تاریخ اندیشههاشیما زارعیتألیف، تنظیم، آمادهسازی و چاپ و نشر «فرهنگ تاریخ اندیشهها» از 1973 آغاز شد و یک سال بعد در دسترس خوانندگان قرار گرفت. ویراستار این اثر فیلیپ واینر بود. اين اثر در سال 2005 تجدید چاپ شد. ترجمه فارسی «فرهنگ تاریخ اندیشهها» نخست بر پایه چاپ 1974 صورت گرفت. اما در اواخر پروژه ترجمه، چاپ جدید آن از راه رسید و مدخلهای تازه هم بدان افزوده شد. ویراستاری فارسی این اثر را دکتر صالح حسینی به عهده داشته و نشر سعاد آن را در سه جلد منتشر کرده است. نشست هفتگی «شهر کتاب» به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت.
کل تاریخ فکر در این فرهنگ رونمایی نشده است به دوران رمانتیسیسم که میرسیم، علم مسلط دوران، بیولوژی است و از همین جهت، در نظرات انتقادی و ادبی این دوره «وحدت ارگانیک» را جایگزین نظریه مکانیکی دوران قبل میسازند. شعر با درخت قیاس میشود. عقلانیت مسلط قرن هجدهم جای خود را به رقت عواطف میدهد. شعر به تعبیر «ویلیام وردزورث» میشود: «فیضان بیاختیار عواطف نیرومند» نوشتن این فرهنگ نیز با این اندیشه ملازم بوده است که حوزههای گوناگون معرفت بشری روی هم تأثیر میگذارند. با وجود تعدد و کثرت موضوعات مورد بحث، کل عرصه تاریخ فکری در این فرهنگ رونمایی نشده است. زیرا اهتمام به عرضه کردن تاریخ کامل اندیشه به منزله اهتمام به استقصای تاریخ ذهن بشر است که کاری است عبث. چارچوب اصلی موضوعات منتخب عبارت است از: وارد ترجمههای غیرتخصصی نشوید نخست بگویم که کل فرهنگ حاوی 311 مقاله است. از این تعداد، 96 مقاله را من ترجمه کردهام. 140 مقاله را ویراستاری کردهام که اغلب اوقات بی هیچ منتی، ترجمه مجدد بوده است. یعنی در حقیقت، با ترجمانیهای خودم، در 236 مقاله از کل 311 مقاله سهیم هستم. 75 مقاله باقیمانده زیر نظر من نبوده است. این مقالات را بزرگانی چون دکتر معصومیهمدانی و دکتر اسماعیلپور ترجمه کردهاند که بنده به هیچ وجه جرأت ورود به حوزه آنها را ندارم؛ چه برسد به این که میخواستم اظهار لحیهای بکنم یا دست تطاول ویراستاری بر آنها بگشایم. اما خود من در عرصه ادبیات کار میکنم و ذرهای هم دعوی صاحبنظری میکنم در این عرصه. در ترجمه نیز قائل بر آنیم که مترجم باید وارد حوزهای شود که در آن شناخت داشته باشد. صرف دانستن زبان گرهگشای ترجمه نیست. بیاطلاعی از مصطلحات و تعابیر خاص هر رشته، اغلب اوقات فاجعهآمیز میشود. با کمال تأسف باید بگویم تعداد محدودی از مقالات چنین مشخصهای داشتند. گاهی پیش میآمد که مقالاتی علاوه بر داشتن اشکال مربوط به ناآشنایی مترجم با موضوع، در ترجمه ابتر از کار درآمده باشد. در چنین مواردی ویراستار بینوا صفحات ترجمه نشده را نیز ترجمه کرده است. خود من هم مسلما در حوزههایی که چندان راهدست قلمم نبوده است، اشتباه کردهام. ولی به قدر مقدور تلاش کردهام با خواندن و پرسیدن، نقایص را تا اندازهای جبران کنم. هم در ترجمههای خودم و هم در مقالاتی که ویراستاری کردهام. بسیاری