تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
تبار شناسی گفتمان انقلاب 1357

یوتوپیای لنینیستی شریعتی

اکبر گنجی

پاره يکم

مقدمه

گویی انسان ها بدون امر مقدس نمی توانند به حیات بشری خود ادامه دهند. مقدس معانی گوناگونی دارد : کمال محض، خطا ناپذیری، چون و چرا ناپذیری، پرسش ناپذیری و غیره. خدا امر قدسی است. انبیا افرادی مقدس تلقی می شوند. پیام انبیا (متون دینی) مقدس تلقی می شود. برخی مکانها و زمانها مقدس تلقی می شود. انسانها دامنه فرآیند مقدس سازی را به حوزه های دیگر نیز می گسترانند. مگر نه آنکه زمانی مارکسیسم – لنینیسم مقدس تلقی می شد و هر پرسش و نقدی، تجدید نظر طلبی، فرصت طلبی و امپریالیستی محسوب می گردید؟ ما آدمیان فقط ایدئولوژی ها را مقدس نمی کنیم، انسانهای زمینی را هم مقدس و چون و چرا ناپذیر می کنیم. مهمترین نشانه آنکه شخصی را به موجودی مقدس تبدیل کرده اند این است که اگر آن شخصیت در معرض پرسش و نقد قرار گیرد، ناقد از سوی شیفتگان آن شخصیت با موجی از اهانتها روبرو می شود و به انواع وابستگیهای ناشایست متهم می گردد، و اسرار خصوصی زندگیش "افشا" می شود. متأسفانه به نظر می رسد که کسانی می کوشند از شریعتی نیز چهره ای مقدس بسازند. این شیفتگان شریعتی در برابر انتقاداتی که بر اندیشه های وی وارد می شود از خود ناشکیبایی بسیاری نشان می دهند.

یک بار و برای همیشه باید روشن شود که آیا می توان از شریعتی انتقاد کرد یا نه؟ شیفتگان شریعتی مدعی اند که انتقاد از وی آزاد و پسندیده است. اما وقتی با احترام کامل از اندیشه های شریعتی انتقاد می شود، انتقاد کننده را "دروغگو"، "بهتان زننده"، " آمریکایی" و امثال آن می نامند، و مدعی می شوند: "آنهایی که در خانه زن خود را کتک می زنند و در اداره خانواده خودشان رفتاری دموکرات ندارند، شریعتی را متهم به ضدیت با دموکراسی می کنند".(۱) در حدّی که من می دانم هیچ یک از منتقدان مرحوم شریعتی که اندیشه های وی را در تقابل با دموکراسی می دانند، اهل خشونت ورزی با همسران خود نبوده اند، اما حتّی اگر هم چنان بوده است، آیا ارجاع به رفتارهای ناشایست یک فرد در حریم خصوصی زندگیش دلیلی بر ردّ نقد او بر اندیشه های شریعتی و نسبت آن با دموکراسی است؟ یا در مراسم بزرگداشت شریعتی گفته می شود: "مي‌‏گويند شريعتي با آزادي و دموكراسي مخالف بود، ما هر اتهامي به شريعتي را مي‌‏بخشيم اما اين يكي را نه. شريعتي امروز از بعد آزادي‌‏خواهي مورد انتقاد قرار گرفته و به جز منتقدين منصف، گاه از سوي تئوريسين‌‏هاي نظام‌‏ها به طعنه متهم مي‌‏شود كه با دموكراسي بر سر مهر نبوده است".(۲) اما مسأله بر سر بخشش یا عدم بخشش "گناهان" و "جرائم" افراد نیست. مسأله بر سر " تفسیر متن" است. باید نشان داد که از میان دو تفسیر مختلف از آثار مرحوم دکتر شریعتی ، کدام یک از نظر هرمینوتیکی معتبر است : خوانش دموکراتیک یا خوانش ضد دموکراتیک؟

درست است که سخنان هر کس را باید درچارچوب بافت تاریخی زمانه اش فهمید و درباره آن قضاوت اخلاقی صورت داد. اما نگاه به بافت تاریخی، برای فهم متن است، نه تحریف متن. شریعتی ایدئولوگ انقلاب بود. گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه، هفت ویژگی داشت: انقلابی، ایدئولوژیک، یوتوپیایی، ضد غرب (ضد امپریالیست از طریق مارکسیسم-لنینیسم، ضد مدرنیته از طریق هایدگر و بنابر روایت سطحی احمد فردید از هایدگر)، بازگشت به خویشتنی، ضد دموکراتیک و عدالت خواهانه بود.(۳) شریعتی برجسته ترین نماد این گفتمان بود. از این رو نقد شریعتی، نقد گذشته همه ماست- مایی که خود از شیفتگان او بودیم و به راه او رفتیم. روشن است که ما نباید با گذشته قطع ارتباط کنیم و تاریخ را از صفر آغاز نماییم. اما رویکرد ما به گذشته باید منصفانه و از سر نقد و تنبّه باشد. نقد گذشته برای عبرت و تجربه آموزی از گذشتگان است، نه برای منحط و غیر اخلاقی نشان دادن آنها. متأسفانه در تاریخ فرهنگ ما نفی گذشته را چراغ راه آینده می پندارند.(۴) نقد شریعتی به منظور نفی تمام گذشته صورت نمی گیرد. شریعتی بسیار چیزها برای آموختن دارد. او در سیاسی کردن جامعه و ساختن عامل و کارگزار مؤثر در تاریخ بسیار نقش داشت. نسلی را از حصارهای تنگ گذشته در آورد. اینها نکات ارزشمندی است که باید از شریعتی آموخت. شریعتی در زمانه ای می زیست که گفتمان مسلط بر آن متفاوت از گفتمان حاکم بر فضای روشنفکری ایران امروز است. او با گفتار خود جامعه ای را تکان داد و خود را تا سطح نظریه پرداز گفتمان مسلط ارتقاء داد. شاید قرائت من از آرای دکتر شریعتی تماماً نادرست باشد، در آن صورت باید مستندات مکتوب حاضر را در کل نظام سیاسی شریعتی به گونه ای تفسیر کرد که به دموکراسی و حقوق بشر راه دهد. من در سراسر این مکتوب می کوشم متن را از مؤلف آن جدا کنم. من در خیر خواهی ودردمندی و شجاعت شخص شریعتی تردید ندارم. اما در عین حال براین باورم که اگر به دموکراسی و حقوق بشر نیاز داریم، باید به صراحت به ارزیابی اندیشه های شریعتی در این خصوص بپردازیم و نشان دهیم کدام بخش از افکار او بر این مبنا پذیرفتنی نیست. شیفتگان یک مکتب و یک متفکر ، بسیاری از لوازم منطقی و پیامدهای عملی مکتب و نظام فکری متفکر را نمی بینند. در صورتی که مخالفان ، وحتی دشمنان، آن نکات را بهتر می بینند و تشخیص می دهند.

پروژه فکری- اجتماعی متفکران

تولد یک متن به معنای مرگ مؤلف است. یعنی متن مستقل از مؤلف است و لزوماً بهترین تفسیر متن، تفسیر مؤلف از متن نیست. تفسیر متن منوط ومتکی به کشف قصد و نیت مؤلف نیست. مقتضیات وامکانات درون متنی مستقل از خواست مؤلف است. خواننده برای فهم و تفسیر، وارد گفت و گو بامتن می شود.

هر متفکری اهداف و پروژه هایی دارد. او ممکن است از طریق مجموعه فعالیت هایش به اهدافش دست یابد یا دست نیابد. اما شکست در دستیابی به هدف، به معنای آن نیست که اندیشمند آگاهانه پروژه ای را دنبال نمی کرده است. عواقب و پیامدهای ناخواسته و نامنتظر عمل، بعضاً کنشگر را از رسیدن به مقصود باز می دارد.

کارهای متفکران را از زوایای گوناگون می توان تفسیر و نقد کرد. یک راه آن است که از ابتدا یکراست به سراغ اهداف و پروژه های اعلام شده از سوی خود آنان برویم. البته متفکران هم انسانند و هر انسانی چه بسا در مواردی دروغ بگوید یا اهداف خود را از دیگران پنهان دارد. هر چند احتمال این امر را نمی توان انکار کرد، اما وقوع این عمل از سوی سیاستمداران بسیار بیش از اندیشمندان است. وقتی اندیشمندی پروژه فکری- اجتماعی خودش را رسماً اعلام می کند، و ما هم در راستگویی وصداقت او تردید نداریم، راه بررسی توفیق و شکست او در دستیابی به اهدافش گشوده خواهد شد. برای مثال، عبدالکریم سروش گفته است که در حوزه دین پروژه شریعتی فربه کردن دین بود، اما پروژه او لاغر کردن دین است. اینک می توان آثار سروش را از این زاویه بررسی کرد و توفیق یا شکست وی را در رسیدن به هدف ارزیابی نمود. اگر هم سروش در رسیدن به مقصود شکست خورده باشد،اما انکار نمی توان کرد که پروژه او "لاغر کردن دین" بوده است. یا به عنوان مثالی دیگر، مصطفی ملکیان بارها تأکید کرده است که پروژه "عقلانیت و معنویت" را دنبال می کند. بررسی آثار ملکیان نشان خواهد داد که آیا وی موفق به برقراری سازگاری میان عقلانیت و معنویت شده است یا خیر؟ اگر هم ملکیان تاکنون نتوانسته باشد عقلانیت و معنویت را سازگار نماید، یا این دو امر از اساس سازگارکردنی نباشد، از آن نمی توان نتیجه گرفت که وی به دنبال چنان پروژه ای نبوده است.

