه سطوح سياسي/حقوقي و فرهنگي کند. شما در اين عرصه به خوبي به اين شناخت ساختاري دست يافته ايد و بخوبي نيز قادر به بيان اين ساختارهاي نو در عرصه سياسي/فرهنگي در مانيفست خويش بوده ايد. مشکل نگاه شما در يک نقطه ديگر قرار دارد و آن اين است که شما به مدرنيت آري مي گوييد، اما به نقد عميق مدرنيت نمي پردازيد تا بتوانيد بر اساس اين نقد مدرنيت به ايجاد تلفيق دست يابيد. از اينرو نگاه شما در عرصه غيرسياسي، يعني عرصه مسائل فرهنگي و ايجاد روايات نو از اسلام، از هويت مدرن و تلفيقي ايراني تا حدود زيادي براي من بشخصه گنگ است و يا به عمق موضوع وارد نميشود. بقول شما مشکل شريعتي اين است که «آزادي، برابري، عرفان» را با هم مي خواهد و به عنوان الگوي بازگشت به خويشتن خويش، حضرت علي و فاطمه را نام مي برد. شما به خوبي خطاي شريعتي را مي بينيد، اما فراموش مي کنيد که شما نيز راهي جز تلفيق و ايجاد مفاهيم مدرن و نوي ايراني در عرصه اسلام، زنانگي، مردانگي و غيره نداريد. زيرا مفاهيم مدرن در عين اينکه به عنوان اجزاي يک ساختار در پيوند با يکديگرند و از اين رو نمي توان آنها را از يکديگر جدا کرد و مثله نمود، مگر آنکه مدرنيت را مسخ کرد، اما همانطور نيز نميتوان مفاهيم مدرن را يکدفعه قورت داد و در خويش جذب کرد. اين کار شکل ديگري از همان حالت تک ساحتي و چرخه تک ساحتي غرب شيفتگي/غرب ستيزي است. از اينرو من دوست دارم مفاهيم نوي شما در زمينه هويت مدرن ايراني، هويت زن و مرد مدرن ايراني و غيره را بدانم. اشکال کار شما به باور من اين است که وارد اين عرصه مهم نميشويد. اميدوارم مقاله ام را بخوانيد، زيرا اين مسائل را آنجا باز مي کنم و همينطور بزودي در سايتي ديگر سه مقاله سريالي به بيان خطوط عمومي هويت و گيتي گرايي ايراني با توجه به ساختار مدرنيت و نيز بستر فرهنگي ايراني مي پردازم و کانسپتهاي خويش در اين زمينه مانند «کانسپت عارف زميني» و و مفاهيم زمان و مکان مدرن ايراني را مطرح مي کنم. متاسفانه ارتباط و ديالوگ ميان شما و نسلهاي ما مهاجرين دومليتي يا چندلايه که موضوعشان سالهاست نه عبور از شريعتي و غيره بلکه ايجاد تلفيق ميان دو بخش وجودي خويش يعني مدرنيت و سنت است، کم است با اينکه ما عملا بخاطر نگاهمان بسيار هم فکر و در يک مسير مشابه قرار داريم. اميدوارم مقاله ام را بخوانيد و اين شروع جدلي ميان دو نسل متفاوت باشد. زيرا امثال من فراوان است. بزبان فوکوي و دريدايي ميتوان حتي ميان گذار و دگرديسي فرهنگ ما از شريعتي ها و کيانوري ها، بيژن جزنيها تا نسل سروشها، استاداني چون جمالي، آشوري تا نشل شما و نسل ما و نسلهاي بعدي پيوندي دروني و نيز انواع و اشکال گذار را لمس و بررسي دقيق کرد و پيوندها و اختلافات را درک و به ديالوگ تبديل کرد. مقاله در بخش انديشه منتشر مي شود. همانطور که بخش قبلي اين مقالات سريالي بنام «معضل ديالوگ ميان ايرانيان» آنجا است تا اگر خواستيد با نظرات من آشنا شويد. زيرا بحثم ادامه اين بحث ديالوگ است. تنها مسئولين خوب سايت يادشون رفته بنويسند که اين مقاله ادامه سلسله يادداشتهاي بحران هويت است. به اميد چالشي و ديالوگي خوب و مرسي از مقالاتتان.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Aug 25, 2007

از كي تا حالا گنجي روشنفكر و پژوهشگر شده ؟ هركس چهار تا مقاله ژورناليستي نوشت و با كمك مرتضوي فيلم بازي كرد ميشه پژوهشگر ؟چيزي كه زياده آدم پوست كلفته ، كه اليته عمدتا نفهم هم هستند . من فرقي در نحوه تفكر مصباح يزدي و گنجي نمي بينم . خميني و مطهري آزاديخواه هستند و شريعتي ديكتاتور ؟ لابد كودتاي 28 مرداد هم قيام ملي بوده .

-- امين ، Aug 30, 2007

مطلبی درنقدداریوش سجادی که ازآقای گنجی درسایت انتخاب داشته اندرا من نوشتم به آدرس زیرhttp://segalesh.mihanblog.com/

-- عباس ، Aug 31, 2007

آقای اکبر گنجی
مقاله شما را خواندم. در ميان مقاله اطلاعاتی از حسن آلادپوش داده بوديد که همانند ديگر مقاله نويسان صاحب انديشه!!! غير واقعی می باشد. اگر ديگر مطالب و اطلاعات شما همانند مسئله حسن آلادپوش باشد، شما را در زمره چه افرادی بايد قرار داد؟
- آيا شايسته است که فرد متفکری همچون شريعتی در باره حسن آلادپوش چنين خطای فاحشی را کرده باشد. که در عين مارکسيست بودن او آن قصه زيبا را ارائه دهد. و گفتن اين حرف که شريعتی از مارکسيست بودن او خبر نداشته!!! توهينی به مراتب بدتر است.
- جهت اطلاع شما عرض کنم که حسن آلادپوش در سال 1354 به شهادت نرسيد بلکه او در تاريخ 11/6/1355 ( 7 رمضان 1396 ) با زبان روزه (به شهادت شاهدين روز درگيری) بر سر قراری که در مسجد داشت با به درک فرستادن تنی چند از عوامل ساواک به شهادت رسيد. روحش شاد

اميدوارم جهت رفع مظلوميت از اين مبارز مسلمان به درج اين نظريه اقدام نمائيد.
با تشکر

-- علی. ا ، Oct 31, 2008

حسن آلادپوش ادیتور زمانه خود بود. یعنی همه از او ایراد می گیرند اما نمی دانستند که او اشتباهات دیگران را از موضعی برتر می بیند و این به سبب شناخت معرفتی او از تحولات پیچیده زمان بود که دیگران از دیدن آن عاجر بودند.

-- همام ، May 6, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)