از بزرگوارانی که مقالات ترجمه شده آنها از زیر نظر من گذشته است، در جاهایی که به حوزه کارشان مربوط میشده است، واقعا و انصافا گل کاشته بودند که دست مریزاد. اما همینجا از این بزرگوران خاضعانه استدعا میکنم که منبعد در حوزههای غیرتخصصی وارد نشوند. لاوجوی واضع «تاریخ اندیشه» او بیشتر تاریخ اندیشه را در تقابل با تاریخ فلسفه مطرح میکند و حتی گاهی تاریخ ادبیات. منظور او از تاریخ اندیشهها چیزی است که هم از تاریخ فلسفه خاصتر است و هم دامنه وسیعتری دارد. وجه ممیز تاریخ اندیشهها، ماهیت واحدهایی است که تاریخ اندیشه با آنها سر و کار دارد. هرچند موادی که تاریخ اندیشه با آن سر و کار دارد، همان موادی است که سایر رشتههای تاریخ به آنها میپردازند. به همین دلیل هم نوشتن تاریخ اندیشه به کارهایی که در سایر رشتهها شده، وابسته است. اما در تاریخ اندیشه، این ماده به طریق خاصی تقسیم میشود و مورخ اندیشه اجزای مادهای را که دارد، به دستههای جدیدی تقسیم و میان آنها روابط تازهای برقرار میکند و یا از دیدگاهی دیگر و هدف متمایزی به آنها نگاه میکند. لاوجوی به بیان استعاری مطلب میپردازد و میگوید وقتی در شیمی با ماده مرکبی سر و کار داریم، سعی میکنیم که آن را تجزیه کنیم تا به اتمهایش برسیم و بعد مواد مختلف مرکب از ترکیبات مختلف اتمها ساخته میشود. او به این استعاره در چندین صفحه پایبند میماند و حتي از اصطلاحات شیمیایی استفاده میکند. در عین حال این تمثیل را مخاطرهآمیز میداند. به اعتقاد لاوجوی، در کتابهای تاریخ فلسفه و تاریخ علم، مجموعه اندیشههای یک مورخ یا عالم را به عنوان یک مجموعه منسجمی عرضه میکنند که همه اجزای آن با هم سازگاری ذاتی دارد. اما او میگوید که تعالیم هر فیلسوف یا هر مکتب فلسفی، چیزی است که از اجزای مختلف و نامنسجمی ساخته شده است و غالباً خود فیلسوف هم به این خصوصیت آگاهی ندارد. تعالیم فلاسفه نه تنها ترکیبیاند؛ بلکه مانند ترکیبات ناپایدار شیمیایی ناپایدارند. هر چند فلاسفه این واقعیت تلخ را فراموش کردند. به اعتقاد او وقتی ما به روشی آن واحدهای اندیشه را مشخص کنیم، به این نتیجه میرسیم که تازگی و تمایز نظامهای فلسفی بیشتر به سبب نحوه آرایش این عناصر است و نه به سبب اجزای سازنده آن. بنابراین در تاریخ فکر هم عناصر ثابتی وجود دارد که خیلی قدیمی هستند و وارد ترکیبات جدید میشوند. از نحوه آرایش جدید آنها و حالت ترکیبی جدیدی که میگیرند، غالباً نظامهای مختلف فلسفی به وجود میآیند. البته عناصر جدیدی هم در تاریخ فکر ظهور میکنند که تعداد این عناصر جدید خیلی کمتر است. این واحدها چیستند؟ بیان لاوجوی در معرفی این واحدها بیشتر سلبی است. از نظر او گرایشهایی که با ایسم مشخص میشوند، واحدهای اندیشهای نیستند و باید با تحلیل، آنها را به عناصر سازنده تجزیه کرد. به اعتقاد او هر یک از این نامها یک دکترین را مشخص نمیکند و یک مجموعه از دکترینها را مشخص میکند و این نوع تاریخنگاریها را از حوزه تاریخنگاری اندیشه بیرون مینهد. ولی از این به بعد وقتی میخواهد به طریق مثبت معین کند که منظورش از تاریخ اندیشه چیست، نمیتواند تعریفی عرضه کند. خودش هم میگوید که نمیخواهد تعریف فرمال بدهد؛ اما میخواهد قدری از مشخصات چیزهایی که به نظر واحدهای اندیشهای هستند و باید مورخ اندیشه به آنها بپردازد، بیان کند و مقداری از خصوصیات شیوه کار مورخ اندیشه را توضیح دهد. یکی از چیزهایی که باید مورخ اندیشه به آن بپردازد، مفروضات ضمنی یا عادات ذهنی کمابیش ناآگاهانهای است که گاهی یک دوره یا یک جریان فکری را مشخص میکنند. این مفهوم خیلی تازه نیست و پیش از این با عنوان روح زمانه از آن یاد شده است.
توجه تاریخ اندیشه به «متوسطها» مورخ اندیشه بر خلاف مورخ فلسفه، نباید به قلههای فکر و افراد بارز توجه کند و باید به افراد متوسط توجه کند. چون اینها روح زمانه را در آثارشان منعکس میکنند و نمیتوانند معمولاً از آن روح فراتر بیاورند. شاعر بزرگ هم مال امروز است، هم مال دیروز، و هم مال فردا. اما شاعر متوسط مال زمان خودش است و بیانگر زبان زمان خودش است. در عین حال توجه تاریخ اندیشه بیشتر به تأثیر است تا بررسی سازگاری یک فکر و درستی یا نادرستی آن. بنابراین باید به نفوذ اجتماعی فکر هم توجه کند. تاریخ اندیشه باید بسیار به ادبیات توجه کند. چون درست است که اندیشههای مهم ابتدا در جای دیگری زاده میشوند، برای مثال در فلسفه یا علم، اما در ادبیات است که همگانی شده، وارد ناخودآگاه مردم میشوند و جزو مفروضات ضمنی آنها میشود. سه اصل سازندهی واحدهای اندیشه در جهانبینی تیمائوس این دنیا اهمیت مییابد. چون مظهر تمام نیکیهایی است که در مصدر صورت گرفته. بنابراین هر کمالی که در ذات الهی یا صانع هست، باید جلوهای در این عالم داشته باشد و چون تمام کمالات در او هست و چیزی در وجود او خالی نیست، در این عالم هم جای خالی نیست. اصل دوم به نام «اصل پیوستگی» از ارسطو میآید. این اصل میگوید موجوداتی در تمام عالم هستند و دنیا چیزی کم ندارد، این موجودات طیف پیوستهای را تشکیل میدهند. میان موجودات مختلف، مرز مشخصی وجود ندارد و این درست مقابل نقطه تصوری است که معمولاً از فکر ارسطویی عرضه میشود. با ذکر مثالهای مختلفی نشان میدهد که مثلاً ارسطو معتقد است بین جاندار و بیجان و نبات و حیوان مرز مشخصی وجود ندارد. اگر چه به اصل پری و یا اصل اول معتقد نیست اصل سومی که معتقد است در این جهانبینی طولانی وجود داشته «حد تدرج خطی» است. به این معنی که بین موجودات سلسله مراتبی وجود دارد که از سادهترین موجود شروع میشود و به ذات باری میرسد. یکی از مواردی که به این طرز فکر ضربه مهلکی زد، وارد شدن فکر تکامل بود. چون این دید، کاملاً استاتیک (ايستا) است. چیزی که با فکر تکامل ایجاد شد، ایده نردبان و یا تمثیل نردبان بود به جای زنجیر. با این نردبان درست است که همه به هم وصل هستند، اما هیچ حلقهای به حلقه دیگر تبدیل نمیشود. نردبان وجود جایی است که موجودات در آن بالا