پروژه شريعتی

پروژه شریعتی چه بود؟ شریعتی خود به صراحت اعلام می کند که برخلاف "روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان" و بر خلاف "تقدس شورانگیز دموکراسی"، او سالهای عمرش را صرف "محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک" کرده است. او اعتقاد به حقوق بشر راموجب "رکود و حتی قهقرا و انحراف" می دانست. او اسلام را نه دین صلح، که دین جنگ می دانست. بررسی آثار شریعتی نشان خواهد داد که او تا چه اندازه در رسیدن به این اهداف موفق بوده است. از جهت عملی، اگر شریعتی را نظریه پرداز و ایدئولوگ انقلاب بدانیم، مدعایی که در آن نمی توان تردید روا داشت، در آن صورت باید شریعتی را یکی از متفکران کامیاب تاریخ معاصر ایران محسوب کرد که توانست از طریق یک انقلاب به اهدافش دست یابد. او به کاری که می کرد وقوف کامل داشت. به دنبال انقلاب بود ودر این راه خود را موفق تلقی می کرد: "اما زحمات یکی دو ساله بی ثمر نبود، خیلی بیشتر از آنچه تصور می کردیم در جامعه اثر داشت و نه تنها یک موج عظیم بلکه یک جریان نیرومندی را به وجود آورد که با کار یک حزب انقلابی ریشه دار در طی چندین سال فعالیت ممکن بود و نه کار یک مؤسسه دینی بی همکار و یک فرد بی کس و کار".(۵) او می خواست "انسان نو، اندیشه نو و یک نژاد نو" بسازد.(۶)

مهندس مهدی بازرگان در تیر ماه سال 1365 در مقدمه ای بر کتاب شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی ، می گوید ، انقلاب ایران دارای سه رهبر بود . رهبر مثبت (آقای خمینی) ، رهبر منفی (شاه) و رهبر فرهنگی- فکری-عقیدتی-عاطفی- عملی-تدارکاتی (شریعتی). بازرگان می گوید: "شریعتی در افکار و روحیات نسل جوان، بذر پاشی و آبیاری کرد و از طرف رهبری و متولیان انقلاب، با هنرمندی تمام مورد بهره برداری قرار گرفت". "اگر دکتر شریعتی در کتاب امت و امامت تکیه و تاکید روی نیاز امت به امام و به رهبر مرشد و مطاع همگان نمی کرد رهبری و ولایت در انقلاب و نظام حاکم چنین قداست و قدرت نمی یافت" . "برنامه های بعدی دفاع از مستضعفین، پنجه در پنجه انداختن استعمار و امپریالیسم و در افتادن با خارج و خارجیها بیش از پرداختن به داخل و خودیها، اگر نگوئیم صد در صد نشأت گرفته از دکتر شریعتی است ولی حامل یادگارهایی از او است". "دکتر شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به رهبری آیت الله خمینی، عمیقانه سهیم بوده است".(۷)

لیبرالیسم ستیزی شریعتی

من در این مقاله بیشتر مایلم که به بررسی نظرات شریعتی در خصوص دموکراسی و حقوق بشر بپردازم. البته حق این است که به آرای وی درباره لیبرالیسم هم پرداخته شود. اما در اینجا به لیبرالیسم ستیزی شریعتی اشاره چندانی نخواهم کرد. چرا که مدافعین فعلی وی، به دلیل آنکه شخصاً با لیبرالیسم به شدت مخالفند، بر مخالفت شریعتی با لیبرالیسم اذعان دارند. البته برای من روشن نیست که اگر این هواداران خود لیبرال بودند، یا اگر لیبرالیسم به اندازه دموکراسی مقبولیت جهانی داشت، در آن صورت این افراد با لیبرالیسم ستیزی شریعتی چه می کردند؟ آیا در آن صورت آنها مخالفت شریعتی با لیبرالیسم را انکار و وی را فردی لیبرال معرفی نمی کردند؟

البته ممکن است کسانی ادعا کند که مخالفت شریعتی با لیبرالیسم، دموکراسی، و حقوق بشر پژواک روح حاکم بر زمانه اوست و اگر اندیشه های او را در ظرف زمان قرار دهیم مخالفت او با این مقولات بهتر فهمیده می شود. اما حقیقت است که در همان روزگار شریعتی کسانی بودند که همدلانه به لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر می نگریستند و مستقلانه در برابر گفتمان مسلط زمانه ایستادگی می کردند. برای مثال، می توان مواضع شریعتی را در خصوص لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر با اندیشه های مرتضی مطهری مقایسه کرد. مطهری می گفت: "تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلامی وجود دارد"(۸). مطهری اعلامیه جهانی حقوق بشر و آزادی را مقدس اعلام می کرد. اما شریعتی، اعلامیه جهانی حقوق بشر را نفی می کرد. ممکن است کسانی در صحت ادعای مطهری تردید داشته باشند. اما تفاوت دیدگاه این دو اندیشمند بخوبی نشان می دهد که چگونه درک و تفسیر آنها از دین تحت تأثیر باورها و پیش فرضهای برون دینی آنها قرار می گیرد. شریعتی و محمد خاتمی با لیبرالیسم مخالفند، و لذا می گویند که اسلام با لیبرالیسم ناسازگار است.(۹) اما مطهری لیبرالیسم را مطلوب تلقی می کرد، و لذا مدعی بود که اسلام با لیبرالیسم سازگار است .(۱۰)

محکومیت شدید دموکراسی

باری شریعتی بزرگترین رسالت خود را ایدئولوژیک کردن دین می دانست. می گفت: "یکی از دوستان از من پرسید: به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سالهای اخیر کسب کرده ایم چیست؟ گفتم: در یک کلمه: تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایدئولوژی".(۱۱) "به نظر من بهترین تعریف از مذهب این است که یک ایدئولوژی است و بهترین تعریف برای ایدئولوژی اینکه: ایدئولوژی ادامه غریزه است".(۱۲)

شریعتی چون دین و مذهب رابه ایدئولوژی تحویل می داد، پرسش از سازگاری دین و دموکراسی را به پرسش از سازگاری دموکراسی و ایدئولوژی فرو می کاست. از نظر او این دو مقوله با یکدیگر سازگار نیستند. زیرا: "دموکراسی یک رژیم ضد انقلابی [است] و با رهبری ایدئولوژیک جامعه مغایر است". لذا: "محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک- که سالهاست از آن دم می زنم و علیرغم روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان رسماً عنوان کرده ام"(۱۳) را باید در این راستا تفسیر کرد.

از نظر شریعتی مهمترین تفاوت حکومت دینی با حکومت دموکراتیک، به تلقی این دونظام ازجایگاه و نقش رهبری جامعه باز می گردد: "فلسفه سیاسی نه دموکراسی رأس هاست، نه لیبرالیسم بی هدف و بی مسئولیت که بازیچه قدرتهای اجتماعی است، نه آریستوکراسی متعفن است، نه دیکتاتوری ضد مردم و نه الیگارشی تحمیلی، بلکه مبتنی بر اصالت رهبری است، نه رهبری فاشیسم، رهبری متعهد انقلابی، مسئول حرکت جامعه و بر اساس این جهان بینی و ایدئولوژی و برای تحقق تقدیر الهی انسان در فلسفه آفرینش، امامت یعنی این".(۱۴) "اصل دموکراسی، مخالف اصل تحول انقلابی و پیشرفت است ...رهبری سیاسی متکی به یک ایدئولوژی جدید، که مخالف فکر و سنت آن جامعه است، نمی تواند انتخابی و تحت حمایت آن جامعه باشد. رهبری انقلاب با دموکراسی سازگار نیست".(۱۵)

به گمان شریعتی تفاوت مهمی بین فلسفه سیاسی اسلام و دیگر فلسفه های سیاسی وجود دارد. درتمامی فلسفه های سیاسی منشاء اعطای قدرت و تعیین حق حکومت، "در خارج از شخص" حاکم قرار دارد ولی در نظام سیاسی اسلام خود شخص فرمانروا واجد حقّ ذاتی حکومت کردن است: "در نصب از بالا، در دموکراسی، از پائین (مردم ) و در وراثت از پشت پدر: صلب، شکم مادر: بطن، اما در این مورد، منشاء حق، خود شخص است".(۱۶) "امامت یک حق ذاتی است، ناشی از ماهیت شخصی که منشأ آن خود امام است، نه عامل خارجی "انتخاب" و نه "انتصاب". منصوب بشود یا نشود، منتخب مردم باشد یا نباشد، امام هست".(۱۷) مردم با رأی خود زمامداری سیاسی را به کسی واگذار نمی کنند و بدین ترتیب فرمانروایی سیاسی را مشروع نمی سازند، بلکه کار و وظیفه مردم "کشف" شخص ذاتأ مستحق حکومت است: "امامت به تعیین نیست، بلکه آنچه در باره او مطرح است، مسأله "تشخیص" است، یعنی مردم که منشأ قدرت در دموکراسی هستند، رابطه شان با امام، رابطه مردم با "حکومت" نیست ، بلکه رابطه شان با امام ، رابطه مردم است با " واقعیت"، تعیین کننده نیستند، تشخیص دهنده اند".(۱۸)

به گمان شریعتی وظیفه رهبری ، هدایت توده های آرام و راکد و منحط است ، نه تابع علائق و ترجیحات و منافع آنان شدن: "اصل حکومت دموکراسی – برخلاف این تقدس شورانگیزی که دارد- با اصل تغییر و پیشرفت انقلابی و رهبری فکری مغایر است و اگر در یک جامعه رهبری سیاسی بر اساس یک ایدئولوژی مشخص و بر شعار دگرگونی آراء و افکار منحط و سنت های پوسیده استوار است، رهبری نمی تواند خود زاده آراء عوام و تعیین شده پسند عموم و بر آمده از متن توده منحط باشد".(۱۹) "دموکراسی نظام ضعیفی است و حتی خطرناک و ضد انقلابی... انحطاطی که در کشورهای لیبرالیسم و دموکراسی غربی پیش می آید نشانه ضعف این نظام در هدایت جامعه است".(۲۰)

ازاین رو، در عصر غیبت نیز یک گروه انقلابی وظیفه دارد تا براساس ایدئولوژی خود، نه پسند و خواست افراد، مردم را به سوی مقصد هدایت نماید: "بنابراین، امروز حکومت یا گروه متعهد سیاسی که در یک کشور رهبری را به دست می گیرد...این گروه متعهدند- ولو مذهبی هم نباشند متعهدند- که سرنوشت انقلاب را به دموکراسی رأی های بی ارزش و خریداری شده و بازیچه جهل وخرافه و غرض وا نگذارند. متعهدند که انقلاب را پیاده کنند، رهبری کنند و به هدف هدایت کنند...این گروه متکی به کسب رأی اکثریت افراد نیست، متعهد به تحقق ایده ها و عقاید و افکارش و تغییر در مسیر فکری افراد، در روابط اجتماعی و تکامل فرهنگی و صنعتی و رشد عمل انقلابی بر اساس ایدئولوژی خویش است. بنابراین رهبری سیاسی این گروه متعهد وقتی سرنوشت جامعه را به دست می گیرد، تمام هدفش آنست که جامعه را براساس مکتب انقلابی خویش بپروراند، نظام اجتماعی را آنچنان که ایدئولوژیش اقتضاء دارد تجدید بنا کند و فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراء مردم را به شکل انقلابی تغییر دهد، حتی علیرغم شماره آراء".(۲۱)

شريعتی و جمهوری اسلامی

مگر جمهوری اسلامی ایران همین آراء را به عنوان مانیفست خود برنگزیده و به آنها عمل نمی کند؟ مگر غیر از این است که "فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراء مردم" را علیرغم رأی مردم، مطابق "ایده ها" ی خودشان تغییر می دهند؟ اینها هم سرنوشت انقلاب را به رأی های بی ارزش مردم منحط نسپرده اند. "انقلاب را پیاده" می کنند و مردم منحط را از نو می سازند. به گفته شریعتی مردم نیازمند "پرورش فکری" اند. اما چگونه و با چه روش هایی؟ پاسخ روشن است، از طریق "شستشوی مغزی". این درس را شریعتی در مدرسه لنین و استالین و مائو آموخت. آنها به وی آموختند که توده های منحط را نمی توان در یک زمان معین مطابق ایدئولوژی انقلاب ساخت. انقلاب به انسان طراز نوین احتیاج دارد. "شستشوی مغزی" کاری دائمی است:

"اما به همان اندازه که پیروزی سیاسی انقلاب سریع است، پرورش فکری یا ساختمان انقلابی جامعه به یک دوران طولانی نیازمند است، لنین می گفت نیم قرن، و انقلاب فرهنگی چین معتقد است که همیشه. اولی این مدت را برای شستشوی فکری، سالم سازی اخلاقی و پایان یافتن بنای انقلابی جامعه تعیین می کند و دومی مسأله تجدید روح ارتجاعی و احیای مکرر ومتناوب عوامل جاهلی و عناصر فکری و اجتماعی ضد انقلابی را در نظر می گیرد. تفکیکی که استالین میان سوسیالیسم و کمونیسم – به عنوان دو مرحله جدا و متعاقب هم – قائل شد – همین است که پس از انقلاب بلشویکی، چندین نسل باید کار انقلابی کرد تا پس از مرحله سوسیالیسم وارد مرحله نهایی کمونیسم شد، در حالی که رژیم انقلابی که در سال 1917 روی کار آمد رژیم کمونیسم بود. نظام سیاسی که باید رسالت بنای انقلابی کمونیسم را در این مرحله انتقالی تعهد کند دموکراسی نیست بلکه " دیکتاتوری پرولتاریا" است".(۲۲)

این سخنان در زمانی ابراز شد که سالها از مرگ استالین می گذشت و خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیسم (1956) جنایات استالین را افشا کرده بود. گرچه نسخۀ شریعتی برای انقلابی که در پیش بود، از روش های استالین در شستشوی فکری مردم روسیه رونویسی شد، ولی شریعتی به آن میزان قانع نبود. "انقلاب فرهنگی چین" به وسیله مائو و دار و دسته چهار نفره در 1965 آغاز شد و در سال 1967 با سخنرانی مائو و دستور وی برای حمله به دانشگاه ها تشدید شد. پس از مرگ مائو در سال 1975 باند چهار نفره بازداشت و روانه زندان شدند. سیاهکاریها و رسواییهای انقلاب فرهنگی چین افشاء شده بود. اما علی رغم آن، شریعتی همچنان شیفته انقلاب فرهنگی چین باقی ماند. فراموش نکرده ایم که در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مخالفان سیاسی را جهت "شستشوی فکری" روانه تیمارستانها می کردند. البته انقلاب فرهنگی ایران تا حدّ انقلاب فرهنگی چین، که مطلوب شریعتی بود، پیش نرفت. شریعتی آنقدر زنده نماند که ثمره آنچه را کاشت خود درو کند. پیروان صدیق فکری او هم کار مردم را "کشف" رهبر می دانند، به رأی مردم اعتقادی ندارند، می خواهند به زور مردم را از طریق شستشوی فکری (به کارگیری منظم رسانه ها و دستگاه های ایدئولوژیک و نیز دستگاه های خشونت دولت در تلقین منظم ایدئولوژی دولت و حذف و سرکوب صداهای مخالف) به مقصدی که خود تشخیص می دهند هدایت کنند. عظمت طلبی اتمی آنان برای بسیاری از مردم نامفهوم است، و بسیاری از مردم آن را بیهوده وبرای کشور و منافع ملّی خطرناک تلقی می کنند. اما شریعتی به زمامداران انقلاب آموخته است که به رأی های بی ارزش مردم اهمیت ندهند، و برنامه های ایدئولوژیک و انقلابی خود را، بدون توجه به نظر مردم، پیاده کنند. بهترین توجیهات ایدئولوژیک و ضد دموکراتیک برای عملکرد فعلی زمامداران جمهوری اسلامی را در کجا بهتر از آثار شریعتی می توان یافت؟

دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی-لنینیستی مطلوب شریعتی بود. لنین می گفت: "نیاز پرولتاریا به دولت از نظر مصالح آزادی نبوده بلکه برای سرکوب مخالفین خویش است ... در جامعه سرمایه داری سروکار ما با دموکراسی سروته زده، محقر، کاذب، دموکراسی منحصراً برای توانگران یعنی برای اقلیت است. دیکتاتوری پرولتاریا یا دوران گذار به کمونیسم، در عین سرکوب ضروری اقلیت یعنی استثمارگران، برای نخستین بار به مردم یعنی به اکثریت دموکراسی خواهد داد".(۲۳) وقتی ماکسیم گورگی به اعدام گسترده مخالفان اعتراض کرد، لنین بدو پاسخ داد: "کارگران و دهقانان در حال تربیت کردن نیروهای روشنفکری خود برای مبارزه جهت ساقط کردن بورژوازی و میراث آن، یعنی همان روشنفکران حقیر و کاپیتالیستهای نوکر صفتی هستند که خودشان را مغز ملت تصور می کنند. آنها در واقع نه مغز، بلکه غایط ملت هستند".(۲۴) لنین در سال 1905 در مقاله "تشکیلات حزبی و ادبیات حزبی" مرامنامه سرکوب ایدئولوژیک را برای کمونیست های بعدی آماده کرد. می گوید: "مرگ برنویسندگان غیر حزبی! مرگ بر انسان های ادبی! ادبیات باید جزیی از هدف مشترک پرولتاریا باشد، باید "پیچ و مهره ای" در ماشین عظیم سوسیال دموکراتیکی باشد که کل پیش قراولان آگاه سیاسی طبقه کارگر به حر کتش واداشته اند".(۲۵) در کنگره کمسمول در دوم اکتبر 1920 لنین طی یک سخنرانی تکلیف اخلاق را هم روشن کرد: "ما می گوییم که اخلاق ما دربست تابع منافع مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا است... اخلاق آن چیزی است که به نابودی نظم پیشین استشماری و متحد کردن تمامی مردم زحمتکش گرداگرد پرولتاریایی که دست اندر کار جامعه جدید کمونیستی است خدمت کند ... برای یک کمونیست، همه ی اخلاق در این انضباط متحد و مبارزه ی توده ای آگاهانه علیه استثمارگران خلاصه می شود. ما به اخلاق ابدی و ازلی معتقد نیستیم و نادرستی همه ی حکایات مربوط به اخلاق را بر ملا می کنیم". (۲۶)