میروند و از یک مرتبه پست به مرتبه عالیتری میرسند. استفاده از نظریات «لاوجوی» آیزایا برلین درست این نظر لاوجوی را قبول دارد که تا عصر روشنگری، یک ایده وجود داشت و آن ایده این بود که دنیا قابل شناخت است و در حد شناخت ماست. یا نباید دنبال آن قسمتهایی که قابل شناخت نیست، رفت یا اینکه تمام آن قابل شناخت است. از عصر رمانتیک است که ابهام و ناشناخته بودن، جزو فضایل میشود. بنابراین پیش از آنکه خود اسم رمانتیسم و شاعران و متفکرانی که به این مکتب معتقد بودند، اهمیت داشته باشد، این ایدههای بنیادی است که محرک مکتب رمانتیسم حساب میشود. الکساندر کویره از جمله افرادی است که مورخ اندیشه به معنای کامل نیست اما بعضی از آثارش در حوزه تاریخ اندیشه است. کویره در کتاب «از جهان بسته تا کیهان بیکران» یک مفهوم واحد را در نظر میگیرد. مفهوم محدودیت جهان در برابر بیکران بودن. غالب کسانی که در این رشته متمایز شدهاند، وارثان فرهنگ اروپای مرکزی هستند. یعنی وارثان فرهنگی که ریشهاش در امپراتوری آلمان و اتریش بود. لاوجوی پیشنهاد میکند که تاریخ فکر نه تنها باید میانرشتهای باشد بلکه باید بینازبانی باشد یعنی نمیتوانیم تاریخ فکر را در یک زبان واحد دنبال کنیم. نمیتوانیم به یک مرزهای ملی پایبند باشیم. چون عموماً انتخاب یک مقطع زمانی بهتر است از انتخاب یک مقطع جغرافیایی. با این حساب کار بسیار سختی است و کسانی که به این حیطه پرداختند، افراد مهمی هستند. تمام مقالات کتب مرجع تخصصی خوب نیستند با این حال این کتاب حتا اگر بعضی از مقالاتش آن خصوصیات ایدهآل را هم نداشته باشند، کتاب بسیار آموزندهای است. کتابی است که غالب مقالات آن خیلی خوب نوشته شده است. اما یک عیبی که از ابتدا در این کتاب محسوس بود، این است که معلوم بود که کمی به «سبک ایرانی» تهیه شده است. انگار عده زیادی وعده مقالاتی را دادهاند که آنها را به ویراستار ندادند. بنابراین ویراستار در لحظه آخر تصمیم گرفته آنچه را که دارد، چاپ کند. این کاملاً از کتاب پیداست. چون بسیاری از جریانها و مفاهیم مهم جایشان خالی است؛ اما مطالب کماهمیتتری هست. البته این خصوصیت تمام کتابهای مرجع تخصصی است. کتابهای مرجع تخصصی بر خلاف کتابهای مرجع عمومی، معمولاً تمام مقالاتشان خوب نیست. معمولاً همه چیز را ندارند. بعضیها ترجیح میدهند مطالبی را چاپ کنند که دارند و خوب است تا مطالب متوسط را.
مقالاتی فراتر از مرزهای ملی و محلی واینر در پیشگفتاری که بر آن نوشته میگوید که قصد اصلی از گردآوری این فرهنگ، ارائه آگاهیهای پایه در باب همه علوم و هنرها در دورانی است که شرایط و تحولات محیط اجتماعی و علوم و هنرها در سطحی گسترده و جهانی در هم اثرگذارند و بر گرایشهای میانرشتهای، روزبهروز افزوده میشود. به گفته وی، «ویراستارانِ فرهنگ حاضر محققان بسیاری از کشورها را دعوت به نوشتن مقاله کردند. به ویژه آن دسته از محققان را که نشان دادهاند نسبت به خویشاوندی رشتههای تخصصی خود با حوزههای دیگر