شریعتی این آموزه ها را از لنین فراگرفت و آنها را به گمان خود اسلامیزه کرد. آثار وی را یک بار دیگر بخوانید و نظراتش درباره ادبیات متعهد و رد ادبیات بی طرف را مرور کنید. مشابهت آرائش در زمینه ادبیات با نظرات لنین غیر قابل انکار است. لنین در مقاله ای زیر عنوان "توهماتی درباره ی قانون اساسی" می گوید: "در زمان انقلاب کافی نیست اراده ی اکثریت را باز شناسیم- باید ثابت کنید که در لحظه ی تعیین کننده و در جای تعیین کننده قدرت مندترید، باید پیروز شد. بارها دیده ایم که چگونه اقلیتی که تشکل دارد و تسلیحات بهتر دارد و آگاهی سیاسی اش بیشتر است اراده ی خود را بر اکثریت تحمیل می کند و آن را به زانو در می آورد".(۲۷) "دموکراسی شکلی از دولت بورژوایی است که خائنان به سوسیالیسم واقعی منادی آنند، هم این ها هستند که امروزه در رأس سوسیالیسم رسمی قرار گرفته اند و می گویند دموکراسی مغایر دیکتاتوری پرولتاریا است. تا زمانی که انقلاب هنوز از محدوده ی نظام بورژوازی بر نگذشته بود، ما هم خواستار دموکراسی بودیم، اما به محض آن که در روند انقلاب نخستین نشانه های سوسیالیسم را مشاهده کردیم، قاطع و پیگیر به نفع دیکتاتوری پرولتاریا موضع گرفتیم".(۲۸) شریعتی نقل می کرد که لنین می گفت که نیم قرن برای سرکوب مخالفان و مغزشویی مردم کفایت می کند. اما شریعتی خود این مدت را کافی نمی دانست. او به تبعیت از آموزه های انقلاب فرهنگی مائو معتقد بود که این شستشوی مغزی باید برای همیشه ادامه یابد. البته شریعتی در نقل قول از لنین مرتکب خطا شده بود. لنین معتقد بود که دیکتاتوری پرولتاریا "جریانی است مسلماً طولانی".(۲۹) تمام کتاب «دولت و انقلاب» لنین در خدمت توجیه ضرورت سرکوب و نابودی بورژوازی و حتمی بودن سوسیالیسم و دوران کمونیسم است. لنین می گفت: "دولت بورژوازی... به دست پرولتاریا ضمن انقلاب نابود می گردد".(۳۰) شریعتی با تبعیت از لنین می گوید: "در چشم ما بورژوازی پلید است، نه تنها نابود می شود که باید نابودش کرد. نه تنها به این علت که با " تولید جمعی"- در نظام صنعتی جدید- مغایر است، محکوم است، بلکه بیشتر به این علت که ...[انسان ها ] را به گرگ خونخوار بدل می کند یا روباه مکار و یا موش سکه پرست و اکثریت خلق را گله ای میش می سازد که باید پوزه در خاک بچرند تا پشمشان را بچینند و شیرشان را بدوشند و پوستشان کنند...سوسیالیسم ... پس از سرمایه داری حتمی الوقوع است...سوسیالیسم انسان را ... از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی آزاد می کند". (۳۱)

سوسیالیسم حتمی الوقوع لنینیستی مطلوب شریعتی چه بود؟ لنین در 17 نوامبر 1917طی یک سخنرانی در هیئت اجراییه کمیته مرکزی می گوید: "پیش تر گفته بودیم که اگر روی کار بیاییم، روزنامه های بورژوایی را تعطیل خواهیم کرد. اگر وجود چنین روزنامه هایی را تحمل کنیم، دیگر سوسیالیست نیستیم".(۳۲) می گفت: "اجازه نخواهیم داد که شعارهای پر طمطراقی چون آزادی، برابری و اراده ی اکثریت فریب مان دهد".(۳۳) لنین معتقد بود که مردم را می توان به خاطر بیان نظراتی که به طور عینی در خدمت منافع بورژوازی اند تیرباران کرد. وی پیشنهاد کرد که به قانون جزا این عبارات افزوده شود: "تبلیغات و تحریکاتی که به طور عینی در خدمت منافع آن دسته از بورژوازی بین المللی است که حقوق نظام مالکیت کمونیستی را که جانشین نظام سرمایه داری می شود به رسمیت نمی شناسد و از طریق دخالت خارجی، محاصره، خرابکاری، کمک مالی به روزنامه ها و ابزار مشابه به طور مستقیم و غیر مستقیم در صدد براندازی نظام کمونیستی هستند، مجازات اعدام خواهند داشت که در صورت وجود شرایط مخففه، به حبس یا تبعید تعدیل خواهند شد".(۳۴)

شریعتی در پایان امت و امامت، به رهبران آینده انقلاب، خطر رشد نیروهای مردم سالار، پس از مرگ رهبر انقلاب را گوشزد می کند:

"صدها جانور وحشی که با قدرت کوبنده انقلابی و نیروی لیاقت رهبر نخستین گوش خوابانده بودند و میکروب های خطرناک هزاران بیماری که در خون این جامعه هنوز باقی هست، در نسل بعد که زمینه مساعد می شود و بخصوص خودنمائی ها و تصادم ها و اختلافهای داخلی – که پس از مرگ رهبر معمولاً پیش می آید- هوا را گرم می کند، اندک اندک یا ناگهان زنده می شوند و سر بر می دارند و انقلاب را از داخل می خورند وخود غالبأ در نقاب جدید، جاهلیت قدیم را زنده می سازند و درفش مردم کشی را در انبان نرم مردم سالاری پنهان می کنند و همان طبقه حاکم و همان نیروها و حتی همان اشخاص که انقلاب علیه آنها برپا شده بود و با انقلاب جنگیده بودند و شکست خورده بودند، با قدرت پول و نیرو و نفوذ و امکاناتی که از قدیم در جامعه دارند، از صندوقهای انتخابات بیرون می آیند و با تبدیل قدرت اقتصادی و اجتماعی شان به قدرت معنوی و وجهه ملی – از طریق تبلیغات، استخدام استعدادها، جلب شخصیتهای روحانی و حتی ملی، بازیهای عوامفریبانه و به سرعت رنگ عوض کردن و از انقلابیون قدیم هم تندترشدن و جلو افتادن و شخصیت و اعتبار و لیاقت خویش را در اختیارانقلاب حاکم گذاشتن و با یکی از جناح های انقلابی که برای کسب قدرت مبارزه داخلی دارد نزدیک شدن و او را یاری کردن ... خود وارث انقلاب می شود". (۳۵)

شريعتی و ولايت فقيه

شریعتی نگران مرگ بنیانگذار و حوادث پس از آن بود. پس از مرگ وی، برخی زیر علم مردم سالاری ،انقلاب را از درون نابود خواهند کرد. در چنین شرایطی رهبری انقلاب چه وظیفه ای بر عهده دارد؟: "رهبری انقلاب... حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را در چنین جامعه ای به دموکراسی رأس ها بسپارد".(۳۶) وقتی دموکراسی نفی شد، چه بدیلی جایگزین آن خواهد شد؟ پیشنهاد شریعتی این است: "دیکتاتوری پرولتاریا برای دوران نسبتاً طولانی بنای انقلابی جامعه جدید". "و حتی انتخاب رهبر مادام العمر انقلاب ... به جای لیبرالیسم و دموکراسی آزاد غربی" است "تا وقتی که عوامل مخرب و فساد انگیز ریشه کن شود و تا وقتی که خطرهای اجتماعی از بین برود، مغز شویی بشود، روابط اجتماعی پاک گردد" تا آن زمان باید "رهبری جامعه را به شیوه اصیل رهبری انقلابی، و نه دموکراتیک، ادامه دهند، بدینگونه که شخصیت و مسئولیت قهرمان و بنیانگذار مکتب و نهضت انقلابی را در چند نسل ادامه دهند".(۳۷) "شعار دموکراسی یا حکومت آراء همه مردم، فریبی بوده است تا دشمنان مردم در پناه آن بتوانند مسیر نهضت مردم را منحرف سازند و تمام ثمرات انقلابی را که در مجاهدات ملت علیه استعمار و استبداد به دست آورده بودند، بر باد دهند".(۳۸)


بنابراین، از نظر شریعتی دموکراسی آزاد غربی فریبی بیش نیست. بدیل دموکراسی از نظر شریعتی، رهبری انقلابی است. او رهبری دموکراتیک را نفی می کند تا شخصیت بنیانگذار انقلاب را تداوم بخشد. می گوید دشمنان مردم شعار دموکراسی را ساخته اند تا آنها را منحرف سازند و ثمرات انقلابشان را بر باد دهند. این رویکرد با رویکرد مسئولین فعلی رژیم جمهوری اسلامی هیچ تفاوتی ندارد. در واقع اینان راه و اندیشه او را ادامه می دهند. مگر شریعتی نمی گفت:

"در زمان غیبت امام معصوم حکومت هایی که شیعه می تواند بپذیرد، حکومت هایی هستند که به نیابت از امام شیعی، براساس همان ضوابط و همان راه و همان هدف بر مردم حکومت می کنند".(۳۹) او تقلید در اسلام را ترجمه "اطاعت تشکیلاتی" در ایدئولوژی می دانست.(۴۰) بنابراین، نظریه مارکسیستی- لنینیستی شریعتی درباره نظام سیاسی یک جامعه انقلابی در نهایت تاحدّ زیادی به نظریه ولایت مطلقه فقیه نزدیک می شود. از این حیث مقایسه آرای او با مطهری آموزنده است. مطهری علی رغم آنکه روحانی بود و قاعدتاً باید به نظریه ولایت فقیه متمایلتر باشد، با ولایت فقیه مخالف بود و می گفت: "ولایت فقیه به این معنی نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت کند...تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبود و این نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند". (۴۱)

شریعتی در مقام نقد و ردّ دموکراسی مدعی بود که دموکراسی به شایسته سالاری و برجسته سالاری نمی انجامد. از اینرو دموکراسی را نفی می کرد: "وضع سیاسی امروز اروپا را اگر نگاه کنیم اهانت بزرگی است اگر بگوئیم کسانی که با رأی اکثریت مردم انتخاب شده اند برجسته ترین و شایسته ترین انسان های امروز این جامعه های نمونه قرن حاضر در فرهنگ بشری اند".(۴۲)

اما حقیقت این است که دموکراسی اساساً خود را متعهد به برجسته سالاری نمی داند و هدف آن این نیست که برجسته ترین افراد را بر سر کار آورد. نه فقط دموکراسی، بلکه هیچ رژیم دیگری هم چنین نمی کند، و نمی تواند بکند. کسانی که چنان سودایی را در سر می پرورانند، نهایتاً راهی جز شستشوی مغزی آدمیان ندارند، و لاجرم باید به سوی رژیم های توتالیتر بروند. دموکراسی تا اطلاع ثانوی بهترین نظام سیاسی موجود است. اما شریعتی چنین گمانی نداشت. او انقلابی تمام عیار بود. شریعتی اصلاح طلب نبود. برای او عمل انقلابی مهم بود. عصر، عصر عمل و نفی نظر و ذهنیت بود. شریعتی می گفت: "حقیقت، در عمل است که خود را باز می نمایاند"، "باید به فکری که جنبه عملی دارد تکیه فکری کنیم".(۴۳) اسلام انقلابی و ایدئولوژیک و حقیقی او، اسلام "توده های درس نخوانده" بود، نه اسلام متخصصان (فیلسوفان، فقیهان، متکلمان،عالمان و منطقیون). درمقام نفی دموکراسی، رأی مردم منحط و بی ارزش قلمداد می شد، اما برای برپا کردن انقلاب، همین توده های منحط به یکباره مقدس می شوند و ادعا می شود که اسلام تنها ایدئولوژیی است که برخلاف تمامی ایدئولوژیها "متن مردم" را "عامل اساسی ومسئول مستقیم سرنوشت جامعه و تاریخ و فرد" معرفی می کند.

شريعتی و تصرف دولت

شریعتی دانش آموخته مدرسه لنین بود. لنین به انقلابیون آموخت که مسأله انقلاب تصرّف دولت و حلّ همه مسائل از طریق دولت است. تمام نظریه پردازی شریعتی معطوف به براه انداختن انقلاب و تصرّف دولت است. پس از پیروزی و در دست گرفتن دولت، باید جامعه و افراد را مطابق ایدئولوژی ساخت. "ساختمان گرایی" در سخنان شریعتی موج می زند. مگر سوسیالیسم چیزی جز ساختن بنای جامعه از بالا مطابق یک ایدئولوژی است؟ ایدئولوگ ها، مهندسان جامعه اند.(۴۴) شریعتی یک نسل لنینیست پرورش داد. حتّی امروز هم بسیاری از گروه ها و فعالان سیاسی مسلمان تحت تأثیر آموزه های شریعی به نوعی لنین گرایی مبتلا هستند و تمام همّ و غم شان فتح سنگر به سنگر تمام ارکان دولت است تا از طریق تصرف دولت برنامه های خود را عملی کنند.(۴۵) البته بسیاری از این فعالان امروزین می خواهند از دولت برای اصلاحات استفاده کنند، ولی مسأله شریعتی انقلاب دائمی و نفی دموکراسی بود.

البته درست است که هر اندیشمندی را باید در ظرف زمانه خود ارزیابی کرد. مدافعان شریعتی بر این مبنا مدعی اند که شریعتی را نیز باید بر اساس معیارهای رایج در روزگارش فهمید. به اعتقاد ایشان اگر اندیشه های او را بر مبنای معیارهای حاکم بر گفتمان مسلط در روزگار وی (و نه معیارهای امروزین) مورد ارزیابی قرار دهیم، ضدیت او را با دموکراسی، لیبرالیسم و حقوق بشر بهتر خواهیم فهمید. اما ضدیت شریعتی با آن مقولات را حتّی در فضای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی روزگار او هم نمی توان توجیه کرد. شریعتی تحصیل کرده فرانسه بود. و به اعتقاد برخی از شیفتگانش درس خوانده جامعه شناسی و بلکه یک جامعه شناس بزرگ بود.(۴۶) در همان روزگار شریعتی، در محافل آکادمیک جامعه شناسی آرای توکویل را هم به دانشجویان می آموختند. توکویل فرانسوی و هم عصر مارکس بود. کتاب کلاسیک توکویل ، تحلیل دموکراسی در آمریکا، درسال 1347ترجمه و انتشار یافت. اما نشانی از دموکراسی خواهی توکویل در آرای شریعتی دیده نمی شود. ریموند آرون در زمانی که شریعتی در فرانسه بود، یکی از استادهای بنام جامعه شناسی فرانسه بود. همو بود که نشان داد ایدئولوژی چگونه به عنوان افیون روشنفکران عمل می کند. آرون در سال1963 طی سه نوبت در دانشگاه برکلی کالیفرنیا در باره "سه وجه از مسأله آزادی" سخن گفت. آن سخنرانی ها در سال 1965 در کتابی به نام تحقیق در انواع آزادی به زبان فرانسه منتشر شد. موضوع خطابه اول آن سخنرانی ها در باره " الکسی دو توکویل و کارل مارکس" بود. آرون آرای آن دو را در باره دموکراسی و آینده جوامع غربی به طور تطبیقی بررسی می کند و نشان می دهد که در این دو مورد حقّ با توکویل بود، نه مارکس.(۴۷) اما شریعتی توکویل و آرون را نادیده گرفت، و به راه مارکس، لنین،استالین، و مائو رفت. مباحثه پوپر و مارکوزه در باره انقلاب و اصلاح پیش از اوج گیری کار شریعتی انجام شده بود، و در همان ایام به فارسی ترجمه شده بود. فریدریش فون هایک، اقتصاد دان و نظریه پرداز سیاسی اتریشی-انگلیسی در سال 1944 کتاب راه بردگی (The Road to Serfdom ) را منتشر و آن را به "سوسیالیست های همه احزاب" اهدا کرده بود. چطور می شود چیزی را که پوپر و هایک بخوبی می دیدند، از چشم شریعتی و دیگر روشنفکران پوشیده مانده باشد؟ آیا آنها آن حقایق را می دیدند اما از فرط شیفتگی و مفتونیت نادیده شان می گرفتند؟
----------------------------------------

اين گفتار که از سوی اکبر گنجی در اختيار زمانه قرار گرفته است به دليل طولانی بودن در سه بخش ارائه خواهد شد - زمانه

----------------------------------------

۱)این عبارات نقل قول سرکار خانم پوران شریعت رضوی همسر محترم دکتر علی شریعتی است. نگا. روزنامه شرق ، 23 خرداد1386
۲)بخشی از گفتار آقای احسان شریعتی فرزند محترم دکتر علی شریعتی در مراسم بزرگداشت شریعتی در حسینیه ارشاد، خرداد 1386.

۳)من در جای دیگر به تفصیل درباره این نکته با تأکید بر مورد شریعتی سخن گفته ام. علاقه مندان را ارجاع می دهم به متن سخنرانی ام در دانشکده فنی دانشگاه تهران، سمینار بزرگداشت شریعتی،(خرداد 1378).

۴)برای مثال، در همان روزگار شریعتی، سازمان چریکهای فدایی خلق(تأسیس 1349) به جای آنکه سنت کمونیستی حزب توده(تأسیس 1322 ، وابسته به شوروی) را مورد نقد و ارزیابی روشنگرانه قرار دهد و از تجربه های مثبت آن سنت بیاموزد و از این طریق راه خود را بیابد، یکسره حزب توده را رد کرد ، سازمان مجاهدین خلق هم از مهندس بازرگان برید و او را پایان یافته و تاجر مسلک قلمداد کرد. وقتی تجربه های گذشتگان نادیده گرفته شود ، خطاها تکرار و کنش ها کودکانه خواهد بود.

۵)مجموعه آثار ، ج 34، ص 14

۶)ج 31 ، ص 358

۷) ( رجوع شود به وب سایت رسمی دکتر علی شریعتی http://www.drshariati.org/show.asp?ID=61.)

۸) مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا ، ص 44

۹)سید محمد خاتمی اخیراً گفته است: "بیشترین و علمی‌ترین نقدها پیرامون مبانی فلسفی لیبرالیسم از طرف بسیاری از اصلاح طلبان از جمله خود من صورت گرفته است... مبانی فلسفی لیبرالیسم را رد می‌کنیم... در خیلی نظرات دیگر مبانی فلسفی اسلام با لیبرالیسم متفاوت است، چگونه یک مسلمان واقعی می‌تواند لیبرال واقعی باشد؟ ... اسلام واقعی... لیبرالیسم را نمی‌پذیرد" .(کیهان، 14تیر 1386). چه خوب بود آقای خاتمی برخی از " علمی ترین" نقد هایشان را بر لیبرالیسم بیان می کردند تا همگان از آنها استفاده نمایند، ویا نشانی برخی از علمی ترین نقد های خودشان و اصلاح طلبان را جهت مطالعه ذکر می کردند. بسیاری از اموری که خاتمی و اصلاح طلبان از آنها دفاع می کنند ، دستاورد لیبرال هاست. من در مقاله " خورشت قورمه سبزی لیبرالیسم" همین نکته را توضیح دادم. لیبرالیسم ، همچون هر مکتب دیگری قابل نقد است. اما نقد از موضعی خاص صورت می گیرد. نقد مارکسیستها ، نقد باهمادگرایان، نقد فمینیست ها ، و نقد بنیاد گرایان مسلمان. خاتمی در همین سخنرانی گفته است لیبرالها بر" عقل خودبنیاد بشر" تاکید می نمایند. اولاً ریچارد رورتی بنیاد ستیز است. کارل پوپر هم از نظر معرفت شناسی بنیاد گرا نیست.جان رالز هم لیبرالیسم سیاسی اش را برهیچ بنیاد فلسفی-اخلاقی-مذهبی بنا نمی کند. ثانیاً: انکار استقلال عقل از چه موضعی صورت می گیرد؟ آیا منظور تبعیت عقل از وحی است؟ عقل استدلالگر ، فقط تابع ادله عقلی است . فارغ از وحی است، نه منقاد نقل. ثالثاً : اگر "خود آئینی" لیبرالیسم در فلسفه سیاسی پذیرفته شود، بقیه لیبرالیسم هم به دنبالش خواهد آمد. اما نفی خود آئینی آدمیان پیامدهای نامقبول بسیاری به دنبال می آورد. رابعاً: روش کسانی که در ایران از ارکان و مقوله های لیبرالیسم دفاع وآنها را در جامعه ترویج می کنند، و در عین حال لیبرالسیم را نفی می کنند ، دو گونه قابل تحلیل است. یا اینها نمی دانند لیبرالیسم چیست و یا می دانند و از ترس رژیم خود را ضد لیبرال جلوه می دهند. خامساً: سکولاریسم، به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت ، یکی از ارکان لیبرالیسم است. خاتمی و تمام گروه های عضو جبهه دوم خرداد ، مخالف سکولاریسم اند. این مخالفت معلول دو علت است: یا آنها واقعاً مخالف سکولاریسم اند ، برای آنکه از جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی دفاع می کنند. ویا اینکه مخالف حکومت دینی و جمهوری اسلامی اند، اما از ترس رد صلاحیت به وسیله شورای نگهبان ، آن را از باب تقیه و توریه پنهان می دارند. از سوی دیگر، خاتمی از ولایت فقیه و مصداق آن ، تحت عنوان دائماً در حال تکرار " مقام معظم رهبری" ، دفاع می نماید.