اشراف کامل دارند و از همین رو و در تبادل آرا و منظرهای فرهنگی حاصل از تشریک مساعی میان ویراستاران و نویسندگان مقالهها از مرزهای ملی و محلی فراتر رفتهایم. البته ما مدعی نیستیم که کل عرصه تاریخ فکر در این مجلدات مطرح شده است. هدف از موضوعاتی که انتخاب شدهاند، نشان دادن تنوع شگفتانگیز شیوههای سفر اندیشه از یک حوزه به حوزههای دیگر است» البته چه ویراستاران و چه نویسندگان شیوه یا الگوی واحدی را به طور اخص تجویز یا اختیار نکردهاند. بنابراین بررسیهایی که در این مجموعه آمده بر سه نوعاند: بررسیهای فرهنگی متقارن که به سده یا دوره معینی محدود میشود؛ بررسیهای مربوط به پیگیری اندیشهای از دوران باستان تا دورههای بعد؛ بررسیهای مربوط به تبیین معنای اندیشهای فراگیر و تحول آن در ذهن پیشگامان و متخصصان آن. یکی از امتیازات این منبع این است که مراجع و منابع هر کدام در پایان آن به دقت تنظیم و ارائه شده است تا راهنمای خوانندگان به مقالات مرتبط با موضوع هر مدخلی باشد و در عین حال از این نکته هم غفلت نشده که امروزه گروههای پژوهشی میانرشتهای بسیاری در دانشگاهها و موسسات تخصصی تأسیس شدهاند و این فرهنگ، گذار خواننده را از رشتهای به رشته دیگر که اندیشههای مشترکی در آنها جریان دارد، آسان میکند. تنظیم موضوعات در فرهنگ تاریخ اندیشهها در چارچوب دستهبندی هفتگانه موضوعی صورت گرفته است. ناشر در پایان مقدمه به خواننده یادآوری میکند که هدف از ترجمه کتاب، تبیین تاریخ اندیشه از دیدگاه متفکران غربی است و به معنای پذیرش آن از سوی اندیشمندان مسلمان نیست. من مطمئنم که خوانندگان ایرانی این فرهنگ از مطالعه موضوعات مورد نظر خود لذت خواهند برد و بهره میگیرند. بهترین مقالات اسطورهشناسی مقالاتی که در این کتاب آمده است، جزو بهترین مقالاتی است که حقیقتاً متخصصان هر حوزه درباره اسطوره و اسطورهشناسی نوشتهاند. این مقالات عبارتاند از: اسطوره از عهد باستان، اسطوره در قرون وسطا و رنسانس، اسطوره در سدههای هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، اسطوره در قرون نوزدهم و بیستم و «اسطوره در اعصار کتاب مقدس». در فاصله این پنج مقاله، مقالهای دیگری هم تحت عنوان «اسطوره در ادبیات انگلیس در سدههای هفدهم و هجدهم» گنجانده شده است. البته مباحث میان رشتهای هم که به اسطوره اختصاص دارد هم وجود دارد. اگر تاریخ اساطیر را بررسی کنیم، وقتی به قرن بیستم میرسیم، دیگر تحول آن مضامین اساطیری در خود ادبیات است؛ به خصوص در ادبیات غرب که ریشه در کتاب مقدس دارد. یعنی کمتر اثر ادبی یا هنری مدرنی رت میبینید که اشارهای به کتاب مقدس و اسطورههای کتاب مقدس نداشته باشد. حتی برترینهای شعر و رمان از الیوت تا جیمز جویس، جایجای آثارشان به اساطیر کتاب مقدس اشاره دارند. به طوری که اصلاً بدون آشنایی با اسطورههای باستان، فهم آن اثر دشوار و گاه حتی غیرممکن میشود. مثلاً هر سطر اشعار الیوت به مضامین کتاب مقدس اشاره دارند و برای همین رنه ولک، بخش مهمی را اختصاص داده است به اسطورههای کتاب مقدس. این که کتاب مقدس را میتوانیم اسطوره بدانیم یا نه بحث دیگری است. اگر بحث الیاده را ملاک قرار دهیم که «اسطوره روایتی است مقدس نه داستانی خیالی» با این تعریف قصص کتاب مقدس در شمار اسطورهها قرار میگیرد.