۱۰) بسیاری از افراد به دلیل سیاست های نظامی گرانه دولت آمریکا با لیبرالیسم مخالفت می کنند. یا عملکرد غلط دولت آمریکا در عراق و در سطح جهان را دالّ بر نادرستی لیبرالیسم می گیرند. اما مطابق یک نظرسنجی که اخیراً صورت گرفته است، فقط 20درصد مردم آمریکا خود را لیبرال می دانند. در آمریکا، لیبرال ها ، چپ خوانده می شوند. لیبرالهای آمریکا، که عمدتاً در دانشگاه ها مستقرند، با سیاست های نظامی گرایانه دولت شان در سطح جهانی مخالفند. لیبرال ها برابری را قبول دارند . مهمترین تئوری در نیم قرن اخیر درباره عدالت ، از سوی فیلسوف لیبرال آمریکایی، جان رالز ، مطرح شد .عدالت مهمترین مسأله فیلسوفان سیاسی لیبرال آمریکا است. به عنوان نمونه مارتا نوسبام چندین کتاب در این زمینه انتشار داده است .آخرین کتاب وی frontiers of justice در سال 2006 منتشر شد. وی با سیاست های دولت آمریکا مخالف است. رونالد دورکین دیگر فیلسوف سیاسی لیبرال برابری طلب است . کتاب justice in robes وی در سال 2006 منتشر شد. او طی پنج سخنرانی در دانشگاه پرینستون سیاست های دولت آمریکا را در تمامی زمینه ها نقد کرد. آن سخنرانی ها در کتاب IS DEMOCRACY POSSIBLE HERE? در سال 2006 منتشر شد. تمام اینها با حمله نظامی آمریکا به ایران، به هر بهانه ای ، مخالفند. ریچارد رورتی ، فیلسوف لیبرال آمریکایی، که اخیراً درگذشت، برابری طلب بود و انتقادهای بسیاری به دولت آمریکا داشت. رورتی در یکی از آخرین مقاله های خود می نویسد:" بیشتر کسانی که به آرمانهای عصر روشنگری دل بسته بودند بدیهی می پنداشتند که تمدن غرب در پدید آوردن آزادی ، برابری وبرادری ، کماکان سرکردگی درازمدت خود را بر سایر نقاط این سیاره حفظ خواهد کرد .اما آن سرکردگی به پایان رسید. غرب دیگر از این فراتر نخواهد رفت ، همین حدّ از ثروت و قدرت ، نهایتی است که به آن رسیده است. حتی ایالات متحده آمریکا، تنها با ریسک ورشکستگی می تواند نیروی نظامی اش را به کار گیرد. قرن آمریکا تمام شد... " آمارتیا سن ، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال1998یکی دیگر از فیلسوفان لیبرال است که از برابری دفاع می کند. به گمان وی قابلیت capability)) متعلّق برابری است. همانطور که دیده می شود ، اینک مهمترین نظریه پردازی در زمینه عدالت و برابری از سوی فیلسوفان لیبرال صورت می گیرد. از سوی دیگر، جورج بوش رئیس جمهوری آمریکا در مقام دفاع از سیاستهای نظامی گرایانه اش، آنها را اقدامات ضروری برای بسط دموکراسی می داند، نه لیبرالیسم. اگر بنا به فرض می توانستیم اقدامات نظامی گرایانه بوش را به پای نظامی فکری بگذاریم، آن نظام می باید دموکراسی گرایی باشد نه لیبرالیسم. هرچند که به گمان من این رویکرد از اساس نادرست و ناموجه است. نه مارکسیسم را می توان به لنینیسم و استالینیسم فروکاست، نه اسلام را می توان به بنیادگرایی فروکاست، و نه دموکراسی و لیبرالیسم را به سیاست خارجی دولت آمریکا و انگلیس، یا اقدامات اسرائیل. بگذریم از آنکه به روش های نظامی نمی توان دموکراسی را بسط داد و هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که ادعای بوش در باره " گسترش دموکراسی " را تأیید نماید. در هر صورت ، نئوکانهای آمریکا ، که محافظه کارند، با لیبرالیسم مخالفند.

در عین حال توجه به یک پرسش بسیار مهم است: آیا در مارکسسیسم ارکان و امکاناتی وجود ندارد که به لنینیسم و استالینیسم و مائوئیسم راه می دهد؟ آیا در اسلام ارکان و عناصری وجود ندارد که به بنیاد گرایی و اسلام سیاسی راه می دهد؟ آیا درلیبرالیسم ارکان و عناصری وجود ندارد که به استثمار و امپریالیسم راه می دهد؟پاسخ این پرسش هر چه باشد ، یک نکته مسلم است: آدمیان را نباید فدای آیدئولوژیها و آئین ها کرد. تمام ایدئولوژیها برساخته هایی بشری برای رهایی و بهروزی آدمیانند. همه چیز باید در خدمت انسانهای زمینی با پوست و گوشت و استخوان باشد. مارکسیسم وسوسیالیسم و لیبرالیسم و دموکراسی و دیگرآئین ها در مقابل آدمیان هیچ ارزشی ندارند، اگر نتوانند خادم انسانها باشند.لنین و استالین و مائو، میلیونها انسان را قربانی سوسیالیسم کردند. بنیاد گرایان انسانها را قربانی اسلام می کنند. دول غربی هم انسانهای بی شماری را قربانی لیبرالیسم و دموکراسی کرده اند. اگر آنچه امروز در عراق و فلسطین می گذرد محصول لیبرالیسم باشد، لیبرالیسم غیر اخلاقی ترین برساخته انسانی است. کاهش درد و رنج آدمیان مهم است ، نه چیزی دیگر. هیچ کس حق ندارد به نام کاهش درد و رنج آدمیان ، آنها را به راهی براند که نمی خواهند.

۱۱)ج 1 ، ص 209

۱۲) ج 27، ص 140

۱۳)ج 26، ص 241 (تمام تأکیدهای که در نقل قولهای آثار شریعتی آمده است، از من است.)

۱۴) اسلام شناسی ج1 .و ج16، ص72-71

۱۵)امت وامامت ، ص 162

۱۶)ج 26، ص 576

۱۷)پیشین ، ص 577

۱۸) پیشین ، ص 578

۱۹)پیشین ، ص 604

۲۰)پیشین ، ص 607

۲۱) پیشین ، ص 619

۲۲)پیشین ، ص 620

مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا، برخلاف نظر شریعتی، دست پخت استالین نبود. مارکس در برنامه گوتا نوشت:" میان جامعه سرمایه داری و کمونیستسی دوره ای از دگرگونی انقلابی از جامعه ای به جامعه دیگر قرار دارد. مترادف با آن نیز گذاری سیاسی است که در آن دولت می تواند چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نباشد".بسیاری از مارکس شناسان تاکید کرده اند که دیکتاتوری پرولتاریایی مارکس با دیکتاتوری پرولتاریایی لنینیستی- استالینیستی تفاوت دارد. انگلس در سال 1891 می گوید اگر کسی می خواهد منظور مارکس از " دیکتاتوری پرولتاریا " را دریابد، در این صورت " به کمون پاریس بتگرید.آن دیکتاتوری پرولتاریا بود".

۲۳) و.ا.لنین، دولت و انقلاب، نشر جمهوری خلق چین،صص 125-124

۲۴)ویتالی سنتالینسکی، روشنفکران و عالیجنابان خاکستری، دفتر ششم تا چهاردهم ، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، انتشارات مازیار،ص 432

۲۵) مجموعه آثار لنین ، ج 10، ص 45

۲۶) مجموعه آثار لنین، ج31، صص4-291

۲۷)مجموعه ی آثار لنین ، ج25 ، ص201

۲۸) مجموعه آثار لنین، ج 26، ص 473

۲۹) دولت و انقلاب، ص 117

۳۰) پیشین ، ص 23

در واقع دولت و انقلاب نقد سوسیال دموکراسی آلمان است. در طرف مقابل کارل کائوتسکی(1938-1854) می گفت سوسیالیسم با دموکراسی ملازمه دارد.او نظر لنین را رد می کرد و می گفت برخلاف نظر لنین، مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل ویژه ای از حکومت ، مغایر با اشکال دموکراتیک، جانبداری نکرده است.به گمان کائوتسکی تصمیم لنینیستها که می خواستند از طریق ترور و خفقان در یک کشور عقب مانده سوسیالیسم ایجاد کنند مغایر آراء مارکس و انگلس است. بلشویک ها طبقه کارگر را به انتقام جویی از افراد سرمایه دار واداشته اندو همه عناصر دموکراتیک را نابود کرده اند. آنها مسائل اقتصادی را از طریق ترور عمومی و بیگاری همگانی حل می کنند. آنها با سرکوب دموکراسی، حذف انتخابات ، لغو آزادی بیان و اجتماعات مسالمت آمیز، می خواهند از طریق استبداد یک اقلیت ، سوسیالیسم را به زور بنا کنند.

۳۱)ج10 ، صص 104-102

۳۲) مجموعه آثار لنین، ج26، ص 285

۳۳) مجموعه آثار لنین، ج29، ص 351

۳۴)مجموعه آثار لنین، ج 33، ص 9-358

۳۵)پیشین ، ص 622-621

۳۶) پیشین ، ص 624

۳۷) پیشین ، ص 628-627-626

۳۸)ج 4 ، صص 290-289

۳۹) مجموعه آثار ، ج 9 ، ص 213

۴۰) ج 7، ص97

۴۱) مرتضی مطهری ، پیشین ، ص 58

۴۲) مجموعه آثار ، ج 26، ص 473

۴۳) ج 17، ص166

۴۴) فون هایک در نیمه دوم قرن بیستم نشان داد که ساختن یک جامعه سوسیالیستی از نظر معرفت سناختی ناممکن است رجوع شود به آثار زیر:

فون هایک، قانون، قانون گذاری و آزادی، ترجمه موسی غنی نژاد و مهشید معیری، طرح نو

جان گری، فلسفه سیاسی فون هایک، ترجمه خشایار دیهیمی، طرح نو

فون هایک ، در سنگر آزادی ، ترجمه عزت الله فولادوند ، لوح فکر

لیبرالیسم یک طیف است . فون هایک یک لیبرتارین است و با دخالت دولت در حوزه اقتصاد مخا لف است. از سوی دیگر ، کارل پوپر هم یک لیبرال است که به نوعی از دخالتگری دولت در اقتصاد دفاع می کند.

۴۵) بزودی طی یک مقاله در باره جنبش دانشجویی ، سخنان بیشتری در باره رویکرد لنینی به دولت بیان خواهم کرد. مقصود من از لنینیسم نوعی رویکرد خاص نسبت به دولت است. بنابراین، تعبیر "رویکرد لنینیستی" نزد من متضمن هیچ اشاره هنجاری یا تخفیف آمیزی نیست. آنچه برای من مهّم است پیامدهای آن رویکرد است. پیامدهای سنگین این نوع رویکرد به دولت حتّی تا به امروز نیز گریبانگیر ماست.

۴۶) عشق به شریعتی به پاره ای مبالغه گوییها منجر شده است. برای مثال، برخی از افراد مدعی شده اند که شریعتی در جامعه شناسی پیرو جامعه شناسی انتقادی بود. اما شریعتی با مکتب نقدی در جامعه شناسی هیچ سنخیتی نداشت. آثار مهمی چون گریزازآزادی اریک فروم ، شخصیت اقتدارگرا ی تئودور آدورنو، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی یورگن هابرماس در زمان حیات شریعتی منتشر شده بودند. اما او دقیقا برخلاف مسیر این نوع نوشته ها گام بر می داشت. شریعتی انتقادهای جالبی از جامعه شناسی دارد:" از بمب اتمی بدتر جامعه شناسی است. بمب اتمی ملت ها و بخشی از انسان ها را نابود می کند و جامعه شناس استعماری جامعه را. این جامعه شناسی و روانشناسی است که استعمار را این همه نیرومند کرد"(ج29، ص397) .

۴۷) ترجمه کامل مقاله آرون در کتاب زیر است: در باب دموکراسی، تربیت، اخلاق و سیاست، گرد آورنده و مترجم بزرگ نادر زاده، نشر چشمه، صص 164-113

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

البته باید تا آخر این مقاله را خواند بعد نظر اجمالی داد. ولی در این دوره زمانی چنین نقد علمی لازم بود. دست مریزاد جناب گنجی عزیز. مقایسه نظریات دکتر شریعتی با دستاوردهای انقلاب اسلامی در کنار نظریات لنین و انقلاب شوروی خواندنی، آموختنی و قدمی پیش به سوی جامعه دموکراتیک هست. ولی سوال بیربط به این مقاله این که، آیا این اکثریت مردم ما دموکراسی را می خواهند؟ با تشکر: یونس از کانادا.

-- یونس ، Jul 11, 2007

من آز آقای گنجی دوسوال دارم و آن اینکه چرا آقای خمینی در مورد دکتر شریعتی هیچ نظر نداده اند؟ اگر هم نظری داده اند، لطفا بفرمایند. و دوم اینکه آقای خمینی چه تاثیری از نظریات دکتر شریعتی گرفته اند؟
در صورت امکان ایمیل بفرمایند.

-- یونس ، Jul 11, 2007

آقاي گنجي در اينكه شريعتي به ليبرليسم و دموكراسي اعتقادي نداشت شكي نيست. با امعان نظر ميتوان شزيختي را ماركسيست اسلامي ناميد ولي مقايسه او با لنين قياس مع الفارق است چرا كه انديشه او عمق انديشه هاي لنين را ندارد. كافي است از منظر انديشه گي اثار اين دو را با هم مقايسه كنيد.
بزرگترين اثر شريعتي مرگش بود.

-- ايد پايدار ، Jul 11, 2007

ممنون آقای گنجی، مقاله فوق العاده قشنگی بود. بی صبرانه منتظر قسمت های بعدی خواهم بود. مهدی هلند

-- مهدی ، Jul 11, 2007

بی نظیر، روشنگرانه و عبرت آموز!
سپاس فراوان از اکبر گنجی!
این مقاله من را به یادِ صفحه یِ اولِ نشریه یِ "راهِ نو" انداخت. نشریه ای که به رغم عمر کوتاهش، با همین بیشرمی منتقدانه و ستودنی اش، هم تاثیر گذاشت و هم خاطره گردید.
بیرحمانه نقد کنید دوستِ عزیز!
هیچ خدمتی به قهرمانان بزرگتر از شکستن بتِ آنها در ذهن مردمان نیست.
امیدوارم این سلسله مقالات ذیل عنوانِ "تبارشناسی گفتمانِ انقلابِ 57" ادامه یابد!

-- مخلوق Creature ، Jul 12, 2007

دست مریزاد آقای گنجی.
گرچه شریعتی هنوز هم بت فکری انقلاب است و خود من هم سال ها شیفته اش بوده ام ولی نقدتان بسیار زیبا و بسیار به موقع و به جاست. این بت باید هرچه زودتر بشکند تا آزادی, دمکراسی و حقوق بشر بروی انسان ایرانی لبخند بزند. ما و بخصوص نسل نو نیاز به باز تعریف خودمان, تاریخ مان و جهان بینی مان داریم. از اینکه خیلی جلوتر از تمام دیگر اندیشمندان ایرانی دارید حرکت میکنید خیلی ها معذبند , ولی یزدان پشت و پناهتان.

-- جلال ، Jul 12, 2007

با تشکر از اقای گنجی

نقد کردن عقاید و افراد کار بسیار مثبتی است ولی وقتی دوستان که به خارج می ایند مانند اقای ابراهیم نبوی و. اکبر گنجی که اتفاقا بر عکس پیروان شریعتی از ابتدای انقلاب با خط خمینی وفقه سنتی مرزیندی داشتند و پستی در سیستم ولایت فقیه نگرفتند این دوستان از پیروان خط امام بودند .
اینکه تحول کرده اند مبارک است ولی اینکه خمینی و اندیشه هایش را هم علاوه بر شریعتی نقد نمی کنند انو قت است که قضیه بوی سیاسی به خود می گیرد .

اگبر گنجی و ابراهیم نبوی بخوبی می دانند نقد خمنین مانند نقد شریعتی نیست.
از سوی دیگر اسرائیلی ها از بعد از انقلاب خط شریعتی طالقانی و مجاهدین خلق ( ان دوران نه حالا ) را دشمن اصلی خود می دانستند و یکی از دلایلی که 30 خرداد به نیروهای مترقی اسلامی در ا ن زمان تحمیل شد را دراین راستا باید بررسی کرد.
د رهر حال نقد شریعتی سوال بر انگیز می شود . امیدوارم که اکبر گنجی براستی در غرب به راست نچرخیده باشد . زیرا مسلمانان دگ راندیش به حملات سیستماتیک و خط دار رسانه های جمعی در غرب عادت کرده اند .