تحول اسطوره در گرو تحول هنر و ادبیات موضوع مهمی که در همین حوزه اسطورهشناسی خود نویسنده به آن اذعان دارد، این است که ما به دوره خلاق اساطیر نو نپرداختهایم. اسطورههایی را در پیش رو داریم که از قبل بسط یافتهاند. تحول بیشتر اسطوره در گرو تحول هنر و ادبیات است. این جمله بسیار کلیدی است. یعنی ما اگر اساس کار را بر اساس تحلیل اسطورهشناسان سه دهه اخیر قرار دهیم (که آنها بر همان مبنایی که کتاب مقدس را اسطوره دانستهاند و تأثیرش را بر ادبیات ادوار مختلف بررسی کردهاند) این اسطوره چه نقش مهمی در تحول هنر و ادبیات امروز دارد؟ اسطوره را فقط امروز برای این مطالعه نمیکنند که تاریخ اساطیر را بخوانند. اسطورهشناس وظیفه دارد که تاریخ اساطیر و تحول اساطیر را در مکاتب مختلف دیگر بررسی کند. اما آن چه مربوط به این کتاب است (چون ظاهراً تأثیر اسطوره را در تاریخ ادبیات و تحول ادبی دنبال میکند) این است که اسطوره، علاوه بر تحولی که در دوره باستان و کلاسیک پشت سر نهاده است، امروز در بحث ادبیات و هنر هم هست. اسطوره در کنار هنر قرار میگیرد و دو روی یک سکهاند. جوهر اسطوره تخیل و رؤیاست و نمایانگر کهننمونههای قوم است. بنابراین اگر نویسنده، شاعر و هنرمند معاصر به نحوی با اسطورههای باستانی کشور خود پیوند عمیق نداشته باشد و گره نخورد، خود را نمیتواند بشناسد. این ضعف در ادبیات معاصر ما دیده میشود. بهرهگیری از مضامین اساطیری در ادبیات ما بسیار اندک و در حد صفر است. اگر هم نگاهی به اسطوره داشتند، نگاهی یونانی بودند. مثلا تأثیر زئوس و افیلیا در شعر معاصر دیده میشود. اما نگاهی به آناهیتا یا مباحث کهنالگویی اساطیر ایرانی را نمیبینیم. پل ریکور معتقد است تا زبان هست، اسطوره هم هست. یعنی تا زمانی که انسان از طریق زبان ارتباط برقرار میکند، اسطوره وجود دارد. اسطوره در مباحث امروز زنده است. اسطوره، بیانگر رؤیا در این مقاله به طور مفصل به کهنالگوهای یونگ و تأثیر آن در فرهنگ و آثار ادبی پرداخته میشود. قرن بیستم دیدگاه پدیدارگرایی اسطوره یعنی دیدگاه میرچا الیاده مطرح میشود. اگر این چند مقالهای که در این اثر آمده است، مطالعه شود، از خواندن چند کتاب درباره اسطورهشناسی بینیاز میشويد. چون مباحث عمده اسطورهشناسی و مکاتب را در قالب نظاممند اینجا آورده است. در بخش اسطوره در ادبیات انگلیس جای سؤال است که ویراستار اصلی این مجموعه، چرا تنها این را انتخاب کرده است. بهتر بود که همان طور که سیر اسطورهشناسی را از باستان تا معاصر مطرح میکند، تأثیر آن را هم در ادبیات هم مطرح میکرد؛ نه فقط در ادبیات انگلیس. مرتبط: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|