منتشر کردن این مطلب توسط رادیو زمانه که خط دار هست هم بی دلیل نمی باشد

WWW.kanoun-ebayan.blogspot.com
سعید سلطانپور -تورنتو
روزنامه نگار

-- saeed soltanpour ، Jul 13, 2007

پس اونی که تو روزآنلاین بود و پاورقی نداشت چی بود؟ درضمن با هیچ چسبی لیبرال بودن به مطهری نمی‌چسبد. شاید اندکی آن هم نسبت به شریعتی

-- saeid ، Jul 13, 2007

سلام آقاي گنجی؛
من هم اگر مثل شما در آمريكا نشسته بودم و احساس رهبريه اپوزسيون می كردم حتما چنين نقدهای می نوشتم. اگر ممكن است نقدی مشابه درباره ی ديگر شخصيت های ايرانی مانند مصدق نيز بنويسيد. فقط يادتان باشد كه چندين سال پيش چه طور سعی می كرديد در نوشته هايتان نشان دهيد خمينی انسان دموكراتی ست.فكر می كنم ايرانی های مقيم آمريكا چنان اين حس رهبریه اپوزسيون ايران را در شما تقويت كرده اند كه حرف هايتان برای ايرانيان داخل ايران به كلی نامفهوم و دور از واقعيت است.لطفا حس رهبر اپوزسيون بودن را فقط برای ايرانی های مقيم آمريكا نگه داريد.
يا حق

-- كيارش ، Jul 13, 2007

man be gheyr az in maghale yek bar ham mosahebeye shoma ra dar VOA shenidam,eteghade shoma va bakhshe bozorgi az chape iranbe Liberalism e jadid mobarak ast vali kamakan ba EYNAKE sosialisti be Liberalism negah mikonin,,,sarmayedari ra ba estesmar va gharat yeki midanid,ahzabe borjova ra be rasmiyat nemishenasid,omidvaram dar eshtebah basham.-ba salam ali

-- ali ، Jul 13, 2007

نقدها را بود آيا كه عياري گيرند؟
من مخالف نقد نيستم اما به نظر من شخصيت آقاي گنجي خود بيشتر نيازمند نقد است چرا كه لااقل كسي چون شريعتي شخصيتي ثابت و نافذ داشت تا جايي كه جان بر سر همان عقايد درست؟! يا غلط؟! خود گذاشت و با آن كه در داخل كشور مورد تعقيب و آزار ساواك بود ترك وطن نكرد اما آقاي گنجي كه خود روزي از پرسنل وزارت مخوف اطلاعات ايران بوده اند تا در داخل مملكت بود به قول آن دوست از دموكرات بودن آقاي خميني مي گفتند و....وقتي هم عرصه تنگ شد به خارج از كشور رفت حالا هم كه داعيه ي رهبري اپوزسيون خارج را دارند و مجبوراست با زير سوال بردن اين و آن بگويد كه همچنان در عرصه هستم
فراموش نكنيم كه بسياري از روشنفكران اين كشور از آبشخور شريعتي به نان و نوايي رسيده اند و سرود آزادي و دموكراسي مي خوانند؟؟

-- ضد اطلاعات ، Jul 13, 2007

آقای گنجی عزیز،

عرض کنم برای این‌که ثابت کنید شریعتی به حقوق بشر و دموکراسی معتقد نبود به این همه توضیح نیازی نبود. دکتر شریعتی مسلمان بود و اسلام را تبلیغ می‌کرد، هیچ مسلمانی نمی‌تواند ادعای به رسمیت شناختن حقوق بشر و دموکراسی را بکند.( اگر فکر می‌کنید که می‌شود در عین مسلمان بودن به حقوق بشر هم اعتقاد داشت یک مطلب اختصاصن در این مورد بنویسید و کامنت‌هایش را بخوانید). اسلامی که ارزش یک زن را برابر با نصف بیضه‌ی یک مرد می‌کند و به صراحت در قران در مورد زدن زن صحبت می‌کند. اسلامی که خون انسان را مباح می‌داند (کاری نداریم که طرف کافر باشد یا ملحد یا مفسد یا یهود یا بهایی یا یزیدی یا هر چیز دیگر) اسلامی که سنگسار می‌کند، دست می‌برد، چشم کور می‌کند، چطور می‌تواند ادعای حقوق بشر بکند؟ کدام کشور مسلمان را سراغ دارید که بین شهروندانش فرق نمی‌گذارد؟ آقای گنجی عزیز شریعتی مسلمان بود، و اسلام هم چه شما دوست داشته باشید چه نداشته باشید بسیار احکام ضدبشری در خود دارد! همین که بین زن و مرد این همه فرق می‌گذارد یعنی نصف انسان‌ها را بر نصف دیگر برتر می‌داند و برتر می‌دارد! حالا شما چطور مسلمانی هستید که ادعای روشن‌فکری و حقوق بشر و دموکراسی می‌کنید من نمی‌دانم؟! در ضمن شاید برای‌تان جالب باشد که من با وجود این‌که از اسلام دل خوشی ندارم دکتر شریعتی را دوست دارم. دکتر کتابی دارند که برای کودکان نوشته‌اند. این کتاب آن موقعی که من در ایران بودم کم‌یاب بود و گمان نمی‌کنم شما در امریکا بتوانید آن‌را پیدا کنید ولی اگر پیدا کردید حتمن بخوانید.

-- پیام ، Aug 21, 2007

جناب گنجی یا هر کسی که کامنت‌های این بخش رو نظارت می‌کنید، من چند روز پیش کامنتی گذاشتم که ظاهرن مقبول نظرتون نبوده و سانسور فرموده‌ید. خواستم عرض کنم که می‌بینم اون‌هایی هم که فیگور روشن‌فکری می‌گیرن زده‌ن توی خط سانسور! مبارک گلبلستان باشه!

-- پیام ، Aug 22, 2007

aghaye ganji
vancouver khosh gozasht?

-- بدون نام ، Apr 9, 2008

محترم اقای گنجی با عرض سلام: من نقد جناب شمارا را نقدی منصفانه و عمیق نیافتم و با انهمه ابراز نگرانی از علاقمندان مرحوم شریعتی نظرات ثبت شده در سایت نشان میدهد که کارها بروفق یک طرح راه یاب نه که بازار یاب صورت میگرد این دیگر اخلاقا درست نه که نا بجا است و این عمر کوتا ارزش ان را ندارد که متاع بزرگواری وسرافرازی را در پای حرص دهن ودامن بریزیم . امروز روزگاری دیگر است حقایق موید حرف های نویست که بیشتر بر نظرات مرحوم شریعی صحه میگذارد و اما اینکه بر سرونوشت این نظر وان ایدیالوژی چه رفته و چه کرده اند امریست که سرنوشت زار دیموکراسی را حقوق بشر را هم در این کشاکش میخوانیم و این تقدس دهی خود نشانه به خطای ان تقدس شکنی است که خود میرساند دست اویز سازی برا مطلوبات دیگریست و الی نه این ونه ان هیچ یک از تقدس ابدی واذلی بر خوردار نیست اما ان را میتوان در معرکه این رروزگار مارکی برای تقرب برخود زد و انرا منحیث وسیله ای برا ی وصلتی بخویش پینه کرد و الی از هر کلامی و هر جمله ای میتوان نیش هارا تا نقد ها وتخریب ها را تا روشنگری ها و راهیابی ها دریافت . خوب انست که منصف وجوانمرد باشیم هیچ گاه شانه های بلند دیگران راپله خیز نسازیم تا هم ان زخمی برگیرد وهم ما رو برزمین خوریم وبجای نرسیم صدق درکلام... من ایرانیهم نیستم وهیچ علاقه ای هم اخوند وروحانی نه تنهاندارم و از انقلاب ایران هم نه چندان که خوشم نمی اید که بدان باورمند هم نیستم وگاهی هم نشده سیاست های خام دولت مردان ایران مرا بخود خوانده باشد( در همه دوره ها) و اما اینقدر میدانم ایران بده کار شریعتی هست حتی...خوب بودنردبان دیگری برای بالاشدن انتخاب میشد .اگر بگویم که اقای گنجی مراد را ندانسته بر نقد پرداخته وانهم نقدی سطحی وتخریش کنده بی مورد نخواهد بود ...

-- علی - اصغر ، Apr 16, 2008

مرسی آقای گنجی که بالاخره بعد از این مدتی 30 سال همکاری با جمهوری آخوندی بالاخره تصمیم گرفتید که بیشتر به نقد صحیح مطالعاتتون بپردازید.
آقای گنجی ما ایرانی ها متاسفانه مردمانی هستیم که به سادگی و بدون فکر حاضریم به داخل هر جریان فکری که دارای جو بیشتری باشه وارد شیم.
کاش این نقدی رو که شما امروز نوشتید،همان سالها بهش حداقل فکر میکردید!!!
آقای گنجی من یک جوان 22 ساله هستم که در حال حاضر در خارج از ایران و بدور از خانواده زندگی میکنم.فقط بدلیل اینکه افکار من با انقلابی که شما وامثال شما کردید هم جهت نیست.
آقای گنجی شما واقعأ میدونید که دیدن اشک یه مادر که امیدی به دیدن بچش نداره چقدر سخته،میدونید مهاجرت اجباری چه تبعات منفی در روحیه آدم داره،میدونید انتظار مادری که فقط میخواد بدونه که فرزندش از مرز تونسته قاچاق خارج بشه یعنی چی؟؟؟
َاینا همه ثمره انقلابی هست که افراد بیسواد که نه،بلکه کم سوادانی چون شما باعث اون شدید.
اما خوب غصه گذشته ها رو خوردن دردی از ما جوانها کم نمیکنه،بهتره که همه این اختلافات و خورده حسابها رو کنار بزاریم و برای اولین بار در تاریخ دو هزار و پانصد ساله ایران چنان پیمان سفت و سختی با هم ببندیم که تا آزادی ایرن از دست این حکومت فاشیستی از پا ننشینیم.
به امید آزادی ایرن
پاینده ایران،جاوید ایرن
خوشحال میشم اگه با پست الکترونیکی با هم در تماس باشیم.

-- صدای بی صدا ، Jun 28, 2008

عجب پس این شریعتی بود که ما را بدبخت کرد؟
اگر چنین است ای کاش شریعتی زنده بود و میدید چه آشی پخته است.

-- سعید ، Oct 25, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)